سلسله مراتب سرشتی: سن، جنس و فرمندی
پیشگامان اندیشهی مردم سالاری، از چهار قرن پیش، ملت را محمل و محور قدرت پنداشته، تقریر و تبلیغ کردهاند. در پی چنین پندارگرایی، یکی از رؤسای جمهور آمریکا اعلام کرد که:«حکومت توسط مردم و برای مردم تحقق مییابد.»
"Governing by the people for the people"
اصطلاح امریکایی "people" معادل با "nation" فرانسوی به معنای «ملت» است. به همین سبب، در قانون اساسی آمریکا به جای «ناسیون» همیشه از «مردم» people" سخن رفته است؛ در صورتی که در قوانین اساسی فرانسه، با توجه به ساختار طبقاتی مردم در قرن هجدهم، اصطلاح «ناسیون»، یا ملّت، بیانگر روند انقلاب و تودههای انقلابی در رویارویی با طبقات ضد انقلابی بوده است. از انقلاب ضد انگلیسی آمریکاییان و ضد استبداد دینوران و سروران فرانسوی، «ملت» در کانون قدرت قرار گرفته، همانند خورشید، حدّاقل در نظر، پرتوبخش «سیاست» و «دولت» بوده است.
ولی در عمل، سیاست پیوسته توسط معدودی «خواص» یا «سروران» اعمال و رهبری شده، به وسیلهی سپاه «دیوانیان» به اجرا درآمده و سرانجام، توسط «عوام» یا «پایوران» تأیید، تمکین، تحمّل یا مورد تردید و تنقید قرار میگیرد.
نقش جامعهشناسی سیاسی، یا دولتشناسی، این است که بکوشد از مجموعهی وسیعی از انواع نهادها، گونههای اصلی، یعنی مهرههای نقشآفرین سازمانهای سیاسی را تمییز دهد و منفک سازد و از ورای الفاظ ادیبانه و اندیشمندانهی قوانین اساسی، عوامل و عناصر کارکردی و نحوهی تحقّق و دوام آنها را دریابد. از آن جایی که انسان و به طور اعم «انسان سیاسی» (homopoliticus) به گونهای اخص، عامل عمل سیاست است. بنابراین، فهم و درک جریانات سیاسی، برداشت، نگرش، گزینش و کارکرد سیاستورزان و دولتمردان و علل فراز و فرود آنان بر روی نردبام (که در عین حال نبرد بان هم میتواند باشد!) قدرت و سلسله مراتب دولت در قالب پژوهشهای جامعهشناسی سیاسی قرار میگیرند.
مراتب جامعوی و «طبقه»(1)ی حاکمه
اکثریت قریب به اتفاق جوامع جانداران عالی براساس «سلسله مراتب» ساختار یا سازمان یافته است. در میان جانداران مقدم بر انسان، مانند موریانه، زنبورعسل، اکثر پرندگان جمعزی و انساننماها (انواع میمونها)، ساختار سلسله مراتب اجتماعی(2) یعنی لایهبندی افراد اجتماع برحسب سن، جنس، تقسیم کار، قدرت و راهبری، جنبهی کارکردی (فونکسیونل) داراست. زیست اجتماعی، از همان آغاز، ساختار «نردبامی» یا لایهبندی را بر انسان، ظاهراً آخرین دستاورد طبیعت نیز تحمیل کرد و سپس در جریان تحوّل، خودِ انسان نیز آن را به حدّ اعلا رسانده، جنبهی ارثی، رسمی و نهادی داده است.در جوامع انسانی سلسله مراتب مردانه ممکن است کاملاً آشکار و چشمگیر باشد و با نشان و درجاتی یا لباس و الوانی مشخص گردد. مثلاً در نهاد نظامی درجه، نشان، یراق ... مراتب را مشخص و با عناوین از سرجوخهگی تا سرلشگری، سپهبدی و سپهسالاری مسجّل میسازد. در بسیاری از ادیان بزرگ، ویژه در مذهب کاتولیک، پلههای مراتب دینی از «خوره»(3) ده آغاز و با گذر از مقام کشیشی، اسقفی، اسقف اعظمی، کاردینالی، سرانجام به پاپ جهان شمول پایان میپذیرد. علاوه بر عناوین، حدود و ثغور هریک از مراتب دقیقاً در طول زمان مشخص، مدوّن گشته، حتی بازتاب قدرت و هویّت مقام مذهبی آنان در درازی و کوتاهی ردا، بزرگی و کوچکی کلاه و سنگینی و سبکی گرز سیمین یا زرین به نمایش گذاشته میشوند.
در لایهبندیهای غیرنهادی، تجلّی مرتبه و منزلت جامعوی افراد تا حدّی مستور بوده در گواهینامههای دانشگاهی، در بزرگی و کوچکی ماشینهای سواری و بهای آنها، در وسایل مسافرت (مانند کنکورد و...) در وسعت و زیور دفاتر کار آنان، در ظاهر آراسته، صورت نسبتاً گرفته، چشمان نافذ و کاووشگر... و پاس تنهای بینام و نشان... نمایان میشوند.
باید یادآوری کنیم که در جامعهشناسی، پدیدهها اغلب پیچیده و درهم آمیختهاند. بنابراین، جامعهشناسی ناچار است، از طریق تجرید و تجزیه، عناصر به هم بسته و اندرپیوسته را از هم تفکیک کرده، مورد بررسی قرار دهد.
در میان پدیدههای جامعوی، مسأله سلسله مراتب مردانه از مسائل پیچیده، به معنای واقعی کلمه، یعنی پوشیده در انواع پیچهها و بقچهها از سویی و پُر چَم و خَم از سوی دیگر است. بر رویهی انواع پیچههای لایهدار جامعه، «قشر حاکمه» یا دقیقتر، مردان سیاستورز قرار دارند. این قشر عبارت از مجموعهی افراد اهل کنش، بینش و مغزورزانی است که در قالب دولت و به نام آن اعمال قدرت میکند، یا در کارکرد آن شرکت میجوید. اصطلاحاً این «قشر» را «هیأت حاکمه» یا «دولتمردان» نیز مینامند که در مقایسه با اصطلاح خیلی محدود و مشخّص «هیأت دولت» یا «کابینه»، گروههای نسبتاً وسیعی از «سیاسیّون» را در بر میگیرد.
به هنگام پژوهش دربارهی «قشر حاکمه» جامعهشناسی سیاسی میکوشد پاسخ پرسشهای زیر را دریابد: خاستگاه طبقاتی، قومی و فرهنگی سیاستورزان چیست؟ از دیدگاه روانی- جامعوی سیاستورزان دارای چه ویژگیهایی هستند. آنان تحت چه شرایطی و با تکیه به چه شبکهی جامعوی و ارتباطی ارتقا مییابند و از مراتب سیاستگری و سیاست- گزاری بالا میروند؟ چه علل و اسبابی موجب میشود که سیاستورزان، به طور انفرادی یا گروهی، کرسیهای زعامت و صدارت را، به طور موقت یا دائم، ترک گویند و از تارک «قشر حاکمه» به مراتب پایین سقوط کنند، یا با چه ترفندهایی خود را برای مدتی در چرخهی دولتمردان نگه دارند.
باید به خاطر داشت که سلسله مراتب سیاستورزان و «قشار حاکمه» به رغم توازی، تلاقی یا تداخل و تقابل آنها، حتماً با هم یکی نیستند و برحسب اوضاع، احوال، نوع تمدن و نهادها، ممکن است این دو از هم جدا و یا گاهی با هم منطبق بوده باشند. اصولا، قدرت، شأن و حرمت (پرستیژ) همیشه با هم در یک راستا قرار نمیگیرند. در کشورهایی که ساختار سیاسی پیشرفته و سیاستورزان پرشماری دارند سروران یا سرآمدگان جامعه همگی در «هیأت حاکمه» قرار ندارند.
ساختار سیاسی مبتنی بر سنوندی و جنسوندی
بلوغ جسمی و گذر از دورهی کودکی حتماً عضویت در جامعه به ویژه «اهل» جامعهی مدنی بودن، را تضمین نمیکند. در اجتماعات ابتدایی قبیلهای دختران و پسران، هر یک «علی مراتبهام» باید از عهدهی آزمونهای نسبتاً سختی برآیند تا خود را شایستهی عضویت در اجتماع زنان یا مردان بنمایانند. زمان، یعنی انباشت تجربه و زور برحسب سنّ، از ضوابط نخستین، در ضمن طبیعی ارتقاء به مقام رهبری و اشتغال به مسائل عام محسوب میشود. این ضوابط هنوز هم در بسیاری از جوامع و جماعات پرجمعیت حاکم است؛ به طوری که بخش اعظم رهبران چین در دهههای گذشته بیش از 60 سال داشتند.تا آمدن گرباچف ترکیب سنی رهبران شوروی هم دست کمی از رهبران چینی نداشت. کلاً برخلاف ادعاهای مارکسیستها و تکیه صوری آنان بر علم و انطباق با زمان، در اکثر کشورهای سوسیالیستی پیران در لب گور بر جوانان زندگی جو و مردان و زنان خلاّق و پرنیرو حکومت میراندند!
در اکثریت قریب به اتفاق اجتماعات، «ریش سفیدان» و «گیس سفیدان» از ارج و شأن، و در نظام قبیلهای و زمینداری، از «قدرت سیاسی» خاصی برخوردار بوده و هنوز هم برخوردار هستند. (پیرسالاری gerentocracy).
در جوامع متجدد کنونی ضوابط سنی و جنسی جزیی از شرایط استخدامی، ارتقاء، انتخاب کردن و انتخاب شدن شمرده میشوند. درجات نظامی و رتبههای اداری اصولاً بر پایهی سنوات خدمت و در نتیجه براساس سنّ و شأن اعطا میشود. در اغلب موارد بین سلسله مراتب قدرت و هرم سنی رابطهی مستقیمی وجود دارد.
بعد از سنّ، در جوامع جانداران عالی و انسان جنسوندی یکی از نخستین شاخصهای سرشتی ردهبندی جامعوی شمرده میشود. تا قرن حاضر، جز در موارد انگشت شمار، در زمینههای مدنی، سیاسی و حتی کیفری مرد و زن از حقوق نابرابری برخوردار میشدند و اکنون نیز در اکثریت ممالک جهان این نابرابری دوام دارد. ظاهراً علّت عمدهی این امر ناشی از وجه تشخّص بیولوژیک و تقسیم کار مبتنی بر آن میباشد. زنان، به عنوان پاسداران بقای نسل آدم و حوا، مولدّان و والدههای کشوروندان، میبایستی جریان تولید نسل را دائر نگه دارند تا مبادا از پرمرگی ناشی از فقر و جنگ نسل آدم و حوا برافتد! احتمالاً اشتغال دائم زنان به بچهزایی، بچهپروری و شوهرداری مانع از ارتقاء آنان به سطح قدرت بوده است.
این پدیده نه تنها در انسان، بلکه در میمونها، به ویژه میمونهای «ماکاک» نیز ملاحظه شده است. به طوری که هرقدر میمون ماده «سلیطه» بوده باشد هرگز یارای مقابله با سُلطه میمون نر سرکرده را ندارد. عدم شرکت کلی زنان در قدرت سیاسی بدان معنا نیست که در گذر تاریخ هرگز آنان در تارک قدرت و سیاسی نبودهاند. نکته جالب این که از برکت نظام شاهی و فرعونی بوده که زنان بر کرسی نشسته و متوّج گشتهاند. به واسطهی قداست مقام شاهی یا فرعونی، در نبود وارث نرینه، برای پرهیز از «پلیدی و پلیدان»، ناچار مادینهای از سلاله مقدّسان را به سروری پذیرفتهاند و در تختگاه سلطنت و سلطانه نشاندهاند. در بسیاری موارد، در پی کیاست «کی سران زن» دولتزنان ناموری پدید آمدهاند، مانند سمیرامیس، کلئوپاترا، ترکان خاتون، ایزابل کاتولیک، الیزابت، کاترین (تزارینا) ملکه ویکتوریا (انگلیسی)... از دولتزنان شایستهای بودهاند. تعداد دولتزنان ناشایست (برغم دسیسههای دولتمردان) در مقایسه با انبوه دولتمردان ناشایست ناچیز بوده است(4).
گرچه «میهنپرستان» بورژوای فرانسوی با شعار «آزادی، برابری و برادری قدرت را به دست گرفتند ولی هرگز تن به برابری خواهران ندادند و به رغم شرکت فعال، و حتی پرخاشگرانه و سلیطهوار زنان در انقلاب، مردانِ شاه و ملکهکش آنان را در قدرت و سیاست شریک نساختند. برخلاف رژیمهای شاهی، نخستین جمهوری انقلابی اروپا، علاوه بر بریدن سر ملکه، صدها زن فعّال و سیّاس را به زیر گیوتین فرستادند. به رغم «برابری» ادعایی جمهوریخواهان، در تمام کشورهای غربی و آمریکا تاکنون حتی یک زن به مقام ریاست جمهور یا معاونت آن نامزد نشده است تا چه رسد به انتخاب! (5)
اگر در انگلستان، به عنوان قدیمیترین «دژ دموکراسی» پارلمانی جهان، بعد از قرنها خانم مارگارت تاچر به نخستوزیری رسید و در این مقام از نظر زمانی «رکورد» شکست، یک نمونه کاملاً استثنایی است. نکته چشمگیر در این گزینش وابستگی این بانوی سیاستورز به حزب محافظه کار (دست راستی) است. از حزب کارگران (دست چپی) انگلیسی، که مدّعی برابری بیشتری بین مردان و زنان است، تاکنون زنی به رهبری حزب و نامزدی احتمالی نخستوزیری ارتقاء نیافته است. در فرانسهی سوسیالیستی، احتمالا گزینش زنی به مقام ریاست جمهوری، یا نخستوزیری، در شرایط کنونی، ناچیز است. در صورتی که در کشورهای سنّتی- دینی، معدودی از زنان با کیاست، در بحرانیترین شرایط، مقام نخستوزیری و در نتیجه رهبری برخی از کشورهای جدیدالتأسیس را عهدهدار بودند. در کشورهایی که موقعیت و منزلت جامعوی- سیاسی زن بسیار پایین بوده و اکثریت زنان حتی عضو جامعه مدنی نیز محسوب نمیشوند، شانس ارتقاء زنان به مقام رهبری در دستگاه دولت بیشتر بوده است، از جمله بانو «باندرا نایکه» در سیریلانکا، بانو گاندی در هند، بانو آکینو در فیلیپین و بانو بینظیر بوتو در جمهوری اسلامی پاکستان، قاره آسیا در اعتلای زنان به مقام ریاستجمهوری و نخستوزیری به نسبت سایر قارهها پیشگام بوده است.
بیآن که در شایستگی بانوان نامبرده شک و شبههای داشته باشیم، لازم است بیافزاییم که حداقل در دو مورد اخیر روح شوهر و پدر «شهید» ضامن پیروزی سیاسی ایشان بوده است. آقای «آکینو» به هنگام ورود به فیلیپین، برای شرکت در مبارزات انتخاباتی، به دست مزدوران کارلوس، رئیس جمهور سابق، کشته شد و آقای بوتو، نخستوزیر وقت، در دادگاه فرمایشی «ضیاءالحق» (پرتو حق!) محکوم به اعدام گشته، بیگناه به دار آویخته شد! اگر این دو مرد جان در راه سیاست و دولت نمیگذاشتند خیلی بعید بود که همسر نخستین و دختر دومین تا این درجه به مقام رهبری مبارزه برای دموکراسی ارتقاء مییافتند و دولت را از چنگ دیکتاتورهای نظامی و شبهنظامی، به یاری رأی مردم، میرهانیدند! در آغاز سال 1990 خانم جامور نیز در شرایط خانم آکینو، به ریاست جمهوری نیکاراگو برگزیده شد.
همانند شهرزاد قصهگو، که خشم شهریار خونخوار را به دم گرم خود فرو نشانده، به سحر هنر و مهر خود خوی بهیمی او را مهار کرده، راه و رسم بهین را به وی نمایاند، چنین نمونههایی بسیار اندک و استثنایی هستند. اکثریت قریب به اتفاق زنان در جهان به اصطلاح سوّم حتی به عضویت کشوروند درجه دو نیز ارتقاء نیافتهاند و نه تنها به ملّت پاره، بلکه بحد نیمه انسان، پاره تن آدم، نیز هنوز نرسیدهاند، چنان که میلیونها نفر مرد نیز از این دایره به دور هستند.
به رغم کسب (یا اعطا) «حقوق برابر» با مردان، زنان غرب صنعتی وضع خیلی بهتری ندارند. زنان سوئیسی تا این اواخر حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداشتند. در ایتالیا و بسیاری از کشورهای دیگر مردان هستند که تعیین میکنند زنان حق دارند به دلخواه خود باردار شوند یا نه! تعداد نمایندگان زن در پارلمانها و شمار وزیران زن در هیأت دولتها، به ویژه در میان مقامات وزارت خارجه و میان سفرا، بسیار اندک هستند. گویی طاقهی دو وزارت تنشزا و تنشزدای امور خارجه و دفاع ملی را تنها به قامت مردان بریدهاند! در اغلب موارد تنشهای روابط خارجی پیش شرط مناقشات بین دولتها محسوب میشوند. به تعبیری، وزارت دفاع ملی، یا وزارت جنگ، بازوی اجرایی وزارت امور خارجه برای اعمال خشونت است. در پایان کار نیز صلح با دخالت همین وزارتخانه برقرار میشود.
به رغم شرکت فعال زنان سلیطه در «هیستری جمعی» و خشونتهای لجام گسیختهی انقلابی، (مانند تکه تکه کردن بدن مادام «لالامبر» ندیمه ماری آنتوانت، و نمایش سر بریدهی وی زیر پنجره ملکه محبوس) ظاهراً چنین مینماید که به مناسبت نقش حوّا و حیّ و حیات بخش مادران، همانند بسیاری از حیوانات ماده، زن از جنگگریزان است و از کشتن بیزار پیوسته نرها هستند که در آنجا به خاطر پاسداری از حریم و حرم ستیز و دعوا راه میاندازند. در فراشد اهلی و اهل شدن، پرخاشی کارکردی مربوط به صیانت نفس در جان مردان جا افتاده، در میان بسیاری، به سرشت ثانوی تبدیل شده است؛ به طوری که برای انباشت زن، زر، زور (قدرت) و زمین، پرخاش نهادی شده، در قالب جنگهای ایلی- قومی گذشته و جنگهای بین ملتهای کنونی به نمایش گذاشته میشوند. در پی این پدیده است که این پرسش مطرح میگردد: «اگر مردان جنگ نکنند پس چه کنند؟»
پدیدهی جنگیدن، به عنوان بازتاب پرخاش کارکردی، اگر ریشه ژنتیک هم نداشته باشد. در پی نقش مردان و القائات تربیتی از طریق حماسهها، اسطورههای تاریخی و در قرن بیستم، در پی رواج افسانههای گاوچرایان ینگه دنیا، توسط فیلمهای «وسترن»، به صورت سرشتواره، (habitus) بوردیویی، جهانشمول گشته، در دل، جان و ذهن پسران امروز و مردان آینده نشانده میشود؛ و حتی در نبود جنگ جدّی، الگوی نمایشی(6) آن به صورتهای سرگرمی مانند: بوکس، رگبی، کشتی کچ، شمشیربازی، فوتبال، گاوکشی، انواع شکار و غیره تظاهر میکند. تعداد زنانی که در این قبیل «ورزشها» یا سرگرمیها شرکت میکنند بسیار اندک است و در اکثر موارد دنبالهرو یا همراه مردان میباشند.
در دو جنگ جهانی اخیر، پژوهشگران به پدیده جالبی پی بردهاند: به محض این که مردان ملّت آماده کارزار (یا کارِ زار) میشوند پیش از همه زنان را از صحنهی سیاست به کار میکشند. قبل از سال 1920، یعنی در آستانهی آغاز جنگ جهانی دوم، زنان غربی در امور سیاسی فعّالتر بودهاند، ولی در جریان جنگ از صحنه بیرون رانده شدند. در طی انقلاب اکتبر شوروی، زنان فعالانه در مبارزات سیاسی شرکت داشتند، لیکن با به قدرت رسیدن استالین، بتدریج از حزب و دولت زنزدایی انجام گرفته و عرصه برایشان تنگ گشته، در مزارع، کارگاهها و پشت جبههها نشانده شدند.
همانند گیوّم، امپراتور آلمان، هیتلر زنان را در خور سه کار که با «ک» شروع میشوند میدانست: «کودکزایی، کدبانویی و کلیسا»Kirche" ،Kuche" Kinder
موسولینی فاشیست زنان را از آموزش عالی محروم کرد. به توازی استالین، هیتلر و موسولینی، برای مارشال پتن و پیروانش در فرانسه نیز جای زن در کانون خانواده بوده، نقش بچهزایی، بچهداری... او از ارج بیشتری برخوردار شد.
با وجود این که عواقب مرگبار جنگ بر دوش زنان نیز سنگینی میکند، ولی به هنگامی که آتش جنگ شعلهور میشود زنان را از آن برحذر میدارند و حساب آنان را از مردان جدا میسازند. مردان به جبهه و کارِزار و زنان به پشت جبهه و به کارگاهها اعزام میگردند!
اگر بنا باشد که زنان نیز نیمهی ملّت محسوب شده هم- تراز با دولتمردان در کارکرد دولت سهیم و شریک شوند باید عقاید و آراء زنانهی خود را مستقل از دستآوردهای مردان بیان کرده به شکل مدوّن به گنجینه ادب و اندیشه انسانی بیافزایند و در ساختن مدینه و مدنیّت نقش بیشتری به عهده بگیرند تا این که به عنوان ریزهخوار تهماندههای آراء و افکار مردانه به حساب نیایند. آنان باید شخصیت سیاسی خود را مستقل از سیاستبازان و سیاستورزان مرد نشان دهند و ثابت کنند که در نظریهپردازی و مدنیتسازی دست کمی از مردان ندارند و اگر فرصت بیابند میتوانند عقبماندگی تاریخی و الگوی مردانهی (androcentric) خود را جبران کرده، همانند بسیاری از مدیران و کارفرمایان زن در امور اقتصادی، در امور سیاسی نیز «ید بیضای» خود را نشان دهند.
زنان نیم جمعیّت جهان را تشکیل داده، «پاره تن» ملتها و انسانیت شمرده میشوند. اگر بنا باشد تنها کمیّت را در نظر گیرند، ظاهراً حداقل در دموکراسیهای غربی، نصف صندلیهای پارلمان ممالک آزاد و نیمهی صحنهی سیاست، احزاب و نصف پهنهی دولت میبایستی در اختیار زنان قرار میگرفت و در پیآمد آن طبیعتاً امور عامهی مردم (رس پوبلیکا) بین دولتمردان و دولتزنان تقسیم میشد. ولی با توجه به کیفیت، گذشتهی تاریخی، سابقهی فرهنگی- دینی و پیش شرطهای خود آگاهی از سویی و درصد کم زنان در سایر نهادهای دولتی و غیردولتی، مانند نهاد اقتصاد و نهاد دین، از سوی دیگر، هنوز زود است که چنین تواقعی از دموکراسیهای غربی و غربیواره داشته باشند. شاید پس از تنشزدایی بینالمللی کنونی، فرصت اعتلای فرهنگی و ارتقاء اقتصادی و سیاسی زنان بیشتر فراهم آید و از برکت خودکاری تولید و خدمات و بهرهگیری از دستگاههای الکترونیکی بهرهوری آنان در تمام زمینهها افزون گردد. بدینسان، احتمال دارد که در دهههای نخست سال دو هزار و یک مقامات حزبی، قضایی و دولتی بیشتری در اختیار زنان قرار گیرند، به طوری که در جریان قرن بیست و یکم دولتزنان بتوانند بغریزهی تخریب و پرخاش مردان در صحنهی سیاسی- نظامی لگام زنند و جوش، خروش و «هل مِن مبارز» آنان را مهار کرده، به مصالحه و مدارا وادارند.
در کشورهای جهان به اصطلاح «سوم» (و نیز در بسیاری از نقاط دورافتاده و سنتی جهان دوم معروف به «بلوک شرق») هنوز تودههای میلیونی زنان از محدودهی خانه، کوی و قبیله فراتر نرفتهاند و بحدّ نیمه ملّت هم نرسیدهاند؛ در پی رشد فزایندهی جمعیت، امکان بهبود شرایط جامعوی- سیاسی آنان (و نیز بسیاری از مردان)، اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار به نظر میرسد، به جای اعتلاء به حدّ دولترنی، ایشان بیشتر در قالب تقسیم بیولوژیک کار باقی مانده، نه به عنوان پاره تن - مرد، بلکه به مثابه «بستریار»، «بچهزا»، «خانهدار»، بازوی ارزان بهای کار در کشتزارها و وسیلهی تنناز و طناز فروش کالاها... تلقی میشوند و در نتیجهی «استهلاک»، به فرسودگی و پیری زودرس دچار میگردند. نمایش «قدرت مردانگی» مردان از طریق سفارش بچههای متعدد به بهای فقر، گرسنگی، بدفرهنگی، بیمسکنی، بیخانهمانی ... بخشی از جامعه منجر میشود.
پینوشتها:
1- در این جا «طبقه» را به معنای عامیانه، یعنی برترین لایه رهبری جامعوی - سیاسی به کار میبریم.
2- دربارهی تجمعات حیوانی، الزاماً باید «اجتماع» و صفت آن «اجتماعی» به کار برد. اصطلاحات «جامعه»، «جامعوی» و «جامعتی» ویژهی تجمعات کلان انسانی است.
3- پائینترین درجهی روحانی کاتولیک.
4- به رغم وجود تعداد اندکی از زنان سیاستورز در جریان تمدنهای بزرگ، تودههای زنان پیوسته تحت رقیّت، اذیت و آزار بودهاند. چینیان پای گروهی از زنان را از کودکی در «منگنه» میگذاشتند و تغییر شکل میدادند. هندیان آنان را به عنوان بخشی از «اموال» و هم جان با جسد شوهرانشان زنده زنده میسوزاندند. مصریان از زمانهای قدیم زنان را نیز «ختنه» میکردند تا احساس لذت جنسی نکنند. این رسم هنوز هم در برخی از قبایل آفریقائی، حتی بعد از مهاجرت به اروپا اجرا میشود. بعضی از بومیان آفریقائی آلت تناسلی زنان را بعد از بلوغ میدوزند و فقط در شب زفاف به ضرب کارد تیز آن را میشکافند تا بکارت دست نخورده بماند! از اواخر قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم در اروپای غربی و مرکزی قریب دو میلیون نفر (2/000/000) زن را به اتهام «جادوگری»، «جاروسواری شبانه» و «با شیطان در یک فراش» بودن زنده زنده به آتش سوزاندند: نامورترین چنین قربانیانی ژاندارک بوده است. داوران زنان قربانی پیوسته مردان کلیسا بودهاند!
5- این متن قریب ده سال پیش از نامزدی خانم کلینتون برای ریاست جمهوری آمریکا نوشته شده است.
6- Simulation model
شیخاوندی، داور: (1393)، جامعهشناسی سیاسی شناخت دولت، تهران: نشر قطره، چاپ دوم