تهیه کننده: حنانه کیهان دوست
درباره «نافع بن هلال» از اصحاب امیرالمومنین و امام حسین (علیه السلام) که در واقعه کربلا به شهادت رسید
شب عاشورا امام برای یارانش سخنرانی کرد و حجت را برایشان تمام کرد و گفت هیچکدام شما زنده نمیمانید. امام بیعتش را از آنها برداشت. یکی از نخستین کسانی که ایستاد و با امام بیعت کرد «نافع بن هلال» بود. او گفت من دوستدار دوستداران شما و دشمن دشمنانتان هستم. نافع بن هلال در رکاب امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگهای زیادی شمشیر زده است. در تاریخ آمده که نافع آئین رزم را از امام علی آموخته. پس نباید از دلاور مردیهای او در کربلا تعجب کرد، وقتی در کربلا رجز میخواند: «من غلام یمنی جملیام. دینم دین حسین و علی است».برداشت اول
حضور در صفین، جمل و نهروان
اسم و نسب کامل «نافع بن هلال جملی مرادی» را این طور نوشتهاند: «نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیره بن مذحج، المذحجی الجملی». او مردی یمنی ساکن کوفه و از قبیله جمل بود. گفتهاند نافع در جوانی مردی قوی هیکل، رشید، خوش چهره، شجاع، شریف و مجاهد بود و قاری قرآن و کاتب حدیث میگویند او از بزرگان قومش بوده و از اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام)، نافع در جنگهای صفین، جمل و نهروان در سپاه امام علی شمشیر زد.برداشت دوم
پیوستن به سپاه امام حسین (علیه السلام)
او یکی از چهار نفری است که در راه کوفه، در منزلی به نام «عذیب الهجانات» به امام حسین (علیه السلام) پیوستند. نافع که از شخصیتهای مهم کوفه بود، پیش از شهادت مسلم بن عقیل و در روزهایی که ابن زیاد خانه به خانه دنبال فرستاده امام بود، مخفیانه از کوفه بیرون آمد و به استقبال امام حسین رفت. در نقطه مقابل، کسی که اسمش شبیه نافع بود، به امام نپیوست. داستان از این قرار است که اباعبدالله (علیه السلام) در راه کربلا به چند سوار که از کوفه میآمدند برخورد کرد. از جمله آنها هلال بن نافع و عمروبن خالد بود که خبر شهادت مسلم بن عقیل را به امام دادند و همان جمله معروف «شمشیرها علیه شما و دلها با شماست؟» را گفتند، اما به امام حسین (علیه السلام) ملحق نشدند.برداشت سوم
دوستِ دوستان و دشمنِ دشمنان
وقتی امام حسین (علیه السلام) سخنرانی معروف خودش را در شب عاشورا خطاب به یارانش ایراد کرد، در پایان فرمود: «من مرگ را چیزی جز خوشبختی و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمیدانم». پس از این جمله، نافع بعد از زهیر بن قین از جا بلند شد و گفت: «یابن رسول الله! میدانی که جدت پیامبر نتوانست دوستی خود را در دل همه مردم جا دهد و آنها را مطیع خود سازد. در میان مردم منافقینی بودند که به او وعده نصرت میدادند و مکر در دل داشتند و با سخنانی شیرینتر از عسل زبان میگشودند و با اعمالی تلختر از حنظل (گیاهی بی نهایت تلخ) آنها را تفسیر میکردند. تا آنکه خدای تعالی روح مقدس او را قبض کرد و از دست مردم آسوده شد. پدرت علی بن ابیطالب نیز چنین بود. عدهای به یاری او برخاستند و در راه او با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگیدند و عدهای هم تا زنده بود با او دشمنی کردند. تو را هم امروز همان مقام و منزلت نزد ماست. کسی که عهد خود را بشکند و نیت خود را تغییر دهد جز به خود زیانی نمیرساند و خدا از او بینیاز است. اکنون به عافیت راه خود را در پیش گیر و ما را به هر سو که میخواهی ببر. خواهی به مشرق رو کن و خواهی به مغرب رهسپار باش. به خدا قسم که ما را از مقدرات خدا هرچه باشد ترسی نیست و از لقای پروردگار کراهتی نداریم. نیتها و بصیرتها و ظاهر و باطن ما این است که با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن هستیم».برداشت چهارم
از تو مفارقت نمیکنم
شیخ مفید درباره نافع این گونه نوشته: «وقتی امام حسین (علیه السلام) در کربلا نزول اجلال کرد در میان یارانش نافع بن هلال بیشتر از همه به ملازمت آن حضرت میپرداخت. به ویژه در مواقعی که بیم غافلگیری میرفت. زیرا آن سرو بینا، محتاط و آگاه به سیاست بود. اباعبدالله شبی از خیمه گاه بیرون آمد و به سوی هامون قدم زد تا دور شد. نافع خود را به آن حضرت رسانید و دید امام دارد گردنهها و تپه و ماهوری را که بر اطراف خیمه گاه مشرف است رسیدگی میکند نافع میگوید آن حضرت به پشت سر نگاهی کرد گفتم بیرون آمدن نابهنام شما رو به لشکرگاه دشمن مرا بیقرار ساخت. امام فرمود: «بیرون آمدم که به این تلها رسیدگی کنم. مبادا این برآمدگیها کمینگاهی برای خیمه گاه ما و هجوم دشمن شود». سپس در حالی که دست چپ مرا میان دست خود گرفته بود، فرمود: «به ذات خدا سوگند وعدهای است که خلف در آن نیست». سپس فرمود: «آیا این راه را نمیگیری و بروی؟ مابین این دو کوه را بگیر و جان خودت را نجات ده. از همین وقت شروع کن». خودم را به پاهای امام انداختم و گفتم در این صورت باید مادرم برایم شیون کند. به حق خدایی که به وجودت بر سرم منت گذاشته از تو جدا نخواهم شد تا شمشیر و اسب من هر دو خسته و وامانده شوند.برداشت پنجم
دینم دین حسین است
نافع بن هلال تیرانداز ماهری بود و در روز عاشورا 12 نفر از سپاه دشمن را با تیرهایش هدف قرار داد و از پا درآورد عدهای را هم زخمی کرد و پس از تمام شدن نیروهایش با شمشیر خود به صف دشمن زد در حالی که این رجز را بر لب داشت: «من از اهل یمن و قبیله جمل هستم. دین من دین امام علی و امام حسین است. اگر امروز کشته شوم این آرزوی من است و این اندیشهام بوده که در راه خدا شهید شوم و پاداش خود را خواهم دید». او در نهایت آنقدر جنگید تا هر دو بازویش شکست. و به اسارت دشمن درآمد در واقع لشکر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعی به او دیده و به خاطر همین اطراف او را گرفتند و او را هدف تیرها و سنگهای خود قرار دادند تا اینکه بازوانش را شکستند و او را به اسارت درآوردند.برداشت ششم
خودم را سرزنش نمیکنم
وقتی او را نزد عمر سعد بردند در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، با شهامت تمام خطاب به عمرسعد گفت: «به خدا سوگند من 12 نفر از شما را کشتم و این جز آنهایی است که زخمی کردم. خودم را برای تلاشی که کردهام سرزنش نمیکنم و اگر بازو و مچی برایم مانده بود، نمیتوانستید مرا اسیر کنید». عمر سعد به شمر دستور داد او را بکشد. نافع در آخرین لحظات زندگی خطاب به شمر گفت: «بدان اگر تو در زمره مسلمانان بودی، بر تو گران میآمد که با ریختن خون ما به دیدار خدا نائل شوی! ستایش خدایی را که مرگ ما را به دست بدترین آفریدگانش قرار داد». بعد شمر او را کشت. نام نافع در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه آمده است. در زیارت ناحیه مقدسه میخوانیم: «سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلی مرادی».برداشت هفتم
بیقرارم حبیب!
شیخ مفید نقل کرده: «نافع در شب عاشورا حضرت زینب (علیها السلام) را میبیند که خطاب به امام حسین (علیه السلام) میگوید: «برادر! آیا از اصحاب خود درباره نیاتشان پرسیدی؟ از آن می ترسم که در هنگام از جا جستن و اصطکاک سرنیزه، تو را واگذارند». امام در جواب فرمود: «آنچه لازم است در آنها هست در آنان جز مردان مرد، سرفراز، سربلند، باغیرت، بیاعتنا به مظاهر دنیوی، مملو از غضب به دشمن، دوراندیش، پرعمق، گردن فراز و سینه سپر کن نیست! به آن اندازه پیش پای من به مرگ مأنوسند که طفل به پستان مادر». نافع بن هلال با شنیدن این صحبتها به گریه افتاد و خود را به حبیب بن مظاهر رساند که شمشیرش را از غلاف بیرون کشیده بود. حبیب گفت نافع! چه چیزی تو را از خیمه بیرون آورده؟ نافع میگویم ماوقع را گفتم. حبیب گفت به خدا سوگند اگر انتظار فرمان خود امام در بین نبود، این لشکر را هر آینه مهلت نمیدادم و همین امشب با شمشیر به آنها حمله میکردم نافع گفت من از حسین جدا شدم با وضعی که او نزد خواهرش بود و خواهرش در رنج و اضطراب. گمان میکنم زنها متوجه شده باشند و در فغان و نالهاند. خوب است امشب یارانت را جمع کنی و برای دلداری زنان حرم سخن بگویی تا دل آنها آرام بگیرد زیرا من چنانم از دختر علی بیقراری دیدم که من نیز بیقرارم. حبیب گفت مطیعم هر چه خواهی. پس حبیب از خیمه بیرون آمده و همراهان را صدا زد. آنان از خیمههایشان بیرون آمدند. وقتی جمع شدند خطاب به بنیهاشم گفت چشم شما بیدار مباد. پس یاران را مخاطب کرد و گفت ای اصحاب حمیت و ای شیران روز سختی! نافع چنین خبری به من داده. به من بگویید شما به چه خیالید؟ آنها شمشیرها را برهنه کردند، عمامهها را بر زمین زدند و گفتند به حق خدایی که به واسطه این مهبط ما را اسیر منت خود کرده. اگر این مردم بخواهند خود را پیش بکشند سرهایشان را درو و آنان را با خواری به مردههای گذشتهشان ملحق میکنیم و به وصیت پیامبر درباره پسران و دخترانش عمل میکنیم».منبع مقاله :
نشریه همشهری آیه، دوره جدید، سال هفتم، آبان 1394