قوم‌گرایی و جهانی شدن

پژوهش‌گران اجتماعی سده‌ی بیستم توجه خود را عمدتاً به مسائل مرتبط با طبقه‌ی اقتصادی معطوف کرده بودند. آنها همواره به این موضوع می‌اندیشیدند که چگونه می‌توان مسائل ناشی از نابرابری‌های طبقاتی را با تعدیل...
يکشنبه، 16 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قوم‌گرایی و جهانی شدن
 قوم‌گرایی و جهانی شدن

 

نویسنده: احمد گل محمدی





 

پژوهش‌گران اجتماعی سده‌ی بیستم توجه خود را عمدتاً به مسائل مرتبط با طبقه‌ی اقتصادی معطوف کرده بودند. آنها همواره به این موضوع می‌اندیشیدند که چگونه می‌توان مسائل ناشی از نابرابری‌های طبقاتی را با تعدیل نابرابری‌ها یا تلاش برای از میان بردن طبقه حل کرد. بنابراین علایق و هویت‌های نژادی و قومی را اغلب نوعی واپس‌گرایی و نابهنجاری تاریخی قلمداد می‌کردند که در برابر کمونیسم تسلیم و نابود خواهد شد یا در چارچوب نهادهای لیبرال دموکراتیک ادغام و حل می‌شود. در چارچوب این رهیافت، قومیت بازمانده‌ی مراحل اولیه‌ی تحول جامعه‌ی انسانی به شمار می‌آمد که دیر یا زود از بین خواهد رفت (1999:260 ,Esman).
اندیشمندان مارکسیت و غیرمارکسیت به رغم اختلاف نظرهای مختلف، بر سر این موضوع توافق داشتند که قومیت نشانگر شرایط و وضع جامعه‌ی سنتی است که مردم در اجتماع‌های کوچک جدا از یکدیگر زندگی می‌کنند و ارتباطات حمل و نقل محل وارد است. بنابراین اندیشمندان بسیاری انتظار داشتند که در نتیجه‌ی صنعتی شدن، شهرنشینی و گسترش آموزش و سواد، آگاهی قومی کاهش می‌یابد و عام‌گرایی جانشین خاص‌گرایی می‌شود. بنابراین از دیدگاه هـر دو دسته، ادغام اقلیت‌های قومی در اجتماع‌های بزرگ‌تر امری اجتناب‌ناپذیر بود.
ولی تحولات و رویدادهای دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم که با زوال کمونیسم و افول لیبرالیسم همراه بود، نادرست بودن چنان پیش‌بینی‌هایی را آشکار کرد. جامعه‌ی جهانی در شرایطی واپسین سال‌های هزاره‌ی دوم را پشت سر گذاشت، وارد هزاره‌ی سوم شد که با جنبش‌ها و ستیزهای قومی فزاینده دست به گریبان بود. امروزه افزون بر جوامع توسعه نیافته‌ی آفریقایی و آسیایی، مناطق توسعه یافته و پیشرفته‌ی جهان هم که تصور می‌شد مسئله‌ی «ملیت و قومیت» را حل کرده‌اند، گرفتار تنش‌ها و خشونت‌های قومی هستند.
تداوم و برجسته‌ترشدن مسئله‌ی قومیت در دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم، تجدید نظر در رهیافت‌ها و نظریه‌های موجود و جا افتاده را گریزناپذیر کرد و اندیشمندان را بر آن داشت تا با دقت و احتیاط بیشتری این پدیده را بررسی و تبیین کنند. در پاسخ به این نیاز و ضرورت موج جدیدی از نظریه‌پردازی‌ها و پژوهش‌ها آغاز شد که محصول آن شکل‌گیری مفهوم‌بندی و مدل جدیدی از قومیت بود. در این مفهوم‌بندی و مدل تحول یافته‌ی جدید بر ویژگی سیال، بسترمند، ارادی و پویای هویت‌یابی، سازمان و کنش قومی تأکید می‌شود (1998:237 Nagel).
قومیت فرایندی اجتماعی و روانشناختی است که به واسطه‌ی آن افراد با یک گروه و برخی جنبه‌های فرهنگ آن گروه هویت و پیوند می‌یابند. قومیت عبارت است از آگاهی از تفاوت، برجستگی ذهنی آن تفاوت و همچنین بسیج شدن برپایه‌ی تفاوت. قومیت هنگامی شکل می‌گیرد که یک شخص این جمله را پرکند: «من یک ... هستم، چرا که در ... با گروه خود شریک هستم». بنابراین قومیت پدیده‌ای ذهنی است، حتی اگر بر عناصر «عینی» یا فرهنگی و تاریخی مشترک استوار باشد (Eller, 1998: 8-9).
از لحاظ نظری سه رهیافت اصلی در باره‌ی بررسی قومیت و ستیز قومی وجود دارد. رهیافت دیرینه گرا قومیت را یک ویژگی پیچیده‌ی افراد و اجتماع‌ها می‌داند. از این دیدگاه، تقسیم‌ها و تنش‌های قومی «طبیعی» هستند، چه این طبیعی بودن ارثی باشد یا محصول چند سده. دیرینه‌گرایان گرچه ستیز و خشونت قومی را پدیدهای همیشگی نمی‌دانند، اما معتقدند که چنین ستیز و خشونتی از تفاوت‌های قومی ناشی می‌شوند و بنابراین نیازی به تبیین آن نیست. مثلاً آنتونی اسمیت، یکی از نظریه‌پردازان برجسته‌ی ناسیونالیسم و قومیت، مدعی است که ستیز قومی به نحو گریزناپذیری از قومیت ناشی می‌شود (40 :1993 ,Smith).
از سوی دیگر بر پایه‌ی رهیافت ابزارگرا، قومیت چونان ابزاری است که افراد، گروه‌ها یا نخبگان برای رسیدن به اهداف خود از آن بهره‌برداری می‌کنند. براین اساس قومیت پیوند تنگاتنگی با سیاست دارد و در فرایند تلاش برای دستیابی به اهداف (سیاسی) مورد استفاده قرار می‌گیرد. این بهره‌برداری چه در قالب دفاعی (مقاومت در برابر جاه‌طلبی‌های دیگران) باشد و چه در قالب تهاجمی (دستیابی به اهداف خود)، قومیت اساساً یک برچسب یا دسته‌ای از نشان‌های نمادین است که برای رسیدن به امتیازهای سیاسی به کار گرفته می‌شود (1998:6 ,Lake).
سومین رهیافت اصلی به قومیت- که کم و بیش عناصری از دو رهیافت نام برده و دیدگاه‌های دیگر را در بر می‌گیرد- رهیافت ساخت‌گرایان است. در چارچوب این رهیافت بر ریشه‌ها و ماهیت اجتماعی قومیت تأکید می‌شود. به بیان دیگر ساخت‌گرایان برآنند که قومیت نه چیز ثابتی است و نه کاملاً باز و سیال، بلکه از بسترهای متراکم اندرکنش‌های اجتماعی ساخته می‌شود. از دیدگاه آنان قومیت یک ویژگی فردی نیست، بلکه پدیدهای اجتماعی است و هویت شخص معمولاً در اختیار و کنترل او قرار ندارد. پس با دگرگون شدن اندرکنش‌های اجتماعی، برداشت از قومیت هم دگرگون می‌شود (1998:6 ,Lake).
بر پایه‌ی رهیافت ساخت‌گرا، از آنجا که قومیت به صورت اجتماعی ساخته می‌شود، مرزها و هویت‌های قومی همواره از طریق اندرکنش‌های اجتماعی درون و بیرون اجتماع‌های قومی تعریف، تحدید و تولید می‌شوند. در واقع ریشه، محتوا و شکل هویت قومی بازتاب گزینش‌های خلاق افراد و گروه‌هایی است که خود و دیگران را در چارچوب شیوه‌های قومی تعریف می‌کنند. این فرایند نوعی حد و مرزسازی قومی است که انسان‌ها را از یکدیگر جدا یا با هم متحد می‌کند.
اجزاء و عناصر لازم برای ساخت هویت و مرز قومی توسط فرهنگ تعیین می‌شود. به بیان دیگر ساخت مرز قومی مانند تعیین شکل گاری دستی خرید (ظرفیت، تعداد چرخ‌ها و از این قبیل) است و فرهنگ قومی ترکیبی از چیزهایی است که در داخل گاری می‌ریزیم (هنر، موسیقی، لباس، دین، نرم‌‌ها، باورها و نمادها). مرزهای قومی گزینه‌های هویتی، ترکیب اعضا، میزان عضویت و شکل سازمان قومی را تعیین می‌کنند و به این پرسش پاسخ می‌دهند که ما که هستیم؟ فرهنگ هم محتوا و معنای قومیت را تأمین می‌کند و به این پرسش پاسخ می‌دهد که ما چه هستیم؟ (1998:251 ,Nagel).
گرچه قومیت به واسطه‌ی ساختن فرهنگ ساخته می‌شوند، اما قومیت به هیچ روی تابع و بازتاب محض فرهنگ نیست. آنچه در این فرایند رخ می‌دهد، بازسازی و حتی جعل بی‌وقفه فرهنگ است در پرتو حال و با توجه به ملاحظات آینده. از این دیدگاه گروه قومی یک پدیده‌ی جمعی ارتجاعی واپس‌گرا، عینی و واحد نیست، بلکه محصول زمان حال است. این پدیده به معنای حضور گذشته در شرایط جدید و حال است و افراد و گروه‌ها گذشته را از دیدگاه حال به خاطر می‌آورند (Eller, 1999: 47).
پس از این بحث کوتاه درباره‌ی ماهیت قومیت و ستیز قومی و رابطه‌ی آنها با فرهنگ، اکنون بهتر است تصویری کوتاه از وضع قومیت و جنبش‌های قومی در جهان ارائه داده، مصداق‌های عمده‌ی این گونه خاص‌گرایی را بیان کنیم. گرچه این خاص‌گرایی‌ها در قالب‌های مختلفی مانند رقابت، تنش، ستیز و جنگ نمود می‌یابد، در توصیف آنها از تمایز و تقسیم‌بندی دقیق خودداری کرده، پس از نگاهی گذرا به نقشه و آمار خاص‌گرایی‌های قومی در جهان، به توصیف این خاص‌گرایی‌ها در مناطق و جوامع مختلف می‌پردازیم.

تنش و ستیز قومی در جهان

بی‌گمان از جنبه‌های مختلف باید قومیت را یکی از برجسته‌ترین مسائل جهان در اواخر سده‌ی بیستم و سال‌های آغازین سده‌ی بیست و یکم به شمار آورد. منابع آماری مختلف نشان می‌دهند که امروزه بیش از هشتاد درصد کشورهای عضو سازمان ملل متحد دارای تنوع و تکثر قومی هستند و بیش از دو یا چند اجتماع قومی را در بر می‌گیرند. این اجتماع‌ها همواره و به صورت مسالمت‌آمیز و یا خشونت‌بار برای سیطره یافتن (به دست گرفتن دستگاه حکومت) کسب استقلال و خودمختاری و یا ادغام در جامعه برای دستیابی به موقعیت بهتر با یکدیگر رقابت می‌کنند (Esman, 1999:259).
اگر ستیزهای کوچک را نادیده بگیریم، حدود 37 جنگ و ستیز داخلی عمده را می‌توان در جهان شناسایی کرد که تقریباً همه‌ی آنها دارای یک جنبه‌ی مهم قومی هستند و در هر کدام از آنها بیش از هزار نفر کشته شده‌اند. در کل، این ستیزها حدود 38 میلیون بی‌خانمان و هفت میلیون کشته برجای گذاشته و اگر آمار مربوط به ستیزهای قومی کوچک (ستیزهایی با کمتر از هزار کشته) را هم که بسیار بیشتر هستند به شمار آوریم، تعداد بی‌خانمان‌ها و کشته شدگان افزایش می‌یابد (1998:339 ,Lake).
تقریباً نیمی از ستیزهای قومی از سال 1989 به این سو که پایان جنگ سرد و آغاز به اصطلاح «نظام جهانی جدید» بود آغاز شده است. از این رو بسیاری اندیشمندان و پژوهشگران عقیده دارند که انسان‌ها اکنون با یک بی‌نظمی جهانی جدید مبتنی بر ستیزهای قومی فزاینده رویارو هستند. در این بی‌نظمی جهانی جدید، بسیاری از مردم از واگیردار بودن ستیز قومی نگرانند و دغدغه‌ی آن را دارند که ستیز قومی در یک محل شاید مناطق دیگر را هم در برگیرد.
البته این نگرانی و ترس غیرمنطقی به نظر نمی‌رسد، چرا که جنبش‌ها و ستیزهای قومی در بسترها و شرایط گوناگونی شکل می‌گیرند و انواع متفاوتی دارند. در برخی موارد بستر شکل‌گیری جنبش‌ها و ستیزهای مورد نظر گروه‌های بزرگ اقلیت هستند (مانند کبک و پاکستان شرقی) و در مواردی هم اقلیت‌های کوچک (مانند فریسیان‌ها در هلند، ژوراسیان‌ها در سوئیس و گورکان‌ها در هند). بنابراین پرشمار یا کم شماربودن گروه‌های قومی مانع از ستیز و تنش قومی نیست (Jalali, 1998: 317).
ماهیت و محتوای ستیزها و جنبش‌های قومی هم فرهنگی است، هم اقتصادی، مثلاً در ولز و اسکاتلند مسائل قومی ماهیت اقتصادی پررنگ‌تری دارند، در حالی که در مورد باسک اسپانیا و کبک کانادا جنبه‌ی فرهنگی موضوع برجسته‌تر است. علاوه بر این در کشوری مانند هند، هم مناطق عقب مانده و فقیری مثل ناگالاند شاهد اعتراض‌های قومی است، و هم ایالت توسعه یافته‌ای مثل پنجاب (Jalali:1998: 318).
بستر سیاسی مسائل قومی نیز متنوع است و هویت، تنش و ستیز قومی در چارچوب نظام‌های سیاسی مختلف شکل می‌گیرد: در نظام‌های دموکراتیکی مانند هند و بلژیک بسیج قومی گسترده‌ای صورت می‌گیرد؛ نظام‌های اقتدارگرایی مانند اسپانیای فرانکو و اوگاندا مسائل قومی عمده‌ای داشته و دارند؛ دولت‌های متمرکزی مانند فرانسه و سنگال هنوز نتوانسته‌اند مشکلات قومی خود را حل کنند؛ و در نظام‌های فدرال مانند یوگسلاوی و هند هم قومیت‌ها بسیار فعال هستند (Jalali, 1998: 318).
گوناگونی نشانه‌های فرهنگی و اهداف متفاوت بسیج قومی، دیگر ویژگی این گونه خاص‌گرایی‌ها به شمار می‌آید. در ایالات متحد امریکا، کانادا، بخش عمده‌ای از آفریقا و ایرلند شمالی، به ترتیب از نشانه‌هایی مانند رنگ پوست، زبان، وفاداری‌های قبیله‌ای و دین بهره‌برداری می‌شود. برخی جنبش‌ها استقلال فرهنگی می‌خواهند و برخی دیگر در جست و جوی حقوق برابر درون نظام سیاسی غالب هستند. به هرحال در همه‌ی موارد این جنبش‌ها نمودهای برجسته‌ی هویت گروهی و میل به توزیع عادلانه‌تر منابع سیاسی و اقتصادی هستند (1998:318 ,Jalali).

آفریقا:

قاره‌ی آفریقا را باید قاره‌ی تنوع قومی دانست که در قالب صدها قبیله و طایفه نمود یافته است. اکثر کشورهای واقع در این قاره جوامع چند قومی هستند و در بسیاری از آنها حتی یک گروه قومی دارای اکثریت قابل توجه وجود ندارد. مثلاً در سرتاسر جهان از 230 اقلیتی که در وضع بحرانی و خطرناک قرار دارند، تعداد 72 گروه در جنوب صحرای مرکزی آفریقا زندگی می‌کنند (320;1998 ,Jalai) هرکدام از این اقلیت‌های قومی هم از اقلیت‌های کوچک‌تری تشکیل می‌شود.
همچنین این وضع به واسطه‌ی سیاست‌های استعماری تشدید شده است. حدود صد سال پیش که اروپاییان اقدام به ترسیم مرزهای سیاسی میان جوامع آفریقایی کردند، در واقع زمینه‌ی شکل‌گیری، تداوم و یا تشدید تنش‌ها و ستیزهای قومی هم فراهم شد. آنها در اکثر قریب به اتفاق موارد مرزهای سیاسی را به گونه‌ای ترسیم کردند که انطباق چندانی با مرزهای قومی نداشت. به واسطه‌ی چنین اقدامی است که امروزه برخی قبایل و اقلیت‌های قومی در بیش از یک کشور پراکنده‌اند و در مواردی هم چند قوم متفاوت در قلمرو یک دولت سکونت دارند.
این وضع، قاره‌ی پهناور آفریقا را به بستر برجسته‌ترین خاص‌گرایی‌های قومی تبدیل کرده است. خاص‌گرایی‌های مورد نظر که در سال‌های گذشته شدت یافته، کم و بیش در اکثر جوامع آفریقایی نمود می‌یابد. در واقع امروزه کمتر کشور آفریقایی را می‌توان یافت که به نحوی از انحاء گرفتار اختلاف، رقابت، تنش و ستیز قومی نباشد. در برخی موارد خاص‌گرایی‌های قومی بسیار شدید و خشونت بار هستند و زندگی میلیون‌ها انسان را تهدید می‌کنند، از جمله در شاخ آفریقا.
شاخ آفریقا چهار کشور جیبوتی، اتیوپی، اریتره و سومالی را در بر می‌گیرد و از لحاظ خاص‌گرایی قومی، بحرانی‌ترین منطقه‌ی قاره آفریقا به شمار می‌آید. اریتره در سال 1890 مستعمره‌ی ایتالیا و پس از جنگ جهانی دوم توسط سازمان ملل متحد به اتیوپی واگذار شد، مشروط بر اینکه دولت اتیوپی اداره‌ی بخش عمده‌ای از امور اریتره‌ای‌ها را به خودشان واگذار کند، ولی دولت اتیوپی از همان آغاز این شرط را زیر پا گذاشت و سیاست‌های تبعیض‌آمیزی علیه اریتره اتخاذ کرد.
طولی نکشید که اریتره‌ای‌ها واکنش نشان داده، در مقام مقابله با دولت اتیوپ بر آمدند. رویارویی دو گروه قومی بزرگ، یک جنگ داخلى پدید آورد که حدود سی سال (91-1960) طول کشید. این ستیز و خشونت قومی طولانی آثار زیان بار گسترده‌ای داشت و باعث شد تا حدود 665 هزار اریتره‌ای به سودان پناهنده شوند. سرانجام در سال 1991 اتیوپیایی‌ها شکست خوردند و در سال 1993 اریتره به (Rubenstein, 1999: 249).
ولی اتیوپی همچنان یک کشور چند قومی باقی ماند و با مسائل قومی مختلفی رویارو شد که درگیری‌ای خشونت بار با سومالی از آن جمله است. در طول دهه‌ی نود آتیوپی بارها بر سر اوگاندا با سومالی وارد جنگ شد و اقدامات گسترده‌ای برای پاکسازی این منطقه از سومالیایی‌ها انجام داد. طبق آمار سازمان‌های بین‌المللی در جریان این پاکسازی قومی حدود 365 هزار اتیوپیایی به سومالی پناهنده شدند (Rubenstein, 1999: 249).
سومالی، دیگر کشور واقع در شاخ آفریقا، در سال‌های اخیر ستیزها و خشونت‌های قومی عمده‌ای را تجربه کرده است. این کشور دارای شش گروه قومی اصلی است که هرکدام از آنها به طور سنتی در بخش‌ها و مناطق متمایزی مستقر هستند. در دهه‌ی نود اختلافات و تنش‌های سنتی میان گروه‌های قومی بسیار شدت یافت و به جنگ و ستیزی خونین تبدیل شد. اقوام قدرتمند، مواد غذایی و ثروت و اسلحه را متصرف شدند و اقوام ضعیف‌تر هم به اردوگاه‌ها پناه آوردند (Rubenstein, 1999: 250).
سودان نیز از دهه‌ی هشتاد گرفتار یک جنگ داخلی بوده که طرف‌های درگیر در آن سیاه‌پوستان مسیحی مقیم استان‌های جنوبی و اعراب مسلمان مستقر در شمال کشور هستند. سیاه پوستان از آن رو به رویارویی ستیزآمیز با اعراب شمالی برخاسته‌اند که از اقدامات آنها برای تبدیل جامعه‌ای چند قومی به یک جامعه‌ی همگون مبتنی بر سنت اسلامی جلوگیری کنند. در جریان جنگ بیش از یک میلیون سودانی ناگزیر به مهاجرت از جنوب به شمال شده‌اند و 350 هزار نفر دیگر به اتیوپی گریخته‌اند (Rubenstein, 1999: 250).
ولی شدیدترین ستیز و خشونت قومی قاره‌ی آفریقا در آفریقای مرکزی و دو کشور بروندی و رواندا رقم خورد. در تابستان 1994 تصاویری تکان دهنده از خشونت و بی‌رحمی بر صفحه‌ی تلویزیون‌های بسیاری از مردم جهان نقش بست؛ تصاویری از اجساد پرشماری از زنان و مردان و کودکان، دهکده‌هایی سوخته و ویران شده و انسان‌هایی اسیر امواج خروشان رودخانه‌های محلی، این فاجعه‌ی انسانی در سال‌های پایانی سده‌ی بیستم نتیجه‌ی برخوردی بدوی میان دو جامعه‌ی متمایز بود که داشتن فرهنگ‌های متمایز آنها را به دشمنان طبیعی یکدیگر تبدیل کرده بود (Eller, 1999: 195).
در سال 1959 توتسی‌های گله‌دار که حدود چهار صد سال پیش به منطقه‌ی رواندا و بروندی کنونی مهاجرت کرده بودند، به یک پاکسازی قومی گسترده دست زدند. آنها در این سال اکثر هوتوهای کشاورز را کشته یا وادار به مهاجرت کردند. از آن زمان به بعد توتسی‌ها کنترل کشور را به دست گرفتند و با وجود اینکه فقط پانزده درصد کل جمعیت را تشکیل می‌دادند، برهوتوها مسلط شدند. چند سال پس از این پاکسازی قومی، رواندا استقلال یافت و سلطه هوتوها بر توتسی‌ها تا سال 1994 ادامه پیدا کرد.
در سال 1994 آتش ستیز و خشونت قومی دوباره و حتی بسیار شدیدتر از قبل شعله‌ور شد. نسل جدید توتسی‌های فراری و مهاجر- که از پاکسازی قومی سال 1959 و چندین سال تبعیض قومی آگاه شده بودند- در مقام انتقام برآمده، به رواندا حمله کردند. بدین ترتیب ستیز و پاکسازی قومی دیگری شکل گرفت و در جریان آن حدود 8/5 میلیون رواندایی که چهل درصد کل جمعیت را تشکیل می‌دادند کشته یا پاکسازی شدند (Rubenstein, 1999: 261-62).
البته خاص‌گرایی‌های قومی در آفریقا به موارد بالا محدود نمی‌شود. در این قاره منهای کشورهای انگشت شماری مانند نیجریه، همه کشورها کم و بیش گرفتار نوعی شکاف، تنش و ستیز قومی هستند که در سال‌های گذشته تشدید شده است. در دهه‌ی 1980 و 1990، علاوه بر شاخ آفریقا و آفریقای مرکزی، جنوب و شرق آفریقا نیز صحنه‌ی ستیزهای قومی فزاینده‌ای بوده است. شدیدترین ستیزها در مواردی رخ می‌داد که شکاف‌های دینی با شکاف‌های قومی انطباق می‌یافت (89 :1993 ,Gurr).

آسیا:

21 کشور شرق، جنوب شرق و جنوب آسیا دارای اقلیت‌های قومی چشمگیری هستند که در مجموع 43 گروه قومی را تشکیل می‌دهند. در سال‌های اخیر شماری از این گروه‌ها نسبت به افزایش سیطره سیاسی و گسترش جمعیتی بنگالی‌‌ها، برمه‌ای‌‌ها، چینی‌ها، هندوها و جاوه‌ای‌ها حساس‌تر شده، به مقاومت سیاسی سازمان یافته‌ای پرداخته‌اند. آراکان ‌ها، دایاک‌ها میزوها، مون‌ها، پاپوان‌‌ها، تبتی‌ها و گروه‌های قومی دیگر را می‌توان در این دسته قرار داد (1993:25 ,Gurr).
از این 43 گروه، سیزده گروه قومی هم اعتراض منفعلانه و شورش واکنشی را کنار گذاشته، جنبش‌های جدایی خواهانه‌ی فعالانه و سازمان یافته‌ای را شکل داده‌اند. برخی اقلیت‌های قومی- دینی نیز در دهه‌های اخیر سیاسی شده‌اند تا از ایمان، شیوه زندگی و سرزمین خود دفاع کنند: اقلیت‌های مسلمان جوامع دارای اکثریت هندو، بودایی و مسیحی (مسلمانان هند و جنوب تایلند)، سیک‌های هند، گروه چام در کامبوج، و موروهای فیلیپین (1993:25 ,Gurr).
ولی مهمترین خاص‌گرایی قومی در سریلانکا شکل گرفته است. این کشور با حدود 18/3میلیون نفر جمعیت (در سال 1995) دارای دو گروه قومی عمده است: سین ‌هاله‌ها و تامیلی‌‌ها، سینهاله‌ها 74 درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند، زبان خاصی خود را دارند و اکثراً بودایی هستند. تامیل‌ها هم هجده درصد جمعیت را در بر می‌گیرند، به زبان متفاوتی سخن می‌گویند و عمدتاً هندو مذهب هستند. اقلیت‌های دیگری نیز مانند مسلمانان و مالایی‌ها در این کشور زندگی می‌کنند (Rubenstein,1999:251).
اهالی سریلانکا از 2500 سال ستیز میان دشمنان باستانی سخن می‌گویند، ولی تاریخ جدید تنش و ستیز قومی میان این دو گروه از دهه‌ی پنجاه آغاز شده است. نخستین برخوردهای شدید میان سینهاله‌ها و تامیل‌ها در سال 1956 و سال 1958 شکل گرفت. در سال 1974 ستیز قومی بار دیگر شدت گرفت و به کشته و بی‌خانمان شدن هزاران نفر انجامید. نه سال بعد (1983) شهرها و روستاهای مختلف سریلانکا دوباره به صحنه‌ی درگیری خشونت‌بار دو گروه قومی تبدیل شد که امروزه شدیدترین ستیز قومی در این کشور به شمار می‌آید (1999:95 ,Eller).
البته نام بردن از سه مرحله در تاریخ روابط ستیزآمیز و پرتنش میان سینهاله‌ها و تامیل‌ها بدان معنا نیست که در فاصله‌ی میان این مراحل، ستیز و تنش قومی میان آن دو گروه متوقف شده است. تامیل‌ها در طول چند دهه‌ی اخیر همواره برای کسب استقلال جنگیده و در این راه حتی رئیس جمهور سریلانکا را هم در سال 1993 به قتل رسانده‌اند (1999:251 ,Rubenstein). بنابراین می‌توان گفت که خاص‌گرایی قومی در این کشور شدیدتر و گسترده‌تر می‌شود و این سیر صعودی در مراحلی خاص و در قالب رویدادهایی معین به صورت آشکارتری نمود می‌یابد.
این خاص‌گرایی قومی بسیار پرهزینه بوده است. بنابر گزارش‌های غیررسمی در شدیدترین خشونت قومی که به سال 1983 رخ داد حدود دو هزار نفر جان خود را از دست دادند و صدها هزار نفر آواره شدند. در جریان این جنگ داخلی فقط بین صد تا سیصد هزار نفر از اهالی پایتخت (کلمبو)، در جست و جوی پناهگاه‌های مطمئن از خانه و کاشانه‌ی خود گریختند. در درگیری‌های دیگر نیز شمار فراوان از اهالی شهرها و روستاهای مختلف سریلانکا کشته یا آواره و بی‌خانمان شدند. در بسیاری از منابع ادعا شده که از سال 1974 بیش از سی هزار نفر در ستیزها و خشونت‌های قومی مختلف جان باخته‌اند و نیم میلیون نفر آواره و بی‌خانمان شده‌اند (1999:95 ,Eller).
در دیگر مناطق آسیا هم خاص‌گرایی‌های قومی گوناگونی وجود دارد که در دهه‌های اخیر بر شدت و گستره‌ی آنها افزوده شده است. کشورهای تازه استقلال یافته‌ی ماورای قفقاز عرصه‌ی تنش‌ها و ستیزهای قومی فزاینده است که تاکنون سرکوب شده و پنهان مانده بودند. کشورهای آسیایی خاورمیانه نیز که همواره یکی از کانون‌های اصلی بحران فرهنگی- قومی بوده‌اند، با انواع تنش‌ها، ستیزها و خشونت‌های قومی درگیر هستند. این تنش‌ها و ستیزها نه تنها گسترده‌تر و شدیدتر می‌شوند، بلکه در ترکیب با شکاف‌ها و اختلافات فرهنگی دیگر (از جمله شکاف دینی) زندگی اجتماعی را پیچیده‌تر می‌کنند (1994:217 ,Harff).
فلسطینی‌های مقیم سرزمین‌های اشغالی و کشورهای دیگر سال‌‌هاست برای دستیابی به دولت و کشوری مستقل مبارزه می‌کنند. حدود بیست میلیون کرد غیرعرب سنی مذهب مقیم ترکیه، عراق، ایران، سوریه و شوروی سابق، بیش از پیش در حفظ و تقویت فرهنگ و زبان خود کوشیده، در تصمیم و هدف خود به ایجاد کردستانی دست کم خودمختار مصمم‌تر شده‌اند. شهروندان عرب دولت اسرائیل هم که هفده درصد کل جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند، بر پایه‌ی فرهنگ و هویت قومی به بسیج، سازماندهی و فعالیت سیاسی می‌پردازند (1994:233 Harff).
در کشورهای دیگر خاورمیانه هم مانند پاکستان، ایران، عراق و عربستان سعودی، خاص‌گرایی‌هایی وجود دارد، ولی شدیدترین و برجسته‌ترین خاص‌گرایی قومی در کشور لبنان شکل گرفته است. امروزه اکثریت قریب به اتفاق جمعیت لبنان را 55 درصد مسلمان، 38 درصد مسیحی و هفت درصد دروزی تشکیل می‌دهد که هرکدام از آنها فرقه‌ها و قومیت‌های کوچک‌تری را در بر می‌گیرند. از همین رو جامعه لبنان دارای تنوع قومی بسیار بالایی است و زمینه‌ی مناسبی را برای همزیستی‌ها و خاص‌گرایی‌های قومی گوناگون فراهم می‌کند (Rubenstein, 1999: 253).

امریکا:

پژوهشگران و صاحب نظران امریکای لاتین مدعی هستند که جوامع این قاره نژادپرست نیستند و شکاف‌های طبقاتی بیشتر از شکاف‌های قومی این جوامع را تحت تأثیر قرار می‌دهند، ولی با وجود تنوع قومی کمتر نسبت به تنوع و ستیز قومی در آفریقا و آسیا، تقریباً در همه‌ی کشورهای این قاره خاص‌گرایی‌های قومی فزایندهای وجود دارد. تیره‌پوستان مقیم کشورهای مختلف روابطی پرتنش با روشن پوستان اروپایی تبار دارند و چنین رابطه‌ای، هویت و خاص‌گرایی قومی آنها را تقویت می‌کند. حدود 29 گروه قومی مقیم امریکای لاتین، جملگی کم و بیش در چنین شرایطی قرار دارند. البته خاص‌گرایی قومی در کشورهایی مانند بولیوی، برزیل، اکوادر، گوآتمالا، مکزیک و پرو برجسته‌تر است (320;1998 ,Jalali).
در ایالات متحد آمریکا، یک رشته فرایندهای جمعیتی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به بازسازی مرزهای قومی و تشدید تنش‌ها و ستیزهای قومی کمک می‌کنند. این تحولات انفکاک‌های قومی را برجسته‌تر می‌کنند، تنش‌های بین قومی را افزایش می‌دهند و جنبش‌های قومی میان سیاه‌پوستان و سفید‌پوستان را تقویت می‌کنند. به بیان دیگر در دهه‌های اخیر هویت و خاص‌گرایی قومی در میان بسیاری از گروه‌های قومی پرشمار این کشور تقویت شده، هرچند نیروهای همگون‌ساز و ادغام گر نیز فعال و مؤثر هستند.
از این لحاظ در برخی پژوهش‌های اخیر به پارادوکس قومی جالبی در ایالات متحد امریکا اشاره شده است. با وجود بسیاری از شاخص‌ها و نشانه‌های تعدیل و تضعیف مرزبندی‌های قومی میان سفیدپوستان آمریکا، به واسطه‌ی ازدواج، منسوخ شدن زبان، تغییر دین، شواهدی مبنی بر بقا یا افزایش هویت‌یابی قومی وجود دارد. «این دوگانگی متعارض تا حدودی نتیجه‌ی ... (قومیت نمادین) است که با توسل نوستالژیک به فرهنگ نسل مهاجر، یا فرهنگ کشور اصلی ... ویژگی می‌یابد. این واقعیت نمود عشق‌ورزی به یک سنت و احساس غرور نسبت به آن است (Nagel, 1998: 239).
در میان بومیان امریکا هم می‌توان الگوهایی از هویت‌سازی قومی که در سطوح هویتی مختلفی شکل می‌گیرند، شناسایی کرد. در برخی موارد، هویت‌یابی با توسل به طایفه و یا سنت معینی شکل می‌گیرد. در مواردی دیگر شاهد هویت‌سازی قبیله‌ای هستیم که عناصر جمعیتی و زبانی نقشی مؤثر دارد. نوع و سطح دیگر هویت‌یابی، منطقه‌ای است و از احساس تعلق به منطقه‌ای معین مانند اوکلاهما، کالیفرنیا و آلاسکا سرچشمه می‌گیرد. همچنین باید از هویت‌سازی فراملی یاد کرد که در مورد مرزبندی هویتی بومیان امریکا نسبت به جمعیت غیربومی این کشور مصداق دارد (Nagel, 1998: 241).
خاص‌گرایی قومی امریکایی‌های آسیایی تبار حتی پیچیده‌تر است. آسیایی تبارهای ایالات متحد که حدود سه درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند و عمدتاً در غرب کشور ساکن هستند، در برابر غیرآسیایی‌ها خود را دارای هویت قومی واحدی می‌دانند. ولی در میان خود آسیایی‌ها و در بستر کل جامعه‌ی امریکا، با سرزمین و ملیت اصلی خود (ژاپنی، چینی، ویتنامی و ...) هویت می‌یابند. هویت سیاه امریکایی‌های آفریقایی تبار هم روز به روز برجسته‌تر می‌شود و آگاهی مبتنی بر رنگ پوست بیش از پیش به صورت محور هویت‌یابی و مرزبندی قومی در می‌آید (Rubenstein, 1999: 231 Nagel, 1998: 241-42).
دیگر نمونه‌ی برجسته‌ی خاص‌گرایی قومی در قاره‌ی آمریکا، فرانسوی زبان‌های کانادا هستند. این کانادایی‌های فرانسوی زبان از تبار نخستین اروپایی‌هایی هستند که در کانادا مستقر شدند. گرچه جامعه‌ی فرانسوی زبان کانادا در حفظ زبان، دین و آداب رسوم خود کوشا و جدی بودند و قوانین و مقررات کانادا هم بر این امر صحه گذاشته بود، اما در عمل زیر سلطه‌ی کانادایی‌های انگلیسی تبار قرار گرفتند که از لحاظ سیاسی مسلط بودند. این تبعیضی و نابرابری سیاسی معمولاً با نوعی تحقیر فرهنگی- قومی فرانسوی زبان‌ها همراه بوده است.
این عوامل، جامعه‌ی فرانسوى زبان‌های کانادا را که حلود 27 درصد کلی جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهد و بزرگ‌ترین گروه ملی‌گرایی قومی در جوامع دموکراتیک به شمار می‌آید، به خاص‌گرایی فرهنگی پایدار و فزاینده‌ای سوق داده است. در نیمه‌ی دوم دهه‌ی شصت جنبش‌های ملی‌گرایانه‌ای مانند «حزب کبک» شکلی گرفتند. طولی نکشید که خط مشی مسالمت‌آمیز و محافظه‌کارانه‌ی این گونه جنبش‌‌ها، کبکی‌های تندرو را به ایجاد سازمان‌های رادیکال و ستیزه‌جو وادار کرد و سازمان‌هایی مانند «جبهه‌ی آزادیبخش کبک» در صحنه‌ی سیاسی کانادا پدیدار شد. بنابراین موجی از عملیات خشونت‌بار، مانند ترور مقام‌های عالی رتبه، بمب‌گذاری و درگیری خیابانی، مناطق مختلف کانادا را فراگرفت (61-1993:160 ,Gurr).
در اواخر دهه هشتاد، به واسطه برخی اقدامات و اصلاحات سیاسی و قانونی، جنبش قومی کبک اندکی فروکش کرد، ولی در دهه‌ی نود ملی‌گرایی کبک دوباره شدت گرفت و فرانسوی زبان‌های کانادا جدی‌تر از همیشه خواهان استقلال شدند. در اواسط سال 1992 نمایندگان و فعالان جنبش ملی‌گرایی قومی کبک با مسئولان مت مرکزی به گفت وگو نشستند تا امتیازهای بیشتری بگیرند، ولی این نشست تقریباً بی‌ثمر بود. در سال 1995 هم اقدام دیگری در راستای کسب استقلال صورت گرفت که به نتیجه‌ای قابل توجه نرسید. به همین دلیل ستیز فرهنگی و ملی‌گرایی و جدایی‌خواهی کبکی‌ها روز به روز گسترده‌تر و شدیدتر می‌شود (Eller, 1999: 344-45).

اروپا:

ساختار فرهنگی- قومی قاره‌ی اروپا همگون‌تر از قاره آسیا و آفریقاست، چرا که در طول چندین دهه و به صورت مسالمت‌آمیز و خشونت‌بار، بخش عمده‌ای از تنوع و تفاوت فرهنگی و قومی موجود در این قاره از بین رفته است. از سال 1910 تا 1930 نسبت اروپایی‌هایی که به یک گروه قومی تعلق داشتند ولى دارای دولت مستقلی نبودند، از 26 به هفت درصد رسید. پس از جنگ جهانی دوم هم حدود بیست میلیون اروپایی سرزمین اصلی خود را ترک کردند و در مکان‌هایی جدید ساکن شدند (64-63 : 1981 ,Krejci).
ولى این تحولات و تدبیرها، خاص‌گرایی فرهنگی را در این قاره از بین نبرده امروزه شاهد گرایش‌ها و جنبش‌های قومی فزاینده و گسترش یابنده‌ای هستیم. در اروپای غربی، بریتانیا با مسائل قومی ایرلند شمالی، اسکاتلند و ولز دست به گریبان است. باسک‌ها و کاتالان‌ها چندین سال است که برای جدایی از اسپانیا و تشکیل دولتی مستقل مبارزه می‌کنند. در فرانسه مبارزات و جنبش قومی برتن‌ها و باسک‌ها نمونه‌ی آشکار نوعی خاص‌گرایی فرهنگی است. دیگر کشورهای اروپای غربی هم کم و بیش عرصه‌ی چنین خاص‌گرایی‌هایی هستند (Giddens, 1998: 31-32; Peterson, 1999: 90).
افزون بر این، اختلاط فرهنگی ناشی از مهاجرت‌ها و همچنین فروپاشی شوروی و یوگسلاوی نیز خاص‌گرایی فرهنگی را در اروپای غربی تقویت و تشدید کرده است. کارگران مهمان که حدود پنج تا پانزده درصد کل جمعیت اروپای غربی را تشکیل می‌دهند، معمولاً دارای فرهنگ و زبانی متفاوت هستتند و به همین دلیل تنش‌های قومی جدیدی پدید می‌آورند. در آلمان حمله به کارگران خارجی امری عادی است و روز به روز بر شمار آن حمله‌ها افزوده می‌شود. همچنین احزاب دست‌راستی افراطی در کشورهای مختلفی مانند فرانسه با تأکید بر سیاست ضد مهاجرت و دامن زدن به خطر مهاجرت بیگانگان و از بین رفتن خلوص نژادی آرای بیشتری به دست می‌آورند (Jalali, 1998: 323).
خاص‌گرایی قومی در اروپای شرقی شدیدتر و برجسته‌تر از دیگر مناطق این قاره است. بلافاصله پس از فروپاشی شوروی و پایان سلطه‌ی روس‌ها بر سیاست و فرهنگ اقوام مختلف اروپای شرقی، خواست‌ها و گرایش‌های فرهنگی سرکوب شده بار دیگر آشکار شد و بسیج سیاسی مبتنی بر خودآگاهی فرهنگی- قومی سرتاسر این منطقه را فرا گرفت. یوگسلاوی که فاقد یک گروه قومی دارای اکثریت بود، فروپاشید و چهار جمهوری جدید اسلوونی، کرواسی، بوسنی هرزگوین و مقدونیه اعلام استقلال کردند. البته این خاص‌گرایی‌ها در برخی موارد (مانند بوسنی هرزگوین) بسیار خشونت بار بود (1994:11 ,Hutchinson).
در دیگر مناطق اروپای شرقی هم وضع نسبتاً مشابهی حاکم است: چک‌ها و اسلواک‌ها چکسلواکی را به دو کشور مستقل تقسیم کرده‌اند؛ اقلیت‌های مجار ساکن رومانی با شدت و حدت بیشتری خواست‌های قومی خود را مطرح می‌کنند؛ حدود یک میلیون اقلیت ترک بلغارستان که تا سال‌های اخیر از انتخاب نام ترکی و سخن گفتن به این زبان و رعایت آداب و شعایر اسلامی محروم بودند، امروزه برای کسب حقوق و امتیازهای بیشتری تلاش می‌کنند؛ یهودستیزی و بیگانه ستیزی هم در بیشتر کشورهای اروپای شرقی رو به افزایش است (1999:248 ,Rubenstein).

ملی‌گرایی

افزون بر انواع تنش‌ها، ستیزها و آگاهی‌های مبتنی بر تمایزها و شکاف‌های قومی، جنبش‌های ملی‌گرایانه را هم می‌توان نوع دیگری از خاص‌گرایی قومی به شمار آورد. بنابراین گرچه متمایزکردن این نوع خاص‌گرایی از خاص‌گرایی‌های نام برده بسیار دشوار و در مواردی ناشدنی است، اما بی‌گمان نادیده گرفتن جنبش‌های ملی‌گرایانه گوناگون در جهان معاصر بحث از این دسته خاص‌گرایی‌های فرهنگی را ناقص خواهد کرد. بر این اساس پس از اشاره به تفاوت میان قومیت و ناسیونالیسم و مفهوم ناسیونالیسم، بحثی کوتاه درباره‌ی احیای ناسیونالیسم خواهیم داشت.
گروه قومی، ملت و دولت مجموعه‌ای از پدیده‌های مرتبط ولی مجزا هستند که در اغلب موارد از یکدیگر تمیز داده نمی‌شوند. گروه قومی و ملت اغلب مترادف قلمداد می‌شوند و دولت و ملت هم معمولاً به جای یکدیگر به کار می‌روند. این کاربرد و جایگزینی نه تنها با واقعیت همخوانی ندارد، بلکه از لحاظ منطقی هم به این نتیجه‌ی نادرست می‌انجامد که گروه قومی با دولت برابر است. در عالم واقع همه‌ی گروه‌های قومی ملت نیستند، بلکه برخی از آنها ملت هستند. همچنین همه گروه‌های قومی یا ملت‌ها دارای دولت یا خواهان دولت نیستند، بلکه برخی از آنها این ویژگی را دارند.
در واقع پیوند میان گروه قومی و ملت همانند پیوند میان ملت و دولت پیچیده و متغیر است و از لحاظ منطقی رابطه‌ی عام و خاص میان آنها وجود دارد: برخی گروه‌های قومی، ملت هستند و برخی نیستند؛ برخی ملت‌ها هم گروه قومی هستند و برخی نیستند. به بیان دیگر گروه قومی و ملت دو نوع جمعیت هستند که هر چند در عالم واقع و گاهی تداخل و همپوشی دارند، ولی به لحاظ مفهومی دقیقاً مانند هم نیستند. مثلاً ایالات متحد یک ملت است، ولی به هیچ وجه یک گروه قومی به شمار نمی‌آید.
بر پایه‌ی این تمایز میان گروه قومی و ملت، می‌توان نیروها یا فرایندهای تعیین کننده و پدیدآورنده آنها را هم از یکدیگر متمایز کرد که در واقع متمایزکردن قومیت و ناسیونالیسم خواهد بود. اگرچه ناسیونالیسم اغلب بر پایه‌ی قومیت و یا با توسل به یک گروه قومی شکل می‌گیرد، ولی نوعی نیروی اجتماعی متفاوت است. قومیت هنگامی که با ناسیونالیسم در می‌آمیزد یا به ناسیونالیسم تبدیل می‌شود، ماهیتاً دگرگون می‌شود. به عبارتی، یک گروه قومی شاید ناسیونالیستی باشد یا نباشد، ولی اگر ناسیونالیستی باشد، اساساً از یک گروه قومی متفاوت خواهد بود. گروه قومی ناسیونالیستی هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ اهداف سیاسی از گروه قومی غیرناسیونالیستی متمایز است (Eller, 1999: 20-21).
از این دیدگاه، ناسیونالیسم شکلی از فرهنگ (یک ایدئولوژی، یک زبان، اساطیر، نمادگرایی و آگاهی) است که چهار هدف دارد: تبدیل یک گروه قومی منفعل به یک اجتماع قومی سیاسی فعال؛ سازماندهی فرهنگ جماعت و ایجاد یک فرهنگ عالی استاندارد و رسمی؛ تبدیل جماعت به یک ملت دارای همگونی فرهنگی؛ به دست آوردن یک سرزمین یا حتی یک دولت برای آن ملت (Smith, 1991: 126).
از لحاظ تاریخی ناسیونالیسم بیش از دویست سال قدمت دارد و بی‌تردید می‌توان آن را یکی از قدرتمندترین نیروهای دنیای مدرن به شمار آورد. در نیمه‌ی دوم سده‌ی هیجدهم این نیروی سیاسی در اروپای غربی از جمله فرانسه و امریکای شمالی شکل گرفت، اندکی بعد به امریکای لاتین گسترش یافت و پس از جنگ جهانی دوم سرتاسر جهان را فرا گرفت. شکل پیدایش ناسیونالیسم هم گوناگون است: دینی، محافظه‌کارانه، لیبرال، فاشیستی، کمونیستی، فرهنگی، سیاسی، جدایی‌خواهانه و از این قبیل (Hutchinson, 1994: 3).
با وجود اهمیت چشم‌گیر ناسیونالیسم، سلطه‌ی گفتمان‌ها و رهیافت‌های مارکیستی، لیبرالی و نظریه‌ی نوسازی مانع از آن بود که این پدیده به صورت دقیق و جلدی بررسی شود. بر پایه‌ی این گونه رهیافت‌ها و نظریه‌‌ها، ناسیونالیسم پدیده‌ای بود که در فرایند تحول و تکامل و نوسازی جامعه به تدریج تحلیل رفته، ناپدید می‌شود. ولی از دهه‌ی شسست به این سو، اعتبار چنین پیش فرض‌ها و نظریه‌هایی زیر سئوال رفت و مرحله‌ی جدیدی در مطالعه‌ی ناسیونالیسم آغاز شد. از دیدگاه برخی نظریه‌پردازان، این تغییر و تحول نتیجه‌ی شکل‌گیری موجی جدید از خاص‌گرایی فرهنگی در قالب جنبش‌های ناسیونالیستی بود که در دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم شدید‌تر و گسترده شده، و در سده‌ی بیست و یکم هم تداوم یافته است.
آنتونی اسمیت نظریه‌پرداز برجسته‌ی ناسیونالسیم، از «احیای ناسیونالیسم» سخن می‌گوید. به نظر او جنبش‌های جدایی‌خواهی در کانادا، اسکاتلند، بریتانیا، اسپانیا و دیگر مناطق جهان غرب، مفروضات مشترک بسیاری را درباره‌ی نوسازی و دموکراسی بی‌اعتبار می‌کند. اسمیت همچنین معتقد است که ستیزها و جنبش‌های ناسیونالیستی در اروپای شرقی، بی‌ثباتی و ناسیونالیسم پوپولیستی در روسیه، ستیزهای پایدار در خاورمیانه، خشونت قومی- مذهبی احیا شده در شبه قاره هند، و خیزش‌های مردم بومی و ستیزهای عمیق در آفریقای شرقی و جنوبی، ناسیونالیسم را دوباره در کانون امور جهانی قرار داده است (11-1994:10 ,Hutchinson).
گیدنز خیزش اخیر ناسیونالیسم را در قالب ناسیونالیسم‌های محلی بررسی می‌کند و این پدیده را محصول امکان‌های جدیدی می‌داند که فرایند جهانی شدن برای باز تولید هویت‌های محلی فراهم می‌کند. نظریه‌پردازان دیگری مانند ملوچی و گی برنا هم احیای ناسیونالیسم را تأیید می‌کنند. مانوئل کاستل خیزش ملی‌گرایانه را ویژگی بخش عصر جهانی شدن می‌داند و از انواع ناسیونالیسم در جهان معاصر سخن می‌گوید Melucci, 1989: 89-90; Giddens, 1998: 31-32 Castells.1997: 27-31; Guibernau, 1996:74.
در برخی آثار نیز از موج سوم یا نوع سوم ناسیونالیسم بحث می‌شود که پس از پایان جنگ سرد شکل گرفته و روز به روز گسترده‌تر و شدیدتر می‌شود. موج سوم ناسیونالیسم در عین حال که هسمانی‌هایی با مراحل پیشین ناسیونالیسم دارد، اما از آنها متمایز است. در حالی که در ناسیونالیسم‌های پیشین برجنبه‌ی سیاسی ملیت تأکید می‌شد، در آنها رگه‌های انترناسیونالیستی به چشم می‌خورد و گرایش‌های لیبرالی و ضد استعماری وجود داشت، ناسیونالیسم کنونی دارای جنبه‌های ضد لیبرالی، شووینسیتی و انحصارگرایانه است. به بیان دیگر موج سوم ناسیونالسم بر هویت‌سازی و تفاوت انفکاک‌آفرینی استوار است (Holion,1998:136; Schwarzmentel, 1998: 144).
همه‌ی موارد نام برده حکایت از آن دارند که دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم شاهد نوعی خاص‌گرایی فرهنگی فزاینده و گسترش یابنده بوده است. گرچه این گونه خاص‌گرایی به صورت‌هایی متفاوت و متعدد نمود یافته، اما جملگی ترکیبی از آگاهی‌ها، تنش‌ها و ستیزهای قومی و جنبش‌های ملی‌گرایانه به شمار می‌آیند. در همه‌ی این خاص‌گرایی‌ها زبان، نژاد، قومیت، دین و تاریخ محور و مبنای بسیج و سازماندهی افراد و گروه‌های مختلف می‌شود که گاهی به درگیری‌های بسیار خشونت بار می‌انجامد.
منبع مقاله :
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط