نویسنده: سیلویا والبی
مترجم: حسن چاوشیان
مترجم: حسن چاوشیان
GENDER
این اصطلاح به معنای جنبههای اجتماعی روابط میان دو جنس است و متفاوت با جنبههای زیستشناختی جنس. این پرسش که آیا، و به چه میزان، جنبههای زیستشناختی برای درک جنسیت اهمیت دارد، در سطح عامه هنوز هم مناقشهی پرحرارتی است ولی در علوم اجتماعی عموماً این پرسش را فصیلهیافته تلقی میکنند سازمان اجتماعی مهمترین عامل به شمار میآید.
جنسیت در بسیاری از حیطههای زندگی اجتماعی برساخته و متجلی میشود. جنسیت در فرهنگ و ایدئولوژی و فعالیتهای گفتمانی حضور دارد ولی فقط به آنها محدود نمیشود. تقسیم کار جنسیتی در خانه و بازار کار، سازمان دولت، گرایش جنسی، ساختیابی خشونت و بسیاری از جنبههای دیگر سازمان اجتماعی در برساختن روابط جنسیتی نقش دارند. نظریههای اجتماعی تعبیرهای متفاوتی دربارهی اهمیت نسبی نهادهای اجتماعی گوناگون در برساختن روابط جنسیتی دارند.
روابط جنسیتی در جوامع مختلف، دورههای تاریخی، گروههای قومی، طبقههای اجتماعی و نسلهای مختلف شکلهای متفاوتی پیدا میکند. با وجود این، تمایز میان زنان و مردان وجه مشترک همهی آنهاست، اما تنوع اجتماعی چشمگیری در ماهیت این تمایز دیده میشود. یکی از ویژگیهای بسیار رایج و مشترک این است که تفاوت جنسیتی با نابرابری جنسیتی همراه میشود، و مردان قدرت بیشتری از زنان دارند – بعضی این خصیصه را جهانی و بعضی دیگر تقریباً جهانی میدانند.
یکی از اصطلاحات مربوط به جنسیت، پدرسالاری است که نابرابری جنسیتی را به مثابه برساختهای اجتماعی مفهومپردازی میکند.
نظریههای جنسیتی
در تفکر اجتماعی غالباً از سه نظریهی اصلی دربارهی جنسیت سخن میگویند، هر چند که تعداد این نظریهها بسیار بیشتر است، خصوصاً اگر زیرمقولهها و ترکیبهای گوناگون نظریههای مبتنی بر فمینیسم نیز در نظر گرفته شود. سه نظریهی مرسوم عبارت است از فمینیسم رادیکال، فمینیسم سوسیالیست و لیبرالیسم. مقولههای دیگری که میتوان نام برد شامل محافظهکاری (مثل زیست جامعهشناسی)، تفکر فمینیسم سیاه، پستمدرنیسم، نظریهی نظامهای دوگانه، اکوفمینیسم و فمینیسم مادهگرا میشود. بعضیها مقولهی فمینیسم سوسیالیستی را به دو بخش تقسیم میکنند و جریانهای مارکسیستی ارتدکستر را از جریانهای نزدیک به فمینیسم رادیکال جدا مینمایند، مانند تمایزی که بین فمینیسم مارکسیستی و سوسیالیستی میگذارند. بعضی از نظریههای اجتماعی در حیطهی جنسیت حرفی برای گفتن ندارند.در بحث زیر خلاصهای از بعضی ناهمسوییهای عمدهی نظری، ارائه میشود. ولی باید گفت که این مرور، بنا به ماهیت، فقط طرحگونه است و آثار بسیاری را میتوان یافت که با توجه به آنها این مقولهبندی ساده نقض میشود.
فمینیسم رادیکال:
تحلیلهای فمینیستی رادیکال بیانگر این مطلب هستند که تفکیک و تمایز جنسیتی اساساً به نابرابری جنسیتی مربوط میشود و غلبه با جنس مذکر است. مردان هستند که از ستم به زنان نفع میبرند. فرودستی زنان مستقل از سایر شکلهای نابرابری اجتماعی دانسته میشود.با اینکه همهی جنبههای زندگی زنان تحت تأثیر سلطهی مردان دانسته میشود، فمینیستهای رادیکال اغلب اوقات به تحلیل خشونت مردان علیه زنان، سوءِاستفادهی مردان از ویژگیهای جنسی زنان و مباحث مربوط به تولیدمثل میپردازند.
در انتقاد از این دیدگاه غالباً گفته میشود که در این نگرش به سایر شکلهای نابرابری اجتماعی به حد کافی توجه نمیشود، ولی این نقیصه لازمهی این نوع تحلیل نیست و بعضی از فمینیستهای رادیکال نسبت به این مسئله هوشیار و حساس بودهاند. انتقاد رایج دیگری که به فمینیسم رادیکال میشود این است که به تقلیلگرایی زیستشناختی گرایش دارد. باز هم، با اینکه بعضی از نویسندگان منسوب به این جرگه چنین گرایشی دارند، ولی تقلیلگرایی زیستشناختی ویژگی عام و همهشمول این مکتب فکری نیست.
فمینیسم سوسیالیست:
در تحلیلهای فمینیستی سوسیالیستی نیز نابرابری جنسیتی را جنبهی مهمی از تفکیک و تمایز جنسیتی میدانند. با وجود این، نابرابری جنسیتی را نظام مستقل روابط اجتماعی به شمار نمیآورند بلکه به رابطهی تنگاتنگ آن با روابط طبقاتی معتقدند. این بدان معناست که سرمایه نیز به اندازهی مردان از انقیاد و فرودستی زنان نفع میبرد - و گاهی مردان را بینصیب میگذارد.فمینیستهای سوسیالیست غالباً بیش از فمینیستهای رادیکال به جنبههای مختلف فرودستی زنان توجه کردهاند. به ویژه، آنها تحلیلهایی از کار، چه خانگی و چه کارِ مزدی، ارائه دادهاند، و به مباحث فرهنگ و گرایش جنسی نیز پرداختهاند (که در مورد گرایش جنسی غالباً دیدگاه روانکاوانه داشتهاند).
بحث و مجادله میان فمینیسم سوسیالیستی و فمینیسم رادیکال غالباً دربارهی اهمیت نسبی نقش مردان در مقام عامل فعال ستم بر زنان بوده است که فمینیستهای رادیکال معتقدند فمینیستهای سوسیالیست این نقش را کوچک جلوه میدهند. همچنین دربارهی اهمیت نسبی حوزههای مختلف نابرابری جنسیتی نیز اختلاف نظر وجود دارد.
لیبرالیسم:
دیدگاههای لیبرالی، در مقایسه با دو دیدگاه پیشین، کمتر متوجه ساختارها است. در تحلیلهایی که از این دیدگاه صورت میگیرد معمولاً به پدیدههایی میپردازند که مقیاس کوچکتری دارند و معمولاً بخشی از یک نظریهی کلان روابط جنسیتی نیستند. موضوعاتی که در این دیدگاه غالباً مورد توجه است شامل مباحثی میشود مثل تحصیلات و حضور زنان در عرصههای سیاسی رسمی همچون پارلمان. انتقادهایی که بر این رهیافت وارد میشود بیشتر به فقدان بررسی نظاممند وابستگیهای متقابل میان جنبههای مختلف روابط جنسیتی مربوط است.ساختارها
میتوان گفت که پدرسالاری متشکل از شش ساختار زیر است:خانوار:
خانوار مبتنی بر خانواده نهادی است که اغلب اوقات به دلیل نقشی که در ایجاد تفکیک و تمایز جنسیتی و نابرابری جنسیتی دارد، مورد تحلیل قرار گرفته است. با این حال، تنوع بسیار شگرف شکل خانوار در فرهنگهای مختلف، هرگونه تعمیمی را دشوار میسازد. در تحلیلهای کارکردی بنا به سنت مرسوم معتقدند که خانواده قرارگاه تمایزیابی نقشها - نه نابرابری - بین زنان و مردان است. و اکثر تحلیلهای فمینیستی، برعکس این مدعا، این استدلال را مطرح ساختهاند که در خانواده زنان فرمانبردار مردان هستند و این فرودستی محور سایر جنبههای ظلم و ستم بر آنان است (Barrett, 1980). بهرهبرداری از کار خانگی زنان از مضامین اصلی نظریههای فمینیستهای سوسیالیست و فمینیستهای مادهگرا نظیر دلفی است (Delphy, 1984). این نابرابری در اوقات صرف شده برای کارهای خانهداری با تحلیل بودجهی زمانی به اثبات رسیده است (Gershuny, 1983). با وجود این، مدل خانوادهی مرکب از شوهر نانآور و زن خانهدار تمام وقت به علاوهی فرزندان، امروز پدیدهی نامعمول و غیر رایجی است. دلیل این واقعیت تاحدی این است که مدل مذکور فقط مختص به بعضی ملل و اقوام است؛ برای نمونه این شکل خانوار در میان مردمان افریقایی تبار به زحمت دیده میشود. در واقع، این تنوع قومی محور تحلیل بعضی از فمینیستهای سیاه است، از جمله هوکس (Hooks, 1984) که معتقد است در اکثر نظریههای فمینیستی به صورت ناروا تجربههای زنان سفیدپوست را به همهی زنان تعمیم میدهند. شکل خانوار «سنتی» در میان خانوادههای سفیدپوست امروزی نیز رایج نیست که این امر تا حدی به دیل افزایش نسبت زنان متأهل شاغل در دورهی پس از جنگ و افزایش خانوارهای تکوالدی است. اما، ورود زنان به بازار کار نوعاً موجب تقسیم کار مساواتگرایانه در خانه نمیشود. افزایش خانوارهایی که زنان سرپرستی آنها را برعهده دارند تا حدی ناشی از افزایش نرخ طلاق و تا حدی نتیجهی افزایش زاد و ولدهای بدون ازدواج است. در هر حال، افزایش اینگونه زاد و ولدها با افزایش نسبت زوجهای ازدواج نکرده و همبالین همراه بوده است (ــ ازدواج).اشتغال:
اشتغال زنان از دو جهت با اشتغال مردان تفاوت دارد. نخست، زنان نوعاً کمتر از مردان مزد دریافت میکنند (حدود سه چهارم نرخ مزد ساعتی مردان در بریتانیا). دوم، در بسیاری از جوامع زنان کمتر از مردان شاغلاند و بیشتر درگیر کارهای خانهداری بدون مزد هستند.تبیینهایی را که برای این تفاوتها و نابرابریها ارائه میشود میتوان به دو دستهی عمده تقسیم کرد. از یک طرف، تبیینهایی که در آنها بر اهمیت پایبندی خانگی زنان در کاهش توانایی آنها برای مشارکت مؤثر در بازار کار تأکید میکنند، و از طرف دیگر، تبیینهایی که در آنها بر ساختارهای تبعیضآمیز بازار کار و دولت تأکید دارند.
نظریهپردازان اجتماعی نزدیک به مارکسیسم معمولاً بر نقش سرمایه و خانواده در فرودستی زنان در بازار کار تأکید میکنند (Beechey, 1977). اقتصاددانان وابسته به جریان اصلی علم اقتصاد نیز معمولاً به اهمیت اوضاع و شرایط خانگی زنان توجه میکنند، ولی برخلاف مارکسیستها این اوضاع و شرایط را نتیجهی انتخاب آزاد و عقلانی زنان و میل خود آنها در پرداختن به کارهای خانهداری میدانند.
در نظریههای فمینیستی لیبرال و نظامهای دوگانه نوعاً بر ساختارهای تبعیضآمیز بازار کار و دولت تأکید کردهاند. نویسندگان معتقد به نظریهی نظامهای دوگانه تحلیل فمینیستهای رادیکال دربارهی تلاشهای فعالانهی مردان برای منقادساختن زنان را با تحلیل سوسیالیستها دربارهی سرمایه ترکیب میکنند. از نظر آنها، ساختار بازار کار که در تفکیک مشاغل براساس جنس تجلی مییابد، نتیجهی مبارزهی میان سرمایه، کارگران سازمانیافتهی مذکر و زنان است (Hartmann, 1979). فمینیستهای لیبرال نوعاً متوجه مسائل فرهنگ مردانه در محیطهای کار و معضلات دستیابی به برابری حقوقی زنان و مرداناند.
خصوصیات جنسی:
اهمیت جنبههای جنسی در روابط جنسیتی مورد بحث و مجادلههای زیادی بوده است. بعضی از فمینیستهای رادیکال ویژگیهای جنسی را مهمترین عرصهی سلطهی مردان بر زنان میدانند. زنان گاهی با خشونت مورد سوءِ استفادهی جنسی مردان قرار میگیرند، و گاهی هم از طریق روابط دگرجنسخواهانه وارد برنامههای پدرسالارانه میشوند. از یک طرف، مردان به زنان تجاوز میکنند و در انواع و اقسام هرزهنگاریها زنان را به صورت موضوع لذت جنسی مردان نمایش میدهند، و از طرف دیگر ایدئولوژی عشق رمانتیک نیز زنان را به ناهمجنسخواهی اجباری وسوسه و اغوا میکند. خصوصیات جنسی قلمرویی دانسته میشود که در آن مردان زنان را به روابط نزدیک با خود وادار میکنند. به همین دلیل است که همجنسخواهی زنان غالباً گزینهی مطلوبی قلمداد میشود.روانکاوی مفاهیمی عرضه کرده است که بعضی از فمینیستهای مارکسیست در تحلیل خصوصیات جنسی از آنها استفاده میکنند. فمینیستهای مارکسیست تلاش کردهاند بخشهای جنسگرایانهی تحلیل فروید را حذف و از مفاهیم اصلی آن مانند مفهوم ناخودآگاه استفاده کنند (Mitchell, 1975). خصوصیات جنسی را در پیوند تنگاتنگ با هویت جنسیتی میبینند و عقیده دارند که تجربههای اولیهی کودکی نقش قاطعی در شکلگیری آنها دارد. سایرین با تکیه بر نقد فروید، تعابیر از بیخوبن متفاوتی دربارهی خصوصیات جنسی مختص به زنان به عمل آوردهاند.
با مفاهیمی که فوکو معرفی کرده است (Foucault, 1976) مسیر دیگری گشوده میشود که نظریهپردازان اجتماعی سعی کردهاند از طریق آن تعبیری از خصوصیات جنسی ارائه دهند. خصوصیات جنسی باز هم برساختههای اجتماعی به شمار میآیند، ولی این بار به مثابه گفتمان.
خشونت:
وقوف به ابعاد و اهمیت خشونت مردان علیه زنان یکی از محصولات موج فمینیستی اخیر است. فمینیستهای رادیکال این خشونت را به مثابه شکلی از کنترل اجتماعی زنان تحلیل کردهاند. آنها نوعاً به اهمیت و شواهد فزایندهی چنین خشونتی اشاره میکنند. فمینیستهای سوسیالیست حرف زیادی در این زمینه نداشتهاند. در تحلیلهای لیبرالی نیز به کوتاهی و ناکامی دولت در «حمایت» از زنان اشاره میکنند و متوجه مسئلهی چگونگی اصلاح این وضعیت هستند.فرهنگ:
به طور سنتی، اهمیت فرهنگ را در برساختن تفاوتهای جنسیتی بسیار محوری میدانند. نظریهی اجتماعی شدن، در تشریح چگونگی رفتارهای متفاوت با پسران و دختران از همان سنین اولیه که موجب بالیدن ویژگیهای متفاوت اجتماعی - روانی در آنها میشود، با اقبال عمومی مواجه شده است. آموزش و پرورش که دختران و پسران را به سمت فعالیتها و دستاوردهای متفاوتی راهنمایی میکند، بخش مهمی از این فرایند به شمار میآید.در تحلیلهای اخیرتر دربارهی جنسیت و فرهنگ بهرهی زیادی از نظریهی ادبی، و واسازی دریدا (Derrida, 1967) (ــ واسازی)، و تحلیل گفتمان میشل فوکو بردهاند. کانون تأکید از تجربههای یادگیری فردی به سوی خلق متنها، بازنماییها یا گفتمانهایی چرخیده است که مفاهیم ما دربارهی جنسیت را برمیسازند (Weedon, 1987). در این دیدگاه غالباً دربارهی تفاوت سخن میگویند، هم بین مردان و زنان، هم بین زنان. در واقع بعضی از تأکیدها بر تفاوتهای میان زنان، نفس مفهوم «زن» به منزلهی یک مقولهی واحد را مسئلهدار ساخته است.
دولت:
معمولاً دولت نیز در ایجاد تمایزیابی جنسیتی و نابرابری جنسیتی سهیم دانسته میشود و این سهم مورد تحلیل قرار میگیرد. برای نمونه، فمینیستهای رادیکال به تحلیل فقدان مداخلهی دولت به هنگام جنایت و خشونت مردان علیه زنان پرداختهاند (Hanmer and Saunders, 1984)، درحالیکه فمینیستهای سوسیالیست به بررسی چگونگی بازتولید شکل سنتی خانوار توسط دولت رفاه علاقه نشان دادهاند (Mc Intosh, 1978).زنان غالباً برای تغییر موقعیت خود در جهان دست به مبارزه زدهاند و ما شاهد چندین موج فعالیت فمینیستی بودهایم. دو موجی که بیشتر از همه دربارهی آنها میدانیم، یکی موج 1850-1918 و دیگری موج فعلی است که از اواخر دههی 1960 در ایالات متحده و کمی بعد در بریتانیا آغاز شد (ــ جنبش زنان). جنبش واحد و همگونی وجود ندارد، بلکه کثرتی از استراتژیهای متفاوت فمینیستی و پیچیدگی و تنوع مشابهی در واکنشهای جنسیتی ضد - فمینیستی دیده میشود. برای نمونه، فمینیستها گاهی این استدلال را مطرح ساختهاند که بهترین راه پیشرفت برای زنان این است که از حقوق و امتیازهای مساوی با مردان حمایت کنند، در حالیکه دیگران معتقدند که زنان به دلیل ویژگیهای خاص موقعیت خویش باید خواهان توجه و امتیازهای خاص باشند و به جای انکار تفاوت، آن را به رسمیت بشناسند.
منبع مقاله : آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/ج