هیچ موجودی نیست که تسبیحگوی حق نباشد. قرآن کریم روی تسبیح عمومی جهان خلقت خیلی تکیه میکند و آنچنان با اهمیت از آن یاد مینماید که میفرماید: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (1) هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیحگوی حق است، لکن شما تسبیح اینها را متوجه نمیشوید.
فقاهت، فهمی ظریف و ادراکی رقیق است. چیزی است که درکش از سطح عادی بالاتر است و یک جان آگاه و بیدار لازم است تا بتواند آن را ادراک کند. در چنین موردی میگویند؛ فقاهت، تفقه و مانند آن.
منافقین که فکر میکردند امت مسلمان با محاصرهی اقتصادی، رهبرشان را رها میکنند، تهدید به محاصرهی اقتصادی کردند، گفتند: «هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنفَضُّوا» (2) یعنی با آنها که اطراف نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به سر میبرند و به او ایمان آوردهاند، همکاری نکنید، به آنها انفاق نکنید، چیزی به آنها ندهید. آنها را در فشار مالی و اقتصادی قرار دهید تا در نتیجه رهبرشان را رها کنند.
قرآن کریم این توطئهی نفاقافکنانه را که از منافقین نقل کرد، آنگاه فرمود: «وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ» (2) خزینههای آسمانها و زمین مال خداست. لکن منافقین این معنای عمیق را درک نمیکنند. آنها نمیدانند که تمام مخازن آسمانی و زمینی به اراده ی خدا تکیه میکنند، و ارادهی حق بر تمام ارادهها نافذ است. آنها این معارف عمیق را درک نمیکنند که:
اولاً؛ برای آسمانها و زمین خزائنی است که تمام آسمانها و زمین از آن مدد میگیرند «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (3) ثانیاً؛ خزائن همهی موجودات پیش خداست، و در دسترس احدی نیست. احدی به آن راه ندارد تا بگیرد و یا ببندد. قبض و بسط خزائن بدست احدی نیست، زیرا احدی به آنجا راه ندارد. ثالثاً؛ آن ارادهای که در همهی سماوات و ارض، و بر تمام خزائن سماوی و ارضی نافذ است ارادهی خداست و این ارادهی فولادین، تخللناپذیر و شکستناپذیر است.
اگر خزائن آسمانها و زمین در اختیار خداست و اگر ارادهی خدا نافذ است، توطئهی منافقانه چه نقشی دارد که مؤمنین را در محاصرهی اقتصادی قرار بدهند و آنها را در فشار قرار بدهند تا رهبرشان را رها کنند؟ «وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ» منافق که این معارف عمیق قرآنی را ادراک نمیکند.
فقه با نفاق سازگار نیست. این نور الهی، با تیرگی درونی و تیرگی فکر همراه نخواهد شد. بنابراین صفای باطن میخواهد که این معنای عمیق را درک کند، لطافت روح میخواهد که این معنای والا را درک کند و به او دسترسی پیدا کند. در اینجا تعبیر قرآن این است که منافق اهل فقاهت نیست. او این معنای ظریف را درک نمیکند. دربارهی تسبیح همگانی هم میفرماید؛ هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیحگوی حق است ولکن شما ادراک نمیکنید، که خطاب به منافقین و مشرکین و کوتهبینان و مانند آن است.
انبیا و اولیاء هم میفهمند که جهان در تسبیح حق است و هم به زبان جهانیان آگاهند و میفهمند که چه میگویند. مؤمنین و اوساطی از مردم، میفهمند که جهان در تسبیح حق است ولی ممکن است تفصیلاً به زبان جهان آگاه نباشند و سخن آنها را نشنوند.
اما کافر و منافق نه میفهمد جهان تسبیح گوی حق است و نه حرف جهان را میفهمد. او ظرافتی را که لازمهی این ادراک عمیق است ندارد. او قلبش سنگین و بسته است، و قلب قاسی هرگز مطلب ظریف را درک نمیکند. کافر و منافق قلبشان قسی است، و قساوت با دسترسی به معانی ظریف سازگار نیست. در سورهی حدید فرمود؛ قلب آنها در اثر ادامه دادن راه باطل قسی شد «فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ» (4) این رسوبها و این تیرگیها در اثر استمرار تبهکاری، زمینهی قساوت دل را فراهم میکند.
تباهیهای ممتد، دل را سنگین میکند. خاطرات طولانی باطل، دل را قسی میکند و قلب سنگین را یارای درک معنای لطیف نیست.لازمهی این معنا که تمام موجودات تسبیحگوی حقند، اینست که تمام موجودات ادراک و آگاهی داشته باشند، تا بدانند خدا، که عین هستی و کمال محض است، از هر نقصی منزه و از هر عیبی مبراست. اما بر اساس تحقیقات فلسفی، علم و ادراک، حضور یک امر است پیش امر دیگر و حضور نیز با مادیت سازگار نیست (زیرا موجود مادی در معرض حرکت و تحول است و شیء متحرک گذشتهاش از آینده جدا و حالش از گذشته و آینده بی خبر و پراکنده است و جمع نیست، بنابراین برای خودش حاضر نیست، چه رسد به اینکه برای غیر حضور داشته باشد) لذا علم، در قلمرو حرکت و ماده نیست.
در پاسخ به این اشکال جوابهایی داده شده است. جواب اول آنستکه علامه طباطبائی در تفسیر قیمالمیزان فرمودند که گرچه شیء جمع و ثابت است که ادراک میکند و عالم میشود و همچنین معلوم خواهد شد و موجودی ثابت و برقرار است که همراه با حضور و علم است، لکن در جهان طبیعت و ماده و حرکت، ثبات خاصی است که بر اساس آن ثبات و آرامش خاص، حضور و جمع یافت میشود، و چون جمعیت هر موجودی موجب حضور اوست، پس علم که همان حضور است از آن جهت ثابت میشود.
موجودات مادی که در معرض حرکت و دگرگونیند این تحول و حرکت برای آنها ثابت است. یعنی ممکن نیست در جهان طبیعت و ماده گاهی حرکت باشد و گاهی نباشد و موجود مادی گاهی حرکت کند و گاهی نکند، زیرا حرکت در متن وجود آنها راه دارد، نه در ماهیت آنها، و اگر حرکت در عین هستی آنها نفوذ ندارد، نه بیرون از هستی آنها، پس ممکن نیست گاهی حرکت کنند و گاهی آرام باشند.
پس دائماً در تحول و دگرگونیند، و این تحول و دگرگونی، همیشگی و ثابت است. یعنی موجود مادی که همواره در حرکت است، حرکت و تحول برای او ثابت است. و این تحول به سکون تبدیل نمیشود که گاهی تحول و حرکت داشته باشد و گاهی نه، گاهی آرام باشد و گاهی ناآرام، چنین نیست، چون حرکت برای آنها ثابت است و از آن جهت که حرکت برای آنها ثابت است، یک جنبهی وحدت و تجمع و حضوری در جهان طبیعت یافت میشود، و وحدت و جمعیت وجودی، نشانهی ادراک است. از آنرو که جمع و ثابت و حاضرند، عالمند و علمند و معلوم. و احیاناً نظر شریفشان هم این بود که حرکت توسطیه را همین بدانند که جنبهی ثبات جهان طبیعت و موجود مادی است.
جواب دیگر این است که اصولاً هستی، از آن نظر که هستی است، همراه با حیات و شعور و ادراک است. زیرا هر موجودی از آن حیث که موجود است منزه از پراکندگی است. گرچه هستیاش محدود و با ماهیت مقرون است و مصداق بعضی از مفهومها میباشد، ولی اگر با تحلیلی عمیق، هستی را از ماهیت جدا نمودیم، روشن میشود که هستی بسیط است، و هستی هیچ موجودی مرکب نیست، جزء ندارد و پراکنده و قابل تقسیم نیست.
اگر هستی موجودات را درست بررسی کنیم، مییابیم که هر موجودی از جنبهی وجودش منزه از قسمتپذیری، تکیف، تفرق و پراکندگی است. بنابراین اگر موجودی از حیث هستی منزه از نقص پراکندگی، و عیب تفرق بود، پس جمع است و چون جمع است پس حاضر است و وقتی حاضر است پس آگاه است. در نتیجه هم علم به او تعلق میگیرد و هم عالم است.
لذا شیخ اشراق صحنهی جهان خارج را با تمام ذوات وجودی آنها متعلق علم حق تعالی میداند، و تمام موجودت را چه مادی و چه مجرد، عین علم فعلی حق تعالی میشمارد، گرچه صدرالمتألهین در بسیاری از موارد بر این مطلب نقدی وارد کرده، ولی در موارد دیگر روی این کلام صحه گذاشت و پذیرفت که جهان هستی، جهان شعور و ادراک است.
هیچ موجودی نیست که از بعضی جهات، آگاه و عالم و مدرک نباشد. لذا مسئلهی شهادتها و شکایتها و شفاعتهای موجودات به خوبی حل میشود. اگر در قیامت، مکان شهادت میدهد، اگر دست و پا و جوارح و اعضاء در قیامت شهادت میدهند، معلوم میشود که در دنیا از آگاهی خاصی برخوردارند. میفهمند و حوادث را تحمل میکنند، و در قیامت در محکمهی عدل الهی آنچه را تحمل کردهاند ادا میکنند و شهادت میدهند.
اگر امروز تحمل نکنند، فردا نمیتوانند شهادت بدهند، لذا در سورهی فصلت فرمود؛ وقتی در قیامت اعضاء و جوارح مجرمین علیه آنها شهادت میدهند آنان به پوستها و اعضا و جوارحشان اعتراض میکنند که چرا علیه ما شهادت دادید؟ آنها میگویند: «أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ كُلَّ شَیْءٍ» (5) خدایی که هر موجودی را گویا کرد ما را هم به سخن درآورد و او ما را آگاه و گویا کرد که آگاهیمان را عرضه کنیم. اگر خدا در قیامت آنها را آگاه کند روز احتجاج، بنده میتواند حجت اقامه کند و بگوید؛ خدایا! تو به آنها آگاهی دادی، وگرنه آنها آگاه نبودند.
باری، در قیامت اعضاء و جوارح، آنچه را که در دنیا اندوختند، اظهار میکنند. برای اینکه ما به حدی برسیم که هم با جهان طبیعت و جهان آفرینش هماهنگ باشیم و هم سخن آنها را بفهمیم و هم آنها به سخن ما ترتیب اثر بدهند چه کنیم؟ پاسخ اینست که؛ راهی را که همه میروند صراط مستقیم است، لذا باید ما هم در جهت خلاف نرویم، همراه با قافلهی هستی به سمت کمال حرکت کنیم، تا حرف آنها را بفهمیم، و آنها هم حرف ما را بشنوند و به فرمان الله برای سخن ما ارجی قائل بشوند.
قرآن کریم اصولی را فرا راه ما نصب کرده که با طی آن اصول، انسان میتواند به این مدارج راه پیدا کند. خدا فرمود؛ کوهها با داود پیغمبر هماهنگ بودند، و با او تسبیح میکردند، پرندهها با او محشور میشدند و به سوی او بازگشتی داشتند. راه این مقام برای مؤمنین باز است. رسیدن به باطن و ملکوت این عالم برای مؤمنین باز است.
خدا در سورهی انعام فرمود؛ ما ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم خلیل (علیه السلام) ارائه میدهیم، پس خلیل الرحمن (علیه السلام) به باطن عالم راه پیدا کرد و اسرار نهانی جهان را دید «وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (6) آنگاه خداوند به شاگردان مکتب ابراهیم خلیل و به مؤمنین فرمود: «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (7) دعوت و تشویق به نظر کرد و فرمود؛ چرا آنها در باطن عالم نظر نمیکنند، و با چشم دل به جان عالم نمینگرند؟ چرا جانشان را رسیدگی نمیکنند؟ و چرا در صحنهی جان، چشم بینایی تهیه نمیکنند؟ و چرا با چشم بینای دل به سراغ درون عالم نمیروند تا همانند ابراهیم خلیل بیابند و ملکوت عالم را ببینند؟
چون اگر دیدن نباشد، ناچار انسان در برابر قدرت یا ابرقدرت حریم میگیرد، زیرا انسانی که از مشاهدهی ملکوت عالم محروم باشد، فقط یک بعد مادی دارد و در برابر بعد مادی دیگران، خود را ضعیف میبیند.
ولی اگر به باطن عالم یعنی آنجا که مخزنهای آسمان و زمین مشهود است، و نوا و آهنگ و صدا و ناله و نای همهی موجودات به تسبیح بلند است، سری زد و صدای ملکوتیها را شنید و دید که همه در تسبیح حقند، و درهای همهی خزائن به سمت ارادهی خدا باز است، از هیچ قدرتی هراسی ندارند، و به هیچ امری دل نمیبندد، زیرا میداند نه آن قدرت دوامی دارد، و نه این امر، ارجی، که انسان به این دل ببندد یا از آن بهراسد.
تا این دید پیدا نشود، انسان خاکی که میاندیشد هرگز رشد نخواهد کرد، و هرگز راه ابراهیم خلیل را طی نخواهد کرد. قرآن کریم فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ» (8) یعنی شایستهترین مردم به ابراهیم پیغمبر (علیه السلام)، پیروان راستین ابراهیم (علیه السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. رفتن راه ابراهیم خلیل چگونه است؟ و با چه دیدی آن راه را طی کنیم؟
شعار رسمی آن روز این بود که: «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ» (9) ابراهیم خلیل را با شعلههای گداخته بسوزانید و این بتها را یاری کنید. حضرت را با منجنیق وارد امواج آتش کردند که حتی همهی آن طنابها خاکستر شد، ولی حضرت ابراهیم (علیه السلام) نهراسید و به کام آتش رفت و آنجا گلستان شد. این راه را انسان چگونه طی کند؟ با چه دیدی میتواند این خطرها را طی کند؟ با چه دیدی میتواند بیابد که این آتش قابل افسردن و خاموش شدن است.
خداوند فرمود؛ چرا جان عالم را نگاه نمیکنید «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» پس میشود انسان به جان عالم راه پیدا کند. وقتی به ملکوت عالم راه پیدا کرد، سخن تسبیحگویان جهان خلقت را میشنود، نقص همه را مییابد، کمال الله را مییابد. در برآوردن این حاجات به الله تکیه میکند، در تمام شداید به مخزن الهی تکیه میکند و لاغیر.
نه تنها به کسی طمع ندارد و از کسی انتظاری ندارد، بلکه به آنچه در دست خودش هم هست اعتماد ندارد و تنها اطمینان او به مخزن خداست، نه به آنچه در اختیار اوست. چون میداند و با چشم جان میبیند که «مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ» (10) میبیند آنچه که در اختیار اوست در معرض زوال است و آنچه که در مخزن الهی است، کلیدش ارادهی خداست و به دست خداست. بنابراین آنچه پیش خداست او را مطمئن میکند، نه آنچه در دست خود اوست.
امیدش به خزینهی خداست، نه به آنچه در بانک دارد. یکچنین دید ملکوتی هرگز با آزمندی و طمع داشتن جمع نمیشود. وقتی آز و طمع نباشد، بیم و هراس هم نیست و وقتی بیم و هراس نباشد، آز و طمع هم نخواهد بود. آنگاه هیچ عاملی نمیتواند انسان را از رشد و کمال لائقش بازبدارد. چون ما هرچه میکنیم از هوسها و خیالمداریهای درونمان میکنیم، اوست که ما را میترساند یا ما را میلرزاند یا ما را با نیرنگ میفریبد و مانند آن.
پس راه برای دیدن جان عالم و درون باز است. نه تنها خدا تشویق میکند که چرا به جان عالم راه پیدا نمیکنید، بلکه سرزنش هم میکند که چرا زبان ملکوتیان را نمیفهمید؟ نه تنها مدح میکند که بنگرید تا ببینید، بلکه مذمت هم میکند که چرا نمیشنوید و نمیبینید؟ نه تنها دعوت میکند به جان عالم سری بزنید بلکه توبیخ هم میکند که چرا راه نرفتید تا ببینید، که در جان عالم چه میگذرد؟
هم نظر به ملکوت را مدح میکند و هم آشنانبودن به جان عالم و ملکوت عالم را مذمت میکند. قرآن کریم این راه را باز کرد و فرمود؛ در این راه شما باید از نوری برخوردار باشید که تمام فراز و نشیبها را برای شما روشن کند. این نور از غیر خدا برنمیخیزد. نور خدا راه کمال را باید روشن کند، نه نور افروختهی دیگران. زیرا خطر از نار خداست، نه از نار دیگران.
چهار اصل زیر جزء اصول مسلمهی قرآن کریم است.
اصل اول اینکه؛ اگر نوری است باید خدا پرتوافکن آن نور باشد و بس.
اصل دوم؛ نوری که از غیرخداست افسرده و خاموش است.
اصل سوم؛ اگر بیمی، ترسی و وحشتی است از آتش خداست.
اصل چهارم؛ آتشی که خلق بیفروزد آن آتش جای هراس و بیم نیست، بلکه انسان باید تنها از تبهکاریهای خویش هراس داشته باشد.
اما اینکه فرمود؛ نور خدا هرگز خاموش نمیشود، در چند جای قرآن آمده است. یکی در سورهی مبارکهی توبه است که فرمود؛ میخواهند نور خدا را خاموش کنند ولی هرگز نمیتوانند «یُرِیدُونَ أن یُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» (11) یا «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» (12) یعنی؛ میخواهند نور خدا را با دهان خاموش کنند، همانطور که نور آفتاب با دهان خاموش نمیشود، دین خدا و قرآن خدا با دهان تبلیغات مسمومکنندهی مبلغین فاسد خاموش نخواهد شد.
نور الهی نه با زبان قلم تیره میشود و نه با زبان کام خاموش میگردد. معمولاً نور را با دهان خاموش میکنند، اگر شمع باشد با فوت دهان خاموش میشود. ولی اگر شمس بود با دهان خاموش نمیشود. اگر سخن، عادی بود ممکن است انسان با تبلیغات جلوی آن را بگیرد، ولی اگر کلام الله بود هرگز با تبلیغ نمیشود جلوی او را گرفت. با بیان و سخن و نوشتن نمیشود جلوی نور الهی را گرفت.
میخواهند نور الهی را خاموش کنند ولی هرگز نمیتوانند و خدا قاطعانه نورش را به مرحلهی کمال میرساند و عالمگیر میکند «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (13) یا «وَیَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ» (14) پس نور خدا هرگز قابل خاموششدن نیست. این نور چراغ راه ابدی است.
و اما نوری که دیگران افروختهاند و چراغی که دیگران روشن کردهاند در سورهی بقره فرمود؛ این نورها موقت است «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً» (15) داستان منافقین و اهل نفاق که خیال کردند با یک چراغ و با یک نور ساختگی میتوانند این راه طولانی و پرخطر را ببینند و بپیمایند، مثل کسی است که یک نار، یک آتشی را افروخت و روشن کرد که یک نور موقتی دارد.
«فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ» (15) این نار گرچه واقعش آتش است نه نور، اما همواره یک نور رقیقی با این آتش هست. همین که این آتش اطرافش را روشن کرد «فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ» (15) خدا این نور اندک را خاموش کرد، و آنها را در تاریکیهای عمیق سرگردان نمود.
پس نور نفاق و کفر، که از آتش و نار برمیخیزد، راهنما و پایدار نیست، نه تنها راهنما و پایدار نیست، بلکه به تبع آن عدهای به دام میافتند. چند قدمی هم میروند آنگاه که این نور خاموش شد در تاریکی میمانند. نه میتوانند راه را ادامه دهند، نه میتوانند برگردند. چون در تاریکی حرکت میسر نیست.
آن آتشی را که منافق روشن کرد، گرچه نور ضعیفی دارد، گرچه ممکن است عدهای در کنار این نور جمع بشوند و از این نور مددی بگیرند و حرکت کنند، اما همین که این نور اطرافش را روشن کرد، روشنشدن اطرافش همان، و خاموشکردن خدا همان «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ» نور آنها را خدا از بین میبرد «وَتَرَكَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ».
اگر انسانی در شبی تار در صحرای خطرناکی راه را گم کند، هوا نیز ابری باشد و اختران هم پوشیده باشند، او با چه وسیلهای میتواند موفق درآید؟ اگر هیزمی را افروخت و با آن آتش، نوری گرفت و خواست راه طولانی را طی کند همینکه چند لحظهای جلوی پای خود را دید، این نور خاموش میشود.
بیانی را قرآن ناطق، مولیالموحدین امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب علیه افضل صلواتالمصلین درباره دنیا و دنیازدهها فرمود که در همین حد است: «لیس فی البرق الخاطف مستمع لمن یخوض فی الظلمة» یعنی؛ ای انسانی که به دنیا دل بستهای، ای انسانی که برای رسیدن به دنیا از ملکوت ماندهای، ای انسانی که برای شنیدن صدای اهل نفاق و کفر، از شنیدن صدای ملکوتیان محروم شدهای، ای انسانی که برای رسیدن به زخارف دنیا از خزائن عالم بیبهره شدی بدان که تو مسافری، راهی دور و مقصدی بس دراز در پیش داری، شب تاریک است و راه هم باریک.
اگر برق ابرهای متراکم یک لحظه در فضای بیابان جهید، و مختصری راه روشن شد، آیا این مسافر راه گم کرده، میتواند بکمک یک لحظه روشنائی به مقصد برسد؟ آن برقی که یک لحظه میجهد و میمیرد، آیا میتواند نورافکن انسان راه گمکردهای، که مقصد طولانی دارد، باشد؟ آیا هیچ عاقلی راه پرخطر باریک را، برای رسیدن به مقصد دور، بدون چراغ و به امید برق بیابان طی میکند؟فرمود؛ دنیا اگر میجهد، مقام دنیا اگر میجهد، ثروت دنیا اگر برقی دارد، پستهای دنیا اگر زرقی دارد و کل جهان طبیعت اگر برق گذرایی دارد، با این برق گذرا مسافر راه گمکرده نمیتواند به مقصد دور و مقصود بلند برسد، «لیس فی البرق الخاطف مستمع لمن یخوض فی الظلمة» پس این نور، نوری نیست که راهگشا باشد و مسافر را به مقصد برساند.
اما اگر کسی خواست به اتکای نور خدا حرکت کند، چه کسی میتواند جلوی او را بگیرد؟ راهزن، با چه قدرتی میتواند جلوی این مسافر دلباخته را بگیرد؟ مسافری که چشم جانش به ملکوت دوخته است و ندای جهان را به تسبیح حق میشنود و درهای خزائن عالم را، به چهرهی ارادةالله باز و گشوده میبیند، چه کسی میتواند جلوی این حرکت تکاملیاش را بگیرد؟
هروقت بیگانه خواست آتشی روشن کند خدای متعال این آتش را خاموش میکند. «كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ» (16) هروقت جنگافروزان کافر و بیگانه آتشی برای جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش کرد و همیشه خاموش میکند. پس نار و شعلهی هراسآور بیگانه، نقشی ندارد و اگر ترسی است، باید از آتش خدا باشد. آتش الهی از درون دلها برمیخیزد، چه کسی میتواند از آن آتش فرار کند؟
مگر آتشی که از جان برمیخیزد قابل فرار است؟ فرمود: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ» (17) آتشی که الله آن را افروخته کرد از باطن انسان سرمیکشد. «الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» (18) این آتش، فؤاد و جان را زیر پوشش گرفته است، انسان کجا فرار کند؟ و اگر انسانی بی راه رفت خودش میشود هیزم افروخته جهنم، آنگاه این هیزم افروخته کجا فرار کند؟ هرجا برود هیزم است.
قاطین یعنی آنها که اهل قسط (بفتح قاف) و جور و ظلمند، قسط (بکسر قاف) دیگران را میبرند و میشوند اهل قسط (بفتح قاف) خودشان هیزم جهنماند «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا» (19) یعنی قاسطین، هیزم جهنماند. خدا عدهای را آتشگیرهی قیامت معرفی کرد و فرمود؛ بپرهیزید از آتشی که وقودش و آتشگیرهاش مردماند، آن گروه خاص، از منافق و کافرند «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» (20)
دربارهی یک عده قرآن فرمود: «أُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ» (21) آنها آتشگیرههای جهنماند. این آتشگیره کجا فرار کند؟ هرجا برود آتش با اوست. لذا اگر هم بتدریج آتش به خاموشی گرایید، او را مشتعل نگه میدارند «كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا» (22) مأموران جهنم، هرجا که آتش میخواهد افسرده شود، افروختهاش میکنند، پس خاموششدنی نیست.
نتیجهی این چهار اصل قرآنی این شد که برای رسیدن به این راه، نور خدا و ایمان به خدا لازم است. این نور خداست که هرگز خاموش نمیشود. نوری که از غیرخدا برخیزد خاموششدنی است. برای رسیدن به این راه، اگر هراسی است فقط از خدا است، و از آتشافروزی غیرخدا هراسی نیست. چون هر آتشی را که دیگران افروخته کردند، خدا خاموش کرده و خاموش میکند. و اگر ترس و هراسی است از عذاب الهی است که از کفر و نفاق و عصیان و تبهکاری سرچشمه میگیرد.
امیدواریم به برکت انبیاء و اولیای حق و ائمهی اطهار (علیهم السلام)، دلهای همهی ما ظرف معارف قرآن کریم باشد، و به معارف قرآن کریم آشنایی کامل پیدا کنیم. توفیق فقه قرآن و دیدن ملکوت عالم و روشنشدن با نور الهی را خدا به همهی ما مرحمت کند. ثواب این گفتن و شنیدنها را بعنوان بهترین هدیه نثار ارواح انبیا و اولیا و کسانی که با انبیا و اولیا محشورند یعنی شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی بفرماید.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی اسراء، آیهی 44.
2- سورهی منافقون، آیهی 7.
3- سورهی حجر، آیهی 21.
4- سورهی حدید، آیهی 16.
5- سورهی فصلت، آیهی 21.
6- سورهی انعام، آیهی 75.
7- سورهی اعراف، آیهی 185.
8- سورهی آل عمران، آیهی 68.
9- سورهی انبیاء، آیهی 68.
10- سورهی نحل، آیهی 96.
11- سورهی توبه، آیهی 32.
12- سورهی صف، آیهی 8.
13- سورهی صف، آیهی 8.
14- سورهی توبه، آیهی 32.
15- سورهی بقره، آیهی 17.
16- سورهی مائده، آیهی 64.
17- سورهی همزه، آیهی 6.
18- سورهی همزه، آیهی 7.
19- سورهی جن، آیهی 15.
20- سورهی تحریم، آیهی 6.
21- سورهی آل عمران، آیهی 10.
22- سورهی اسراء، آیهی 97.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم