نویسنده: احمد گل محمدی
جهانی شدن را میتوان مهمترین و برجستهترین موضوع جامعهی جهانی به شمار آورد. امروزه مقامات حکومتی مشکلات اقتصادی کشور خود را به فشارهای ناشی از جهانی شدن نسبت میدهند؛ گردانندگان بنگاههای اقتصادی گوناگون، کوچکترکردن شرکتهای خود را برای ادامه حیات در چارچوب مهارنشدهی جهانی شدن را فریاد میزنند و پشتیبانان اجتماعهای بومی مختلف نسبت به نابودی خرده فرهنگها و فرهنگهای کوچک در برابر موج فراگیر فرهنگ جهانی هشدار میدهند.
با وجود فراگیر بودن بحث دربارهی جهانی شدن، هنوز اتفاق نظر چندانی برسر ماهیت آن وجود ندارد و تعریف پدیدهی مورد نظر همچنان محل مناقشهای جدی است. پژوهشگران و نظریهپردازان مختلف تعریفهای گوناگونی از فرایند جهانی شدن عرضه میکنند و بر سر مفهوم آن در مجادلههایی بیپایان درگیر میشوند. حتی برخی اندیشمندان، جهانی شدن را افسانهای بیش نمیدانند و هرگونه ادعای معطوف به «جهانی شدن» را متأثر از نوعی توهم یا اغراق میدانند (1996 ,Hirst). از دیدگاه این دسته، اقتصاد و سیاست و فرهنگ جهان عرصهی دگرگونی کیفی نیست.
البته به رغم چنین اختلاف نظرهایی برسر تعریف فرایند جهانی شدن و حتی تردید در واقعیت آن، تقریباً همهی پژوهشگران و دیگر افراد علاقه مند به این موضوع، آن را متضمن نوعی همگونی و ادغام میدانند. هر تعریفی که از جهانی شدن داشته باشیم، تردید نمیتوان کرد که جهان کنونی عرصهی عمل نیروهایی همگونساز و ادغامگر است. این نیروها از دههها و حتی سدهها پیش درکار بودند، ولى در سالهای اخیر به نحو بیسابقهای نیرومندتر و فراگیرتر شدهاند و هرگونه مرزها و موانع طبیعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجود در جهان را کم و بیش تخریب و نفوذپذیر میکنند.
اقتصادیهای ملی تحت تأثیر این نیروهای جهانی ساز بیش از پیش فرو میریزند و در اقتصاد جهانی ادغام میشوند؛ امر اجتماعی از محدودهی تنگ جامعهی ملی رها میشود و جامعهای جهانی شکل میگیرد؛ و فرهنگی واحد نیز پدید میآید و در سرتاسر جهان گسترش مییابد. گرچه بحث و دعوا بر سر این موضوع بسیار داغ است که این اقتصاد جهانی منافع چه گروهها و جوامعی را تأمین میکند، چه کسانی سکانداران جامعه جهانی هستند و فرهنگ جهانی از چه فرهنگ و تاریخ خاصی سرچشمه میگیرد، از این واقعیت نمیتوان چشم پوشید که همگونی و ادغام، فرایندی جهانی است و هیچ جامعهای نمیتواند از تأثیرهای همگونساز و ادغامگر نیروهای جهانی کاملاً مصون بماند.
جهانی شدن حاصل از فشردگی فضا و زمان که در برگیرندهی نزدیکی، ارتباط فزاینده و وابستگی متقابل میان انسانها، گروهها و جوامع مختلف است، زمینهساز فرهنگها و هویتهای فراگیرتر میشود. هر اندازه که فرهنگها با یکدیگر برخورد میکنند و مبادله و گفتوگو میان انسانها بیشتر میشود، مشترکات میان فرهنگها و هویتها نیز افزایش مییابد. به بیان روشنتر، با فشردهتر شدن جهان، آگاهی جهانی انسانها بیشتر میشود و هر چه انسانها نسبت به تعلق داشتن به جهان واحد بسیار بزرگتر آگاه شوند، فرهنگها و هویتهایی فراگیرتر شکل میگیرند.
ولی این فقط بخشی از واقعیت فرهنگی جهان معاصر است. اگرچه دادههای پرشماری وجود دارند که از شکلگیری و گسترش هویتهای فراگیرتر و فرهنگهای فرامحلی، فراملی و حتی جهانی حکایت میکنند، اما دادههای حاکی از خاصگراییهای فرهنگی بسیار پرشمارترند. امروزه بخشهای مختلف کرهی زمین دربرگیرندهی جنبشهای گوناگونی است که تلاش برای حفظ یا احیای عناصر هویت بخش خاص و مقابله با جریانهای جهانی، به ویژه فرهنگ جهانی را میتوان وجه مشترک همهی آنها دانست. این جنبشها افراد و گروههایی را بسیج میکنند که در فضای اجتماعی- فرهنگی جهانی به دنبال فرهنگ و هویت سنتی ناب هستند و در برابر جریانهای بیوقفه جهانی، بازسازی مرزهای فضای محدود فرهنگی را آرزو میکنند.
بنابراین جهانی شدن- که جهانی شدن فرهنگی جزء اصلی و جداییناپذیر آن است- نوعی فرایند و تحول دیالکتیکی را سبب میشود. با فروریزی فزایندهی مرزهای سیاسی و فرهنگی و ادغام روزافزون جوامع در جامعهای جهانی، در عین حال که فرهنگهای خاصی گوناگون به یکدیگر نزدیک میشوند و فرهنگهایی عام نیز شکل میگیرند، توسل به عناصر هویت بخش خاص فرهنگی هم تشدید میشود. مثلاً فرایند جهانی شدن با پدید آوردن آگاهی جهانی، جنبههای عام فرهنگهای خاص دینی را که معطوف به شرایط و مسائل جهانی هستند، تقویت میکند. ولی از سوی دیگر انواعی از بنیادگرایی فرهنگی را هم تقویت میکند که دغدغهی بستار فرهنگی و احیای مرزها و فضاهای فرهنگی محدود سنتی را در سر میپرورانند.
با توجه به این نکات میتوان گفت که جهانی شدن جایگاهی برجسته و اهمیتی چشمگیر به فرهنگ بخشیده است. این فرایند در عین حال که با نوعی همگونسازی فرهنگی همراه است و فرهنگی واحد را بر جامعهی جهانی حاکم میکند، بسترها و امکانهای فراوانی را هم برای همزیستی، تبادل، آمیزش و تعالی فرهنگی و همچنین خاصگراییهای گوناگون فرهنگی فراهم میکند. به بیان دیگر دنیای معاصر هم شاهد جهانی شدن فرهنگ (امپریالیسم فرهنگی، غربی شدن، امریکایی شدن و از این قبیل) است و هم شاهد فرهنگی شدن جهان.
تحت تأثیر همین اهمیتیابی و برجستگی فزاینده فرهنگ، حوزههای پژوهشی گوناگون نیز دچار تحول شدهاند. گرچه علوم انسانی همواره پدیدهی فرهنگ را کم و بیش مورد توجه قرارداده، ولی در سالهای اخیر جنبهی فرهنگی زندگی اجتماعی محور بحث بسیاری از رشتهها و شاخههای فرعی این علوم بوده و جامعهشناسی فرهنگ از پیرامون به کانون حوزهی جامعهشناسی سوق یافته است (1999:272 ,Featherstone). در واقع ناتوانی نظریههای رایج از درک ساختار، فرایند و اندرکنشهای پیچیده موزاییک فرهنگی جهان، ساختن نظریهها و الگوهایی جدید را گریزناپذیر است.
بخش دوم این پژوهش هم پاسخی است به این نیاز و ضرورت. در این بخش میکوشیم تصویری از صحنهی فرهنگی جهان عرضه کنیم تا واقعیتهای پیچیدهی آن آشکار شود. بنابراین پس از بیان کلیاتی دربارهی فرهنگ، از دو گونه واکنش اصلی در برابر فرایند جهانی شدن (عامگرایی فرهنگی و خاصگرایی فرهنگی) سخن خواهیم گفت. البته ناگفته نماند که محور بحث در این بخش خاصگرایی فرهنگی است و بحث از عامگرایی فرهنگی صرفاً به منظور درک بهتر خاصگرایی فرهنگی و همچنین نشان دادن پیچیدگی موزاییک فرهنگی جهان صورت میگیرد.
به طور کلی همهی معناهای مختلف فرهنگ از واژهی لاتینی Cultivate ریشه میگیرند. خود این واژه هم معناهای متعددی دارد که کشت و زرع زمین و پرورش (زنبور عسل، ماهی، کرم ابریشم و ...) از جملهی آنهاست. البته در همه این معناها و تعریفها مفهوم پرورش، عملآوری و رشد وجود دارد و در واقع این جنبه از مفهوم فرهنگ است که به حوزهی انسانی و اجتماعی راه یافته است. مثلاً در طول سدهی هفدهم، واژهی فرهنگ به یک معنای مجازی و برای اشاره به رشد و تربیت افراد یا جامعهی انسانی به کار میرفت (1999:2 Skelton).
ولی با گذشت زمان، معنا و مفهوم فرهنگ متحول شد و این واژه کاربردهایی متعدد و متفاوت پیدا کرد. امروزه معنای گستردهتر فرهنگ معطوف است به هر آنچه که انسان را از حیوان متمایز میکند. از این لحاظ فرهنگ در مقابل طبیعت یا بیولوژی قرار میگیرد (1999:13 ,Worsley) و معطوف است به هر آنچه به صورت غیر ژنتیکی منتقل میشود. رفتار فرهنگی به صورت ژنتیکی منتقل نمیشود، بلکه بازتولید و انتقال آن بر عهدهی جامعه است (46 :1995 ,Gellner). پس فرهنگ به معنای وسیع آن همیشه پدیدهای جمعی است.
برای درک بهتر این معنای فرهنگ باید آن را هم از طبیعت و ماهیت انسانی متمایز کرد و هم از شخصیت فردی، هرچند که مرزهای آنها چندان روشن نیست. ماهیت انسانی آن چیزی است که همه انسانها دارا هستند و جنبهی عام ذهن انسان را روانی شخصی را تعیین میکند. احساس ترس، عصبانیت، عشقورزی، شادی و غم،
بازیکردن و گفتوگو با دیگران جملگی به این جنبه از ذهن انسان تعلق دارند. پس طبیعت انسان، چنانکه از واژهی انسانی بر میآید، انسانی نیست و جنبههای معینی از آن با بخشهایی از دنیای حیوانات مشترک است (6-1997:5 ,HofStede).
از سوی دیگر، شخصیت یک فرد عبارت است از ویژگیهای بیهمتای ذهنی و روانی او که با هیچ انسان دیگری در آن شریک نیست. این شخصیت در برگیرندهی خصوصیاتی است که بخشی از آنها به واسطهی ژنها به ارث میرسد و بخش دیگری هم اکتسابی است. اگر این دو وجه را از زندگی انسان متمایز کنیم، مجموعه وجوهی را که باقی میماند میتوان فرهنگ نامید. فرهنگ مورد نظر در بر گیرندهی نوع بشر و ویژگی بخش همهی اجتماعات است. هنگامی که از نشانهها و پدیدههایی سخن میگوییم که نه عام هستند و نه منحصر به فرد، فرهنگ را در معنای مورد نظر به کار میبریم (Wallerstein, 1991:159).
ولی در این پژوهش، منظور از فرهنگ نه چونان یک شیوهی زندگی متمایزکننده انسان از حیوانات دیگر، بلکه یک شیوهی زندگی جمعیتی معین و متمایزکننده گروهها و اجتماعهای مختلف از یکدیگر است. بنابراین میتوانیم از فرهنگ یک جماعت، یک ملت، یک قبیله، یک گروه مذهبی و یا حتی یک قاره سخن بگوییم. از این منظر، هر فرد خاص محصول فرهنگی خاص است که در آن زندگی میکند و یک اجتماع بخشی از جمعیت یک نوع (انسان) است که هر چند با همنوعهای خود در خصوصیات منتقل شده به صورت ژنتیکی شریک هستند، اما به واسطهی برخی ویژگیهای اضافی از آن جمعیت گستردهتر متمایز میشوند (1995:45 ,Gellner).
بر پایه چنین نگرشی به فرهنگ، شاهد تنوع چشمگیری در جهان هستیم و واحدهای اجتماعی کوچک و بزرگ، مرزها و فضاهای فرهنگی کم و بیش مشخصی دارند. فرهنگ این گونه اجتماعها عبارت است از یک کل پیچیدهی در برگیرندهی دانش، باور، هنر، اخلاقیات، حقوق، آداب و رسوم و هر استعداد و عادتی که انسان به مثابه عضوی از جامعهی معین کسب میکند(Kelleher, 1999:18). کار ویژهی اصلی این مجموعه عبارت است از فراهم کردن معنا و هویت برای کنشگران که به واسطهی ترکیب عناصر شناختی، معنایی، احساسی و ارزشی ممکن میشود (Holton, 1998:162).
پس فرهنگ جعبه ابزاری است حاوی اعمال و عادتهایی که ما را یاری میکنند تا جهان را درک کنیم (مانند علم و دین) و بر روی آن عمل میکنیم (مانند فنآوری) و نیز یک منبع نهادهای احساسی (مانند هویت ملی) و ارزشها (مانند آزادی و عدالت) که به واسطهی آنها هویت کسب میکنیم، به اعمال خود جهت میدهیم و آنها را توجیه میکنیم (162 : 1998 ,Holton). به بیان دیگر هر فرهنگ در برگیرندهی هزاران هنجار (انتظارات رفتاری)، ارزش (معیار تعیین مطلوب یا نامطلوب، بد یا خوب، زشت یا زیبا)، باور (تصوراتی دربارهی عالم و اجزای آن)، نهاد (اشیاء، کنشها یا اصواتی که از لحاظ اجتماعی معنایی خاص مییابند)، فنآوری و روابط مادی است (Peterson, 1999:6).
اجزا و عناصر پیچیدهی فرهنگ به هیچ روی منسجم و ثابت نیستند و در چارچوب فضا و زمان دگرگون میشوند. با گذشت زمان برخی آداب و رسوم از بین میروند، برخی دگرگون میشوند و برخی در فرهنگهای بزرگتر ادغام میشوند. تداخل فضاهای فرهنگی هم در تغییر و تحول عناصر فرهنگی بسیار مؤثر هستند. همچنین در موارد بسیاری، مقتضیات زمانی و نیازهای سیاسی به احیای برخی عناصر فرهنگی و سرکوب برخی دیگر میانجامد(Skelton, 1999:4).
سیال و متغیربودن فرهنگ دال بر این است که فرهنگها ساخته میشوند. اگر فرهنگ را مجموعهای از هنر، موسیقی، لباس، دین، هنجار، باور، نهاد، افسانه و آداب بدانیم که در داخل یک سبد میگذاریم، این سبد هرگز آماده و پرشده از کالاهای فرهنگی- تاریخی تحویل داده نمیشود، بلکه ما فرهنگ را با چیدن و گزینش اقلام مختلف از قفسههای گذشته و حال و گذاشتن در سبد مورد نظر میسازیم. به بیان دیگر فرهنگها به واسطهی قرض گرفتن، ترکیب، باز کشف و باز تفسیرکردن در جریان کنشها و اندرکنشهای افراد و گروهها ساخته میشوند (1998:251 Nagel).
دیگر ویژگی عمدهی فرهنگ نسبی بودن آن است. گرچه نمیتوان انکار کرد که گروههای مختلف انسانی از لحاظ تفکر، احساس و عملاً متفاوتند، اما برتری یا فروتری ذاتی قائل شدن برای آنها به هیچ وجه قابل قبول نیست. یک فرهنگ هیچ معیار مطلقی برای قضاوت دربارهی فرهنگهای دیگر ندارد و بد یا خوب دانستن یک فرهنگ بر هیچ معیار عینی و فرا فرهنگی استوار نیست (1997:7 ,Hofstede). این همان نسبیت فرهنگی است که در بخش سوم به تفصیل مورد بحث قرار خواهیم داد.
البته برخی نظریهپردازان عقیده دارند که فرهنگ امری کاملاً نسبی نیست. به نظر آنها این واقعیت که ما میتوانیم تا حدودی به صورت فرا فرهنگی ارتباط برقرار کنیم، خلاقیت فرهنگی بینظیر یکدیگر را درک کنیم و سپس میزانی از همگرایی میان فرهنگهای گوناگون درباره بسیاری از ارزشهای بنیادی پیدا کنیم، حاکی از آن است که انسانها بیشتر از آنچه تصور میشود، دارای وجه مشترک هستند. گرچه تفاوتهای ژرفی میان گروهها و اجتماعهای مختلف وجود دارد، انسانها هنوز میتوانند ایدهها و ارزشهایی مشترک پیدا کنند (1999:33 ,Peterson).
پس از این بحث کوتاه دربارهی فرهنگ، اکنون باید ببینیم فرهنگهای مختلف چه واکنشها و موضعگیریهایی در برابر فرایند جهانی شدن دارند. فرهنگهایی که سالیان سال نسبتاً جدا و منزوی و حتی ناآگاه از فرهنگهای دیگر به زندگی خود ادامه دادهاند، در یک فضای اجتماعی جهانی ناشی از فشردگی فضا و زمان چه وضعیتی پیدا میکنند و چونان عناصر هویت بخش و انفکاک آفرین چگونه به بازسازی خود میپردازند. به بیان دیگر، هر فرهنگ خاص چه واکنشی در برخورد با فرهنگ جهانی و فرهنگهای خاص دیگر نشان میدهد.
چنانکه پیشتر بیان شد، شکلگیری یک فضای جهانی ناشی از فشردگی فضا و زمان و فروریزی مرزها و فضاهای محدود و نسبتاً بستهی سنتی، برخورد فرهنگهای خاص را با یکدیگر و با فرهنگ جهانی گریزناپذیر کرده است. نتیجهی این برخوردها شکلگیری انواعی از روابط و اندرکنشهای فرهنگی در عرصهی جهانی است که بسیار پرشمار و متنوع هستند. حتی میتوان گفت که به تعداد فرهنگها و خرده فرهنگهای ملی، قومی، دینی، قبیلهای و محلی، برخورد و رابطهی فرهنگی وجود دارد.
برخی فرهنگها به آسانی در برابر فرهنگ جهانی یا فرهنگهای دیگر مستحیل میشوند. برخی دیگر موضعی سرسختانه و ستیزآمیز نسبت به فرهنگ مهاجم اتخاذ میکنند. شماری از فرهنگها به همزیستی مسالمتآمیز تن میدهند و تعدادی هم گفت وگو و تبادل فرهنگی را گریزناپذیر میدانند. البته تحول فرهنگی و شکلگیری فرهنگهای عام و ترکیبی جدید هم از محصولات این برخورد و اندرکنش فرهنگی در فضای جهانی است.
منبع مقاله :
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم
/ج