نویسنده: ریچارد هایمن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Trade Unions
سازمانهای جمعی کارگران که تحت عنوان «انجمنها» یا «اتحادیههای کارگری» شناخته میشوند از اواخر قرن نوزدهم در بریتانیا وجود داشتهاند. سیدنی و بئاتریس وب در تعریف کلاسیکشان (Sidney and Beatrice Webb, 1920, p. 1)، اتحادیهی کارگری را «همبستگی پایدار مزدبگیران برای حفظ یا ارتقای شرایط زندگی کاریشان» تعریف کردند.
سنت ارتدکس اقتصاد، که قراردادهای فردی را الگو و سرمشق قرار میدهد، اتحادیههای کارگری را غیرقابل درک (و غالباً نامناسب) یافته است. جامعهشناسی نیز برای مفهومپردازی آمیزهی سازمان رسمی و فعالیتهای جمعی غیررسمیتر و خودجوش اتحادیههای کارگری با دشواریهایی روبهرو بوده است. گستردهترین تلاشها برای تحلیل اجتماعی اتحادیههای کارگری از سوی طرفداران آن، خصوصاً در سنت مارکسیستی، صورت گرفته است. یکی از مشغلههای فکری اصلی این بوده است که اتحادیهها تا چهاندازه و تحت چه شرایطی موجب پیشبرد (یا ممانعت از) انقلاب پرولتاریا میشوند. در آثار مارکس و انگلس نظریهی منظم یا منسجمی دربارهی اتحادیهها وجود ندارد و مارکسیستهای قرن بیستم نیز دیدگاههای متعدد و متعارضی ارائه کردهاند.
رسالهی چه باید کرد لنین (Lenin, 1902) منشاء یکی از این رهیافتهاست. لنین که تا اندازهای تحت تأثیر مطالعهی کتاب وبها قرار گرفته بود، این سخن را مطرح ساخت که «مبارزهی اقتصادی» اتحادیههای کارگری هرگز نمیتواند به صورت خودجوش به جنبش سیاسی کاملی تبدیل شود؛ به همین دلیل «آگاهی اتحادیههای کارگری» مستلزم رهبری یک حزب انقلابی است. این قضیه که اتحادیهها میتوانند کارگزاران توانمند مقاومت در برابر روابط اجتماعی سرمایهداری در حوزهی شغل باشند، اما برای مشارکت در دگرگونی اجتماعی اساسیتر به رهبری حزب نیازمندند، به محور سنت کمونیستی تبدیل شده است.
دیگر سخن آشنا (و گاهی مکمل) حاکی از این است که اتحادیههای کارگری در مقام مؤسسههای رسمی ذاتاً ویژگیهای محافظهکارانهای پیدا میکنند و خصلتی را از خود بروز میدهند که روبرتو میشلز (Michels, 1911) آن را «قانون آهنین الیگارشی» مینامید. طبق بحثهای مختلفی که دربارهی همین مضمون صورت میگرفت، رهبران و مقامات ارشد منافع مشترکی پیدا میکنند که با ردههای پایینتر یا اعضا در تضاد است؛ آنها در نظم و ترتیبات مذاکره و چانهزنی با کارفرمایان گرفتار میآیند و به این ترتیب متعهد به دفاع از «قوانین صنعتی» میشوند (Gramsci, 1910-20)، یا به سبب توجه بیش از حد به ثبات سازمانی اتحادیه در برابر مبارزهجویی اعضای خود مقاومت میکنند.
برای غلبه بر این گرایشها، راهبردهای گوناگونی پیشنهاد شده است. سندیکالیستها از اتحادیهها دعوت میکردند که مذاکره و توافق با کارفرمایان را کنار بگذارند و در عوض در پی اعتصابهای عمومی انقلابی باشند (Ridley, 1970)؛ پیش از سال 1914، مارکسیستهای ارتدکستری مانند رزا لوکزامبورگ (Luxemburg, 1906) با خوشبینی به امکانات بالقوهی اعتصابهای تودهای مینگریستند. دیگران میکوشیدند اتحادیههای کارگری را به صورت هیئتهای صنعتی تمام و کمالی بازسازی کنند که بتوانند ادارهی صنایع را برعهده بگیرند؛ مهمترین نمونهی چنین تلاشی سازمان «کارگران صنعتی جهان» بود که در 1905 و با الهام از نظریههای دی لئون در ایالات متحدهی آمریکا شکل گرفت (Dubofsky, 1969). در طول دورهی 1914 تا 1918 شکلگیری سازمانهای کارگری در اثر کشورهای در حال جنگ که نسبتاً مستقل از ساختار رسمی اتحادیه بودهاند و میتوانستند بر کنترل تولید تأثیر بگذارند، مدل بدیل دیگری عرضه میکرد که گرامشی با دقت و حساسیتی بیش از دیگران آن را تحلیل کرد و کسانی نظیر پانکوک آن را مبنایی برای نظریهی «کمونیسم شورایی» قرار دادند (Smart, 1978). پس از شکلگیری بینالملل کمونیستی، یکی از عناصر مهم در استراتژی جناح چپ عبارت بود از ایجاد «جنبشهای مخالف ردههای پایین» درون اتحادیههای کارگری رسمی. بعدها گروههای گوناگون تروتسکیست این تاکتیک را پذیرفتند.
از زمان انقلاب شوروی نقش اتحادیهها در جامعهی سوسیالیستی موضوع بحث و جدل در میان مارکسیستها بوده است. در مناقشهی مشهور «بحث اتحادیههای کارگری» 1920-1921، تروتسکی معتقد بود که این اتحادیهها باید به طور رسمی تابع دولت باشند، درحالیکه اپوزیسیون کارگران اصرار داشت که این اتحادیهها باید نیروی مستقلی در حوزهی اقتصادی باقی بمانند. دیدگاه لنین بود که بالأخره غالب شد: یعنی با اینکه اتحادیهها به لحاظ رسمی مستقل بودند اما باید از رهبری حزب پیروی و نقش «مجرای انتقال از حزب کمونیست به تودهها» را ایفا میکردند. در زمان استالین، مدل تروتسکی برای کنترل دولتی به طور کامل به اجراء درآمد (Deutscher, 1950) و پس از 1945 همین مدل به رژیمهای کمونیستی جدید در اروپای شرقی گسترش یافت. سالها بعد، فشارهایی برای خودمختاری بیشتر اتحادیههای کارگری ایجاد شد. سقوط کمونیسم در بلوک شرق در اکثر کشورها پس از داعیهی استقلال اتحادیههای رسمی سابق به وقوع پیوست، و در موارد بسیاری با اوجگیری جنبشهای مخالف همراه بود - خصوصاً جنبش همبستگی در لهستان. امروزه مدل «مجرای انتقال» حتی در کشورهایی که هنوز رژیمهای کمونیستی دارند، کنار گذاشته شده است.
در کشورهای صنعتی غرب، اتحادیهها غالباً به تبعیت از احزاب سیاسی تن ندادهاند. در اکثر نقاط اروپای قارهای، اتحادیههای کارگری تودهای محصول قدرت گرفتن سوسیال دموکراسی در سالهای آغاز قرن بیستم بودند؛ اما رهبران اتحادیهها خیلی زود بر پیگرفتن اولویتهای استراتژیک مختص به خود پافشاری کردند (در جنوب اروپا که پیوند میان احزاب و اتحادیهها اهمیت شایانی در دورهی پس از جنگ داشته، در سالهای اخیر همین گرایش به وجود آمده است)و در ایالات متحدهی آمریکا، اکثر اتحادیهها به طور سنتی پیوندهای سیاسی مرسوم در اروپا را کنار گذاشتهاند و این موضعی است که در اواخر قرن نوزدهم ریاست فدراسیون آمریکایی کار، یعنی ساموئل گامپرز، به شدّت از آن حمایت میکرد؛ او فلسفهی خود را «اتحادیهگرایی صاف و ساده» مینامید. این برداشت بعدها مورد حمایت شلیگ پرلمانِ نویسنده (Perlman, 1928) قرار گرفت که معتقد بود اتحادیههای کارگری طبعاً فعالیتهای خود را به مسائل شغلی محدود میکنند مگر اینکه فریب دخالتهای ناروای روشنفکران را بخورند. بحثهای مشابهی در سالهای اخیرتر از سوی نویسندگان آمریکایی مطرح شده است (Lester, 1958: Ross and Hartman, 1960; Kerr et al., 1969) که همهی آنها اصرار داشتهاند اتحادیههای کارگری بالغ و پخته نوعاً اهداف سیاسی رادیکال را دنبال نمیکنند و حول چانهزنیهای جمعی متمرکز میشوند.
سومین دیدگاه دربارهی رابطهی میان اتحادیهها و سیاست را نظریهپردازان «صفگرایی» مطرح کردهاند (Goldthorpe, 1984). کاربردهای امروزی اصطلاح صنفگرایی بیشتر برای اشاره به نظامهای فاشیستی (خصوصاً ایتالیا و اسپانیای دورهی فاشیم) به کار میرود که یک سازمان تحت هدایت دولت هم کارفرمایان و هم کارکنان را در یک قالب میگنجاند و از وحدت کارکردی آنها دم میزد. در جوامع غربی مدرن، عقیده بر این است که دولت به نحو فزایندهای به عامل اصلی روابط اقتصادی و صنعتی تبدیل میشود؛ و این امر مشوق شکلگیری اتلاف سهجانبه بوده است که غالباً اتحادیهها را به صورت نهادی در دستگاه برنامهریزی و مدیریت اقتصادی ملّی شرکت میدهند. از نظر بعضی نویسندگان، «نوصنفگرایی» در خدمت مطیع ساختن اتحادیهها در قبال ملزومات دولت سرمایهداری است و آنها را به کارگزاران انضباط اعضایشان تبدیل میکند و در عوض پاداشهای اسمی و سازمانی به آنها میدهد. اما دیگران نوعی نظام «مبادلهی سیاسی» را تشخیص میدهند که در آن اتحادیهها مزایای مادی واقعی برای اعضای خود به ارمغان میآورند، چون ستیزهجویی اقتصادی را با تأثیرگذاری بر خطمشیهای اقتصاد کلان مبادله میکنند؛ از اتریش و سوئد در دورهی پس از جنگ به عنوان نمونههایی از این مبادله یاد میکنند. منطق این دو تفسیر این است که «اتحادیهگرایی شغلی» که در مدل آمریکایی مطرح است، دیگر چندان کارساز نیست- دستکم در سطح ملّی.
اما دیدگاه دیگری هم هست که به اتحادیههای کارگری به چشم جنبش اجتماعی مینگرد. این برداشت غالباً از تفکر اجتماعی کاتولیکی مشتق شده است که در سالهای پایانی نوزدهم و آغاز قرن بیستم از ضداتحادیهگری مبتنی بر ضد سوسیالیسم، به نگاه مثبتتری به اتحادیهها تبدیل شد و آنها را ابزار پیشبرد همبستگی و هماهنگی اجتماعی دانست. ضدیت با کمونیسم بعدها انگیزهی نیرومندی برای مداخلههای کاتولیکی در اتحادیههای کارگری فراهم ساخت و بعضی اوقات نیز الهامبخش تشکیل اتحادیههای جداگانهی «مسیحی» شد. اما در بعضی کشورهای جهان سوم، «الهیات آزادیبخش» مشوق حمایت از اتحادیههای عوامگرای رادیکال بوده است تا علیه سرمایههای چندملیتی و رژیمهای سیاسی سرکوبگر بسیج شوند. این برداشت را میتوان انعکاس منطق وضعیت به شمار آورد: هرجا که دولت قدرتمند باشد و «جامعهی مدنی» نسبتاً ضعیف و توسعهنیافته، اتحادیههای کارگری از اندک سازمانهایی هستند که قادرند کنش اجتماعی مستقل را در سطح ملّی هماهنگ کنند. در عین حال، اتحادیههایی که قادر بهایجاد روابط پایدار چانهزنی و مذاکره یا عضوگیری رسمی گسترده نیستند، احتمالاً درصدد بسیج و نمایندگی گروههای وسیعتری بر میآیند.
کاملاً واضح است که معنای اجتماعی اتحادیههای کارگری هنوز در درون اتحادیهها و میان اتحادیهها کانون بحث و مشاجره است؛ و نقش آنها برای حکومتها و جنبشهای مخالف سیاسی نیز همانقدر مناقشهبرانگیز است. شاید خاتمهی جنگ سرد و بینالمللی شدن سرمایه و اشتغال، به همگونی و تجانس بیشتری در ویژگیهای اتحادیههای کارگری منجر شود.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول