حضور قلب در نماز(قسمت دوم)
نويسنده: علي اصغر عزيزي تهراني
2. دنيا پرستي
آرا و نظرياتي كه درباره دنيا مطرح شده به طور كلي به سه دسته تقسيم مي شود:
الف. ترك اصل دنيا
برخي بر اين عقيده اند كه بايد از تمام موهبتهاي دنيايي دور شويم و با كناره گيري از اجتماع بشري، فقط به عبادت خدا بپردازيم، چرا كه دنيا و متعلقات آن را موجب بدبختي و گمراهي بشر مي پندارند. با اين طرز تفكر، عبادت و خداپرستي، منافي با زندگي كردن تلقي مي گردد و لذا، يا بايد دنيا را انتخاب كرد و يا آخرت را و جمع بين اين دو ممكن نخواهد شد.
ديدگاه اسلام
«لا رهبانيّة في الاِسلام؛[1] رهبانيت (ترك دنيا) در اسلام نيست».
تفكر رهبانيّت و جدايي دين از زندگي، از مذاهب مسيحي و بودايي، وارد اسلام شد، به همين جهت بعضي تصوّر ميكنند كه اسلام با دنيا و كار كردن، تلاش و ... مخالف است.
زندگي در دنيا يعني كار كردن، خوردن، آشاميدن، استراحت كردن، ازدواج و... چگونه ممكن است خداوندي كه آفريدگار همه موجودات از قبيل: زمين، خورشيد، حيوانات و حتي خود انسان است، ما را از استفاده و توجه به آنها نهي نمايد؟
پيغمبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي فرمايد:
«العبادةُ سبعُونَ جزءاً افضَلُها طلبُ الحَلالِ؛[2] عبادت هفتاد جزء دارد كه بهترين عبادتها، كار و تلاش مي باشد».
و در روايت ديگر آمده:
«ابن اَبي يَعفُور قالَ قلتُ لأبي عبدِاللهِ ـ عليه السلام ـ : انا لنُحِبُّ الدُنيا فقالَ لي: «تصنعُ بِها ماذا؟ قلتُ اَتزَوّجُ مِنها و اَحجُّ و انفقُ عيالي و انيلُ اِخواني و اَتصدّقُ قالَ: ليسَ هذا مِنَ الدّنيا، هذا منِ الآخرَةِ؛[3] ابن ابي يعفور مي گويد:
خدمت امام صادق ـ عليه السلام ـ عرض كردم: ما دنيا را دوست مي داريم. فرمود: با اموال دنيا چه مي كني؟ عرض كردم: به وسيله آنها ازدواج مي كنم، به حج مي روم، براي خانواده ام خرج مي كنم، به برادرانم كمك مي كنم و در راه خدا صدقه مي دهم. فرمود: اين دنيا نيست، اين آخرت است». از اين روايت به روشني معلوم مي گردد كه اصل دنيا مذموم نيست.
و روايات ديگري در اين باب وارد شده كه همه آنها سفارش مي كنند كه با استفاده كردن بهينه از دنيا، انزوا و رهبانيت را رها سازيد.
نتيجه آن كه اصل دنيا و توجه به آن، نه تنها منافات با دينداري و عبادت خدا ندارد، بلكه همان طور كه ذكر شد، از بهترين عبادتها مي باشد.
ب. ترك محبّت دنيا
بعضي معتقدند كه اسلام، محبّت و علاقه به دنيا را به طور مطلق مذموم دانسته و از همين جهت علاقه به زن، فرزند، اموال، خوراكيها و... را مردود مي دانند، در اين باره به آيات و روايات استناد مي كنند.
ديدگاه اسلام
از نظر اسلام تمايل به دنيا و علاقه به آن، قابل كسب نيست، بلكه از امور فطري و غريزي است كه خداوند بر حسب ضرورت و نياز در درون ما نهاده است كه بدون آنها به كمال رسيدن، ممكن نخواهد بود.
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:
«و من آياتهِ اَن خلقَ لكم من انفسكُم ازواجاً لِتسَكنُوا اليها و جعلَ بينكم مودّة و رحمةً؛[4] از جمله نشانه هاي حق اين است كه از جنس خود شما، همسراني براي شما آفريده كه در كنار آنها آرامش بيابيد و ميان شما و آنها الفت و مهرباني قرار داد». با كمي دقّت مي توان فهميد، زن و علاقه به آن، كه از مظاهر دنيا است، نه تنها مذمت نشده، بلكه فلسفه وجودي آن، تسكين و آرامش مردان شمرده شده است.
و هم چنين در روايت ديگر از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده:
«لا خيرَ في مَن لا يحبُّ جمع المالِ من حلالٍ، يكُفُّ بهِ وجههُ و يقضي به دَينَهُ و يَصِلُ بهِ رحمَهُ؛[5] خير و خوبي نيست، در كسي كه تحصيل مال حلال را دوست ندارد تا بدين وسيله آبرويش را حفظ كند و دينش را ادا نمايد و صله رحم به جا آورد».
از امثال اين روايات معلوم مي گردد كه اسلام نه تنها دنيا بلكه علاقه به دنيا را كه از روي غرايز مادي در درون انسان است، تأييد مي نمايد و از بين بردن علايق فطري را، مردود دانسته و برخلاف تكامل آدمي مي داند.
پ. ترك دنيا پرستي
آنچه اسلام بدان معتقد است، ترك پرستش دنيا و كمال مطلوب و محبوب واقعي ندانستن آن است. تمام آيات و رواياتي كه در مذمّت حبّ به دنيا آمده، اشاره به اين قسم دارند و آنچه مانع حضور قلب در نماز مي گردد، همين «دنياپرستي و اسارت دنيا» است.
در قرآن كريم و روايات اهل بيت، دنيا، ناپايدار و محل گذر و اهل دنيا، مسافر معرفي شده است.[6] و اين واقعيتي غير قابل انكار است و نيز در بعضي از آيات آمده كه دنيا وسيله اي است جهت رسيدن به هدف، نه نهايت آرزو و كمال مطلوب بشري.[7]
درمان
ترك اسارت و بندگي دنيا، با چند لحظه و دقيقه ممكن نخواهد بود، بلكه با آشنايي به آفات آن و به ميزان عزم و تلاش و مجاهدت واقع بينانه، مي توان به ترك دنيا به معناي حقيقي آن رسيد.
براي درمان دنيا زدگي، بايد اولاً: ديدگاه خود را نسبت به دنيا و انسان از زاويه دين اسلام اصلاح نمود. ثانياً: يافته ها و علم و معرفت خود را در مرحله عمل به كار بنديم.
3. حواس ظاهري
درمان
الف. چشم بستن
يكي از راههاي معمولي كه در ميان مردم بيشتر مشاهده مي شود، بستن چشمها در حين نماز است تا تمركز حواس بيشتري حاصل كنند كه اين امر البته براي كساني است كه نمي توانند بدون بستن چشمها در نماز و با نگاه به محل سجده، آن تمركز لازم را كسب كنند و گرنه كسي كه مي تواند با نبستن چشمها در نماز و با نگاه كردن به محل سجده، حواس خود را جمع كند، بهتر است كه چشمها را نبندد.
ب. انتخاب مكان خلوت و تاريك
نمازگزار براي اين كه هيچ چيز او را به خود جلب نكند، بايد مكان خلوت و بي سر و صدا، بي منظره و تاريكي را انتخاب كند؛ مثلا در مكاني كه عكس، تلويزيون و راديوي روشني، زن و بچه و... نباشد كه مسلماً تحصيل حضور قلب در چنين مكاني راحت تر از مكان شلوغ، پر رفت و آمد و... مي باشد. چون زمينه حواسپرتي در آنجا كمتر است.
4. وسواس در قراءَت
يكي از اين موانع، توجه زياد و وسواس داشتن در قراءت است كه موجب مي شود نمازگزار از باطن و حقيقت نماز به ظاهر توجه كند و به جاي توجه كردن به معاني نماز و كسب حضور قلب به الفاظ و چگونگي تلفظ آنها مشغول گردد، اگر چه رعايت قراءت، از شرايط صحت نماز است، و ليكن شرط صوري است و بايد در حدّ تكليف آن را انجام داد و نيز از توجه زياد به ظاهر، بايد پرهيز كرد.
اين كه بعضي مي خواهند به واسطه حفظ قراءت، تمركز حواس كامل پيدا كنند، اشتباه است، چون حواس در قراءت، كافي نيست، ثانياً هدف نيست، بلكه هدف، توجه كامل قلب به خداست و چنين شخصي، به جاي توجه به خدا و بريدن از اغيار، گرفتار اداي كلمات از مخرجشان مي شود.
درمان
بايد بداند كه رعايت قراءت و امثال آن، از احكام ظاهريه نماز و عبادت مي باشند و بايد در حدّ اعتدال و تكليف به آنها توجّه كرد و حضور قلب و تخليه قلب از اغيار از شرايط باطنيه نماز است و حقيقت نماز با وجود آن معنا پيدا مي كند كه هرچه توجه به اين معنا زيادتر باشد، نماز كاملتر خواهد شد، چرا كه باطن نماز برخلاف ظاهر آن، محدود به حدّي نيست. بايد دانسته شود كه فرق نماز امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ با نماز ما در حضور قلب به خدا مي باشد نه به مدّ «و لا الضالّين» و قراءت كاملتر آن حضرت.
ب. همانند سازي با الگوهاي ديني
براي اين كه نمازگزار، متوجه شود كه دچار وسواس شده يا خير، بهتر است عمل خود را بر علما و فقها عرضه كند و از آنها سؤال كند كه آيا مبتلا به مرض وسواس است يا خير؟ چون كشف مرض، براي مريض مشكل است، بلكه چه بسا خود را عادي مي بيند و ديگران را متّهم به بي مبالاتي مي نمايد و از عمل آنها رنج مي برد.
لذا وقتي از علما در مورد حال خود سوال كند و از نظر آنها نسبت به خود با خبر شود، مقداري مشكل حل خواهد شد.
بالاتر اين كه، به عمل خود علما نگاه كند و ببيند كه آنها هم مثل او اين قدر حساسيت دارند يا عملشان بر خلاف او است؟ اگر عملكرد علما را برخلاف خود يافت، پس بايد بداند كه يقيناً دچار وسواس شده است.
پی نوشت:
[1] . بحارالانوار، ج 15، باب النهي عن الرهبانيه.
[2] . كافي، ج 5، ص 78.
[3] . بحار الانوار، ج 73، ص 63.
[4] . روم (30)، آيه 20.
[5] . كافي، ج 5، ص 72.
[6] . نهج البلاغه، خطبه 201؛ نهج البلاغه، حكمت 133؛ روم (30)، آيه 7.
[7] . كهف (18) آيه 18؛ رعد (13) آيه 12؛ يونس (10) آيه 100؛ روم (100) آيه 30.