نگاه به اين « غول خجالتي » انسان را افسرده مي كند
نويسنده:جواد صبوحي
تاملي بر رواج فرهنگ تجمل گرايي در رسانه ملي
«مارشال مك لوهان» در كتاب «براي درك رسانه ها» به مقاله اي از «اديت فرون» اشاره مي كند كه در آن تلويزيون به علت آن كه نمي تواند عميقاً به موضوعات بپردازد و قادر نيست گفتگوهاي عميق و خيلي خاص را با شدت لازم ارايه كند، «غول خجالتي» ناميده شده است. در اين عنوان، واقعيتي نهفته است كه تدقيق در ابعاد وجوه آن، مي تواند ويژگي هاي اين «رسانه سرد» را بيش از پيش بنماياند. تلويزيوني كه از منظر مك لوهان بايد رسانه عكس العمل ها خوانده شود تا رسانه عمل ها و نتيجه رسيدنها. از همين روست كه مك لوهان، تماشاگر تلويزيون را به مسافري نشسته درزيردريايي تشبيه مي كند كه از درون محيط امن و نفوذ ناپذير زيردريايي، با درياي تصاوير گنگ، مبهم و اعجاب برانگيز خارج، بمباران مي شود.
مخاطبان و تاثير و درك پيامهاي ارتباطي بر فرهنگ اجتماعي آنها نيزواقعيتي است انكار ناپذير كه بايد بدان اذعان داشت. در كنار نقشهاي هدايت و راهنمايي، آموزشي، خبري و تفريحي و تبليغي، اثرات مخرب اين پيامها را بايد تناقض نامباركي دانست كه مخاطب را بيش از هر زمان ديگر متاثر از خود ساخته است. «تجمل گرايي و رواج روحيه مصرف گرايي» نيز از جمله پيامدهاي زيانباري است كه زندگي اجتماعي و فرهنگ مخاطبان پيامهاي رسانه اي را دستخوش تغيير و تحول ساخته است.اين گزارش پس از پرداختن به اين مقدمه، سعي دارد به بخشي از تأثيرهاي پيامهاي بصري رسانه ملي بر روي مخاطبان در اين خصوص اشاره كند.
سوژه ها دردسرساز شده اند
دكتر كوثري عضو هيات علمي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، عملكرد رسانه ملي را معطوف به گرايش اقتصادي جامعه به تجمل گرايي مي داند و مي گويد: آنچه دررسانه نمايش داده مي شود، ممكن است مظهر تجمل گرايي به معناي يك گرايش نباشد. به عبارتي، در رسانه نمايش مادي وجود دارد اما ممكن است تجمل گرايي وجود نداشته باشد مگر اينكه در يكي دو برنامه بتوان مصاديقي براي آن يافت. آنچه در رسانه مشاهده مي كنيم، حاكي از نوعي مادي شدن روابط است كه علاوه بر آنكه مي تواند انعكاسي از جامعه باشد، مي تواند بر آن تاثير بگذارد.كوثري معتقد است با مادي شدن جامعه و حاكم شدن گرايش اقتصادي، اين گرايش به رسانه هم نفوذ پيدا كرده است. بنابراين، رسانه از يك سو بازتوليد اين تفكر است و از سوي ديگر ممكن است بر آن تاثير بگذارد. وي بهترين تجلي اين مساله را در مجموعه هاي تلويزيوني مي داند و مي گويد: شما معمولا در اين مجموعه ها با خانواده هايي مواجه مي شويد كه اگر از اقشار متوسط جامعه باشند، اجزا و عناصر زندگي آنها مملو از عناصر مادي است كه تجلي مادي گرايي است. با فرآيند توسعه اقتصادي، بخشي از ماديگرايي طبقه متوسط رخ داده است. بنابر اين نبايد اين مساله را معلول رسانه دانست، اما رسانه اين مساله را به نمايش مي گذارد و از اين طريق مي تواند آن را بازتوليد كند.
دكتر كوثري ادامه مي دهد: نكته اي كه بايد فكري به حال آن كرد، سوژه هايي است كه بر محور زندگي ثروتمندان جامعه مي گردد. ما مي خواهيم مشكلات زندگي ثروتمندان را نشان دهيم. نشان دادن زندگي ثروتمندان مي تواند اثرغير مستقيم بر روي زندگي مردم داشته باشد. كارگردانها نمي خواهند بگويند اين نوع زندگي خوب يا بد است؛ اما بيننده پيام خود را دريافت مي كند چون جريان مادي شدن در جامعه اتفاق افتاده است. براي همين است كه وقتي مي خواهيد در «ميوه ممنوعه» زيبايي عشق به خدا را به مخاطب نشان دهيد، بيننده تان به جاي آنكه به پيام اصلي فيلم توجه كند، محو دكوراسيون مجموعه مي شود. حتي به بيني هنرپيشه هاي فيلم نگاه مي كند تا ببيند زيرتيغ كدام جراح زيبايي رفته است. بنابراين، حواس مخاطب به پيامهاي ضمني مجموعه هاست.
عضو هيأت علمي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران خاطر نشان مي كند:جامعه ما طي دو دهه گذشته به شدت مادي شده است. به عبارتي، تمامي طبقات در پي زندگي مرفهانه هستند. ديگر اينكه همين رسانه اي كه عمداً نمي خواهد مروج تجمل گرايي باشد، سوژه هايي را انتخاب مي كند كه در پيامهاي ضمني خود به مخاطب، باعث ايجاد ماديگري شديد در زندگي ها مي شود. نتيجه آنكه، بخشي از وامهايي كه طبقه متوسط دريافت مي كند، صرف خريد كالاهاي لوكس زندگي اش مي شود. علت اصلي اين رشد آمال و آرزوها رسانه نيست؛ بلكه علت اصلي را بايد در ساختارهاي اقتصاي و اجتماعي و سياستهاي دولتهاي متوالي دانست؛ اما قبول مي كنيم كه رسانه نيز در يك بده بستان با نظام اجتماعي، اين مساله را تقويت كرده است.
اسماعيل عفيفه، تهيه كننده مجموعه هايي چون «ميوه ممنوعه» و «سالهاي برف و بنفشه» نيز سوژه هاي تكراري و كليشه اي تلويزيوني را مانعي براي واقع گرايي در تلويزيون مي داند و اضافه مي كند: بزرگترين دليلي كه باعث شده است تصوير واقع گرايانه اي در مجموعه هاي تلويزيوني نبينيم، سوژه داستانهايي است كه در طي سالها به آنها عادت كرده و به صورت كليشه از آنها پيروي مي كنيم.
اگر قرار باشد در سريالي فارغ از تجمل گرايي، به زندگي مردم وارد شويد، ترجيحا بايد بخشي از مشكلات آنها را كه طبعا معيشتي و اقتصادي است، به نمايش بگذاريد. تلويزيون در گذشته تمايل چنداني به نشان دادن تلخي ها و نابسامانيهاي جامعه نشان نمي داد؛ درنتيجه، برنامه سازان و فيلمنامه نويسان به سويي رفتند تا به مميزي نانوشته دچار نشوند. نتيجه آنكه، پرداختن به داستانهايي بي خطر در فضاهايي كه هيچ گونه مشكلي را براي آنها نداشته باشد، افزايش يافت. در چنين وضعيتي، خواه ناخواه نويسندگان ما حتي ناآگاهانه از الگوهايي كليشه اي پيروي مي كنند كه يكي از اين كليشه ها عدم واقع گرايي است. به گفته «عفيفه»، در سه چهار سال گذشته مديران تلويزيون در مرحله پيشنهاد فيلمنامه به برنامه سازان تذكر مي دهند و مثلا مي گويند تجمل گرايي در اين فيلمنامه زياد است. او مي گويد: ما برنامه سازها بايد عادتهاي ذهني مان را تغيير دهيم و كليشه هاي خود را كنار بگذاريم و آنچه را در جامعه وجود دارد، با الهام گرفتن از واقعيتهاي جامعه بروز دهيم. اگر به داستانهايي بپردازيم كه بخش اعظم مردم را شامل شود، به طور طبيعي از فضاي تجملاتي جامعه دور خواهيم شد.
*پايين شهري ها مي خواهند خانه بالا شهري ها را در تلويزيونشان ببينند!
«دانيل لرنر»، جامعه شناس آمريكايي و استاد دانشگاه هاروارد نظريه اي دارد كه به «فرمول لرنر» معروف است. او در اين نظريه مي گويد محروميت مولود نسبتي است كه انسان ميان خواستها (توقعات) و يافتهاي خويش احساس مي كند. با اين تعبير، آيا مي توان گفت رسانه ها با گنجاندن مظاهر تجمل گرايي خود، عامل تقويت محروميت در جامعه اند. دكتر اصغر مهاجري در اين خصوص نظرهاي متفاوت از ديگران دارد؛ اين جامعه شناس معتقد است حتي مخاطبان كم درآمد تلويزيون نيز علاقه دارند زندگي اشرافي از ما بهتران خود را از اين رسانه تماشا كنند. وي در ابتدا و البته پس از پذيرفتن اينكه مجموعه برنامه هاي پخش شده ازرسانه ملي بيانگر واقعيات جامعه نيست، مي گويد: نكته در اينجاست كه با وجود تنوع طيفها، مخاطب فيلمهايي كه دررسانه ملي به نمايش گذاشته مي شود بيشتر شامل طبقات متوسط به بالاي جامعه اند. نوع و شدت علاقه مردم حتي طبقات پايين جامعه، به نوع فيلمها و الگوهاي رفتاري كه ارايه مي شود، بر مي گردد. گروههاي اجتماعي پايين و متوسط جامعه علاقه مندند الگوهاي گروههاي متوسط رو به بالا را مشاهده كنند. معمولا گروههاي پيرو كه در قشربندي اجتماعي شامل متوسط به پايين هستند، علاقه مندند به گروه مرجع خود كه متوسط به بالا هستند، توجه كنند.زندگي طبقات متوسط رو به بالا و بالا، تجملاتي است؛ با اين حال گروه هاي پايين هم علاقه مندند به اين الگوها توجه كنند.ضريب تمايل گروه پيرو با اينكه خود از داشتن امكانات مالي محروم است، توجه كردن به اين گونه زندگي هاست. مجموعه طيف مخاطب در يك ايستارسنجي بدون جهت گيري، علاقه مند به پخش سريالها و برنامه هايي است كه در آن تجمل به نمايش گذاشته مي شود. دكتر مهاجري براي اثبات گفته هاي خود به پژوهشي با عنوان «كودك و نوجوان در برابر تلويزيون» اشاره مي كند كه به اتفاق تني چند از همكارانش انجام داده است و مي گويد در نتيجه اين تحقيق شده كودكان و نوجواناني كه از طبقات گروه هاي اجتماعي متوسط رو به پايين بودند، انتظار داشتند خانه هاي بزرگ و تجملاتي را ببينند؛ با اينكه خود از داشتن آنها محروم بودند.
دكتر مهاجري ادامه مي دهد: نكته ظريفي كه دراينجا وجود دارد اين است كه جامعه اي در جاده سلامتي حركت مي كند كه پهنايي قشرمتوسط آن بيشتر باشد. در هر جامعه كه قشر اجتماعي متوسط آن بيشتر باشد، سلامتي آن جامعه بيشتر است؛ چون اين قشر بيش از ساير گروه ها به ارزشهاي جامعه وفادارتر است و عامل به الگوها و هنجارهاي جامعه است و براي همين است كه جامعه شناسان آنها را سوپاپ اطمينان هر جامعه مي دانند..نشان دادن تجمل گرايي نمي تواند آثار مثبتي داشته باشد، اما اين خواست اكثريت آنهايي است كه از داشتن امكانات محرومند. اگر نابرابريهاي اجتماعي كاهش مي يافت و طبقه متوسط وسيع تر مي شد، زندگي ها به يكديگر شبيه مي شد و مي شد نمونه آن را در آثار رسانه اي ديد...
در نهايت اينكه:
واكنش مخاطب امروزي به برنامه هاي تلويزيوني، از دو زاويه قابل تفسير است. از يك سو وي به آساني قادر به تشخيص سطح نازل اين برنامه هاست. اينكه اين مخاطب به آساني در مقابل چنين برنامه هايي واكنش نشان مي دهد، از نظر كارشناسان ارتباطات به مقوله اي باز مي گردد كه در قالب مباحث نظري از آن به عنوان «سواد رسانه اي» ياد مي شود. از اين زاويه مي توان ادعا كرد كه مخاطب امروزين رسانه از هوش كافي براي درك ميزان نازل بودن يا عالي بودن يك برنامه برخوردار است. به همين دليل، نمي توان از او به عنوان يك مخاطب منفعل ياد كرد. او در برابر تلويزيون مي نشيند، برنامه ها را مشاهده مي كند، كانالها را عوض مي كند، سبك و سنگين مي كند تا در نهايت با گذر از هزار توي كانالها و برنامه هاي گوناگون، به انتخاب آن برنامه اي بپردازد كه نسبت به ساير برنامه ها براي او جذابيت بيشتري دارد. اگر اين برنامه نيز انتظارهاي او را بر آورده نكند، با فشاري كوچك بر دكمه خاموش و روشن تلويزيون براي هميشه خود را از دام آن جعبه افسونگر رهايي مي بخشد.
سواد رسانه اي به طور خلاصه با چهار سطح شناختي، هيجاني، زيبايي شناختي و اخلاقي در ذهن مخاطب در تعامل است. از سوي ديگر، سواد رسانه اي به عنوان معياري براي درك مفاهيم آشكار و پنهان مديوم با عادت رسانه اي نيز در ارتباط است. مخاطبي كه به مجموعه هاي تلويزيوني نازل عادت داده شده است، ذهن خود را درگير رمزگشايي فيلمهاي فلسفي نمي كند و برعكس مخاطبي كه به آثار برگزيده اي توجه مي كند، از متن رسانه اي نازل روي مي گرداند. سواد رسانه اي به مخاطب كمك مي كند تا وقايع را پيش بيني كند و سطح آگاهي خود را بالاببرد و در نتيجه به موقعيت پيشرو يا رهبري دست يابد. سواد رسانه اي همچنين به او كمك مي كند تا خود بدون كمك منتقدان از پس تعبير و تفسير رسانه با كمك قواعد و قراردادها و نشانه شناسي و معنا شناسي بر آيد. اين امر نه تنها در مورد رسانه، بلكه در درك معاني پيامها نيز سودمند خواهد بود. مثلاً سواد رسانه اي به مخاطب كمك مي كند تا تم هاي اصلي و فرعي برنده جايزه نوبل را دريابد و حدس بزند كه رفتار سياسي آتي او چه كمكي به هدفهاي سياسي مخاطب خواهد كرد.
از همين رو، مي تواند تصميم بگيرد تا با عامه جمعيت همراه شود و براي او هلهله كند يا نه؟
شايد از اين روست كه مخاطب به واكنش در مقابل مجموعه ها و برنامه هاي تلويزيوني پرداخته و برخلاف آنچه پيش بيني تهيه كنندگان و كارگردانان تلويزيوني است، نظر مي دهد. او ديگر آن فرد منفعل نيست كه با زانوزدن در برابر جعبه جادو، هر واكنشي در قبال اين برنامه ها را به فراموشي بسپارد.