نویسنده: دکتر رضا علیزاده ممقانی
بررسی نسبت علم و امید در سه دوره نگرش علمی
ماجرای امید بستن انسان به علم فراز و فرودهایی داشته است(1). برخی معتقدند که امروز دیگر بیم و امید بر مدار علم نمیگردد و برخی معتقدند امید بستن به علم رفته رفته تعدیل شده و شکل معقولتری به خود گرفته است. در این میان اما سرنوشت امید انسان چه میشود؟ انسان نیازمند این است که امید ببندد، نه امیدی متعادل و محدود بلکه امیدی مطلق. آیا انسان از امید بستن به علم صرف نظر کرده است؟ آیا انسان امید به «علم» را تعدیل کرده است و یا اساساً «امید» را تعدیل کرده است؟ اگر امید باقی است و امید به علم تعدیل شده، این بار امید به کجا رجوع خواهد کرد؟ آیا انسان برای امید مطلق در جستوجوی مطلقی خواهد رفت و یا با تعدیل نظر دربارهی علم، اشتباه خود را دربارهی امر غیر مطلق دیگری تکرار خواهد کرد؟پیش از هر چیز باید توجه داشت که امید یک حالت روانشناختی است که بیانگر دستهی معینی از حالات عاطفی میشود. عواطفی که طی این حالت برانگیخته و یا مستقر میشوند حاکی از چشم داشت خاصی به آیندهای هستند که فرد امیدوار، تمایل و اشتیاق فراوانی به وقوع آن دارد. چنین آیندهای ممکن است بسیار نزدیک باشد، مثل وقتی که در حال تماشای یک مسابقهی بسیار حساس فوتبال هستیم و امیدواریم که تیم مورد علاقهمان رقیب سرسخت را شکست دهد و یا ممکن است این آینده به زمانی بسیار جلوتر از ما ارجاع یابد. مثل امیدواری فرد دیندار به روز داوری و یا ظهور منجی در آخر زمان. در هر صورت همانگونه که در تمام این قبیل مثالها میتوان نشان داد، امید، همواره با چشم داشت وضعیت مطلوب خاصی از آینده گره خورده است.
اما چه نسبتی میان این حالت روانشناختی و شناخت علمی برقرار است؟ نخستین نکتهای که در این رابطه به ذهن میرسد آنکه امید به عنوان یک حالت روانشناختی انسان، میتواند دستمایهی پژوهشهای علمی در حوزهی علوم شناختی و مغز و اعصاب باشد. در این صورت، حالات زیستی، مغزی و روانشناختی انسان را میتوان در وضعیتهای متفاوتی از امیدواری و ناامیدی محل پژوهش قرارداد. چنین تحقیقی دامنه و شمول بسیار گستردهای را داراست موضوع این یادداشت نیست.
پرسش اصلی که در این مختصر قصد پاسخ گویی به آن را دارم، عبارت از آن است که علم و شناخت علمی چه امید یا امیدواریهایی را در ما برانگیخته است؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید طی ادوار متفاوت، چشم داشت ما از شناخت علمی چه بوده است. از آنجا که علم طی دوران جدید این توفیق را یافت که به عنوان معرفتی مستقل و متفاوت از سایر شاخههای معرفتی مطرح شود، بهتر است که چشم داشت و انتظاراتی که شناخت علمی طی قرون جدید فراهم ساخته است را ملاحظه کنیم.
در یک تقسیمبندی نه چندان دقیق، سه دورهی متفاوت را میتوان برای نگرش علمی پس از قرون وسطی و دوران نوزایی برشمرد که در هرکدام، شناخت علمی امیدها و چشمداشتهای متفاوتی را برای انسان فراهم ساخته است. نخستین دوره مربوط به آغاز دوران جدید پس از نوزایی تا قرون 18 و 19 میلادی میشود. ویژگی بارز این دوره آن است که طی آن، چشم داشت و امیدی که برای تأسیس و استقرار معرفتی مستقل ترسیم شده بود، محقق میشود و علم خود را به عنوان شاخهای مستقل از سایر معارف به ویژه فلسفه، مطرح میسازد.
با ظهور پوزیتیویسم کلاسیک این انتظار به طور کامل محقق میشود. به گونهای که «آگوستکنت» از بنیانگذاران پوزیتیویسم، چشمانداز نوینی از عصر علمی و علوم محصل را برای آیندگان ترسیم میکند که در آن نه ماوراءالطبیعه و نه مابعدالطبیعه جایی در تبیین و تفسیر امور ندارند و علم به تنهایی به عنوان محصول تکامل یافتهای از دو دوران پیشین، عهدهدار شناخت هستی و پاسخگویی به پرسشهای اساسی بشر میشود.
بدین ترتیب وارد دوران دوم میشویم که بازهای شامل دهههای پایانی قرون هجدهم تا اواسط قرن بیستم میلادی است. این دوران به ویژه قرن نوزدهم جزء علمیترین دورانهاست تا اندازهای که میتوان از صفت «علم زدگی» برای این بازه به ویژه برای قرن نوزدهم استفاده کرد. ایدهی کلی در این دوران همانی است که «کنت» در تقسیمبندی سهگانهی خویش مطرح ساخته است. البته انتظاری که از علم طی این دوران میرود در بالاترین جایگاه خود قرار دارد. به طوری که «لاپلاس» با توسل به «ایدهی موجبیت»، آنچنان چشمانداز پیشگویانهای را برای علم ترسیم میکند که با تکیه به آن و با اندازهگیری حالات کنونی میتوان حالات بعدی که به طور علّی از این حالت فعلی صادر میشوند را از پیش
دانست. در توصیف این دوران باید چنین گفت که طی آن بیشترین امید و انتظار از شناخت علمی وجود دارد.
این امیدواری حتی در ادبیات آن دوران نیز خود را مجسم میسازد. قهرمانان و شخصیتهای اصلی داستانهای قرن نوزدهم، انسانههایی متکی به نگرشها و روشهای علمی در برابر افرادی هستند که هنوز به همان سبک و سیاق سنتی و به اصطلاح غیرعلمی عمل میکنند. به عنوان مثال «شرلوک هولمز» شخصیت برجستهی مخلوق «کانن دویل» کارآگاهی خصوصی است که از «علم استنتاج» سخن میگوید و با تکیه بر علم شیمی و روانشناسی دست به کشف معماهایی میزند که دستگاه پلیس رسمی از حل آنها عاجزاست و یا «کاپیتان گرانت»، قهرمانِ ساخته و پرداختهی «ژولورن» فردی است که با تکیه برنگرش علمی و فناوریهای پیشرفته درصدد ساختن آرمان شهری علمی است.
ظهور و رواج علمگرایی در این دوران تا بدان جاست که حتی باورهای عامه و خرافی نیز از دریچهای علمی روایت میشوند. به عنوان مثال «برام استوکر» در رمان معروف «دراکولا» پزشکی را به تصویر میکشد که در دانشگاه تدریس میکند و مبارزهی او با خونآشامان ترکیبی از روشهای علمی با تکیه بر مطالعات بالینی قربانیان خونآشامان است. این چشم داشت طی این دوران رسالتی در سطح حیات بخشیدن به مردگان و خلق نفس مییابد. بازتاب چنین آرزویی را میتوان در رمان «فرانکشتاین» از «مری شلی» یافت که در آن پزشکی نابغه با ادامهی مطالعات علمی استادش موفق به حیاتبخشی به مجموعهای از اعضا و جوارحی میشود که با سر جدا شدهی یک اعدامی پیوند زده است. اما شکل غیرعامیانه و دقیقتر و فلسفی این نگرش با ظهور پوزیتیویسم منطقی به اوج میرسد. در دوران دوم، علم کلید هر معمایی است و مسائل از اساس اگر قرار است که حل شوند روشی علمی برای حل آنها وجود دارد که این روشها نیز از پیش معین شدهاند؛ در غیر این صورت از ابتدا و اصلاً مسئلهای وجود نداشته است که بخواهیم حل کنیم و موضوع به واقع شبه مسئلهای بوده است که میبایست از پیش منحل میشد. در واقع دوران دوم زمان تثبیت آن چیزی است که طی دوران نخست به عنوان معرفتی مستقل ظهور یافته بود.
اما دوران سوم دوران دیگری است که امیدها و چشم داشتهای دیگری را برای انسان ترسیم ساخته است. ظهور این دوران را میتوان مقارن با اواسط قرن بیستم دانست که تا به امروز نیز ادامه یافته است. این دوران زمان ظهور نگرشهای غیرآرمانی، انتقادی و حتی عصیانگرانه نسبت به نگرش علمی است که هر کدام آبشخورها و ریشههای خاص خود را دارند. دو عامل بسیار مهم طی این دوران موجب میشود که امید و چشمداشتی که طی دوران دوم نسبت به علم به وجود آمده بود، رنگ ببازد.
نخست آنکه اصل «عدم قطعیت» در حوزهی ذرات بنیادی چنین مشخص کرد که «موجبیت» مورد نظر «لاپلاس» دست کم به لحاظ شناختی قابل تحقق نیست. پدیدههایی در هستی وجود دارند که طبق ضعیفترین خوانش، از منظر حواس ما غیرقابل اندازهگیری دقیق توأمان هستند؛ بنابراین پیشبینی رفتار آنها علیالاصول ناممکن است. از سوی دیگر «پارادوکس راسل»، «قضیهی ناتمامیت گودل» و سایر مواردی از این دست چنین نشان میدهد که ریاضیات که پیشتر زبان طبیعت و علوم دانسته میشد، دستگاهی «ناتمام» و یا «ناسازگار» است. مجموع مواردی از این دست برای نخستین بار و با تکیه بر آرا و نظریههای علمی حاکی از وجود محدودیتهایی جدی در برخی مرزهای شناخت علمی بودند. بنابراین در این دوران امید به شناخت علمی بیحد و مرز با خوانش «لاپلاسی» رؤیایی است شبیه به افسانههای گذشتگان.
از سوی دیگر بحرانها و مصائب متنوعی که تا اواسط قرن بیستم ایجاد شد، به درست یا غلط به علم نسبت داده شد و آرمان شهرِ علمی را تا حد زیادی تحتالشعاع خود قرارداد. هم زمان با این مسائل مکاتب علمشناسی غیر پوزیتیویستی نیز در حال ایجاد و گسترش بودند که هر کدام به روش خود در تخریب چشم داشت و امید پوزیتیویستی به علم نقش داشتهاند. برخی از این مکاتب هم چون «عقلانیت نقاد» با آنکه معرفت را «ناباورِ ناصادق ناموجه» میداند، اما در مجموع نگرشی مثبت به علم دارد و آن را منبع بسیار مفیدی برای کشف اسرار هستی میداند.
اما برخی دیگر از این رویکردها چون «آنارشیسم شناختی» «پاول فایرابند» عنصر عقلانیت را در علم، افسانهای ساخته و پرداختهی دانشمندان میدانند که علم نوین را هم تراز اسطورههای یونان باستان میسازند.
انگیزهها، مبانی و روشهای نقد مکاتب انتقادی مزبور بسیار متنوع و فراتر از اهداف این یادداشت است؛ اما نتیجهی کلی آنکه امید و چشمداشتی که امروز نسبت به علم داریم، فروتنانهتر و واقعبینانهتر از آن چیزی است که در دوران علمزدگی شاهد آن بودیم.
همانگونه که ملاحظه میشود علم در هر دوره امیدواریهای خاصی را در ما به وجود آورده است. در یک دوره نویدبخش ظهور معرفتی مستقل بود. در دورانی دیگر بشارت شاهد کلید تمام مشکلات را میداد و امروز چشم داشت و امید ما به علم آن است که بسیاری از پرسشهای ما را با آنکه میدانیم این تلاش بیپایان است و اسرار بسیار بسیار فراوانی وجود دارند که شناخت علمی پرده از راز آنها برخواهد گرفت اما از سوی دیگر شکی نیست که این شناخت را مرزها و کرانهایی است که گاه به دلیل محدودیتهای قوای شناختی خود قادر به عبور از آنها نیستیم.
به واقع دوران سوم به جای علمزدگی، دوران علمی است. علم در این دوران به ما امیدواریهای فراوانی میدهد. فناوریهای فوق پیشرفتهای که متکی به نظریههای علمی هستند و تواناییهایی که به واسطهی نظریات نوین علمی کسب میشوند، نشان میدهد که در صورت وجود انگیزه، اراده وایدئولوژیهای مناسب، قادر به حل بسیاری مشکلات خواهیم بود. به عنوان مثال سفر به مریخ، سکنا گزیدن در آن و حتی در مرحلهی بعد کوچ از منظومهی خورشیدی، بدون اتکا به نظریههای علمی محکمی در نجوم، دینامیک، روانشناسی و... ناممکن به نظر میرسند. اما این امیدواریها همراه با خود بیمهایی نیز به ارمغان میآورند. به عنوان مثال وجود حفره در لایهی «ازن» و نیز تأثیرات مخرب آن به مدد علوم و فناوریهای نوین نشان داده شده است. همچنین پیشرفتهای چشمگیر در علومزیستی به ویژه ژنتیک، چشمانداز نامعلومی را در زمینهی شبیهسازی و سایر دستکاریهای ژنتیکی پیشروی بشر قرار دادهاند. دانش پزشکی از مقاومتر شدن ویروسها و باکتریها خبر میدهد و سلاحهای کشتار جمعی چون بمبهای اتمی و الکترونیکی و غیره با به کارگیری نظریههای نوین علمی طراحی میشوند. بنابراین هر چه مرزهای داناییمان بیشتر شده است امیدواری و خوش بینیهای یک سویه جای خود را به دوراندیشی و احتیاط میدهد. به طوری که میتوان علم نوین را بشارتگرِ بیم و امید توأمان خواند. در همین راستاست که مطالعات آیندهنگر و آیندهپژوهی طرح میشوند و سناریوهای متفاوتی را برای بشر پیشنهاد میکنند که با تکیه براخلاق و عقلانیت قابل پیشگیری و یا اجرا هستند.
بشر امروزین درگیر رنجهای فراوانی است که شناخت علمی میتواند بشارتگر غلبه بر بسیاری از این مصائب باشد. به عنوان مثال بیماری مهلک ایدز در قارهای آفریقا سالانه انسانهای بیشماری را به کام مرگ میکشد؛ امروزه ما امیدواریم پیشرفتهای علومزیستی بشر را قادر به مهار این بیماری سازد. موارد مشابه بسیارند و میتوان در هر مورد نشان داد که چگونه انتظاراتی از علم داریم. این انتظارات مسبوق به سابقه هستند و تجربیات موفق مشابهمان، ما را به تکرار آن در مورد مسایل امروزین نیز امیدوار میسازد. اما با همهی این اوصاف ذکر یک نکته در این میان ضروری است.
بسیاری از رنجها و بیمهای بشر امروز ریشه در مسائلی دارد که حل آنها با توسل صرف به شناخت علمی ناممکن است. برای آنکه یافتههای علمی به صورت فناوریهایی در آید که از رنجها و بیمهای انسان امروزی بکاهد، نیاز بهایدئولوژیهای مناسبی نیز است که این ایدئولوژیها همواره چیزی فراتر از نظریهی علمی هستند. به عنوان مثال نظریههای علمی در حوزهی ساختار ذرات بنیادی، مادهی خام جهت ایجاد دو دستهی متفاوت از فناوریها هستند که یکی به بمب اتمی ختم میشود و دیگری به نیروگاه هستهای. در هر مورد نگرش خاصی در مورد «چگونه ساختنِ هستی و نه چگونه بودن آن»، منجر به فناوریهای کاملاً متفاوتی از یک نظریهی علمی شده است. مثال دیگرعلم ژنتیک است که از نظریههای موجود در آن استفادههای بسیار متنوعی میتوان نمود. پیشگیری از بروز بسیاری از عوارض و بیماریها یک سوی این ماجراست؛ اما برخی دستکاریهای ژنتیکی دستمایهی گمانه زنیهای فراوانی در مورد شبیهسازی موجودات شبه انسانی برای طول عمر افراد صاحب قدرت و ثروت شده است که خود موضوع برخی داستانهای علمی- تخیلی است. حتی امروزه برخی کشورهای غربی تحقیقات خاصی در این قبیل موارد را ممنوع اعلام کردهاند. بنابراین ملاحظه میشود که علم بدون ایدئولوژیهای پشتیبان مناسب، نویدبخش فناوریهای امیدبخشی نمیتواند باشد.
در اینجا باید روی چند نکته تأکید کرد. نکتهی نخست آنکه علم به خودی خود یک ایدئولوژی نیست. چون در بهترین حالت باید از چگونگی جهان خبر دهد و نه چگونه ساختن آن. این در حالی است که بسیاری از بیم و امیدهای ما در گرو امر دوم یعنی چگونه ساختن جهان است. البته همواره برای چگونهسازی جهان در آینده باید از چگونگی فعلی جهان نیز مطلع باشیم. بخش عمده و اصلى فهم این چگونگی فعلی را علم به عهده دارد. اما از کسب این فهم تا اقدام برای تغییر در آینده هنوز به چیزهایی بیش از علم نیاز است.
اینکه سالیانه عدهی زیادی در قارهی آفریقا در اثر ابتلا به بیماری ایدز میمیرند، یا آنکه منابع طبیعی و بخشهایی از لایهی ازن در حال نابودی هستند، زمین در حال گرم شدن است و بسیاری از گونهها در خطر انقراض هستند، گزارههایی علمی هستند. اما اینکه همهی این موارد چیزهای بدی هستند که باید از وقوع آنها اجتناب کنیم به خودی خود از علم بیرون نمیآید و نیازمند ایدئولوژیهایی هستند که این خوب و بدها را برای ما تبیین کنند. البته امروزه عدهای با تکیه بر اخلاق زیستی قصد ارایهی نظریهای تقریباً علمی را در زمینهی اخلاق و امور خوب و بد دارند؛ با این حال اخلاق زیستی هنوز بدل به امری فراگیر و یک نظریهی مورد قبول عام نشده است و چنین به نظر میرسد که تا تبدیل آن به چنین چیزی نیز راه زیادی پیش رو باشد. عجالتاً چنین نیز به نظر نمیرسد که ضرورتهای فعلی دنیای معاصر در رفع بسیاری از موارد مشابه با نابودی منابع طبیعی و بحرانهای زیست محیطی و غیره را بتوان تا ارایهی نظریهی فراگیر اخلاق علمی معطل نمود؛ البته اگر علیالاصول چنین چیزی میسر باشد. پس چارهی کار در ایدئولوژیهایی است که بتوانند امر خوب و بد را برای بشر تبیین کنند.
اشاره شد که علم خود امر ایدئولوژیک نیست چون قصد کشف جهان را دارد و قرار است که راوی رویدادها و پدیدههای آن باشد. اما علمگرایی امری ایدئولوژیک است همچنان که علمزدگی در دوران دوم مورد اشاره چنین بود. در یک تحلیل میتوان پذیرفت که پس از گذار از علمزدگی که نقطهی اوج آن قرن نوزدهم بود، امروز در شرایطی متواضعانهتر بدل به انسانهایی علمگرا شدهایم و یا بهتر آن است که چنین شویم. علمگرایی یک تز ایدئولوژیک است که علم را منبع معرفتی قابل اتکایی میداند که در حال بهبود و ساماندهی خود از طریق فرآیند مستمر نقادی خویش است. اما برای گذار از وضع موجود به وضع بهتر و مناسبتر علمگرایی کافی نیست، مطابق علمگرایی شما در مرحلهی خلق فناوریها میپذیرید که باید از اصول علمی تبعییت کنید. چیزی را بسازید که اصول علمی در آن رعایت شده باشد. برای خلق دنیایی بهتر این قاعدهای لازم و نه کافی است. بر اساس تز علمگرایی باید برای تولید نیرو و ساخت سلاح کشتار جمعی به علم روی آورد. یعنی چه در مرحلهی ساخت نیروگاه هستهای و چه تولید بمب پلوتونیومی در هر دو حال به علم نیاز است. پس ملاحظه میشود که حتی علمگرایی نیز به خودی خود نمیتواند نویدبخش آیندهای امیدبخش باشد.
شاید چنین به نظر برسد که میتوان علمگرایی را با فنگرایی چنین ادغام کرد که از هر دو صرفاً در جهت ایجاد فناوریهایی بهره بگیریم که در خدمت رفاه و پیشرفت مادی بشر باشند. یعنی از یافتههای علمیمان صرفاً در جهت ساخت و تولید فناوریهایی بهره بگیریم که در کار بهبود زیست محیطمان باشند، پیری، بیماری و فقر را از بین ببرند و کمک کنند تا آرام آرام از خاستگاه قدیمی، قدم به دنیای پر رمز و راز منظومهی خورشیدی و حتی در مرحلهی بعد کهکشان راه شیری بگذاریم.
علیرغم آنکه تصویر فوق نویدبخش دنیای زیبایی است و امیدواریهای فراوانی را ایجاد میکند، اما تجربه چنین نشان داه است که دنیای امروز دستاندرکار ایجاد نگرشها و ایدئولوژیهایی است که قادرند حتی همین رؤیای شیرین را بدل به کابوسی مهلک سازند. گفتیم دنیایی را فرض کنیم که در آن هیچ فناوری ساخت سلاحِ کشتار جمعی مثل بمب اتمی مجاز نباشد. آیا مسأله حل شده است؟ برای پاسخ به این پرسش توجه کنید که سازندگان هواپیماهای مسافربری هرگز گمان نمیکردند که یکی از استفادههایی که میتوان از این وسیلهی نقلیهی مدرن و باشکوه نمود، آن باشد که عدهای با کوبیدن آن به یک آسمان خراش در صدد رساندن پیام خود به گوش جهانیان باشند و بدین ترتیب ضمن ویرانی دو بنای عظیم و کشتار 3000 نفر، زمینهساز دخالت نظامی یک ابرقدرت در یکی از استراتژیکترین نقاط جهان شوند. ملاحظه میشود که کارکرد امر پیچیدهای است و حتی با فرض آنکه علمگرایی و فن سالاری ما مبتنی بر خدمت صرف به نوع بشر باشد، هنوز این امور به خودی خود نویدبخش دنیایی عاری از خشونت و امور ناگوار نیستند.
کوتاه سخن آنکه در دنیایی که سیاست، اقتصاد، انرژی، افراطیگری، تروریسم یا و خشونت هر روز خطکشیهای نوینی را در آن ایجاد میکند، چنین به نظر میرسد که بیمها و امیدهای بشر در گرو چیزهایی بیش از علم و فناوری باشد. این یادداشت در حالی تنظیم میشود که عدهی زیادی پناهجو در آبهای ساحلی کشورهایی سرگردانند که حاضر به پذیرفتن پناهجویان نیستند، شهرهای کشورها و شبه کشورهای کوچک با بمبهای همسایگان قوی پنجه شان با خاک یکسان میشوند، دولتهای بزرگ جبهههای جنگ خود را به کشورهای کوچک کشیدهاند و همین قدرتهای بزرگ همچنان در مورد گرمایش زمین و نابودی منابع طبیعی صرفاً شعار میدهند و سمینارهای فرامنطقهای برگزار میکنند و دهها مورد مشابه دیگر که علم و فناوری نقش چندانی در بیمها و امیدهای مرتبط ندارند. در این شرایط بشارتها و امیدهای علوم و فناوریها تنها در صورتی مفید و مؤثر واقع خواهند شد که امیدواریهای نوینی از جنسی دیگر، بشارتگر دنیایی فارغ از این مصائب باشند. در این صورت پرسش اساسی از این قرار خواهد بود که این آرمان بشارتگر و امیدبخش که دامنهی آن علوم و فناوریها را نیز در برخواهد گرفت را باید از کدام منبع معرفتی سراغ گرفت؟ پرسشی که پاسخ به آن تأملی دقیق را میطلبد.
پینوشت:
1- دکتری فلسفه علم از واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی.
منبع مقاله :ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85