عرب جاهلی دارای یك سری آداب و رسوم اجتماعیای بود كه صرفاً در رفتارها و برخوردهایی كه در جامعه داشت، ظهور و بروز پیدا میكرد. كه به موارد زیر میتوان اشاره كرد:
1. شعر سرایی
شعر در میان اعراب جاهلی جایگاهی چون جایگاه حكمت داشت. در میان قبیله، هرگاه شاعری ماهر و سخن شناس بود، او را در بازار عكاظ و موسمهای حج، كه مجلس شعر خوانی برپا میشد، فرا میخواندند، تا قبایل و طایفههای دیگر، شعر او را بشنوند و این را مزید بزرگواری و افتخار برای خود میدانستند. آنها در داوریها و كارهای خود به چیزی جز شعر و شاعر، رجوع نمیكردند و شعر برای آنها وسیلهای برای ستیزه كردن، بیان مراد خود، مَثَل زدن، برتری جستن، سوگند خوردن، پیمان بستن، بزرگواری فروختن، عیب گرفتن و... بود. (1)از آنجا كه شاعر در روایات و اخبار قدیم قبیله، كنجكاوی میكرده و از اعمال برجسته افراد قبیله باخبر بوده و از طرف دیگر آگاه به حقوق قبیله، چراگاه و خطوط مرزی آن بود، عرب جاهلی او را مورخ و عالم قبیله برمی شمرده است. (2)
الف. كاركرد شاعر قبیله
شاعر به اعتقاد اعراب جاهلی، مردی بود كه به موهبت، چیزهایی را كه از مردم عادی مكتوم و پنهان بود، درمییافت و در این ادراك از شیطان خاص خود، الهام میگرفت؛ لذا با نیروهای نامرئی ارتباط داشته و میتوانست به وسیله لعن و نفرین خود، موجبات زحمت دشمنان را فراهم نماید. به تدریج كار شاعر بالا گرفت و وظایف مختلف بر عهدهاش قرار گرفت به طوری كه در عرصه پیكار، اثر زبان شاعر از شجاعت و دلاوریهای افراد قبیله كمتر نبود و از آنجا كه به نقاط ضعف روحی و شكستهای تاریخی قبیله حریف، آگاه بود، با یادآوری آنها حریف را انگشت نمای مردمان میكرد. لذا به هنگام صلح میتوانست، با یك گفتار آتشین، آرامش عمومی را به هم بزند؛ غالباً قصاید او قبیله را به حركت درمیآورد. لذا امیران با هدایای گرانبها، به جلب رضایت شاعر میكوشیدند؛ چرا كه قصاید او را مردم به خاطر میسپردند و زبان به زبان در میان مردم منتشر میشد و شاعر از این طریق در ایجاد یا تغییر فكر همگانی بسیار مؤثر بود. «زبان بریدن» اصطلاحی بود به معنای اینكه مالی به شاعر بدهند تا از هجایش مصون بمانند. (3)ب. قرآن كریم و شعر
در قرآن كریم یك سوره مستقل به نام «الشعراء» (4) نازل شده است. از طرف دیگر آیات مختلفی وجود دارد كه در آنها واژه «شعر» ذكر شده است. معمولاً قرآن كریم نگاه مثبتی به شعر و شاعری ندارد، دلیل آن هم این است كه سرچشمه شعر، تخیل و پندار است. در حالی كه وحی از مبدأ هستی سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیتها میگردد. از طرف دیگر شعر از عواطف متغیر انسانی میجوشد و دائماً در حال دگرگونی است در حالی كه وحی بیان گر حقایق ثابت آسمانی است. شعر معمولاً، لطفش در اغراق گوییها و مبالغههای آن است در حالی كه در وحی جز صداقت چیزی نیست و همچنین شاعر در بسیاری از موارد به خاطر زیباییهای لفظ، ناچار است خود را تسلیم الفاظ كند كه در این میان چه بسا حقایقی پایمال میگردد. (5)لذا مشركان وقتی میخواهند با قرآن به مبارزه برخیزند، به آن نسبت شعر میدهند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را شاعر خطاب میكنند. (6)
2. تقلید كوركورانه
یكی دیگر از ویژگیهایی كه در بین عرب جاهلی، تقریباً جنبه عمومی یافته بود، تقلید كوركورانه و بدون فكر از آباء و اجدادشان بود. به طوری كه وقتی امر جدیدی برای آنها، مطرح میشد كه مخالف و یا در مقابل عقاید و سنن آباء و اجدادی آنها بود، از آن اعراض كرده و میگفتند فقط آنچه را كه از پدرانمان به ما رسیده، پیروی میكنیم. (7) قانون آنها این بود كه «ما پدران خود را بر آئینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا میكنیم. » (8) و پیروی از آنان را امر و دستور خداوند میدانستند، به طوری كه حتی اگر كار زشتی نیز انجام میدادند، آن را به پدران خود و امر خداوند برمی گرداندند. (9) قرآن كریم روش تقلید را، سنت رایج دنیاطلبان، در جوامع بشری معرفی میكند. (10) شاید این امر، حربهای در دست مترفین و ثروتمندان بوده كه مردم عامی را در مقابل دعوت پیامبران و فرستادگان الهی، به این كار تشویق میكردند.بنابراین چنان در محافظت آنچه كه به آنها رسیده بود، حریص بودند و تغییر و تبدیل در آن را نمیخواستند كه اگر به آنها گفته میشد كه آنچه آورده شده بهتر از سنن آباء و اجدادتان میباشد، باز هم نمیپذیرفتند. چنان كه قرآن كریم اشاره میفرماید: «(پیامبرشان)گفت: «آیا اگر من آیینی هدایت بخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم (باز هم انكار میكنید)؟!» گفتند: «(آری)، ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید، كافریم!» (11)
لذا میتوان اعراب جاهلی را مردمی محافظه كار، (یا دست كم از سوی ثروتمندان و مترفان به اتخاذ چنین موضعی تشویق میشدند) برشمرد، به طوری كه تجدد و پیشرفت را قبول نمیكردند و انقلاب و خارج شدن از عرف را مكروه میدانستند و كسی كه با عرف آنها مخالفت میكرد، مورد عقاب قرار میگرفت تا اینكه به راهی كه آنها میروند، بیاید. (12)
بنابراین در عرف جامعه آن روز، عرب جاهلی نسبت به حكم رؤسا و افراد صاحب جاه و منزلت، تسلیم بودند، امرشان را نافذ و حكمشان را مطاع میدانستند و عرف نیز، قانون جزیرة العرب بود و بیاحترامی به قانون، خارج شدن از هیأت و نظام و تحقیر و اهانت به حاكمان و پیروانشان میشد و هیچ كس نمیتوانست از اوامر بزرگان و افراد دارای حسب و شرف و ... سرپیچی كند. (13) لذا وقتی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام میكند كه قرآن بر ایشان نازل شده، بیان میداشتند كه، «چرا این قرآن بر مردی بزرگ (و ثروتمندی) از این دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟!» (14) بنابراین حتی انتظار داشتند كه اگر قرآنی هم نازل میشود، باید بر رؤسا و اشراف آنها، نازل شود.
لذا چنان به تعالیم آباء و اجداد خود چسبیده بودند، كه هیچ چیز قادر به جدا كردن آنها از آن، نبود.
3. عصبیت
از جمله ویژگی دیگری كه در بین اعراب جاهلی رواج داشت، عصبیت بود. عرب، نزدیكان مرد را «اطراف» او مینامد و وقتی كه این نزدیكان او را احاطه كرده و دور او جمع شوند، به آنها «عصبة» میگوید. عصبیت، یعنی اینكه مرد عصبه خود را برای یاریش، فرا بخواند سپس آنها نیز او را، چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری كنند. (15) چنانكه شاعر میگوید: وقتی كه در گرفتاریها، برادرشان آنها را میخواند، دیگر از او دلیل و برهان نمیخواهند. (16)در جای دیگر میگوید: اگر برادرم را زمانی كه ظالم است یاری نكنم، در زمانی كه مظلوم است هم یاری نخواهم كرد. (17)
نظام حاكم بر اعراب جاهلی، نظام قبیلگی است، اساس این نظام، عصبیت نسبت به اهل، عشیره و سایر متفرعات است. (18) این عصبیت، در حقیقت به منزله روح قبیله میباشد و نشان میدهد كه افراد، چقدر به قبیله خود، وابستگی دارند. به طور كلی، میتوان گفت عصبیت قبیله، مانند وطن پرستی افراطی است و فرد باید از همه جهت دل بسته به قبیله خود باشد و حتی قبیله حق دارد تقاضا كند كه از همسران خود دوری گزینند. (19)
بنابراین میتوان گفت، این فكر راسخ و محو نشدنی كه وابستگی انفصال ناپذیر مرد را به قبیله خود نشان میدهد، در حقیقت تكامل خودپرستی است كه در شخصیت قبیله متجلی شده است و سرانجام به این نتیجه میرسد كه قوم و قبیله، واحد مستقلی است كه باید در همه چیز، به خود تكیه داشته باشد و قوم و قبیله دیگر را شكار قانونی خود بداند. لذا غارت كردن و حتی كشتن افراد آن را جایز میدانست. (20)
الف. خون خواهی
از مهمترین مظاهر عصبیت، خون خواهی بود. خون خواهی و گرفتن انتقام خون كشتهشدگان، قانون برتر صحرا بود و با اندیشه مجد و شرف در نزد اعراب، ارتباط بسیار نزدیك داشت و این خون خواهی بالاترین آرمان و كمال مطلوب اخلاقی، در میان اعراب جاهلی به شمار میرفت. (21)قاعده در نزد عرب جاهلی این بود كه، خون را جز خون نمیشوید و لذا اگر خون را با مالی كه خاندان مقتول از خاندان قاتل میگرفتند، عوض میكردند، یك نقص و ذلتی میدانستند، كه هیچ كس جز ضعیف النفسها، آن را قبول نمیكنند و در هنگام خون خواهی نیز كسی را به جای مقتول میكشتند كه در مقام، درجه، منزلت، شأن و جایگاه، هم عرض مقتول باشد. بنابراین، اگر مقتول، از سادات و اشراف قبیله باشد و قاتل از عامه یا بردگان، فقط با كشتن او، این خون شسته نمیشد؛ چرا كه او از نظر منزلت و شرف و جایگاه، پایینتر از مقتول است. لذا باید یك نفر از اشراف یا سادات قبیلهای كه قاتل از آنهاست، را میكشتند تا این خون شسته شود.
بنابراین تا زمانی كه خون مقتول را از قبیله قاتل نگرفتهاند، آرامش و قرار در بین آنها وجود نداشت و به همین خاطر نوشیدن خمر، نزدیكی با زنان و... را بر خود حرام میكردند. لباس حزن و اندوه میپوشیدند، موهایشان را پریشان میكردند، گوشت نمیخوردند و به سمت خنده و شادی و استراحت نمیرفتند، تا انتقام خون مقتول را بگیرند. (22) چنانكه آوردهاند، امرؤالقیس كندی (23)، تا خون پدرش را از قبیله بنی اسد نگرفته بود، شستن سر و نوشیدن خمر را بر خودش حرام كرد، تا اینكه انتقام خون پدرش را از آنها گرفت. (24)
برای خون خواهی مقتول، معمولاً نزدیكترین افراد به مقتول، به خون خواهی مبادرت میورزید، لذا اولین كسانی كه مسئول خونخواهی پدر بودند، فرزندان او بودند؛ البته این مانع از آن نمیشد كه كس دیگری غیر از نزدیكان او به خون خواهی برخیزد. لذا گاهی اوقات تمام قبیله به خون خواهی برمیخاستند، مخصوصاً اگر رئیس قبیله، یا از سادات و اشراف قبیله كشته شده باشد. (25)
بنابراین هرچند پدیده عصبیت، مربوط به رابطه خونی بود و نزدیكترین رابطه خونی با انسان، خون خانواده و در رأس آن، پدر، مادر، برادران و خواهران، میباشد، اما این عصبیت، برای احلاف و قبایل هم پیمان، نیز وجود داشت. لذا اگر كسی از قبایل هم پیمان، كشته میشد و اهل آن قبیله نمیتوانستند حقشان را از قاتل بگیرند، افراد حلف، آنها را یاری میكردند و این عصبیت شامل هر چیز كه منتسب به آن قبیله بود. مانند حر، عبد، ولاء، جوار، و... میشد. البته شدت این عصبیت تابع درجه نزدیكی خون و نسب بود. (26)
ب. كمك خواهی
از دیگر مظاهر عصبیت، كمك خواهی یا استغاثه است. استغاثه به معنای این است كه انسان برای درخواست كمك و یاری، فریاد «وا غوثاه»ای فریاد رس! سر میدهد. (27) و در این صورت، اگر كسی از اهل و عصبیت او یا از افراد قبیلهاش، صدای او را بشنود، باید دست یاری و كمكش را به او بدهد و در غیر این صورت، عرف آن را ناپسند شمرده و بر او عیب میگرفتند و گاهی اوقات كه قوم و یا افراد مرتبط با او، در یاری او، كندی به خرج میدادند یا اینكه او را اجابت نمیكردند، قومش را هجو میكرد، از آنها برائت میجست و به قومی دیگر ملحق میشد. (28) به این فریاد و یا ندا كه برای طلب دادرسی و یا فراخواندن برای جنگ، سر داده میشد، «نعرة» میگفتند. به دلیل حساسیت فوق العاده زیاد عربها، این نعرات در بین آنها، نقش مهمی در برانگیختن فتنه، بازی میكرد و سبب ایجاد حوادث تأسف باری در حضر و بادیه میشد. (29)اعراب جاهلی گاهی اوقات به مصلحت كار هم توجه داشتند، بنابراین گاهی اوقات كه میان مصالح و عصبیت، تقابل به وجود میآمد، مصلحت بر عصبیت ترجیح داده میشد، چرا كه مصلحت، حاجت و واقعیتی عملی است، در حالی كه عصبیت احساس است، لذا حاجت، قویتر از احساس و شعور است. به همین خاطر وقتی كه یك بطن قبیله با بطون غریبه دیگر یا با قبیلهای دور، در جنگ باشد، مصلحت محافظت از خود و زندگی خود، مانع میشد كه به آن بطن قبیله، كمك كند. چنانكه ذكر شده است كه بطونی از قبیله «طَی» با هم جنگیدند و قبایل بكر و وائل علی رغم نسب و خونی كه بین آنها وجود داشت، به یاری آنها نرفتند. (30)
بنابراین زمانی كه مصالح مادی پیش میآمد، عاطفه نسب و عصبیت از اینكه بر آن غالب شود، عاجز میماند.
4. تفاخر
از جمله ویژگی رفتاری، كه در بین اعراب جاهلی رایج بود، تفاخر به مال و فرزندان و افراد و دارائیها بود. تفاخر از ریشه فخر، به معنای فخرفروشی و مباهات میباشد، نسبت به چیزهای مادی و معنوی مانند مكارم، محاسن و صفات انسانی صورت میگیرد. (31) واژهی تفاخر با مشتقاتش، شش بار در قرآن كریم ذكر شده است. (32)تفاخر و مفاخره به این صورت بود كه دو نفر یا دو قبیله، در برابر هم، به ذكر و شمردن مفاخر خود میپرداختند، تا اینكه بالاخره، یكی از این دو مغلوب، یا در ردیف هم، قرار میگرفتند و این مفاخره نسبت به اموری انجام میگرفت كه تنها محیط جاهلیت و افكار خاص عرب جاهلی، آن امور را از مدایح و مفاخر میشمردند كه عبارتاند از: «گشادگی دهان»، «بلند بودن صدا»، «بزرگی جمجمه»، «شوهر ندادن دختران به بیگانه»، «فزونی غارت» و... ؛ هرچند كه به امور دیگری مانند كرم، شجاعت، وفا، جمال، رشد جسمانی، كثرت اولاد یا نفرات قبیله. زیادی شمشیر زن و... نیز مفاخره به عمل میآمد. (33)
الف. منافره
از جمله مظاهر مفاخره و تفاخر، منافره بود. در لغت، منافره را به مفاخره و محاكمه و همچنین محاكمه در حسب، معنی كردهاند. (34) و منظور از آن این بود كه دو نفر كه مدعی بودند برتری حسب و نسب و افتخارات بر دیگری دارند، بر سر پانصد شتر، یا كمتر یا بیشتر شرط بندی كرده و سپس هركدام به اتفاق، افراد زیادی از قبیله خود، با تشریفات فراوانی به نزد كاهنان و یا كسانی كه طرفین، او را به حكمیت قبول داشتند، میرفتند، تا او با قضاوت در افتخارات و حسب این دو، یكی را ترجیح داده و یا اینكه تساوی آن دو را اعلام نماید. در صورتی كه یكی از آن دو مغلوب میشد، موظف بود آن پانصد شتر را به برنده و رقیب خود بدهد و بدیهی است كه بر اثر شكست یكی از این دو، عداوت شدیدی میان این دو قبیله، پدید آمده و چه بسا كه در همان مجلس قضاوت، به خونریزی و جنگ میانجامید. البته برای كاهنان و كسانی كه قضاوت منافره را برعهده داشتند نیز خالی از خطرات نبود، لذا بسیاری از افراد، زیر بار این قضاوت نمیرفتند، مگر اینكه از قدرت خود، اطمینان كافی میداشتند و یا اینكه با لطایف الحیلی، طرفین را قانع میكردند تا مساوی اعلام شود. (35) در لسان العرب به نقل از ابوعبید آمده كه: «منافره یعنی اینكه دو نفر، كه هركدام بر یكدیگر فخرفروشی میكند و خود را برتر از دیگری میداند، با این ادعا، پیش نفر سوم میروند تا بین آنها حكم كند. » (36)ب. معاقره
از جمله مظاهر دیگر تفاخر، معاقره میباشد. معاقره از «عقر» گرفته شده و به معنای «پی كردن شتر» میباشد و در اصل به معنای این است كه پاهای شتر و یا گوسفند را در حالی كه ایستاده است، با شمشیر بزنند. همچنین آن را به منافره و ملاعنه نیز معنی كردهاند. (37)معاقره به این صورت بود كه گاه، دو رئیس قبیله، یا دو شخصیت دیگر، كه از لحاظ تقدم و برتری در كشاكش بودند، یكی از آنها برای شكست دادن حریف، شتری را میكشت و مردم قبیله را اطعام میكرد و دیگری در مقابل، دو شتر میكشت، روز بعد، نفر اول سه شتر میكشت، آنگاه رقیب او ناگهان پنجاه شتر میكشت و همین طور هر روز بر تعداد شتران افزوده میشد. در چنین موقعی كه رقابت بسیار شدید و سخت میشد، افراد قبیله هر یك، برای نجات حیثیت و آبروی قبیله خویش، میكوشیدند تا با دادن شتران خود، او را در معاقره و كسب شرف و تقدم، یاری نمایند؛ اما گاهی میشد كه شتران یكی از آن دو تن و یا قبیله آنها، كمتر و یا اینكه در صحرا بوده و در دسترس نبوده است و در مقابل، رقیب او ناگهان هزار شتر نحر میكند و چون برای دیگری، این تعداد شتر مقدور نمیباشد، از رقیبش شكست خورده، خود و قبیلهاش، دچار سرشكستگی و رسوایی سختی میشدند. (38)
در كتب حدیثی اهل سنت، بابی با عنوان، آنچه كه در مورد خوردن معاقره اعراب است، وجود دارد. (39)
گاهی اوقات، نسبت به شاعر یك قبیله نیز تفاخر صورت میگرفت. این تفاخر هم به صورت منافره (یعنی اینكه، نفر سومی را به عنوان حاكم قرار میدادند تا بین آنها قضاوت كند) و هم به صورت تفاخر صرف (بدون وجود حاكم) انجام میگرفت. لذا همان طور كه ذكر شد، در میان قبیله به شاعر بسیار اهمیت میدادند، چرا كه وی میتوانست با شعر خود، چنان رقیب را هجو و خوار نماید كه دیگر نتواند سر، بلند كند. (40) لذا در هجو افراد، التزامی برای آنها وجود نداشت كه حتماً صدق در گفتار را رعایت نمایند، بلكه هر طور كه بود میخواستند طرف مقابل را هجو نمایند، هرچند كه میدانستند، این مواردی كه برمی شمردند نسبت به وی صدق نمیكند. (41)
ج. تكاثر
یكی دیگر از مواردی را كه میتوان از مظاهر تفاخر به شمار آورد، تكاثر است. این واژه در قرآن كریم دو با ذكر شده است. (42) از این دو آیه برمی آید كه تكاثر تنها، در برشمردن تعداد افراد قبیله و داراییهای مادی بود در صورتی كه در تفاخر، داراییهای معنوی مانند مقام و منزلت اجتماعی، سخاوت و... نیز مطرح بود. (43)در مورد شأن نزول سوره مباركه تكاثر، آوردهاند كه:
این سوره درباره قبائلی نازل شد كه بر یكدیگر تفاخر میكردند و با كثرت نفرات و جمعیت یا اموال و ثروت خود، بر آنها مباهات مینمودند تا آنجا كه برای بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان میرفتند و قبرهای مردگان هر قبیله را میشمردند! (44)
اما از قتاده نقل شده است، این سوره درباره یهود نازل شده كه میگفتند: عده ما از جمعیت بنی فلان و بنی فلان و بنی فلان بیشتر است و خلاصه ما از همه این سه قبیله نیرومندتریم، همین معنا آنان را به خود مشغول كرد تا گمراه از دنیا رفتند. از طرف دیگر از ابی بریده، نقل شده كه درباره شاخهای از انصار نازل شده كه با شاخهای دیگر تفاخر میكردند. ولی از مقاتل و كلیب كه نقل كردهاند كه بیان داشتهاند، این سوره، درباره دو قبیله از قریش، یعنی بنی عبد مناف بن قصی و بنی سهم بن عمرو نازل شده كه با یكدیگر تكاثر نموده و به شمارش اشراف خود میپرداختند، لذا وقتی عدد اشراف بنی عبد مناف بیشتر شد، بنی سهم بن عمرو، زیر بار نرفته، گفتند باید مردههایمان را هم به شمار آوریم، آنگاه شروع كردند به شمردن قبرها، كه این قبر فلانی است و این قبر فلانی و در نتیجه عدد بنی سهم بیشتر شد، چون در دوران جاهلیت عدد آنان بیشتر بود. (45)
5. خرافه گرایی
كلمه «خرافه» كه جمع آن خرافات است از كلمه «خرفت» فارسی گرفته شده و به معنای افسانه و هر سخن بیپایه و اساس میباشد. البته به زوال عقل ناشی از پیری نیز «خرفت» میگویند. چنانكه در شوشتر خوزستان، وقتی كه عمر افراد زیاد میشد و عقل آنها زوال مییافت و فرزندان از آنها به ستوه میآمدند، آنها را به محلی میبردند، كه بهآن «خرف خانه» میگفتند؛ چرا كه در لهجه خوزستانی، «خرفت» را «خرف» تلفظ میكنند. این واژه، پس از آنكه از زبان فارسی وارد زبان عربی شد، از آن مصدر، صفت و فعل ساختند كه از جمله آنها واژه «خرافه» است كه به معنای «افسانه» در زبان فارسی رایج شده است. (46) در اصطلاح، خرافات به معنای اخبار، اعمال و عقاید باطل و بیاساس میباشد. (47)واژه خرافات تقریباً معادل واژه «super station» كه عقاید بیاساس و توخالی را معنی میدهد، میباشد. لذا شامل اساطیر یا حكایات افسانهای میگردد، كه ناشی از اوهام عامیانه و جاهلانه میباشد و بر مبنای منطق و واقعیتی استوار نیستند. (48)
مفهوم خرافه، كه قرآن كریم از آن به اساطیر، تعبیر كرده است، 9 بار در قرآن كریم آمده كه در همه موارد به «الاولین» به معنای پیشینیان، اضافه شده است. (49) در تمام این آیات، قرآن كریم و محتویات آن، از زبان كافران، به افسانههای پیشینیان، شبیه شده است.
در مورد ریشه واژه «اساطیر» نظرات مختلفی بیان شده است. برخی آن را از واژه «سطر» به معنای آنچه نوشته شده است، گرفتهاند و گفتهاند كه بر زیادی و اضافه كردن سطر جعلی بر سطر اصلی، دلالت میكند. (50) اما راغب در مفردات میگوید: «سطر»، هم به فتح سین و سكون طاء و هم به فتح هر دو استعمال میشود، كه هم در كتابت و نوشته به ردیف و هم در درختان كاشته شده به ردیف و هم در مردمی كه به ردیف ایستاده باشند، به كار میرود و جمع آن اسطر و سطور و اسطار میباشد. اما در مورد كلمه «اساطیر» از مبرد نقل كرده است كه جمع «اسطوره» است، مانند كلمه اراجیح كه جمع ارجوحه و احادیث كه جمع احدوثه است و اساطیر الاولین به معنای نوشتههایی از دروغ و خرافات است كه اهلش به خیال خود آن را مقدس میشمردهاند، هم چنان كه خدای تعالی بدان اشاره نموده و در نقل كلام كفار فرموده كه آنها درباره قرآن میگفتند: (أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَهَا فَهِیَ تُمْلَى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً) (51)، و بعضی دیگر نیز گفتهاند: اساطیر جمع اسطار است و اسطار هم جمع سطر است و بنا به گفته آنان كلمه مذكور جمع الجمع خواهد بود. (52)
در میان جزیره العرب، مردم، اعتقاد زیادی به خرافات داشتند و بسیای از اعمال خود را براساس اعتقاد به خرافه، انجام میدادند و اموری را در امور دیگر، كه كمترین ارتباط، میان آنها برقرار نبود، مؤثر میدانستند كه به تعدادی از این خرافات، در زیر اشاره میكنیم.
الف. كهانت و پیشگویی حوادث آینده
كهانت در واقع یك منصب دینی بود، كه جوانب سیاسی و تجاری نیز داشت و كاهن ادعا میكرد، مردی است كه به خداوند نزدیك است و از اسرار غیب و آنچه كه مردم پنهان میدارند، آگاه است. محل وی، معمولاً در بت خانه یا در خانه خودش بود. لذا نذرهایی كه مردم برای بتها میآوردند، به كاهن میرسید. از طرف دیگر، وی طبیب هم بود كه به درمان بیماریها میپرداخت. (53) بنابراین اگر برای معالجه به وی مراجعه میكردند، طلسمها و دعاهایی را به آنها میداد. همچنین برای حل مشكلات آنها فال میگرفت و یا در ریسمان میدمید و اگر از وی داوری میخواستند، با تیر و كاسه (رمی و قداح) بین آنها حكم میكرد و اگر برای پیدا كردن مال دزدی به وی مراجعه میكردند، در قمقمه فوت میكرد و در تعبیر خواب، چیزهای نامفهومی را بر زبان میراند. خلاصه اینكه گفتارها و كردارهای نامفهوم و نامربوطی از خود بروز میداد و بدان وسیله خود را غیب دان معرفی میكرد. (54)بنابراین مردم عرب از یك طرف میخواستند نسبت به علت و عوامل اتفاقات، آگاهی داشته باشند و از طرف دیگر قدرت درك همه عوامل را نداشتند، لذا كاهن كه چنین ادعایی داشت، مورد توجه مردم قرار میگرفت و از این طریق، ظاهراً مشكل آنها را حل میكرد.
البته كار كهانت فقط مربوط به مردان نبود، بلكه زنانی هم وجود داشتند كه به این كار مبادرت میورزیدند. (55)
برخی عرافه را نیز به معنای غیب گویی گرفتهاند و در مقام تمایز با كهانت گفتهاند كه: غیب گویی از گذشته، مربوط به عرافه (56) و غیب گویی از آینده، مربوط به كهانت میشود. (57)
البته باید گفت كه عرافه منصبی دینی به شمار نمیآمد اما در طب، نسبت به كهانت، مشهورتر بود. طب در آن زمان یك طب بدوی بود كه بر هوش، ذكاوت، تجربه و آزمایش، استوار بود، لذا گاهی اوقات درست تشخیص میدادند و گاهی نیز به خطا میرفتند. (58)
كهانت، مربوط به قدرت و هوش شخص میشد، یعنی هر شخصی كه در خودش قدرت خبر دادن به غیب را میدید، میتوانست چنین منصبی را به دست آورد؛ برخلاف سدانه و خدمت گزاری به معبد كه به صورت ارثی منتقل میشد. بنابراین كسی كه ادعای كهانت میكرد و خودش را آماده كهانت مینمود، مردم اعتقاد داشتند كه با اسم ارباب، سخن میگوید و با نیروی پنهانی كه خبرها را به او الهام میكند، حرف میزند. آنها نیز در گفتههای خود، به منظور تأثیر گذاردن در دل شنوندگان و به كار بردن كلمات غریب در كلام، قسم خوردن به خورشید، ماه، ستارگان، شب و روز، درختان، بادها، كلمات، كوهها، رودها، پرندگان و سایر امور طبیعی را به كار میبردند. (59)
از كلماتی كه مفسرین در قرآن كریم، مترادف با واژه «كاهن» دانستهاند، كلمه «طاغوت» است. (60) كه برای حكم كردن، پیش آنها میرفتند. چنانچه قرآن كریم میفرماید: آیا ندیدی كسانی را كه گمان میكنند به آنچه (از كتابهای آسمانی كه) بر تو و بر پیشینیان نازل شده، ایمان آوردهاند، ولی میخواهند برای داوری نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اینكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شیطان میخواهد آنان را گمراه كند و به بیراهههای دور دستی بیفكند. (61)
لذا در تعریف طاغوت گفتهاند كه، طاغوت كاهنی است كه بین مردم حكم میكند و مردم برای قضاوت پیش آنها میروند و آیه فوق را در مورد یك یهودی كه با فردی مسلمان به مخاصمه پرداخت و مسلمان یا منافق، خواست كه برای قضاوت پیش كاهن بروند ولی آن یهودی میگفت كه پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا مسلمانان برویم چرا كه آنها رشوه قبول نمیكنند و سپس به توافق رسیدند كه پیش كاهن جهینه یا مدینه بروند، دانستهاند. (62)
بنابراین برای امر قضاوت پیش كاهنان میرفتند. در كتب لغت نیز، كهانت را مترادف با «قضاوت به وسیله امور غیبی»، ذكر كردهاند. (63)
به همین خاطر كاهنان، گفتههایشان را به شكل سجع پیچیده و با تعابیر گنگ، بیان میكردند به طوری كه تفاسیر متناقض و مختلفی از قول آنها میشد و این روش را برای اینكه ممكن است آنچه از غیب خبر دادهاند، اتفاق نیفتد، یا اینكه خلاف آن اتفاق بیفتد، به كار میبستند. (64)
ابن منظور طاغوت را به معنای شیطان، كاهن و هركسی كه سر دسته گمراهان است، میداند. (65)
ب. قیافه
قیافه علمی بود كه به وسیله آن، با نگاه كردن به قیافه و اثر یك چیز، به پارهای از مطالب پی میبردند و بر دو قسم میباشد: قیافه اثر و قیافه بشر.قیافه اثر عبارت بوده است از شناختن جای پا، سم، یا كفش، بر روی خاك یا ریگ و پی بردن از آن اثر، به مؤثر آن. بنابراین از این طریق، اشخاص فراری و یا حیوانات گم شده را مییافتند و آن چنان در این كار مهارت پیدا كرده بودند كه اثر یك حیوان خاص را میتوانستند در بین آثاری كه بر روی زمین است، تشخیص دهند. مثلاً قیس بن بدر، در جنگ داحس و غبراء (66) اثر صاروف (اسب حذیفه بن بدر) و حنفاء (اسب حمل بن بدر) را شناخت و با دنبال كردن آن اثر، به آنها رسید و به مقاتله با آنها پرداخت. (67)
اما قیافه بشری، عبارت از آن بود، كه از شكل و شمایل افراد، خویشاوندی آنها را نسبت به یكدیگر تشخیص میدادند. بنابراین در حالتی كه نسبت به نسب شخصی شك داشتند، پیش قیّاف میآمدند و تعیین نسب میكردند. (68)
ج. فراسه و عیافه
در علم فراسه، با دیدن انسان و شكل و صفات و گفتارش، به طبایع و اخلاق او پی میبردند اما در عیافه، با دیدن حركات پرندگان و حیوانات و یا ذبح آنها و دیدن علامتهایی در جگر، روده و... در مورد آینده خبر میدادند. (69)د. ارتباط با جن
ایمان به جن در بین برخی از اعراب جاهلی، نقشی بالاتر از نقشی كه آلهه در مخیله آنها داشت، بازی میكرد. به همین خاطر اعمالی را به جن نسبت میدادند كه به ارباب و آلههها نسبت نمیدادند و تقرب به آنها، برای راضی كردن آنها، بیشتر از تقرب جستن به آلهه بود. آنها در نزد عرب جاهلی، عنصرهایی ترسناك و رعب آور بودند، كه هر كس آنها را اذیت میكرد، آزار و اذیتهایی از طرف آنها، به وی میرسید و همچنین دچار بیماریهای صعب العلاجی میشد، كه برای رهایی از آنها باید اجنه را راضی میكردند. (70)در قرآن كریم آمده كه آنها بین جن و خدا نسبتی قایل بودند. چنانچه میفرماید: «آنها [مشركان] میان او [خداوند] و جنّ، (خویشاوندی و) نسبتی قائل شدند در حالی كه جنّیان به خوبی میدانند كه این بت پرستان در دادگاه الهی احضار میشوند!» (71) و آنها را شریك خداوند قرار داده بودند و آنان برای خدا همتایانی از جنّ قرار دادند، در حالی كه خداوند همه آنها را آفریده است و برای خدا، به دروغ و از روی جهل، پسران و دخترانی ساختند. منزّه است خدا و برتر است از آنچه توصیف میكنند!» (72) و حتی آنها را مورد پرستش قرار میدادند. (73)در اساطیر جاهلی است كه وقتی گاو ماده را برای آب خوردن میآوردند و آن گاو از خوردن امتناع میكرد، گاو نر را میزدند تا به طرف آب برود، سپس گاو ماده را میفرستادند. معتقد بودند كه جن، گاو ماده را از آب خوردن باز میدارد و چون شیطان بر روی دو شاخ گاو نر میباشد و از انواع جنها خبیثتر و باهوشتر است، لذا جنها از او میترسند و در این صورت، گاو ماده مجال پیدا میكند كه به سمت آب برود و آب بخورد. (74) و همچنین اگر كسی به خانهای میرفت كه در آنجا ساكن شود، حیوانی را در آنجا ذبح میكرد تا به وسیله آن، از آزار و اذیت جن، در امان باشد. چرا كه معتقد بودند، در هر خانهای، جنی ساكن است و برای راضی كردن و تقرب به آن، باید حیوانی را ذبح كنند، به این حیواناتی كه به این صورت ذبح میكردند، «ذبایح الجن» میگفتند. (75) همچنین وقتی كه به یك وادی میرسیدند، با این اعتقاد كه این وادیها پر از جنهای خوب و بد، هستند، هنگام سكونت در آن وادی، میگفتند «نعوذ بأعز اهل هذا المكان» یا «انی اعوذ بكبیر هذا الوادی»، یعنی اینكه به عزیزترین و قویترین و بزرگترین این وادی، پناه میبرم. در قرآن كریم نیز به این موضوع اشاره شده است آنجا كه میفرماید: «و اینكه مردانی از بشر به مردانی از جنّ پناه میبردند و آنها سبب افزایش گمراهی و طغیانشان میشدند. » (76)
به اعتقاد اعراب جاهلی، جن یك نوع مار سفیدی است و از آنجا كه مار را از شیاطین میدانستند و شیطان در نظر آنها به زشتی و قبح، معروف بود لذا وقتی كه میخواستند كسی را تقبیح كنند به او میگفتند «یا وجه الشیطان». بنابراین شیطان، در نزد آنان، ماری است كه دارای شكل و منظری، بسیار زشت است. (77) به خاطر همین اعتقاد، به میوه درخت «الصوم» كه شكلی بسیار زشت و مزهای تلخ داشت، «رؤوس الشیاطین» میگفتند. (78)
قرآن كریم نیز وقتی كه راجع به درخت زقوم، كه جهنمیها از آن میخورند، صحبت میكند، میفرماید: «شكوفه آن مانند سرهای شیاطین است. » (79)
البته این اسطوره كه مارها از جن هستند، فقط از ذهن اعراب جاهلی برنخاسته است، بلكه غیر عرب، از سامیها (مانند عبرانیها) نیز چنین قولی را گفتهاند. چنانكه در سفر تكوین میخوانیم كه مار، حیلهگرترین حیوانات است و اوست كه حوا را فریب میدهد و سبب طرد او و زوجش از بهشت میشود. (80)
بنابراین اعراب جاهلی به خاطر چنین اعتقادی نسبت به مار، وقتی كه مار مردهای را میدیدند، او را كفن كرده و دفنش میكردند. (81)
هـ. تطیر
اصل تطیر از «طیر» گرفته شده است و آن مربوط به پرنده و جهت حركت آن میباشد. لذا اگر به سمت چپ میرفت، آن را «شوم» و عكس آن را «یُمن» میدانستند. البته گاهی نیز عكس آن، عمل میكردند. (82)بنابراین همان طور كه مشاهده میشود، تطیر در اصل هم به معنای «یُمن» و هم به معنای «شوم» به كار میرفت، اما كم كم، این واژه فقط در مورد موارد شوم به كار رفت؛ آنگاه عرب جاهلی آن را تعمیم داده، انسان یا حیوان «لنگ» یا «بیدم» را كه میدیدند به آن تطیر میزدند و آن را شوم میدانستند. (83) البته گاهی اوقات به نوع حیوان یا پرنده نیز تطیر میزدند، كه كلاغ بیشترین سهم را داشت. (84)
و. تفائل
عرب جاهلی، تفائل را در مقابل تطیر به كار میبردند. اصل «فأل» كلمه نیكویی است كه یك انسان علیل میشنود و آن را دلیل بر خوب شدنش میشمرد؛ مانند اینكه یك انسان علیل، صدای كسی را بشنود، كه فردی به نام «سالم» را صدا میزند، یا كسی كه راه را گم كرده صدایی بشنود كه میگوید: «یا واجد» (85).تطیر و تفائل، در زندگی عرب جاهلی اهمیت فراوانی داشت و لذا در جامعه آن زمان، از تطیر «نحس» و از تفائل «سعد» و خوشبختی، به وجود میآمد. (86)
از جمله حیواناتی كه در امر زجر، به كار میبردند. علاوه بر پرندگان، روباه، خرگوش، گاو و ... بود. چنانكه شاخ شكسته گاو را، شوم میدانستند. واقعیت آن است كه اهل زجر و طیر، چنان دامنه آن را توسعه داده بودند، كه شامل تمام حیوانات میشد. لذا حركات و سكنات شتر، اسب و... همه برای آنها دارای معنا و مفهوم بود و آنها را كسانی كه به طیره مشغول بودند، میشناختند. (87)
جاحظ بیان میدارد كه، یك روز «نابغه» با «زبان بن سیار» برای رفتن به جنگ از خانه خارج شدند. ناگهان نابغه در هنگام رفتن، بر روی پیراهنش، یك ملخ رنگارنگ دید و به آن تطیر زد و گفت: كسی غیر از من، در این حالت، خارج میشود. لذا «زبان» به تنهایی به جنگ رفت، وقتی كه سالم و با غنایم بسیار برگشت، شعری در شأن نابغه خواند كه در آن اشاره میكرد كه تطیر یك اتفاق است كه گاهی اوقات درست درمیآید، در حالی كه باطل آن بسیار بیشتر است. (88)
اعراب جاهلی بعضی از حركاتی كه از انسان و یا حیوان صادر میشد را نیز در طیره داخل میكردند. مانند آب دهان انداختن، عطسه كردن و از آنجا كه به عطسه تطیر میزدند و آن را نحس میدانستند، لذا وقتی كه كسی، عطسه میكرد، میگفتند، «قد الجمه» یعنی او را لجام زد. گویا اینكه عطسه، او را نسبت به رسیدن به حاجتش، لجام زده است. (89) به همین خاطر، سعی میكردند كه عطسه را حبس یا مخفی كنند. اما اگر یك انسان، در طبقه پایین و پست، عطسه میكرد، شومی آن را به صاحب عطسه برمی گرداندند. به این صورت كه میگفتند: «بك لابی، اسأل الله أن یجعل شوم عطاسك بك، لا بی» یعنی اینكه از خداوند درخواست میكردند كه شومی عطسهاش را به خودش برگرداند. ولی اگر عطسه كننده انسان معروف و شریفی بود، به او میگفتند «عُمراً و شباباً» یعنی اینكه عمرت زیاد باشد و همیشه جوان باشی و بر این باور بودند كه، هر چقدر عطسه شدیدتر باشد، شومی آن هم بیشتر خواهد بود. (90)
از آنجا كه اعراب جاهلی به هر چیزی تطیر میزدند، كسانی كه دارای ویژگیای بودند كه آن را شوم میدانستند، با اسمی ضد آن، از او نام میبردند، مانند اینكه به كور «ابابصیر» یا به سیاه «ابا البیضاء» و... میگفتند. (91)
البته گاهی اوقات به بعضی از روزها و ماهها، نیز تشاؤم و تطیر میزدند و آن روزها و ماهها را نحس به شمار میآوردند. مانند تمام چهارشنبهها، موافق 4 ماه حرام و همچنین ماه شوال و از ازدواج كردن در آن، كراهت داشتند. (92) لذا در روز تفاءل، صاحبش شاداب بود و هر كس را، مخصوصاً اولین كسی را كه میدید، به او نعمت میداد. آنها روز شوم را «یومُ البُوس» و روز تفاءل را، «یومُ النُعم» میگفتند. (93)
ز. برخی دیگر از عادات و اساطیر اعراب جاهلی
اسطورهها و خرافات در بین اعراب جاهلی، چنان رواج داشت كه تمام اعمال زندگی خود را براساس خرافات و تشاؤم و تفائل انجام میدادند.در اینجا به جز مواردی كه در بالا ذكر شد، به مواردی دیگر از این خرافات میپردازیم.
ح. عقد الرتائم
از جمله خرافههای اعراب جاهلی، عقد الرتم یا عقد الرتائم بود كه از جمله موارد تطیر به حساب آوردهاند. (94) به این صورت بود كه وقتی مردی به سفر میرفت، یا اینكه برای انجام كاری از منزل بیرون میرفت، نخی را به شاخه درختی كه از آن میگذشت، میبست، تا به وسیله آن از خیانت یا عدم خیانت زنش در غیاب خود، مطلع شود. به همین خاطر، در هنگام برگشت، آن گره را ملاحظه میكرد، اگر از هم باز شده بود، دلیل بر خیانت زنش بود، در غیر این صورت، خیانتی از زن سر نزده و نسبت به او وفادار مانده است. به آن نخ كه به این صورت به درخت گره میزدند، «الرتم» یا «الرتمه» و به این عمل، «عقد الرتم» میگفتند. رتمه، در اصل نخی است كه انسان فراموشكار، به انگشت یا انگشتری میبندند تا اینكه نسبت به چیزی، او را یادآوری كند. (95)ط. حبس البلایا
از موارد دیگر خرافههای دوران جاهلیت میتوان به حبس البلایا اشاره كرد. حبس البلایا به این صورت بود كه هنگامی كه یك شخص بزرگ و صاحب منصب و شرف، از آنها فوت میكرد، در كنار قبرش، گودالی را حفر میكردند و شتری را در آن حبس مینمودند، تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد. چرا كه اعتقاد داشتند، میت در روز حشر، سوار آن میشود و پیاده و بدون وسیله نمیماند. (96)ی. آتش افروزی برای باران
اعراب جاهلی برای اینكه باران ببارد، به دم و پاهای گاو ماده، دستههای جمع آوری شده از دو نوع هیزم «سلع و عشر» (97) بسته و گاو را پیش انداخته و هیزمها را آتش زده، آنگاه گاو را به دویدن و اضطراب وامیداشتند. آتشی كه به این صورت برپا میشد، را تفائل به برق آسمان میزدند كه در پی خود باران دارد و به این كار تسلیع میگفتند. (98)و بسیاری از موارد دیگر چون:
-خاموش كردن آتش جنگ به وسیله ادرار كردن بین دو صف كارزار، از طرف زنان. (99)
-كور كردن یك یا دو چشم شتر نر، به واسطه رسیدن تعداد شتران آنها به یكصد، هزار و یا بیشتر، به خاطر حفاظت آنها از چشم حسودان. (100)
و مواردی دیگر كه ذكر آنها در اینجا، به طول میانجامد. (101)
بنابراین، وقتی كه این خرافات را ملاحظه میكنیم، درمییابیم كه واقعاً اعراب جاهلی در چه گرفتاریهایی، دست و پا بسته، افتاده بودند. به طوری كه قرآن كریم نیز با اشاره به این وضعیت، یكی از اهداف رسالت پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، را برداشتن این غل و زنجیر از پای آنها معرفی میكند و میفرماید: «همانها كه از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی میكنند پیامبری كه ... آنها را به معروف دستور میدهد و از منكر باز میدارد و بارهای سنگین و زنجیرهایی را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمی دارد... »(102) و ما میدانیم كه بیتردید این غل و زنجیر و بارهای سنگین، از آهن نبوده است، بلكه همین خرافات و اوهامی بوده كه مانع رشد افكار و اندیشههای آنها میشده است كه البته كمتر از غل و زنجیرهای آهنی نمیباشند زیرا گاهی تا هنگام مرگ، بر دست و پای انسان بسته شده است و او را از هر حركتی باز میدارد و حتی مانع از شناخت و حل مشكل میگردد و از معنای «إصْر» نیز این موضوع فهمیده میشود، چنانكه در كتب لغت، «اصر» را به نگهداری و محبوس كردن و كار سنگینی كه انسان را از فعالیت بازمی دارد، معنا كردهاند. (103) و از مصادیق بارز «اصر» میتوان به جمود فكری و تقلید كوركورانه و خرافاتی كه در جامعه جاهلی رواج داشت، اشاره كرد؛ چرا كه اگر انسان دارای عقل سلیم و آزادی باشد، هیچ گاه، برای اینكه شتر ماده مریضی را شفا دهد بر دهان شتر نر سالم داغ نمیزند. (104) بلكه آزادانه به دنبال علت واقعی آن میگردد و حیوانی بیگناه را به آزار و اذیت نمیاندازد.
عوامل و ریشههای به وجود آمدن خرافات
موارد متعددی را به عنوان عوامل خرافات برشمردهاند كه میتوان به موارد زیر اشاره كرد:1 . جهل و خامی بشر:
مهمترین علت به وجود آمدن خرافات را میتوان، جهل و خامی بشر دانست. لذا هر اندازه كه انسان از درك حقایق، رابطه منطقی پدیدهها، قانون علت و معلول، تشخیص و فهم واقعیات، عاجز باشد، به همان نسبت، دچار خرافات و خرافه پرستی میشود، زیرا از آنجا كه در برخورد با مشكلات، از شناخت راه حلهای عقلی و منطقی، عاجز و اندیشه علت یابی او ضعیف است، برای تسكین و اقناع خویش، به هر اوهامی متوسل و معتقد میشود.2. تصادف:
«تصادف» را علت دیگر به وجود آورنده خرافات میتوان بر شمرد، به این معنی كه یك وقت، فرد مریضی، به طور تصادفی از چشمهای آب مینوشد و بعد از آن، از آن مرض شفا مییابد و به این صورت، آن آب را شفادهنده مریض به حساب میآورند، یا اینكه یك فردی، در اول صبح حیوانی را میبیند و اتفاقاً در آن روز اتفاقات ناگواری برای وی پیش میآید، كه در این صورت، پس از این واقعه، آن حیوان را شوم میپندارد.3 . افراد سودجو:
یا اینكه عدهای سودجو از جهالت و نادانی عوام استفاده كرده، باورهای خرافیای را كه به سودشان میباشد در مردم ایجاد میكنند. مانند اینكه مردان در جامعه جاهلی در زنان این باور را ایجاد كرده بودند كه گوشت و شیر حیواناتی مانند بحیره، سائبه، حام، وصیله و... بر زنان حرام و بر مردان حلال است. (105)اما به طور كلی میتوان مادر و ریشه تمام عوامل به وجود آورنده خرافات را همان جهل و نادانی و ندانستن علت واقعی امور، دانست.
پینوشتها:
1. احمدبن ابی یعقوب المعروف بالیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج1، (قم، مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بیت (علیه السلام)، بیتا)، ص262.
2. فیلیپ حتی، پیشین، ص120.
3. همان، صص 119 و 120؛ یحیی نوری، پیشین، صص 705 و 706.
4. بیست و ششمین سوره قرآن كریم.
5. ناصر مكارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج18، ص440.
6. یس، 69/36؛ الانبیاء، 5/21؛ الطور، 30/52.
7. البقره، 170/2؛ المائده، 104/5؛ الاعراف، 70/7؛ لقمان، 21/31؛ الزخرف، 43/22.
8. الزخرف، 23/43 (... إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ)
9. الاعراف، 28/7.
10. الزخرف، 23/43 (وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ)
11. پیشین/ 24. (أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ)
12. جواد علی پیشین، ج4، ص50.
13. همان، ص49.
14. الزخرف، 31/43. (قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ)
15. جواد علی، پیشین، ج4، ص393؛ ابن المنظور، پیشین، ج1، ذیل عصب.
16. جواد علی، پیشین، ص 395؛ لا یسألون اخاهم حین یندبهم فی النائبات علی ما قال برهانا
17. همان، ص 393. اذا انا لم انصر اخی و هو ظالم علی القوم، لم انصراخی حین یظلم
18. همان، ص 393.
19. فیلیپ حتی، پیشین، ص38.
20. همان.
21. توشیهیكو ایزوتسو، پیشین (مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن)، ص 136.
22. جواد علی، پیشین، ج4، صص 399 و 400.
23. امرؤ القیس بن حجر كندی، متوفی به سال 540 میلادی، صاحب قصیده لامیه
24. جواد علی، پیشین، ص400.
25. عمر رضا كحالة، پیشین، ص 164.
26. جواد علی، پیشین، ج4، صص395-393.
27. ابن المنظور، پیشین، ج2، ص174، ذیل غوث.
28. جواد علی، پیشین، ج4، ص402.
29. همان، ص 396.
30. ابی الحسن علی بن ابی الكرم محمد بن محمد بن عب الكریم المعروف بابن الاثیر، الكامل فی التاریخ، ج1، (تهران، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، بیتا)، ص388.
31. ابن المنظور، پیشین، ج10، ص 198، ذیل فخر؛ الفضل بن الحسن الطبرسی، پیشین، ج2، ص 450.
32. النساء، 36/4؛ هود، 10/11؛ لقمان، 18/31؛ الحدید، 20/57 و23.
33. یحیی نوری، پیشین، ص 706.
34. ابن المنظور، پیشین، ج5، ذیل نفر.
35. یحیی نوری، پیشین، صص 707و708.
36. ابن المنظور، پیشین، ج5، ذیل نفر. المنافرة أن یفتخر الرجلان كل واحد منهما علی صاحبه ثم یحكما بینهما رجلاً.
37. همان، ج4، ذیل عقر.
38. یحیی نوری، پیشین، صص 708 و 709.
39. رك. سلیمان بن الاشعث السجستانی، سنن ابی داود، تحقیق سعید محمد اللحمام، ج1، (بیروت، دارالفكر، 1990م)، ص 644. «باب ما جاء فی اكل معاقره الاعراب. »
40. جواد علی، پیشین، ج4، ص 590.
41. همان، ص 594.
42. الحدید، 20/57؛ التكاثر، 1/102.
43. یحیی نوری، پیشین، ص706.
44. ناصر مكارم شیرازی، پیشین، ج27، ص275.
45. الفضل بن الحسن الطبرسی، پیشین، ج10، ص811.
46. محمدعلی امام شوشتری، فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی، (تهران، چاپ بهمن، 1347ش)، ص199.
47. یوسف قضایی، جامعه شناسی اوهام و خرافات، مجله چیستا، شش، 146 و 147،ص483.
48. یحیی نوری، پیشین، ص480.
49. الانعام، 25/6؛ الانفال، 31/8؛ النحل، 24/16؛ المؤمنون، 83/23؛ الفرقان، 5/25؛ النمل، 68/27؛ الاحقاف، 17/46؛ القلم، 15/68؛ المطففین، 13/83.
50. حسن المصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج5، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش)، ذیل سطر.
51. الفرقان، 5/25.
52. الراغب الاصفهانی، پیشین، ذیل سطر.
53. عمر فروخ، پیشین (تاریخ الجاهلیة)، ص162.
54. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی، مترجم علی جواهركلام، (تهران، امیركبیر، 1369ش)، ص 410.
55. عمر فروخ، پیشین (تاریخ الجاهلیة)، جواد علی، پیشین، ج6، ص 764.
56. جرجی زیدان، پیشین؛ عمر فروخ، پیشین (تاریخ الجاهلیة)، جواد علی، پیشین، ص772.
57. ابن المنظور، پیشین، ذیل كهن.
58. عمر فروخ، پیشین (تاریخ الجاهلیة)، ص162.
59. جواد علی، پیشین، ج6، ص 762.
60. الفضل بن الحسن الطبرسی، پیشین، ج2، ص631؛ سید محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، ج2، (تهران، شركت سهامی انتشار، 1362ش)، ص207.
61. النساء، 60/4. (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً)
62. الطبرسی، پیشین، ج3، ص102؛ الطبری، پیشین، ج5، ص 96.
63. ابن المنظور، پیشین، ج13، ذیل كهن.
64. جواد علی، پیشین، ج6، ص759.
65. الطاغوت: الشیطان و الكاهن و كلُّ رأس فی الضلال. ابن منظور، پیشین، ج15، ذیل طغی.
66. از جمله جنگهایی كه در زمان جاهلیت بسیار طولانی بود.
67. عمر فروخ، پیشین، ص163.
68. جرجی زیدان، پیشین، ص 411؛ جواد علی، پیشین، ج6، ص774.
69. عمر فروخ، پیشین، ص163؛ جواد علی، پیشین.
70. جواد علی، پیشین، ص 709.
71. الصافات، 158/37. (وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)
72. الانعام، 100/6. (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَنَاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ)
73. سبأ، 41/34. (بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ)
74. محمود شكری الآلوسی، پیشین، ج2، ص 303.
75. ابن المنظور، پیشین، ج13، ذیل سكن.
76. الجن، 6/72. (وَ أَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً)
77. جاحظ، الحیوان، ج1، ص 300؛ محمد مرتضی الزبیدی، پیشین، ج9، ذیل شطن.
78. محمد مرتضی الزبیدی، پیشین، ج8، ذیل صام.
79. الصافات، 65/37. (طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ)
80. كتاب مقدس، سفر تكوین، باب3، آیه1 به بعد.
81. الجاحظ، پیشین؛ محمد مرتضی الزبیدی، پیشین، ج9، ذیل شطن.
82. الجاحظ، پیشین، ج3، ص438.
83. همانجا.
84. همان، ص 440؛ جواد علی، پیشین، ج6، ص 791.
85. محمد مرتضی الزبیدی، پیشین، ج3، ص 364، ذیل فأل.
86. جوادعلی، پیشین، ج6، ص 789.
87. همان، ص 798.
88. جاحظ، پیشین، ج3، ص 447.
89. التفتازانی، المعانی الكبیر، ج3، ص 1185.
90. همان، ج6، ص1015؛ محمد شكری الآلوسی، پیشین، ج2، ص332.
91. جوادعلی، پیشین، ج6، ص 798.
92. همان، ص 801.
93. ابن المنظور، پیشین، ج12، ذیل نعم.
94. الجاحظ، پیشین، ج3، ص440.
95. همانجا؛ ابن المنظور، پیشین، ج12، ذیل رتم؛ محمد مرتضی الزبیدی، پیشین، ج8، ذیل تم؛ یحیی نوری، پیشین، ص 546.
96. نهایة الارب فی فنون الادب، ج3، ص 121؛ یحیی نوری، پیشین، ص 509؛ محمدهادی یوسفی غروی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج1، مترجم حسین علی عربی، (قم، مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، 1382ش)، ص122.
97. از جمله هیزمهایی است كه زود آتش میگیرد.
98. محمود شكری الآلوسی، پیشین، ج2، ص 301؛ یحیی نوری، پیشین، ص500 به بعد.
99. یحیی نوری، پیشین، ص 591؛ محمود شكری الآلوسی، پیشین، ج2، ص4.
100. شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب النویری، پیشین، ج3، ص121؛ یحیی نوری، پیشین، ص 535.
101. برای اطلاعات بیشتر به كتابهای بلوغ الارب؛ نهایة الارب؛ و جاهلیت و اسلام مراجعه شود.
102. الاعراف، 157/7. (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی... یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ... وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ... )
103. الراغب الاصفهانی، پیشین، ذیل اصر؛ علی اكبر قرشی، قاموس قرآن، ج1، ذیل اصر.
104. یحیی نوری، پیشین، ص 524.
105. شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب، پیشین، ج3،ص 116 و 117.
امانی، محمدعلی، (1392)، سنن جاهلی عرب و روش برخورد قرآن كریم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ دوم