شیوه ی تفسیر موضوعی قرآن
بحثی که مطرح میباشد تفسیر موضوعی قرآن کریم است. بنابراین قبلاً باید به معنای تفسیر توجه کرد، بعد دربارهی اینکه آیا قرآن را با روش خاصی میشود تفسیر کرد یا نه؟[بحث کرد]. اگر روش خاصی در بین مطرح است کدام است؟ و اگر نیازی به روش خاصی نیست چرا؟تفسیر، روشنکردن و حجاب (نقطههای مبهم و تاریک) را، از چهرهی مطلب برداشتن است. قرآن کریم در تفسیرش روش خاصی را نشان میدهد که میشود با آن روش خاص و ممتاز، محتوای قرآن را بررسی کرد و فهمید، و آن روش این است که از خود قرآن پی به خود قرآن ببریم. او به خارج نیازی ندارد که امور دیگری آنرا روشن کند. به چیزی غیر از خودش محتاج نیست تا آن چیز، محتوای قرآن را آشکار کند. نه نیازی به چیز دیگر دارد و نه میشود چیزی را بر او تحمیل کرد. نه محتاج به یک عامل بیرونی است تا روشن بشود و نه تحمیل عامل بیرونی را میپذیرد که با تحمل آن عامل بیرونی، روشن بشود.
سرّش به طوری که از خود قرآن کریم استفاده میشود اینست که؛ قرآن کتاب خداست. چه اینکه جهان امکان و آفرینش، کتاب خدا است. همانطور که جهان آفرینش و عالم امکان نیازی به غیر ندارد و فقط به خدا متکی است، و هیچ قانونی بر جهان حکومت نمیکند، بلکه همهی قوانین از جهان گرفته میشود و جهان هستی نه نیازمند به قانونمندی دیگران است، و نه قانونمندی دیگران بر جهان هستی و آفرینش حکومت میکند، قرآن هم که کلام خدا و کتاب خداست، برای روشن شدنش نیازی به علم بیرونی ندارد، و قوانین و علوم بیرونی را هم نمیشود بر قرآن تحمیل کرد و طبق آن قرآن را بر چیزی حمل کرد.
اما سرّ اینکه قرآن نیازی به چیزی دیگر در تفسیر و روشنشدن ندارد اینست که خدای متعال قرآن را به عنوان نور معرفی کرده، فرمود؛ ما نوری فرستادیم و این کتاب، نور و روشن است. از ویژگیها و خاصیتهای ممتاز نور اینست که هم ذاتاً روشن است، و هم روشنگر چیزهای دیگر، و هم به غیر نیازی ندارد. یعنی هم ذاتاً ظاهر و روشن است، هم مُظهر و روشنگر چیزهای دیگر و هم بینیاز از چیزهای دیگر است، زیرا هر چیز را باید با نور دید اما نور را نمیشود با چیز دیگر دید.
وقتی خدا قرآن را به عنوان «تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ» معرفی کند، «وَنَزَّلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ» (1) یعنی هرچه در سعادت بشر نقش دارد قرآن بیانگر آن است. وقتی قرآن بیانکنندهی تمام علوم و معارف ضروری و سودمند بشری باشد، پس قهراً خود بَیِّن است. تا خودش بَیِّن و روشن نباشد، بیانگر علوم و معارف دیگر نیست، زیرا ممکن نیست چیزی بیانگر معارف و علوم دیگر باشد و خودش بَیِّن نباشد، و در تبیین، نیازی به غیر داشته باشد.
همچنین خدای متعال قرآن را به عنوان شفای آنچه در دلها و افکار هست معرفی کرده، فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ» (2) اگر قرآن شفا شد یعنی هرگز مرض نیست، و هرگز مراجعه کنندهی به قرآن بدون بهبودی و درمان برنمیگردد، بلکه قرآن حقیقتاً او را درمان میکند.
پس اگر چیزی خودش ذاتاً شفا باشد، یعنی هم منزّه از بیماری است هم هر بیماری را درمان میکند چون بیمار اگر بخواهد درمان بشود، با شفا درمان میشود. مریض اگر بخواهد بهبودی پیدا کند، با شفا بهبودی پیدا میکند. و قرآن نه تنها دارو است بلکه شفا هم است. دارو را باید مصرف کرد تا شفا یافت، ممکن است دارویی مصرف بشود و احیاناً به شفا ختم نشود. چون دارو ذاتاً شفا نیست، ولی هر بیماری که به قرآن مراجعه کرد و قرآن را فهمید، و پذیرفت و عمل کرد، فهمیدن و پذیرفتن و عمل کردن همان، و شفایافتن همان، چون این نور ذاتاً شفا است. مگر بیماری که مراجعه نکند، یا به میل خود مراجعه کند و بعد از مراجعه نپذیرد، یا بعد از پذیرش، عمل نکند و مانند آن.
بنابراین چون جهل یک بیماری است، در حریم قرآن جهل نیست. و چون اشتباه، یک تاریکی است، در محدودهی قرآن اشتباه نیست. و چون تناقض یک ظلمت است، در حریم قرآن تناقض نیست، و چون اختلاف و عدم انسجام، ظلمت است، در حریم قرآن اختلاف نیست، و چون قرآن نور است، ابهام و معما بودن و گنگی و مانند آن در حریم قرآن نیست، و چون قرآن تبیان است، درحریم تبیان، ابهام راه ندارد. در قلمرو شفا، مرض راه ندارد. در محدودهی نور، تاریکی و ظلمت راه ندارد.
و همچنین خدای متعال، قرآن را همانند دیگر کتابهایی که با پیک وحی بر انبیاء (علیهم السلام) نازل کرد میزان میداند. میزان وسیلهی سنجش و وزن است. ما سبک و سنگینیی یک کالا را با میزان تشخیص میدهیم و درستی وزن و موزون و توزین را با میزان تشخیص میدهیم. اما میزان را با چیز دیگر تشخیص نمیدهیم، بلکه خود عامل توزین چون ذاتاً صحیح است نشانهی توزین صحیح است. اگر خواستیم بفهمیم این کالا کم است یا نه، با میزان میفهمیم، اما درستی خود میزان را با چیز دیگر نمیفهمیم.
اگر خواستیم بفهمیم این عقیده حق است یا نه، با قرآن میسنجیم، اگر خواستیم بفهمیم آن قانونی که مربوط به علوم انسانی است حق است یا نه، با قرآن می سنجیم. اگر خواستیم ببینیم آن اخلاق، صحیح است یا نه، با قرآن میسنجیم. اگر خواستیم ببینیم آن جامعه زنده است یا نه، با قرآن میسنجیم. چون قرآن میزان است، ابزار توزین و سنجش است.
روی این اوصافی که متکلم، یعنی خدای متعال در پیرامون کلامش یعنی قرآن کریم بیان کرد روشن می شود که تفسیر قرآن نیازی به بیرون از قرآن ندارد. راهیابی به قرآن، نیازی به طی طریقهای دیگر ندارد. دیدن قرآن، نیازی به نور جدا ندارد. شفا یافتن با قرآن، نیازی به دارو و درمان دیگر ندارد. زیرا هر روشنایی به روشن بالذات باید برسد، و هر سنجش و سنجیدهای به میزان سنجش باید برسد. قرآن میزان سنجش علوم و عقاید و معارف است. قرآن شفای هرگونه جعل و نادانی و انحرافهای فکری و مانند آن است. قرآن روشنگر هر چیز مبهم و تاریک است. قرآن بیان کنندهی هر مطلب پیچیده است.
لیکن آنچه که مهم است داشتن یک دیدهی بینا است که با آن دیدهی بینا انسان، نور قرآن را ببیند. نور را دیدهی بینا میبیند و در پرتو نور، آن دیدهی بینا چیزهای دیگر را مینگرد. جایی که بفهمد مریض است، و بفهمد این مرض باید درمان بشود، و بفهمد شفای درمانبخش قرآن است، و به آن مراجعه کند، و عمل نماید، علاج میشود. فقط کسی میتواند قرآن را بیابد و ببیند که بینا باشد.قرآن کریم این قسمت را مشخص کرده فرمود؛ اگر انسان تدبر کند مییابد. چون این کتاب مبهم و پیچیده نیست، تدبر لازم است و آنچه که مانع تدبر است، بستگی دل است. دل بسته، اهل اندیشه و تدبر نیست. «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (3) چرا اینکه دربارهی قرآن تدبر نمیکنند؟ یا اینکه بر دلهای ایشان قفلهای دل، زده شده است؟ معلوم میشود دلی که قفل است، همانند چشمی که بسته است نه نور را میبیند و نه در پرتو نور، چیزهای دیگر را مشاهده میکند.
قرآن کریم، برای فهم آیات قرآن، قلب باز و صدر مشروح لازم میداند. چون در متن قرآن، پیچیدگی نیست، گیرنده باید با قلب باز مراجعه کند تا بپذیرد. و چون قرآن از هر نظر نور است، برای اینکه شرایط پذیرش و رسیدن به قرآن را هم روشن کرده باشد فرمود: «فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (4).
این قرآن، یک ریشهی دیگری دارد، یک کتاب دیگری دارد، به نام کتاب مکنون، که این قرآن در آن کتاب مکنون است، این مرحله به آن مرحلهی بالا مرتبط و متصل است «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
اگر کسی بخواهد با ظاهر قرآن در تماس و برخورد باشد. باید ظاهر پاک و طاهری داشته باشد. بدون طهارت و بدون وضو، نمیشود با ظاهر قرآن در تماس بود، حتی نمیشود قرآن را به لب گذاشت و بوسید. انسان باید طاهر باشد تا با ظاهر قرآن در تماس باشد.
اما محتوای قرآن، معنای قرآن، تفسیر قرآن و جان قرآن «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» است. کسی با معنای قرآن، با بطن قرآن، با محتوای عمیق و پربار قرآن تماس پیدا نمیکند، مگر اینکه جانش و باطنش پاک باشد. آنچه را که خود قرآن نشانهی طهارت دل و باطن میداند، باید فراهم کند و آنچه را که باعث آلودگی جان میداند، باید از جان خود بزداید. اگر قرآن رذایل اخلاقی، جمود و انحراف فکری، و اعتقادهای غیرمبرهن را رجس و آلودگی میداند، پس کسی که به این آلودگیها مبتلا است به معنا و محتوای قرآن نمیرسد «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
و به عنوان نمونه افراد مطهر را معرفی کرده، فرمود؛ گروهی و افرادی از انسانها، وارستهی واقعی هستند که مطهرند و از هر رجس و آلودگی منزهند. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» (5) اهل بیت عصمت و طهارت را خدا از هر آلودگی منزه و پاک کرد. اینها که مطهرند میتوانند با محتوای قرآن در تماس باشند. چون در سورهی واقعه فرمود: «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» و در سورهی احزاب فرمود؛ عدهای مطهرند، رسول اکرم و علیبن ابی طالب و اهل بیت عصمت (علیهم السلام) مطهرند، معلوم میشود اینان میتوانند با جان قرآن در تماس باشند، با روح قرآن در ارتباط باشند، با محتوای قرآن برخورد کنند. خود، قرآن متحرک باشند. در نهج البلاغه امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» (6).
خدای متعال که متکلم این کلام است، در کلامش به نام قرآن، به خوبی ظهور کرد. آیات خدا، نشانههای خدا، علائم حقانیت حقیقت حق، در قرآن ظاهر شد. «مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ».
ولی اینها نمیبینند. معلوم میشود آیات الهی، جلوههای حق است. نشانههای علم و حیات و قدرت حق است، و بَیِّن و آشکار است. منتها بصیرت میخواهد که ببیند، جان زنده میخواهد که بنگرد، قلب پاک میخواهد که برخورد کند، روح وارسته می خواهد که بیابد «و لکنهم لا یبصرون».
و نیز فرمود، در قرآن جریانهای ضروری و لازم زندگی بشری هست. آنچه مربوط به زندگی انسانی است، در قرآن کریم هست و خودش سخن نمیگوید. منم که از قرآن سخن میگویم، و شما را از قرآن باخبر میکنم. او حرف نمیزند، منم که سخنگوی قرآنم. او سخن نمیگوید، منم که او را به سخن درمیآورم یا سخن او را به شما میرسانم «وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» (7). این معنی نشان میدهد کسی که مطهر است، از قرآن بهره کافی میگیرد. و کسی که جانش باز و چشم دلش بینا است از قرآن مدد میگیرد. و کسی که به در قلبش قفل گناه، زده نیست، از قرآن مایه میگیرد. و کسی که فکرش به انحرافات آلوده نیست از قرآن پایه میسازد.
و چون قرآن کریم طبق بیانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده «مأدبة الله» است یعنی غذای مهیای خداست، همه افراد به کنار قرآن دعوت شدهاند تا از آن تغذیه بشوند، نه آنکه هر کس غذای خود را در کنار سفرهی قرآن بخورد.
انسان مهمان سفرهی پربار قرآن است، نه اینکه به همراه خود غذا بیاورد و روی سفرهی قرآن بنشیند و غذای خود را بخورد. برداشتهای از پیش داشته باشد، افکاری از پیش ساخته باشد، یا بافتههایی از پیش به همراه آورده باشد، و در کنار سفرهی قرآن بگذارد و به نام سفرهی قرآن تغذیه کند.
نه؛ این سفره خالی نیست این سفره پربار است، و هر کسی به اندازهی نیاز و استعدادش میتواند از اینجا تغذیه شود، و الا اگر با عقایدی خاص بیاید هرگز از قرآن بهرهای نمیبرد، زیرا با همان برنامههای از پیش ساخته، آمده و با همان برنامهها خواهد رفت.
تمام آیات قرآن آنچنان به هم منسجم و همراه و هماهنگند که به منزلهی یک کلام است. با اینکه بیش از شش هزار آیه دارد در حکم یک کلام است. گذشتهاش، آینده را تأیید میکند، و آیندهاش بر پایهی گذشته است. هیچگونه اختلاف و تناقضی در قرآن نیست. همانطور که در جهان آفرینش و هستی، هیچگونه ناهماهنگی و فطور ندارد «هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ» (8) بلکه انسجام و هماهنگی و وحدت است که عالم را فراگرفته و یک حقیقت است که نشانه خدای متعال است که خالق این حقیقت است، قرآن نیز اینچنین است. هیچگونه پراکندگی و بینظمی و عدم انسجام و ناهماهنگی در آن نیست. درباره جهان آفرینش فرمود؛ شما هرچه بیشتر به سراغ عالم بروید بهتر از نظم و هماهنگیاش باخبر میشوید «هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ»، دربارهی قرآن کریم هم فرمود: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا» (9).
اگر این کتاب، کتاب بشر میبود و غیر خدا آنرا منظم میکرد، همراه با اختلاف بود زیرا بشر است که اندیشههای او عوض میشود. بشر است که گاهی چیزی را نمیداند، بعد فرا میگیرد. بشر است که چیزی را میداند و از یادش میرود. بشر است که در طی تجارب، کامل میشود و سخنانی که بعداً میگوید پربارتر از سخنان گذشتهی اوست. اما چون گویندهی این کلمات، خداست، هیچیک از این نقصها در حریم کبریائی او راه ندارد، و جزء صفات سلبیهی حق است «لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى». خداوند به همهی علوم، عالم است، و علمش نامحدود است، فراموشی در حریم علم خدا راه ندارد و همان علوم به صورت قرآن کریم بر قلب مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ» (10).
پس سراسر قرآن منسجم است، و این انسجام باعث می شود که هر آیهای در پرتو آیهی دیگر روشنتر بشود، و هر آیهای بیانگر آیهی دیگر باشد و هر آیهای که بحسب فکر ابتدائیاش مبهم بنظر میرسد. آیهی دیگر آن را روشن میکند.
تفسیر موضوعی قرآن کریم بر این اساس است. موضوعاتی که قرآن، آنها را در سورههای گوناگون و آیات متعدد مطرح مینماید، در هر جایی بعدی از ابعاد آن موضوع را بیان میکند. وقتی به سراسر آیات میرسیم و جمعبندی میکنیم یک موضوع را با همهی ابعادش بیان میکند، آنوقت کامل میشود.
خداوند، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان مفسر و اولین مفسر معرفی کرد و به عنوان اولین معلم به جامعه شناساند و به اصطلاح اهل معنی، معلم اول، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، فرمود: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (11) ما این کتاب را بسوی تو نازل کردیم تا شما آن را برای مردم بیان کنید. نه برای اینست که این کتاب بَیِّن بالذات نیست، نه برای آن است که شما ابهام قرآن را برطرف کنید، و نه برای آنست که شما نکات و نقاط مبهم و تاریک و معماگونهی قرآن را حل کنید. نه، بلکه برای آنست که تو چشم آنان را بینا کنی. راهیافتن قرآن را به آنان بفهمانی. آنان را بگیری و راه رسیدن به قرآن را نشانشان بدهی، و بگویی این نور را ببینید، نه اینکه قرآن را روشن کنی او روشن است. تو ای پیغمبر نیز با قرآن روشن شدی نه اینکه از خود مایه بگذاری و کلام خدا را روشن کنی. تو و کلام خدا هر دو نورید. تو آن نور گویا و متحرکی، و قرآن همان نور صامت.
نقش رهبری پیغمبر آنست که حجابها را برطرف کند تا مردم بینا شوند. یعنی باید ابهامها را از دل مردم برداری. آن انحرافها را از افکار مردم برداری. آن گرایشها را از ذهنهای مردم بزدایی. وقتی جان مردم را همانند آیینه شفاف کردی، آنگاه نور قرآن میتابد و آنها میبینند. کار معلم اول، رسول اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) و مفسرین بنام اسلامی این نیست که پرده را از روی دلها و افکار مردم منحرف، یا تیره فکر یا آلوده درون برمیدارند، روی حقیقت پوشیده نیست، اگر پوششی هست روی دل است، روی چشم است.
قرآن وقتی سرّ نپذیرفتن عدهای را مطرح میکند میفرماید: «الَّذِینَ كَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِكْرِی» (12) چشمهای آنان در پوشش است، لذا نمیبینند. پرده روی دیده آنهاست که نمیبینند. نه اینکه روی قرآن، پوشیده است. در قیامت به افراد گمراه میگویند، این حقایق بود و وجود داشت ولی تو پرده داشتی «لَقَدْ كُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (13).
یعنی این حقیقت بود، ولی تو غافل بودی و اکنون ما پرده را از چهرهی تو برداشتیم «فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ»، نه «عن الحق». چون حق پرده نداشت، پوشیده نبود، در حجاب نبود، بسته نبود و مخفی نبود. این انسان است که بسته است و مخفی است. این انسان است که مبهم و تاریک است. این انسان است که بیمار و معمازده و مانند آن میباشد.
کار معلمین الهی آنست که این فطرت را شکوفا کنند، این پردهها را بردارند، و این حجابها را برطرف کنند. این زنگارها را بزدایند و این گرد و غبارها را گردگیری کنند. هرگاه صحنهی دل همانند آینه شد، آنگاه دیدن نور حق آسان است، آنگاه فهمیدن آیات الهی روشن است، آنگاه شفایافتن میسر است، چون قرآن را خداوند به عنوان یادآور حق، یک امر آسان معرفی کرد فرمود؛ خیلی آسان است، در عین حال که سنگین است آسان است. در معرفی قرآن خدا اینچنین میفرماید: «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ» (14).
ما قرآن را برای تذکر مردم و جهانیان آماده کردیم. مردم اگر بخواهند در سایهی قرآن به یاد حق باشند آسان است. تذکاری آسان و تذکرهی سهلی است، سخت و دشوار نیست، زیرا هم از درون با فطرت سازگار است و هم از بیرون با نظام آفرینش هماهنگ است، زیرا کلام کسی است که هم فطرت بشر را نیکو آفرید و هم جهان را منظم ساخت. این قرآن رابط و هماهنگکنندهی انسانهاست با جهان حقیقت، آنچه در جهان حقیقت است برای انسان بازگو میکند و آنچه در نهاد انسان از استعداد هست شکوفا میکند که با جهان منطبق شود، و تنها رابط بین انسانیت انسان و جهان هستی، وحی خداست.
تنها پیکی که اسرار عالم را به انسان میرساند و قلب شکوفای انسان آگاه را، آنچنان شفا میکند که همهی اسرار عالم با حفظ درجات و مراتب در چهره جان او بتابد، قرآن است. لذا فرمود؛ برای تذکر کتابی است آسان «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» همه را برای تذکر و یادآوری دعوت میکند. این پیام عمومی و دعوتنامهی جهانی قرآن است. «فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ» آیا کسی هست که به این تذکرهها متذکر بشود، و به یاد آغاز و انجام و مسیرش باشد یا نه؟
اما در این تذکره و این پیک و این عامل یادآور، هیچ گونه سستی نیست «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلًا ثَقِیلًا» (15) گفتار وزین و ثقیلی دارد. و چون حق سنگین است، لذا میماند، و باطل، تهی مغز و سبک است، لذا میرود، فرمود؛ قرآن سنگین است و آسان، یعنی دشوار نیست که بر فطرت تحمیل باشد. پیچیده نیست که رسیدن به او دشوار باشد، گنگ و معما نیست که حلش مشکل باشد. نور است، تبیان است، شفا است و میزان است.
بنابراین هیچگونه سهل انگاری و مسامحه و تعلل و مانند آن در قلمرو قرآن نیست. آن سخنی که به برهان تکیه نکند، و آن داعیهای که در پرتو شهادت شاهد نباشد، سخن وزینی نیست و آن مطلبی که به پایان حق نرسد، سخن وزینی نیست، و آن کلماتیکه از جان برنخاسته باشد، وزین نیست. لذا فرمود این گفتار سنگینی است. تحملش بدون واسطه برای همه آسان نیست تو دست اینها را بگیر، چشم اینها را بینا بکن، تا ببینند. آنگاه درمییابند که تذکرش آسان خواهد بود. این گفتار سنگین را تو اول تحمل بکن و از ثقلش بکاه. آنگاه به مقداری که دیده بیننده اجازه میدهد، در آیینهی جانش بتابان.
درک محتوای عمیق قرآن، آنکه در کتاب مکنون است، آنکه «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» است، بسیار سنگین است. اما مراحل نازلهاش برای افرادی که چهرهی جانشان گردگیری شده است، تحملپذیر است و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان مبین و معلم قرآن معرفی شده است. خداوند فرمود؛ تو معلم این کتاب هستی. «وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».
ما آنرا فرستادیم تا تو آنرا بیان کنی، با اینکه «تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ» است. در حقیقت وقتی که شاگردان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به محتوای قرآن میرسیدند، میدیدند این نوری بود که با گردگیری از طرف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدان رسیدند. از خارج چیزی نیامد که قرآن را روشن کند، منتها چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همهی حقایق قرآن آگاه بود، با بعضی از آیات، آیات دیگر را روشن میکرد، و استدلال میفرمود. ائمه (علیهم السلام) هم همین کار را میکردند، و تفسیر قیم سیدناالاستاد علامه طباطبائی دام ظله العالی به نام «المیزان» هم به همین روال تنظیم شده است. به روشی که اهل بیت (علیهم السلام) داشتند، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت، با استشهاد از آیات قرآن، آیات دیگر را روشتر میکردند.
جمع بین این دو اصل، که هم آسان و هم وزین، خود معجزه است. جمع بین ثقل و یسر، اعجاز است. ثقیل است، خفیف و سبک نیست. یسر است بدون عسر، دشوار نیست. جمع بین ایندو از ویژگیهای قرآن کریم است.
موضوعاتی هم که از قرآن استفاده میشود، هر کدام به نوبه خود، هم ثقیلند هم یسیر، یعنی هم آسانند و هم سنگین. خفت و سبکی در آن نیست، چون برهان، همراه اوست. دشوار نیست، چون فطرت همراه اوست، و فطرت، خواهان راه است. قهراً تفسیر موضوعی قرآن کریم، روی این پایهها خواهد بود.
ممکن است که عدهای با سرمایههای ادبی بیایند نکات ادبی را بر قرآن تحمیل کنند، یا با عقاید کلامی بیایند و آن عقاید پیش ساخته را بر قرآن تحمیل کنند، یا اعتقاد پیش ساختهی فلسفی را بر قرآن تحمیل کنند، یا با اعتقادات و یافتههای درونی خود از تصوف و عرفان بیایند آنها را بر قرآن تحمیل کنند. اما اینها از قرآن بهرهای نمیبرند بلکه هر کسی به هر اندازهای که از راه دین، جانش را تهذیب و آیینه دل را گردگیری کرد به همان اندازه از قرآن تغذی میکند و بهره میبرد.
بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که: «ان هذهالقلوب أوعیة، فخیرها أوعاها» (16). این دلها ظرفهای گوناگون است. بهترین دل، آن دلی است که ظرفیتش برای ادراک حقایق بیشتر باشد.و چون خود قرآن کریم، مسائل و موضوعاتی را در بخشهای مختلف مطرح کرد، و بیش از همه به مسایل اعتقادی اهمیت داد و به اصول دین بیش از بخشهای دیگر اهتمام نمود، و پیرامون معارفی که با آغاز آفرینش و انجام آفرینش مسیر آفرینش ارتباط دارد آیات بیشتر و فراوانتری نازل کرد، قهراً برنامههای تفسیر موضوعی در بخشهای اول همین مسایل خواهد بود.
خطوط اجمالی این تفسیر موضوعی به خواست خدا مطرح میشود، و در جلسات بعد پیرامون هر یک از اینها به طور گسترده بحث خواهد شد.
قرآن برای این جهان آفرینش آغازی قائل است که از آنجا شروع شده است و انجامی معتقد است به نام معاد، که به آن سمت میرود، و مسیری معتقد است که با این مسیر و با این راه صحیح باید به آن مقصد رسید. لذا مبدئی است و معادی و راهی. تمام معارف دین به همین سه بخش برمیگردد. یا به مبدأ برمیگردد، یا به معاد و یا به تعیین مسیر. آن آغاز، مسئله توحید است و آن انجام، مسئلهی معاد است و این مسیر، مسئلهی رسالت و نبوت و دین و وحی است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای اینکه ما را به اهمیت این سه بعد فراگیر آگاه کند فرمود: «رحم الله امرء عرف من این؟ و فی أین؟ و الی أین؟ ».
آن کس از رحمت خدا برخوردار است که مبدأ را بنام توحید بشناسند، معاد را بشناسد که بداند به کجا حرکت میکند، و مسیر را تشخیص بدهد که در چه دین و در چه صراطی و در چه خطی است؟ چون هر خطی، انسان را به آن معاد سعادتبخش و بهشت ابد نمیرساند، هر اعتقاد و هر خلق و هر عملی این چنین نیست که انسان را به سعادت ابد برساند.
آن کسی که در این سه بعد فراگیر بیندیشد از رحمت خاصهی خداوند، برخوردار است. بعد اول توحید و معارفی است مربوط به توحید؛ اثبات مبدأ، صفات مبدأ، افعال و مانند آن. بعد دیگر دربارهی معاد است. بعد سوم هم مسیر بین آغاز و انجام. از کجا آمد؟ به کجا میرود؟ و در چه مسیری قدم برمیدارد؟
امیدواریم که خدای متعال به برکت قرآن کریم دلهای همه را برای دریافت قرآن، و اعتقاد به معارف قرآن کریم، و تخلق به دستورات قرآن کریم، و عمل به احکام قرآن کریم، و سنت معصومین (علیهم السلام) روشن و نورانی کند.
پینوشتها:
1- سورهی نحل، آیهی 89.
2- سورهی بنی اسرائیل، آیهی 82.
3- سورهی محمد، آیهی 24.
4- سورهی واقعه، آیات 77 و 78.
5- سورهی احزاب، آیهی 33.
6- نهج البلاغهی صبحی صالح، خطبهی 147.
7- نهج البلاغهی صبحی صالح، خطبهی 158.
8- سورهی ملک، آیهی 3.
9- سورهی نساء، آیهی 82.
10- سورهی شعراء آیات 193 و 194.
11- سورهی نحل، آیهی 44.
12- سورهی کهف، آیهی 101.
13- سورهی ق، آیهی 22.
14- سورهی قمر، آیهی 17.
15- سورهی مزمل، آیهی 5.
16- نهج البلاغهی صبحی صالح، حکمت 147.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم