وحدت قاهره‌‌ی حضرت احدیّت

خدا چون هستی محض و هستی صرف است به هر چیزی محیط است، و از هیچ چیزی غائب نخواهد بود، زیرا هستی نامحدود، شهود و حضور نامحدود را دربر خواهد داشت و با حضور نامحدود و شهود بی‌پایان، غیبت راه ندارد. پس
دوشنبه، 23 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وحدت قاهره‌‌ی حضرت احدیّت
 وحدت قاهره‌‌ی حضرت احدیّت

 

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی




 
خدا چون هستی محض و هستی صرف است به هر چیزی محیط است، و از هیچ چیزی غائب نخواهد بود، زیرا هستی نامحدود، شهود و حضور نامحدود را دربر خواهد داشت و با حضور نامحدود و شهود بی‌پایان، غیبت راه ندارد. پس هیچ چیز از خدا غائب نیست خواه امور مادی، خواه امور غیرمادی.
در سوره‌‌ی مجادله چنین آمد که: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (1) در بخش اول آیه فرمود؛ این مطلب آنچنان روشن و بَیِّن است که به حد شهود و رؤیت رسیده است. مگر نمی‌بینی که آنچه را در آسمانها و زمین است خدا می‌داند؟ در بخش دوم فرمود؛ هیچ نجوا و رازگویی نیست مگر آنکه خدا با آن رازگویان حضور دارد.
«مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ» (1) هیچ سه نفر در یک گردهم‌آیی سری، کنار هم جمع نمی‌شوند، و مطالب سری را با هم در میان نمی‌گذارند، مگر آنکه خدا آنجا حاضر و ناظر است. اگر سه نفرند خدا چهارمی آنهاست. اگر پنج نفرند خدا ششمی آنهاست. اگر کمتر از این مقدارند خدا با آنهاست، و اگر بیش از این مقدارند خدا با آنهاست. «مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ» (1)
در بخش سوم فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» پس در این آیه سه بخش است.
بخش اول؛ بیان‌کردن علم نامحدود خدا. بخش سوم نیز بیان علم نامحدود خدا و اینکه طبق این علم در قیامت پاداش می‌دهد و عمل می‌‌کند. و بخش دوم اینکه هر نجوا و رازگویی که مطرح باشد، خدا در آنجا حضور دارد، [پس] چه فرق است بین ثالث ثلاثة و رابع ثلاثة؟
در سوره‌‌ی مجادله فرمود؛ هر سه نفر که کنار هم باشند؛ خدا چهارمی آنهاست. در سوره‌‌ی مائده فرمود: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ» (2) آنها که گفتند خدا سومی سه نفر است کافر شدند. اهل تثلیث که گفتند اب و ابن و روح‌القدس، خدا و مسیح و روح‌القدس (پیک رحمت)، موحد نیستند. تثلیث با توحید سازگار نیست.
چگونه خدا در سوره‌‌ی مائده فرمود؛ خدا ثالث ثلاثه نیست، ولی در سوره‌‌ی مجادله فرمود؛ خدا رابع ثلاثه است، و هر سه نفر که مشغول نجوا و رازگوئی‌اند خدا رابع آنهاست؟ چه فرق است بین ثالث ثلاثة که کفر است و رابع ثلاثة که توحید است و ایمان؟
فرق اینست که در ثالث ثلاثة سه امر و سه نفر در عرض همند. هر کدام واحد عددی‌‌اند الف، ب، جیم. این سه امر از هر طرف که شروع بکنید، یک، دو و سه می‌‌شود. از آن طرف هم شروع بکنید سه، دو و یک می‌‌شود. اینها در عرض همند و هر کدام یک واحدند. جمعاً ثلاثه‌اند و دارای کمیت عددی‌اند.
خداوند را ثالث ثلاثة دانستن کفر است، زیرا لازمه‌اش هم محدود بودن است و هم جسم بودن. چون، آنکه عدد برمی‌دارد ماده و مادی است. موجود غیرمادی عدد برنمی‌دارد. عدد یک کمیت است، لذا با منطق ریاضی نمی‌شود جهان را شناخت. منطق ریاضی همان تفسیر کمی جهان است و بخش مادی جهان با تفسیر کمی بیان می‌شود و بخش مجردش مانند ارواح، وحی، لوح محفوظ، عقول و سایر مسائل متافیزیکی که به کمیت درنمی‌آید قابل تفسیر کمّی هم نخواهد بود.
مسائل متافیزیکی و الهی هرگز با منطق ریاضی حل نمی‌شود، کمیت بر جسم و ماده منطبق می‌‌شود. از این نظر که گفتند خداوند در ردیف دو موجود دیگر است و ثالث ثلاثة است عدد بر او عارض می‌‌شود، و دارای کمیت بوده، پس ماده و جسم است، و از طرفی چون در قبال آن دو موجود است در کنار آنهاست و آنها هم در کنار او هستند. او در عرض آنهاست و آنها در عرض او می‌‌باشند، از اینرو محدود می‌‌شود، و موجودی که محدود باشد خدا نیست.
موجودی که مادی و جسم و جسمانی باشد خدا نیست، بلکه خدا طبق برهانهای گذشته آن حقیقت محض و هستی نامحدود است که هرگز حد برنمی‌دارد. چون «بِكُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا» است، محیط نامحدود و محیط محض، حد برنمی‌دارد و از این نظر هم که خالق اجسام است جسم نیست. بنابراین تثلیث هرگز با ایمان به وحدانیت خدا سازگار نیست.

لذا قرآن برای نفی تثلیث اولاً بیانات عمومی دارد مانند: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» خدا مانندی ندارد که دو چیز در کنار او همانند باشند و در مجموع بشوند سه. یعنی آنها بشوند دو، خدا بشود سومی آنها، تا ثالث ثلاثة صدق کند. اگر محدود باشد همانند دارد. اگر جسم و ماده و مادی باشد نظیر دارد، در حالی که قرآن فرمود: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» خدا موجود نامحدود است و همانند ندارد.

و از طرفی دیگر وحدتی که برای خداست وحدت عددی نیست. او عددآفرین است او «واحد لا بالعدد» است. چون خالق عدد و خالق کمیت است، محکوم کمیت و محکوم عدد نخواهد بود تا عدد بر او حکومت کند. کمیت پذیر نیست چون کم آفرین است.
محقق داماد رضوان‌الله علیه در قبسات نقل کرد که وقتی از امام (علیه السلام) سؤال کردند خدا چگونه است؟ فرمود: چگونه بودن را خدا آفرید، خدا چگونه برنمی‌دارد، نمی‌شود سؤال کرد خدا چیست؟ نمی‌شود سؤال کرد خدا کجاست؟ نمی‌شود پرسید خدا در چه زمان است؟ نمی‌شود پرسید خدا چگونه است؟ و فرمود: «حیث الحیث فلا حیث له» او چگونه بودن را آفرید، لذا خودش مشمول چگونگی نخواهد شد. نمی‌شود پرسید؛ خدا چگونه است؟ او کیفیت و کمیت را آفرید، بنابراین کم و کیف برنمی‌دارد. او مکان را آفرید قهراً متمکن در مکان نخواهد شد. روی این تحلیل، خدا را نمی‌شود در ردیف موجودات دیگر دانست، یا موجودات دیگر را شریک خدا پنداشت «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ».
از طرف دیگر خدا وحدتی دارد که عددی نیست و وحدت احدی است نه عددی. در قرآن وقتی از خدا به عنوان واحد نام می‌‌برد این واحد را با قهر توصیف می‌‌کند. می‌‌فرماید: «اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (3) یا «للّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (4) وحدتش وحدت قاهره است، وحدتی نیست که شریک بردارد. اگر او هم موجودی باشد همانند موجودات دیگر، آنها هم در عرض الله هستند و خدا هم در عرض آنها، پس وحدت خدا وحدت قهار نیست. چیزی را تحت قهرش نمی‌‌‌پوشاند و فراگیر نیست. اینکه فرمود؛ خدای من و خدای شما اللهی است که واحد قهار است، یعنی وحدت او قاهره است.
وحدت قهار، برای تو هم شریک جانمی‌گذارد، پس در ردیف چیزی نیست و در ردیفش هم چیزی نیست. با اینکه خدا با همه چیز است هرگز چیزی با خدا نیست، یعنی در عین حال که خدا «مع کل شیء» است هرگز چیزی با خدا نیست، چون این معیت، معیت قیومیه است. روی این بیان است که قرآن می‌فرماید؛ «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» روی این بیان است که می‌‌فرماید؛ خدا واحد قهار است. اگر ما او را در ردیف دو موجود دیگر قرار بدهیم، و بگوییم خدا ثالث ثلاثة است، یعنی اب و ابن و روح‌القدس و قائل به تثلیث بشویم، با توحید صحیح و ایمان سازگار نیست. برای اینکه هم مثل داشت و هم وحدتش عددی شد که هیچکدام اینها با هستی محض بودن خداوند سازگار نیست.
اما آنجا که فرمود؛ هیچ نجوای سه نفری نیست مگر اینکه خدا چهارمی آنهاست با ثالث ثلاثة، فرق می‌کند. ثالث ثلاثة یعنی سه موجودند در عرض هم، از هر طرف شروع می‌کنیم سومی خداست، و در ردیف آنهاست. رابع ثلاثة این است که آنها سه نفرند، ولی یک واحد قیومی با آنهاست که با حضور او چهار نفر می‌شوند و او رابع اربعة نخواهد بود، رابع همین ثلاثة است. اگر سه نفر مشغول توطئه و رازگوئی‌اند خدا با اینها جمعاً چهار نفر نمی‌‌‌شوند، اگر چهار نفر می‌شدند خداوند می‌شد رابع اربعة و این کفر است.
رابع ثلاثة، یعنی این سه نفر که هستند یک ناظر و قیّمی هم با اینها هست که با او چهار نفر نمی‌‌‌شوند، یعنی یک قیم و سه رازگو. اگر چهار نفر رازگو هستند خدا ناظر و قیّوم آنهاست و خامس اربعة است، نه خامس خمسة. پنجمی پنج نفر نیست. در اینجا چهار نفرند نه پنج نفر. خدایی که قیم و قیوم آنهاست پنجمی چهار نفر است نه پنجمی پنج نفر. اینجا پنج نفر نیستند. بلکه چهار نفرند، یک محیط و چهار نفر، و یک ناظر و چهار نفر، یک قیوم و چهار نفر، یک خالق و چهار مخلوق.
آن یک، چون به همه‌‌ی اینها احاطه دارد، یک عددی نیست. اگر چهار نفر هستند، هر کدام از دیگری جدایند ولی خدا با هر یک از اینهاست. فرمود: «وَهُوَ مَعَكُمْ» با اولی هست، با دومی هم هست، با سومی هم هست، با چهارمی هم هست، با چهارتا هم هست.
پس اگر در سوره‌‌ی مجادله فرمود؛ هر سه نفری یک جا نشسته‌اند و جلسه‌‌ی سه نفره تشکیل دادند، خدا چهارمی آنهاست، یعنی چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر. اگر پنج نفر یک‌جا تشکیل جلسه دادند، خدا ششمی پنج نفر است، نه ششمی شش نفر. چون شش نفر نیست، اینجا پنج نفر موجود است، و یک قیم و یک قیوم و یک محیط. چون اگر پنجمی پنج نفر باشد در عرض آن‌هاست، اگر در عرض آنها شد از آنها بی‌خبر می‌ماند.
پنج نفر که یک‌جا نشسته‌اند هر کدام از خودشان باخبرند و از دیگری بی‌خبرند و گسیخته‌اند. خدا در جمع، آنچنان حضور دارد که هم با تک تک آنهاست هم با مجمع آنها، هم با فردفرد آنهاست و هم با کل اینها. هرجا شیئیتی هست خدا حضور دارد. اگر اجتماع است خدا حضور دارد. اگر انفراد است خدا حضور دارد.
لذا آنچه در سوره‌‌ی مجادله، فرمود، با آنچه در سوره‌‌ی مائده فرمود فرق می‌کند. آنجا ثالث ثلاثة است که کفر است، اینجا رابع ثلاثة است که توحید و ایمان است. تعبیر بلند سوره‌‌ی مجادله هم این است فرمود: «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» هرجا باشید خدا با شماست. پس اگر خامس خمسة بود یعنی پنجمی پنج نفر بود، با اینها نبود. زیرا ممکن است دو نفر در کنار هم باشند، ولی از یکدیگر بی‌خبر باشند. مثل دو انسان که در کنار هم نشسته‌اند ولی قلب‌هایشان از یکدیگر جداست، خاطراتشان از یکدیگر گسیخته است، اطلاعاتشان از یکدیگر بریده است، هیچ‌کس نمی‌‌‌داند در نهانخانه‌‌ی قلب دیگری که در کنارش نشسته است چه می‌گذرد. این «معکم» نشد.
بنابراین در سوره‌‌ی مجادله فرمود؛ هنگامی که سه نفر نشسته‌اند، چون خدا با همه است، پس چهارمی سه نفر است، نه چهارمی چهار نفر و به عدد نمی‌‌‌آید.
و اما اینکه خدا «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» است، قرآن، یک بیان عام و مطلق در این زمینه دارد و یک بیان خاص. بیان مطلقش این است که، چون «خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ» است پس «بِكُلِّ شَیْءٍ» علم دارد، و اگر یک‌جایی خدا علم نداشته باشد و حضور نداشته باشد در آنجا نیست و محدود خواهد شد. چون علم خدا، عین ذات خداست و اگر یک‌جایی علم نبود یعنی ذات حضور نداشت، با وحدت قاهره سازگار نیست، چون خدا واحد قهار است نه واحد عددی و مانند آن.
این یک بیان که به طور عموم و کلی در قرآن ذکر شد، که چون خدا «خَالِقُ كُلِّ شَیْءٍ» است پس باید «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» باشد، یا چون «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» است، پس محدود نیست، یا چون «بِكُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطً» و «بکل شیء شهید» است، پس به همه چیز احاطه و علم دارد.
اما بیان دیگر قرآن، که خصوصی‌تر و ابعاد بازتر و گسترده‌تری دارد در سوره‌‌ی لقمان بیان شد. در این سوره، پیش از آنکه کلمات حکیمانه‌‌ی لقمان را در زمینه‌‌ی نصیحت فرزندش، مطرح می‌کند، چنین می گوید؛ «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ» (5) ما به لقمان حکمت عطا کردیم، و چون خدا حکمت را خیر کثیر دانست و فرمود: «یُؤتِی الْحِكْمَةَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا كَثِیرًا» (6) پس لقمان از خیر کثیر برخوردار بود.
علی‌أی‌حال؛ یکی از بیانات حکیمانه‌‌ی لقمان این است که به فرزندش می‌فرماید: «یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (7) در این بیان فرمود؛ چیزی حاجب و مانع علم خدا نیست. آنچه که برای دیگران حاجب است، برای خدا حجاب نیست. حاجب را در اینجا به چهار قسم بیان فرموده است. چهار چیز ممکن است باعث احتجاب باشد.
اول؛ ریزی و کوچکی و ظرافت، که نمی‌‌‌گذارد انسان او را ببیند. ذره‌‌ی بسیار ریز، در اثر ریزی‌اش دیده نمی‌‌‌شود، یا آهنگ بسیار ضعیف در اثر ضعفش شنیده نمی‌‌‌شود. پس ضعف یا ریزی و کوچکی مانع رؤیت یا احساس دیگر است.
دوم؛ اگر چیزی در حجاب باشد، محجوب و مستور باشد، دیده نمی‌‌‌شود. حجاب، مانع دیدن است. چیزی که پشت پرده یا پشت دیوار است دیده نمی‌‌‌شود.
سوم؛ دوری است. چیزی که دور باشد، گرچه ریز نباشد، پشت پرده هم نباشد، دیده نمی‌‌‌شود. ستاره‌هایی که در دورترین کرانه‌های آسمان موجودند دیده نمی‌‌‌شوند. دوری حجاب است و نمی‌‌‌گذارد انسان شیء بسیار دور را ببیند و آهنگ دور را بشنود.
چهارم؛ در تاریکی‌های زمین فرورفته باشد. تاریکی مانع رؤیت است و نمی‌‌‌گذارد انسان ببیند.
بنابراین اگر چیزی خیلی ریز بود، یا دور بود، یا در پرده بود، یا در تاریکی بود، دیده نمی‌‌‌شود. زیرا ریزی، پرده‌داری، دوری و تاریکی مانع رؤیت است. ولی لقمان حکیم طبق بیان قرآن کریم می‌فرماید که هیچیک از این امور، مانع علم خدا و حجاب خدا نیست.
به فرزندش می‌فرماید؛ فرزندم! اگر خلصت آن صفت، آن پدیده، آن خاطره‌ای که در مغز گذراندی، آن امیدی که در دل داشتی، آن صفتی که به او متصف بودی و در نتیجه آن کاری که انجام دادی به اندازه‌‌ی وزن حبه‌ای از اسفنج باشد که خیلی ظریف و ریز است و این حبه در درون صخره و سنگی باشد خدا آنرا می‌داند.

حاجت موری به علم غیب بداند*** در دل غاری ز صحره‌‌ی صماء

سنگهای پر و بسته را می‌گویند «صخره‌‌ی صماء»، به انسانی که ناشنواست می‌گویند «اصم»، چون بسته است. به دوستی که در دوستی‌اش صادق است و درونش پر از محبت و دوستی است و ضمیر و نهان او از محبت آکنده باشد، می‌گویند دوست صمیمی، صمیم یعنی نهان و نهاد و درون.
صخره و سنگ اگر پر و بسته هم باشد و هیچ راهی به درونش نباشد و حبه‌ریزی در درون این صخره باشد، یا در دورترین کرانه‌های آسمان باشد، یا در دل خاک فرورفته باشد، الله آنرا می‌داند. پس، نه ریزبودنش، نه در حجاب‌بودنش، نه دور بودنش و نه درون خاک‌بودنش، هیچیک از اینها مانع علم خدا نیستند. زیرا خدا درون خاک را مانند اوج آسمان، و حبه‌‌ی ریز را مانند اجرام بزرگ و درون سنگ را مانند بیرون او، آفرید، پس چیزی مانع علم خدا نیست و نمی‌‌‌شود چیزی را از خدا نهان داشت، چون «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ».
استدلال کرد به لطیف بودن، به مجردبودن، یا ریزبین‌بودن، یا ظریف‌آفرین بودنش، که همه‌‌ی اینها از مصادیق لطف است. ظریف آفریدن و ریزبین بودن از مصادیق لطف است. چون لطیف، خبیر و آگاه است، در نتیجه هیچ چیز نمی‌‌‌تواند حجاب علم برای خدای متعال باشد. و چون محیط بکل شیء است فرمود؛ خدا با شماست، گرچه شما با او نیستید. معیت یکطرفه است. چون اگر شما هم با او بودید همانند او می‌شدید، در حالیکه «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» او مانندی ندارد.
اگر او با شما بود و شما هم با او بودید او محدود همانند شما می‌شد پس اینچنین نیست.
و برای اینکه ثابت کند وحدت خدا عددی و همانند وحدت‌های عددی دیگر نیست، که بت‌پرستها می‌پندارند این وحدت را با قهر توصیف نمود که خدا واحد قهار است.
و ثنیین حجاز و بت‌پرست‌ها وقتی که دیدند به توحید دعوت شدند گفتند: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا» (8) پیامبر اینهمه خدایان متعدد را می‌گوید نه، و ما را به یک خدا دعوت می‌کند؟ خیال کردند آن یکی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را به آن واحد دعوت می‌کند نظیر یکی از این بت‌هاست، لذا تعجب کردند و گفتند پیامبر اسلام این خدایان متعدد را نفی می‌کند و ما را به یک خدا دعوت می‌کند «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ» (8).
این تعجب‌آور است، که چطور همه‌‌ی اینها را نفی می کند و فقط یکی را اثبات می‌کند. قرآن برای اینها تشریح کرد که آن یکی در ردیف اینها نیست. الهنا و الهکم خدایی است که واحد قهار است، نه واحدی در ردیف اینها و مانند اینها. نه واحدی که ثانی و ثالث بردارد و نه واحدی که رقیب و شریک بردارد. خدا واحد است، نه آنطور که یک ستاره و یک درخت و یک انسان واحد است و مانند آن آنها خیال کردند این وحدت، وحدت عددی است و تعجب کردند. قرآن تشریح کرد که وحدتش وحدت احدی است نه وحدت عددی. یعنی همه را زیر پوشش می‌گیرد، و جا برای غیر نمی‌‌‌گذارد. قاهر است و با همین وحدت قهر هم در قیامت ظهور می‌کند. «لِّمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» (4).
اینکه در جوامع روائی ما، هم در کافی، و هم در توحید (9) مرحوم صدوق آمده است که امام سجاد (علیه السلام) فرمود؛ خدا می‌دانست در آخرالزمان افراد عمیق فکر و ژرف اندیش می‌آیند، لذا سوره‌‌ی مبارکه توحید و آیات اوائل سوره‌‌ی حدید تا «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل کرد، سرش آنست که آنچه متفکران بشری درباره‌‌ی وحدت خدا بخواهند برهان اقامه کنند این بخش از قرآن فرا راهشان نصب شده است. چون احدیت را مطرح کرده است، یعنی آن وحدت قاهره را.

واحدی که ثانی بردارد، فرض محال است نه مفروض محال. یعنی نه تنها شریک، برای خدا محال است، بلکه فرض‌کردن این شریک در خارج محال می‌باشد، زیرا اگر ما خدا را به عنوان یک واحد و یک هستی محدود شناختیم، چون نامحدود و فراگیر است، همه جا را احاطه وجودی و علمی او فراگرفته است، وقتی بر ذهن و اندیشه و استدلال ما، بر حضور و شهود ما، بر قلب و جسم ما و بر همه‌‌ی موجودات هستی، احاطه دارد دیگر جا برای غیر نمی‌‌‌ماند که آن غیر شریک خدا شود.

لذا فرض خدای ثانی و فرض شریک خدا محال است و به ذهن نمی‌‌‌آید، نمی‌‌‌شود موجودی در قبال خدا فرض کرد، زیرا او احد است و احد قاهر است. خلأی نیست که خدای دوم آن خلأ را پر کند. کمبودی نیست که خدای دوم آن کمبود را پر کند که مثلاً تا اینجا مرز خدای اول، و از آن به بعد مرز خدای ثانی باشد «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ».
هم جا برای غیر نیست و هم همه به او نیازمندند، او صمد و بی نیاز محض است. مقصد و مقصود همه است. در اوائل سوره‌‌ی حدید هم مشابه همین معانی بالا ذکر شده. فرمود؛ آنچه را که در جهان آفرینش راه دارد خدا می‌داند. در اول سوره فرمود: «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ» (10)
این سوره با تسبیح شروع شده است. بعضی از سوره‌ها با فعل ماضی شروع می‌شود مثل «سبح» و برخی با فعل مضارع مثل «یسبح» و دسته‌ای با مصدر مثل «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ» (11) و این نشان می‌دهد که همه‌‌ی جهان هستی، خدا را تسبیح و تنزیه می‌کنند، و این تسبیح، شعور عمومی و همگانی را تثبیت می‌کند و به همه‌‌ی موجودات جهان، آگاه‌بودن را نسبت می‌دهد، چون تسبیح، فرع بر آگاهی است و اگر آگاه نمی‌‌‌بودند در قیامت شهادت نمی‌‌‌دادند.
قرآن یک شهود، شعور و آگاهی همگانی را برای سراسر جهان آفرینش اثبات می‌کند. آنگاه بعد از بیان تسبیح همه‌‌ی موجودات چنین می‌گوید: «لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (12).
صفات فعلی را که او مالک آسمانها و زمین است، مالک احیا و اماته است، این اوصاف فعلی را به قدرت استناد می‌دهد که «عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».
قدرت که نامحدود و عین ذات است منشأ مالکیت و احیاء و اماته و مانند آن خواهد بود. و اما علم، چون «بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» است، به تمام خاطرات افراد آگاه است. منشأ این علم‌های فعلی همان علم ذاتی حق است. چه اینکه منشأ آن کارها قدرت ذاتی حق است. درباره‌‌ی احاطه‌‌ی مطلق خدا فرمود: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (13).
از امیرالمؤمنین روایت است که فرمود؛ هر اولی غیر از خدا، غیر آخر است. و هر آخری غیر از خدا، غیر اول است. خداست که هم اول است و هم آخر. و هر ظاهری غیر از خدا غیرباطن است. خداست که هم ظاهر است و هم باطن. یعنی در اثر شدت نورانیتش ظاهر است و همین شدت نورانیتش و ظهورش باعث بطون او شده، و باطن‌بودن او باعث می‌شود که انسان او را درک نکند، و نتواند خدا را آنطور که هست بیابد و بفهمد.
«وَهُوَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» چون به هرچیز داناست، علم‌های بعدی بدنبال اوست. علم‌های بعدی را که می‌شمرد این‌ها است «یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا» (14).
به آنچه در زمین فرومی‌رود، خدا عالم است. بنابراین نه فرورفتگی و تاریکی مانع علم است و نه دوری. و آنچه هم که از آسمانها می‌گذرد معلوم خداست چون قبلاً فرمود: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (3) پس: «یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا».
آنچه در زمین فرومی‌رود، قطراتی که به دل خاک فرومی‌روند، حبه‌هایی که هنگام بذرافشانی به دل خاک فرومی‌روند، تمام ریشه‌هایی که در دل زمین فرومی‌روند خدا آنها را می‌داند، و تمام روییدنی‌ها که سر از خاک برمی‌دارند «وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا» خدا آنها را می‌داند. «وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ» آنچه که از آسمان نازل شد از رزق‌های ظاهری و از علم و معارف معنوی خدا می‌داند «وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا» آنچه که عروج و صعود می‌کند، می‌داند، «وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» در هر حالتی که باشید خدا با شماست.
این عبارت که در هر حالتی که باشید خدا باشماست، با ثالث ثلاثة سازگار نیست. زیرا اگر خدا ثالث ثلاثة بود دیگر با آن دوتا نبود. اگر سه موجود در عرض هم باشند هرگز این سه، باهم موجود نمی‌‌‌باشند. آنها از این جدا و این از آنها جداست. اما قرآن فرمود: «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» هیچ موجودی نیست مگر اینکه خدا با اوست. معیت قیومیه دارد.
معیت‌های خاصی در قرآن است که مربوط به مؤمنین است. «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ» (15) و آن معیت خاصه و رحمت خاصه است، آن معیت کمک و توفیق و مانند آن است. اما این معیت همگانی است.

در این معیت همگانی فرمود؛ هرجا باشید خدا با شماست. بنابراین، با تثلیث سازگار نیست. زیرا آنطوری که وثنیین می‌پنداشتند یا ثنویین و یا قائلین به تثلیث می‌پندارند خدا یک موجود محدودی خواهد بود، گذشته از مادی‌بودن و جسم‌بودن که لازمه‌‌ی بعضی از این آراء است، محدود هم باید باشد.

و ثنیین و بت‌پرستان حجاز خیال می‌کردند خدا یک موجود واحدی است، به وحدت عددی. گفتند: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا».
ثنویین، یعنی قائلین به یزدان و اهرمن، که نتوانستند مسئله‌‌ی خیر و شر را توجیه کنند، گفتند؛ دو موجود در جهان هست، یکی مبدأ خیرات، و یکی مبدأ شرور. گروهی که نتوانستند میلاد مسیح (سلام الله علیه) را با نزاهتش توجیه کنند، قائل به تثلیث شدند. برای این جهت که اینها خیال کردند وحدت خدا، وحدت عددی است. لذا قرآن هم با وثنیین بحث می‌کند هم با ثنویین و هم با قائلین به تثلیث. می‌فرماید؛ وحدتش وحدت عددی نیست، بلکه وحدت احدی است، وحدت قاهره است و هرگز شریک و نظیر برنمی‌دارد. ثالث ثلاثة نیست گرچه رابع ثلاثة است. خامس خمسة نیست گرچه خامس اربعة هست، سادس ستة نیست گرچه سادس خمسه است و مانند آن، و سِرَّش آن است که فرمود: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» یعنی در هر حال با شماست.
این معیت قیومی که با هر موجودی و با هر انسانی باشد راهی برای ادراک او نیست مگر تصدیق به نامحدود بودن حقیقت الله. سرش آن است که نامحدود بودن با معیت صحیح قیّومیه سازگار است و هر مؤمنی که با این دید موحد شد، خود را همیشه در حضور الله می‌یابد. او دائماً در حضور خداست، و خدا را هم در یاد و هم در نام دارد، و خدا برای این حضور دستور خاصی قائل شد، سایر عبادات را محدود و موقت کرد. اما، نام خدا و یاد خدا را بطور کثرت دستور داد. فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا» (16) زیاد به یاد خدا باشید.
در سوره‌‌ی اعراف فرمود؛ خدا را در جانت به یاد بیاور. نام خدا را بر لب داشتن، فضیلت است، اما یاد خدا را در دل داشن فضیلت مهمتری است، و اوست که انسان را از حضور در صحنه‌‌ی معاصی بازمی‌دارد. اوست که انسان با داشتن آن حالت، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را خالصاً می‌گوید و در جوامع روایی ما آمده است که هر کس «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را با اخلاص بگوید اهل بهشت است. «من قال لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مخلصاً دخل الجنة».
آنگاه امام صادق (علیه السلام) اخلاص این کلمه را معنا کرده، فرمودند؛ «و اخلاصه أن تحجزه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عما حرم الله علیه» (17). اخلاص این توحید و این کلام آن است که این ذکر و این حضور توحیدی، او را از معصیت خدا بازدارد.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌‌ی مجادله، آیه‌‌ی 7.
2- سوره‌‌ی مائده، آیه‌‌ی 73.
3- سوره‌‌ی زمر، آیه‌‌ی 4.
4- سوره‌‌ی غافر، آیه‌‌ی 16.
5- سوره‌‌ی لقمان، آیه‌‌ی 12.
6- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 269.
7- سوره‌‌ی لقمان، آیه‌‌ی 16.
8- سوره‌‌ی ص، آیه‌‌ی 5.
9- توحید صدوق ص 283.
10- سوره‌‌ی حدید، آیه‌‌ی 1.
11- سوره‌‌ی اسراء، آیه‌‌ی 1.
12- سوره‌‌ی حدید، آیه‌‌ی 2.
13- سوره‌‌ی حدید، آیه‌‌ی 3.
14- سوره‌‌ی حدید، آیه‌‌ی 4.
15- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 128.
16- سوره‌‌ی احزاب، آیه‌‌ی 41.
17- توحید صدوق، ص 27.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط