تصویر جهانی

کافی است به هر فرودگاه مهم در هر نقطه دنیا بروید؛ ممکن است به راحتی نتوانید بیاد آورید که دقیقاً کجا هستید. می‌توانید در لوس آنجلس، سن ژوان، پاریس، هنولولو، اوکلند، یا سنگاپور باشید و نتوانید محل خودتان را با یک نگاه
سه‌شنبه، 11 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تصویر جهانی
 تصویر جهانی

 

نویسنده: ارل بَبی
برگردان: محمد حسین پناهی



 

کافی است به هر فرودگاه مهم در هر نقطه دنیا بروید؛ ممکن است به راحتی نتوانید بیاد آورید که دقیقاً کجا هستید. می‌توانید در لوس آنجلس، سن ژوان، پاریس، هنولولو، اوکلند، یا سنگاپور باشید و نتوانید محل خودتان را با یک نگاه ساده به داخل ترمینال فرودگاه تشخیص بدهید. آنها همه شبیه هم هستند، هر چند که فرودگاه سنگاپور به نظر می‌رسد کارآمدتر از سایر جاها کار می‌کند. به علاوه، حتی بین ترمینال‌های کوچکتر و قدیمی‌تر شباهت عجیبی وجود دارد. مثلاً، بین ترمینالهای جزایر کوچکی مانند کوایی در ‌هاوایی، سن کروکس در جزایر ویرجین، یا لومبوک در اندونزی شباهت زیادی وجود دارد.
در هر کدام از فرودگاههای مهم، پیشخوانهای ثبت ورود، خیلی شبیه هم هستند. ردیف‌های صندلی‌های فلزی اتاقهای انتظار هم چنین است. هیچ جا با تاب خوردن از طناب یا بالا رفتن از نردبان سوار هواپیما نمی‌شوید. فرقی نمی‌کند کجا باشید، احتمالاً از طریق یک تونل انعطاف پذیر یا با پلکانهای متحرک سوار هواپیما خواهید شد. اگر یک هواپیمای بزرگی باشد، احتمالاً با مشخص کردن ردیف صندلیها سوار خواهید شد؛ البته به «خانواده‌هایی که با بچه‌های کوچک مسافرت می‌کنند» و «مسافرانی که کمک خاص برای سوار شدن نیاز دارند» حق تقدم داده خواهد شد. می‌توان این موضوع را همچنان ادامه داد؛ اما فکر می‌کنم نکته اصلی روشن است. علی رغم تاریخها و سنتهای بسیار متفاوت کشورهای مختلف دنیا، آنها در ساختهای اجتماعی که درآن زندگی می‌کنند اشتراکات مهم زیادی دارند. از آنجا که ما در بسیاری از ساختهای اجتماعی‌مان اشتراک داریم، خیلی مهم است که بفهمیم آنها چگونه کار می‌کنند، و چگونه می‌توان آنها را کنترل کرد. در این مبحث ما به بعضی از ابعاد موضوعاتی نگاه خواهیم کرد که در سراسر جهان در آنها مشترک هستیم، در عین این که بیشترین توجه‌مان را به بعضی از مسائل جهانی معطوف خواهیم نمود.

محصولات سطح جهانی

سالها پیش، مسافرت بین المللی به معنای تجربه کردن فرهنگهای مختلفی بود که همیشه تا حدی رمز آلود بودند، به طوری که ما با آنها راحت نبودیم، یا حتی گاهی به سلیقه ما خوشایند نبود. هر سه مورد این ویژگیها درباره غذاهای محلی وارد بود. در حالی که هنوز مسافرت خارجی ماجراهای شگفت آور جدیدی را تداعی می‌کند، که شامل انواع غذاها هم می‌شود، دیگر لازم نیست خودتان را از چیزهایی که در وطن دوست داشتید محروم کنید.
تقریباً در هر شهر مهم می‌توانید مک دونالد، ویمپی، برگر کینگ، وندی، یا ک.اف.سی. (1) غذا بخورید. می‌توانید در حال خوردن کوکا یا پیپسی، به راحتی مشغول تماشای برنامه جان وین وسترن (2) در تلویزیون باشید. در سال 1992، در میان مناقشه بسیاری از فرانسوی‌ها و دیگران، «میکی ماوس و دوستان» در یک دیزنی لند (3) جدید در خارج از شهر پاریس افتتاح شد. موفقیت یا شکست آن در کوتاه مدت مشخص نیست، اما برای هدف ما، مهم است بدانیم که هیچ کس نپرسید که «دیزنی لند چیست؟». امروزه وقتی شما با یک آمریکایی در خارج از کشور برخورد می‌کنید، خیلی احتمال دارد که از شما بپرسد «آیا به دیزنی لند رفته‌اید؟» (سؤال: دکتر ببی، شما سرطان را معالجه کرده‌اید، صلح جهانی ایجاد کرده‌اید، و سه جایزه نوبل برده‌اید. حالا چه کار می‌خواهید بکنید؟» جواب: «به دیزنی لند خواهم رفت!»
توجه کنید که این نکات درباره دستاوردهای فرهنگی مشترک مربوط به ساخته‌های آمریکایی نیست چه در داخل و چه در خارج از آمریکا سفر کنید، ممکن است متوجه شوید که در یک صندلی آشنا نشسته‌اید که ساخته تویوتا (ژاپنی)، هوندا (ژاپنی)، فولکس واگن (آلمانی)، مرسدس بنز (آلمانی)، ولوو (سوئدی)، فیات (ایتالیایی)، و یا پژو (فرانسوی) می‌باشد. به جای کوکا یا پپسی هم شاید بخواهید پریر (فرانسوی)، هینکن (هولندی)، کامپاری (ایتالیایی)، گینس (ایرلندی)، یا سان میگل (فلیپینی) (4) انتخاب کنید.
سالها پیش رالف لینتونِ مردم شناس توجه ما را به ریشه‌های بین فرهنگی آن چیزهایی جلب کرد که ما مسلم فرض می‌کنیم که متعلق به فرهنگ خود ما (آمریکا) هستند. جزیی از هدف لینتون از این کار مسخره کردن طرز تفکر بیگانه ستیزی و بیگانه ترسیِ زمانِ خودش بود. در نتیجه او درباره «صددرصد آمریکایی» نوشت:
"هیچ شکی درباره آمریکا گرایی آمریکائیان متوسط وجود ندارد، یا تمایل او به این که به هر قیمتی میراث گرانبهای فرهنگ خود را حفظ کند. با وجود این، اکنون بعضی از ایده‌های خائنانه خارجی، به طور خزنده راه خود را به تمدن او باز کرده است، بدون این که او بفهمد. در نتیجه در اول، طلوع فجر این وطن پرست غیرقابل تردید، خود را در داخل پیژاما می‌یابد، لباسی که اصلش از هند شرقی است؛ و در تختخوابی می‌خوابد که از روی الگویی ساخته شده که اصل آن از ایران یا آسیای صغیر آمده است. او تا گوش در چیزهایی پیچیده شده که غیر آمریکایی هستند: پنبه، که اول بار در هند بومی شده است؛ کتان، که در خورمیانه اهلی شده؛ پشم از حیوانی که بومی آسیای صغیر بوده؛ یا ابریشم که استفاده از آن اول بار توسط چینی‌ها کشف شد. همه این مواد با روشهایی به پارچه تبدیل شده که در آسیای جنوب غربی اختراع شده است. اگر هوا قدری سرد شود او حتی ممکن است زیر لحاظ پَری بخوابد که در اسکاندیناوی اختراع شده است. (5)"
اگر بنا باشد امروز به هتلی در سنگاپور وارد شوید، احتمالاً مثل کشور خودتان احساس راحتی خواهید کرد. می‌توانید تلویزیون سونی (ژاپنی) خود را روشن کنید و پله، ستاره برجسته سابق (برزیلی)، را ببینید که تبلیغ آبِ اِویان (فرانسوی) را می‌کند. برای این که به یاد داشته باشید که مسافرت هستید، می‌توانید دوربین نایکان ژاپنی) خودتان را با فیلم کداک (آمریکایی) پُر کنید. بدین ترتیب ما چند قدم هم فراتر از وضعی که لینتون توصیف کرده رفته‌ایم. امروزه ما همه اجناسی با مارکهای مشابه استفاده می‌کنیم.

نظامهای سطح جهانی

اگر کمی از کالاهای مصرفی آشنای جهانی عمیق‌تر شویم، نظامهای مشترکی را می‌یابیم که برای سامان دادن و اداره کردن روابط انسانی‌مان استفاده می‌کنیم. در این جا فقط به چند مورد اشاره می‌کنیم که شما آنها را در خیلی خیلی جاها در اطراف جهان خواهید یافت.

دیوانسالاری

دیوانسالاری (بوروکراسی) در بیش از سه هزار سال قبل در سلسله بین (6) چین وجود داشته است؛ از آنجا در دوره فئودالی به اروپا آورده شده، و امروزه در سراسر دنیا استفاده می‌شود.
در بعضی جاها دیوانسالاری، حتی بی‌مغزتر از آن چه که آمریکایی‌ها با آن آشنا هستند، به وسیله قدرتهای استعماری، مهمتر از همه استعمار انگلیس، برپا شده است. سالها پیش در یک فرودگاه کوچک هندی، از من خواسته شد که فرمی را در سه نسخه تکمیل کنم، تا اجازه بدهند به هواپیما سوار شوم. هر چند که آن فرم هیچ مفهومی از نظر من نداشت، اطاعت کردم. کارمند در پشت میز با دقت آن فرم را وارسی کرده، و سه نسخه را از هم جدا کرد، و هر نسخه را در صندوقچه‌ای که پُر از فرمهای مشابه بود گذاشت.
هر چند که داستانهای حماقتهای دیوانسالاری سرگرم کننده و بی‌پایان هستند، نباید چشم‌مان را به فواید مشترک جهانی آن ببندیم. در کشورهای مختلف دنیا، نامه پستی تحویل می‌شود، تلفن زنگ می‌زند، مردم مالیات می‌دهند و گواهی تحصیلی و ازدواج می‌گیرند، قوانین وضع می‌شوند، و مقررات اِعمال می‌شوند. همه این انواع فعالیتها با الگوهای منطقی و تا حدی منظم در نتیجه دیوانسالاری انجام می‌شوند.
تصور کنید که در یک کشور خارجی به شما حمله کرده و جیبتان را زدند. به کجا روی می‌آورید؟ به اداره پلیس؟ به سفارت آمریکا؟ به مدیریت هتل خودتان؟ به بانکی می‌روید تا پولی را که از دست داده‌اید جبران کنید؟ خلاصه، شما به یک دیوانسالاری می‌روید. زیرساخت دیوانسالاری در جوامع سرتاسر دنیا به حدی اساسی است که خیلی وقت ما متوجه وجود آن نمی‌شویم.

مردمسالاری

هرچند که حکومتهای غیر مردمسالار (دموکراتیک) فراوانی در سراسر دنیا وجود دارد، اشاعه مردمسالاری باعث تعجب می‌شود. وقتی سیمور مارتین لیپست (7) درباره ایالات متحده به عنوان اولین ملت جدید صحبت کرد، او آمریکا را به عنوان اولین کشوری معرفی کرد که در آن یک سری آزمایش اساسی در «حکومت برخود» انجام می‌شود. با وجود این که مردمسالاری اول بار در دولت شهرهای یونان قدیم ظاهر شد، و فلسفه مردمسالاری در دوره روشنگری اروپا مجدداً مطرح شد، اما شکل گیری ایالات متحده آمریکا به عنوان یک مردمسالاری خالی از پادشاهی، حکومت اشرافی، حکومت دینی، یا حکومت نظامی، یک انقلاب جهانی را در جهت «حکومت بر خود» آغاز کرد.
کمی بیش از دویست سال پیش، مردمسالاری تفکری شد که وقتش فرا رسیده بود. از آن زمان تا کنون مردمسالاری در دنیا از جامعه‌ای به جامعه دیگر گسترش یافته است. در خیلی از موارد، نظامهای سیاسیِ مردمسالار با قیمت خونهای زیادی به دست آمده‌اند. در جاهای دیگر، طبقات حاکم به تدریج و به طور مسألمت آمیز قدرت خود را رها کرده‌اند. به علاوه، مردمسالاری، به عنوان شکل حکومت درست، تقریباً پذیرش جهانی پیدا کرده است، به طوری که حتی حکومتهای کاملاً غیردموکراتیک احساس می‌کنند ناچارند ظواهر مردمسالاری را اتخاذ کنند. دیکتاتورهایی مانند «بابی داک» دوالیه، که قبلاً «رئیس جمهوری مادام العمر» ‌هائیتی بود، و کیم سونگ دوم، رئیس جمهور بلند مدت کره شمالی (8)، هراز چندگاهی با آرایی بالای نود درصد «انتخاب مجدد» می‌شدند. امروزه هیچ دیکتاتوری، آشکارا ادعا نمی‌کند که برای اهداف شخصی حکومت می‌کند؛ حداقل ادعا می‌کند که حکومت او برای خاطر «مردم» است.
وقتی که شورشیان کُرد خود را در اواخر سال 1991 تحت محاصره نیروهای عراقی یافتند، و در حال یخ زدن و گرسنگی در کوههای بدون آبادی بودند، وقتی اعلام کردند که انتخابات برگزار خواهند کرد کسی متعجب نشد. جبهه کردستان عراق گفت که آنها قصد ندارند یک حکومت مستقل برقرار کنند؛ بلکه مجلس جدید «قصدش این است که فرایند تصمیم گیری جبهه را روان کند تا به رهبرِ منتخب یک پشتیبانی عمومی بدهد که بتواند در مسائل مهمِ مذاکرات خود مختاری تصمیم گیری کند.» (9) ملاحظه می‌شود که مردمسالاری به عنوان نوعی حکومتِ اثربخش (البته نه لزوماً کارآمد) به طور وسیعی در دنیای جدید پذیرفته شده است.
در حالی که مردم سالاری انواع مختلفی دارد، شباهتها خیلی برجسته‌اند. خیلی از مردم سالاریها کارکردهای سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه را از هم تفکیک می‌کنند. قوای مقننه دو مجلسی، با یک مجلس بالا و یک مجلس پایین، هم خیلی معمول است، و معمولاً قوه مجریه به وزارتخانه‌ها یا دوایر مختلف تقسیم می‌شود، مانند امور خارجه، دفاع و کشاورزی.
مضافاً این که اصول دموکراسی محدود به حکومت رسمی نیست. غیرمعمول نیست که اَعمال دموکراتیک را در اتحادیه‌های
کارگری، مدارس، انجمن‌های داوطلبانه یا هیات مدیره‌ها بیابیم. هیچ یک از اینها بدین معنی نیست که ادعا کنیم مردمسالاری جهان شمول است، یا این که هر چیزی که برچسب دموکراسی داشته باشد بر اساس انتظار و تجربه شما از دموکراسی عمل می‌کند. با این وجود، مردمسالاری به واقع یک نظام جهانی است.

نظام‌های اقتصادی

برای بسیاری از مردم، جنگ سرد یک مبارزه جهانی مهیج بین سرمایه داری و سوسیالیسم، به عنوان دو نظام اقتصادی غالب برای جهان بود. برای تمیز بسیار ساده این دو نظام اقتصادی می‌توان گفت، سرمایه داری مبتنی است بر مالکیت خصوصی اموال و بازار آزاد برای تجارت؛ در حالی که سوسیالیزم مبتنی است بر مالکیت دولتی اموال و کنترل متمرکز تجارت. حتی قبل از فروپاشی بلوک شوروی، برنده این مبارزه ترکیب این دو بود، که گاهی «اقتصاد مختلط» گفته می‌شد. امروزه اغلب کشورها یک نظام اقتصادی دارند که بخشی سرمایه داری و بخشی سوسیالیستی است. اقتصاد مختلط خود انواع مختلفی دارد که بر حسب گرایش بیشتر به یکی از دو قطب و یا گرایش رسمی و ایدئولوژیکی کشور مشخص می‌شود.
حتی قرص‌ترین اقتصادهای سوسیالیستی هم اجازه داده‌اند که بعضی از دارایی‌های خصوصی وجود داشته باشد، یا حداقل بعضی از صنایع کوچک غیر رسمی، باغهای خصوصی، یا بازار سیاه را تحمل کرده‌اند. و همین طور، جوامع سرمایه داری پروپاقرص اجازه می‌دهند که بعضی مالکیتهای دولتی، مانند خدمات پستی و راه آهن، وجود داشته باشد، و همه آنها مقررات دولتی برای صنعت و تجارت وضع می‌کنند.
اتحادیه‌های کارگری جنبه دیگری از مشترکات اقتصادهای مدرن در سطح جهانی هستند. از اوایل 1860 معدنچیان و کارگران نساجی بریتانیایی قدرت بهم پیوستن را کشف کردند؛ فهمیدند که بدان وسیله می‌توانند قدرت قابل توجه مالکان و مدیران را خنثی کنند. در بعضی از کشورها، مانند بریتانیا و اسرائیل، اکنون یک حزب سیاسی مهم، کارگران سازمان یافته را نمایندگی می‌کند. در سایر کشورها، اتحادیه‌های کارگری بخش مهمی از حزب خاصی را می‌سازند، مانند حزب دموکرات در ایالات متحده آمریکا.
به طور کلی‌تر، چانه زدنِ جمعی و اعتراضات جمعی شیوه‌های جا افتاده محکمی هستند که به وسیله آن کسانی که احساس می‌کنند نسبتاً ضعیف هستند می‌توانند با تأسیس سازمانهای رسمی و غیر رسمی قدرتمند شوند. یک مثال تحریم کالاها به وسیله مصرف کنندگان است. این پدیده در خارج از حوزه اقتصاد نیز انجام می‌شود، مانند اعتراضات دانشجویان.
شرکتهای تجاری نوع اقتصادی دیگری است که در سراسر جهان یافت می‌شود. در مقایسه با فعالیتهای اقتصادی مبتنی بر مدیریت مالک، شرکتها مالکیت و مدیریت را از هم جدا می‌کنند، و غالباً مالکیت را بین تعداد زیادی از سهامدارن پخش می‌کنند. یک تیم مدیریت حرفه‌ای - شامل رئیس، معاون و غیره - به وسیله یک هیات مدیره نظارت می‌شود، که مسئولیت دارد نماینده منافع مالکان غایب باشد.
در سالهای اخیر نوع خاصی از شرکت تأسیس شده است: شرکت‌های بین المللی ترکیبی (10) که در صنایع و کشورهای زیادی فعالیت می‌کنند. گرت مورگان (11) چند مثال از بهترین آنها را معرفی می‌کند:
"در سال 1982، 380 شرکت با فروش بیشتر از دو میلیارد دلار در سال وجود داشت. فروش سالانه پنجاه شرکت از بزرگترین آنها هر یک از 12 تا 180 میلیارد دلار بود. نوزده تا از این شرکتها فروشی بالاتر از بیست میلیارد دلار در سال داشت. ارقام فروش سالانه بزرگترین این شرکتها، شامل اسامی مانند اکسان، تکزاکو، موبیل، رویال داچ / شل، جنرال موتورز، جنرال الکتریک، فورد،‌ای بی‌ام. فیات، یونیلور، و آی.تی.تی، هر کدام از تولید ناخالص ملی بسیاری از کشورها افزونتر است. (12)"
ترس روزافزونی وجود دارد که چنین شرکتهای عظیم بتوانند ماورای قوانین هر کشوری عمل کنند. قدرت اقتصادی آنها به آنها این امکان را می‌دهد که در محیط‌های فعالیت خود، اگر نه در تمام یک کشور، رفاه اقتصادی ایجاد کنند. اما اگر حکومت میزبان با آنها خوب رفتار نکند، آنها می‌توانند به سرعت این منافع را پس بگیرند.
بدون این که اختلاف ملتها را نادیده بگیریم، باید روشن شده باشد که بعضی از ساختهای اقتصادی و سایر نظامهای اجتماعی در بسیاری از نقاط جهان مشابه هستند. و این تشابهات به طور مداوم رو به افزایش است.

شخصیتهای سطح جهانی

همان طور که محصولات شناخته شده‌ای در سراسر جهان وجود دارد، افرادی هم هستند که چهره و نام آنها در سطح جهانی شناخته شده است.

در عالم سیاست

از این جا شروع کنیم که خیلی از شخصیتهای سیاسی هستند که در خارج از کشور خودشان به راحتی شناخته می‌شوند. رئیس جمهور ایالات متحده، و رهبران قدرتهای مهم دیگر دنیا، همه در دنیا شناخته شده‌اند. مثلاً، در آخرین قسمت ریاست جمهوری خود در شوروی سابق، میکائیل گورباچف در خارج از کشورش بیشتر مورد احترام و توجه بود تا در درون کشورش. مدتی قبل، رئیس مائوتسه تونگ یکی از شناخته شده‌ترین شخصیتهای سیاسی دنیا بود. بعضی از رهبران سیاسی هم برای کارهای ناشایست خود بسیار شناخته شده‌اند، هرچند که اهمیت بین المللی آنها کم است. ایدی امین در اوگاندا و فردیناند مارکوس در فیلیپین مثالهای خوبی از گذشته نزدیک هستند، صدام حسین در عراق هم جدیدترین این چهره‌هاست.
بعضی از شخصیتهای سیاسی موروثی، حتی آنان که اقتدار کمی دارند یا بدون اقتدارند، در صحنه‌های سیاسی کاملاً قابل رؤیت‌اند. برای مثال، ملکه انگلستان و خانواده او به ذهن می‌رسند. مردم در اطراف دنیا دیدند که شاهزاده چارلز و دیانا با هم ازدواج کردند و پیوند ازدواجشان را گسستند. بعضی از شخصیتهای سیاسی برای اعتراضات خودشان توجه ما را جلب می‌کنند. ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ مدلهایی از این نوع در گذشته نزدیک هستند. نلسن ماندلا در اتحادیه آفریقای جنوبی و لخ والسا در لهستان مثالهای خوب جدیدتری هستند. بوریس یلتسین در روسیه نیز به همین صورت توجه جهانی را جلب کرد. در ایالات متحده نیز جسی جکسن مثال خوب دیگری از این نوع است.

در عالم مذهب

پاپ، به خاطر تعداد کاتولیک‌های رومی در دنیا، یک شخصیت مذهبی جهانی است. بیلی گراهام نیز، به خاطر دهها سال فعالیت جهانی که در تبلیغ مسیحیت کرده است، شایسته نام بردن در این مقوله است. مادر تریسا نیز مطمئناً در سراسر جهان شناخته شده است.
رهبران مذهبی دیگری هستند که بیشتر برای فعالیتهای سیاسی خود شخصیتهای جهانی می‌شوند، مثالهای این شخصیتها شامل بیشاپ دزموند توتو در آفریقای جنوبی، دالایی لاما، که از تبت تبعید شده است، و آیت الله خمینی فقید در ایران می‌باشند.

در عالم ورزش

میشل استیفنزِ گزارشگر درباره مبارزه‌ای که در بهار 1992 در کوههای نزدیک سارایو و در جریان بود به ما می‌گوید. نیروهای صرب بر روی شهر در پایین کوه آتش می‌گشودند. استیفنز گزارش می‌کند که:
"در طی مدتی که آتش بارها افت کرد، یک سرباز صربی یک گزارشگر آمریکایی را شناخت. درحالی که تفنگ خود را پایین آورد، آمریکایی را به کناری کشید و پرسید، «بازی کنان شیگاگو بولز در ان.بی.ا. در بازیهای برگشتی چطور بازی می‌کنند؟ (13)"
بسکتبال، فوتبال (آمریکایی) و بیسبال حرفه‌ای که ایالات متحده آمریکا مرکزیت آنهاست، در سراسر دنیا شناخته شده‌اند. ماجیک جانسون و مایکل جوردن به میلیونها آدم، که هرگز قدمشان به آمریکا نخواهد رسید، شناخته شده‌اند. فوتبال مشهورترین ورزش جهانی سازمان یافته است.، و معمولاً پذیرفتنی است که پِله، ستاره برجسته برزیلی فوتبال، شناخته شده‌ترین قهرمان روی زمین در زمان بازی کردنش محمدعلی بی‌شک بیشتر از هر بازی کن بوکس دیگر در تاریخ در سراسر جهان شناخته شده بود.

در عالم تفریحات

موسیقی مردمی بیش از چند شخصیت جهانی تولید کرده است. الویس پرسلی، بیتلها، مادونا، و مایکل جکسون بلافاصله به ذهن خطور می‌کنند. گروه خوانندگان سوئدی، آبا، خیلی شناخته شده است. خواننده و آهنگساز جامائیکایی، باب مارلی، که در سال 1981 نابهنگام از سرطان مرد، برای خیلی‌ها به عنوان اولین ستاره برجسته جهان سومی مطرح بود.
جاز، که از تولیدات خاص موسیقی آمریکایی است، در سطح جهانی به خوبی شناخته شده است. همچنین چهره‌های افسانه‌ای جاز، مانند لوئیس آرمسترانگ، دیزی گیلسپی، مایلز دیویس، و چارلی پارکر برای خیلی‌ها در جهان شناخته شده‌اند. البته موسیقی کلاسیک نیز افرادی را در سطح جهانی تولید کرده است. اِنریکو کاروسو، آواز خوان اُپرای ایتالیایی، در اوایل قرن اخیر شهرت جهانی داشت؛ با توجه به وضعیت وسایل ارتباط جمعی در آن زمان، این یک موفقیت شگفت انگیز بود. امروزه آواز خوانهایی مانند لوسیانو پاواروتی و پلاسیدو دومینگو شهرت جهانی دارند.
هنرپیشه‌هایی مانند مارلین مونرو، گرتاگاربو، سوفیالورن، بروس لی، مارسلو ماسترویانی، توشیرو میفون، و لورنس الیور مثالهای خوبی از شخصیتهای سطح جهان در حوزه هنرپیشگی هستند. تأیید جهانی نمایشهای تلویزیونی مشهور آمریکایی شهرتهای دیگر جهانی را برای هنرپیشه‌ها به وجود آورده است. انعکاس آن را می‌توان در مثالهایی مانند «ژتادورلوسی»، ایچ لیبی لوسی، «لوسی گاسوکی»، و تهیه کنندگان آنها مانند اینگماربرگمن، فدریکو فلینی، جرج لوکاس، استیون اسپیلبرگ، واکیراکوروساوا بسیار شناخته شده‌اند.

در عالم وسایل ارتباط جمعی

هر یک از شخصیتهای جهانی فوق شهرت خود را به مقدار زیادی به نظام ارتباط جمعی جهانی مدیون است. به علاوه این وسایل خودشان بعضی از چهره‌های جهانی را تولید کرده‌اند. اِدوارد مورو، والتر کرانکایت، باربارا والترز، و تد ترنر در زمان فعالیت خود از این ویژگی برخوردار بودند.
همه این مثالها درباره مشترکات محصولات مصرفی، نظامهای اجتماعی، و شخصیتها مدرکی برای رشد روز افزون وحدت فرهنگی است که بین همه انسانها مشترک است. بعضی از چیزهایی که ما در آن مشترک هستیم خیلی هم خوشحال کننده نمی‌باشند.

مشکلات سطح جهانی

مشکلات اجتماعی زیادی یافت می‌شوند که در سطح جهانی تکثیر می‌شوند، مانند جنایت، پیشداوری، و فقر. بعضی از این مسائل نه تنها در اکثر جوامع خاص یافت می‌شوند، بلکه در واقع ماهیت جهانی دارند. در دوره جنگ سرد، تهدید جنگ اتمی حرارتی (14) زندگی هر انسان را در روی زمین به خطر می‌انداخت، نه فقط آنهایی را که در کشور مخالف بودند. گرسنگی و فراجمعیتی دو مشکل جهانی دیگرند، که من در بقیه این مبحث روی آنها متمرکز خواهم شد، تا نقش ساخت اجتماعی را در رابطه با این نوع مشکلات نشان دهم.

گرسنگی

در روز 13 نوامبر سال 1985، آتشفشان نوادودل ریز واقع در کشور کلمبیا، (15) که تقریباً برای مدت چهارصد سال آرام بود، با یک انفجار شدید آسمان را در شب روشن کرد. کارشناسان تخمین می‌زنند که فقط در یک روز حدود 25000 نفر یا با خود انفجار آتشفشان کشته شدند و یا در زیر جریان عظیم گلِ ناشی از آن مدفون گردیدند. این حادثه غم انگیز دنیا را به شدت تکان داد و همگی از بزرگی و شدت آن مبهوت و متحیر شدند. روزنامه‌های سراسر جهان این خبر تأسف انگیز را با تیتر بزرگ نوشتند. روزنامه «التیمپو» در بوگوتا (16) نوشت: «شاید خدا ما را فراموش کرده است».
در پی وقوع این حادثه یک احساس بی‌قدرتی هویدا گشت. هر چند که انتقاد می‌شد که چرا حکومت در مورد احتمال یک انفجار به مردم خیلی دیر هشدار داده بود؛ و هر چند که فنون ساختمان سازی بهتر و بهداشت عمومی مناسب‌تر می‌توانست تعداد کشتگان را کاهش دهد؛ اما با این همه، واقعیت این است که برای جلوگیری از این انفجار مهیب اقدام مهمی نمی‌شد صورت داد و یا اصلاً هیچ کاری نمی‌شد انجام داد.
حادثه اندوهناک نوادودل ریز حدود کنترل ما بر محیط طبیعی را، که زمینه هر نوع زندگی اجتماعی است، نشان داد. وقتی که ما باید شاهد مرگ دهها هزار انسان در یک روز باشیم - بدون اینکه بتوانیم کاری برای جلوگیری از مرگشان بکنیم - یک نوع بی‌قدرتی خاصی را تجربه می‌کنیم. بعلاوه، به عنوان جامعه شناس هم ما برای حل این نوع مسائل کمک ناچیزی می‌توانیم بکنیم، یا اصلاً نمی‌توانیم کمکی ارائه کنیم.
حالا یکی دیگر از بلاهای عظیم را بررسی می‌کنیم. روز 13 نوامبر 1985، همان روز مصیبت کلمبیا، حدود 35000 نفر در دنیا در نتیجه‌ی گرسنگی مردند. (17) سه چهارم این مردگان از کودکان بودند. اما برعکس انفجار نوادودل ریز یا بلایای مشابه آن، هیچ تیتر روزنامه‌ای توجه ما را به این 35000 نفری که در آن روز از گرسنگی جان سپردند جلب نکرد. حتی احتمال دارد که اصلاً شما نمی‌دانستید که چنین اتفاقی روی داده است. همچنین، روز 14 نوامبر 1985، برای 35000 نفری که در آن روز از گرسنگی مردند تیتر روزنامه‌ای وجود نداشت و نه برای 35000 نفری که روز 15 نوامبر 1985 از گرسنگی مردند و نه برای 35000 نفری که روز 16 نوامبر 1985 از گرسنگی جان باختند. علیرغم این واقعیت که در آن چهار روز انسانهایی بیش از مجموع کشتگان بمب هیروشیما و ناکازاکی از گرسنگی جان سپردند، هیچ تیتر روزنامه‌ای برای این حادثه تعلق نگرفت.
حدود 35000 تا 500000 نفر انسان هر روز از هر ماه و از هر سال در نتیجه‌ی گرسنگی می‌میرند. این تعداد بالغ بر 13 تا 18 میلیون نفر در هر سال می‌شود. البته جای تعجب نیست که مردم دنبال راههایی گشته‌اند که بشود این تراژدی مصیبت بار مداوم بشری را خاتمه داد.
بیش از هر چیز، انسانها برای پایان بخشیدن به گرسنگی به حوزه‌ی فن آوری کشاورزی روی آورده و تصور کرده‌اند اگر فقط غذای بیشتری تولید شود مشکل مطمئناً حل خواهد شد. «انقلاب سبز» (18) دهه‌ی 1960 یکی از نتایج این رهیافت به مسئله بود؛ و در سال 1970 به دکتر نورمن بورلاگ (19) برای اینکه نوعی گندم پر محصول تهیه کرده بود که حاصلخیزی این گیاه را به مقدار زیادی افزایش می‌داد جایزه صلح نوبل داده شد؛ اما با وجود این گرسنگی ادامه یافت.
در حال حاضر، یک وفاق بالقوه وجود دارد که هر سال مقدار غذای تولید شده بیش از مقداری است که برای تغذیه همه مردم کره زمین لازم است. بر مبنای یک تخمین، تولید فعلی غلات و چهارپایانی که فقط در چراگاهها پرورده می‌شوند می‌تواند تقریباً برای هر انسان مقداری کالری تأمین کند که اکنون آمریکائیان مصرف می‌کنند. بنابراین، تداوم گرسنگی صرفاً به علت کمبود غذا نیست، و راه پایان دادن به گرسنگی نیز تنها تولید بیشتر نمی‌باشد. وقتی که فرهنگستان ملی علوم آمریکا (20) یک مطالعه همه جانبه دو سالهای درباره‌ی مسئله گرسنگی جهانی انجام داد نتیجه گرفت که ما اکنون هر چیزی که برای پایان دادن به گرسنگی لازم باشد در اختیار داریم، به استثنای یک چیز و آن اراده‌ی سیاسی برای انجام آن است.
انسانهای برای به دست آوردن صلح پایدار به دنبال ساختن سلاحهای قدرتمندتر هستند. پاسخ واقعی برای غلبه صلح بر جنگ در حوزه‌ی روابط اجتماعی انسان، یعنی در حوزه جامعه شناسی، قرار دارد. همین مطلب می‌تواند درباره‌ی گرسنگی جهانی نیز گفته شود. تولید غذای زیاد برای پایان بخشیدن به گرسنگی کافی نیست. آنچه ضرورت دارد دگرگونی آن روابط انسانی است که تعیین می‌کند بر سر غذا چه می‌آید. بدین سان، با وجود اینکه جامعه شناسان کمتر می‌توانند در جلوگیری از انفجارهای آتشفشانی کمک کنند، اما آنها می‌توانند کمک بزرگی برای حذف گرسنگی از جهان بکنند.
جنگ و گرسنگی تنها مثالهای مشکلات مهم جهانی نیستند که حلشان بستگی به توجه جامعه شناسان دارد.

فراجمعیتی (افزایش بی‌رویه جمعیت)

می‌توان به طور قانع کننده‌ای استدلال کرد که رشد جمعیت در دنیا مهمترین علت منحصر به فرد همه مسائل محیطی است. روشن است که افراد بیش اندازه زیادی در کره زمین وجود دارند. با افراد کمتر، مشکلات محیطی ما کاسته خواهد شد، همچنان که رشد انبوه جمعیت طی دویست و اندی سال گذشته این مشکلات ناگهان افزایش یافتند.
جدول 1 بعضی از ارقام اساسی را نشان می‌دهد تا رویدادی را که بعضی‌ها «بمب جمعیتی» نامیده‌اند. توصیف کند. ماهیت رشد جمعیت تا حدی گیج کننده است، مخصوصاً وقتی که به دنبال علت اصلی آن بگردیم. حوزه فرعی جامعه شناختی به نام «جمعیت شناسی» (21) مختص مطالعه جمعیت است که روشنگری‌های متعددی در این باره ارائه داده است. بدون این که سعی کنیم بیان کاملی از این موضوع داشته باشیم، در اینجا به بعضی از نکاتی که ممکن است برای شما مفید باشند بسنده می‌کنیم.
اولاً، اگر شما مشکل فراجمعیتی را به کشورهای فقیر دنیا مربوط کنید، به یک معنی شما درست فکر کرده‌اید. تقریباً 80 درصد رشد جمعیت موجود در میان این کشورها اتفاق می‌افتد. شاید قابل رؤیت‌ترین اثر آن گرسنگی و مرگ در اثر قحطی و بی‌غذایی در این کشورها باشد. اکنون تخمین زده می‌شود که در هر سال 13 تا 18 میلیون نفر در اثر گرسنگی و بیماریهای مربوط به آن می‌میرند، و سه چهارم آنها بچه‌ها هستند. دو قرن پیش، توماس مالتوس (22) نوشت که رشد تولید غذا خیلی کمتر از رشد تعداد دهانهایی است که باید غذا داده شوند. در کشورهای زیادی در زمان ما، این اختلاف نقش اسفناکی بازی کرده است.

جدول 1: بمب جمعیتی

سال

جمعیت دنیا

زمان دوبرابر شدن جمعیت

0000

0/25 میلیارد

-

1650

0/50 میلیارد

1650 سال

1850

1/00 میلیارد

200 سال

1930

2/00 میلیارد

80 سال

1975

4/00 میلیارد

45 سال

1992

5/42 میلیارد

41 سال


Source: Earl Babbie, Sociology, Belmont, Ca: Eadsworth Publishing Co., 1983, p. 561, and the Population Reference Bureau, World Population Data Sheet, Washington, D.C., 1992.
ثانیاً، این درست است که کشورهای توسعه یافته، در مقایسه با کشورهای جهان سوم، نرخ رشد خیلی کمتری دارند. در سال 1992، نرخ رشد جمعیت در اروپای غربی 0/2 درصد بود؛ در آفریقای شرقی 3/2 درصد بود. در حالی که جمعیت آمریکای شمالی با نرخ 0/8 درصد رشد می‌کرد، آمریکای مرکزی، که در جنوب آمریکای شمالی است، نرخ رشدی برابر 2/5 درصد داشت. (23)
جمعیت شناسان که تلاش کرده‌اند این اختلافات را بفهمند، به الگوهای اجتماعی مهمی پی برده اند. آنها به این کشف نظریه انتقال جمعیت (24) نام نهاده‌اند.
نظریه انتقال جمعیت: برای فهمیدن این نظریه و ربط آن به رشد جمعیت، بهتر است که با مفهوم «رشد جمعیتی صفر» (25) (ZPG) شروع کنیم، شرایطی که در آن حجم جمعیت انسانی جامعه در طول زمان ثابت می‌ماند. در ساده‌ترین تحلیل، به نظر می‌رسد که ZPG وقتی حاصل می‌شود که هر زن دو بچه داشته باشد، یا این که به طور میانگین زنان آن جامعه هر یک دو فرزند داشته باشند. از آنجا که تقریباً نصف آن بچه‌ها دختر خواهند بود، مداومت بر الگوی دو بچه برای هر زن منجر به عدم رشد جمعیت خواهد شد.
اما اگر قدری دقیقتر شویم، الگوی دو بچه برای هر زن در واقع منجر به کاهش جمعیت خواهد شد، زیرا بعضی از زنان قبل از این که دو بچه خود را به دنیا بیاورند خواهند مرد. بنابراین، در جامعه‌ای مانند ایالات متحده، که مرگ و میر اطفال در آن نسبتاً کم است، میانگین 2/17 بچه برای هر زن الگوی جمعیتی ثابت در طول زمان ایجاد خواهد کرد. ولی نرخ کمِ مرگ و میر اطفال یک پیشرفت جدید در تاریخ بشر است.
در آغاز، زنان تعداد زیادی از بچه‌ها را به دنیا می‌آوردند - 8 تا 10 بچه غیر عادی نبود - ولی بیشتر آنها قبل از این که به سن تولید برسند می‌مردند. مطابقت داشتن نرخ تولد خیلی بالا با نرخ مرگ و میر خیلی بالا نژاد بشری را برای مدت حدود سه میلیون سال زنده و نسبتاً ثابت نگهداشت. امروزه در بعضی از فقیرترین کشورهای جهان، یکی از پنج طفل قبل از رسیدن به اولین سال تولدش خواهد مرد. در حالی که این رقم در بعضی از کشورهای ثروتمند کمتر از یک درصد طفل است.
اما اخیراً نرخ مرگ و میر در د نیا بسیار کاهش یافته است. این کاهش در اثر افزایش تولید غذا، بهبود بهداشت سلامتی، مراعات اصول بهداشت همگانی، و سایر عوامل اتفاق افتاده است. هر جا که این اتفاق افتاده، یک افزایش انبوه جمعیتی واقع شده است؛ برای این که نرخ تولد در همان سطح قبلی که برای جامعه لازم بود مانده است. زنان همچنان تعداد زیادی بچه به دنیا می‌آورند، ولی خیلی از این بچه‌ها تا سن بلوغ زنده می‌مانند، و خودشان تعداد زیادی بچه تولید می‌کنند.
ولی این الگو با افزایش جمعیت شهری آن جوامع و نوعاً با صنعتی شدن هم همراه شده است. مرحله نهایی این الگوی تاریخی، که به وسیله نظریه انتقال جمعیت توصیف شده است، آن است که رشد شهرنشینی و صنعتی شدن در نهایت منجر به کاهش نرخ تولد می‌شود.
در این جا ما برای نشان دادن سه مرحله‌ی انتقال جمعیتی تا سال 1988 از هفت کشور استفاده می‌کنیم. سیری لوئن یک کشور کوچک در آفریقای غربی است که دارای نرخهای تولد و مرگ و میر بالاست، و در نتیجه نرخ رشد کلی جمعیت آن در حدود همان نرخ میانگین جهانی، یعنی 1/7 درصد در سال است. کنیا، زامبیا، و نیکاراگوآ، همان طور که در جدول 2 می‌بینید، نرخ مرگ و میر خود را خیلی کاهش داده‌اند (در مقایسه با سیری لوئن)، اما نرخ تولد آنها در سطح بالایی مانده است، در نتیجه نرخ رشد سالانه آنها بالاست. ژاپن، بلژیک، و آلمان غربی (این داده‌ها مربوط به قبل از ادغام دو آلمان است) مثالهایی از کشورهایی هستند که نرخهای تولد خود را کاهش داده و آن را با نرخ مرگ و میر هماهنگ کرده‌اند، به طوری که در نزدیکی ثبات جمعیتی قرار دارند.

جدول 2: سه مرحله انتقال جمعیتی

نرخ
کشور

نرخ رشد سالانه

نرخ تولد خام

نرخ مرگ خام

درصد جمعیت شهری

سرانه CNP

سیری لوئن

1/8 %

47

29

28 %

310 دلار

کنیا

4/1 %

54

13

19 %

300 دلار

زامبیا

3/7 %

50

13

43 %

300 دلار

نیکاراگوآ

3/5 %

43

8

57 %

790 دلار

ژاپن

0/5 %

11

6

77 %

12850 دلار

بلژیک

0/1 %

12

11

95 %

9230 دلار

آلمان غربی

0/1 - %

10

11

94 %

12080 دلار


Source: The Population Reference Bureau, World Population Data Sheet, Washington, D.C: Population Reference Bureau, 1988
هشتاد درصد رشد جمعیت فعلی دنیا در کشورهایی اتفاق می‌افتد که نرخ مرگ و میر آنها شروع به کاهش سریع کرده است اما نرخ تولد آنها هنوز خیلی بالاست. این‌ها جوامعی هستند که در فرایند شهری و صنعتی شدن هستند. این وضعیت ممکن است به شما القا کند که مشکل فراجعیتی وقتی حل می‌شود که مراحل انتقال جمعیتی راه خود را طی کند. این موضوع، به نکته سوم مربوط است که می‌خواهیم درباره فراجمعیتی توضیح دهم.
در حالی که حجم عظیم رشد جمعیتی در کشورهای فقیرتر دنیا اتفاق می‌افتد، دلیل خوبی وجود دارد که گفته شود دقیقاً ملتهای شهری و صنعتی شده هستند که مشکل واقعی فراجمعیتی را می‌سازند. کشورهای ثروتمند هستند که بیشترین منابع دنیا را مصرف کرده و بیشترین میزان آلودگی را تولید می‌کنند. این موضوع، محور اصلی مناقشه کشورها در «اجلاس عالی زمین» در سال 1992 در شهر ریوردو ژانیرو بود. ایالات متحده یکی از آنهایی بود که مصرانه از کشورهای کمتر توسعه یافته می‌خواست نابود کردن جنگلهای طبیعی خود را متوقف کنند، زیرا که اثر منفی بر آب و هوای جهانی و سایر امور دارد. اما وقتی از کشورهای توسعه یافته خواسته شد از فعالیتهایی که سبب تولید گاز اکسیژن کربن می‌شود بکاهند، که علت اصلی گرم شدن هوای دنیاست، ایالات متحده به تنهایی اصرار داشت که موافقت نامه هیچ هدف مشخص و زمان بندی را برای انجام آن ذکر نکند. برای این که ایالات متحده مهمترین تولید کننده اکسید کربن در دنیاست.
به طور خلاصه، فراجمعیتی یک خطر جدی برای رفاه کره زمین و ساکنان آن است. این موضوع همان قدر که درباره فراجمعیتی در میان کشورهای فقیر درست است، در میان کشورهای ثروتمند نیز درست است. خیلی ساده، ما زیادتر از آن چه که کره زمین توان تحمل آن را دارد بچه تولید می‌کنیم؛ و احتمال دارد که وقتی ما به مرز مطلق جمعیتی که برای زمین قابل تحمل است نزدیک شویم اوضاع خیلی بد شود.
نمی توان رد کرد که نقطه‌ای وجود دارد که فراتر از آن انسانها نمی‌توانند به افزایش خود ادامه دهند. به عنوان یک تمرین ریاضی، جمعیت شناسی به نام آنگسلی کول یک بار محاسبه کرد که اگر ما با نرخ رشد فعلی جمعیت تا سال 3000 ادامه دهیم، توده بدن انسانها با سرعتی بیشتر از سرعت نور از سطح زمین فراتر خواهد رفت. (26) البته او پیش بینی نمی‌کرد چنین وضعی اتفاق خواهد افتاد، زیرا خیلی قبل از آن که چنین اتفاقی بیفتد آب و غذای ما تمام خواهد شد. سؤال این است که: چه قدر زودتر از آن چنین اتفاقی بیفتد بهتر است و یا باید ما تعداد خودمان را متعادل کنیم؟
بسیاری از مردم اکنون می‌توانند آثاری از این مشکلات را ببینند، حتی اگر آنها همیشه مشکل را فراجمعیتی تشخیص ندهند. انسانهای فقرزده گرسنگی می‌کشند یا با چشمان خود می‌بینند که بچه‌هایشان از بیماریهایی مانند سرخک یا اسهال می‌میرند. مردم کشورهای ثروتمند هم می‌توانند آثار منفی پرجمعیتی را در موارد زیر ببینند، وقتی که در مغازه‌ها در صف می‌ایستند، یا در ترافیک گره خورده می‌مانند، یا از دوره‌های تحصیلی که در دانشگاههای دولتی هست بیرون می‌مانند.
پس چرا مردم به تولید بچه بیشتر از نیاز ادامه می‌دهند؟ شاید بررسی این مفید باشد که چه کاری لازم است برای این که جمعیت دنیا ثبات یابد. برای مثال، اول ما باید بدانیم که چه می‌شود بچه به وجود می‌آید. به نظر می‌رسد مردم همیشه آن را نمی‌دانستند، ولی ما جواب آن را مدتی قبل یافتیم. هنوز هم مردم به تولید کردن بچه بیشتر از حد جایگزینی ادامه می‌دهند.
منافع خویش و بچه داشتن: جزئی از دلیل این است که بسیاری از اطفال به کسانی متولد شده‌اند که آنها را نمی‌خواستند، ولی مایل نبودند کارهایی را که تولید بچه می‌کند رها کنند. تحت این شرایط، لازم است افراد یاد بگیرند که روابط جنسی داشته باشند. بدون این که بچه‌ای به وجود آید. چنان که می‌دانید پاسخ این مشکل را هم پیدا کردیم.
علی رغم داشتن توانایی لازم برای انتخاب تعداد بچه‌هایی که می‌خواهیم باز هم انسانها بچه‌های خیلی زیادی تولید می‌کنند. باید دلیل دیگری برای این کار وجود داشته باشد: چیزی که مربوط به بیولوژی غده‌ای، یا شیمی تولید مثل نمی‌باشد. بگذارید دو عامل جامعه شناختی را بررسی کنیم که به تبیین تداوم فراجمعیتی بچه‌ها کمک می‌کند. یک دسته از این عوامل اجتماعی - روانشناختی هستند.
بعضی از مردم در واقع می‌خواهند بچه بیشتر از حد جایگزینی داشته باشند. و بعضی‌ها که شاید تعداد زیادی بچه نمی‌خواهند اقدام لازم جهت جلوگیری از آن نمی‌کنند. منطقی‌ترین تبیین برای این موضوع آن است که داشتن تعداد زیادی بچه ممکن است به نفع والدین باشد. یکی از موضوع‌های محوری این کتاب و جامعه شناسی به طور کلی آن است که افراد غالباً در جهت منافع شخصی خود عمل می‌کنند، حتی وقتی که چنین کاری برای جامعه، به معنی عام آن، آسیب زا باشد.
در زمانهای گذشته، دلایل متعددی برای بچه زیاد وجود داشت که مربوط به منافع شخصی زن و شوهر بود. قبل از برنامه‌های بازنشستگی دولتی و سایر استخدام کنندگان، بچه‌ها منبع اصلی امنیت والدین در سن پیری بودند. همین طور، وقتی که کشاورزی کاربر است، داشتن ارتش کوچکی از کارگرانی که برای آنها مزدی پرداخت نمی‌شود غنیمت است.
اما در یک جامعه مدرن صنعتی، امتیازات خانواده بزرگ تقریباً برای همه از بین رفته است. در واقع همان قدر که ما دوره وابستگی بچه‌هایمان را طولانی کرده‌ایم، مثلاً برای مدرسه اجباری، صرفاً از نظر منافع شخصی، بچه‌ها یک سرمایه گذاری خیلی نامناسب شده‌اند. وزارت کشاورزی ایالات متحده اخیراً تخمین زده است که هزینه بزرگ کردن یک بچه تا سن 18 سالگی به طور متوسط 100000 دلار است. (27) به علاوه، زوجین بیشتر احتمال دارد وقتی بچه دار شوند که درآمدهای اوایل اشتغال خود را دریافت می‌کنند، و نیاز دارند پولی را که خرج بچه‌ها می‌کنند برای خودشان خرج کنند. اگر متوقف شدن کار مادر را هم به این اضافه کنید، روشن می‌شود که بچه داشتن، مخصوصاً با تعداد زیاد، بار مالی سنگینی برای خانواده مدرن آمریکایی است.
در حالی که من در بالا زوجهایی را بحث کرده‌ام که بچه دار می‌شوند، اکنون یک چهارم همه بچه‌هایی که در سال 1988 در ایالات متحده متولد شده‌اند، مربوط به مادرانی هستند که ازدواج نکرده‌اند. این وضعیت نوعاً شرایط مالی سختی را برای مادر و فرزند به وجود می‌آورد. سنگین‌ترین بار بر دوش دختران جوان ازدواج نکرده می‌افتد؛ زیرا اینها ممکن است مجبور شوند دبیرستان را ترک کرده و راههایی برای تأمین مالی خود و بچه‌هایشان پیدا کنند، در حالی که امکان دارد و یا اصلاً امکان ندارد که بتوانند درآمد کافی به دست آورند. در سال 1988 در آمریکا یک بچه از هر دوازده مورد (جمعاً 322400 بچه) را دختران نوجوان ازدواج نکرده (زیر 19 سال) به دنیا آوردند. (28)
یکی از دلایل بچه‌های زیادی آن است که آنها «صرفاً اتفاق می‌افتند.» در سال 1992 سازمان بهداشت جهانی (WHO) برآورد که که 100 میلیون عمل جنسی در سراسر دنیا در هر روز منجر به حدود 910000 بارداری می‌شود. مضافاً این که طبق ارزیابی سازمان بهداشت جهانی نصف این بارداری‌ها بدون برنامه ریزی بوده است. (29)
برای فهمیدن این که چرا افراد جوان باید بچه‌ای داشته باشند، چه این که چند تا بچه داشته باشند، لازم است که به فراتر از نفع شخصی بنگریم. جواب در حوزه ساخته اجتماعی قرار دارد. اینها از دسته دوم عواملی هستند که ما دو جنبه آن را بررسی خواهیم کرد: 1) باورها و ارزشها، و 2) ساختهای سازمانی طرفدار اطفال.
باورها و ارزشها: به طرق بسیار زیاد، ما با این نظر اجتماعی شده‌ایم که داشتن بچه چیز خوبی است. اگر شما در هر یک از مباحث قبل، درباره فراجمعیتی به طور عام، یا هزینه بچه داشتن به طور خاص، احساس ناراحتی کردید، این احساس ناراحتی مدرک اجتماعی شدن خود شما با این عقیده است. شاید سیاستهای آمریکا بتواند به عنوان پیشاهنگی برای این ارزش به شمار رود. ما درباره سیاستمدارانی صحبت می‌کنیم که بچه‌ها، برای نشان دادن تعهدشان به ارزش‌های خانواده، می‌بوسند. خودِ ارزش‌های خانواده مفهومی است که وِرد زبان سیاستمداران است.
هر زمان که محافظه کاران تهدید به قطع بودجه مدارس می‌کنند، لیبرالها فوری می‌پرند به دفاع از بچه‌ها و از آنها «به عنوان مهمترین منبع آینده» دفاع می‌کنند. در مقابل، هر وقت لیبرالها پیشنهاد می‌کنند که زنان باید حق انتخاب سقط جنین داشته باشند، محافظه کاران از «حقوق متولد نشده‌ها» دفاع می‌کنند.
در مقایسه با این‌ها، تصور کنید که سیاستمداری مبارزه تبلیغاتی خودش را حول این دیدگاه متمرکز کند که: بچه‌ها وسیله ته کشیدن منابع اقتصادی هستند، و خانواده‌هایی که بچه دارند باید مالیات بیشتری بدهند. مثلاً، هر گروهی از بچه‌های جدید به معنی نیاز به ساختن مدرسه جدید و استخدام معلم است، که هر یک از اینها برای مالیات دهندگان هزینه بر می‌دارد. در بلند مدت نیز این بچه‌ها سبب افزایش آلودگی، شلوغی، و از بین بردن زمینهای کشاورزی برای ساختن خانه و بازار می‌شوند. علاوه بر همه اینها، آنها غالباً پُر سر و صدا هستند، و وقتی کوچک‌اند میل دارند خیلی حرف بزنند، و وقتی بزرگتر می‌شوند چیزهای خانه را می‌شکنند! فکر می‌کنم می‌توانید تصور کنید که استدلالهای قوی را می‌شود بر علیه این ایده تبلیغاتی ارائه کرد. به نظر نمی‌رسد که هیچ نامزد سیاسی با چنین تبلیغاتی بتواند انتخاب شود. بچه‌ها حامیان سیاسی قدرتمندی دارند، و اکثر ما عضو چنین حامیانی هستیم.
مجموعه‌ای از باورهای مستحکم نیز افراد جوان را به داشتن بچه متمایل می‌کند، حتی وقتی این کار به نفع آنان نباشد. به بعضی از اینها توجه کنید. ببینید شما کدام یک را قبول دارید:
- یک مرد واقعاً مرد نیست تا زمانی که بچه‌ای تولید کرده باشد، و هر چه بچه بیشتر داشته باشد، مردانگی بیشتری دارد.
- یک زن واقعاً زن نیست تا زمانی که یک بچه داشته باشد، و هر چه بچه بیشتری داشته باشد، با محبت‌تر و ایثارگرتر است.
- شما به والدین خود مدیونید که برای آنها نوه تولید کنید.
- خدا از شما می‌خواهد که بچه داشته باشید.
- داشتن بچه پیوند ازدواج را مستحکم می‌کند.
- اگر یک مرد نام خانوادگی خودش را تداوم نبخشد، گذشتگانش از او ناراضی خواهند بود.
اینها فقط تعدادی از ارزشها و باورهایی هستند که مردم را تشویق می‌کند که پشت سر هم بچه به دنیا بیاورند، هر چند که پر سر و صدا، وراج و خرابکار باشند. اینها بعضی از دلایلی هستند که سبب می‌شوند برخی از مباحث قبلی ما برای شما «بدذوقی» به نظر آید. ساخت اجتماعی واقعیت دارد و اثر نیرومندی بر ما اِعمال می‌کند.
ساختهای سازمانی طرفدار اطفال: اغلب جوامع مقررات و قواعدی دارند که مردم را تشویق به داشتن بچه می‌کنند، حتی اگر در وضعیت خاصی قابل توجیه نباشد. بگذارید به تعدادی از ویژگیهای طرفداران بچه در جامعه آمریکا نگاه کنیم.
اگر شما مالیات بر درآمد فدرال پرداخت می‌کنید، در سال 1992 برای هر فرد وابسته به شما 2300 دلار تخفیف مالیاتی داده می‌شد. این رقم هر سال افزایش می‌یابد. پس هر چه شما بچه بیشتری داشته باشید، با یکسان گرفتن سایر شرایط، مالیات کمتری پرداخت می‌کنید. همان طور که قبلاً دیدیم، هر بچه تازه منجر به افزایش هزینه‌های تسهیلات مربوطه برای جامعه می‌شود که باید با مالیات حمایت شوند. در نتیجه این کاهش مالیات قابل توجیه نیست، مگر این که به عنوان یک تعهد اجتماعی برای تولید هر چه بیشتر بچه باشد.
هر از چندگاهی بعضی از سیاستمداران پیشنهاد می‌کنند که تخفیف مالیاتی وابستگان لغو شود، ولی سریعاً و پُر سر و صدا با آن مخالفت می‌شود. استدلالهایی از این نوع می‌شود که این تخفیف تنها تخفیفی است که اکثر مردم فقیر می‌توانند بگیرند. البته، با توجه به بار مالی بچه‌ها برای خانواده، که خیلی بیشتر از ارزش این تخفیف است، این استدلال توجیه متناقضی است. این تخفیف مانند دادن هروئین مجانی به فقر است، به دلیل این که نمی‌توانند هزینه مسافرت خارج از کشور را تأمین کنند. این «هدیه» وضع گیرنده را بدتر از گذشته می‌کند. اگر هدف کمک به فقرا بود، راه حل منطقی‌تر این بود که سطح درآمد قابل اخذ مالیات را بالاتر می‌بردیم، به جای این که به هر کس - ثروتمند و فقیر - برای تولید بچه امتیاز می‌دادیم.
بحث سیاستهای حمایت از اطفال در جامعه آمریکا می‌تواند ادامه داده شود. برای مثال، مقاومت در برابر آموزش جنسی در مدارس دولتی منجر به افزایش بارداری ناخواسته می‌شود؛ مقاومت در برابر دادن وسایل جلوگیری از بارداری نیز همین طور است. قانونی که آزادی یک زن را در انتخاب سقط جنین به جای زاییدن بچه محدود می‌کند، نرخ تولد را افزایش می‌دهد. وقتی که دولت بوش پزشکانی را که از بودجه فدرال استفاده می‌کردند از ذکر انتخاب سقط جنین ممنوع کرد، این کار سبب افزایش نرخ تولید مثل مخصوصاً در بین زنان فقیر گردید. این بدان معنی نیست که هر یک از سیاستگزارانی که مسئول چنین اَعمالی هستند قصد افزایش نرخ تولد را دارند، اما این سیاستها در جهت حمایت از بچه‌ها بوده است.
آثار حمایت از اطفال بعضی از سیاستها همیشه روشن نیست. مثلاً به موضوع ترافیک توجه کنید. شاید شما را متعجب نکند که در سال 1992 پیمایش بزرگراه‌های کشور نشان داد که 40 درصدشان فراتر از ظرفیت طراحی شده استفاده می‌شدند. (30) روشن است که رشد جمعیت مستقیماً به ترافیک سنگین کمک می‌کند. آدمهای بیشتر یعنی ترافیک بیشتر.
یکی از راه حل‌های ترافیک سنگین بزرگراه‌ها مشخص کردن باندهایی برای استفاده آنهایی است که مشترکاً از اتومبیل استفاده می‌کنند؛ باندهایی که به کسانی اختصاص می‌یابد که تعداد مسافر خاصی مانند دو مسافر یا بیشتر داشته باشند. گاهی وقتها استفاده کنندگان مشترک از اتومبیلها اجازه عبور مجانی از ایستگاههای پرداخت عوارض را دارند. منظور این بوده است که افرادی که نسبتی با هم ندارند با هم قرار بگذارند که با هم سفر کنند برای این که از امتیازات خاصی برخوردار شوند. به عنوان یکی از نتایج غیرمنتظره دادن امتیاز برای استفاده مشترک از اتومبیل، به خانواده‌های بزرگ مفید بوده است، زیرا احتمال زیاد دارد که همزمان بیش از یک نفر از اعضای خانواده بخواهند جایی بروند. لذا، متناقضاً، آنهایی که بیشتر از همه مسئول ایجاد راه بندانهای آینده هستند، به علت راه بندانهای امروز با کمکهای خاصی یاری شده اند.
آیا کاری می‌شود کرد؟ می‌دانم که به این موضوع قدری مفصل پرداختم. عمق حمایت از اطفال که من توصیف می‌کردم شاید شما را درباره این موضوع قدری ناراحت کرده باشد. خوب نیست که حرفهای ظاهراً بدی درباره اطفال و بچه‌های کوچک بزنیم. اگر احساس ناراحتی کرده‌اید، امیدوارم این تجربه شخصی را به عنوان یک دریافت جامعه شناختی در نظر بگیرید، که چگونه ساختارهای اجتماعی در این موضوع زندگی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
با همه این عناصر طرفدار اطفال که در ساخت اجتماعی ما وجود دارد، باز هم امکان دارد که ما درباره فراجمعیتی کاری بکنیم. بر همه ساختهای اجتماعی حمایت کننده از خانواده‌های بزرگ می‌توان غالب شد؛ همان طور که این موضوع در تجربه جمهوری خلق چین دیده شده است. چین پر جمعیت‌ترین کشور جهان است که تقریباً یک پنجم کل جمعیت دنیا را در خود دارد. علی رغم سنت بسیار طولانی بزرگداشت خانواده، و حمایت از تعداد بچه‌های زیاد، چین آشکارا این ارزش را وارونه کرد. آرمان سنتی کنفسیوسی این بود که چهار نسل در زیر یک سقف زندگی کنند. بچه‌های کوچک با والدینشان، والدین والدینشان، و اجدادشان. بنابراین، غیر معمول نبود که بیست تا سی نفر از اعضای خانواده با هم در یک خانوار زندگی کنند.
با انقلاب کمونیستی در سال 1949، حکومت به طور منظم و به طرق مختلف شروع به تضعیف اقتدار خانواده گسترده کرد. به عنوان حزبی از برنامه اصلاحات اقتصادی، زمینهای خانواده‌های بزرگ تقسیم شدند. ازدواجهای ترتیب داده شده ممنوع شدند، که به نوبه خود قدرت خانواده را کم می‌کرد. دانشجویان به دانشگاههای دور دست فرستاده می‌شدند. و در همه سطوح آموزشی، نوجوانان با این عقیده باز - اجتماعی می‌شدند که وفاداری به حزب کمونیست بر وفاداری به خانواده تقدم دارد.
در آغاز سال 1971، حکومت چین یک سیاست ملی را با شعار «دیرتر- طولانی‌تر - کمتر) اعمال کرد تا مردم را تشویق کند که: 1) بچه دار شدن را به تأخیر بیاندازند، 2) بین بچه‌ها فاصل زیادتری قرار بدهند، 3) بچه کمتری داشته باشند. خانواده‌های روستایی تشویق شدند که تعداد بچه‌های خود را به سه نفر محدود کنند، و خانواده‌های شهری هم به دو بچه بسنده کنند. در سال 1977، برای همه زوجها تعداد بچه به دو نفر محدود شد؛ و دو سال بعد این تعداد به یک بچه برای هر زوج کاهش یافت. (31)
زوجهایی که با این سیاست ملی همکاری نمی‌کردند به شکلی جریمه می‌شدند، یا بعضی وقت هم به شکلی تنبیه می‌شدند. در سال 1982، سند شماره 11 شورای مرکزی حزب به رهبران محلی دستور داد که کنترل برنامه تنظیم خانواده را به دست بگیرند. انواع مختلف وسایل کنترل باروری، چنانکه جدول 3 نشان می‌دهد، به طور وسیعی افزایش یافت.

جدول 3: وسایل کنترل بارداری در جمهوری خلق چین (به میلیون)

سال

IUD نصب شده

بستن لوله مردان

عقیم کردن زنان

سقط جنین

1981

10/34

0/65

1/56

8/70

1982

14/07

1/23

3/93

12/43

1983

17/76

4/36

16/40

14/37


Source: Robert Delfs, "The Fertility Factor", Far Eastern Economic Review, July 19, 16990p. 19
علی رغم مشکل اعمال سیاست ملی تنظیم خانواده در یک چنین کشور بزرگی، خاصه در مناطق روستایی دور افتاده، رشد جمعیت چین به طور قابل توجهی متأثر شد. سوزان گرینهف گزارش می‌کند که نرخ خام تولد بین سالهای 1970 تا 1979 از 33/43 به 17/82 کاهش یافت. با وجود این که نرخ مرگ و میر هم در همان سالها از 7/60 به 6/21 کاهش یافت، نرخ رشد طبیعی به کمتر از نصف تقلیل یافت. (32)
روشن است که امکان دارد عناصر حمایت از اطفال را در ساخت اجتماعی تغییر داد. هر چند که ممکن است شما روشهای استفاده شده در چین را نپسندید، نکته اصلی این مثال نشان دادن آن است که دگرگونی‌های اساسی را می‌توان در سطوح مختلف ساختهای اجتماعی ایجاد کرد. ساختهای اجتماعی را که بر ما حاکم‌اند خود ما ساخته‌ایم؛ پس می‌توانیم آنها را دگرگون کنیم. در عین حال، تصور نکنید که این کار آسانی است، حتی اگر منطق و منافع شخصی و اجتماعی آن را ایجاب کنند.
ساخت اجتماعی برای تداوم طراحی شده است: برای تداوم حیات خودش تجزیه کردن آن و جهت دادن جدید به آن کار ظریفی است.

یک تناقض جامعه شناختی

اگر دگرگونی اجتماعی وسیع امکان دارد، از کجا و چگونه شروع می‌شود؟ نیروی محرک یک نظام اجتماعی پیچیده چیست که چرخشی کرده، و با سر و صدا و بی‌فکر، حرکت در یک مسیر متفاوتی را شروع می‌کند؟ جواب این سؤال، همانطور که ممکن است حدس زده باشید، در نهایت «فرد» است. با کمینستر فولر (33) علاقه داشت که بپرسد «یک فرد ناچیز چه می‌تواند بکند؟» برای مثال، یک شخص بدون داشتن یک موقعیت رسمی و ثروت زیاد، برای تغییر جهت نهادهای اجتماعی پیچیده و عظیم چه می‌تواند بکند؟ پاسخ با کمینستر این بودکه فقط فرد می‌تواند چنین اثری داشته باشد.
نظامهایی که ما ایجاد می‌کنیم نمی‌توانند خودشان را تغییر دهند، مگر در مسیرهای قابل پیش بینی که ما طراحی کرده‌ایم تا آنها دگرگون شوند. فقط انسانها می‌توانند آن تغییرات را شروع کنند، و بدون پرده باید گفت که دگرگونی همیشه با یک نفر شروع می‌شود. در اینجا، کمی تناقض (34) وجود دارد. از یک شخص تنها کار بسیار کمی ساخته است، ولی با وجود این، هرگز هیچ تغییری اتفاق نمی‌افتد بدون اینکه یک شخص از خط خارج شده و مسئولیت تغییر را به عهده بگیرد، چنانکه گویی او می‌خواهد به تنهایی آن را انجام دهد.
پرسشی که ما همیشه با آن مواجه می‌شویم این است: «آن فرد که خواهد بود؟» و مانع، این است که ما همیشه فکر می‌کنیم که یک شخص دیگر برای این کار بهتر است. حتی اگر ما فکر کنیم که می‌توانیم آن کار را انجام دهیم، نگرانیم که دیگران درباره ما چه فکر خواهند کرد. آیا فکر خواهند کرد که ما در مسیر خودخواهی قدم بر می‌داریم یا اینکه خود را حق بجانب می‌انگاریم؟ شاید ما ساده، خودنما یا صرفاً احمق به تمام معنی جلوه کنیم. از کجا معلوم که ما شکست نخوریم یا وضعیت را بدتر نکنیم؟ دلایل برای اقدام نکردن متقاعد کننده است.
یکی از مسرت بخش‌ترین تجاربی که در سالهای اخیر داشته‌ام، این بوده که مشغول تحقیق برای کتابی شده‌ام درباره اشخاصی که برای مسائل عمومی مسئولیت شخصی احساس می‌کنند. (35) من به کرات عمیقاً تحت تأثیر نمونه‌های برجسته‌ای از افراد معمولی قرار گرفته‌ام که قدم در پیش نهاده‌اند تا آنچه را که لازم است انجام دهند.
در اول دسامبر 1955، خانم روزاپارکس (36) خیاطی در شهر مونتگمری ایالت آلاباما (37) بعد از یک روز کار سخت سوار اتومبیل شد که به خانه‌اش برگردد. بر طبق هنجارهای معمول آن زمان و مکان، خانم پارکس در آن قسمت از عقب اتوبوس نشسته بود که برای افراد سیاه پوست در نظر گرفته شده بود.
اما به تدریج که در آن ساعت پر تردد اتوبوس شلوغ‌تر شد، قسمت مربوط به سفید پوستان در اتوبوس پر شد. راننده آن کسانی را که در ردیف‌های اول قسمت سیاه پوستان نشسته بودند مخاطب قرار داده و گفت که برخیزند و بگذارند مسافران سفید پوست بنشینند. مشکل است امروزه ما درک کنیم که چطور آن مسافران سیاه پوست، با توجه به هنجارهای آن زمان، در چنان شرایط مطلقاً اختیاری نداشتند. ممکن است که این کار را دوست نمی‌داشتند، یا شاید حتی بعضی‌ها یواشکی کمی غرولند هم می‌کردند، اما وضعیتی بود که به ناچار باید تحمل می‌کردند.
ممکن است برای شما آموزنده باشد که تصور کنید، امروز به پستخانه بروید و ببینید که یک صف طولانی پشت تنها باجه‌ای که باز است کشیده شده است. باز هم تصور کنید که می‌توانید در جای خودتان در صف بایستید و شاید کمی هم غرولند بکنید، یا به جای تحمل کردن انتظار طولانی می‌توانید پستخانه را ترک کنید، یا اینکه به جلو هجوم برده و از ویترین به آن طرف بپرید، یقه مسئول پستخانه را بگیرید و بخواهید که کارمند بیشتری برای کار کردن در باجه‌ها بگمارد.
فکر نمی‌کنم که شما به طور جدی در پیش گرفتن شق سوم را تصور کنید، و من هم توصیه نمی‌کنم که شما آن کار را بکنید. جسارت است که شما امور را بدان صورت در دست بگیرید. در آن صورت حداقل شما بازداشت خواهید شد، و مشکل می‌توان پیش بینی کرد که سرانجام کار شما چه خواهد شد؛ چرا که چنان رفتاری را به سختی می‌توان عاقلانه دانست. حتی شما نمی‌توانید روی همدردان خود نیز حساب کنید که از شما حمایت کنند، برای اینکه عصیان غیرعقلانی شما آن کار کندی را هم که انجام می‌شد متوقف خواهد کرد.
اما اگر شما به طور جدی شق سوم را در پیش بگیرید شاید بتوانید وضعیتی را که روزاپارکس در آن روز زمستانی در مونتگمری با آن مواجه شد تا حدی درک کنید. او می‌توانست از اتوبوس پیاده شده و پیاده به خانه برود به جای آن که این طرف و آن طرف کشیده شود؛ اما در واقع این کار چه چیزی را می‌توانست ثابت کند؟ با در نظر گرفتن همه مسائل، قابل فهم‌ترین شیوه عمل همان بود که مسافران سیاه پوست همانند او انتخاب کردند: برخاستند، به عقب اتوبوس حرکت کردند، و امیدوار بودند که زودتر به خانه برسند.
روزاپارکس گفت نه. با وجود اینکه او به جلوی اتوبوس هجوم نیاورده و یقه راننده اتوبوس را نگرفت، سرپیچی ساده او از دادن صندلیش یک حمله شدید تمام عیار به نظام مستقر بود. این کار حمله شدیدی بود به شیوه‌ای که امور همیشه بر آن مبنا قرار داشت، به شیوه‌ای که امور می‌باید بر آن مبنا می‌چرخید، تنها شیوه‌ای که امور برای همه کار می‌کرد. این کار حمله‌ای بود بر همه عناصر جامعه آمریکایی که با تفکیک نژادی در جنوب آمریکا پیوند خورده بود. با وجود همه اینها، یک زن سیاه پوست خسته گفت نه.
شاید بدانید، خانم پارکس به خاطر عمل مخالفت آمیزش بازداشت شده و به زندان افکنده شد. احتمال داشت که این پایان کار بوده باشد. یا احتمال داشت که او مدتی در زندان به سر برد و شاید جریمه‌ای هم بپردازد، و عبرتی بوده باشد برای همه سیاهان آمریکایی دیگر که سرجای خود بنشینند.
اما عده‌ای از روحانیان سیاه محلی احساس کردند که با خانم پارکس به قدری نامناسب رفتار شده بود که ضرورت داشت به شکلی اعتراض شود. یک نفر این نظر را مطرح کرد که یک روز استفاده از ناوگان اتوبوسرانی را به نشانه اعتراض تحریم کنند. اگر نسبت قابل توجهی از اجتماع (38) سیاه پوست یک روز به اتوبوس سوار نشوند ممکن است اثری داشته باشد. شاید لااقل نگذارد که امور بدتر از آن شود.
حتی یک تحریم یک روزه به نشانه اعتراض هم مقدار زیادی سازماندهی لازم داشت، و هر کس چنین کاری را تقبل می‌کرد خطر انتقام گیری از طرف اجتماع سفید پوست را به جان می‌خرید. در پی جستجو برای یک سازمان دهنده از بین خودشان، روحانیان از مارتین لوترکینگ (39) خواستند که این کار را بپذیرد. احتمالاً دکتر کینگ دلایل زیادی داشت که جواب منفی بدهد، همانطور که خانم پارکس برای گفتن جواب مثبت داشت. او یک کشیش جدید در شهر بود که تازه داشت شغل کشیشی خود را شروع می‌کرد. در واقع از او می‌خواستند که شغل خود را به خطر بیاندازد و شاید حتی سلامت جسمانی خودش را، برای کاری که شاید خیلی بیشتر از یک اشاره توخالی نبوده باشد. و او گفت آری.
همه تعجب کردند از این که تحریم ناوگان اتوبوسرانی مونتگمری به وسیله سیاه پوستان تقریباً به طور کامل اجرا شد. مردم خودروهای گروهی تشکیل دادند، یا پیاده به سر کار رفتند، و بعضی از دوچرخه استفاده کردند. تجربه ستمکشی با یک تجربه غرور و عزت به کناری زده شد. تحریم تمدید شد. مدتی نگذشت که پلیس شروع کرد به اذیت کردن خودروهای گروهی، پیاده روندگان، و دوچرخه سواران سیاه پوست. دکتر کینگ و دیگران را زدند و به زندان افکندند. ولی تحریم ادامه یافت.
به زودی سیاهان مونتگمری و سراسر آمریکا توجه، تحسین و حمایت مردم دنیا را جلب کردند. در نوامبر 1956، که کمتر از یک سال از عمل فردی و وجدانی خانم پارکس می‌گذشت، دیوان عالی ایالات متحده آمریکا اعلام کرد که تفکیک نژادی (40) در اماکن عمومی برخلاف قانون اساسی است.
روزاپارکس، مارتین لوترکینگ و هزاران نفر از «افراد گمنام» دیگر، با تمایل خودشان به بیرون گذاشتن پایشان از حد خودشان، انقلابی را در مناسبات نژادی در آمریکا و در سراسر دنیا به وجود آوردند. همان بُت کور و کهنه نهادهای اجتماعی که تفکیک نژادی را اجتناب ناپذیر می‌کرد، طوری مسیرش تغییر داده شد که ا کنون، گاهی آهسته و گاهی کورکورانه به سوی شکل دادن به برابری نژادی حرکت می‌کند. فقط یک فرد می‌توانست وقوع آن را ممکن سازد. با وجود اینکه ما می‌توانیم به راحتی خودمان را فریب داده و فکر کنیم که هر یک از ما به یک اندازه قدرت اثرگذاری در تغییرات اجتماعی را دارد، نیز می‌توانیم خودمان را گمراه کرده و تصور کنیم که نمی‌توانیم در دگرگونی‌ها مؤثر باشیم.
بدین ترتیب، آدم با یک نوع تناقض روبرو می‌شود. نهادهای اجتماعی قدرت دارند که هزاران و میلیونها فرد را خرد کنند. بعلاوه، نهادهایی که ما ایجاد می‌کنیم ظاهراً زندگانی خاص خود را می‌یابند و ادامه حیات خودشان را تضمین می‌کنند، اگر چه به قیمت زندگانی ما تمام شود. روشن است که هیچ فردی حریف نهادهای اجتماعی پیچیده نیست. با این همه، هر نوع چالش یک نهاد می‌باید با یک فرد آغاز شود. بالاخره، نهادها عملی انجام نمی‌دهند، سازمانها و گروهها هم همینطور. فقط افراد درگیر در آنها می‌توانند تصمیم بگیرند و عمل کنند، و در هر موردی کسی باید قدم اول را بردارد. با وجود این، افراد تقریباً هیچ وقت در انزوا تصمیم نمی‌گیرند و عمل نمی‌کنند، آنها همیشه تا اندازه‌ای تحت تأثیر اطرافیان خودشان هستند، و تحت تأثیر طبیعت ساختارهای اجتماعی هستند که در درون آنها زندگی می‌کنند.
بنابراین، جامعه یک رابطه متقابل متناقضی است بین هویت و زندگی فردی و جمعی ما. جامعه شناسی بر مسلط شدن به این تناقض اختصاص دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. اسامی فوق نام رستورانهای زنجیره‌ای مشهور در آمریکا هستند.
2. John Wayne Western
3. Disneyland نام یکی از محلهای تفریحی مشهور آمریکا است. م
4. San Miguel, Guinness, Compari, Heineken, Perrier به ترتیب اسامی نوشابه‌های کشورهای نامبرده‌اند. م
5.
Ralf Linton, "One Hundred Per Cent American, "The American Mercury, 40 (1937), pp. 427-429.
6. Yin Dynasty
7. Seymour Martin Lipset, The First New Nation: The United States in Historical and Comparative Perspective, New York: Basic Books, 1963.
8. "Baby Doc" لقب Jean Claude Duvalier رئیس جمهور ‌هائیتی از 1971 تا 1986 بود. وی در19 سالگی جانشین پدرش فرانکو دوالیه شد، ولی با بی‌کفایتی که داشت امور کشور رو به وخامت گذاشت و سرانجام در سال 1986 با یک قیام مردمی برکنار و تبعید شد. کیم سونگ دوم Kim II Sung از رهبران و بنیانگذاران کمونیست کره شمالی بود. وی از سال 1948 تا 1972 نخست وزیر کره شمالی و از سال 1972 تا 1994 که در گذشت رئیس جمهوری کره شمالی بود. م
9. Associated Press, December 15, 1991.
10. Multinational Conglomerates
11. Gareth Morgan
12. Gareth Morgan, p. 299
13. Mitchell Stephens, "Pop Goes the World," Los Angeles Times Magazine, January 17, 1993, p. 22
14. Themonuclear war
15. Colombia"s Nevado del Ruiz Volcano
16. Bogota"s EL Tiempo
17. قابل توجه است که به معنای اخص کلمه، هیچ کدام از این افراد صرفاً از گرسنگی نمردند. بلکه سوء تغذیه مزمن آنها و وضعیت تغذیه ناقص آنها منجر به این شدکه از بیماریهای معمولی مانند سرماخوردگی و سرخک و یا اسهال بمیرند. اگر آنها با گرسنگی ضعیف نشده بودند، از آن بیماریها مانند من و شما، جان سالم بدر می‌برند.
18. The green revolution
19. Dr. Norman Borlaug
20. National Academy of Sciences, Supporting Papers: World Food and Nutrition Study, 5 Vols. Washington D.C, 1977.
21. Demography
22. Robert Thomas Malthus (1766-1834) یک جمعیت شناس و اقتصاددان انگلیسی بود که در سال 1798 کتاب مشهور و پر اثرش اصول جمعیت را نوشت و در آن نظریه افزایش جمعیت خود را مطرح کرد. م
23. The Population Reference Bureau, World Population Data Sheet, Washinton, D.C.: Population Reference Bureau, 1992.
24. The Theory of Demographic Transition
25. Zero Pupulation Growth
26. Cited in Charles Nam, ed., Population and Society, Boston: Houghton Mifflin, 1968, P. 63.
27. Blayne Cutler, "Rock-a -Buy Bab, "American Demographic, Vol. 12, No. 1, January 1990, p. 38.
28. U.S. Bureau of the Census, Statistical Abstract of the United States, Washington, D.C.: U.S. Government Printing office, 1991, P. 67.
29. Associated Press, June 24, 1992
30. Associated Press, July 13, 1992.
31. Susan Greenhalgh, "Socialism and Fertility in China, " The Annals of the American Academy of Political and Social Science, July 1990, Vol. 510, pp. 73-86.
32. Suscan Greenhalgh, July 1990, p. 75.
33. Buckminister Fuiler
34. Paradox
35. Earl Babbie, You Can Make a Difference, New York: St. Martin"s Press, 1985.
36. Rosa Parks
37. Montgomery , Alabama
38. Community
39. Martin Luther King, Jr.
40. Racial segregation

منبع مقاله :
 



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط