بيدارى اسلامي
مقام معظم رهبرى در ديدار همانديشى علماى شيعه و اهل تسنن در رابطه با وحدت امت اسلامى اينگونه فرمودند: “بايد مبانى يک اتحاد عملي، حقيقى و واقعى قلبى بين اهل سنت و شيعه را بهوجود بياوريم... برجستگان مبارزه با استعمار و استکبار، روى مسئله “وحدت امت اسلامي” تکيه مضاعف کردهاند. شما ببينيد سيدجمالالدين اسدآبادى (رضوانالله تعالى عليه) معروف به افغانى و شاگرد او شيخ محمد عبده و ديگران و ديگران و از علماى شيعه مرحوم شرفالدين عاملى و بزرگان ديگرى چه تلاشى کردند براى اينکه در مقابله با استعمار نگذارند اين وسيله راحت در دست استعمار به يک حربه عليه دنياى اسلام تبديل شود.”
پس از فروپاشى خلافت عثمانى در سال 1924، جنبشهاى جهان اسلام اغلب در تقابل با پديده استعمار غربى نضج يافتند. به اعتقاد “خورشيد احمد” محقق پاکستانى و عضو جماعت اسلامى پاکستان، ريشههاى رستاخير اسلامى معاصر را بايد در ميراث استعمار يا به عبارتى در آثارى که قدرتهاى استعمارى در جوامع مسلمان به جا گذاشتند، جستجو کرد.
بخش قابل توجهى از اين جنبشها که در واکنش به فرآيند استعمار شکل گرفته بودند از کشورهاى سنىنشين برخاستند که مىتوان به جنبش اخوانالمسلمين مصر توسط حسن البناء در سال 1928، جنبش اسلامى سوريه (شاخه اخوانالمسلمين) توسط مصطفى سباعى از شاگردان و دوستان حسن البناء در سال 1944، جمعيت الشباب الاسلامى مراکش در سال 1971، گروههاى القيام و الدعوه در الجزاير در دهه 70 و همچنين جبهه نجات اسلامى که در سال 1989 تاسيس شد و در همه نقاط الجزاير شعبه داشت، جنبش اخوان جديد عربستان در دهه 70 و... اشاره کرد. اگرچه اغلب اقدام جمعى اين جنبشها در برابر دولتهاى بومى تحت حمايت دول استعمارى نمود عينى مىيافت اما در موارد بسيارى نيز به مواجهه مستقيم و حتى مقاومت مسلحانه در برابر سلطه نيروهاى خارجى غيرمسلمان منجر مىشد که مىتوان به برخى نمونههاى آن اشاره کرد از جمله قيام مهدى سودانى و اعلام جهاد عليه انگلستان در اواخر قرن نوزدهم، اعلام جهاد جنبش سنوسيه در شمال آفريقا عليه متفقين و نيروهاى ايتاليا در اوايل قرن بيستم، مبارزات مسلحانه اخوانالمسلمين مصر عليه نيروهاى انگليسى در منطقه کانال سوئز در اوايل سال 1952 و...
اما موضوع اين نوشتار در اين مقال موجز، پاسخ به اين پرسش است که چرا جنبشهاى اسلامى اهل سنت که اساسا در برابر استعمار شکل گرفتند و در قرن بيستم با حرارت و هيجانى بىنظير به مبارزه با سلطه سياسي، اقتصادى و فرهنگى دول استعمارى پرداختند، امروز در برابر “استعمار فرانو” جوشش و خروش لازم را از خود نشان نمىدهند.
فهم اين پديده مستلزم آگاهى نسبت به زمينه و Context ناسيوناليستى حاکم بر فضاى خاورميانه در قرن بيستم است.
اساسا اگرچه جنبشهاى اسلامى در کشورهاى سنىنشين و حتى برخى از کشورهاى شيعه، قبل از انقلاب اسلامى در ايران، هدف و آرمان نهايى خود را اصلاحطلبى اسلامى معرفى مىکردند اما نمىتوان منکر اين نکته شد که تمايلات ناسيوناليستى ضداستعمارى در حرکتهاى آنها ذىمدخل نبوده است. استعمار در قرن بيستم عملا حاکميت ملى کشورهاى مسلمان خاورميانه را هدف گرفته بود. مسئله قيموميت، دولتهاى دستنشانده، اشغال اراضى کشورهاى مسلمان و در نهايت مسئله فلسطين نمونههايى از مداخله مستقيم استعمار در حاکميت ملى اين کشورهاست.
در واقع در اهداف ضداستعمارى جنبشهاى اسلامى کشورهاى سنىنشين بين اسلامخواهى و مفاهيم ناسيوناليستى به نحوى اختلاط پيش آمده بود.
در قرن حاضر “استعمار فرانو” برخلاف دوره استعمار، state-Nationها را نشانه نگرفته است، آنچه امروز براى استعمار فرانو چالشزا است مفهوم امت- دولت و يا همان “وحدت امت اسلامي” است. امروز به واسطه گسلهاى تمدنى به وجود آمده، کليت غرب خود را در مقابل کليت اسلام مىبيند لذا در استعمار فرانو حاکميت ملى کشورها از اهميت درخور توجهى برخوردار نيست و مهم مفهوم امت اسلامى است که رئيس جمهور آمريکا از آن با عنوان خطر امپراتورى اسلامى از اندونزى تا دروازههاى اسپانيا ياد مىکند. در اين رويکرد ايجاد حکومتهاى دموکراتيک در عراق و افغانستان نيز قابل توجيه است.امروز در پروژه استعمار فرانو، تضاد و تقابل غرب با جهان اسلام به نقطه اوج خود رسيده است لذا ديگر بحث لزوم جنبشهاى اسلامى متجزى در کشورهاى مختلف مسلمان همچون قرن بيستم مطرح نيست بلکه آنچه در حال حاضر براى جهان اسلام اهميت دارد موضوع همگرايى جنبشهاى اسلامى در برابر استعمار نوين غربى است.مفهوم “بيدارى اسلامي” که با انقلاب اسلامى در ايران کليد خورد و باگذشت زمان در حال اوجگيرى است فاقد تمايلات ناسيوناليستى است. موتور محرک بيدارى اسلامي، اسلامخواهى در پرتو تشکيل امت اسلامى است. جنبشهاى اسلامى کشورهاى سنىنشين بايستى مفاهيم و نشانههايى را که حول دال برتر بيدارى اسلامى نوين در گردش هستند فهم مجدد کنند تا ذيل همگرايى جنبشهاى اسلامى بتوان شاهد اين وحدت کلمه در تودهها بود.
پس از فروپاشى خلافت عثمانى در سال 1924، جنبشهاى جهان اسلام اغلب در تقابل با پديده استعمار غربى نضج يافتند. به اعتقاد “خورشيد احمد” محقق پاکستانى و عضو جماعت اسلامى پاکستان، ريشههاى رستاخير اسلامى معاصر را بايد در ميراث استعمار يا به عبارتى در آثارى که قدرتهاى استعمارى در جوامع مسلمان به جا گذاشتند، جستجو کرد.
بخش قابل توجهى از اين جنبشها که در واکنش به فرآيند استعمار شکل گرفته بودند از کشورهاى سنىنشين برخاستند که مىتوان به جنبش اخوانالمسلمين مصر توسط حسن البناء در سال 1928، جنبش اسلامى سوريه (شاخه اخوانالمسلمين) توسط مصطفى سباعى از شاگردان و دوستان حسن البناء در سال 1944، جمعيت الشباب الاسلامى مراکش در سال 1971، گروههاى القيام و الدعوه در الجزاير در دهه 70 و همچنين جبهه نجات اسلامى که در سال 1989 تاسيس شد و در همه نقاط الجزاير شعبه داشت، جنبش اخوان جديد عربستان در دهه 70 و... اشاره کرد. اگرچه اغلب اقدام جمعى اين جنبشها در برابر دولتهاى بومى تحت حمايت دول استعمارى نمود عينى مىيافت اما در موارد بسيارى نيز به مواجهه مستقيم و حتى مقاومت مسلحانه در برابر سلطه نيروهاى خارجى غيرمسلمان منجر مىشد که مىتوان به برخى نمونههاى آن اشاره کرد از جمله قيام مهدى سودانى و اعلام جهاد عليه انگلستان در اواخر قرن نوزدهم، اعلام جهاد جنبش سنوسيه در شمال آفريقا عليه متفقين و نيروهاى ايتاليا در اوايل قرن بيستم، مبارزات مسلحانه اخوانالمسلمين مصر عليه نيروهاى انگليسى در منطقه کانال سوئز در اوايل سال 1952 و...
اما موضوع اين نوشتار در اين مقال موجز، پاسخ به اين پرسش است که چرا جنبشهاى اسلامى اهل سنت که اساسا در برابر استعمار شکل گرفتند و در قرن بيستم با حرارت و هيجانى بىنظير به مبارزه با سلطه سياسي، اقتصادى و فرهنگى دول استعمارى پرداختند، امروز در برابر “استعمار فرانو” جوشش و خروش لازم را از خود نشان نمىدهند.
فهم اين پديده مستلزم آگاهى نسبت به زمينه و Context ناسيوناليستى حاکم بر فضاى خاورميانه در قرن بيستم است.
اساسا اگرچه جنبشهاى اسلامى در کشورهاى سنىنشين و حتى برخى از کشورهاى شيعه، قبل از انقلاب اسلامى در ايران، هدف و آرمان نهايى خود را اصلاحطلبى اسلامى معرفى مىکردند اما نمىتوان منکر اين نکته شد که تمايلات ناسيوناليستى ضداستعمارى در حرکتهاى آنها ذىمدخل نبوده است. استعمار در قرن بيستم عملا حاکميت ملى کشورهاى مسلمان خاورميانه را هدف گرفته بود. مسئله قيموميت، دولتهاى دستنشانده، اشغال اراضى کشورهاى مسلمان و در نهايت مسئله فلسطين نمونههايى از مداخله مستقيم استعمار در حاکميت ملى اين کشورهاست.
در واقع در اهداف ضداستعمارى جنبشهاى اسلامى کشورهاى سنىنشين بين اسلامخواهى و مفاهيم ناسيوناليستى به نحوى اختلاط پيش آمده بود.
در قرن حاضر “استعمار فرانو” برخلاف دوره استعمار، state-Nationها را نشانه نگرفته است، آنچه امروز براى استعمار فرانو چالشزا است مفهوم امت- دولت و يا همان “وحدت امت اسلامي” است. امروز به واسطه گسلهاى تمدنى به وجود آمده، کليت غرب خود را در مقابل کليت اسلام مىبيند لذا در استعمار فرانو حاکميت ملى کشورها از اهميت درخور توجهى برخوردار نيست و مهم مفهوم امت اسلامى است که رئيس جمهور آمريکا از آن با عنوان خطر امپراتورى اسلامى از اندونزى تا دروازههاى اسپانيا ياد مىکند. در اين رويکرد ايجاد حکومتهاى دموکراتيک در عراق و افغانستان نيز قابل توجيه است.امروز در پروژه استعمار فرانو، تضاد و تقابل غرب با جهان اسلام به نقطه اوج خود رسيده است لذا ديگر بحث لزوم جنبشهاى اسلامى متجزى در کشورهاى مختلف مسلمان همچون قرن بيستم مطرح نيست بلکه آنچه در حال حاضر براى جهان اسلام اهميت دارد موضوع همگرايى جنبشهاى اسلامى در برابر استعمار نوين غربى است.مفهوم “بيدارى اسلامي” که با انقلاب اسلامى در ايران کليد خورد و باگذشت زمان در حال اوجگيرى است فاقد تمايلات ناسيوناليستى است. موتور محرک بيدارى اسلامي، اسلامخواهى در پرتو تشکيل امت اسلامى است. جنبشهاى اسلامى کشورهاى سنىنشين بايستى مفاهيم و نشانههايى را که حول دال برتر بيدارى اسلامى نوين در گردش هستند فهم مجدد کنند تا ذيل همگرايى جنبشهاى اسلامى بتوان شاهد اين وحدت کلمه در تودهها بود.