شبيه سازي و گسست اخلاقي

در كتاب جديدي كه اخيراً توسط انتشارات «اي‌اي‌آي‌» در امريكا منتشر شده، دو منتقد برجسته اجتماعي يعني دكتر«جيمز كيوويلسون» و «لئون آركاس» در باره تكنولوژي جنجال برانگيز قرن جديد، يعني شبيه سازي انسان، به طرح نظراتي متفاوت پرداخته‌اند. آن‌چه در پي مي‌آيد، خلاصه‌اي است از نظريات اين دو، كه تكنولوژي‌اي را كه مي‌رود تا در آينده‌اي نزديك بشريت را سخت متأثر از خود سازد، از دو ديدگاه مورد نقد و بررسي قرار مي‌ده
پنجشنبه، 20 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبيه سازي و گسست اخلاقي
شبيه سازي و گسست اخلاقي
شبيه سازي و گسست اخلاقي

نويسنده: جيمز كيوويلسون و لئون اركاس

چكيده:

در كتاب جديدي كه اخيراً توسط انتشارات «اي‌اي‌آي‌» در امريكا منتشر شده، دو منتقد برجسته اجتماعي يعني دكتر«جيمز كيوويلسون» و «لئون آركاس» در باره تكنولوژي جنجال برانگيز قرن جديد، يعني شبيه سازي انسان، به طرح نظراتي متفاوت پرداخته‌اند. آن‌چه در پي مي‌آيد، خلاصه‌اي است از نظريات اين دو، كه تكنولوژي‌اي را كه مي‌رود تا در آينده‌اي نزديك بشريت را سخت متأثر از خود سازد، از دو ديدگاه مورد نقد و بررسي قرار مي‌دهند.
«جيمزكيو ويلسون»:«مشكل اصلي شبيه سازي نه شيوه زاد و ولد، بلكه تهديدي است كه متوجه ساختار خانواده‌ها مي‌شود.»همانند بسياري از مردم، من هم ناخودآگاه از چنين طرح و انديشه‌اي گريزانم، اما با اين وجود، وظيفه ما است كه در اين باره تأمل نموده ودليل آن چه را كه چنين تكنولوژي‌اي را تا اين حد رنج‌آور و مصيبت‌بار ساخته، بيابيم. ابتدائاً بر اين باور بودم كه مشكل اصلي، نه توليد دوقلويي شبيه يك فرد بلكه خلق انساني بدون پدر و مادر است. هدف من از بيان اين مسأله آن است كه ساختار خانواده‌اي كه كودكي در آن متولد مي‌شود، از رفتار جنسي‌اي كه نتيجه آن تولد يك كودك است بسيار مهمتر مي‌باشد. اگر لئون كاس و ديگر مخالفين شبيه سازي بر اين باورند كه تمايلات و رفتارهاي جنسي از مقوله خانواده و ساختارهاي آن مهم‌تر است،‌ پس اين افراد با چنين نگرشي، بايستي با هر نحوه فرزند دار شدني كه در آن آميزش جنسي طبيعي صورت نگرفته باشد،‌مخالفت ورزند؛ شيوه‌هايي كه هم اكنون در جامعه وجود داشته و از نمونه‌هاي بارز آن مي‌توان به فرزندخواندگي، تلقيح مصنوعي ويا باروري آزمايشگاهي اشاره نمود. البته من نسبت به اين گونه شيوه‌هاي غير طبيعي بارداري نظرات مخالفي دارم؛ برخي را قبول داشته و نسبت به برخي نگرانم و البته مخالف برخي از اين شيوه‌ها هستم. دو اصل كلي براي من آن است كه اولاً بايستي رابطه‌اي خاص بين كودك و مادري كه از آن متولد شده وجود داشته باشد و دوم اين كه، چنين كودكي بايد از امتياز زندگي در خانواده‌اي كه هم پدر و هم مادر در آن وجود داشته باشد، برخوردار باشد. چنين زاد وولدهايي، چه به صورت تلقيح مصنوعي باشد يا به باروري آزمايشگاهي، هم اكنون تا حد زيادي رواج يافته است و البته در هيچ يك از اين موارد، شاهد آميزش جنسي در بين والدين نيستيم وحتي در مواردي، كودك حداقل از لحاظ ژنتيكي هم با پدر و مادر خود ارتباطي ندارد. با اين وجود، تاكنون به مطالعه‌اي هم برنخورده‌ايم كه بيانگر آن باشد كه مثلاً كودكان توليد شده به شيوه آزمايشگاهي از مشكلات ذهني و يا جسماني رنج ببرند.
برخي از ناظران و صاحب نظران، بدون توجه به تأثيرات و يا وضعيت چنين شيوه‌هايي، با همه اين سازوكارها مخالفند. «پال‌راسي» در سال 1970 بر اين باور بود كه اهداي اسپرم يا تخمك، نمونه‌اي از نقض پيمان زناشويي است و اين دقيقاً نظر كليساي كاتوليك رم هم مي‌باشد. من هم در اين باره نظر متفاوتي دارم؛ چرا كه در چنين مواردي، اگر كودكي متولد شود كه تنها متعلق به پدرومادر باشد و هردوي آنها بر آن باشند تا اين فرزند را تربيت نمايند، همان وظيفه‌اي را انجام داده‌اند كه خداوند از ما انسان‌ها انتظار دارد.اما اين مسأله زماني پيچيده‌تر مي‌گردد كه پاي مادران ميانجي به ميدان مي‌آيد. در اين جا است كه زني توسط اسپرم مردي مشتري باردار مي‌شود و فرزند متولد شده، نه به زن باردار بلكه به همسر مرد مشتري تعلق مي‌يابد. در حقيقت در چنين مواردي، از بدن زن به عنوان وسيله‌اي براي آبستني و حمل نوزاد استفاده مي‌شود. در اين مورد، نمونه‌اي كه چندي پيش در نيوجرسي به وقوع پيوست، مي‌تواند هشدار دهنده باشد. «مري‌بث‌وايتهد» كه قراردادي با «ويليام» و «اليزابت استرن» منعقد نموده بود، متعهد شد تا نوزادي را كه از اسپرم ويليام به شيوه مصنوعي توليد شده بود، پس از تولد به خانواده استرن تحويل دهد، اما پس از تولد نوزاد، خانم وايتهد از تحويل آن امتناع ورزيد و همين مسأله سبب شد تا خانواده استرن او را به دادگاه بخوانند. قاضي پرونده، ابتدائاً با محترم شمردن و پذيرش اين قرارداد، رأي به مالكيت خانواده استرن داد. پس از فرجام‌خواهي، اگر چه دادگاه عالي نيوجرسي حكم به غير‌قانوني بودن چنين قراردادي داد، اما باز هم نوزاد متعلق به خانواده استرن دانسته و تنها به مري وايتهد حق ملاقات اين نوزاد را داد.مطابق نظر دادگاه، از آن جا كه اين قرارداد به نحوي غيرقانوني با پرداخت پول براي فراهم آوردن يك كودك تنظيم شده بود، باطل اعلام شد. چرا كه نكته مهم‌تر اين بود كه هيچ زني واقعاً نمي‌تواند كودكي را كه اصلاً هنوز شكل نگرفته، به دنيا نيامده و آن را نديده است به ديگري واگذار نمايد و از اين رو، خانم وايتهد دست به عقد قراردادي غيرقانوني زده است. از آن زمان تاكنون، تا آن جا كه من مطلع‌ام، به جز در ايالات «وايومينگ» هيچ زني تا زمان تولد كودك حق عقد قراردادي به اين شكل را ندارد. اما به راستي چرا دادگاه كودك را به خانواده استرن تحويل داد؟ واقعيت آن است كه دادگاه علاقه و توجهي به خانم وايتهد نداشت. زني فقير، كم سواد و تقريباً بي‌سرپناه كه پيش‌تر با مردي الكلي ازدواج كرده بود و در آن زمان هم از كمك‌هاي دولتي استفاده مي‌كرد، اما به نظر من، هيچ يك از اين موارد نمي‌تواند نقض‌كننده حق او باشد. حقيقت آن است كه در هر صورتي وي مادر اين كودك است و مجموعه شواهد فزاينده‌ زيستي و انساني گواه اين مدعا است و اصلاً پيوند مادر و فرزندي يكي از مهم‌ترين پيوندهاي طبيعي و از شرايط اساسي بقاي جامعه بشري است. در چنين شرايطي است كه من معتقدم، شبيهسازي نيز بايستي به هر نحو ممكن محدود و محدودتر گردد و محدوديتهايي جد‌ّي نيز بر سر راه عرضه تخمك وضع شود. ما نبايد خواهان آن باشيم كه خانواده‌ها داراي ستاره‌هاي سينمايي، بازيگران بسكتبال و يا يك فيزيكدان برجسته باشند، اما بايد صادقانه به اين نكته اذعان نمايم كه خود نيز نمي‌دانم كه اين محدوديت‌ها بايد چگونه اعمال شود و اگر هم كسي اين مشكل مرا حل نكند، يقيناً با نظر لئون‌كاس مبني بر ممنوعيت كامل هر نوع شبيهسازي‌اي همراه خواهم شد. با اين وجود بر اين باورم كه اگر تنها براي زوج‌هاي متأهل امكان شبيهسازي فراهم شود و البته در اين راستا محدوديت‌هايي جدّي و واقعي در مورد عرضه رويان‌ها وضع شود، يقيناً رويكرد به اين شيوه واقعاً محدود و نادر خواهد بود، چرا كه واقعاً رابطه جنسي از روي آوردن به چنين شيوه‌اي براي زوج‌ها جذاب‌تر است و تلقيح مصنوعي و باروري آزمايشگاهي هم تا حدودي حافظ ويژگي‌هاي ژنتيكي خواهد بود واز اين رو اين شيوه‌ها مي‌تواند به نحو مناسب‌تري جايگزين‌هايي براي زوج‌ها وبه ويژه زوج‌هاي نابارور محسوب شود.
لئون آركاس:«شبيه سازي زاد و ولد را به نوعي توليد كالا مبدل مي‌سازد.»ويلسون نيز همانند من با نوعي نفرت و انزجار به اين مقوله نگاه مي‌كند. او به اين نكته اذعان دارد كه در ما نوعي اكراه ذاتي نسبت به اين مسأله وجود دارد و همين حالت، خود شاهدي و نقطه مثبتي براي مخالفان در مقايسه با موافقان آن است. نكته اساسي اين است كه در اين قضيه، صرفاً به منافع و مضرّات ملموس ظاهري آن اكتفا مي‌شود و عمدتاً همگي نسبت به معاني ومفاهيم عميق چنين پديده‌اي بي‌توجه‌اند.ويلسون در اين موضوع، از پذيرش و مقبوليت اجتماعي باروري آزمايشگاهي با هدف ردّ مخالفت‌ها عليه اين نوع باروري مصنوعي استفاده مي‌كند. اما واقعيت آن است كه در اين مورد نيز بخشي از والدين دخيل، همان پزشكان و دانشمنداني هستند كه زمينه‌ساز تولد كودكي بدون پدر و مادر حقيقي مي‌گردند. سپردن منشأ حيات بشري به دستان بشر، در مقام عمل به افزايش استيلاي تكنيكي انسان و در مقام نظر به كاهش حرمت وارزش رفتارهاي جنسي كه حافظ حيات بشري‌اند، خواهد انجاميد.ماهيت حقيقي اين گونه بارورهاي آزمايشگاهي و در واقع منافع واقعي آن همانا توجيهي براي گام‌هاي بعدي تعبير رويكرد ما از زاد و ولد به مقوله‌اي به نام توليد نوعي كالا است. واقعيت آن است كه ورود پديده شبيهسازي، جداي از مشروعيت بخشيدن به نمونه‌هاي سابق آن كه همانا باروري‌هاي‌ آزمايشگاهي است،‌ بايستي كساني را كه پيش‌تر هيچ مشكلي در شروع حيات بشر در ظرف‌هاي آزمايشگاهي نمي‌ديدند، از اين خواب غفلت بيدار سازد.البته ويلسون نيز شبيهسازي را روندي غير طبيعي بر مي‌شمارد، اما واقعيت آن است كه وي نسبت به يك سري قوانين و معيارهاي هنجار- بنياد جاري در طبيعت غافل بوده واين مي‌تواند اصلي‌ترين دليل تفاوت ديدگاه‌هاي من با وي محسوب شود.مهم‌ترين نكته در مخالفت من نسبت به اين پديده، باور و اعتقاد من به نوعي حكمت و انديشه ژرف در رفتارهاي جنسي بشر است. اما نگراني ويلسون معطوف به اين نكته شده كه اصولاً همه كودكان بايد داراي والدين باشند. حال به راستي اگر ما به مبناي طبيعي رفتارهاي جنسي بشر بي‌تفاوت باشيم، آيا مي‌توانيم از مقوله‌اي به نام ازدواج و تشكيل خانواده‌هايي كه از يك زوج واقعي تشكيل شده باشند، دفاع كنيم؟ آيا به راستي مي‌توانيم اين مسأله را تضمين نماييم كه در صورت فراموشي بنيان‌هاي حاكم بر رفتارهاي جنسي پدر و مادر، همه كودكان توليد شده به اين شيوه، داراي خانواده و پدر و مادراني خواهند بود؟
مسلّم آن است كه شبيهسازي، يك شيوه زاد و ولد غيرجنسي است ويك نوزاد شبيهسازي شده، نه فرزند يك خاستگاه طبيعي بلكه صرفاً به مثابه يك نسخه كپي شده مي‌ماند كه به لحاظ زيستي اصلاً والديني ندارد. ويلسون با كم اهميت جلوه‌دادن مشكلات روان شناختي و شخصيتي‌ اين گونه كالاهاي شبيهسازي شده، در واقع به چنين پديده‌اي نوعي دورنماي معصومانه مي‌بخشد، اما واقعيت آن است كه هيچ پدر ومادري عملاً به چنين نوزاد شبيهسازي شده‌اي، همانند نوزادي كه محصول رابطه‌ جنسي آن‌ها است نگاه نمي‌كنند و چنين موجود نوحيات‌يافته‌اي را با نسخه قديمي‌تر آن مقايسه مي‌كنند. حتي در صورتي كه از انتظارات بيش از حد نسبت به چنين نسخه جديدي اجتناب شود(يعني نسخه‌اي كه تصور مي‌شود فارغ از هر گونه خبط و خطا به حيات خود ادامه دهد)، باز هم به چنين كودكي به عنوان تحفه و موجودي عجيب نگاه مي‌شود. به علاوه، از آن جا كه اين موجودات شبيهسازي شده عمدتاً از گوشت و خون تنها يكي از والدين ساخته شده‌اند، همواره احتمال وجود نوعي تنش و نگراني بين زوجين وجود دارد. مثلاً در صورت طلاق، آيا مادر با هم به كودك شبيهسازي شده از گوشت و خون پدر، علاقه‌اي نشان مي‌دهد؟ به علاوه، ويلسون در اين مسأله كه شبيهسازي مي‌تواند صرفاً مورد استفاده زوجين نابارور قرار گيرد نيز دچار نوعي خامي شده است. هم‌ اكنون از باروري‌هاي آزمايشگاهي هم بدون محدوديت استفاده مي‌شود و زنان مجرد مي‌‌توانند با كمك اسپرم‌هاي اهدايي به تلقيح مصنوعي روي آورند. هم اينك بانك‌هاي اسپرم‌ در حال توسعه وگسترش هستند و در اين عرصه، به ويژه آن‌هايي كه انديشه به‌نژادي را در سر مي‌پرورانند از ديگران پيشي گرفته‌اند؛ انديشه‌اي كه نيل به آن ،‌در گروي جمع‌آوري اسپرم نخبگان و نوابغ است. خلاصه‌ اين كه شبيه سازي، گشاينده هجومي است كه با هدف كنترل يافتن بر ويژگي‌هاي نوزادان شكل مي‌گيرد؛ نگرشي خطرناكي كه به كودكان نه به عنوان موهبت‌هايي طبيعي كه به مثابه محصولات دستكاري شده بشر نگاه مي‌كند. با بروز هر گونه شكستي در روابط محكم و پيوندهايي عميق كه زماني محترم شمرده مي‌شدند، يعني روابط موجود در رفتارهاي جنسي، عشق ورزي زوجين، زاد و ولد و ازدواج‌هاي پايدار و همراهي چنين گسستي با پيشرفت بي‌قرار و افسار گسيخته تكنولوژي‌، يقيناً اميدهاي مبهم افرادي هم چون ويلسون كه در پي محدود نمودن چنين پديده‌اي در قلمرو سنتي زندگي خانوادگي هستند، كاملاً رنگ مي‌بازد.حتي اگر شبيهسازي به شكلي محدود مورد استفاده قرار گيرد، ديگر جامعه‌اي كه بدان مبتلا مي‌شود جامعه‌ي پيشين نخواهد بود،‌ بلكه جامعه‌اي خواهد بود به مراتب فاجعه‌بارتر از جامعه‌اي كه در آن زناي با محارم، آدم‌خواري و يا بردگي را در ابعادي مي‌پذيرد. جامعه‌اي كه به شبيهسازي اجازه حضور و بقا دهد، خواه شناخت درستي از آن داشته باشد و خواه نسبت به آن غافل باشد، تلويحاً زاد و ولد را به يك توليد و ساخت كالا تبديل نموده و در واقع به فرزندان‌مان به مثابه طرح‌هايي كه محصول خواست و اراده‌ي ما است،‌نگاه مي‌كند.
منبع:باشگاه انديشه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط