امام در آينه خاطره ها
منبع:مجله معارف اسلامی
×امام و بچه ها
×هر چيز جاي خود
×حقيقت است نه رؤيا
حجه الاسلام حسن رحيميان: مرحوم حاج آقا مصطفي(قدس سره) نقل مي كرد: وقتي در فرودگاه بغداد با امام از هواپيما پياده شديم، هيچ كس ما را نمي شناخت و پولي هم براي كراية اتوبوس واحد يا تاكسي نداشتيم كه به كاظمين برويم. واقعاً فراز و نشيب هاي زندگي شگفت انگيز و آموزنده است . امام، مرجع تقليد ده ها ميليون شيعه و ملجأ اميد ميليون ها مسلمان، اين گونه غريب و بي پول، سر گردان و متحير كه چگونه بايد از فرودگاه به بغداد و كاظمين بروند؟! آيا از يك ناشناس پول قرض كند يا سوار ماشين شوند و بگويند پول نداريم؟! كمي در محوطه قدم مي زنند كه ناگهان تقدير دگرگون مي شود. يكي از علاقه مندان به امام كه چند سال قبل از آن، امام را زيارت كرده بود با اتومبيل شخصي خود عبورش به آن طرف مي افتد. ناگهان چشمش به دو سيّد معمم مي افتد. اتومبيل را كمي آهسته مي كند انگار آن ها را ديده است و به نظرش آشنا هستند؛ كنار آن ها توقف مي كند و خيره مي شود. آيا واقعاً درست مي بيند؟! به مغز خود فشار مي آورد، قم! تهران!! 15 خرداد... تبعيد، تركيه؛ ولي اين جا بغداد است، فرودگاه است، حقيقت است نه رؤيا، و امام را با حاج آقا مصطفي در كنار خود مي بيند. با شتاب از ماشين مي پرد پايين... سلام عليكم، آقا شما هستيد؟ كي رسيده ايد؟ چرا اين جا ايستاده ايد؟ آيا منتظر كسي هستيد؟ لطف بفرماييد و سوار اتومبيل شويد. سوار مي شوند و به كاظمين مي روند و مستقيم به حرم امام موسي بن جعفر و امام محمد تقي( عليهما السلام) مشرف وبعد مردم و علما مطلع مي شوند. حدود چهارده سال از اين ماجرا مي گذرد و باز هم غربت. در مهر ماه 57 در مركز كويت به هنگام هجرت از عراق. ولي چند ماه نمي گذرد كه بزرگ ترين استقبال تاريخ در دوازده بهمن 57 از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا به وقوع مي پيوندد. واين است نتيجة پيمودن راه خدا و هجرت به سوي او. سرگذشت هاي ويژه، ج5، ص57- 56×رضايت صاحب خانه
×حساب رسي و دقت
حجه الاسلام حسن رحيميان: صرفه جويي و حساب رسي و دقت حضرت امام(قدس سره) در امور مالي هم چون ديگر ويژگي هاي معظم له بايد سر مشق همة ما باشد. سر مشق براي مردم در صرفه جويي و قناعت و اجتناب از اسراف و تبذير و براي مسئولين دولتي در كنترل دقيق بودجة بيت المال و اموال عمومي. مشهدي حسين پيرمرد وارسته اي بود كه در طول سال ها مورد علاقه و اعتماد امام بود و مسئول خريد منزل معظم له . يك روز نقل كرد كه امام ربع دينار( در آن زمان5 تومان بود) براي خريد به من دادند. وقتي از بازار «حويش» برگشتم، نان، پنير، ماست، سبزي و غيره را كه خريده بودم به اندرون برده و مراجعت نمودم. هنوز به درب خانه نرسيده بودم كه امام صدا زدند : مشهدي حسين، برگشتم. فرمودند: چقدر شد؟ حساب كردم، 235 فلس شده بود. تا ربع دينار كه 250 فلس بود ، 15 فلس باقي مي ماند. امام فرمودند: بقيّه را بده . معلوم شد 15 فلس چيز قابل ذكري نبود، ولي مسئله مهم اين است كه همه چيز هرچند هم نا چيز بايد روي حساب و دقت باشد و بايدبه اين روش عادت كرد. سرگذشت های ويژه، ج5، ص 62-61×زندگي ساده حجه الاسلام شيخ عبد العلي قرهي: بيروني منزل امام يعني اطاقي كه شب ها آقا تشريف مي بردند آن جا، فرش هايش ناقص بود؛ يعني قسمتي از اطاق خالي بود . من خدمت امام عرض كردم كه اجازه بدهيد كه يك فرش براي اين جا تهيه شود . فرمودند: آن طرف هست؛ يعني توي اندرون هست. عرض كردم : آن جا گليم است، با اين جا جور در نمي آيد. فرمودند: مگر منزل صدر اعظم است؟ عرض كردم كه: فوق صدر اعظم است، منزل امام زمان است. فرمود: امام زمان خودش هم معلوم نيست در منزلش چي افتاده است. سرگذشت هاي ويژه، ج1، ص18-17
×زهد
در نجف چون سر در حياط امام تاريك بود ، ما يك لامپ نصب كرديم. امام فرمودند: اين لامپ را نزنيد. من يك مقداري مسامحه كردم، ايشان من را طلبيدند، من به خدمتشان رفتم. امام فرمودند: مگر مال من نيست، نمي خواهم روشن باشد؟ سر گذشت هاي ويژه، ج6، ص141-140×نهي از جسارت به علما
×عكس العمل دربارة غيبت مراجع
آيه الله مظاهري: بيش از دوازده سال كه شركت در دروس عالية ايشان داشته ام، در اين مدت يك عمل مكروه از ايشان نديدم؛ بلكه اگر شبهةمِراء و جدالي، شبهة غيبت و دروغي ... پيش مي آمد حالت نگراني به خوبي از ايشان نمايان مي شد. يادم نمي رود روزي امام در درس تشريف آوردندو به قدري ناراحت بودند كه نفس ايشان به شماره افتاده بود. درس نگفتند و به جاي درس نصيحت تندي نمودند و رفتند و تب مالتي كه داشتند عود كرد و سه روز درس نيامدند. چرا؟ چون شنيده بودند كه يكي از شاگردان ايشان دربارة يكي از مراجع غيبتي كرده بود. سر گذشت هاي ويژه، ج5، ص164 حاج عيسي، يكي از خدمت گزاران امام: آخرين شبي كه امام در منزل بود و مي خواستند ايشان را به بيمارستان ببرند، من و دكتر كنار امام ايستاده بوديم. خانم(همسر امام) داشتند مي آمدند،سر پله ها كه رسيده بودند، امام فرمود: « خانم خداحافظ! » . شما ديگر زحمت نكشيد. ايشان ظاهراً متوجه نشد. يك بار ديگر امام فرمود: «خداحافظ! » . شما نياييد و بار سوم در حالي كه دست به سينة مباركشان گرفته بود، خيلي مؤدبانه فرمودند: «خدا حافظ خانم! » . امام هميشه با احترام و خيلي مؤدب با همسرشان صحبت مي كردند، همان طور كه با همة مردم مؤدب بودند. نقل از: كتاب روزهاي بي تو مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص195×احترام به پدر حجه الاسلام جمي: يك بار به محضر امام خميني( رضوان الله تعالي عليه) در جماران رسيدم ديدم يكي از مسئولين مملكتي براي انجام كارهاي جاري به خدمت امام رسيد ، پدر سال خورده اش نيز همراهش بود. وقتي كه مي خواست حضور امام برسد خودش جلوتر ازپدر حركت مي كرد. پس از تشرف به خدمت امام، پدرش را معرفي كرد. امام نگاهي به آن مسئول كرد و فرمود: اين آقا پدر شما هستند؟ عرض كرد: آري. امام فرمودند: پس چرا جلوي وي راه افتادي و وارد شدي ؟ به اين ترتيب مقام ارجمند پدر را گوشزد كرد و در س بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت. نقل از: محسن پور قديري، شمارة اشتراك5067
×احترام به استاد
×سلامت نفس
×نماز در اوّل وقت
×رعايت حقوق و قانون
يكي از خواهران : در نوفل لوشاتو كه بودم، عده اي از ايران براي زيارت امام در دهة عاشورا به آن جا آمده بودند. به لحاظ ساده زيستن امام، اطرافيان ايشان نيز سادگي را در زندگي خود رعايت مي كردند؛ براي مثال غذاي آن ها در نوفل لوشاتو نان وپنير و گوجه فرنگي و تخم مرغ و گاهي اوقات هم اشكنه بود. برادراني كه آمده بودند، پولي جمع كردند و گوسفندي خريدند و آن را در پشت حياطي كه امام براي اداي نماز به آن جا مي آمدند، ذبح كردند( محل سكونت امام روبروي منزل مذكور بود) . سپس مقداري از گوشت آن را براي شب عاشورا خوراكي تهيه كردند و مقداري ديگر را هم براي تهيه خوراك امام به منزل ايشان فرستادند... [از آن جا] كه ايشان حتي در مملكت كفر هم حقوق و قوانين اجتماعي آن جامعه را رعايت مي كردند- [چون] قانوني در فرانسه وجود دارد كه ذبح هر حيواني را در خارج از كشتارگاه به خاطر رعايت مسائل بهداشتي منع مي كند- هنگامي كه امام از چنين قانوني اطلاع يافتند، فرمودند: چون تخلف از قانون حكومت شده است، ازاين گوشت نمي خورم. سرگذشت هاي ويژه، ج4، ص57تمام عيدها، عيدي مي دادند
زهرا مصطفوي، دختر امام: امام از زماني كه ما بچه بوديم در تمام عيدها به ما عيدي مي دادند. البته اين عيدي با گذشت زمان تغيير كرده و امروز رسيده به سيصد تومان . عيدها به ما سيصد تومان مي دهند، نه فقط ما؛ بلكه هر كسي كه توي خانه باشد، از خانم گرفته تا كارگر توي منزل ، اگر مهمان هم باشد،به او هم مي دهد. بچه ها صد تومان، بزرگ ترها سيصد تومان. يادم هست وقتي در نجف بودم، امام آن جا دو دينار عيدي مي دادند. يك روزي كه صبح عيد بود(يادم نيست عيد مذهبي يا ملّي) منتظر بوديم ايشان عيدي بدهند، امام گفتند: « من امروز عيدي ندارم» . گفتيم كه :« چطور شما عيدي نداريد؟ »گفتند:« من از پولی كه مخصوص خودم باشد و پول شخصي ام است (نه پول مردم ) به شما عيدي مي دهم، حالا پول شخصي ندارم[ و پول مردم هست] و طبيعي است كه نمي توانم به شما عيدي بدهم» . خُب، ما كه نمي توانستيم از عيدي صرف نظر كنيم. قرار شد خواهر بزرگم به ايشان پولي بدهد تا ايشان به ما عيدي بدهند و بعد اگر پولي پيدا كردند قرضشان را بدهند . امام گفتند: « شايد پولي پيدا نكردم، آن وقت قرضشان مي ماند » . ما هم گفتيم: « ان شاءالله پيدا مي كنيد» . و خواهر بزرگم رفت پولي از خودش آوردو به آقا قرض داد. ايشان آن را به ما عيدي دادند و بعد هم ايشان قرضشان را ادا كردند. سروده هايي از امام×انتظار
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم دادرس نيست كه در هجر رُخش داد كشم
داد و بيداد كه در محفل ما، رندي نيست كه برش شِكوه برم، داد ز بيدادكنم
شاديم داد، غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منّت آن را كه به من داد، كشم
عاشقم، عاشق روي تو، نه چيز دگري بار هجران و وصالت به دل شاد كشم
در غمت اي گل وحشي من، اي خسرو من جور مجنون ببرم، تيشة فرهاد كشم
مُردم از زندگي بي تو، كه با من هستي طرفه سرّي است كه بايد بَرِ اُستاد كشم
سال ها مي گذرد،حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمة خرداد كشم
داد و بيداد كه در محفل ما، رندي نيست كه برش شِكوه برم، داد ز بيدادكنم
شاديم داد، غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منّت آن را كه به من داد، كشم
عاشقم، عاشق روي تو، نه چيز دگري بار هجران و وصالت به دل شاد كشم
در غمت اي گل وحشي من، اي خسرو من جور مجنون ببرم، تيشة فرهاد كشم
مُردم از زندگي بي تو، كه با من هستي طرفه سرّي است كه بايد بَرِ اُستاد كشم
سال ها مي گذرد،حادثه ها مي آيد انتظار فرج از نيمة خرداد كشم
×دريا و سراب
ما را رها كنيد در اين رنج بي حساب با قلب پاره پاره و با سينه اي كباب
عمري گذشت در غم هجران روي دوست مُرغم درون آتش و ماهي برونِ آب
حالي نشد نصيبم از اين رنج و زندگي پيري رسيد غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد كي مي توان رسيد به دريا ازين سراب
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم چيزي نبود غير حجابي پس از حجاب
هان اي عزيز! فصل جواني به هوش باش! در پيري از تو هيچ نيايد به غير خواب
اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير«منم» تحفه اي مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير پنهان نموده ايم چو پيري پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن تا كي كلام بيهُده، گفتار نا صواب
عمري گذشت در غم هجران روي دوست مُرغم درون آتش و ماهي برونِ آب
حالي نشد نصيبم از اين رنج و زندگي پيري رسيد غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث مدرسه ام حاصلي نشد كي مي توان رسيد به دريا ازين سراب
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم چيزي نبود غير حجابي پس از حجاب
هان اي عزيز! فصل جواني به هوش باش! در پيري از تو هيچ نيايد به غير خواب
اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير«منم» تحفه اي مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير پنهان نموده ايم چو پيري پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن تا كي كلام بيهُده، گفتار نا صواب
×گمان
افسوس كه ايام جواني بگذشت حالي نشد و جهاني فاني بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز ديدي همة عمر، در گماني بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز ديدي همة عمر، در گماني بگذشت
×پند
تا دوست بود تو را گزندي نبود تا اوست غبار چون و چندي نبود
بگذار هر آن چه هست و او را بگزين نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
«برگرفته از ديوان امام خميني»بگذار هر آن چه هست و او را بگزين نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود