رفتار تیپیک بازیگر

استانیسلاوسکی از شاگردانش می‌خواست که در زندگی، عادات، سنت‌ها و روان انسان‌ها دقت و تحصیل کنند. در هر دوره‌ی تاریخ بشر، رفتارها، ژست‌ها، حرکات، طرز لباس پوشیدن و به کار بردن اشیاء و آداب معاشرت مربوط به
سه‌شنبه، 24 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفتار تیپیک بازیگر
 رفتار تیپیک بازیگر

 

نویسنده: ولادیمیر پروکفیف
برگردان: پرویز تأییدی



 

استانیسلاوسکی از شاگردانش می‌خواست که در زندگی، عادات، سنت‌ها و روان انسان‌ها دقت و تحصیل کنند. در هر دوره‌ی تاریخ بشر، رفتارها، ژست‌ها، حرکات، طرز لباس پوشیدن و به کار بردن اشیاء و آداب معاشرت مربوط به خود آن دوره را داشته است و می‌بایستی همه‌ی اینها دانسته شوند. اجرای این تکالیف دقت بسیار به شاگردان می‌بخشید. تصور کنید که شما در نمایشنامه‌ی «خرد رنج می‌آفریند» یا یک نمایشنامه‌ی کلاسیک دیگر بازی دارید. در یک صحنه که مجلس جشن مجللی است شما در نقش یک نجیب‌زاده‌ی شیک پوش و مؤدب و خوش مشرب که همراه با خانمی هستید وارد می‌شوید. در ابتدا یک عملی (بازی) ساده دارید: خانم را به بالا و پایین سالن هدایت می‌کنید تا جای مناسبی یافته و ایشان را به طرف صندلی راهنمایی می‌کنید. در این حال استانیسلاوسکی به یکی از شاگردان دختر نزدیک شد و از او خواست که با هم یک گردش کوچک در سالن انجام دهند. بعد از اینکه موافقت دختر را شنید، با احتیاط دست دختر را با ناوک انگشتانش گرفت و دست او را روی دست خودش گذارد و بدین‌ترتیب بازویش را دور دست دختر حلقه کرد و شروع کرد با احتیاط او را در طول و عرض اتاق راهنمایی کردن. بعد از یکی از شاگردان پسر خواهش کرد که همین کار را انجام دهد دختر فوراً دستش را به طرف پسر که به طرفش آمده بود دراز کرد و او هم دستش را گرفت که صدای استانیسلاوسکی در حال تعجب برخاست، سپس شاگرد پسر فوراً دست دختر را گرفت و به خودش چسباند. دوباره صدای استانیسلاوسکی برخاست:
«به جاهای خودتان برگردید غلط بود» و این طور توضیح داد: می‌دانید اگر شما در آن زمان چنین رفتاری در چنین مجلسی می‌کردید چه می‌شد؟ فوراً از شما می‌خواستند که از منزل خارج شوید. برای این که در آن زمان این طور به یک زن نزدیک شدن و دستش را گرفتن اقلاً لازمه‌اش ازدواج بود. اصلاً مگر چنین چیزی امکان داشت که ابتدا دختر خودش دستش را به طرف پسر دراز کند! این دیوانگی مطلق بود. شما باید فقط با اجازه مادر دختر دست دخترش را بگیرید. ابتدا بایستی به خانم نزدیک شوید و با چشم تقاضای خود را عرضه بدارید و خانم هم نبایستی خودشان دستشان را به طرف شما دراز کنند.
تصور کنید که قرن هجدهم می‌باشد و خانم از آن دامن‌های معمول آن زمان که زیرش با فنر و سیم ساخته شده و باد کرده پوشیده است و معلوم است که آقا نمی‌تواند کاملاً نزدیک و کنار خانم قرار بگیرد و او را هدایت کند و بایستی در فاصله معین با کشیدن دست و فقط با انگشت سبابه، دست خانم را بگیرد. با همین انگشت شما خانم را هدایت می‌کنید و خانم باید احساس کند کجا هدایتش می‌کنید و اطاعت کند. خوب حالا چه طور بایستی خانم با این دامن که از سیم ساخته شده بنشیند؟ و فکر کنید اگر او یک مرتبه خودش را روی صندلی رها کند چه اتفاقی می‌افتد؟ نظیر این اتفاق را در نمایشنامه‌ای که مشغول اجرایش بودیم به نام استیانچیکوو (1) به خاطر می‌آورم.
در یک صحنه ‌این نمایشنامه خانم مسن بسیار مؤدبی که از این نوع دامن‌ها پوشیده بود، وارد سن شد و روی یک مبل نشست که یک مرتبه دامن چون با سیم و فنر ساخته شده بود از طرفین جهید و بالای سر هنرپیشه جمع شد. بیچاره هنرپیشه نمی‌توانست خودش را از این وضعیت نجات دهد و هنرپیشگان دیگر هم از خنده بی‌حال شده بودند و هیچ کمکی نمی‌توانستند بکنند. حالا چه کار باید کرد که چنین اتفاقی پیش نیاید؟ خانم باید وقتی چنین دامنی پوشیده و می‌خواهد بنشیند حتماً پشت دامن را بالا بیاورد، اما این کار هم چندان ساده نیست چون این کار باید با طنازی انجام پذیرد و تازه همین حرکت جزو رفتار زیبا و زینتی قرن هجدهم به شمار می‌رفت. یک خانمی با چنین دامنی نباید از نزدیک صندلی عبور می‌کرد چون در صورت برخورد با صندلی امکان پاره شدن دامنش بسیار زیاد بود. دامن چین‌دار بود و می‌شد آن را بالا کشید و به پایین رها کرد و همین باعث طنازی خانم‌ها در مقابل کاوالیه خود می‌شد.
با راهنمایی استانیسلاوسکی شاگردان، ظرافت، رفتار زیبا، سنت‌ها، اعمال و عادات انسان‌های زمان‌های مختلف تاریخ را می‌شناختند، و می‌آموختند و بدین ترتیب به یافتن اعمال، ژست‌ها و حرکات تیپیک نایل می‌شدند. هم‌چنین شناختن لباس‌های مختلف زمان‌های مختلف و طرز استفاده و پوشیدن آن را می‌آموختند و غیره...
این توجه و توصیه‌ی استانیسلاوسکی در مورد زندگی ظاهری نقش نمی‌باید با آفرینش پیکر نقش اشتباه گردد.
هنرپیشه با تصاحب عادات، رفتار و خصال نقش به طور ناخودآگاه اعمال منطقی نقش را به اختیار خود در می‌آورد و بدین‌ترتیب قسمتی از پیکر نقش را در وجود خود بنا می‌کند.
وقتی هنرپیشه اعمال و خصایل و اجزاء شخصیت نقش را در خود آورد آن وقت است که کاملاً در خط فیزیکی نقش قرار گرفته و سرانجام به آفرینش منطقی نقشی نایل می‌شود.
چون استانیسلاوسکی اعمال نقشی را واجد هر دو جنبه‌ی خارجی و درونی یا فیزیکی و روانی نقش می‌داند بدین سبب در مکتب خویش می‌آموزد که کار هنرپیشه بر روی اعمال فیزیکی نقش، به طور قطع نتیجه‌اش هدایت هنرپیشه و تسلط او بر زندگی روانی درون نقش است. «منطقی بودن اعمال، منطقی بودن احساس را ثابت و نمایان می‌کند.»
برای این‌که روی صحنه صحیح عمل کنیم کاملاً به افکارمان، چشم‌هایمان، گوش‌هایمان، اعصابمان، احساساتمان و قدرت تجسممان و... احتیاج داریم و بدون این‌ها بازی و عمل روی صحنه برایمان غیر مقدور خواهد بود.
وقتی هنرپیشه‌ای روی صحنه در نقاشی‌ هاملت یا اتللو مشغول بازی است، طرز عملش گواه و گویای طرز فکر و دلیل هیجان درون و احساسات او نیز می‌باشد. او خودش را‌ هاملت و اتللو حس نمی‌کند بلکه او روی صحنه مشغول زندگی خودش است، زندگی که نظیر زندگی دو قهرمان تراژدی‌های شکسپیر هاملت و اتللو می‌باشد.
برای هنرپیشه‌ی مکتب استانیسلاوسکی آفرینش قسمت ظاهری و خارجی پیکر نقش در درجه‌ی اول اهمیت قرار نمی‌گیرد بلکه برای او زندگی حقیقی درونی نقش حایز اهمیت است که آفرینشش در راهی عمیق، منطقی و حقیقی امکان‌پذیر می‌گردد.
اگر هنرپیشه تقلید از نقش نکند این حقیقت زودتر به دست می‌آید و بایستی خودش باشد که در این نقش عمل و فکر و زندگی می‌کند.
رمز روش جدید استانیسلاوسکی در کار بر روی نقش همین «از خویشتن عمل کردن» است که هنرپیشه را بر اعمال منطقی نقش چیره می‌سازد.
هنرپیشه با کمک و اتحاد لغت سحرآمیز «اگر» و وضعیات داده شده و قدرت تجسم، خط زندگی خود را روی صحنه به وجود می‌آورد و آن را با خط نقش آن قدر منطبق می‌کند تا زندگی این شخص غریب را که نویسنده او را ناگزیر به پذیرفتنش کرده از آن خود کند. اتفاق این دو خط یک چیز را به وجود می‌آورد که همان پیکر نقش است.
هنرپیشه در این فکر است که زندگی منطقی نقش را بفهمد و در این حال باز استانیسلاوسکی هشدار می‌دهد که: به هیچ وجه نباید این کار با جبر و زور انجام پذیرد بلکه بایستی همه چیز خود به خود به وجود آید.
در جواب یکی از شاگردان که می‌پرسد: چگونه می‌توانم در حالی‌که یک هنرپیشه‌ی جوان هستم در نقش یک پیرمرد «از خویشتن عمل کنم و پیکر این نقش را بیافرینم» استانیسلاوسکی می‌گوید: وقتی اعمال شما منطقی بودند، احساسی شما نیز منطقی خواهند بود. تمام حرکات و ژست‌هایی که شما در جوانی داشته‌اید همان‌ها را در پیری هم خواهید داشت فقط ریتم آنها تغییر می‌کند، نشستن و برخاستن مشکل‌تر می‌شود. مثلاً من دیگر در این سن نمی‌توانم با چابکی روی صندلی بنشینم بلکه اول دست‌هایم را روی صندلی می‌آورم و بدین وسیله تعادل بدنم را حفظ می‌کنم، همین طور هم نمی‌توانم به چالاکی برخیزم. اول باید چیزی را محکم بگیرم و بعد برخیزم. شما هم در نقش یک پیرمرد باید همین طور در اعمالتان مراعات کنید. وقتی اعمال منطقی یک پیرمرد را اعمال و رفتار خود کردید، آن وقت دیگر شما یک پیرمرد هستید. فقط مواظب باشید که خود را در نقش گم نکنید که خود را در بن بست قرار می‌دهید و نقش را هم می‌کشید و از بین می‌برید.

پی‌نوشت‌ها:

1- Stepantschikowo یکی از نمایشنامه‌های اولیه‌ی داستایوسکی می‌باشد.

منبع مقاله :
ولادیمیر پروکفیف؛(1392)، تئوری استانیسلاوسکی در پرورش هنرپیشه، برگردان: پرویز تأییدی، تهران: نشر قطره، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط