باطن مؤمن فراوان و چشمگیر است هر چند ظاهر پر فروغی نداشته باشد چون باطن او آخرت است و آخرت فراوان و پایدار و دائمی است، لذا باطن کفار را که کم بود نشان پیامبر داد و در نتیجه مؤمنین هم از آن آگاه شدند. ولی کفار از باطن مؤمنین که زیاد بود آگاه نشدند، اگر آنها چشم درونبین میداشتند باطن مؤمنین که زیاد بود میدیدند. (وَإِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِكُمْ قَلِیلاً) (17) خدا آنها را در چشم شما کم نشان داد مؤمن، دشمن کافر را کم میبیند یعنی به درون و باطنش که اندک است پی میبرد: (وَیُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ) (18) شما که حقیقتتان کثیر است، خدا حقیقتتان را به اینها نشان نمیدهد. اینها چشم حقبین ندارند که درون و باطن شما را بنگرند (لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً) (19) خدا اگر بخواهد کاری انجام بدهد، مقدماتش را از راه صحیح فراهم میکند. این بیان را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه)، در کتاب قیم کافی نقل کرد که (ابی الله این یجری الامور الا باسبابها) خدا کارها را روی علل و اسباب. انجام میدهد. این امضای قانون عمومی علیت است که خدا کار را با سبب میکند. چون مسبب اسباب است به هر چیزی او سببیت میدهد. هم سببساز است، هم سببسوز زیرا سببیب به عهدهی اوست به چیزی سببیت میدهد و از چیزی سببیت میگیرد. زیرا کارها و علل و اسباب به دست اوست او مسبب اسباب است. در اینجا فرمود: خدا خواست این کار را به مرحلهی اجرا درآورد و شما را پیروز کند. یکی از بهترین راه پیروزی سپاه اسلام آن است که باطن لشکر کفر و درون کفار را که دنیاست مؤمنین ببینند از بیانات اهل دنیا هستند و دنیا اندک است بنابراین آنها اندکاند. از بیانات امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه آمده که برای دنیا فرزندانی است و برای آخرت هم فرزندانی: (فکونوا من ابناء الآخر و لاتکونوا من ابناء الدنیا) (20) فرمود هم دنیا فرزندانی دارد و هم آخرت، شما بکوشید فرزندان آخرت باشید و فرزندان دنیا نباشید کافر فرزند دنیاست دنیا لهو و لعبی بیش نیست. کافر در سرگرمی و سرگردانی لهو و لعب است، که در حد یک لعاب دهن بیش نیست. پس کم است، و شیء قلیل همواره محکوم به زوال و شکست است. لذا هرگز رسول الله (سلام الله علیه و آله و سلم) نمیفرمود: کفار زیادند و ما کم. هرگز از انبوهی کفار اندوهی نداشت. زیرا باطنشان را که اندک است میدید و باطن خود را که حق است کثیر مییافت، میدید که این کثیر بر آن قلیل پیروز میشود (لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً) (21) پس اگر در سورهی آل عمران فرمود: (یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ) (22) و در سورهی انفال فرمود: (وَیُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ) (23) این کار چشمبندی ساحران و شعبدهبازان نیست. خداوند منزهتر از آنست که کار خلاف بکند. و حرم امن قرآن، مطهر از آن است که اینگونه مسائل در او راه پیدا کند. و سیره رسول الله،(سلام الله علیه و آله و سلم)، هم فوق آنست که با چشمبندی همراه باشد. پیروزیهای چشمگیر سپاه اسلام نیز فوق آنست که با شعبدهبازیها توأم باشد. بلکه آنچه تمام این مسائل را حل میکند، خواه رؤیای رسول اکرم باشد و خواه بیداری سپاهیان اسلام، این است که مؤمنین باطن لشکر کفر را دیدند که باطنشان کم است، و چیز کم عامل وحشت نیست. و نیز باطن خود را دیدند که حق و کثیر است و حق قابل شکست از باطل نیست، کثیر قابل شکست از قلیل نخواهد بود. این راه را خدا در پرتو تقوی نصیب انسان میکند که فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَیُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ) (24) اگر تقوا پیشه کنید، خدا آن نوری را که فارق بین حق و باطل، قلیل و کثیر، زشت و زیبا خیر و شر، سعادت و شقاوت، صدق و کذب، عدل و جور و مانند آن است، به شما میدهد. هم در مسائل اعتقادی در نمیمانید، هم در مسائل عملی متحیر نخواهید شد و هم در مسائل اجتماعی گنگ نمیشوید. وقتی انسان دنیا را دید که قلیل و اندک است و باطن آن را یافت که متاعی زودگذر است و باطن خود را هم یافت که موجودی است ابدی و دائمی، بنا به بیان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) پی میبرد که: (لیس لانفسکم ثمن الا الجنة) (25) جان خود را اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید اگر همه دنیا را در برابر جانتان به شما بدهند ضرر کردهاید. حضرت فرمود: (والله لو اعطیت الاقالیم السبعة) (26) اگر هفت اقلیم و آنچه زیر کره قمر است و آنچه در دشت وسیع زمین است را به من بدهند که بخواهم ظلم کنم، نمیکنم. یعنی دنیا را به من بدهند که جانم را تباه کنم، نمیکنم. زیرا جان، موجودی ابدی است و بهای ابد، بهشت ابد است. اگر این جان ابدی را به متاعی که لعب است و در حکم یک لعاب زودگذر است، بفروشیم ضرر کردهایم. به همه ما فرمود: جانتان به اندازه بهشت میارزد، اگر به کمتر از بهشت فروختید، ضرر کردهاید. اگر کسی از اوساط مؤمنین باشید و جان خود را به غیر بهشتی که (تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ) (27) است بفروشد ضرر کرده است و اگر از اوحدی اهل ایمان باشد و جان خود را به کمتر از جنة اللقاء فروخت، ضرر کرده است. سیره انبیاء از درونبینی و باطننگری تغذیه شده لذا ملاحظه میکنید، هر وقت پیامبری به متاعی از متاعهای دنیا میرسید سعی میکرد خود را از آن نجات بدهد. یعنی در رهن آن قرار نگیرد و به آن دل نبندد که مبادا باطنش پوشیده شود و ظاهرش فریبا و چشمگیر گردد در مصر زمان یوسف صدیق،(سلام الله علیه)، بالاترین مقام، همان مقام وزارت بود وقتی یوسف صدیق،(سلام الله علیه)، به این مقام چشمگیر دنیایی رسید، برای این که مبادا این مقام در او تصرف کند و او را به خود جذب کند و از سیر به طرف خدا بازش بدارد از همه امتحانها که پیروزمندانه برآمد و وزیر شد، و به بلندترین مقام دنیایی رسید، از خدای متعال تمنای مرگ میکند. میگوید: خدایا مرگم را برسان. مردان الهی در سختیها تقاضای مرگ نمیکنند، در دشواریها تمنای مرگ ندارند، در فراز و نشیب و آزمایش و آزمون، تقاضای رفتن نمیکنند. حضرت صدیق وقتی به درون چاه افتاد از خدا تقاضای مرگ نکرد، مشکلات چاه او را وادار نکرد که از خدا تمنای رفتن به سوی آخرت کند. وقتی او را از چاه بیرون آوردند و به عنوان یک غلام و برده به بهای کم فروختند (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ) (28) ننگ بردگی را به عنوان آزمون، تحمل کرد و تقاضای مرگ نکرد چون میدید، زشتی و زیبایی، نشاط و اندوه دنیا، هر دو اندک است. وقتی به عنوان یک خدمتگزار ساده درآمد، تقاضای مرگ نکرد، وقتی متهم شد، تقاضای مرگ نکرد، وقتی به زندان افتاد، تقاضای مرگ نکرد. مشکلات زندان را با این ندا و نوای: (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ) (29) تحمل کرد و تقاضای مرگ نکرد. اما وقتی از زندان بیرون آمد، و به جایی رسید که (خَرُّوا لَهُ سُجَّداً) (30) برادران و ابوینش در برابر او کرنش و خضوع کردند، وقتی مردم مصر و حومه در برابر مقامش حریم میگرفتند، در آن اوج قدرت از خدا تقاضای مرگ کرد، عرض کرد: خدایا همهی این نعم را تو به من دادی، در تمام این روزهای آزمون تو مرا راهنمایی کردی، و در این فراز و نشیبها تو رهنمای من بودی خدایا اکنون مرگم را برسان.
بعد از این که به مقام با شکوه دنیایی رسید (وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ) و پدر و مادرش را روی تخت نشاند و (وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ) (31) که در یکی از مباحث قبل گذشت، در این حال که دارد خدا را سپاس میگوید، میگوید خدا را شکر که مرا از زندان نجات داد نگفت خدا را سپاس که مرا از چاه نجات داد با این که نجات از چاه مهمتر از نجات از زندان بود و تمام خطرها هم از چاه شروع شد. اسم چاه را نبرد که مبادا برادرها شرمنده شوند. در حضور برادران نام چاه را نمیبرد که مبادا آنها منفعل شوند. از وسط تاریخ رنجآور خود شروع میکند، نه از آغاز تاریخ میگوید: خدای را شکر که مرا از زندان بیرون آورد. نمیگوید مرا از چاه نجات داد: (جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّیْطَانُ بَینِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ) (32) در این جا هم صریحاً برادرها را مذمت نمیکند، میگوید شیطان بین من و آنها اختلافی ایجاد کرد. بعد از این جریان به عنوان دعا عرض میکند. (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْكِ) (33) پروردگارا، این ملک و سلطنت را تو به من دادی. از زندان تو بیرونم آوردی و بر تختم تو نشاندی چون: (مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) (34) هر نعمتی از آن منعم ازلی به شما میرسد، (رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْكِ) که این نعمت ظاهری است (وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ) (35) مرا هم از تعبیر رؤیا و هم از تأویل حدیث و پدیدهها و رویدادها باخبر کردی که این نعمت باطنی است تعبیر رؤیا غیر از تأویل احادیث است تأویل احادیث آن است که هر پدیده، هر حادثه، هر رویدادی یک عود و بازگشتی دارد، کسی که از جریان کنون دنیا باخبر و از بازگشت رویدادهای دنیا هم مستحضر است میداند که این حادثه به کجا ختم میشود و این حادثه مآبش چیست؟ تأویل احادیث که مربوط به مشاهدات بیداری است غیر از تعبیر رؤیاست رؤیا یعنی آنچه که انسان در خواب میبیند، بعداً بتواند از آن صورت عبور کند به آن هدف برسد و تعبیر کند. به هر صورت، یوسف صدیق (سلام الله علیه) هم تعبیر رؤیا را داشت و هم تأویل احادیث را دارا بود (وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (36) ای پروردگاری که نظام آسمان و زمین را از نو ساختی و پدید آوردی. این نیایش همهی انبیاست. ابراهیم خلیل میگوید (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ) (37) رسول الله میگوید: (أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (38) خود رسول الله هم، الله را به عنوان فاطر السموات و الارض توصیف میکند و نام میبرد. (قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ). او نوآور آسمانها و زمین است. (فاطر، فوق خالق است) هستیبخش نخستین جهان خلقت، الله است. نوآور نظام هستی، الله است. او بدیع است و مبدع است و فاطر. یوسف صدیق هم عرض میکند (فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ) من در تحت ولایت تو هستم، هم در دنیا هم در آخرت: (تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (39) مرا، مسلمان از دنیا ببر و به صالحین ملحق کن. مرا به حدی برسان که به صالحین بالذات ملحق بشوم صالحین غیر از (الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) (40) است. در یکی از مباحث قبل گذشت که صالحین در قرآن کریم فوق (الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) هستند عملوا الصالحات صلاح در مقام فعل را بیان میکند ولی صالحین صلاح در مقام جان و ذات را تبیین مینماید. بعضی از اولیای الهی در آخرت به صالحین ملحق میشوند. (وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ) (41) در اینجا یوسف صدیق میگوید: (وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (42) در حال وزارت این نیایش مرگ و تمنای رفتن به سوی آخرت را میکند، نه در ته چاه در حال صدارت تمنای مرگ میکند، نه در زندان چون میداند که چاه و زندان نشیبهای دنیا و اندک هستند. میداند که وزارت، فراز دنیاست و اندک است.
منتهی از آن آزمون که به در آمد، نمیخواهد به این زرق و برق آلوده شود. در این حال میگوید خدایا مرگم را برسان. این بیان در رسالهی قشیریه میباشد که از آن یکی از عرفای ده قرن قبل است. ولی استاد علامه طباطبائی (رضوان الله علیه) این معنا را نپذیرفته است و در تفسیر قیم المیزان چنین فرموده است که یوسف صدیق نمیگوید که در این حال مرگم را برسان. او میگوید: خدایا توفیقی به من بده که من مسلمان بمیرم. هدف و مدار اصلی دعا این است که (تَوَفَّنِی مُسْلِماً) یعنی توفیق به من بده که من مسلمان بمیرم نه این که درخواست مرگ کند. ولی قشیری میگوید: یوسف صدیق که وزیر شد، درخواست مرگ کرد و استاد علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) میگوید: وقتی وزیر شد تقاضا میکند که آن توفیق را به من بده تا مسلمان بمیرم. مصب و محور دعا، طبق بیان استاد، مرگ با اسلام است نه تمنای مرگ یعنی حضرت صدیق عرض میکند، خدایا آن توفیق را به من بده که مسلمان بمیرم. چون وصیت حضرت یعقوب (علیهالسلام) این بود که: (فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ) (43) وصیتنامهی یعقوب را که قرآن نقل میکند این است که به فرزندان خود میگوید بکوشید مسلمان بمیرید زود مردن یا دیر مردم مهم نیست که در مرحله طبیعت خلود و جاودانگی محال است مرگ یا زود میرسد یا دیر (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ) (44) آنچه مهم است مسلمان مردن، درون دنیا را دیدن و از درون دنیا باخبر شدن، درون آخرت را نگریستن و به درون آخرت دل بستن است. امیدواریم خدا این بینش درونی را به همهی ما اعطا و این دروننگری را به همه مرحمت کند و چون این برکات مرهون فداکاری شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی است و امروز هم 17 شهریور و یادآور آن روز به نام حساس تاریخی و سالگرد حماسه آفرینان انقلاب اسلامی است از خدا مسئلت میکنیم آنچه در این جلسه از آیات الهی تلاوت و تفسیر و از سخنان معصومین (علیهمالسلام) نقل شد اولاً به احسن وجه قبول کند و بعد از قبول به بهترین وجه، نثار ارواح انبیا و اولیاء خودش کند و در پرتو ارواح تابناک انبیا به عنوان بهترین هدیه به ارواح تابناک شهدای 17 شهریور اهداء بفرماید.
پینوشتها:
1. سورهی نساء، آیهی 77.
2. سورهی رعد، آیهی 26.
3. سورهی انفال، آیهی 29.
4. نهجالبلاغهی فیض الاسلام، صفحه 1171.
5 و 6 و 7 و 8. سورهی آل عمران، آیهی 13.
9. سورهی انفال، آیهی 29.
10. سورهی انفال، آیهی 43.
11. جامع صغیر ج 1، صفحه 133 (حدیث نبوی)
12. سورهی آل عمران، آیهی 60.
13. سورهی نجم، آیهی 11.
14. سورهی انفال، آیهی 43.
15. سورهی مریم، آیهی 74.
16 و 17 و 18 و 19. سورهی انفال، آیات 43 و 44.
20. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 128.
21 و 23. سورهی انفال، آیهی 44.
22. سورهی آل عمران، آیهی 13.
24. سورهی انفال، آیهی 29.
25. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 1295.
26. نهجالبلاغهی فیض، صفحه 714.
27. سورهی مائده، آیهی 12.
28. سورهی یوسف، آیهی 20.
29. سورهی یوسف، آیهی 33.
30. سورهی یوسف، آیهی 100.
31 و 32 و 33. سورهی یوسف، آیات 100 و 101.
34. سورهی نحل، آیهی 53.
35. سورهی یوسف، آیهی 101.
36. سورهی یوسف، آیهی 101.
37. سورهی انعام، آیهی 79.
38. سورهی انعام، آیهی 14.
39. سورهی یوسف، آیهی 101.
40. سورهی بقره، آیهی 25.
41. سورهی بقره، آیهی 130.
42. سورهی یوسف، آیهی 101.
43. سورهی بقره، آیهی 132.
44. سورهی انبیاء، آیهی 34.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم