برخوردهاى مسالمتآميز پيامبر(ص) با يهود
همچنين اين نتيجه بهدست آمده كه پيماننامه مشهور، مربوط به يهوديان انصار است و به علاوه، آن مجموعهاى از چند قرارداد است نه يك قرارداد.
بخش دوم اين نوشتار به بررسى يكى از سريههاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرداخته و چنين نتيجهگرفتهاست كه اين حركتبرخلاف آنچه شهرت يافته سريه نيست، بلكه حركتى سياسى است كه از سوى رسولخداصلى الله عليه وآله به منظور صلح با يهود خيبر انجام شدهاست. هر چند پايان اين حركتبه درگيرى كشيدهشدهاست.
مقدمه
منابع اصلى اين تحقيق عبارتاند از دو كتاب «السيرة النبويه» و «المغازى». السيرة النبويه كه به سيره ابن هشام شهرت دارد در واقع سيره ابناسحاق است كه عبدالملك بن هشام (متوفاى 213ق) آن را جمعآورى كرده و گاه از آن كاسته و گاه مطالبى را برآن افزودهاست. محمدبن اسحاق (متوفاى 150ق) قديمىترين سيره نويسى است كه روايات او در تاريخ اسلام جايگاه ويژهاى دارد. او كارهاى پراكنده پيش از خود را جمع كرده و سيره منظمى را به دست دادهاست. با وجود آن همه مطالبى كه اين مورخ درباره روابط پيامبرصلى الله عليه وآله و يهود آورده، از پيمان آن حضرت با سه گروه يهودى مدينه سخنى به ميان نياوردهاست، بلكه گزارش او از پيمان عمومى به گونهاى است كه مورخان بعدى، گروههاى اصلى يهود را هم در اين قرار داد سهيم دانستهاند و به نظر مىرسد اين توهم ناشى از واژههايى است كه ابناسحاق در اين گزارش بهكار بردهاست.
درباره وثاقت ابناسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مىرسد پذيرش گزارشهاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از اين، در بررسىهاى تاريخى به آسانى نمىتوان گفتههاى ابن اسحاق را كه با قراين و شواهدى قابل تاييد است، رد كرد، زيرا در اين صورت بيشتر اطلاعات تاريخى صدر اسلام با مشكل روبهرو خواهد شد، البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر نقل مشكوكى را هم بپذيريم. در اين نوشتار همچنين از اضافات ابن هشام استفادههاى زيادى شدهاست.
منبع ديگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207ق) است. او تنها مورخى است كه خبرهاى مربوط به همه جنگها و سريههاى دوران رسول خدا را به تفصيل ثبت كردهاست. قديمى بودن او و كارشناسىاش در زمينه جنگها و سريهها اعتبار ويژهاى به اين كتاب بخشيده و ارائه جزئيات رويدادها آن را بر سيره ابن اسحاق برترى داده است.
پس از اين دو منبع اصلى، كتابهاى: الطبقات الكبرى، تاريخ الخليفه، الاموال، المحبر، انساب الاشراف، تاريخ يعقوبى، تاريخ طبرى، دلائل النبوه، اعلام الورى و ديگر منابع مربوط به سيره و مغازى مورد توجه بودهاست. در اين ميان، كتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پيمانهاى پيامبر و يهود بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224 ق) مؤلف كتاب الاموال، دومين كسى است كه پس از ابن اسحاق متن كاملى از پيمان نامه مدينه ارائه كرده و به خاطر ذكر نام راويان، حتى برگزارش ابن اسحاق - كه به سند اين قرار داد اشاره نكردهاست - برترى دارد. در عين حال يكى از مورخانى كه درباره ركتيهوديان معروف مدينه در اين پيمان، ابهام ايجاد مىكند ابوعبيد مىباشد كه سخن او منشا اشتباه برخى تاريخنويسان شدهاست. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى 548 ق) صاحب تفسير مجمع البيان، نويسنده كتاب تاريخ اعلام الورى است. اين كتاب گرچه در تاريخ چهارده معصومعليهم السلام است، بخش زيادى از آن به سيره پيامبر اختصاص دارد. از اين رو، منبع مهمى در موضوع پيمان با يهوديان اصلى مدينه (بنى قينقاع، بنىنضير و بنى قريظه) به شمار مىرود و بلكه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن اين منبع ضررى به اعتبار اين نقل نمىزند چون از منابع كهن بر درستى گزارش او شاهد آوردهايم.
درباره بخش دوم اين نوشتار ذكر اين نكته لازم است كه همه مورخان سريه عبدالله بن رواحه را، براى كشتن اسيربن رزام، عنوان كردهاند اما با بررسى گزارشهاى مختلف به اين نتيجه دستيافتهايم كه اين حركتبه منظور برقرارى صلح با خيبر بودهاست ولى در هنگام بازگشت هيئت اعزامى، به درگيرى كشيده شدهاست.
1) پيمان با يهود
الف - پيمان عمومى
متن اين پيمان كه ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرين و انصار آورده، طولانى است. در اينجا به بخشهايى از آن كه مورد نظر است توجه مىكنيم:
ابن اسحاق مىگويد:
رسول خداصلى الله عليه وآله بين مهاجرين و انصار نوشتهاى امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. متن پيمان چنين است: بسماللهالرحمن الرحيم اين نوشتهاى است از محمد پيامبرصلى الله عليه وآله بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مىدهند. مهاجرين در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقىاند و به نيكى و عدالت آن را مىدهند. بنىعوف، بنىساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنىعمروبنعوف، بنى نبيت و بنى اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقىاند. .. هر يهودى از ما پيروى كند يارى مىشود و با ديگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمىشود و دشمنش يارى نمىگردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مىپردازند.
يهود بنىعوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملتاند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر كه ستم كند خود و خانوادهاش را به هلاكتخواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنىثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنىعوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمدصلى الله عليه وآله از اين مجموعه بيرون نمىرود. از قصاص جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانوادهاش را در معرض ترور قرار داده مگر اينكه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مىپردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمىشوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالىشان نيز از اين حقوق برخوردارند.
اين قرارداد همانگونه كه پيداست ميان مهاجرين و قبايل مسلمان و يهودى انصار بسته شدهاست. يهوديانى كه نامشان در اين پيمان آمده شهرتى ندارند و در گزارشهاى تاريخى توجه چندانى به آنها نشدهاست. (3) گويا اين يهوديان همان كسانىاند كه يعقوبى درباره آنان مىگويد: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسايگى با يهود، آيين يهود را برگزيدند» (4) و به متهودين (يهودى شدهها) يا يهود انصار شهرت دارند. اين گروهها به جهت اوس يا خزرجى بودنشان كمترين تنشها را با مسلمانان داشتهاند (5) و به نظر مىرسد كمكم اسلام آورده و ارتباطى با يهوديان اصيل نداشتهاند. علت معروف شدن اين پيمان به موادعه يهود هم، شركت اين گروه از يهود انصار، در آن است. اما نامگذارى اين قرارداد به موادعه يهود چندان درست نيست چون طرفهاى اصلى آن مهاجران مكه و انصار مسلمان مدينه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع ديگر نيز تنها همين گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هيچ اشارهاى به يهود نشدهاست. (6) به همين دليل برخى محققان براين باورند كه اين پيمان مجموعهاى از چند قرارداد است كه ابناسحاق و ديگران آن را در كنار هم و به عنوان يك پيمان نامه آوردهاند. (7) تكرار برخى مواد متن نيز چنين مطلبى را تاييد مىكند.
به هر حال عنوان «موادعه يهود» و شركت گروههاى يهودى انصار در اين پيمان نامه، بسيارى را به اشتباه انداخته و موجب شدهاست گمان كنند سه طايفه معروف يهود - كه گفته مىشود يهود اصلى حجازند (8) - نيز در اين قرارداد شركت داشتهاند. علت چنين تصورى اين است كه اولا، برخى مورخان هنگام نقل اين قرارداد از آن سه طايفه نام بردهاند. (9) ثانيا، همه مورخان هنگام بيان جنگهاى پيامبرصلى الله عليه وآله با اين سه گروه يهودى، گفتهاند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه با او پيمان بسته بودند» و چون متن ديگرى غير از اين پيمان به موادعه يهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور مىشود كه مراد از پيمان با سه گروه يهود، همين پيمان عمومى است. ليكن اين مطلب درست نيست و اين سه گروه در اين قرار داد دخالتى ندارند بلكه آنان پيمانى مخصوص دارند كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت. البته ممكن است انعقاد هر دو معاهده در يك زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پيمان عمومى كه عنوان موادعه يهود به خود گرفته حرفى از آنان نيست، زيرا اين سه طايفه از يهوديان سرشناس مدينه بودند و اگر در اين پيمان شركت داشتند حتما نام آنان برده مىشد. چگونه ممكن است از هشت گروه يهودى غير معروف در اين پيمان نام برده شود اما به يكى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس بايد گفت پيمان با سه طايفه، غير از اين قرارداد است.
به علاوه مواد اين پيمان با آنچه مورخين درباره آن سه گروه مىگويند، مطابقت ندارد. آنان مىگويند سه طايفه با پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشتند كه بىطرفى خود را حفظ كرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند (10) اما در اين پيمان يهود موظف شدند در جنگها همراه مسلمانان شركت كرده و بخشى از هزينه آن را تامين كنند. (11) در گزارشهاى تاريخى هم درباره شركت اين سه طايفه در جنگها مطلبى به چشم نمىخورد و تاريخ نيز هيچ گاه آنان را به خاطر كنارهگيرى از جنگ سرزنش يا متهم به پيمانشكنى نكردهاست. پيداست چنين تعهدى (كه مسلمانان را يارى كنند) نسبتبه رسول خدا نداشتهاند و آنچه هست مربوط به يهوديان اوس و خزرج است.
برخى با بيان احتمالاتى درباره شركت اين سه طايفه در پيمان عمومى گويند: «احتمال دارد آنها هم جزء پيمان باشند، چون ياد از بستگان اوس و غيره، ضمنا ياد از يهود همپيمان آنها هم هست». (12) اما اين سخن درستبه نظر نمىرسد چون اولا، انعقاد پيمان با اوس و خزرج هيچ گاه مستلزم قرارداد با همپيمانان آنان نيست. ثانيا، ياد از يهود انصار در پيمان نامه نشان مىدهد كه يهوديان اصلى - بنىقينقاع و بنىنضير و بنى قريظه - بايد مورد توجه بيشترى قرار مىگرفتند و اگر همراه همپيمانان اوس و خزرجى خود در پيمان شركت داشتند حتما نام آنان نيز برده مىشد.
علامه جعفر مرتضى در اين باره مىگويد: «روشن است كه مقصود از يهود در اين قرارداد بنىقينقاع و بنىنضير و بنى قريظه نيستند بلكه يهوديانى هستند كه جزء قبايل انصار بودند». (13) هيكل هم مىگويد: «در امضاى اين عهدنامه يهود سهگانه شركت نداشتند و پس از مدتى بين آنان و پيامبر قراردادى بسته شد.»(14)
ب - پيمان با سه گروه معروف يهود
على بن ابراهيم نقل مىكند يهود بنىقريظه و بنى نضير و بنى قينقاع نزد پياميرصلى الله عليه وآله آمده گفتند: مردم را به چه مىخوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحيد و رسالتخودم. من كسى هستم كه نامم را در تورات مىيابيد و علمايتان گفتهاند از مكه ظهور مىكنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ مىكنم... يهوديان گفتند آنچه گفتى شنيديم. اكنون آمدهايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسى را عليه تو يارى نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببينيم كار تو و قومتبه كجا مىانجامد. پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادى نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبرصلى الله عليه وآله يا يكى از يارانش با زبان، دست، اسلحه، مركب (نه در پنهانى و نه آشكارا، نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد رسولخدا مىتواند خون ايشان را بريزد، زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمتبگيرد. آنگاه براى هر قبيله از اين يهوديان نسخهاى جداگانه تنظيم شد. مسئول پيمان بنىنضير حيىبناخطب، مسئول پيمان بنى قريظه كعب بن اسد و مسئول پيمان بنى قينقاع مخيريق بود. (16)
اين قرارداد نسبتبه آنچه به پيمانعمومى شهرت يافته از صراحت و انسجام بيشترى برخوردار است، زيرا طرفهاى آن به خوبى روشن است و پيداست در يك زمان براى هر سه طايفه بسته شدهاست. ولى مشكل اين متن ايناست كه منحصر به نقل طبرسى است و در هيچ منبع ديگرى نيامدهاست. گذشته از اينكه قدمت كتاب و راوى (علىبنابراهيم) به اندازه مورخان دست اول سير نيست. اما آنچه مشكل را حل مىكند گزارشها و شواهدى است كه در منابع دست اول بر تاييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارتاند از:
1- در بسيارى از منابع وقتى سخن از پيمانشكنى سه طايفه يهودى به ميان آمده تصريح شدهاست كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيمانى را با آن حضرت امضا كردند. (17) از طرفى گفتيم پيمان عمومى به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگرى هم درباره يهود وجود ندارد تا سخن مورخين را راجع به آن بدانيم.
2- در برخى منابع آمده استيهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمى بر ندارند (18) و اين مطلب در اين پيماننامه وجود دارد.
3- مورخين مىگويند حيىبن اخطب و كعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پيمان بنىنضير و بنى قريظه طرف قرارداد بودند. (19) اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شدهاست.
4- در منابع آمدهاست پيامبرصلى الله عليه وآله پس از پيمانشكنى بنىقينقاع و بنىنضير قصد كشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت. (20) درباره قتل عام بنىقريظه پس از پيمانشكنىشان هم مورخان مىگويند: «مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند». (21) وقتى هم محاصره بنىنضير و بنىقريظه شدت گرفتيهوديان گفتند: «اگر تسليم محمدصلى الله عليه وآله نشويم مردانمان كشته و زن و بچهما اسير خواهند شد» (22) و اينها كلماتى است كه تنها در اين پيماننامه وجود دارد.
5- مفسرين در شان نزول آيات دوازده و سيزده سوره آلعمران مىگويند: چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند، يهود گفتند اين همان پيامبرصلى الله عليه وآله موعود است اما وقتى در نبرد احد شكستخوردند يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناى ناسازگارى و پيمانشكنى گذاشتند. (23) اين مطلب با آنچه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند، صلح مىكنيم تا ببينيم كار تو و قومتبه كجا مىانجامد، متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله داشتند باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان مىكردند پيامبرصلى الله عليه وآله بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد با او مقابله كنند. از اين رو پس از جنگ احد، بنىنضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اينها شواهدى است كه به خوبى نشان مىدهد پيمان با سه گروه يهود مدينه، چيزى جز روايت اعلامالورى نيست.
درباره اين قرارداد چند نكته ديگر قابل توجه است:
الف - با اينكه درباره تاريخ انعقاد پيمان عمومى ترديدهايى وجود دارد (24) اما شواهدى در دست است كه بنابر آنها پيمان با طوايف يهود را نمىتوان ديرتر از ماههاى اول هجرت دانست: نخست آنكه در گزارش اين پيمان آمدهاست: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خداصلى الله عليه وآله بوده كه چنين سؤالى كردهاند. شاهد ديگر آنكه، مخيريق (كه طرف قرارداد بنىقينقاع معرفى شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيدهاست. (25) ديگر اينكه وى وقتى پيماننامه را گرفت و نزد قومش برگشتبه آنان گفت: بياييد به محمدصلى الله عليه وآله ايمان آوريم. (26) از اين رو به نظر مىرسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماههاى اول هجرت برمىگردد. (27)
ب - بندهاى اين پيمان بسيار جالب است چون بعدها يهوديان يكيك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمانشكنى را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1- همكارى عليه پيامبر (لا يعينوا على رسولالله) 2- همكارى عليه ياران پيامبر يعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) 3- اقدام تبليغاتى (بلسان) 4- اقدام مسلحانه (و لا يد و لا بسلاح) 5- پشتيبانى تداركاتى دشمن (و لا بكراع) 6- توطئههاى پنهان و آشكار، در شب يا روز (فى السر و العلانية بالليل و بالنهار) با وجود همه اين قيود و تاكيدات، در آينده خواهيم ديد كه برخى از اين گروهها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط، پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج - از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله براى هر كدام از اين سه طايفه نسخهاى نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسئول پيماننامه و طرف قرارداد با پيامبرصلى الله عليه وآله به شمار مىآمد و تصميمگيرى درباره پاى بندى يا نقض قرارداد برعهده او بود. به همين جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى ميان يهود و مسلمانان به حيىبناخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند. (28) در جريان پيمانشكنى بنىقريظه هم اين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتى نكردند. (29)
د - نكته آخر تناقضى است كه درباره مواد اين قرارداد با پيمان عمومى در گزارشهاى مورخين به چشم مىخورد. گاه گفته مىشود: وقتى رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند (30) و گاه مىگويند: در پيمان آمده است كه اگر جنگى روى دهد يهود نيز به يارى مسلمانان بروند. (31) بار ديگر گفته مىشود: رسول خداصلى الله عليه وآله هر گروه از يهوديان را به همپيمانان خود ملحق كرد. (32) اين مطلب هم گفته مىشود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. (33) پيداست در اين مورد ميان دو قرارداد خلط شدهاست; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومى است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان همپيمان خود ملحق شدند و همچنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند، اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگها - چه به سود و چه زيان پيامبر - وارد نشوند و مقصود از شرايط (له و عليه آنان) همان تعهدات طرفين براى عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابك و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت اين ناسازگارى در كلمات تاريخنگاران اين است كه معمولا كلمه يهود را بدون قيد آوردهاند. از اين رو، يهود انصار كه در پيمان عمومى (34) شركت داشتهاند از يهوديان اصلى بنىنضير و بنىقريظه و بنىقينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند، به سادگى تشخيص داده نمىشوند.
از آنچه گذشت روشن شد هر سه طايفه يهودى كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه، پيمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن اين پيمان تا پيش از سده ششم به طور كامل ثبت نشده ولى همه مورخان كهن اشارهاى به آن كردهاند. گويا اصل چنين قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت كردهاند. تاريخنويسان جديد بهخصوص اهل سنت هم كه گويا متن اعلام را نديده و فقط به روايت ابن اسحاق و پيمان عمومى توجه داشتهاند و از طرفى سه طايفه يهود را بيرون از پيمان عمومى مىدانند، براى تطبيق كلام مورخان راه درستى نرفتهاند. (35)
2) تلاش براى صلح با خيبر
الف - حركت نظامى يا سياسى؟
1- در تمامى ترورهايى كه از سوى ياران پيامبر انجام شد دستور يا اجازه رسول خدا گزارش شدهاست. آن حضرت درباره ابوسفيان (38) و ابن نبيح هذلى (39) دستور داد; در مورد عصماء (40) ، ابو عفك (41) و كعب بن اشرف (42) فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ و درباره ابو رافع (43) هم اجازه داد. اما درباره كشتن اسير هيچ گونه فرمان يا اجازهاى از پيامبر نيست. تنها مطلبى كه گفته شدهاين است كه واقدى از عبدالله بن انيس روايت كرده كه: «پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعنى او را بكش.» (44) ليكن اين مطلب - گذشته از اينكه با ديگر بخشهاى اين گزارش سازگارى ندارد (45) و در سيره ابن هشام نيامدهاست - به خاطر اينكه فضيلتى براى ابن انيس به شمار مىآيد با ترديد جدى روبهرو است، زيرا بخشى از گزارشهايى كه واقدى از او نقل كرده بسيار غير معقول و افسانهاى است و به نظر مىرسد ساخته دست داستان سرايان يا كسانى است كه در صدد جعل فضايل براى عبدالله انيس بودهاند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلى، واقدى از همين شخص كه مامور كشتن هذلى بوده نقل كردهاست كه: پس از كشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم، گروهى در تعقيب من بودند اما عنكبوتى بر در غار تارى تنيد و آنان مرا نديدند. يكى از آنها كفشها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاى حاجت كند، من كه پا برهنه و تشنه بودم كفشها و آب را برداشته شبها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آنگاه عصايى به من داد و فرمود در بهشتبر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند. (46) در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: من او را كشتم و پيامبر هم گفته مرا تصديق كرد. (47) در جنگ خيبر نيز عناياتى از پيامبر درباره او گزارش شدهاست. (48) اين در حالى است كه شرح حال نويسان درباره اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارشهاى ضد و نقيضى درباره او وجود دارد. (49) از اين رو گزارش ابنانيس كه در آن از اشاره پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده، درست نيست، زيرا با بخشهاى ديگر گزارش اين رويداد هم منافات دارد. (50)
2- در منابع تاريخى تاكيد شده است كه همه ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهانى - همانگونه كه قاعده ترور است - انجام شدهاست ولى وقتى ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارشها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتى به سريههايى كه براى كشتن شورشيان انجام مىشده، ندارد.
3- در سريههايى كه پيامبر براى كشتن مفسدان اعزام كرده است اگر سخنى رد و بدل شده، براى فريب آن طرف بودهاست. درباره كعب بن اشرف و ابورافع، ياران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمدهايم. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلى گفت آمدهام براى دشمنى با محمدصلى الله عليه وآله با تو همراهى كنم. اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: «اگر با ما بيايى پيامبر به تو نيكى مىكند و تو را رياست مىدهد» به حيله و فريب شباهتى ندارد، زيرا اگر بنا بر حيله بود به گونهاى ديگر عمل مىكردند و قلعههاى خيبر مانع آنان نبود، سىنفر هم لازم نبود زيرا پيشتر از آن ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعههاى خيبر كشته بودند.
4- دقت در واژههايى كه در گزارش اين رويداد به كار رفته به خوبى گواهى مىدهد كه هدف از اين حركت، ترور اسير نبوده، بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابناسحاق در گزارش كوتاه خود مىگويد: «اين يكى از حركتهاى عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد». (51) و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشتهاند، تعبير ديگرى به كار مىبرد. واژه ديگر «پشيمانى در ميان راه» است كه ابن هشام و واقدى مىگويند اسير در ميان راه پشيمان شد. (52) بلاذرى هم مىگويد: «اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولى در ميان راه قصد كشتن ابنرواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت». (53) مورد ديگر اين است كه وقتى ياران رسول خدا به اسير گفتند: «پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: «ما از جنگ خسته شدهايم».
چنانكه گفته شد به نظر نمىرسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براى فريب به اسير گفته باشند و به نظر نمىرسد كسى مانند او كه فرمانده نظامى خيبر به شمار مىرفتبه اين سادگى فريب خورده باشد. همه اين كلمات نشان دهنده اين است كه عبدالله بن رواحه براى كشتن اسير نيامده بود بلكه براى بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم - كه ترور دوستان يهودى خود را فراموش نكرده بود - موقعيت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كردهاست.
5- در سريههايى كه پيامبر براى كشتن دشمنان اسلام فرستاده استيك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در اين حركت، سى نفر گزارش شدهاند.
با آنچه گذشت روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پيامبر به خيبر آنگونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودىاش نبوده استبلكه اين، سفرى سياسى به منظور گفتوگو براى صلح با خيبريان بودهاست (54) ولى چون سرانجام اين سفر، كشته شدن اسير يهودى بوده اينگونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريهاى براى كشتن اسير و يارانش بودهاست. (55)
ب - گفت و گو براى صلح
در ماه رمضان سال ششم قمرى به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمعآورى نيرو براى حمله به مدينه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبى از اسير - كه پس از ابو رافع به فرماندهى و رياستخيبر گمارده شده بود - شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) (57) آن حضرت ياران خود را خواست و اين بار عده زيادترى را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتى آنان به خيبر رسيدند اعلام كردند كه از سوى پيامبر آمدهاند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آنگاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند: اگر نزد پيامبر آيى به تو نيكى خواهد كرد و تو را به رياستخواهد گماشت. اسير پس از پافشارى مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود. ليكن مشاوران او گفتند محمدصلى الله عليه وآله كسى نيست كه به بنىاسرائيل رياستبدهد. اسير گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شدهايم. سپس همراه سىنفر از يهوديان به سوى مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومترى خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دستبه شمشير برد ولى عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آنكه اسير حركتى بكند ضربهاى به پايش زد و سپس او را كشت. بقيه مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد. (58)
از گزارشهاى كوتاه تاريخى استفاده مىشود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع - كه پيش از او رياستخيبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بيش از رياست و فرماندهى بود - (59) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود. (60) به همين جهتخيبر و پيرامون آن بهويژه يهوديان وادى القرى و مشركان غطفان را آماده جنگ با مدينه كردهبود. از سويى ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود توانايى مقابله با آنها را نداشتند چون انتظار مىرفت در اين حمله قريش نيز بار ديگر به يارى آنان بشتابد و داستان احزاب - كه به تصريح قرآن كريم، مسلمانان را متزلزل كرد - بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتى بهترين دورانديشى اين بود كه مسلمانان با يكى از دو گروه مشرك و يهودى كنار آيند و لااقل يكى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه، عبدالله رواحه را براى گفتوگو به خيبر فرستاد.
با آنچه از استحكامات و آمادگى نظامى خيبر در گزارشهاى تاريخى وجود دارد به نظر نمىرسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند، بلكه ابتدا درصدد برآمدهاند با رؤساى آن كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود به گفتوگو بنشينند تا از اين راه به مخالفتهاى آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجامدادهبود و هنگامى كه قبيله غطفان در پشتخندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اينجا هم پيامبر مىخواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتى مناسبتر با آنان روبهرو گردد. همانگونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارشهاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش بنابر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامى همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پيش از مصالحه با يكى از اين دو گروه (مشرك و يهودى) به جنگ خيبر برود موفقيتى كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمى نبود، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيرى با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، ياران رسول خدا از سوى آن حضرت يا از سوى خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياستخيبر را به اسير دادند. اين همان كارى است كه پيامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوى خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامى مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوى مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكارى دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.
پىنوشتها:
( 1 ) ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق سقا، ابيارى، شلبى، (بيروت: دارالمعرفة، بىتا) ج 2، ص 221; واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونز (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1414ق) ج 1، ص 365 - 368 و 454 - 459; ابن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق عطا (بيروت، دارالمكتب العلميه، 1418ق) ج 2، ص 51; بلاذرى، فتوح البلدان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق) ص 35; يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، تحقيق مهنا(بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1413ق) ج1، ص 370.
2 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501; ابوعبيد قاسم بن سلام، كتاب الاموال، تحقيق هراس(قاهره، مكتبه كليات الازهرية، 1968م) ص 291. منابع بعد، همان روايت ابن اسحاق را آوردهاند.
3 . ر.ك: ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ترجمه قره چانلو (تهران، امير كبير، 1365) ص 62 و جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام (بغداد، نشر جامعه، 1413ق) ج 6، ص 519.
4 . يعقوبى، همان.
5 . ابن اسحاق و بلاذرى آنجا كه نام دشمنان يهودى پيامبر را ذكر مىكنند كمترين اشاره را به اين قبايل دارند (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 516 و بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق زكار زركلى(بيروت، دارالفكر، 1417ق) ج1، ص 340).
6 . ر.ك: احمد بن حنبل، مسند احمد (بيروت، دارصادر، بىتا) ج 1، ص 271 و ج 2، ص 204 و كلينى، الكافى (بيروت، دارالاضواء، 1405ق) ج 5، ص 31.
7 . عون شريف، نشاة الدولة الاسلامية (بيروت، دارالجيل، 1411ق) ص 25; مونتگمرى وات، محمد فى المدينة (بيروت، المكتبة العصيرية، بىتا) ص 343 و اكيرا گوتو، «قانون نامه مدينه»، كيهان انديشه، ش 75; اين محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد، نتيجه گرفته كه آن تركيبى از چند سند تاريخى است. اگر اين مطلب اثبات شود اطلاق «قانون اساسى» و مانند آن بر اين پيمان نامه وجهى نخواهد داشت چون اين قرارداد شامل همه گروههاى ساكن مدينه نمىشود.
8 . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1994م) ج 22، ص 343. البته يهوديان اصيل و اسرائيلى منحصر به اينها نيستند ولى ديگران به اين اندازه شهرت ندارند.
9 . ابوعبيد، همان، ص 297; ابن كثير، البداية و النهاية(بيروت، داراحياء التراث العربى، 1412ق) ج 3، ص 272.
10 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; عامرى، بهجة المحافل (مدينة المنورة، المكتبة العلميه، بىتا) ج 1، ص 213; ديار بكرى، تاريخ الخميس (بيروت، دارصادر، بىتا) ج 1، ص 213.
11 . ابوعبيد هم گفته استيهود در جنگها همراه پيامبر بودند و سهم خود را مىگرفتند (ر.ك: الاموال، ص 296).
12 . شهلا بختيارى، پيامبر و يهود مدينه (پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه الزهراء، 1373) ص 124.
13 . عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم (بيروت، دارالسيرة، 1995م) ج 4، ص 255.
14 . هيكل، حياة محمد (قاهره، مطبعة السنة، 1968م) ص 227; وات هم اين نظر را دارد (محمد فى المدينه، ص 346).
15 . در پاورقى اعلام و بحار الانوار كه متن طبرسى آمده، به اكمال الدين، تفسير قمى و قصص الانبياء آدرس داده شدهاست ولى ما حتى با جستوجوى رايانهاى چيزى از اين مطالب را نيافتيم تنها چند كلمه از پيماننامه در قصص الانبياء راوندى وجود دارد كه آن هم از سه گروه يهود و مواد عهدنامه نام نبردهاست. گويا مصحح در پاورقى بحار به پيمانشكنى يهود اشاره مىكند نه متن پيمان.
16 . طبرسى، اعلام الورى (قم، مؤسسة آلالبيت، 1417ق) ج 1، ص 157; مجلسى، بحارالانوار(بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق) ج 19، ص 110 و على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول (تهران، مؤسسة دارالحديث، 1419ق) ج 1، ص260.
17 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; طبرى، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1409ق) ج 2، ص172.
18 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; بغوى، معالم التنزيل، تحقيق عك رسوار (بيروت، دارالمعرفة، 1415ق) ج 4، ص 313; عامرى، همان، ج 1، ص 213.
19 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 220; بلاذرى، فتوح البلدان، ص 35 و واقدى، همان، ج 1، ص 455.
20 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 191; واقدى، همان، ج 1، ص 177، بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 173.
21 . براى نمونه ر.ك: ابن هشام، همان، ج 2، ص 240 ; بلاذرى، همان، ج 1، ص 433 ; يعقوبى، همان، ج 1، ص371 ; طبرى، همان، ج 2، ص 249 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 57.
22 . واقدى ، همان ، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 225.
23 . بغوى، همان، ج 1، ص 282 و طبرسى، مجمع البيان (بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق) ج 1، ص 706.
24 . منابع دست اول انعقاد آن را در اوايل هجرت مىدانند ليكن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مىگويند پيماننامه در سالهاى بعد نوشته شدهاست (اكير اگوتو، همان; احمد بركات، محمد و اليهود (بىجا، الهيئة المصريه العامةلكتاب، 1996م) ص 83).
25 . واقدى، همان، ج 1، ص 363.
26 . طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 158.
27 . البته استاد احمدى ميانجى پنجمين ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانستهاند (مكاتيب الرسول، ج 1، ص 260) ليكن اين تاريخ در اعلام الورى و ديگر منابع نيست. از مورخان متاخر تنها ديار بكرى موادعه يهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاريخ الخميس، ج 1، ص 353).
28 . واقدى، همان، ج 1، ص 368.
29 . همان، ج 1، ص 456.
30 . همان، ج 1، ص 454; عامرى، همان، ج 1، ص 213 و ديار بكرى، همان، ج1، ص 460.
31 . واقدى، همان، ج 1، ص 454 و طبرى، همان، ج 2، ص 172.
32 . واقدى، همان، ج 1، ص 176، و عامرى، همان، ج 1، ص 167.
33 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501 و واقدى، همان، ج 1، ص 176.
34 . مراد از پيمان عمومى در نظر كسانى است كه آن را يك مجموعه مىدانند. ولى اگر آن را چندين قرارداد بدانيم پيمان عمومى معنا نخواهد داشت.
35 . ر.ك: احمد بركات، همان، ص 83 و مونتگمرى وات، همان، ص 345.
36 . خليفة بن خياط، تاريخ الخليفة (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق) ص 34; يعقوبى، همان، ج 1، ص 395; طبرسى، همان، ج 1، ص 210 و محمد بن حبيب، المحبر (بيروت، دارالافاق، بىتا) ص 119.
37 . نام اين يهودى در منابع گاه اسير و گاه يسير و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شدهاست. يكى ديگر از فرماندهان يهود كه درجنگ خيبر كشته شد اسير نام دارد كه هيچگاه به نام پدرش اشاره نشدهاست ولى برخى از مورخان درباره اين دو نفر به اشتباه افتادهاند، براى نمونه ر.ك: واقدى، همان; طبرسى، همان و... .
38 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 633.
39 . ابن اسحاق، خالدبن سفيان بن نبيح و واقدى، سفيان بن خالدبن نبيح ضبط كردهاند (سيره، ج 2، ص 619 و المغازى، ج 1، ص 531).
40 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 636 و واقدى، همان، ج 1، ص 172.
41 . به ترتيب پى نوشت فوق: همان، ص 635 و همان، ص 174.
42 . همان، ص 51 و همان، ص 184.
43 . همان، ص 273 و همان، ص 391.
44 . واقدى، همان، ج 1، ص 568.
45 . چگونه پيامبر به ديگر يارانش فرموده با اسير گفتوگو كنند يا او را براى گفتوگو به مدينه دعوت كنند و وعده رياستخيبر را به او بدهند، اما به عبدالله بن انيس فرمودهاست اسير را نبينم؟!
46 . واقدى، همان، ج 1، ص 533; داستان بخشيدن عصا، در حركت عبدالله بن رواحه هم تكرار شدهاست.
47 . همان، ص 394.
48 . همان، ج 2، ص 686.
49 . از مجموع مطالبى كه كتب شرح حال نوشتهاند استفاده مىشود كه در ميان ياران پيامبر دو نفر عبدالله بن انيس نام داشتهاند كه نام هر دو هم در منابع تاريخى آمدهاست (ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 463 و واقدى، همان، ج 1، ص 117 و 170).
50 . البته بخشهاى ديگرى از اين رويداد و ديگر سريهها را نيز عبدالله بن انيس گزارش كردهاست ولى در آنها مطلب غير معقولى به چشم نمىخورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد.
51 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 618. در اين كتاب در دو صفحه پياپى دو تعبير به كار رفته است كه به نظر مىرسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعديه، معناى «اصاب» در اين دو مورد با يكديگر فرق كند.
52 . اين محل در شش ميلى خيبر بودهاست (ابن هشام، همان، ج 2، ص 618 و واقدى، همان، ج 1، ص 567).
53 . بلاذرى، همان، ج 1، ص 485.
54 . ر.ك: صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد (بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ق) ج 6، ص 112.
55 . جالب توجه است كه برخى مورخان مىگويند: «پيامبر اين گروه را براى كشتن اسير و ياران يهودىاش فرستاد». در حالى كه همراهى آنان با اسير پس از رفتن اصحاب پيامبر به خيبر مطرح شد!
56 . گزارش اين سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در يك سطر به اصل آن اشاره مىكند.
57 . درباره زمان حركت عبدالله بن رواحه نظريات ديگرى هم مطرح است. ابن خياط، ابن حبيب و طبرسى آن را در رويدادهاى سال پنجم نوشتهاند (تاريخ خليفه، ص 34; المحبر، ص 119 و اعلام الورى، ج 1، ص 196) ولى اين سخن درست نيست چون حركت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ك: واقدى، همان، ج 1، ص 566) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق يعنى اواخر سال پنجم كشته شدهاست (ر.ك: برخوردهاى پيامبر و يهوديان حجاز، ص 139). به نظر نمىرسد در آخرين روزهاى سال پنجم اين حركت انجام شدهباشد، چون آنگونه كه براى پيامبر خبر آوردند اسير در حال جمعآورى نيرو براى حمله به مدينه بوده و بعيد است اين كار در فرصت كوتاه، پس از مرگ ابورافع، يعنى روزهاى باقى مانده از سال پنجم، انجام شدهباشد.
58 . واقدى، همان، ج 1، ص 566; ابن سعد، همان، ج 2، ص 70 و طبرى، همان، ج 2، ص 406.
59 . ر.ك: عامرى، همان، ج 1، ص 193 و واقدى، همان، ج 1، ص 374.
60 . واقدى، همان، ج 1، ص 566.