نویسنده: اِیسا بریگز
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Welfare State
این اصطلاح که در بریتانیا به وجود آمده است و غالباً با مسامحه مورد استفاده قرار میگیرد، پس از جنگ جهانی دوم در محافل ژورنالیستی و دانشگاهی رواج گستردهای پیدا کرد. این اصطلاح برخلاف «دولت نگهبان شب» قرن نوزدهم که عمدتاً با حمایت از اموال و داراییها و در قرن بیستم با «قدرت دولت» سروکار داشت و در جریان جنگ جهانی دوم فقط در پی پیروزی تمام و کمال بود، بیانگر دولتی است که از دم و دستگاه حکومت برای طراحی، اجرا و تأمین هزینهی خط مشیهایی در جهت پیشبرد منافع اجتماعی همهی اتباعش استفاده میکند. دولت رفاه برای از بین بردن چیزی میکوشد که ویلیام بوریج، که این اصطلاح را دوست نداشت، پنج شرّ کبیرهی نیاز، بیماری، جهل، فلاکت و بیکاری یا بطالت مینامید. این دولت میخواست به طور عمدی در بازار تجارت مداخله کند تا پیامدهای عملکرد آزاد بازار و اوضاع و شرایطی را که افراد خانوادهها نمیتوانستند کنترلی روی آن داشته باشند، از جمله بیکاری، بیماری و سالخوردگی، محدود یا جرح و تعدیل کند. اما این دولت چیزی بیش از «دولت خدمات اجتماعی» پیش از جنگ جهانی دوم بود، چون در زمینهی طیف پذیرفته شده و مورد توافق خدمات اجتماعی، خصوصاً در زمینهی تندرستی و آموزش، دولت رفاه بهترین خدمات را به همهی شهروندان، به صورت فراگیر، ارائه میداد بیآنکه فرقی بین طبقهها و ردههای منزلتی بگذارد. و از طریق نظام مالیاتی نیز ابعاد بازتوزیعی آن تأمین میشد.خاستگاههای دولت رفاه را در ایجاد «خدمات اجتماعی» دولتی پس از صنعتیشدن قرن نوزدهم دانستهاند و تأکید خاصی روی آلمان دورهی بیسمارک و بریتانیا در اول قرن بیستم میکنند. در این ماجرا، نحلههای متفاوت و حتی متعارض بسیاری وجود داشته است از جمله پدرمآبی محافظهکار، «لیبرالیسم نوین»، سوسیالیسم فابینی و سایر شاخههای سوسیالیسم، و فمینیسم. اما هنگامی که در جریان جنگ جهانی دوم شهروندان بسیج میشدند و پیوند تنگاتنگی میان جنگ و رفاه وجود داشت، خدمات اجتماعی را دیگر فقط در حکم صدقه به فقرا نمیدیدند. اجماع بالقوه و گستردهای- در زمان جنگ و پس از آن- وجود داشت که این تغییر را به فال نیک میگرفت، به این ترتیب در سال 1949 در بیانیهی حزب محافظهکار بریتانیا، یعنی مسیر درست برای بریتانیا، گفته شد که این خدمات «نظام همیاری تعاونی و خودیاری را تشکیل میدهد که به دست کل ملت بنا میشود و برای برخورداری همگان از حداقل ضروری امنیت، مسکن، فرصت، اشتغال و استانداردهای زندگی طراحی میشود، حداقلی که وظیفهی ما در قبال یکدیگر مانع از آن میشود که اجازه دهیم کسی در سطحی نازلتر از آن باشد.»
بحث علمی دربارهی دولت رفاه را به قویترین شکل تی. اچ. مارشالِ جامعهشناس مطرح کرد که معتقد بود با این که سیاستهای خدمات اجتماعی پیش از آن، سیاستهای تسکینی برای برخورد گام به گام با زیربنای جامعه دیده میشد و کاری به طبقات بالاتر نداشت، اکنون کل ساختمان جامعه را از نو طراحی میکند. دولت رفاه نقطهی اوج فرایندی طولانی است که از تصویب حقوق شهروندی آغاز شده بود و با مبارزه برای کسب حقوق سیاسی ادامه یافته بود و با شناسایی و استقرار حقوق اجتماعی به انتها رسیده بود. مارشال عقیده داشت که برای تبیین پیدایش دولت رفاه، توجه به گسترهی آرمان شهروندی مهمتر از افزایش دامنهی قدرت دولت است.
این دیدگاهی بریتانیایی بود و اصطلاح «دولت رفاه» در همهی کشورها با تلقی یکسانی همراه نبود، به ویژه در ایالات متحده، و همیشه هم تداعیهای تاریخی مساعدی ایجاد نمیکرد، به ویژه در آلمان که سیاست اجتماعی در آنجا تاریخ دیرینهای داشت. این اصطلاح همیشه میتوانست هم به صورت تحقیرآمیز و هم تحسینآمیز به کار رود همانطور که واژههای تشکیلدهندهی آن به صورت مجزا هم معنای منفی و هم معنای مثبت داشت- «دولت» و «رفاه». اما این مفهوم کم کم در بیرون از کشورهای کمونیستی و حتی در مناطقی که هنوز به میزان قابل توجهی صنعتی نشده بود، عمومیت پیدا کرد. پیت توئنس، جامعهشناس هلندی، در سال 1962 چنین نوشت: «عناصر دولت رفاه را امروزه میتوان به صورت مجزا در فرانسه، ایتالیا، آلمان غربی و ایالات متحده مشاهده کرد». اگر میخواستیم این فهرست را اندکی کاملتر کنیم باید سوئد و نیوزیلند را نیز اضافه میکردیم.
در جریان جنگ جهانی دوم، در کنفرانس بینالمللی کارگران در فیلادلفیا به «تمایل عمیق مردم سراسر جهان برای رها شدن از ترس و نگرانیهای ناشی از احتیاج» اشاره و ادعا شد که پس از جنگ دربارهی اهمیت و مناسبت اصطلاح «جامعهی بینالملل» بر اساس «منافع و رفاه انسانها» قضاوت خواهد شد؛ شش سال بعد در 1950 ادارهی بینالمللی کار اعلام کرد که تا آن هنگام «در همه جا حرکتی برای ایجاد سازمان جدیدی برای تأمین اجتماعی به وجود آمده است که آن را فقط میتوان خدمات عمومی برای کل شهروندان تعریف کرد».
اما تا پایان دههی 1950 شواهد بیشماری دربارهی مسائل و معضلات مربوط به سیاست و اقتصاد دولت رفاه و آغاز انتقادهای علمی و دانشگاهی از مفهوم دولت رفاه هم توسط چپها و هم توسط راستها به وجود آمده بود. برای مثال، در سال 1951 حکومت کارگری بریتانیا سقفی برای هزینههای رفاهی تعیین کرد و بخشی از هزینههای دندان مصنوعی و عینک طبی را برعهدهی خود شهروندان گذاشت؛ و در 1958 ریچارد تیتموس که قبلاً مطالعهی مفصلی درباره تغییرات سیاست اجتماعی بریتانیا در طول جنگ جهانی دوم انجام داده بود، در مجموعه مقالههایی که در همین سال منتشر شد ادعا کرد که سیاستهای بعد از جنگ، که البته هنوز کامل نشده بود، بیشتر به نفع طبقات متوسط تمام شده است تا سایر بخشهای جامعه.
در طول ده سال بعد، نقد مفهوم دولت رفاه و عملکرد دولت رفاه شدت بیشتری پیدا کرد، چون مسائل مدیریتی مورد تأکید بیشتری قرار گرفته بود و شالودهی اقتصادی بودجههای رفاه همگانی مورد تهدید قرار گرفته بود. در دههی 1970 تهدید به واکنش تبدیل شد، چون تورم از بودجه پیش افتاده بود و تلاشهایی برای کاستن از هزینههای عمومی صورت میگرفت. نتیجهی همهی اینها آغاز دورهی موسوم به «بحران دولت رفاه» بود. این بحران هم به ارزشها مربوط میشد و هم به مسائل مالی یا مدیریتی. به بیان کتاب سبز تأمین اجتماعی بریتانیا در 1988 «تدارک خدمات دولتی نقش مهمی در حمایت از افراد دارد؛ اما این خدمات نباید موجب تضعیف خوداتکایی شود یا از شکلگیری تلاش و مسئولیت فردی ممانعت کند».
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول