جامعه شناسی ، دور از جامعه(2)
وضعیت علم به طور كلی و علوم انسانی به صورت خاص در جامعه ایران، وضعیت تأمل برانگیزی دارد. عدم پاسخگویی به نیازهای جامعه ایران، وارداتی و ترجمه ای بودن آن و موارد دیگری كه به نظر برخی از صاحب نظران از جمله مشكلات این علوم در جامعه است......
ارمكی، نسل سوم جامعه شناسان را مسئول مسائل و مشكلات نسل دوم می داند؛ جامعه شناسانی كه بنیادگرا نامیده می شوند و به طور بنیادی در تلاش هستند تا مسائل جامعه شناسی را تغییر دهند. وی معتقد است طراحان این مناقشه فلاسفه هستند و سنخ مناقشه از سنخ فلسفی است و نه جامعه شناسی. اگر دوره اول فلسفه اجتماعی تولید شد، دوره دوم مهندسی اجتماعی، دوره سوم چیزی به نام جامعه شناسی اسلامی می خواهد تولید شود كه صبغه فلسفی دارد. نسل سوم نیز در قبال این مناقشه سكوت كرده است، مناقشه فلسفی پاسخ فلسفی می طلبد، پاسخی كه نسل سوم جامعه شناسان نداده است، جامعه شناسی اسلامی می تواند شبهه دینی را كه از منظر دین به جامعه شناسی وارد می شود پاسخ گوید. وی آخرین مناقشه را به جامعه شناسان نسل چهارم متعلق می داند و بحث آن را با این سؤال آغاز می كند كه جامعه شناسی ایران چه تناسبی با جامعه شناسی جهانی دارد؟ اگر بخشی از جامعه شناسی جهانی است، چگونه می تواند مدرنیته، اصلاحات، عدالت و... را توضیح دهد؟ مسأله نسل چهارم زندگی پیرامونی و زندگی در جهان معاصر است. جامعه شناسان هم در قبال این مناقشه پاسخ مقتضی ارائه نخواهند كرد. این نسل چهارم همان جامعه شناسان پست مدرن هستند. راه حل برون رفت از این مسأله نیز استفاده از حضور هر چهار نسل جامعه شناسان برای بازسازی جامعه شناسی و علوم اجتماعی است.»
باید پذیرفت كه علوم اجتماعی در عین حال كه قابلیت تبیین شرایط اجتماعی را دارند، ولی نمی توانند پاسخ هر سؤالی را در هر شرایطی بدهند و این انتظاری بسیار ساده انگارانه و بازاری
از این علوم است.
آشتیانی، دسته سوم جامعه شناسی و پدیداری آن را به تقلید از«علم الاجتماع »بیشتر غربی(فرانسوی) و سرهم بندی شده در ایران (نزد استادان صدیقی و مهدوی) می داند و معتقد است كار عمده آ نها این بود كه این مباحث به صورت آكادمیك(دانشگاهی) موضوع یكی از دروس دانشگاهی در علوم انسانی قرار گیرد، در حالی كه از همان آغاز این مباحث بیشتر به صورت تزئینی انجام می شد و ایفای همین نقش نه چندان جدی باعث شد كه این دانش پس از مدتی به مد روز تبدیل شود. وی معتقد است اما همین مد روز و جالب توجه بودن آن هم نتوانست نقش اجتماعی خاصی را ایفا كند.
اما در دسته چهار آشتیانی معتقد است جامعه شناسی در ایران از دو سوی با عسرت روبه رو شده است: یك بار از پایین؛ هیچ گاه به طور عمیق سپهر بازتاب نیازهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردم ایران و به ویژه گروه های محروم جامعه ما نبوده و لذا این اصل اساسی جامعه شناختی درباره آن صدق نمی كند كه جامعه در جامعه شناسی به وجدان و آگاهی اجتماعی در سطح علمی و تئوریكی نائل شود، در مرتبه دوم از بالا نیز هیچگاه قدرت نفوذ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نداشته است و حتی نتوانسته در دانشگاه های مختلف و در دانش های مجاور و موازی و خوشایند خود(مانند علوم اقتصادی و سیاسی و در دانشكده های حقوقی و ادبیات و نظایر اینها) به طور بنیادی نفوذ كند و برای خود حق اهلیت بطلبد!
آشتیانی می گوید:« یكی از بلیات اصلی ای كه به زعم من(و این بلیه نه تنها شامل تمامیت دانش جامعه شناسی، بلكه دامن گیر نهادهای آموزشی آن نیز می شود) جامعه شناسی را در ایران دربرگرفته است، این است كه دانش جامعه شناسی در ایران نه تنها نزد عامه مردم، بلكه حتی نزد خود جامعه شناسان خودآگاه و مشكل آگاه و مسأله شناس نبوده است و علت این نقیصه فقط این نیست كه از اعماق جامعه ما برنخاسته است، بلكه این است كه در مجموع محصول فعالیت نظری و عملی عد ه ای تحصیلكرده طبقه متوسط به بالا است.»
جامعه شناسی در ایران با عسرت روبرو شده و هیچگاه به طور عمیق سپهربازتاب نیازهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردم ایران و به ویژه گروه های محروم جامعه ما نبوده
آشتیانی كه این موضوع را در دسته پنجم جامعه شناسی تحلیل می كند در ادامه بیان می كند كه جامعه شناسان در آموختن جامعه شناسی و آموزاندن و مطرح ساختن آن بیشتر طالب جلب حیثیت و كسب منزلت و مقامی در جامعه برای خود بوده اند. به همین علت، جامعه شناسی در ایران (هر گاه از موارد نادری بگذریم) تقریباً ابا داشته به سوی تاریخ، اقتصاد، مسایل سیاسی، جریان های سیاسی و خلاصه به طرف مادیات و حیات مادی مردمان روی بیاورد، بلكه جامعه شناسان ما، این مسایل و مشكلات را علی الاصول به سیاستمداران و اقتصاددانان و هیأت حاكمه جامعه سپرده اند و یا در برهه ای از دوران معاصر درصدد برآمده اند بین آنچه نظام حاكم وقت می طلبد و آنچه دانش جامعه شناسی اقتضا می كند، مصلحت گرایانه به مصالحه بپردازد. وی در ادامه می گوید:« این مصلحت طلبی ها دانش جامعه شناسی را از یك سو به طرف اغتشاش كشانده است و از سوی دیگر بنابر رعایت ملاحظات دیگری جامعه شناسی در ایران به طور كلی و علی الاصول به سوی گرایش های محافظه كارانه و ارتجاعی در جامعه شناسی غرب( و به ویژه آمریكایی) متمایل شده است. آثار نفوذ ترادیسیونالیسم ارتجاعی جامعه شناسی پوزیتویستی غرب اكنون در فرآیند كلی جامعه شناسی ایران به وضوح مشاهده می شود!
آشتیانی دسته ششم را راجع به پیچیدگی وضع جامعه شناسی در ایران ذكر می كند و می گوید: «جامعه شناسی در ایران نه تنها عامل تعیین كننده روشنگری بیداری و آگاهی ملی نبوده و نیست، بلكه از وضعی پیروی می كند كه در جامعه ما به طور عام حاكم است؛ یعنی از این وضع كه: سازوكار فرآیندهای احتمالی در تمام طول تاریخ ایران و از مشروطیت به بعد، در اثر نفوذ سرمایه داری جهانی به نحو افزون تری در جامعه ما، این نابینایی را برای شناسندگان اجتماعی در جامعه پیش آورده است كه اكنون ما و جامعه شناسان ما وضع موجود را در اذهان خود به مثابه بازتاب های اجتماعی رئالی احساس می كنیم و به تفهم درمی آوریم.» این نابینایی در جامعه شناسی ایران از منظر دكتر آشتیانی منتهی به این نادانی شده است كه ما نهایتاً هنوز دچار بحران شناخت بحران جامعه شناسی هستیم، بنابراین به درستی نمی دانیم كه آیا بحران جامعه شناسی جهانی وارد جامعه شناسی ما شده است یا ما وارد بحران جامعه شناسی شده ایم؟ آیا در حال ورود به بحران هستیم و یا كاملا در داخل آن قرار داریم و یا حتی به یمن تأمل های انتقادی نظیر همایش های اینچنینی در حال بیرون كشیدن خود از بحران هستیم؟! آنچه الزام آور است، مصیبت شناسی و قلب شناسی وضعیت كه دانش جامعه شناسی را در ایران، مانند تالی ارجاعی آن در جهان سرمایه داری فرا گرفته است؛ وضعی كه به شدت از بیداری اجتماعی انسان ها در عصر كوری اقتصادی آنها می كاهد!! لازم به تذكر نیست، كه اگر امكان برون رفتی از بحران كنونی جامعه شناسی وجود داشته باشد (كه دارد!) این امكان در وهله نخست باید از ژرفای خود «جامعه شناسی جامعه شناسی» برخیزد و به سوی نقد اقتصادی- سیاسی و اقتصادی- اجتماعی جامعه شناسی روی آ ورد.
ارمكی، نسل سوم جامعه شناسان را مسئول مسائل و مشكلات نسل دوم می داند؛ جامعه شناسانی كه بنیادگرا نامیده می شوند و به طور بنیادی در تلاش هستند تا مسائل جامعه شناسی را تغییر دهند. وی معتقد است طراحان این مناقشه فلاسفه هستند و سنخ مناقشه از سنخ فلسفی است و نه جامعه شناسی. اگر دوره اول فلسفه اجتماعی تولید شد، دوره دوم مهندسی اجتماعی، دوره سوم چیزی به نام جامعه شناسی اسلامی می خواهد تولید شود كه صبغه فلسفی دارد. نسل سوم نیز در قبال این مناقشه سكوت كرده است، مناقشه فلسفی پاسخ فلسفی می طلبد، پاسخی كه نسل سوم جامعه شناسان نداده است، جامعه شناسی اسلامی می تواند شبهه دینی را كه از منظر دین به جامعه شناسی وارد می شود پاسخ گوید. وی آخرین مناقشه را به جامعه شناسان نسل چهارم متعلق می داند و بحث آن را با این سؤال آغاز می كند كه جامعه شناسی ایران چه تناسبی با جامعه شناسی جهانی دارد؟ اگر بخشی از جامعه شناسی جهانی است، چگونه می تواند مدرنیته، اصلاحات، عدالت و... را توضیح دهد؟ مسأله نسل چهارم زندگی پیرامونی و زندگی در جهان معاصر است. جامعه شناسان هم در قبال این مناقشه پاسخ مقتضی ارائه نخواهند كرد. این نسل چهارم همان جامعه شناسان پست مدرن هستند. راه حل برون رفت از این مسأله نیز استفاده از حضور هر چهار نسل جامعه شناسان برای بازسازی جامعه شناسی و علوم اجتماعی است.»
باید پذیرفت كه علوم اجتماعی در عین حال كه قابلیت تبیین شرایط اجتماعی را دارند، ولی نمی توانند پاسخ هر سؤالی را در هر شرایطی بدهند و این انتظاری بسیار ساده انگارانه و بازاری
از این علوم است.
●جریان شبه علمی
آشتیانی، دسته سوم جامعه شناسی و پدیداری آن را به تقلید از«علم الاجتماع »بیشتر غربی(فرانسوی) و سرهم بندی شده در ایران (نزد استادان صدیقی و مهدوی) می داند و معتقد است كار عمده آ نها این بود كه این مباحث به صورت آكادمیك(دانشگاهی) موضوع یكی از دروس دانشگاهی در علوم انسانی قرار گیرد، در حالی كه از همان آغاز این مباحث بیشتر به صورت تزئینی انجام می شد و ایفای همین نقش نه چندان جدی باعث شد كه این دانش پس از مدتی به مد روز تبدیل شود. وی معتقد است اما همین مد روز و جالب توجه بودن آن هم نتوانست نقش اجتماعی خاصی را ایفا كند.
اما در دسته چهار آشتیانی معتقد است جامعه شناسی در ایران از دو سوی با عسرت روبه رو شده است: یك بار از پایین؛ هیچ گاه به طور عمیق سپهر بازتاب نیازهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردم ایران و به ویژه گروه های محروم جامعه ما نبوده و لذا این اصل اساسی جامعه شناختی درباره آن صدق نمی كند كه جامعه در جامعه شناسی به وجدان و آگاهی اجتماعی در سطح علمی و تئوریكی نائل شود، در مرتبه دوم از بالا نیز هیچگاه قدرت نفوذ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نداشته است و حتی نتوانسته در دانشگاه های مختلف و در دانش های مجاور و موازی و خوشایند خود(مانند علوم اقتصادی و سیاسی و در دانشكده های حقوقی و ادبیات و نظایر اینها) به طور بنیادی نفوذ كند و برای خود حق اهلیت بطلبد!
آشتیانی می گوید:« یكی از بلیات اصلی ای كه به زعم من(و این بلیه نه تنها شامل تمامیت دانش جامعه شناسی، بلكه دامن گیر نهادهای آموزشی آن نیز می شود) جامعه شناسی را در ایران دربرگرفته است، این است كه دانش جامعه شناسی در ایران نه تنها نزد عامه مردم، بلكه حتی نزد خود جامعه شناسان خودآگاه و مشكل آگاه و مسأله شناس نبوده است و علت این نقیصه فقط این نیست كه از اعماق جامعه ما برنخاسته است، بلكه این است كه در مجموع محصول فعالیت نظری و عملی عد ه ای تحصیلكرده طبقه متوسط به بالا است.»
جامعه شناسی در ایران با عسرت روبرو شده و هیچگاه به طور عمیق سپهربازتاب نیازهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردم ایران و به ویژه گروه های محروم جامعه ما نبوده
آشتیانی كه این موضوع را در دسته پنجم جامعه شناسی تحلیل می كند در ادامه بیان می كند كه جامعه شناسان در آموختن جامعه شناسی و آموزاندن و مطرح ساختن آن بیشتر طالب جلب حیثیت و كسب منزلت و مقامی در جامعه برای خود بوده اند. به همین علت، جامعه شناسی در ایران (هر گاه از موارد نادری بگذریم) تقریباً ابا داشته به سوی تاریخ، اقتصاد، مسایل سیاسی، جریان های سیاسی و خلاصه به طرف مادیات و حیات مادی مردمان روی بیاورد، بلكه جامعه شناسان ما، این مسایل و مشكلات را علی الاصول به سیاستمداران و اقتصاددانان و هیأت حاكمه جامعه سپرده اند و یا در برهه ای از دوران معاصر درصدد برآمده اند بین آنچه نظام حاكم وقت می طلبد و آنچه دانش جامعه شناسی اقتضا می كند، مصلحت گرایانه به مصالحه بپردازد. وی در ادامه می گوید:« این مصلحت طلبی ها دانش جامعه شناسی را از یك سو به طرف اغتشاش كشانده است و از سوی دیگر بنابر رعایت ملاحظات دیگری جامعه شناسی در ایران به طور كلی و علی الاصول به سوی گرایش های محافظه كارانه و ارتجاعی در جامعه شناسی غرب( و به ویژه آمریكایی) متمایل شده است. آثار نفوذ ترادیسیونالیسم ارتجاعی جامعه شناسی پوزیتویستی غرب اكنون در فرآیند كلی جامعه شناسی ایران به وضوح مشاهده می شود!
آشتیانی دسته ششم را راجع به پیچیدگی وضع جامعه شناسی در ایران ذكر می كند و می گوید: «جامعه شناسی در ایران نه تنها عامل تعیین كننده روشنگری بیداری و آگاهی ملی نبوده و نیست، بلكه از وضعی پیروی می كند كه در جامعه ما به طور عام حاكم است؛ یعنی از این وضع كه: سازوكار فرآیندهای احتمالی در تمام طول تاریخ ایران و از مشروطیت به بعد، در اثر نفوذ سرمایه داری جهانی به نحو افزون تری در جامعه ما، این نابینایی را برای شناسندگان اجتماعی در جامعه پیش آورده است كه اكنون ما و جامعه شناسان ما وضع موجود را در اذهان خود به مثابه بازتاب های اجتماعی رئالی احساس می كنیم و به تفهم درمی آوریم.» این نابینایی در جامعه شناسی ایران از منظر دكتر آشتیانی منتهی به این نادانی شده است كه ما نهایتاً هنوز دچار بحران شناخت بحران جامعه شناسی هستیم، بنابراین به درستی نمی دانیم كه آیا بحران جامعه شناسی جهانی وارد جامعه شناسی ما شده است یا ما وارد بحران جامعه شناسی شده ایم؟ آیا در حال ورود به بحران هستیم و یا كاملا در داخل آن قرار داریم و یا حتی به یمن تأمل های انتقادی نظیر همایش های اینچنینی در حال بیرون كشیدن خود از بحران هستیم؟! آنچه الزام آور است، مصیبت شناسی و قلب شناسی وضعیت كه دانش جامعه شناسی را در ایران، مانند تالی ارجاعی آن در جهان سرمایه داری فرا گرفته است؛ وضعی كه به شدت از بیداری اجتماعی انسان ها در عصر كوری اقتصادی آنها می كاهد!! لازم به تذكر نیست، كه اگر امكان برون رفتی از بحران كنونی جامعه شناسی وجود داشته باشد (كه دارد!) این امكان در وهله نخست باید از ژرفای خود «جامعه شناسی جامعه شناسی» برخیزد و به سوی نقد اقتصادی- سیاسی و اقتصادی- اجتماعی جامعه شناسی روی آ ورد.