او مثل ديگران نبود
نويسنده:دكتر غلامعلى حداد عادل
خصوصيت تاريخى امام خمينى كه او و انقلاب او را از تمام جنبشهاى سياسى معاصر، متمايز مىكند، چيست؟ گفتوگوى او با فطرت انسان، در هم شكستن معادله جارى در جهان و حركتى اعجازآميز در جهت عكس شيب فرهنگ جهانى، اتكا به خدا و اعتماد به مردم و گرهزدن زمين به آسمان، گرانيگاهى خارج از عالم معيارهاى غربى بود كه امام، اهرم خود را بر آن نهاد و مسير تاريخ را تغيير داد.
امام خمينى، در عالم سياست و حكومت، بىگمان يك رهبر انقلابى و مرد سياسى درجه اول محسوب مىشود كه انقلابى نيرومند در كشورى بزرگ را به پيروزى رساند. وى توانست يك نظام حكومتى تأسيس كند كه در طول دو دهه پرحادثه و پرمخاطره، پايدارى و دوام داشته است. بر اين اساس، اگر امام خمينى را با ديگر رهبران و مردان سياسى و انقلابى جهان مقايسه كنيم، كارى ناشايست نكردهايم.
در هر مقايسهاى، وجوه اشتراك و وجوه امتياز، هر دو در كار است كه اولى موجب شباهت و دومى منشأ تفاوت مىشود؛ اما حقيقت اين است كه در مقايسه امام با ساير رهبران سياسى و انقلابى جهان، تفاوتها بسى بيشتر و مهمتر از شباهتهاست. اگر از دوران جوانى و تحصيل امام آغاز كنيم، تصديق مىكنيم كه فضاى نشو و نماى روحى و فكرى او با فضاى رشد و تربيت ساير رهبران سياسى، شباهتى نداشته است. او با آنكه دهها سال از عمر خود را به تحصيل علم و تحقيق و تأليف گذرانده، اما نه تنها در «دانشگاه»، به معناى خاص اين كلمه، درس نخوانده، بلكه به دبستان و دبيرستان نيز نرفته و در نظام تعليم و تربيت مخصوصى رشد يافته بود؛ نظامى كه از سوى دولت و حكومت، به رسميت شناخته نمىشد. رشته تحصيلى او نيز علوم سياسى، علوم اجتماعى، تاريخ، حقوق و روزنامهنگارى نبود. وى با آنكه از آغاز جوانى اهل تفكر و عمل سياسى بوده اما فعاليت و مبارزه سياسى را در مقياس اجتماعى، يعنى به صورت يك «نهضت»، بر خلاف ساير رهبران سياسى و انقلابى جهان، نه در سالهاى جوانى، بلكه در حدود شصت سالگى، يعنى در سالخوردگى آغاز كرد.
فعاليت و مبارزه سياسى امام، با پيشينه عضويت و فعاليت در هيچ حزب سياسى نبود و خودش نيز مبارزه سياسى را در قالب يك حزب سياسى، سازماندهى نكرد و در انقلاب خود، به شيوه معمول انقلابيون دنيا - نظير تشكيل سازمان زيرزمينى، و انتخاب مشى چريكى، مبارزه مسلحانه و ترور دشمنان - متوسل نشد. وى هيچ قشر و طبقه خاصى از قبيل طبقه كارگر يا دهقان يا بورژوا و يا زنان و جوانان را نيز مخاطب ويژه خود قرار نداد و انقلاب را بر پايه نيروى گروه معينى بنا نكرد و حتى در طول نهضت وانقلاب خود، واژگان و ادبيات مرسوم در متون و محاورات سياسى متعارف را به كار نگرفت.
او هم در برپايى نهضت و بسيج مردم براى انقلاب، روشى يگانه و منحصر به فرد داشت و هم در ايجاد حكومت، صاحب نظريهاى بديع و بىسابقه بود. در بسيج تودههاى مردم براى پيروزى در انقلاب، روى سخن او با فطرت انسانها بود و همگان را از آن جهت كه انسان و داراى فطرتى خداجو، حقيقتطلب، عدالتخواه و اخلاقى هستند، به مبارزه با شيطانصفتان، دروغگويان، ستمگران و فاسدان دعوت مىكرد. مردم نيز سخن او را فهميده، به دعوت او، پاسخ مىدادند. او به جاى آنكه در مبارزه با دشمن به قشر خاصى تكيه كند، اقيانوس انسانها را به تلاطم درمىآورد.
در مرحله تأسيس حكومت نيز فلسفه سياسى وى شباهتى به فلسفههاى مرسوم و متداول نداشت. او در پى ايجاد حكومت دينى و باز گرداندن دين به صحنه سياست و حكومت بود و حال آنكه چندين قرن بود كه به شدت در جهان تبليغ مىشد كه دوران حكومت دينى به پايان رسيده و حكومت دينى، يك انديشه قرون وسطايى است؛ اما او مثل ديگران نبود. او خواهان «جمهورى اسلامى» بود؛ نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
امام در جهانبينى و انديشه و در روش و عمل، استقلال داشت و در قالبهاى موجود نمىگنجيد. مهندس بازرگان در مصاحبهاى با حامد الگار كه در آذر ماه سال 58 صورت گرفته، در مقام انتقاد از امام مىگويد:
«خمينى يك آدمى است كه اصلاً زير بار سيستم مديريت، به آن معنا كه ما مىفهميم، نمىرود؛ حال ما متهم [هستيم] به اينكه غربزده هستيم؛ سيستم حزبى، متديك، كارتزين، لوژيك... مثلاً دكتر يزدى يك ناراحتى داشت و مىگفت ما هر چى گردنش مىگذاريم كه آقا بالاخره شما در مقام يك رهبر كل، نمىدانم يك رئيس جمهور، از رئيس جمهور بالاتر هستيد، دفترى داشته باش؛ سخنگويى داشته باش كه اقلاً مردم تكليفشان را بدانند... ايشان قبول نمىكرد...حالا هم باز همين طور است».1
اين روش متفاوت و اين تفرد را نبايد به معنى استبداد رأى دانست؛ مخالفت او با آراى غربيان و روشهاى غربى متعارف در سياست و انقلاب نيز نبايد به معنى سركشى و ستيزهجويى بىدليل يا نوعى آنارشيسم تلقى شود. خوب است در اين باب هم نظر بازرگان را در همان مصاحبه انتقادى بشنويم:
«البته آقاى خمينى كمصحبت و خيلى خشك است. شايد با ملاها بحث كند؛ اما اهل اينكه بنشينيم استدلال و تجزيه و تحليل سياسى بكنيم، نيست. حرفى مىزند؛ نظرش را مىگويد؛ قاطع هم هست؛ زود تصميم مىگيرد. ضمناً اين حسن را دارد كه لجاجت هم ندارد؛ اگر تصميمى كه گرفته، متقاعدش كنند كه درست نبوده، ابا ندارد، مىپذيرد و مىگويد كه من اشتباه كردهام. ايمان و تقوا و توكلش هم خيلى زياد هست؛ يعنى آنچه را واقعاً فكر مىكند كه حكم اسلام، حكم خدا و قانون اسلام است، در آن، هيچ ملاحظهاى ندارد كه ممكن است اشخاص بدشان بيايد يا حتى به لحاظ تبليغ اسلام هم بد باشد و مثلاً طرف نظر مخالفى اتخاذ كند يا حتى به ضرر مصالح باشد؛ نه، عقيدهاش اين است كه حق اين است و حق هم پيروز است؛ حال ديگران هر چه مىخواهند، بگويند».2
استقلال امام و امتياز و تفاوتى كه در انديشه و عمل نسبت به ديگر رهبران انقلابى و رجال سياسى داشت، در واقع، برخاسته از شناخت او نسبت به اسلام و ايمان وى به حقانيت و كارايى اين مكتب بود. او در اسلام ذوب شده بود و در نتيجه، همان استقلال و تشخص و تفردى كه در اسلام به عنوان يك دين و مكتب، وجود دارد، در وجود او نيز متجلى شده بود. آنچه براى او اصل بود، مخالفت با ديگران نبود؛ بلكه وفادارى به اسلام و موافقت و متابعت از اصول، ارزشها و آرمانهاى اسلام براى او اصل بود و اگر در اين وفادارى و متابعت، بعضى آراى او با آراى ديگران موافق مىافتاد باكى نداشت؛ چنانكه اگر مخالف هم مىافتاد، هيچگونه وحشتى از اين حيث به دل راه نمىداد.
باور عميق، آگاهانه و خردمندانه او به اسلام، سبب شده بود تا بر خلاف بسيارى مصلحان و رهبران سياسى كشورهاى تحت ستم، مقلد انديشهها و روشهاى سياسى غربيان نباشد. او به خويشتن اعتماد داشت؛ زيرا به خداى خويش اعتماد داشت. «اعتماد به نفس» او، ناشى از اعتماد او به پروردگارش و خودباورى او، ثمره خداباورى وى بود. او خود مىگويد:
«اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد! به پا خيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات اسلام مجتمع شويد و دست خيانت ابرقدرتها را از ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد كه شما داراى همه چيز هستيد؛ بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى، مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و بر روشنفكران غربزده و شرقزده بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجيرشده، بلايى بر سر ملت و مملكتشان آوردهاند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تا كنون گذشته است. امروز، زمانى است كه ملتها، چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست و آنان، هادى هدايتكنندگان تا كنونند... اى اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را در هم شكنيد كه اگر به خداى بزرگ رو آوريد و تعليمات آسمانى را وجهه خود قرار دهيد، خداى تعالى و جنود عظيم او با شماست».3
در جاى ديگر مىگويد:
«هيچ ملتى نمىتواند استقلال پيدا بكند؛ الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كردهاند و ديگران را به جاى خودشان نشاندهاند، نمىتوانند استقلال پيدا كنند. كمال تأسف است كه كشور ما حقوق اسلامى و قضاى اسلامى و فرهنگ اسلامى دارد و اين فرهنگ و حقوق را ناديده گرفته و به دنبال غرب است؛ چنان غرب در نظر يك قشرى از اين ملت، جلوه كرده است كه گمان مىكنيم غير از غرب، ديگر هيچ چيز نيست. اين وابستگى فكرى، عقلى و مغزى غربى، منشأ اكثر بدبختىهاى ملتها و ملت ما نيز هست و تا اين غربزدگى از ملتها و مغزهاى ملت زدوده شود، وقت طولانى لازم است. شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مىخواهيد مستقل و آزاد باشيد، بايد مقاومت كنيد... جوانان ما، دانشمندان ما، اساتيد دانشگاههاى ما، از غرب نترسند، اراده كنند؛ در مقابل غرب قيام كنند و نترسند».4
باور به توانايىهاى خود و توانايىهاى ملت خود، سبب شده بود كه امام، از تهديد دشمنان دائر بر منزوى كردن ايران نترسد و خطاب به ملت بگويد:
«تا منزوى نشويد، نمىتوانيد مستقل بشويد. از انزوا، ما چه ترسى داريم. ما آن روزى كه منزوى نبوديم، همه گرفتارىها را داشتيم؛ حالايى كه منزوى هستيم، مستقل هم هستيم».5
همين روحيه و استقلال باعث شده بود كه امام گاهى در عالم سياست، پيروزى را نه تنها در متابعت نظر غربيان نداند، بلكه درست بر خلاف نظر آنان عمل كند و به پيروزى برسد.
در نخستين سالگرد هجرت از نجف به پاريس، امام در بيان خاطرات خود از بازگشت به ميهن در دوازدهم بهمن، اين نكته را بدين صورت بيان كرد:
«... اخيراً كه بنا گذاشتيم كه بياييم به ايران، فعاليتهاى شديد شروع شد؛ براى اينكه نياييم به ايران؛ البته قبلش هم از طرف دولت آمريكا و آنها خيلى پيغامها مىدادند كه شما؛ حالا نرويد به ايران؛ حالا زود است رفتن به ايران؛ نورس است الان؛ حتى از ايران به وسيله دولت فرانسه براى ما [پيام] آوردند كه خواندند كه شما حالا نياييد ايران و اسباب چه هست و چه مىشود. اگر شما برويد به ايران، حمام خون راه مىافتد و از اين حرفها زياد زدند و اين اسباب اين شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ايران، براى اينها يك ضررى دارد. اگر چنانچه نفع داشت برايشان و مىتوانستند كه ما وقتى رفتيم ايران، فوراً ما را توقيف كنند، اين حرفها را نمىزدند؛ مىگفتند بياييد ايران. ما عازم شديم و آمديم و خداى تبارك و تعالى در همه مسائل، از اول نهضت تا حالا، با ما و شما و با ملت ايران همراهى فرمود».6
امام، همواره مصدر افعالى استثنايى و اقداماتى بديع و شگفتآور بود؛ به عنوان نمونه، كافى است به دو اقدام حيرتانگيز وى، «نامه به گورباچف» و «فتواى اعدام سلمان رشدى» اشاره كنيم و حيرتآورتر از اين گونه اقدامات امام، آن بود كه با وجود همه خصوصيات استثنايى و صفات منحصر به فرد خويش، وسيعترين ارتباط و عميقترين تفاهم را با تودههاى مردم، به ويژه جوانان داشت. دراين خصوص نيز سخن مرحوم بازرگان، شنيدنى است:
«... عجيب است كه يك آدم هشتاد ساله، تفاهمش با جوانها خيلى بيشتر [است] از مثلاً بنده كه توى جو آنها و دانشگاه بزرگ شدهام و در انقلاب و نهضت بزرگ شدهام و به اينها، سنّاً نزديكترم؛ ايشان تفاهمش ده مقابل است. يك خاصيت و قدرت مقابله روحى و فكرى بين ايشان و جوانان انقلابى وجود دارد... من بين خودم و كسانى كه در انقلاب هستند، يعنى جوانها، طلاب، دانشگاهىها و سپاهىها...، واقعاً يك فاصله و يك بيگانگى حس مىكنم... ولى آقا هيچ».7
چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، تفاوت امام با ديگران، در حقيقت، ناشى از تفاوت جهانبينى او با ديگران است. او با عالم و آدم از نظرگاه ديگرى، غير از نظرگاه غربى، نگاه مىكرد و منظره متفاوتى پيش چشم خود داشت كه همان را نيز پيش چشم ما ترسيم مىكرد. در جهانبينى او، تعريف انسان با تعريف رايج در غرب، متفاوت بود و طبيعى است كه سعادت انسان و اخلاق و ارزشهاى او نيز متفاوت مىشد. رمز پيروزى و موفقيت امام، در اين بود كه براى نجات از سلطه غربى، در همان راهى كه غربيان به پيش مىتازند، قدم ننهاد و جهت متفاوت و مسير جديدى را انتخاب كرد. از ارشميدس نقل كردهاند كه بعد از آنكه خواص و قوانين اهرمها را كشف كرد، گفته بود: اگر يك نقطه در خارج از اين عالم به من بدهيد، من كل عالم را با يك اهرم تكان مىدهم و جابهجا مىكنم. امام هم براى ايجاد تحول و انقلاب در ايران، به نقطهاى خارج از عالم معيارها و پندارهاى غربى اتكا كرد. انقلاب سياسى او، همانند انقلابهاى علمى، يك سرمشق جديد براى زندگى فردى و اجتماعى ايجاد كرد. او خدا را از آسمان به زمين نياورد و زمينى و زمينگير نكرد؛ زمين را هم به آسمان نبرد؛ بلكه سعى كرد ميان زمين و آسمان، يعنى ميان زندگى فردى و حيات جمعى و شئون اجتماعى و سياسى آدمى در كره خاك، با عالم ملكوت و غيب و در يك كلمه با خدا، رابطه ايجاد كند و اين، همان روش و سرمشق جديد او بود.
امام خوب مىدانست كه نبايد و نمىتوان تكراركننده غرب بود. او مىدانست كه اگر بخواهد در همان بازى و مسابقه معمول و مرسوم نزد غربيان وارد شود، مسابقه را باخته است؛ اين بود كه خود مسابقهاى ديگر را با قواعد و قوانين جديد ابداع كرد. مىتوان گفت كه پيام او امروز به ما اين است كه انقلاب او را با متر و معيار غربى اندازه نگيريم و ارزش و اهميت انقلاب اسلامى را به ميزان شباهت آن با راه و رسم غربى ندانيم. او آمده بود تا با زبان ديگرى كه همان زبان از ياد رفته همه انسانها بود، با ما سخن بگويد. او مثل ديگران نبود. انقلاب او نيز مثل انقلابهاى ديگر نيست؛ اما اين متفاوت بودن و مستقل بودن، به معنى سركشى و ستيزهجويى بىدليل نيست. به هوش باشيم كه مبادا زبان او را فراموش كنيم و قواعد و دستور زبان او را از ياد ببريم. او مىخواست ما را با خدا آشتى دهد و آشنا كند؛ تا ما با خود حقيقى خود آشنا شويم. كوتاه سخن اينكه او آمده بود تا همان پيام ديرينه قرآن را در گوش ما بخواند كه «چونان كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم، خود آنان را از يادشان برد».8
امام خمينى، در عالم سياست و حكومت، بىگمان يك رهبر انقلابى و مرد سياسى درجه اول محسوب مىشود كه انقلابى نيرومند در كشورى بزرگ را به پيروزى رساند. وى توانست يك نظام حكومتى تأسيس كند كه در طول دو دهه پرحادثه و پرمخاطره، پايدارى و دوام داشته است. بر اين اساس، اگر امام خمينى را با ديگر رهبران و مردان سياسى و انقلابى جهان مقايسه كنيم، كارى ناشايست نكردهايم.
در هر مقايسهاى، وجوه اشتراك و وجوه امتياز، هر دو در كار است كه اولى موجب شباهت و دومى منشأ تفاوت مىشود؛ اما حقيقت اين است كه در مقايسه امام با ساير رهبران سياسى و انقلابى جهان، تفاوتها بسى بيشتر و مهمتر از شباهتهاست. اگر از دوران جوانى و تحصيل امام آغاز كنيم، تصديق مىكنيم كه فضاى نشو و نماى روحى و فكرى او با فضاى رشد و تربيت ساير رهبران سياسى، شباهتى نداشته است. او با آنكه دهها سال از عمر خود را به تحصيل علم و تحقيق و تأليف گذرانده، اما نه تنها در «دانشگاه»، به معناى خاص اين كلمه، درس نخوانده، بلكه به دبستان و دبيرستان نيز نرفته و در نظام تعليم و تربيت مخصوصى رشد يافته بود؛ نظامى كه از سوى دولت و حكومت، به رسميت شناخته نمىشد. رشته تحصيلى او نيز علوم سياسى، علوم اجتماعى، تاريخ، حقوق و روزنامهنگارى نبود. وى با آنكه از آغاز جوانى اهل تفكر و عمل سياسى بوده اما فعاليت و مبارزه سياسى را در مقياس اجتماعى، يعنى به صورت يك «نهضت»، بر خلاف ساير رهبران سياسى و انقلابى جهان، نه در سالهاى جوانى، بلكه در حدود شصت سالگى، يعنى در سالخوردگى آغاز كرد.
فعاليت و مبارزه سياسى امام، با پيشينه عضويت و فعاليت در هيچ حزب سياسى نبود و خودش نيز مبارزه سياسى را در قالب يك حزب سياسى، سازماندهى نكرد و در انقلاب خود، به شيوه معمول انقلابيون دنيا - نظير تشكيل سازمان زيرزمينى، و انتخاب مشى چريكى، مبارزه مسلحانه و ترور دشمنان - متوسل نشد. وى هيچ قشر و طبقه خاصى از قبيل طبقه كارگر يا دهقان يا بورژوا و يا زنان و جوانان را نيز مخاطب ويژه خود قرار نداد و انقلاب را بر پايه نيروى گروه معينى بنا نكرد و حتى در طول نهضت وانقلاب خود، واژگان و ادبيات مرسوم در متون و محاورات سياسى متعارف را به كار نگرفت.
او هم در برپايى نهضت و بسيج مردم براى انقلاب، روشى يگانه و منحصر به فرد داشت و هم در ايجاد حكومت، صاحب نظريهاى بديع و بىسابقه بود. در بسيج تودههاى مردم براى پيروزى در انقلاب، روى سخن او با فطرت انسانها بود و همگان را از آن جهت كه انسان و داراى فطرتى خداجو، حقيقتطلب، عدالتخواه و اخلاقى هستند، به مبارزه با شيطانصفتان، دروغگويان، ستمگران و فاسدان دعوت مىكرد. مردم نيز سخن او را فهميده، به دعوت او، پاسخ مىدادند. او به جاى آنكه در مبارزه با دشمن به قشر خاصى تكيه كند، اقيانوس انسانها را به تلاطم درمىآورد.
در مرحله تأسيس حكومت نيز فلسفه سياسى وى شباهتى به فلسفههاى مرسوم و متداول نداشت. او در پى ايجاد حكومت دينى و باز گرداندن دين به صحنه سياست و حكومت بود و حال آنكه چندين قرن بود كه به شدت در جهان تبليغ مىشد كه دوران حكومت دينى به پايان رسيده و حكومت دينى، يك انديشه قرون وسطايى است؛ اما او مثل ديگران نبود. او خواهان «جمهورى اسلامى» بود؛ نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
امام در جهانبينى و انديشه و در روش و عمل، استقلال داشت و در قالبهاى موجود نمىگنجيد. مهندس بازرگان در مصاحبهاى با حامد الگار كه در آذر ماه سال 58 صورت گرفته، در مقام انتقاد از امام مىگويد:
«خمينى يك آدمى است كه اصلاً زير بار سيستم مديريت، به آن معنا كه ما مىفهميم، نمىرود؛ حال ما متهم [هستيم] به اينكه غربزده هستيم؛ سيستم حزبى، متديك، كارتزين، لوژيك... مثلاً دكتر يزدى يك ناراحتى داشت و مىگفت ما هر چى گردنش مىگذاريم كه آقا بالاخره شما در مقام يك رهبر كل، نمىدانم يك رئيس جمهور، از رئيس جمهور بالاتر هستيد، دفترى داشته باش؛ سخنگويى داشته باش كه اقلاً مردم تكليفشان را بدانند... ايشان قبول نمىكرد...حالا هم باز همين طور است».1
اين روش متفاوت و اين تفرد را نبايد به معنى استبداد رأى دانست؛ مخالفت او با آراى غربيان و روشهاى غربى متعارف در سياست و انقلاب نيز نبايد به معنى سركشى و ستيزهجويى بىدليل يا نوعى آنارشيسم تلقى شود. خوب است در اين باب هم نظر بازرگان را در همان مصاحبه انتقادى بشنويم:
«البته آقاى خمينى كمصحبت و خيلى خشك است. شايد با ملاها بحث كند؛ اما اهل اينكه بنشينيم استدلال و تجزيه و تحليل سياسى بكنيم، نيست. حرفى مىزند؛ نظرش را مىگويد؛ قاطع هم هست؛ زود تصميم مىگيرد. ضمناً اين حسن را دارد كه لجاجت هم ندارد؛ اگر تصميمى كه گرفته، متقاعدش كنند كه درست نبوده، ابا ندارد، مىپذيرد و مىگويد كه من اشتباه كردهام. ايمان و تقوا و توكلش هم خيلى زياد هست؛ يعنى آنچه را واقعاً فكر مىكند كه حكم اسلام، حكم خدا و قانون اسلام است، در آن، هيچ ملاحظهاى ندارد كه ممكن است اشخاص بدشان بيايد يا حتى به لحاظ تبليغ اسلام هم بد باشد و مثلاً طرف نظر مخالفى اتخاذ كند يا حتى به ضرر مصالح باشد؛ نه، عقيدهاش اين است كه حق اين است و حق هم پيروز است؛ حال ديگران هر چه مىخواهند، بگويند».2
استقلال امام و امتياز و تفاوتى كه در انديشه و عمل نسبت به ديگر رهبران انقلابى و رجال سياسى داشت، در واقع، برخاسته از شناخت او نسبت به اسلام و ايمان وى به حقانيت و كارايى اين مكتب بود. او در اسلام ذوب شده بود و در نتيجه، همان استقلال و تشخص و تفردى كه در اسلام به عنوان يك دين و مكتب، وجود دارد، در وجود او نيز متجلى شده بود. آنچه براى او اصل بود، مخالفت با ديگران نبود؛ بلكه وفادارى به اسلام و موافقت و متابعت از اصول، ارزشها و آرمانهاى اسلام براى او اصل بود و اگر در اين وفادارى و متابعت، بعضى آراى او با آراى ديگران موافق مىافتاد باكى نداشت؛ چنانكه اگر مخالف هم مىافتاد، هيچگونه وحشتى از اين حيث به دل راه نمىداد.
باور عميق، آگاهانه و خردمندانه او به اسلام، سبب شده بود تا بر خلاف بسيارى مصلحان و رهبران سياسى كشورهاى تحت ستم، مقلد انديشهها و روشهاى سياسى غربيان نباشد. او به خويشتن اعتماد داشت؛ زيرا به خداى خويش اعتماد داشت. «اعتماد به نفس» او، ناشى از اعتماد او به پروردگارش و خودباورى او، ثمره خداباورى وى بود. او خود مىگويد:
«اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد! به پا خيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات اسلام مجتمع شويد و دست خيانت ابرقدرتها را از ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد كه شما داراى همه چيز هستيد؛ بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى، مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و بر روشنفكران غربزده و شرقزده بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجيرشده، بلايى بر سر ملت و مملكتشان آوردهاند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تا كنون گذشته است. امروز، زمانى است كه ملتها، چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست و آنان، هادى هدايتكنندگان تا كنونند... اى اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را در هم شكنيد كه اگر به خداى بزرگ رو آوريد و تعليمات آسمانى را وجهه خود قرار دهيد، خداى تعالى و جنود عظيم او با شماست».3
در جاى ديگر مىگويد:
«هيچ ملتى نمىتواند استقلال پيدا بكند؛ الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كردهاند و ديگران را به جاى خودشان نشاندهاند، نمىتوانند استقلال پيدا كنند. كمال تأسف است كه كشور ما حقوق اسلامى و قضاى اسلامى و فرهنگ اسلامى دارد و اين فرهنگ و حقوق را ناديده گرفته و به دنبال غرب است؛ چنان غرب در نظر يك قشرى از اين ملت، جلوه كرده است كه گمان مىكنيم غير از غرب، ديگر هيچ چيز نيست. اين وابستگى فكرى، عقلى و مغزى غربى، منشأ اكثر بدبختىهاى ملتها و ملت ما نيز هست و تا اين غربزدگى از ملتها و مغزهاى ملت زدوده شود، وقت طولانى لازم است. شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مىخواهيد مستقل و آزاد باشيد، بايد مقاومت كنيد... جوانان ما، دانشمندان ما، اساتيد دانشگاههاى ما، از غرب نترسند، اراده كنند؛ در مقابل غرب قيام كنند و نترسند».4
باور به توانايىهاى خود و توانايىهاى ملت خود، سبب شده بود كه امام، از تهديد دشمنان دائر بر منزوى كردن ايران نترسد و خطاب به ملت بگويد:
«تا منزوى نشويد، نمىتوانيد مستقل بشويد. از انزوا، ما چه ترسى داريم. ما آن روزى كه منزوى نبوديم، همه گرفتارىها را داشتيم؛ حالايى كه منزوى هستيم، مستقل هم هستيم».5
همين روحيه و استقلال باعث شده بود كه امام گاهى در عالم سياست، پيروزى را نه تنها در متابعت نظر غربيان نداند، بلكه درست بر خلاف نظر آنان عمل كند و به پيروزى برسد.
در نخستين سالگرد هجرت از نجف به پاريس، امام در بيان خاطرات خود از بازگشت به ميهن در دوازدهم بهمن، اين نكته را بدين صورت بيان كرد:
«... اخيراً كه بنا گذاشتيم كه بياييم به ايران، فعاليتهاى شديد شروع شد؛ براى اينكه نياييم به ايران؛ البته قبلش هم از طرف دولت آمريكا و آنها خيلى پيغامها مىدادند كه شما؛ حالا نرويد به ايران؛ حالا زود است رفتن به ايران؛ نورس است الان؛ حتى از ايران به وسيله دولت فرانسه براى ما [پيام] آوردند كه خواندند كه شما حالا نياييد ايران و اسباب چه هست و چه مىشود. اگر شما برويد به ايران، حمام خون راه مىافتد و از اين حرفها زياد زدند و اين اسباب اين شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ايران، براى اينها يك ضررى دارد. اگر چنانچه نفع داشت برايشان و مىتوانستند كه ما وقتى رفتيم ايران، فوراً ما را توقيف كنند، اين حرفها را نمىزدند؛ مىگفتند بياييد ايران. ما عازم شديم و آمديم و خداى تبارك و تعالى در همه مسائل، از اول نهضت تا حالا، با ما و شما و با ملت ايران همراهى فرمود».6
امام، همواره مصدر افعالى استثنايى و اقداماتى بديع و شگفتآور بود؛ به عنوان نمونه، كافى است به دو اقدام حيرتانگيز وى، «نامه به گورباچف» و «فتواى اعدام سلمان رشدى» اشاره كنيم و حيرتآورتر از اين گونه اقدامات امام، آن بود كه با وجود همه خصوصيات استثنايى و صفات منحصر به فرد خويش، وسيعترين ارتباط و عميقترين تفاهم را با تودههاى مردم، به ويژه جوانان داشت. دراين خصوص نيز سخن مرحوم بازرگان، شنيدنى است:
«... عجيب است كه يك آدم هشتاد ساله، تفاهمش با جوانها خيلى بيشتر [است] از مثلاً بنده كه توى جو آنها و دانشگاه بزرگ شدهام و در انقلاب و نهضت بزرگ شدهام و به اينها، سنّاً نزديكترم؛ ايشان تفاهمش ده مقابل است. يك خاصيت و قدرت مقابله روحى و فكرى بين ايشان و جوانان انقلابى وجود دارد... من بين خودم و كسانى كه در انقلاب هستند، يعنى جوانها، طلاب، دانشگاهىها و سپاهىها...، واقعاً يك فاصله و يك بيگانگى حس مىكنم... ولى آقا هيچ».7
چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، تفاوت امام با ديگران، در حقيقت، ناشى از تفاوت جهانبينى او با ديگران است. او با عالم و آدم از نظرگاه ديگرى، غير از نظرگاه غربى، نگاه مىكرد و منظره متفاوتى پيش چشم خود داشت كه همان را نيز پيش چشم ما ترسيم مىكرد. در جهانبينى او، تعريف انسان با تعريف رايج در غرب، متفاوت بود و طبيعى است كه سعادت انسان و اخلاق و ارزشهاى او نيز متفاوت مىشد. رمز پيروزى و موفقيت امام، در اين بود كه براى نجات از سلطه غربى، در همان راهى كه غربيان به پيش مىتازند، قدم ننهاد و جهت متفاوت و مسير جديدى را انتخاب كرد. از ارشميدس نقل كردهاند كه بعد از آنكه خواص و قوانين اهرمها را كشف كرد، گفته بود: اگر يك نقطه در خارج از اين عالم به من بدهيد، من كل عالم را با يك اهرم تكان مىدهم و جابهجا مىكنم. امام هم براى ايجاد تحول و انقلاب در ايران، به نقطهاى خارج از عالم معيارها و پندارهاى غربى اتكا كرد. انقلاب سياسى او، همانند انقلابهاى علمى، يك سرمشق جديد براى زندگى فردى و اجتماعى ايجاد كرد. او خدا را از آسمان به زمين نياورد و زمينى و زمينگير نكرد؛ زمين را هم به آسمان نبرد؛ بلكه سعى كرد ميان زمين و آسمان، يعنى ميان زندگى فردى و حيات جمعى و شئون اجتماعى و سياسى آدمى در كره خاك، با عالم ملكوت و غيب و در يك كلمه با خدا، رابطه ايجاد كند و اين، همان روش و سرمشق جديد او بود.
امام خوب مىدانست كه نبايد و نمىتوان تكراركننده غرب بود. او مىدانست كه اگر بخواهد در همان بازى و مسابقه معمول و مرسوم نزد غربيان وارد شود، مسابقه را باخته است؛ اين بود كه خود مسابقهاى ديگر را با قواعد و قوانين جديد ابداع كرد. مىتوان گفت كه پيام او امروز به ما اين است كه انقلاب او را با متر و معيار غربى اندازه نگيريم و ارزش و اهميت انقلاب اسلامى را به ميزان شباهت آن با راه و رسم غربى ندانيم. او آمده بود تا با زبان ديگرى كه همان زبان از ياد رفته همه انسانها بود، با ما سخن بگويد. او مثل ديگران نبود. انقلاب او نيز مثل انقلابهاى ديگر نيست؛ اما اين متفاوت بودن و مستقل بودن، به معنى سركشى و ستيزهجويى بىدليل نيست. به هوش باشيم كه مبادا زبان او را فراموش كنيم و قواعد و دستور زبان او را از ياد ببريم. او مىخواست ما را با خدا آشتى دهد و آشنا كند؛ تا ما با خود حقيقى خود آشنا شويم. كوتاه سخن اينكه او آمده بود تا همان پيام ديرينه قرآن را در گوش ما بخواند كه «چونان كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم، خود آنان را از يادشان برد».8
پی نوشت:
1. مصاحبه دكتر حامد الگار با مهندس بازرگان، 20.9.1358؛ مجله نصر، سال 1359، ص 7.
2. همان، ص 13.
3. صحيفه نور، ج 13، ص 83؛ قسمتى از پيام امام به زائران بيتالله الحرام.
4. همان، ج 11، ص 186؛ در ديدار با گروهى از مردم، 13.10.58.
5. همان، ج 13، ص 147؛ در جمع دانشجويان پيرو خط امام، 12.8.59.
6. همان، ج 9، ص 239؛ در جمع اعضاى هيئت دولت جمهورى اسلامى به مناسبت سالروز هجرت وى از نجف به پاريس؛ 7.10.58.
7. مصاحبه حامد الگار با بازرگان، ص 12 و 13.
8. حشر، آيه 19.