نویسنده: احمد گل محمدی
جهانی شدن عبارت است از فرایند فشردگی فضا و زمان، کوچک شدن پدیدارشناسانهی جهان و شکلگیری جامعهای جهانی. به بیان دیگر، جهانی شدن را میتوان کاهش چشمگیر هزینهها و محدودیتهایی دانست که فضا و زمان بر زندگی اجتماعی تحمیل میکنند. هر چقدر هزینهها و محدودیتهای نام برده کاهش یابند، بر گسترهی زندگی اجتماعی و حجم و تراکم روابط و کنشهای اجتماعی افزوده میشود. پیشرفتهترین و کاملترین مرحلهی جهانی شدن را میتوان بازسازی کامل روابط واکنشهای اجتماعی در گسترهی جهانی و پیوند فرد و جامعه در چنین گسترهای دانست.
از این دیدگاه، جهانی شدن مترادف است با تضعیف، فرسایش و فروریزی هرگونه حد و مرزی که از پیوند فرد و جامعه در قلمرو جهانی جلوگیری یا آن را محدود و دشوار میکند. جغرافیا، سیاست و فرهنگ همواره مهمترین عوامل مرزآفرین در برابر گسترشطلبی و جهانگرایی امر اجتماعی بودهاند و روابط اجتماعی را در قلمروهای محلی و ملی محصور کردهاند. بنابراین هر تحولی که «مرگ جغرافیا» را به ارمغان آورد، قابلیت و توانایی تحدیدکنندگی دولت را کاهش دهد و از تصلب و انسداد فرهنگها بکاهد، عاملی جهانیساز، مرززدا و ادغامگر است.
در حوزهی اقتصادی، شکلگیری یک اقتصاد فراملی، نمود و تجسم فروریزی و فرسایش مرزها و موانع گسترش و جهانگیرشدن زندگی اجتماعی به شمار میرود. در سالهای اخیر، انقلاب ارتباطی و پیشرفتهای خیره کننده در عرصهی ارتباط و حمل و نقل، این امکان را برای نظام سرمایهداری فراهم کرده تا آرزوی دیرین خود را عملی کند و به صورت نظامی جهانی در آید. امروزه و به ویژه در آن بخشهای اقتصادی که رابطه و داد و ستد به واسطهی نهادها و نشانه ها، مانند امور پولی و مالی و خدمات اطلاعاتی صورت میگیرد، مرزهای ملی محلی از اعراب ندارند و درهم تنیدگی و وابستگی متقابل اقتصادی در عرصهی جهانی چنان شدید و نیرومند شده که هیچگونه انزوا و کنارهگیری را بر نمیتابد.
جهانی شدن سیاسی هم معطوف به عوامل و فرایندهایی است که با رها کردن امر اجتماعی از قلمرو محدود دولت- ملت، زمینههای شکلگیری جامعهای فراملی را فراهم میکنند و قابلیت و توان دولت را برای حفظ حد و مرزهای ملی و جلوگیری از جریانهای فراملی کاهش میدهند. بنابراین نهاد دولت در انجام کار ویژههای خود دچار مشکل میشود و میزان بیشتری از قدرت و اختیارات خود را به سازمانهای بینالمللی واگذار میکند. بنابراین هم در حوزهی اقتصادی و هم در حوزهی سیاسی، مرزها کم و بیش فرو میریزند و شبکههایی از جریانهای جهانی شکل میگیرند که نتیجهی آن درهم تنیدگی، ادغام و همگونی فزاینده در عرصهی جهانی است.
با توجه به این بحث، جهانی شدن فرهنگی را نیز میتوان دربرگیرندهی فرایندها و عواملی دانست که هرگونه محدودیت و بستار فرهنگی زندگی اجتماعی را تعدیل میکند یا از میان برمی دارد. به بیان دیگر جهانی شدن فرهنگی عبارت است از شکلگیری و گسترش فرهنگی خاص در عرصهی جهانی، این فرایند موجی از همگونی فرهنگی را در جهان پدید میآورد و همهی خاصهای فرهنگی را به چالش میطلبد. فرایند جهانی شدن در عین حال که اقتصادی جهانی و جامعهای فراملی پدید میآورد، فرهنگی جهانی را نیز شکل میدهد.
تصور و اندیشهی فرهنگ واحد جهانگیر پیشینهای طولانی دارد. در امپراتوریهای باستان مانند چین یا رم چنین برنامه و علاقهای وجود داشته است. ادیان جهانی مانند مسیحیت و اسلام به همهی انسانها معطوف بوده و همواره دغدغهی جهانگیرشدن داشتهاند. آرمانهای سوسیالیستهایی مانند سن سیمون بر شکلگیری جامعه و فرهنگی جهانی استوار بوده است. جنبشهای گوناگون معطوف به برقراری صلح جهانی و برنامههای معطوف به رواج دادن زبانهای بینالمللی مانند اسپرانتو نیز با تصور فرهنگ جهانی پیوند داشتهاند. همهی این موارد، به رغم تفاوتهایشان نمودهای برجسته علاقهمندی به فرهنگ جهانی و تلاش برای پدید آوردن و رواج آن هستند.
ولی بحثهای کنونی دربارهی فرهنگ جهانی که یکی از موضوعهای عمده و مناقشهبرانگیز گفتمانهای روشنفکری و انتقادی دههی نود بحثهایی متفاوت هستند. آنها نه به آرمان و آرزوی شکلگیری فرهنگ جهانی، بلکه به فرایندهای همگونساز در عرصهی فرهنگ مربوط میشوند. به بیان دیگر در بستر فرایند جهانی شدن است که بحثهای جاری دربارهی فرهنگ جهانی یا جهانی شدن فرهنگی اهمیتی متفاوت مییابد؛ بحثهایی که عمدتاً بر جنبهی ناگوار و تهدیدآمیز چنین فرایندی تأکید میکنند.
گرچه بررسیها و دیدگاههای پرشمار و گوناگونی درباره جهانی شدن فرهنگی و شیوهی شکلگیری و گسترش فرهنگ جهانی وجود دارد، ولی به طورکلی میتوان سه جنبهی کلی را در این خصوص شناسایی و بیان کرد. این جنبهها عبارتنداز گسترش تجدد غربی، گسترش و جهانگیرشدن فرهنگ مصرفی سرمایهداری و جهانی شدن فرهنگ امریکایی، در سطور آتی، ویژگیهای هرسه جنبهی جهانی شدن فرهنگی را به اختصار بیان خواهیم کرد.
برجستهترین وجه جهانی شدن فرهنگی را میتوان جهانگیرشدن ویژگیهای محوری تجدد دانست. ویژگیهای مورد نظر عبارتند از یک رشته نهادها و شیوههای رفتار که در پی فروپاشی نظام فئودالی در اروپای غربی شکل گرفت و در طول چندین دهه به نقاط دیگری از جهان، از جمله امریکای شمالی، اقیانوسیه و ژاپن نیز راه یافت. با آغاز سدهی بیستم، فرایند گسترش فرهنگ و تمدن غربی با شتاب و شدت بیشتری تداوم یافت و در نیمهی دوم سده نیز به واسطهی پیشرفتهای چشمگیر در عرصهی ارتباطات، باز هم پرشتابتر و شدیدتر شد.
یکی از ویژگیهای نهادی تجدد عبارت است از صنعتگرایی که نوعی سازمان اقتصادی- اجتماعی به شمار میآید. در چارچوب این سازمان، قدرت مادی و ماشین آلات به صورت گسترده در فرایندهای تولید به کار گرفته میشود و تولید به صورت متمرکز، کارخانهای، انبوه و تخصصی در میآید. از لحاظ اجتماعی هم روابط اجتماعی به میزان چشمگیری متحول میشوند تا با این نوع فعالیت اقتصادی و فرایند تولید متناسب و همگون شوند.
البته صنعتگرایی در چارچوب نظام اقتصادی- اجتماعی فراگیرتری قرار میگیرد که دیگر ویژگی و جنبهی نهادی تجدد را شکل میدهد. نظام مورد نظر، سرمایهداری نام دارد و از اواخر سدهی هجدهم به یک نظام اقتصادی- اجتماعی مسلط در غرب تبدیل شد. سرمایهداری نوعی نظام تولید کالایی است که بازارهای تولید رقابتی و کالایی شدن نیروی کار را در بر میگیرد. به بیان دیگر در این نظام همهی حوزهها و روابط اجتماعی در رابطه با تولید کالایی بازسازی میشوند و کارایی اقتصادی به صورت مهمترین معیار ارزش در زندگی اجتماعی در میآید.
سومین ویژگی تجدد عبارت است از نهادهای نظارت و مراقبت. این نهادها پایه و اساس افزایش شدید قدرت سازمانی را تشکیل میدهند که با پیدایش زندگی اجتماعی مدرن پیوند دارد. نظارت و مراقبت معطوف به کنترل نظارتی انسانهای مختلف است که در جوامع معین زندگی میکنند. چنین کنترلی یا به واسطهی آنچه فوکو نظارت «آشکار» مینامد، ممکن میشود یا با استفاده از انواع اطلاعات. به هر حال در هر دو مورد، قصد آن است که نظمی خاص برمردم حاکم شود و نوعی هماهنگی میان فعالیتهای اجتماعی برقرار گردد (1991:15,Giddens).
دولت- ملت به مثابه یک شکل اجتماعی متمایز نیز از عناصر ویژگی بخش تجدد است. این نهاد هم که برای نخستین بار در غرب شکل گرفت، پدیدهای اجتماعی- سیاسی است و تفاوتهایی بنیادی با اکثر نظامهای اجتماعی سنتی دارد. مهمترین وجه تمایز دولت- ملت این است که بر قلمرو سرزمینی کاملاً مشخص و محدودی استوار است، تواناییهای نظارتی و مراقبتی خاصی دارد و ابزارهای مؤثر و کارآمد خشونت را به انحصار خود در میآورد. در واقع دولت مدرن نوعی نظام نظارتی است که سیاستهای فرهنگی را در گسترهای ژئوپولیتیک اعمال و اجرا میکند.
افزون بر اینها، ویژگیهای دیگری را هم میتواند برای تجدد شناسایی کرد که با نظام سرمایهداری و دولت مدرن پیوند دارند. دولت مدرن به دموکراسی، شهروندی و ملیگرایی متعهد است و برای گسترش این ارزشها در جامعه میکوشد. نظام سرمایهداری نیز به عقلانیت ابزاری، سودمحوری، فردگرایی و ثروتاندوزی پایبند است. در کنار این ویژگیها باید به گسترش و جهانگیرشدن زبانهای اروپایی به ویژه انگلیسی، الگوهای پوشش، تغذیه و معماری، زندگی شهری و صنعتی و یک رشته ارزشها و رهیافتهای فرهنگی دربارهی آزادی فردی، روابط جنسی، حقوق بشر و سکوالاریسم نیز اشاره کرد (23:Tomlison, 1999a).
چنانکه پیشتر بیان شد، این گونه ویژگیها- که بر شمار آنها میتوان افزود- برای نخستین بار در غرب شکل گرفته و گسترش یافتهاند، ولی نه تنها هیچگونه پیوند ذاتی با این محدودهی جغرافیایی نداشتند، بلکه برخی از آنها ماهیتاً گسترش طلب و عام بودند. بنابراین تجدد گرچه در غرب شکل گرفته و به فرهنگ و تمدن غرب ویژگی بخشیده، اما کم و بیش گرایشی جهانی داشته و برخی از عناصر آن، به ویژه نظام سرمایهداری، پس از شکلگیری به سرعت گسترش یافتند.
گسترش تجدد به جوامع غیر غربی در طول چندین دهه تداوم داشت، ولی در سدهی بیستم و به ویژه دهههای اخیر، شتاب بیشتری گرفت. از این رو فرایند جهانی شدن را میتوان فرایند جهانی شدن تجدد یا به عبارتی، جهانی شدن فرهنگ و تمدن غربی دانست. براساس چنین دیدگاهی، برخی نظریهپردازان عقیده دارند که فرایند جهانی شدن صرفاً به ادغام اقتصادی جهان نمیانجامد، بلکه نوعی همگونی فرهنگی را نیز به همراه دارد، ولی این همگونی فرهنگی در مسلط و جهانگیرشدن تجدد یا فرهنگ و تمدن غربی نمود مییابد. مثلاً نظریهپردازانی مانند گیدنز و رابرتسن جهانی شدن را گسترش تجدد از جامعه به جهان و گسترش ویژگیهای محوری تجدد در مقیاسی جهانی میدانند (1997:23 ,Clark).
درحالی که بسیاری از نظریهپردازان جهانی شدن، شکلگیری یک فرهنگ جهانی در قالب تجدد غربی را میپذیرند، ولی در ارزیابی آن اختلاف نظر دارند. یک برداشت رایج و آشنا از جهانی شدن فرهنگ (غربی) همان امپریالیسم فرهنگی است. از این دیدگاه جهانی شدن عبارت است از اراده معطوف به همگونسازی فرهنگی جهان. بنابراین بهتر است از جهانی کردن یا به عبارت درستتر، غربی کردن جهان سخن گفت. جهانی شدن نه یک فرایند تابع نیروهای ساختاری و غیر ارادی، بلکه نوعی تحمیل فرهنگ غرب بر جهان غیر غرب است که توسط عوامل و ارادههای اقتصادی- سیاسی نیرومند انجام میشود.
نظریهپردازان پایبند به نظریهی امپریالیسم فرهنگی معتقدند که تردیدی در گسترش و سلطهی فزایندهی یک فرهنگ در جهان وجود ندارد، ولی این فرهنگ همان ارزشها، هنجارها و باورهای قوم محور غربی است که در ظاهری عام و غیرقومی عرضه میشود. ادوارد سعید مدعی است که غرب به واسطهی گفتمانهای قدرت و غیرسازی، دستاندرکار نوعی امپریالیسم و استعمار فرهنگی است. فاطمهی مرنیسی هم در مقام یک روشنفکر و نظریهپرداز مسلمان به نقد سلطهی فرهنگی غرب میپردازد (Meyer & Geschiere, 1999: 1; Mernisi, 1993:141).
بر پایهی نظریهی امپریالیسم فرهنگی، گرچه جهانی شدن فرهنگی چونان پدیدهای فراتاریخی و فراملی یا نیرویی متعالی و جهانی نمودار میشود، ولی در واقع چیزی جز صدور کالاها، ارزشها و اولویتهای شیوه زندگی غربی نیست. آنچه در عرصهی جهانی فرهنگ رایج و مسلط میشود، تصورات و مصنوعات و هویتهای تجدد غربی است که صنایع فرهنگی غربی عرضه میکنند. این صنایع بر شبکههای جهانی مسلط هستند و امکان چندانی برای روابط و تبادل فرهنگی برابر میان غرب و بقیه جهان باقی نمیگذارند (1996:305 ,Hall).
نقش تعیین کنندهی صنایع فرهنگی غرب در فرایند جهانی شدن فرهنگ بر جایگاه مهم اقتصاد در عرصهی فرهنگ دلالت دارد. به بیان دیگر، گرچه گسترش فرهنگ غربی در جهان در برگیرندهی فراگیر شدن عناصر مختلف تجدد غربی است، اما میتوان گفت از میان مجموعه عناصر ویژگی بخش تجدد، آنچه بیشتر و شدیدتر از عناصر دیگر جهانگیر میشود، نوعی فرهنگ مصرفی متناسب با نظام سرمایهداری است. پس فرایند جهانی شدن فرهنگی تابعی است از فرایند جهانی شدن اقتصادی یا نظام جهانی سرمایهداری، این جنبه از جهانی شدن فرهنگی را با عنوان جهانگیرشدن فرهنگ مصرفی سرمایهداری بررسی خواهیم کرد.
اگر فرایند جهانی شدن فرهنگی را همگونترشدن جهان از طریق گسترش یک فرهنگ در عرصهی جهانی بدانیم، میتوان گفت که نظام سرمایهداری چنین تحولی را سبب میشود. این نظام که ماهیتاً گسترش طلب است و گرایشی جهانی دارد، همواره میکوشد جهان را به بازاری برای تولید و مصرف تبدیل کند. بنابراین در صدد است تا به کمک ایدئولوژی یا فرهنگ مصرفی و تصورات مردم از هویت و نیازهای خود، آنها را به مصرفکنندگانی در خدمت فرایند انباشت سرمایه تبدیل کند.
گرچه سرمایهداری همواره در صدد گسترش فرهنگ مصرفی در جهان بوده، اما افزایش فوقالعاده توان تولیدی آن، بر اهمیت و ضرورتش افزوده است. امروزه کمیت و گوناگونی تولید کالاهای مصرفی به صورت بیسابقهای افزایش یافته، درحالی که روابط سرمایهدارانهی تولید چونان مانعی در برابر سطح مصرف کالاها توسط مردم جهان قرار دارد. بنابراین بقای نظام سرمایهداری و گسترش آن در گرو فروش هرچه بیشتر کالا و خدمات به مردمی است که شاید نیازهای اساسی آنها تأمین نشده باشد و این مهم انجام نمیشود، مگر با ایجاد و ترویج فرهنگ مصرفی (Sklair, 1998:302).
فرهنگ مصرفی مردم را ترغیب و تشویق میکند که بیش از نیازهای زیستی خود مصرف کنند تا از این طریق فرایند انباشت سرمایه تداوم پیدا کند و عملکرد نظام سرمایهداری جهانی تضمین شود. در این فرهنگ اصل برآن است که معنا و مفهوم زندگی باید بر آنچه شخص داراست، استوار باشد. مصرف کردن یعنی زندگی حقیقی کامل و برای رسیدن به این سطح از زندگی، راهی جز مصرف کردن وجود ندارد. پس مردم در اصل مصرف کننده هستند و مفهوم مرد و زن چونان موجودات اقتصادی یا سیاسی کنار گذاشته میشود.
تحت تأثیر چنین فرهنگی، همهی مردم جهان، شرقی یا غربی، شمالی یا جنوبی و فقیر یا غنی، مصرفگرا میشوند و جامعه مصرفی شکل میگیرد. مرز میان مصرف برای تامین نیازهای زیستی و مصرف به مثابه شیوهی زندگی فرو میریزد و اکثر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به خرید و مصرف تنزل میکنند. به بیان دیگر خرید به «مد مسلط زندگی عمومی معاصر» تبدیل میشود که به آشکارترین صورت در جامعهی کنونی امریکا نمود مییابد.
امروزه در جامعهی امریکا، «خرید» دومین فعالیت لذت بخش در اوقات فراغت است. البته جایگاه نخست به تماشای تلویزیون اختصاص دارد که آن هم عمدتاً خرید کالاها و استفاده از خدمات مختلف را تبلیغ میکند. در حالی که در سال 1960 حدود بیست دقیقه از اوقات فراغت امریکاییها به خرید اختصاص مییافت، در اوایل دههی نود هر امریکایی به طور متوسط حدود سه ساعت از اوقات فراغت خود را به این فعالیت اختصاص میداد که عمدتاً در مراکز خرید پیاده(1) سپری میشد . (Goss, 1993:18).
رواج اینگونه مراکز خرید را میتوان نشانگر شکلگیری فضای عمومی دیگری دانست که پس از خانه و کار/ مدرسه، سومین فضای عمومی مهم در زندگی اجتماعی به شمار میآید. مرکز خرید پیاده صرفاً مکانهایی برای خرید و فروش نیستند و کار ویژههای دیگری مانند کار ویژههای آموزشی و فرهنگی نیز انجام میدهند و عمدتاً افراد طبقه متوسط را جذب میکنند. مراکز نام برده محیطهایی امن و مطمئن برای خریداران معمولی هستند، ولی از برخی خدمات عمومی مانند توالت عمومی و تلفن همگانی که ممکن است مورد استفادهی غیر خریداران هم قرار بگیرد، چندان خبری نیست (1998:304 ,Sklair).
البته موج عظیم مصرفگرایی به هیچ حوزهی محدود نمیشود و همهی زوایای زندگی اجتماعی را در بر میگیرد. به نظر میرسد که هیچ کس و هیچ چیز از کالایی و تجاری شدن در امان نبوده، کم و بیش قابل خرید و فروش میشود. سرمایهداری جهانی استوار بر شرکتهای فراملی، اکثر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی را به فعالیت اقتصادی و تجاری تبدیل میکند. در این چارچوب معنای فعالیت اقتصادی عبارت است از فراهم کردن منابع مصرف و فعالیت سیاسی عبارت است از تضمین شرایط لازم برای مصرف.
بنابراین هنر و معماری در تجارت ادغام میشود و موسیقی، تئاتر و فیلم به صورت «صنایع» پول ساز در میآیند. حتی تاریخ و جغرافیا نیز در برابر فرهنگ جهانگیر مصرفگرایی تسلیم میشود و ارزش و معنای خاص بودن و متفاوت بودن تغییر مییابد. در واقع هرگونه تفاوت و تنوع تا جایی ارزش و اهمیت دارند که بر غنای صنعت گردشگری بیفزایند. اینگونه تفاوتها و تنوعها صرفاً بخشی از صنعت جهانگردی هستند که به صورت کالا در غذاخوریها، موزهها و بوستانهای علمی- تفریحی عرضه میشود (1998:259 ,Miyoshi).
فرهنگ مصرفی از آن رو نیرویی همگونی آفرین و جهانیساز است که هرچیزی را به کالا تبدیل و در بازار جهانی عرضه میکند. این فرایند جهانی کالایی شدن چنان نیرومند و فراگیر است که حتی در عالیترین عرصههای فرهنگی، کیفیتها کمی میشوند تا فرهنگ به آسانی قابل خرید و فروش باشد. مثلاً دانیل استیل متعهد میشود در ازای دریافت شصت میلیون دلار پنج کتاب تألیف کند یا استفن کینگ قراردادی به ارزش چهل میلیون دلار میبندد تا چهار رمان بنویسد (Miller & Ames, 1996).
این تحولات نشان میدهند که فرایند جهانی شدن فرهنگی به واسطهی گسترش پرشتاب فرهنگ مصرفی نه تنها همهی فرهنگهای بومی منطقهای و ملی و محلی را نفوذپذیر و تهدید میکند، بلکه مرز و تمایز میان فرهنگ عالی و فرهنگ عامیانه را نیز از بین میبرد (1999:96 ,Lyon). با جهانگیرشدن فرهنگ مصرفی و سلطهی فزایندهی منطق اقتصاد و تجارت بر حوزهی فرهنگ، هر دو نوع فرهنگ در مصرفگرایی ادغام میشود و فرهنگ عالی تنزل کرده، به صورت ابزاری برای ثروتاندوزی، فخرفروشی و شهرتیابی در میآید.
در چنین فضایی اکثر نمایشگاههای هنری به تجارت خانههایی پر درآمد تبدیل میشوند و آثار هنری پیوندی تنگاتنگ با صنعت گردشگری و دلالان هنر که همواره سرگرم خرید و فروش سهام فرهنگ عالی هستند، مییابند. مثلاً در تابستان 1996 موزهی هنری فیلادلفیا نمایشگاهی از آثار یک هنرمند معروف برگزار کرد که بیشتر حالت تجاری داشت و تبلیغات آن در Business Week به چاپ میرسید .(Miyoshi, 1998:260).
بدین ترتیب فرهنگ مصرفی جهان را تسخیر میکند و امر فرهنگی اقتصادی میشود (1998:60 ,Gameson). از آن جا که فرهنگ اقتصادی شده به واسطهی نمادها مبادله میشود، ارزشها و سلیقههای معین را از مکانهای اجتماعی و جغرافیایی خاص رها کرده، نهادها و ساختارهای اجتماعی- سیاسی مرزآفرین را بیاعتبار میکند. به بیان دیگر، فرهنگ مصرفی با تعدیل و تخریب طبقهبندیهای فرهنگی تجدد- که نوعی انفکاکزدایی فرهنگی است- نوعی همگونی فرهنگی جهانی پدید میآورد. کالاهایی که در این فرایند تولید و عرضه میشوند، برای هر فرد ساکن کرهی زمین قابل دسترس است.، مشروط بر آنکه پولی برای خرید داشته (Miyoshi,1998:295).
اقتصادی شدن فرهنگ و جریان جهانگیر فرهنگ مصرفی، الگوها و روشهای هویتیابی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. فرایند جهانی شدن فرهنگی درحالی که همه مرزهای فرهنگی را تخریب میکند و نهادها و عناصر سنتی هویتبخش را به چالش میطلبد، مصرف را به منبع اصلی هویت و انفکاک اجتماعی تبدیل میکند. در واقع گسترش جهانی فرهنگ مصرفی تا حدود زیادی مصرف را جایگزین پیوندهای طبقاتی و سیاسی میکند که مدتها از مهمترین عوامل هویتبخش زندگی مدرن به شمار میآمدند.
در یک فرهنگ مصرفی، مصرف صرفاً به جنبههای معیشتی و زیستی محدود نمیشود و هم ارزش مادی دارد، هم ارزش نمادین، به بیان دیگر، در جامعهی جهانی مصرف زدهای که افراد تشویق میشوند تا بیشتر از آنچه نیاز دارند، بخواهند و مرز میان این دو مفهوم درهم میریزد، مصرف به شکل اصلی ابراز وجود و منبع اصلی هویت اجتماعی تبدیل میشود. چنین رفتارهای اجتماعی نوعی استراتژیهای فرهنگی هستند که در شرایط افول هویتهای سنتی و مدرن، ابراز وجود را از طریق تولید کالایی هویت ممکن میسازند. (1994:191 ,Friedman).
فرهنگ مصرفی نه تنها ارزشی نمادین و فرامعیشتی به مصرف میدهد، بلکه در بیشتر موارد به این جنبه از مصرف در مقابل جنبهی دیگر آن (مصرف به عنوان تأمین کنندهی نیازهای زیستی انسان)، اولویت میبخشد. بنابراین دخل و خرج عمدتاً برپایهی نیازهای فرهنگی تنظیم میشود تا نیازهای زیستی، امروزه تقریباً در همهی جوامع جهان میتوان انسانهای فقیری را شناسایی کرد که زیر بار قرضهای سنگین میروند تا با خرید کالاهای دارای مارکهای معروف، نوعی هویت پیدا کنند .(Sklair, 1998:303).
پس در نظام جهانی، مصرف همیشه نوعی مصرف معطوف به هویت است و بازسازی فرهنگی خویشتن به واسطهی امکانهایی که بازار سرمایهداری عرضه میکند نهادینه میشود. فرهنگ مصرفی باعث میشود تا فرد به جای اینکه از طریق روابط اقتصادی (طبقه) یا پیوندهای سیاسی (ملیت) هویت پیدا کند، با خوردن، نوشیدن، پوشیدن، نحوهی گذران اوقات فراغت یا به عبارتی، شیوهی زندگی هویت یابد. حتی جنبشهای اجتماعی و فرهنگی نیز مصرف کننده هستند (1994:104 ,Friedman).
موج فراگیر و همگونساز فرهنگ مصرفی، فرهنگهای مقاومت و اعتراض را هم تحلیل میبرد و در خود ادغام میکند. اگر عنصر ویژگی بخش آن گونه فرهنگها را که اکنون به «ضدفرهنگها» معروف هستند، ارائه بدیلهایی برای زندگی اجتماعی موجود بدانیم، میتوان گفت که فرهنگ مصرفی دقیقاً از این ویژگی ضد فرهنگها سوء استفاده میکند. به بیان دیگر فرهنگهای مورد نظر با عرضهی تنوع و بدیل واقعگرایانه یا آرمانگرایانه، به سرمایهداری جهانی امکان میدهند تا از تنوع اشکال فرهنگی مانند کالایی بهرهبرداری کند.
اقتصادی شدن فرهنگ نقد و اعتراضی در حوزهی سیاسی نمودهای برجستهای دارد. مراسم مختلفی که برای بزرگداشت بیستمین سالگرد جنبش دانشجویی دههی شصت برگزار شد، به صورت گستردهای در رسانهها بازتاب یافت و بیرحمانه مورد بهرهبرداری تجاری قرار گرفت، تا جایی که ماهیت و پیام اصلی آن به فراموشی سپرده شد. انقلابهای فرانسه و امریکا نیز از بهرهبرداریهای مصرفگرایانه در امان نماندند. جنبش محیط زیست هم به چنین سرنوشتی دچار شده و برخی از نمایندگان آن یا در فرهنگ مصرفی ادغام شدهاند یا کم کم در حاشیه قرار میگیرند. مثلاً «سبزکردن شرکتها» شعار خوبی است، ولی در واقع شرکتها هستند که فرایند مورد نظر را کنترل میکنند نه «سبزها» (1998:302 ,Sklair).
وضع ضدفرهنگها در حوزه هنری چندان بهتر از وضع آن فرهنگها در حوزهی سیاسی نیست. موسیقی راک و رپ، بِرِک دنسینگ و دیوارنویسی(2) که چونان هنر اعتراض و مقاومت شکل گرفته و گسترش یافته بودند، امروزه به آسانی سودآور، سودمحور و قابل مصالحه میشوند. به ویژه در کشورهای جهان سوم، این فرهنگها به صورت کالاهای مختلف عرضه میشوند و افراد و گروههای مختلف با مصرف آنها هویت مییابند (Miyoshi, 1998:260). یکی از پیامدهای اصلی چنین فرایندی، مقاوم سازی نظام جهانی سرمایهداری در برابر جنبشهای اجتماعی مختلف است.
به هر حال با توجه به مطالب بیان شده میتوان گفت که جهانی شدن فرهنگی معطوف به فرایند فرسایش و نفوذپذیری حد و مرزهاست و بنابراین همگون ترشدن جهان به واسطهی گسترش فزاینده فرهنگ یا عناصر فرهنگی معین، این فرهنگ همان تجدد یا فرهنگ و تمدن غربی است که در دهههای اخیر، به ویژه در قالب فرهنگ مصرفی، با سرعت و شدت بسیار بیشتری گسترش یافته، کم و بیش به فرهنگی جهانی تبدیل میشود. ولی به نظر میرسد برجستهترین و گستردهترین وجه این فرهنگ جهانی، نوعی فرهنگ امریکایی است که اکنون به عنوان سومین جنبهی فرایند جهانی شدن فرهنگی بررسی خواهیم کرد.
همانگونه که جهانی شدن فرهنگ و تمدن غربی عمدتاً در جهانی شدن فرهنگ مصرفی مرتبط با نظام سرمایهداری نمود مییابد، فرهنگ امریکایی هم محتوای اصلی این فرهنگ مصرفی را تشکیل میدهد. به بیان دیگر، نمیتوان تردید کرد که فرایند جهانی شدن فرهنگی با گسترش دادن فرهنگی واحد در سرتاسر جهان، نوعی ادغام و همگونی جهانی پدید میآورد، ولی فرهنگی که جهان را تسخیر میکند در اصل نسخهی امریکایی فرهنگ مصرفی نظام سرمایهداری است. هرچند که عناصر و ویژگیهای غیرمریکایی را هم میتوان در این فرهنگ شناسایی کرد اما وجه غالب فرهنگ مورد نظر امریکایی است (1999:117 ,Owen).
آنچه فرهنگ جهانی نامیده میشود، نوعی فرهنگ مصرفی است که به کمک ارتباطات گسترده و فنآوری الکترونیک یا همان رسانهی فرهنگی، جهانگیر میشود. این فرهنگ گرچه خود را عام و یونیورسال نشان میدهد، اما در اصل از منبعی واحد سرچشمه میگیرد که فرهنگ امریکایی است. فرهنگ مورد نظر در مکانی معین تولید و مانند هنر تقلیدی سطحی در دنیای الکترونیک عرضه میشود. بنابراین فرهنگی خاص و معین به صورت فرهنگ جهانی بیزمان، بیمکان و بیخاطره در میآید (1998:215 ,Smith).
فرهنگ جهانی شونده امریکایی در حوزههای گوناگون زندگی اجتماعی مردم جهان نمود مییابد و اقشار و گروههای مختلف، وجوه متفاوتی از این فرهنگ را جذب میکنند. امروزه شمار فراوانی از مردم جوامع مختلف جهان، خواسته یا ناخواسته، شیوهی زندگی امریکایی را الگوی خود قرار میدهند و هر جامعهای که در فرایند جهانی شدن ادغام میشود، در واقع به نوعی امریکایی میشود. در واقع جهانی شدن یک پدیدهی کم و بیش امریکایی است، چرا که «دارای گوشهای میکیموس است، بیگ مک(3) میخورد و کوکا مینوشد» (1996 ,Friedman).
از این دیدگاه میتوان گفت که برجستهترین وجه امریکایی شدن جهان، گسترش فرهنگ مصرفی امریکاست. این فرهنگ مصرفی در درجهی نخست از طریق تولید، توزیع و مصرف برخی محصولات شرکتهای معتبر امریکایی جهانگیر میشود و روز به روز شمار مصرفکنندگان آنها فزونی مییابد. به همین دلیل است که برخی پژوهشگران و نظریهپردازان امروزه از دیسنی فیکاسیون(4)، کوکاکولاریزاسیون و مک دونالدیزاسیون سخن میگویند و نسبت به سلطهی کامل شرکتهای بسیار قدرتمند امریکایی بر فرهنگ جهان ابراز نگرانی میکنند (Elliot & Atkinson, 1998:19).
چنین گسترشی را به آسانی میتوان در جهانی شدن تولید، توزیع و مصرف مک دونالد دید. مک دونالد که نوعی غذای آماده است، نخستین بار به سال 1955 در امریکا تهیه شد. در پی استقبال چشمگیر مردم از این محصول، مک دونالد در زمان اندکی به سرتاسر امریکا گسترش یافت و سپس از مرزهای این کشور فراتر رفت. هرسال بر تعداد شعبههای عرضهی مک دونالد افزوده شد و این محصول در جوامعی هم که هیچگونه قرابت و همسانی با فرهنگ امریکایی نداشتند، خریداران فراوانی پیدا کرد. حتی در پی تحولات سیاسی و فروپاشی بلوک شرق، در شهرهایی مانند مسکو و پکن نیز شعبههایی از مک دونالد گشایش یافت.
در دههی نود فرایند گسترش مک دونالد شتاب بسیار بیشتری گرفت و دوازده هزارمین شعبهی مک دونالد در سال 1991 آغاز به کار کرد. گرچه بخشی از این گسترش به جامعهی امریکا محدود میشود، اما جوامع دیگر را هم تسخیر میکند. در سال 1994 حدود پنج هزار شعبهی مک دونالد در بیرون از مرزهای امریکا قرار داشت. در سال 1995 هم محصولات مک دونالد دارای بیست میلیون مصرف کننده در جهان بود و 45 درصد سود این شرکت به واسطهی فعالیتهای بینالمللی حاصل شده(Ritzer,1993:204).
البته برداشت و تعبیر یکسانی از پدیدهی مک دونالدیزاسیون وجود ندارد. جرج ریتزر، نظریهپرداز مک دونالدیزاسیون، گسترش فرهنگ مصرفی در قالب فرایند مک دونالدیزاسیون را گسترش فرایند عقلانیت غربی میداند. از دیدگاه او فرایند مک دونالدیزاسیون «که به واسطهی آن اصول مصرف غذای آماده در بخشهای بیشتر و بیشتری از جامعهی امریکا و بقیهی جهان مسلط میشود»، گسترش همان عقلانیتی است که وبر پیشبینی کرده بود. به بیان دیگر مک دونالدیزاسیون نشانگر نظم دوباره دادن به تولید و مصرف یا عقلانی کردن کردارها و رفتارهایی است که پیشتر غیررسمی و خانگی (داخلی) بودند. بنابراین فرایند مورد نظر زمینهساز همگونی بیشتر جهان است (13-1993:7 ,Ritzer).
به نظر ریتزر مک دونالدیزاسیون از آن رو اقتصاد، سازمان و زندگی شخصی را عقلانی میکند که بر کارآیی، محاسبهپذیری، پیشبینیپذیری و کنترلپذیری استوار است. مک دونالدیزاسیون با کاهش میزان زمان و کار لازم میان نیاز و ارضای آن، کارایی را افزایش میدهد؛ با استاندارد کردن محصولات و کاهش بدیلها، پیشبینیپذیری را افزون میکند و با استفاده از فنآوریهای مادی، مانند کنترل گزینههای مصرف کنندگان از طریق صف و منوهای مشخص، امکان مهار و کنترل انسانها را بیشتر میکند (1998:168 ,Holton).
ولی برخی نظریهپردازان، چنین فرایندی را بیشتر نشانهی گسترش فرهنگ امریکایی میدانند تا رشد و گسترش عقلانیت در زندگی اجتماعی، از دیدگاه آنها گرچه به نظر میرسد فرایند مک دونالدیزاسیون متضمن نوعی عقلانیت وبری، به ویژه از لحاظ افزایش کارایی و افزایش قابلیت پیشبینی است، اما در اصل فرهنگ خاصی را گسترش میدهد که فرهنگ امریکایی است. به هرحال میتوان گفت که فرایند مک دونالدیزاسیون نوعی فرایند همگونی فرهنگی جهان است که به واسطهی گسترش آداب و رسوم واحد در بسیاری از نهادها و سازمان اجتماعی زندگی کنونی صورت میگیرد.
در حوزههای فرهنگی خاص نیز سلطه و گسترش فرهنگ امریکایی کم و بیش اشکار است و محصولات فرهنگی این کشور در اقصی نقاط جهان عرضه و مصرف میشود. امروزه شماری از برنامههای تلویزیونی تولید شده در امریکا به صورت جهانی پخش میشوند و روز به روز تولید چنین برنامههایی افزایش مییابد. برنامههایی مانند دالاس و پروندههای مجهول (5) میلیونها بیننده در سرتاسر جهان دارند و گزارشهای مستقیم شبکهی «CNN» را مردم کشورهای مختلف در گیرندههای خود تماشا میکنند.
هر سال بر شمار مدیران، مالکان و دیگر گردانندگان شبکههای مختلف تلویزیونی کشورهای مختلف که متقاضی خرید تولیدات امریکایی هستند، افزوده میشود و حتی کشورهای اروپایی نیز به مشتریان پروپا قرص این برنامهها تبدیل میشوند. در دههی هشتاد بیشتر کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین حدود 25 درصد برنامهی تلویزیونی خود را از ایالات متحد امریکا وارد کرده بودند، در حالی که میزان واردات ایالات متحد کمتر از پنج درصد بود (1998:160 ,Holton).
سلطهی هالیوود بر صنعت سینما و بنابراین بر فرهنگ جهانی هم کاملاً آشکار است. معمولاً در بسیاری از کشورهای جهان عنوان پرفروشترین فیلم سال نصیب تولیدات هالیوود میشود و موفقیت فیلمهای داخلی عمدتاً در گرو پایبندی آنها به اصول فیلمسازی امریکایی است. در سال 1991 ترمیناتور 2 روز داوری پرفروشترین فیلم در آرژانتین، برزیل، شیلی، ژاپن، مالزی و مکزیک بود و در اتریش، دانمارک، مصر، فرانسه، ایسلند، هلند، لهستان، اسپانیا و سوئد هم این عنوان نصیب رقصنده با گرگها، دیگر فیلم موفق هالیوود شد (1995:308 ,Barber).
در حوزههای هنری دیگر نیز فرهنگ امریکایی عرصه را بر فرهنگهای بومی تنگتر میکند. در جوامع مختلف جهان انواع موسیقی پاپ امریکایی آهنگی آشناست و به ویژه نسل جوان معمولاً این نوع موسیقی را بر آهنگهای بومی ترجیح میدهند، هرچند که نتوانند زبان خواننده را درک کنند. در بیشتر موارد، وجود امکانات ارتباطی بسیار پیشرفته و فراگیر باعث میشود تا آخرین محصولات فرهنگی شرکتها و تولیدکنندگان مختلف امریکایی در زمان بسیار اندکی مصرف جهانی پیدا کنند و فیلمهایی مانند دالاسی و بتمن سینماهای اکثر کشورهای جهان را به تسخیر درآورند (Morley & Robins, 1996:111).
جهانگیرشدن فرهنگ امریکایی باعث شده تا ستارگان امریکایی حوزههای هنری مختلف به رقابتی تنگاتنگ با ستارگان بومی کشورهای دیگر برخیزند. حتی در کشورهایی که مبارزه با نفوذ فرهنگ امریکایی را رسالت اصلی خود میدانند، تصاویر مختلفی از مایکل جکسون، مدونا و دیگر چهرههای محبوب صحنههای هنری امریکا بر پیراهنهای جوانان و نوجوانان نقش میبندد (1999:16 ,Haymes). بیگمان میتوان گفت که دست کم برای نسل جوان جوامع مختلف جهان، شیوهی زندگی امریکایی جالبترین الگوست.
امریکایی شدن چشمگیر جهان در درجهی نخست از توان مالی عظیم شرکتهای امریکایی و سلطهی این کشور بر صنایع فرهنگساز سرچشمه میگیرد. در جهان کنونی بزرگترین و قدرتمندترین شرکتهایی که در تولید و توزیع فرهنگ فعالیت میکنند، در مالکیت امریکاییهاست. گرچه برخی کشورهای پیشرفته صنعتی نیز در این حوزه فعال هستند، اما سلطهی امریکا بر سیستمهای ماهواره ای، ساخت فنآوری اطلاعاتی، بنگاههای خبری، تبلیغات، تولید برنامههای تلویزیونی و صنعت فیلمسازی به صورت جدی تهدید نمیشود.
شرکتهای امریکایی با در اختیار داشتن منابع عظیم مالی، گوی سبقت را از رقبای خود میربایند و پیش تازی خود را در این عرصه حفظ میکنند. افزون بر این، دولت امریکا نیز میکوشد با هرگونه اقدام و تحولی که سلطهی فرهنگی این کشور را تهدید کند به مقابله برخیزد. سیاستمداران و برنامهریزان امریکایی میکوشند با توسل به شگردها و ابزارهای مختلف، از اقدامها و تلاشهای گوناگون به منظور فراهم کردن بستری مناسب برای تجارت آزاد اطلاعات و تولیدات فرهنگی جلوگیری کنند.
در مواردی دولت امریکا با هرگونه سانسور و کنترلی که در کشورهای مختلف به منظور حفظ فرهنگ ملی در برابر نفوذ و رواج فرهنگ امریکایی اعمال میشود، مبارزه و مقابله میکند. تلاشهای انحصارشکنانهی کشورهای دیگر، مانند انگلستان، نیز معمولاً با مخالفت و سنگاندازی امریکاییها روبه رو میشود. همچنین هرگونه اقدام در راستای ایجاد چارچوبی برای ارتباطات جهانی دارای اولویتها و اهداف غیرتجاری توسط دولت امریکا و دیگر نهادها و شرکتهای ذینفع امریکایی خنثی میشود که از این میان میتوان به مقابلهی امریکا با برنامههای یونسکو اشاره کرد .(Holton, 1998:167).
البته فرایند جهانی شدن فرهنگی فقط در امریکایی شدن خلاصه نمیشود. گرچه مک دونالد، والتدیسنی و کوکاکولا، به صورت فزایندهای زندگی و فرهنگ ما را کنترل میکنند (Elliot & Alkinson, 1998:19) و فرهنگ خاص امریکایی در قالب مصرفیگرایی به فرهنگی عام و جهانی تبدیل میشود، بیگمان گمراه کننده خواهد بود که جهانی شدن (فرهنگی) را صرفاً نوعی امریکایی شدن بدانیم. وجه غالب این فرایند را امریکایی شدن تشکیل میدهد، ولی در عین حال فراتر و فراگیرتر از آن است.
با وجود آنکه نقش شرکتهای امریکایی و، بنابراین، فرهنگ امریکایی در همگونسازی فرهنگی جهان بسیار برجسته و آشکار است، شرکتهای غیرامریکایی نیز در این عرصه کموبیش فعال هستند. افزون بر این، به نظر میرسد که جهانی شدن را باید پایان سلطهی هژمونیک امریکا و آغاز مرحلهای جدید در تاریخ جهان دانست. جهانی شدن به زمان متفاوتی تعلق دارد و پس از افول امریکا و پایان رهبری هژمونیک آن- که با نوعی خوشبینی اجتماعی ویژگی مییافت- آغاز شده است. بنابراین فرهنگی هم که در عرصه جهانی شکل میگیرد، دربرگیرندهی عناصر و ویژگیهای غیرامریکایی نیز هست (1999:123 ,Taylor).
از این دیدگاه، برخی نظریهپردازان مدعی هستند که فرهنگ جهانی، فرهنگی است متمایز از فرهنگهای خاص و فرایند جهانی شدن فرهنگی را نمیتوان فرایند امریکایی شدن جهان دانست. به نظر آنها بر پایهی زیرساختهای اقتصادی و فنی جهانی، یک فرهنگ جهانشمول (6) شکل میگیرد که برخلاف فرهنگهای ملی یا قومی خاص و زمانمند، به هیچ هویت تاریخی تعلق ندارد و خاطره محور نیست. در واقع فرهنگ مورد نظر فرهنگی است التقاطی، عام، بیزمان و فنی Smart, 1993:140).
به هرحال، گرچه برداشتهایی مختلف از فرهنگی که جهانگیر میشود وجود دارد، اما فرایند جهانی شدن فرهنگی را به هیچ روی نمیتوان منکر شد. نه تنها مرزهای فرهنگی گوناگون در برابر یک فرهنگ جهانی رو به گسترش فرو میریزند، بلکه دیگر جنبههای زندگی اجتماعی نیز «فرهنگی» و جهانگیر میشوند. در نتیجهی چنین فرایندی، همگونی فرهنگی فزایندهای در سطح جهان پدید میآید و برخی ارزشها، آداب و رسوم و سلیقهها جهانگیر میشوند.
وجه غالب و بخش عمدهی فرهنگی که جهانی میشود، غربی است و فرایند جهانی شدن فرهنگی به شدت تحت تأثیر قدرت فرهنگی غرب قرار دارد. آداب و نهادهای فرهنگی غربی هنوز پیشگام تحول فرهنگی جهانی است و از هر منظری که به عرصهی فرهنگی جهان نگاه کنیم، نمیتوانیم قدرت آشکار سرمایهداری غربی و فرهنگ ناشی از آن را نادیده بگیریم؛ چه این فرهنگ یک نمود فرهنگی عمومی مانند کالایی شدن زندگی روزمره یا فرهنگ مصرفی باشد، چه یک دستهی خاص صنایع فرهنگی جهانی مانند شبکههای اطلاعاتی بسیار قدرتمند غربی، پس میتوان فرایند جهانی شدن فرهنگی را تداوم فرایند سلطه و امپریالیسم غربی دانست که از سدهی هفدهم میلادی شکل گرفته است.
ولی چنانکه در مورد مترادف دانستن فرهنگ جهانی و فرهنگ امریکایی بیان شد، جهانی شدن فرهنگی را صرفاً نوعی امپریالیسم فرهنگی تلقی کردن نه تنها با واقعیت انطباق ندارد، بلکه گمراه کننده خواهد بود. جریان میان حوزههای فرهنگی/ جغرافیایی گوناگون همیشه در برگیرندهی نوعی تحول، آمیزش، انطباق و داد و ستد فرهنگی است و فرهنگپذیرا معمولاً به صورت دیالکتیکی با واردات فرهنگی برخورد میکند. رهیافت امپریالیسم فرهنگی گرچه تواناییهای چشمگیری در تبیین پدیدههای فرهنگی جهان معاصر دارد، اما انعطافپذیری و پویایی فرهنگهای غیر غربی و قابلیت آنها برای بومی کردن واردات فرهنگی غربی و حتی جریان معکوس نفوذ فرهنگ غیر غربی در فرهنگ غربی را کموبیش نادیده میگیرد.
نمیتوان انکار کرد که غرب به معنای خاص آن، از لحاظ فرهنگی بسیار قدرتمند است، ولی این قدرتمندی و سلطه که با قدرت فنی، صنعتی و اقتصادی غرب پیوندی تنگاتنگ دارد، همه واقعیت نیست. دور از واقعیت است که بگوییم شیوهی زندگی غربی اکنون به واسطهی فرایند جهانی شدن به صورت الگوی فرهنگی چالشناپذیری برای همهی مردم جهان درآمده است. فرهنگ جهانی هرچه باشد، صرفاً حامل هویت فرهنگی/ جغرافیایی یا ملی خاصی نیست و عوامل و شرایطی وجود دارند که از تبدیل جهانی شدن فرهنگی به جهانی شدن صرف و ساده فرهنگ غربی جلوگیری میکنند (25-24:Tomlinson, 1999a).
حتی برخی نظریهپردازان فراتر رفته، فرایند جهانی شدن فرهنگی را متضمن نوعی افول غرب میدانند. از دیدگاه گیدنز گرچه فرایند جهانی شدن تجدد با گسترش نهادهای غربی آغاز شد، اما فراگیر شدن این گونه نهادها (سرمایهداری، صنعتگرایی، دولت- ملت و از این قبیل)، تفاوت و تمایز میان غرب و دنیای غیر غرب را بیش از پیش کاهش میدهد: نخستین مرحلهی جهانی شدن در واقع تحت سلطهی گسترش غرب و نهادهایی که در غرب شکل گرفتند بود. هیچ تمدن دیگری نتوانسته چنین تأثیر عظیم و فراگیر بر جهان بگذارد... با آن که جهانی شدن هنوز تحت سلطهی قدرت غربی است، ولی نمیتوان در قالب امپریالیسم یک سویه از آن بحث کرد... جهانی شدن دارای هیچ سمت و سوی آشکاری نیست... پس مرحلهی کنونی جهانی شدن را نباید با مرحلهی پیشین که ساختار آن توسط مرحله کنونی تخریب میشود، یکسان گرفت .(Giddens, 1994:96).
باومن هم چنین نکتهای را مطرح میکند. به نظر او باید میان امر «یونیورسال» معطوف به تجدد، فرهنگ و تمدن غربی و امر «جهانی» معطوف به فرایند جهانی شدن تمایز قائل شد. تجدد غربی زمانی خود را یونیورسال و عام میدانست، ولی اکنون «جهانی» میداند. امر یونیورسال به معنای حکمرانی و سلطهی خود بود، ولی جهانی بودن (7) به معنای این است که هر شخص هرجا میتواند مک دونالد بخورد. جهانی شدن اولیه در برگیرندهی برنامهی فرهنگی خودآگاه بود، در حالی که جهانی شدن متأخر صرفاً فراگیر و همه جایی است و فرهنگی که به این واسطهی جهانی میشود، پیوند ضعیفی با غرب دارد. (1995:24 ,Bauman).
پس پیوند و انطباق چشمگیری میان فرهنگ جهانی و احساس داشتن یک هویت فرهنگی متمایز غربی وجود ندارد. غربیها هم دیگر بسیاری از چیزها را که در زندگی روزمره استفاده میکنند (مانند رستورانهای مک دونالد) از آن خود نمیدانند و با آنها که در عرصهی جهانی گسترش یافتهاند هویت نمییابند. این افول اعتماد به نفس فرهنگی در غرب شاید با ویژگیهای ساختاری تجدد جهانی شونده پیوند خورده باشد و ادعای معطوف به فرایند جهانی شدن فرهنگ غربی را مورد تردید قرار دهد.
در دنیایی که تجربهی محلی و زندگی روزمرهی انسانها به طور فزایندهای تحت تأثیر رویدادها و فرایندهای بسیار دور قرار میگیرد، داشتن تصوری روشن از شیوهی زندگی (فرهنگ) غربی دشوار است و نمیتوان آداب و رفتارهای جهانگیر را دارای پیوندی مشخص با تاریخ و سنتهای معین و خاص دانست. به جای جهانی شدن فرهنگی مبتنی بر فرهنگ و تمدن غرب، بهتر است از تجدد نامتمایز بیمکان سخن گفت. در واقع آنچه در جهان اتفاق میافتد، فرایندی معطوف به سلطهی فرهنگ غربی نیست و بنابراین تصور میشود آینده جهان از آنچه گفتمانهای امپریالیسم فرهنگی و همگونی فرهنگی ادعا میکنند، متفاوت خواهد بود,(Tomlinson, 1999 a: 28-29).
به هرحال جهانی شدن فرهنگی- هرچه باشد- وجهی از فرایند کلی جهانی شدن است که دو وجه دیگر آن را هم پیشتر توصیف و تشریح کردهایم. فرایند مورد نظر در برگیرندهی هرگونه تحول و رویدادی است که حد و مرزهای مختلف موجود در جهان را نفوذپذیرتر و مردم دنیا را در فضای اجتماعی واحد جهانی ادغام میکند. بنابراین جهانی شدن عبارت است از درهم تنیدگی فزاینده حوزهی اجتماعی در گسترهی جهانی یا درهم تنیدگی فزایندهی فعالیت اجتماعی انسان و آثار و تبعات جهانگستر آن فعالیت. این درهم تنیدگی به میزان چشمگیری تصورات، ارزشها، انتظارات و هویتهای افراد و گروههای مختلف را تحت تأثیر قرار میدهد.
فرایند جهانی شدن دربارهی تحول فضا و زمان است. به واسطهی پیشرفتهای فنی زمان و فضا چنان فشرده شده که رویدادهای بسیار دور گوناگون، زندگی انسانها را مستقیمتر و سریعتر از گذشته تحت تأثیر قرار میدهد و تصمیماتی که هر فرد میگیرد، اغلب پیامدها و آثار جهانی دارند. در واقع فضاهای اجتماعی محدود و مکانمند سنتی کم و بیش فرو ریختهاند و فضای اجتماعی جهانی واحدی شکل گرفته که شبکهها و جریانهای مختلف جهانی را در بر میگیرد.
جریانهای جهانی مورد نظر جملگی حکایت از آن دارند که به واسطهی فشردگی فضا و زمان، همهی عوامل محدود کنندهی فضای اجتماعی در چارچوب مرزهای سیاسی، فرهنگی و طبیعی، بیش از پیش ضعیف و ناتوان میشوند. بنابراین فضای اجتماعی بسیار گستردهای شکل میگیرد که با اقتصادی بینالمللی، جامعهای فراملی و فرهنگی جهانی ویژگی مییابد. فرایند جهانی شدن به شکلگیری و گسترش چنین فضایی و آگاهی فزاینده از آن معطوف است.
پینوشتها:
1- mall
2- graffiti
3- Big Macs
4- Disnification
5- The X-files
6- cosmopolitan
7- globality
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم
/ج