نام های پسرانه با حرف دال

نام یکی از عوامل موثر در ساخته شدن شخصیت است. اگر برای انتخاب نام فرزند، نامی به ذهنتان نمی رسد، ابتدا باید با کمک دیگران نام های زیادی را جمع آوری نمایید و سپس از بین آنها بهترینشان را برگزینید. در مطلب زیر به جمع آوری نام های پسرانه که با حرف د شروع میشوند پرداخته ایم.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نام های پسرانه با حرف دال

معرفی اسامی زیبای پسرانه با حرف د

 
اسم های زیبای پسرانه با حرف د
ردیف اسم معنی
۱ داتام نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه
۲ داتیس  اسم یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی بوده است
۳  دادار خالق، عادل، دادگر
۴ دادبرزین نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی، از شخصیت های شاهنامه فردوسی
۵ دادبه  آفریده بهتر، اسم پدر ابن مقفع نویسنده نامدار قرن دوم
۶ دادفر  مرکب از داد (عدل) + فر (شکوه، جلال)
۷  دادفرخ مرکب از داد (عدل) + فرخ (فرخنده، مبارک)، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
۸  دادفروز فروزنده عدل و داد، عادل
۹ دادفرین نام یکی از سرداران زمان اسکندر مقدونی
۱۰ دادمهر  داده خورشید، و نیز به معنی عدالت دوست نیز آمده است، نام یکی از پادشاهان طبرستان که هم زمان با بنی امیه بوده است
۱۱  دادهرمز داده هرمز، خداداد، نام موبدی در زمان ساسانیان
۱۲ دارا دارنده، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی، آنکه صاحب دارایی بسیار است
۱۳  داراب از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسر بهمن پادشاه کیانی و همای چهرزاد
۱۴  داران عربی دنیا و آخرت
۱۵  دارمان از شخصیت های شاهنامه فردوسی، و هم چنین اسم یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
۱۶  دارنوش نام یکی از وزیران بخت نصر
۱۷  داریا دارا، دارنده، از نامهایی که در اوستا آمده ‌است
۱۸  داریاو نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
۱۹  دارینوش اسم یکی از پادشاهان کیانی، ظاهراً محرف داریوش است
۲۰  داریو نام پادشاهی پیش از ساسانیان
۲۱ داریوش مرکب از دارا + وهو (نیکی) : دارنده نیکی، نگهبان نیکی، آنکه خلق و خوی نیک دارد، فرزند ویشتاسب از شاهان بزرگ هخامنشی و هم چنین اسم چندتن از پادشاهان هخامنشی
۲۲  داشاب هدیه
۲۳  داشاد داشاب، هدیه
۲۴  دامور آواز نرم و لطیف
۲۵  دامون نام اصیل ایرانی به معنای جایی که هرگز آفتاب ندیده، انبوه از جنگل، در گویش مازندران دامنه جنگل را گویند
۲۶  دانا عاقل، خردمند
۲۷  دانش مجموعه اطلاعات یا آگاهی هایی که از طریق آموختن، علم، تجربه، یا مطالعه به دست می آید، معرفت
۲۸  دانوش نام کسی که عذرا معشوقه وامق را فروخت
۲۹  داو هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند، قاضی، خداوند
۳۰ داور آنکه میان دو نفر به عدالت حکم کند، از نامهای حضرت حق
۳۱  دستان نامی که سیمرغ بر زال (پدر رستم پهلوان شاهنامه) نهاده بود
۳۲ دشمه  از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
۳۳  دلاور شجاع، نترس
۳۴  دلیر شجاع، دلاور
۳۵  دماوند دارای دمه و بخار، اسم کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران
۳۶  دمور از شخصیت های شاهنامه، اسم دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب
۳۷ دیاکو = دیااکو؛ بنیانگذار ایران و اولین پادشاه مادها که شهر هگمتانه (همدان) را بنا نهاد و آنرا پایتخت ایران کرد، مشهور است که دیاکو در عدالت بسیار دقیق بود
 
نام های پسرانه ترکی با حرف دال
(Daban) پاشنه. اساس. بُن. سینه. برگهای نزدیک به ریشه در توتون. فاحشه. آهن نیکو برای شمشیر سازی. مزرعه بدون سنگ و حاصلخیز
ردیف اسم معنی
1 دابار (Dabar)حوضچه
2 دابارا (Dabara) جشن. شکوه
3 دابال (Dabal) کوتاه قد. کوتوله
4 دابان
5 داباندا (Dabanda) فوراً. در حال
6 داپاندی (Dapandı) جشن پاییزی چوپانها
7 داخال (Daxal) کلبهای از نی و جگن. اتاق میهمان
8 دادال (Dadal) فهیم. حساس. با ذوق. احمق
9 دادان (Dadan) معتاد. خو گرفته
10 دادای (Daday) گودال در الک دولک
11 دادلی (Dadlı) خوشمزه. لذیذ
12 دادیم (Dadım) ذائقه. ادویه. غذا. ذوق
13 دارابا (Daraba) پاراوان. تیغه دیوار چوبی. ظروف چوبی. هیکل. قوطی بزرگ برای نگهداری غله
14 دارات (Darat) تصمیم. دسته. بسته
15 دارار (Darar) قپان
16 داراش (Daraş) فاصله. خیره سری. منازعه
17 داراشیل (Daraşıl) گوشه گیر
18 دارال (Daral) تنبل
19 دارام (Daram) خیلی تنگ. سفت کشیده شدن. یک شانه گیسو. بشکه. قسمت. جزء. نوعی آلاچیق
20 داراما (Darama) شانه زنی. راه راه.بشکه پر، بزرگ و گنده. جدول. چهارخانه. ویرایش
21 دارامات (Daramat) خوراکی منزل
22 دارامان (Daraman) کشاورز
23 داران (Daran) لانه. گروه ماهیها. پهناور
24 دارانا (Darana) رشوه
25 دارای (Daray) ابریشم ظریف.فلاحت
26 داربان (Darban) مغرور. متکبر
27 دارتا (Darta) بی حیاء. بی صاحب. معده. پسوند
28 دارتار (Dartar) پستچی. قاصد
29 دارتاش (Dartaş) جدال. نبرد
30 داشیت (Daşıt) وسیله حمل و نقل
31 داشیتان (Daşıtan) حمّال. ناقل
32 داشیر (Daşır) خیک.صدای پای اسب
33 داشیل (Daşıl) فسیل. مرصّع
34 داشیم (Daşım) سرریز. حمل. بسیار
35 داشین (Daşın) هدف
36 داشینار (Daşınar) منقول
37 داغار (Dağar) جنگ. کیسه چرمی. طغار. لاوک. گونی. جوال. کیسه بوکس. شکم گنده. ظرف سفالی دراز که در آن ماست ریزند. ظرف گلین که در آن آرد گندم و جو خمیر کنند. انبار آرد. شکم
38 داغازا (Dağaza) بلند. تنومند
39 داغاشار (Dağaşar) مقاوم. پاینده
40 داغال (Dağal) متقلب. خسی که در چشم رفته باشد. لاف زن. خشن
41 داغام (Dağam) ریزه نان یا طعام
42 داغان (جان)(Dağan) نام نوعی پرنده است که دولاشا نیز گویند. سه پایه. متلاشی شده. درهم ریخته. ضعیف. ناتوان. باز شده. غارت
43 داغانا (Dağana) پراکنده. مختلف
44 دالاما (گیا)(Dalama) گزنه
45 دالای (Dalay) دریا. اقیانوس. قول بزرگ. بخت. مباحثه.قسمت. نصیب
46 دالایان (Dalayan) گزنده
47 دالبار (Dalbar) طناب رخت
48 دالباسا (Dalbasa) لغو. آنکه نداند چه باید بکند و بیهوده تلاش کند
49 دالباسار (Dalbasar) سرمه پنجره. پشتیبان
50 دالتا (Dalta) قلم درودگران
51 دالدار (Daldar) الیاف
52 دالداش (Daldaş) گزینش
53 دالدالا (Daldala) عقب عقب
54 دالدالان (Daldalan) پشت سرهم
55 دالدام (Daldam) خلوتکده
56 دالدای (Dalday) پشت. حامی
57 دالغا (Dalğa) موج. ارتعاش. اهتزاز. نوسان. خیزآب. صفحه دفتر
58 دالغان (Dalğan) وامانده. سست. درمانده. پیچنده
59 دالغین (Dalğın) مواج. متلاطم. متفکر. در فکر فرو رفته. حواس پرت. پریشان خاطر. آدم بیتفاوت
60 دالقان (Dalqan) خمیر. آرد. جو کوبیده شده. محل ورود و خروج. صرع. غش. خسته. کوشا. کوفته
61 دالماز (Dalmaz) خستگی ناپذیر
62 دالمان (Dalman) پالتو. ضربه
63 دالوا (Dalva) دیوانه. مفتون
64 دالیار (Dalyar) ظرف سفالی گود
65 دالیش (Dalış) غوطه وری. خلسه. تلاش
66 دالیمان (Dalıman) برگزیده
67 دام داش (Dam daş)دخمه و کوخ
68 دامادا (Damada) رهبر. پیشوا
69 دامار (Damar) رگ. زردپی و رگ و ریشه گوشت. ریشه. اصل. منبع. نهاد. نبض. رگه. خلق و خوی. غیرت. قسمت خام مانده پوست. مجمع. محفل. نوع
70 داماس (Damas) امید
71 دالاغان (گیا)(Dalağan) گزنه. خارشتر. غارتگر
72 دالاغا (Dalağa) گرز. چوب. دگنک
73 دالاشمان (Dalaşman) دلیر. دلاور
74 دالاشا (Dalaşa) تراشه
75 دالاش (Dalaş) نزاع. برخورد
76 دالاس (Dalas)شاخه نازک. مفتول
77 دالاز (Dalaz) باد شدید. شعله. قلب. اندوه
78 دالار (Dalar) گزنده. مطلق. کامل
79 دالات (Dalat) استخر. برکه
80 دالابان (Dalaban) گَزیده شده. زیبا
81 دالاب (Dalap) سرخاب
82 دوْلقوم (Dolqum) تلاطم. تموّج. سلاح. تجهیزات
83 دوْلقون (Dolqun) غنی. سرشار. پرمضمون. همه جانبه. بلوغ. کمال. چاق. پر باد کرده. متأثر. گرفته. قهرآلود. اشک آلود (چشم). موج
84 دوْلمای (Dolmay) گرز. تخماق
85 دوْلوش (Doluş) انباشتگی. آکندگی. شتر ماده سه ساله
86 دوْلون (Dolun) ماه شب چهارده. بدر تمام. تمام. بینقص
87 دوْمال (Domal) تپه. تل
88 دوْناتا (Donata) پارچه منقش
89 دوْنار (Donar) فصل زمستان. منجمد شونده
90 دوْنان (جان)(Donan) کرّه اسب چهار ساله. لباس تازه. لباس پوشیده
91 دوْندار (Dondar) جای سرپوشیده. جای ساکت. فعل امر به معنای «منجمدکن»
92 دوْندورا (Dondura) صحرای یخ زده. پیمانی. مقاطعه
93 دوْندورما (Dondurma) بستنی. یخ زده. یخی. منجمد. هوای صاف و بسیار سرد. بتون. ماست گوسفند
93 دوْنقار (Donqar) گوژ. برآمدگی پشت یا سینه. غوز. قوز. انحراف و کجی. حدبه. سرپایین
95 دوْنقال (Donqal) لجوج. سمج. یخچال طبیعی. دارا. بسیار سالخورده. ثروتمند. ترکه باریک چوب
96 دوْنقور (Donqur) کلاف. بهم چسبیده. بی شاخ. بی دم. کله شق. نفهم. دیرفهم. توله سگ. پشم زمخت
97 دوْنقون (Donqun) سرشار. منجمد. خسوف. گرفته
98 دوْنمار (Donmar) تیر شکار
99 دوْنول (Donul) بلند. مرتفع
100 دوْیلان (Doylan) زیبا. کامل
101 دوْیلون (Doylun) ارزشمند. شیک
102 دوْیول (Doyul) کمک خرج. مدد معاش. تیول
103 دوْیون (Doyun) راهب. کافی. معتمد. سیری. خدا
104 دوبان (Duban) منطقه. حوضه
105 دورا (Dura) نقطه. دیوار. استقامت. پایداری. دارو. شهر. خانه. مسکن. آشکار. طرف زیرین ناخن اسب. سپر
106 دوراب (Durab) معاون. دستیار.ته مانده. عصاره. دُرد
107 دورات (Durat) تصمیم. ایستگاه
108 دوراس (Duras) بلند. مرتفع
109 دوراسان (Durasan) جاوید باشی
110 دوراش (Duraş) استقرار. آرام
111 دورال (Dural) زندگی. عمر
112 دورام (Duram) مکث. توقف. پشتیبان. حامی. هدف
113 دورامان (Duraman)نوجوان تنومند
114 دوران (Duran) استوار. جاوید
115 دوراناق (Duranaq) پشتیبان. حامی
116 دورای (Duray) گوشه در طرح یا رسم
117 دوربا (Durba) لوله بخاری. دودکش کوره آجرپزی
118 دوربات (Durbat) شکل. هیکل
119 دورقات (Durqa) پرهیز. اخطار. منزل
120 دورقاب (Durqab) قالب
121 دورقایت (Durqay) سالم. مقیم
122 دورقوت (Durqut) سالم. مانا. مسکن. منزل. ابله
123 دورقون (Durqun) راکد. ساکن. متوقف. انتهای روده بزرگ. انتهای مخرج چهارپایان
124 دورما (Durma) توقف. ایستایی
125 دورمان (Durman) زمانی. وقتی. آویزهای زینتی زین. قهرمان
126 دورموش (Durmuş) پایدار. برخاسته
127 دورموش (Durmuş) پایدار. برخاسته
128 دوروت (Durut) مسکن. زندگی
129 دوروش (Duruş) طرز ایستادن. حالت. ژست. استواری. مقاومت. توقفگاه. ایستگاه. کردار. درگیری
130 دورول (Durul) دولت. حضور. خویشاوند. بقاء. شفاف. عصاره. دُرد
131 دورولان (Durulan) زلال شونده. زیستگاه
132 دوروم (Durum) ایستادگی. وضع. وضعیت. حالت. پایداری. شرایط. غلظت در مایعات. دوام. ثبات. تاب تحمل. منزلگاه. استراحتگاه. ریگ. پاشنه در
133 دوزن (Düzən) زمین صاف. دشت. سیستم. ترتیب. آکورد. حیله. کلک. نظم. بی ضرر
134 دومان (Duman) مه غلیظ. بخار. ابر. دود. گرد و غبار. غم و اندوه. غصه. کدر. مبهم. مه آلود
135 دومرول (Dümrül) تیزی نوک تیر. پیکان. اندیشمند. آفریننده. آغازگر زندگی. گرداب. گردباد
136 دووال (Duval) خط دار. خراشیده
137 دویار (Duyar) احساس
138 دویغون (Duyğun) حساس. متأثر
139 دویوم (Duyum) احساس. مکاشفه. ادراک. الهام. غنیمت
140 دؤنر (Dönər) چرخان. دوره. روزگار. برگشت خورنده. چرخنده. غسالخانه. سیلندر. توپ پارچه
141 دؤنمز (Dönməz) استوار
142 دیبین (Dibin) تماماً. کلاً. کاملاً
143 دیپچین (Dipçin) کامروا. سالم
144 دیدیش (Didiş) جدایی. کوشش. تحریک. نزاع
145 دیدیم (Didim) تاج عروس. خراشیده. جسارت
146 دیدین (جان)(Didin) زنبور وحشی. سعی
147 دیرمان (Dırman) رنگ آبی تند. جن. دیو. مرز مزرعه
148 دیریت (Dirit) بخش. قسمت. گندمی که سبوس آن گرفته شده
149 دیریش (Diriş) غیرت
150 دیریل (Dırıl) کنار درّه
151 دیریم (Dirim) خون. زندگی. چوبهای دور آلاچیق
152 دیزیل (Dizil) درجه
153 دیزیم/ دیزین (Dizim) رشته. ردیف. بسته. لیست. سیاهه
154 دیکش (Dikəş)شاخه. بازو
155 دیکمن (Dikmən) قله. ستیغ. دارای شاخ عمودی
156 دیلبان (Dilban) مترجم
157 دیلداش (Dildaş) همزبان
158 دیلمار (Dilmar) خطیب. سخنگو
159 دیلمان  دیلمانج (Dilman) مترجم. سخنگو. رابطه. میانجی. زبان آور. گستاخ در سخن گفتن
160 دیلن (Dilən) خواستار. محبوب
161 دیلیز (Diliz) جوانه
162 دیلیش (Diliş) ایجاد شیار
163 دیلیم (Dilim) قاچ. برش. قطاع در دایره. دندانه. مزغل
164 دیلین (Dilin) قاچ. دندانه. خطوط و شِعبهایی بود که از اثر پای اسب و انسان در جادهی زمین به هم رسد
165 دینلر (Dinlər) مونس. همدم
166 دینلش (Dinləş) سازش. استماع
167 دینیش (Diniş) تخته کلفت. آسوده
168 دینیل (Dinil) قاپی که بریده ونصف شده تا راحتتر بیفتد
169 دینیم (Dinim) آرامش. توقف
 
اسامی عبری
ردیف اسم معنی
1 داتان مربوط به چشم، نام یکی از رؤسای یهود
2 دان قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (علیه السلام)
3 دانیال قضاوت خدا، یا خدا حاکم من است؛ یکی از چهار پیغمبر بزرگ بنی‌اسرائیل
4 داوود محبوب؛ شاه عبرانیان که شاعر و پیغمبر بود
5 داوید داوود
 
اسامی کردی
ردیف اسم معنی
1 دادیار حامی قانون، مجری عدالت
 
اسامی عربی
ردیف اسم معنی
1 دها (تلفظ: dahā) زیرکی، هوشمندی
2 دیار سرزمین، کشور، موطن، زادگاه
 
اسامی فارسی-عربی
ردیف اسم معنی
1 دادعلی داد (فارسی) + علی (عربی)، داده علی (علیه السلام)، آن که عدل و دادی چون علی (علیه السلام) دارد
2 دوست محمد دوست (فارسی) + محمد (عربی) دوستدار محمد
3 دین محمد دین (فارسی) + محمد (عربی)، دارای دین محمد (صلی الله علیه و آله)، نام یکی از پادشاهان ازبک
 
اسامی فرانسوی
ردیف اسم معنی
1 دیان (دخترانه و پسرانه) هم معنی با دیانا، (در اسطوره‌های رومی) الهه‌ی ماه، جنگلها، جانوران و زایمان، همتای آرتمیس یونانی، حاکم


منبع: سایت آکا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.