شاعر: علی اکبر لطیفیان
تازه رسیده از سفر کربلا، سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانیات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
وقتی که هست دامن من نذر بچههام
در گوشهی تنور بیفتد چرا سرت؟
رگهای گردنت چقدر نا مرتب است
ای جان من چگونه مگر شد جدا سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان میکنم حسین
افتاده است زیر سم اسبها سرت
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است...
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت