نویسنده: احمد گل محمدی
بحران هویت و معنا
افراد هنگامی خود را دارای هویت و زندگی معنادار میدانند که نیاز آنها به تداوم، ثبات، تمایز، همانندی با اجتماع، برتری و امر مطلق به اندازه قابل قبولی تأمین شود. به بیان دیگر حصول هویت و معنا در شرایطی ممکن است که افراد احساس کنند ثبات و تداوم دارند، در عین متمایز بودن از انسانهای دیگر با برخی از آنها همانند و همبسته باشند و دارای نظام معنایی مطلق و حتی برتر هستند.در جامعهی سنتی پیوند تنگاتنگ فضا، زمان و فرهنگ با مکان یا محل و سرزمین معین، این نیازهای هویتی را به خوبی تأمین میکرد و انسانها درون دنیاهای اجتماعی کوچک، محدود، پایدار و منسجم خود به هویت و معنای مورد نیاز خود به آسانی دست مییافتند. ولی فرایند جهانی شدن با پاره کردن این پیوند و نفوذپذیرکردن و فروریختن مرزهای مختلف زندگی اجتماعی، آن دنیاها را به شدت متزلزل و حتی نابود کرد. تحت تأثیر این دگرگونیهای بنیادی، امکان هویتیابی سنتی بسیار کاهش یافت و نوعی بحران هویت و معنا پدیدار شد. در این قسمت میخواهیم گامی دیگر در راستای تشریح این پدیده و شناسایی نمودهای گوناگون آن برداریم.
الف) از آنجا که مکان در مقایسه با فضا، توانایی و قابلیت بسیار بیشتری برای تأمین نیاز به اثبات، تمایز و همبستگی اجتماعی دارد، فرایند جهانی شدن با سرزمینزدایی و فضامند کردن زندگی اجتماعی نوعی بحران هویت و معنا پدید میآورد. به بیان روشنتر فضامندشدن زندگی اجتماعی در واقع با گسترش چشمگیر قلمرو زندگی و شکلگیری یک فضای اجتماعی بسیار پهناور همراه است که نوعی آسیبپذیری وجودی در پی دارد. هرگاه مرزهای زندگی انسان به روی دنیایی بزرگتر باز شود، امنیت و آرامش ناشی از احساس حضور در یک خانهی امن و محصور هم تهدید و متزلزل میشود (148:Tomlinson, 1999b).
فضامندشدن زندگی اجتماعی و فروریزی مرزها نه تنها در خانه بودن را بسیار دشوار و حتی ناممکن میکند، در عین حال فرد را در کنار انسانهای پرشمار دیگر قرار میدهد که بیگانه و ناآشنا هستند و پیوند و رابطهی نسبتاً مستقیم و پایداری میان آنها وجود ندارد. چنانکه میشل فوکو بیان میکند، سلطهی این شرایط بر زندگی اجتماعی بحرانآفرین است، به گفتهی او «ما در یک عصر هم کناری، عصر نزدیک و دور، عصر نزدیک هم بودن، عصر پراکندگی و تفرق هستیم.... اضطراب ما بیشتر به فضا مربوط میشود تا به زمان» (23-1983:22 ,Foucault).
ب) فرایند جهانی شدن همانگونه که با تبدیل فضایی صاف، نامتمایز و نامتناهی به بستر زندگی اجتماعی، امنیت و آرامش در خانه بودن را سلب و هم کناری اضطراب آفرینی به وجود میآورد، با تبدیل زمان کرونولوژیک به حال بیپایان، گذشتهی هویتبخش را نابود میکند. نابودی گذشته به معنای از بین رفتن خاطره و تاریخ، چونان منابع اصلی هویت در جوامع سنتی و از بین رفتن پیوند میان گذشتهی مشترک و حال مشترک است. در چنین شرایطی انسان نوعی همزمانی را تجربه میکند و در دنیایی لحظهای قرار میگیرد که در چارچوب آن گذشت زمان را نمیتوان احساس کرد (Morley and Robins, 1996: 115).
این احساس هم زمانی و در لحظه بودن به همان اندازهی هم کناری اضطرابآور است. یکی از پیش نیازهای اصلی هویت، احساس تداوم در گذر زمان است و سابجکتیویتی مانند آگاهی از زمان قلمداد میشود. بنابراین هنگامی که زمان به مثابه تداوم از بین میرود، وحدت سوژه هم مخدوش میشود. به بیان دیگر احساسی از موقتی و متغیربودن بر ذهن انسان چیرگی مییابد و امنیت و آرامش ناشی از وحدت و تداوم داشتن رخت بر میبندد (100 : 1996 ,Grossberg).
ج) نسبی شدن فرهنگها نیز نوعی بحران هویت و معنا پدید میآورد. در جوامع سنتی، قرار داشتن فرهنگهای خاص در چارچوب مرزهایی نفوذناپذیر و فضایی نسبتاً بسته، این امکان را برای آنها فراهم میکرد تا به آسانی هویت و معنای لازم را برای انسانهای دارای آن فرهنگها تأمین کنند. در واقع دنیای اجتماعی- فرهنگی آن انسانها دنیایی بود مجهز به نظام معنایی بسیار منسجم و توانمند که نه تنها عناصر هویتبخش ثابت و پایداری داشت، بلکه جایگاه اجتماعی مناسب و معمولاً «برتری» به افراد اختصاص میداد و روایتی از حقیقت مطلق را به آنها عرضه میکرد.
ولی فرایند جهانی شدن با نفوذپذیرکردن مرزها و افزایش دادن چشمگیر برخوردهای فرهنگی، آگاهی انسانها را از عناصر فرهنگی دیگر، مانند هنجارها، ارزشها، آداب و ادیان، بیشتر میکند و این آگاهی در واقع آگاهی از نسبی بودن دنیاهای اجتماعی- فرهنگی گوناگون و پرشمار است. در چنین شرایطی باورداشتن به برتری دنیایی خاص و دفاع از درستی مطلق آن در برابر فرهنگهای دیگر بسیار دشوار میشود. هنگامی که مهمترین منبع هویتیابی سنتی چنین متزلزل و نسبی شود، افراد وابسته به آن منبع دچار بحران هویت و معنا میشوند (Petetson,1999:79).
این بحران هویت و معنا در احساس تردید و ناامنی نمود مییابد. کنار هم قرار گرفتن فرهنگهای خاص درون فضای اجتماعی بسیار گسترده و پهناور و نسبی شدن حاصل از آن، دنیایی فارغ از اصول عام و مطلق پدید میآورد و بنیادهای هرگونه یقین و قطعیت معناساز و هویت بخش را متزلزل میکند و این تزلزل در واقع تزلزل پایههای باور و ایمان است. تحت تأثیر فرایند جهانی شدن، تردید و عدم قطعیت به همهی حوزههای زندگی فرهنگی و حتی حوزه شناخت علمی رسوخ میکند و ترس و ناامنی فراگیری پدید میآورد (1999:78 ,Lyon).
د) فرایند جهانی شدن نه تنها فرهنگهای گوناگون و پرشماری را در دسترس افراد و گروههای مختلف قرار میدهد، بلکه دنیاها و مرجعهای اجتماعی آنها را هم افزون میکند. بنابراین، اندک و حتی واحد بودن مرجعهای اجتماعی در جوامع سنتی که نیاز هویتی انسانها به تعلق و همبستگی اجتماعی را به آسانی تأمین میکرد، از بین میرود و فرد ناگزیر میشود با واحدهای اجتماعی کوچک و بزرگ مختلفی هویت پیدا کند. منابع و گزینههای هویتی که در چنین شرایطی عرضه میشوند، نه تنها متعدد و متنوع هستند، بلکه گاهی در تعارض با یکدیگر قرار دارند.
بدین ترتیب مرجعهای اجتماعی و در نتیجه هویتها نسبی میشوند. این نسبیت فراگیر، هویتسازی را به مسئولیت دشوار فردی و زندگی اجتماعی را به عرصهای پارادوکسیکال تبدیل میکند. رولن رابرتسن این شرایط بحرانی ناشی از دشوار و پیچیده شدن پیوند با مرجعهای اجتماعی متعدد و متعارض را با عنوان «تحول پارادوکسیکال عامگرایی و خاصگرایی» بیان میکند. این تحول عبارت است از فرایند دو وجهی دربرگیرندهی عام کردن خاصگرایی و خاص کردن عامگرایی» . (Robertson, 1992:100).
البته نقش فرایند جهانی شدن در شکلگیری بحران هویت و معنا از جنبههایی دیگر نیز قابل بحث و بررسی است که فقط با اشارهای کوتاه به دو مورد اصلی، این قسمت از بحث را به پایان میبریم: فرایند جهانی شدن با گسترش دادن چشمگیر قلمرو روابط زندگی اجتماعی، دنیای اجتماعی افراد را بسیار بزرگتر میکند و احساس کنترل ناپذیرتر شدن چنین دنیایی را در آنها به وجود میآورد (Castells, 1997:69). فرایند مورد نظر همچنین با تبدیل تغییرپذیری و سرعت به مهمترین عوامل ویژگی بخش زندگی اجتماعی مدرن، امکان و احتمال آنومی را افزایش میدهد (1994:1 ,Beyer).
پس به طور کلی میتوان گفت که فرایند جهانی شدن با رها کردن فضا و زمان از قید مکان و نسبی کردن فرهنگ هاو مرجعهای اجتماعی، هویتسازی و معنایابی به شیوهی سنتی را بسیار دشوار و حتی ناممکن میکند. بنابراین نوعی بحران فراگیر و فزایندهی هویت و معنا جوامع مختلف جهان را فرا میگیرد که به صورتهایی گوناگون در تصورها و احساسات افراد و گروههای مختلف بازتاب پیدا میکند. بسیاری از فرهنگپژوهان و علاقهمندان به درک و تبیین خاصگراییهای فرهنگی از نمودهای این بحران سخن گفتهاند.
به بیان روشنتر تحت تأثیر بحران آفرین سرزمینزدایی و نسبی شدن، تصور و برداشت افراد از جهان دگرگون میشود که با عنوانها و عبارتهایی گوناگون توصیف شده است: «دنیای دارای دگرگونیهای گیج کننده»، «جهان سیال، نفوذپذیر و غیرمشخص»، «دنیای عدم قطعیت و ابهام»، «عصر احتمال و تصادف»، «حال غیرقابل تحمل»، «دنیایی فاقد حد و مرز»، «دنیایی بزرگ و غیر قابل کنترل» «دنیای تضادها، ابهامها و پیچیدگیها و از این قبیل (Giddens,1994:6; Castells 1996:3; Castells,1997: 66,25; Bauman,1991:246 ; Holton, 1998:135). بیگمان چنین برداشتها و تصورهایی از جهان و زندگی اجتماعی با نوعی احساس سردرگمی، دلواپسی، اضطراب، ناامنی و ترس همراه است.
بازسازی هویت
چنانکه در بحث از هویت و کارویژههای آن بیان کردیم، هویت شرط لازم زندگی اجتماعی است و بدون چارچوبی برای تعیین هویت اجتماعی، انسانها نمیتوانند به صورتی معنادار و پایدار با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. در واقع بدون هویت اجتماعی، جامعهای وجود نخواهد داشت (1996:6,Jenkins). بنابراین بحران هویت و معنا زندگی اجتماعی را به صورتی جدی مختل میکند و افراد و گروهها ناچارند بحران نام برده را به نحوی حل کننده و پشت سر گذارند. بیگمان بازسازی هویت تنها راه انجام این مهم است.دربارهی این بازسازی سه نکته را باید بیان کرد: گستره بازسازی، سطح بازسازی و نوع بازسازی. از آنجا که فرایند جهانی شدن در برابر هیچ حد و مرزی باز نمیایستد، بحران هویت ناشی از آن نیز به قلمرو خاصی محدود نمیشود. در چنین شرایطی هیچ فرد و گروهی نمیتواند از تأثیر بحرانآفرین فرایند جهانی شدن در امان بماند. به همین دلیل بازسازی هویت نیز به قلمروها و واحدهای جغرافیایی، سیاسی و یا فرهنگی اختصاصی ندارد. چنانکه دادههای گوناگون گردآوری شده در بخش دوم نشان میدهند، امروزه تقریباً همهی جوامع جهان بحران هویت و بازسازی معطوف به آن را کم و بیش تجربه میکنند.
سطح بازسازی هم محدود نیست و سه سطح مختلف بازسازی هویت و مرز را میتوان شناسایی کرد: سطح خویشتن و گروه، سطح بین گروهی و سطح نوع انسان. سطح نخست بازسازی به تعلق گروهی و رابطهی فرد با گروه معطوف است. این بازسازی در واقع تلاشی است برای یافتن پاسخی به این پرسش که فرایند جهانی شدن بیش از پیش برجسته میکند: من اساساً به چه گروهی تعلق دارم (Peterson, 1999:19).
در سطح دوم یا سطح بین گروهی بازسازی هویتها و مرزها، گروه چونان یک مجموعه یا کل تلقی میشود. در این سطح آنچه برای فرد اولویت دارد نه تعلق گروهی، بلکه مرز گروه یا گروههایی است که او به آن تعلق دارد. در دنیایی بدون مرز و در برگیرندهی جریانهای جهانی، انسانها با هر برخورد جدید باید از خود بپرسند که حد و مرز گروه یا گروههایی که به آنها تعلق دارند کجاست و این گروهها چه رابطه و نسبتی با یکدیگر دارند. در سطح سوم هم بحران هویت توجه افراد را به بازسازی هویتی مبتنی بر انسانیت انسان و رابطهی انسان با طبیعت معطوف میکند (Peterson, 1999:20-21).
بازسازی هویت نه تنها فراگیر است و به سطح معینی محدود نمیشود، بلکه انواع پرشمار و گوناگونی نیز دارد. این بازسازیها از جنبههایی مختلف قابل تقسیم و دستهبندی هستند، ولی در این پژوهش آنها را به دو نوع کلی تقسیم میکنیم: بازسازیهای خاصگرایانه و بازسازیهای غیر خاصگرایانه. بازسازیهای نوع اول در خاصگراییهای فرهنگی و بازسازیهای نوع دوم در عامگراییهای فرهنگی نمود مییابند. در سطور آتی نخست از بازسازیهای غیرخاصگرایانه سخن میگوییم و سپس برای روشنتر کردن رابطهی میان فرایند جهانی شدن و خاصگراییهای فرهنگی، با نگاهی دوباره به عناصر و ویژگیهای ایدئولوژیک جنبشهای خاصگرایانه، نشان خواهیم داد که آن عناصر و ویژگیها، جملگی به شرایط و نیازهای روحی- روانی افراد و گروههای دچار بحران هویت و معنا معطوف هستند.
برای بحث از بازسازی غیر خاص گرایانه هویت نخست بهتر است دو وجهی بودن تأثیر فرایند جهانی شدن در عرصهی هویت را مورد توجه قرار دهیم تا روشن شود که این فرایند در عین حال که هویتسازی سنتی را مخدوش و مختل میکند، امکانات و بسترهای جدیدی هم برای بازسازی هویت فراهم میکند. فرایند جهانی شدن صرفاً بحرانآفرین نیست، بلکه ابزارهایی کارآمد هم برای گذر از بحران عرضه میکند. به همین دلیل برخی نظریهپردازان در بحث از پیامدهای جهانی شدن، آن را موجد آزادی و اضطراب و فرصت و خطر میدانند و از دیالکتیک جهانی شدن سخن میگویند (Alcantara, 1996:2; Giddens, 1994: 224).
در عرصهی هویت، فرایند جهانی شدن از آن رو موجد امکان و فرصت است که منابع و ابزارهای لازم برای ساخت هویت را بسیار افزون میکند. در جوامع سنتی، نفوذناپذیری نسبی مرزها و کوچکتر بودن قلمرو روابط و زندگی اجتماعی، منابع هویتی محدودی در اختیار اعضای واحدهای اجتماعی مختلف قرار میداد. در این جوامع دستیابی به منابع جدید هویت تقریباً ناممکن بود و نهادها و سنتهای حافظ مرزهای فرهنگی و اجتماعی به سختی با هرگونه منبع و عنصر هویتساز جدید مبارزه میکردند؛ منبع و عنصری که بر پایهی گفتمان مسلط نوعی بدعت به شمار میآمد. بنابراین منابع ثابت و محدود هویت چونان میراثی مقدس از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد.
ولی فرایند جهانی شدن با مستاصل کردن پاسداران سنتی هویت و ناکارآمد کردن عوامل بستارآفرین، زمینهساز تولید و عرضهی انبوه منابع و مصالح هویت و معنا شد. فرایند نام برده با رها کردن اینگونه منابع از قید مکان و سرزمین خاص، پخش و گسترش آنها را در نقاط مختلف جهان آسانتر کرد. امروزه اهالی منزویترین و دورافتادهترین واحدهای اجتماعی جهان هم با منابع فراوان و گوناگون هویت آشنا هستند. این افزایش منابع هویت در واقع به معنای تولید انواعی از امکانها و موقعیتهای جدید هویتسازی است که هر فرد کم و بیش میتواند با بهرهگیری از آنها خویشتن را بازسازی کند (228 : 1996 ,Hall).
فرایند جهانی شدن نه تنها منابع هویت و بنابر این امکانهای هویتسازی را افزایش میدهد، بلکه آزادی عمل فرد را هم در این عرصه به نحو چشمگیری بالا میبرد. در جوامع سنتی فرد معمولاً به صورتی منفعلانه هویت مییافت و ناخودآگاه و خود به خود، میراثدار هویتی میشد که در طول زندگی چندین نسل حفظ شده بود. این انفعال تا حدود زیادی از محدود و اندک بودن منابع هویت ناشی میشد. در چنین شرایطی تولید روایتهای بدیل از خویشتن بسیار ناچیز بود و ارتداد و بدعت چندان محلی از اعراب نداشت (1999:55 ,Gibbins and Reimer).
عامل دیگر، گرفتاری فرد در چنگال عوامل و متولیان فرافرادی هویتسازی و هویتبانی بود. در جوامع سنتی، عرصهی هویتسازی چنان توسط نیروهایی مانند سنت، طبیعت، گفتمان مسلط و نهادهای اجتماعی، دینی و سیاسی اشغال شده بود که فرد نمیتوانست از حداقل خودمختاری و آزادی عمل برخوردار شود. این نیروها هویت و نظام معنایی معینی برای فرد تعریف و عرضه میکردند که پذیرش آن از سوی او تقریباً گریزناپذیر بود. در واقع خویشتن فرد به خود او تعلق نداشت و ارادهای بیرونی آن را میساخت (Gibbins and Reimer, 1999: 55).
ولی فرایند جهانی شدن با فضامند کردن زندگی اجتماعی زمینهی رهایی فرد از دایرهی تنگ نهادها و عوامل سنتی هویتسازی را فراهم آورد. گیدنز از این پدیده با عنوان تحول سنت و طبیعت یاد میکند. از دیدگاه او در جوامع سنتی، طبیعت و سنت همچون چشماندازهای نسبتاً ثابت و معین کار ویژهی ساختاربخشی به زندگی اجتماعی و هویت را برعهده داشتند. تحت تأثیر فرایند تجدد و جهانی شدن، این دو عامل مستقل از کنش انسانی تحول یافته، تابع اراده و تصمیم انسان شدند و بدین ترتیب دنیایی با انعطاف بالا شکل گرفت. در چنین دنیایی، انسان فارغ از قید و بندهای سنت و طبیعت دارای آزادی و استقلال عمل چشمگیری است و باید در فضای اجتماعی بسیار پهناور، دنیا و هویت خود را بسازد (7-6 : 1994 ,GiddenS).
به بیان دیگر فرایند جهانی شدن با رها کردن امر اجتماعی از قید و بندهای مختلف، به ویژه سرزمین و دولت- ملت و عرضهی انبوه منابع فرهنگی هویت، قابلیت و امکان بیپایان هویتسازی را آشکار میکند. این تحولات و گشایشها انسان را قادر میکند با گزینشها و ترکیبهایی متفاوت، دنیایی منحصر به فرد برای خود بیافریند. بدین ترتیب حق انسان متمایز بودن برای هر فرد توجیه میشود و رسمیت مییابد. در واقع برجستهتر شدن سیاست خود هویت سازی در جهان معاصر به نقش و جایگاه محوری فرد در عرصه ساخت هویت فردی و اجتماعی معطوف است (Albrow, 1996:144-151).
هویتهایی که به دست افراد نسبتاً آزاد و مستقل و با بهرهگیری از منابع فراوان و گوناگون هویت در جامعهی جهانی ساخته میشوند، ویژگیهایی دارند. از آنجا که فرایند جهانی شدن باعث پویایی، پیچیدگی و سیالی روابط و زندگی اجتماعی میشود، هویتهای ساخته شده نیز معمولاً سیال، متغیر و نسبتاً موقتی هستند. در جامعه جهانی کنونی افراد با دگرگون کردن ترکیب عناصر هویتبخش و تغییر دادن تقدم و تأخر و اولویتبندی آنها به بازسازی پایدار هویتهای خود میپردازند (188 : 1998 ,Thompson) . بنابراین احتمال تصلب هویتها بسیار کاهش مییابد.
ویژگی دیگر هویتهای مورد بحث پرشمارتر و متکثرتر بودن آنهاست. برخلاف جوامع سنتی که با روابط اجتماعی محدود و معدود ویژگی مییافت، در جهان کنونی قلمرو روابط اجتماعی انسانها بسیار پهناور است و هر فرد با اجتماعات و گروههای متعددی پیوند دارد. همین روابط گسترده و تعلقهای گروهی پرشمار مبنایی است برای تولید و بازتولید هویتهای متکثر، البته باید خاطر نشان کرد که این هویتها از لحاظ تداوم، گستره و اولویت به هیچ وجه یکسان نیستند.
پیوندی یا ترکیبی بودن را نیز میتوان از ویژگیهای این گونه هویتها دانست. در جوامع سنتی عوامل مختلف دست به دست هم میدادند تا خلوص و اصالت هویت را حفظ کنند. منابع هویتی جدید و بدیل نه تنها بسیار اندک بودند یا حتی وجود نداشتند و در صورت وجود، توسل به آنها هم غیرمجاز و نامشروع بود. ولی فرایند جهانی شدن با رفع موانع نام برده، بستر مناسبی برای بازتولید هویتهای ترکیبی و پیوندی فراهم کرده است (Jacobson, 1998:22).
در این خصوص میتوان از دوگونه پیوند و ترکیب سخن گفت. در مواردی منظور از هویتهای ترکیبی، هویتهایی است که منابع و عناصر تشکیل دهندهی آنها به فرهنگهای متفاوتی تعلق دارند. مثلاً افراد و گروههایی که دستکم با دو فرهنگ زندگی میکنند، دارای چنین هویتهایی هستند (1994:4,Bhabha). در مواردی هم هویتهای ترکیبی محصول ترکیب ظریف و پیچیدهی امر عام و امر خاص هستند. این گونه هویتها در شرایطی ساخته میشوند که فرد در عین توسل به منابع محلی هویت، به اصول و ارزشهای عام نیز پایبند باشد (2000:102 ,Pieterse).
آنچه بیان کردیم ویژگیهای بازسازی غیرخاصگرایانه یا هویت هستند که برای گذر از بحران هویت و معنا در جامعهی جهانی معاصر ضرورت دارد. هرچند در این خصوص که فرایند جهانی شدن امکان این گونهبازسازی را فراهم میکند و از این امکان هم بهرهبرداری میشود تردیدی نیست، ولی بر سر میزان و گسترهی این بهرهبرداری اتفاق نظر چندانی وجود ندارد. برخی نظریهپردازان وجه غالباً بازسازی هویت در جوامع مختلف را غیرخاصگرایانه میدانند و برخی دیگر هم هویتسازی مورد نظر را بسیار محدود و ناچیز میشمارند.
لش و اوری مهمترین وجه تمایز مرحلهی عالی تجدد (1) را در کیفیت و کمیت منابع هویت و نوع بازسازی هویت مییابند. از دیدگاه آنها در این مرحله فضاهایی جدید در زندگی اجتماعی افراد گشوده شد که یکی از آنها فضایی خاص برای زندگی و هویتسازی و انعطافپذیر بود. در چارچوب این تحولات نوعی سرمایهی فرهنگی زیبایی شناختی بین گروههای بیشتری از مردم گسترش یافت و هنر و ادبیات به معنای بسیار گستردهی آن، به صورت منابع اصلی بازسازی هویت خویشتن در آمدند (Lash and Urry, 1994:54).
آلبرو و گیدنز هم الگوی اصلی هویتسازی در جوامع کنونی را غیر خاصگرایانه میدانند. از دیدگاه آلبرو فرایند جهانی شدن با گسترش و افزایش دادن روابط اجتماعی، خود هویتسازی را رایج کرده است (151 : 1996 ,Albrow). گیدنز نیز معتقد است که در مرحلهی عالی تجدد، بستر هویتسازی دگرگون میشود و به صورت پروژهای رفلکسیو در میآید و میگوید هر اندازه سنت نفوذ خود را از دست میدهد و زندگی روزمره بر حسب تعامل دیالکتیکی محلی و جهانی بازسازی میشود، افراد به چک و چانه زدن بر سر گزینش شیوهی زندگی خود از بین گزینههای گوناگون وادار میشوند (1,5: 1991,Giddens).
ولی مانوئل کاستل نظری متفاوت دارد. او هرچند بر سر این موضوع با گیدنز موافق است که «تحولات جهان معاصر و شکلگیری جامعهی شبکه محور، فرایند [سنتی و رایج] هویتسازی را زیر سئوال [برده]، نوعی بحران هویت پدید میآورد، وجه غالب بازسازی هویت را به هیچ وجه غیر خاصگرایانه نمیداند. كاستل مدعی است که در چنین شرایطی، برنامهریزی رفلکسیو زندگی جز برای نخبگان واقع در فضای بیزمان جریانهای جهانی ناممکن میشود. در جامعهی شبکه محور بازسازی هویت بر پایهی اصول کامیونال صورت میگیرد که بنیادگرایی دینی، ملیگرایی و قومیت نمودهای برجسته آن هستند (12-1997:11,Castells).
البته دیدگاههای نظریهپردازانی مانند لش، گیدنز و آلبرو دال بر این نیست که جامعهی جهانی کنونی صرفاً عرصهی بازسازی هویت است و بازسازی خاصگرایانه محلی از اعراب ندارد. آنها وجود بازسازی خاصگرایانهی نمود یافته در انواع جنبشهای بنیادگرانهی فرهنگی را میپذیرند، ولی آن را الگویی فرعی و پیرامونی میدانند که با تداوم فرایند جهانی شدن و پیشرفتهتر شدن تجدد کم رنگتر خواهد شد. در حالی که نظریهپردازانی مانند کاستل چنین ادعایی را با واقعیتهای زندگی اجتماعی معاصر مطابق نمیدانند و خاصگرایی را پدیدهای مهمتر و فراگیرتر به شمار میآورند.
به رغم اختلاف نظر جدی بر سر میزان و شدت بازسازی خاصگرایانهی هویت، وجود این نوع بازسازی به هیچ وجه مورد تردید نیست. در واقع بازسازی مورد نظر تلاشی است برای رهایی از بحران هویت با توسل به منابع و ابزارهای هویتسازی سنتی، متوسلان به این شیوه در جست و جوی آرامش و امنیتی هستند که فضاهای نسبتاً بسته فرهنگی اجتماعی موجود در جوامع سنتی فراهم میکرد. بنابراین به آسانی جذب جنبشهایی میشوند که در واکنشی دفاعی به فرایند جهانی شدن، بازسازی و احیای چنان فضاهایی را وعده میدهند.
این جنبشهای اجتماعی همان خاصگراییهای فرهنگی هستند که این پژوهش در صدد تبیین آنها برآمده است. بدین منظور تا کنون وجود نوعی همبستگی معنادار میان فرایند جهانی شدن، چونان متغیر مستقل و خاصگرایی فرهنگی را شناسایی کرده، نشان دادهایم که با تشدید و گستردهتر شدن فرایند نام برده در دهههای پایانی سدهی بیستم خاصگراییهای فرهنگی هم شدیدتر و فراگیرتر شدهاند و این همبستگی همچنان ادامه دارد. ولی از آنجا که صرف نشان دادن همبستگی، ارزش تبیینی چندانی ندارد، به روشن کردن چگونگی ارتباط و تأثیرگذاری میان دو پدیده یا متغیر نیز همت گماشتهایم.
برای بیان نحوهی ارتباط و تأثیرگذاری یا به عبارتی بیان مکانیسم علی به مفهوم بحران هویت و معنا متوسل شدیم و استدلال کردیم که فرایند جهانی شدن با مختل کردن شرایط و تحلیل بردن منابع هویتسازی سنتی یک بحران گسترده هویت پدید میآورد. بنابراین افراد و گروههایی پرشمار در برابر ایدئولوژیها و جنبشهایی که امکانپذیرشدن هویتسازی سنتی را وعده میدهند، بسیجپذیر میشوند. خاصگراییهای فرهنگی نمودهای برجستهی این گونه ایدئولوژیها و جنبشها هستند.
ولی از لحاظ روششناختی و منطقی هنوز میتوان پرسید که برقراری ارتباط میان بحران نام برده و خاصگراییهای فرهنگی چگونه ممکن است. یا چگونه میتوان مدعی شد که بحران هویت ناشی از فرایند جهانی شدن بستر خاصگراییهای فرهنگی را فراهم کرده است. در پاسخ به این پرسش و نشان دادن رابطه میان بحران هویت و خاصگرایی، ضمن شناسایی دوبارهی عناصر ایدئولوژیک جنبشهای خاصگرایانه روشن خواهیم کرد که آن عناصر کم و بیش به تأمین نیازهای روحی- روانی افراد دچار بحران هویت معطوف هستند.
خاصگرایی فرهنگی، واکنشی به بحران هویت و معنا
چنانکه در قسمتهای مختلف بخش دوم بیان کردیم، خاصگراییهای فرهنگی پدیدههایی گوناگون هستند و از جنبههایی با یکدیگر تفاوت دارند. ولی از دیدگاهی کلی، عناصر و ویژگیهایی را میتوان شناسایی کرد که کم و بیش در ایدئولوژی همهی خاصگراییهای فرهنگی و گفتمان مسلط بر آنها وجود دارند. در قسمت پایانی بخش سوم به اختصار از این ویژگیها سخن میگوییم و رابطهی آنها را با بحران هویت و معنا - که محصول فرایند جهانی شدن است- روشن میکنیم.نخستین ویژگی خاصگرایی فرهنگی ضدیت با فرایند جهانی شدن و نفی آن است. از آنجا که خاصگراییهای فرهنگی واکنشهایی به بحران هویت و معنا در جهان هستند، از شناسایی عامل بحران و نیروهای بحرانآفرین فروگذار نمیکنند. تقریباً در همهی خاصگراییهای فرهنگی از فرایند جهانی شدن و تا حدودی تجدد چونان عامل و پدید آورندهی اصلی بحران هویت و معنا یاد شده است. بنابراین فرایند مورد نظر به صورتهایی مختلف نفی میشود (Peterson, 1999:86).
تأکید بر مکان، محل و سرزمین معین ویژگی دوم ایدئولوژیهای خاصگرا را تشکیل میدهد. این ویژگی در درجهی نخست به احساس ناامنی و اضطراب حاصل از گسیخته شدن پیوند تنگاتنگ میان مکان و هویت معطوف است که فرایند جهانی شدن با فضامند کردن زندگی اجتماعی پدید میآورد. ناامنی حاصل از فضامندی و سرزمینزدایی، افراد را به تلاش برای مکانمند کردن دوبارهی هویت و ایجاد یک خانهی فرهنگی امن وا میدارد. در واقع موارد بسیاری وجود دارد که نشان دهندهی سرزمینگرایی دوبارهی افراد و گروههای مختلف در واکنش به سرزمینزدایی یا دیالکتیک سرزمینزدایی و احیای سرزمین هستند «(Tomlinson, 1999b:148).
از این دیدگاه میتوان گفت که فرایند جهانی شدن با مختل کردن کار ویژه هویتسازی مکان، باعث میشود تا انسانها برای گریز از بحران، دست کم به بازسازی خیالی سرزمین و مکان متوسل شوند: هند و پاکستان ... آشکارا دوباره در لندن پدیدار میشود، تهران پیش از انقلاب ... در لسآنجلس شکل میگیرد... درحالی که مکانهای واقعی و محلها کمرنگ میشوند، ایدههای مربوط به مکانهای از لحاظ فرهنگی متمایز، در نتیجهی حلقه زدن انسانهای بیریشه حول شهرها، مکانها و اجتماعهای خاطره مبنا و خیالی، برجستهتر میشوند و این در دنیایی رخ میدهد که به نظر میرسد به طور فزاینده چنین لنگرگاههای سرزمین مبنای استوار را در عالم واقع نفی میکند(Gupta and Ferguson, 1992: 10-11).
چنین گرایشهایی نشان میدهند که هویت سرزمینی مکانمند، به ویژه هنگامی که با نژاد، قوم، جنسیت و انفکاک دینی و طبقاتی درآمیزد، به صورت یکی از مؤثرترین مبناها برای بسیج سیاسی ... در میآید (4 1993: ,Harvey). انسانی که میخواهد هویت متزلزل خود را بر پایهی مکانی ثابت و استوار بازسازی کند، بیگمان در برابر ایدئولوژیهای خاصگرا آسیبپذیر خواهد بود. از این رو تقریباً در همهی خاصگراییهای فرهنگی، به نحوی از انحاء بر مکان و سرزمین به عنوان منبع و ابزاری کارآمد برای بازسازی هویت تأکید میشود.
چنانکه در بحث از خاصگراییهای قومی و جنبشهای ملیگرایانه بیان کردیم، در ایدئولوژیهای این گونه خاصگراییها، جایگاهی ممتاز به محل و سرزمین اختصاص یافته است. در ایدئولوژیهای مورد نظر این محل یا سرزمین ممتاز مانند میهن، وطن، زادگاه، و سرزمین آبا و اجدادی توصیف میشود که از گذشتهای بسیار دور مسکن قوم، نژاد و یا ملیتی معین بوده است و آنها همواره برای حراست از مرزهای آن مبارزه و جانفشانی کردهاند. در نتیجهی چنین مبارزهها و فداکاریهایی از ورود و نفوذ عناصر بیگانه جلوگیری شده و آسیبی جدی به هویت و فرهنگ اصیل اهالی آن سرزمین وارد نشده است.
همین جایگاه محوری مکان در ساخت هویت و حفظ آن باعث شده تا جنبشهای خاصگرایانهی قومی و ملی تأثیر مخرب جهانی شدن بر پیوند مکان و هویت را به شدت تقبیح کنند و توسل به مکان و سرزمین را چونان روشی کارآمد برای بازسازی هویت مورد تأیید و تأکید قرار دهند. از چنین دیدگاهی بازیابی هویت اصیل و پایدار در دنیای جریان، نوسان و سیالی مستلزم پاکسازی سرزمین مادری از عناصر بیگانهی مادی و غیرمادی است که به صورت مرجعی ثابت و معین، هویت بخش میراثداران حقیقی خود باشد. در واقع این ایدئولوژیها بر موضوعی تأکید میکنند که برخی نظریهپردازان و پژوهشگران با عنوان «تولید محل» از آن سخن میگویند (Meyer and Geschiere, 1999; 3).
در مصداقهای گوناگون بنیادگرایی دینی هم این ویژگی را میتوان کم و بیش شناسایی کرد. سرزمین ممتاز و حتی مقدسی که در ایدئولوژیهای خاصگرای قومی و ملی به قوم و نژاد و ملیتی خاص تعلق دارد، در بنیادگراییهای دینی به پیروان دین و آیینی خاص اختصاصی مییابد. گرچه برخی ادیان به ویژه اسلام، مسیحیت و یهودیت، سرزمینی کردن هویت را نفی میکنند و تنها منبع هویت را ایمان و باور دینی میدانند، ولی خاصگراییهای دینی به صورت ضمنی یا آشکار بر ممتاز بودن سرزمینی معین صحه میگذارند و پاک کردن این سرزمین متعلق به امت از ناپاکیها و ناخالصیها را رسالت اصلی خود میدانند. البته در جنبشهای دینی متعلق به ادیان و مذاهب دیگر، این ویژگی بسیار برجسته است که تأکید سیکها بر «خالصتان» نمونه بارز آن به شمار میآید (Hallencreutz, 1996:17).
ایدئولوژیهای دیگر انواع خاصگراییهای فرهنگی نیز این ویژگی را در بر میگیرند و با تأکید بر مکان و سرزمینی معین افرادی را که برای بازسازی هویت خود نیازمند مرجعی ثابت هستند، جذب میکنند. مثلاً در ایدئولوژی جنبش زاپاتیسیتها، سرزمین مکزیک جایگاهی خاص دارد؛ پیروان جنبش میهنپرستان امریکا، این سرزمین را به امریکاییهای اصیل متعلق میدانند؛ جنبش آئوم ژاپن، نجات این سرزمین از نابودی و فساد را مهمترین رسالت خود میداند؛ در نژادپرستیهای جدید هم از تعلق سرزمینی معین به نژادی «برتر» سخن به میان میآید (Silverman, 1999: 54-55; Castells, 1997: 73-101).
تأکید بر تمایز و تفاوت و شفاف کردن مرزها را میتوان ویژگی سوم خاصگرایی فرهنگی به شمار آورد. در همه خاصگراییهای فرهنگی کم و بیش و به صورتهایی مختلف بر بازسازی مرزها تأکید میشود و باز تعریف خودی- غیرخودی در دستور کار جنبشهای خاصگرا قرار میگیرد. این امر ازآن رو اهمیت دارد که فرایند جهانی شدن با نفوذپذیر و نابود کردن مرزها، تفاوت و غیریت را «پرابلمتیک» میکند. در چنین شرایطی همپوشیهای قلمرو ما و دیگران بسیار افزایش مییابد و بازشناسی مرز میان آن دو قلمرو دشوار میشود (Lechner, 2000:339).
به همین دلیل بنیادگراییهای فرهنگی احیای تفاوتهای نسبتاً مطلق و مرزهای کم و بیش روشن را وعده میدهند و میکوشند تفاوت پایدار و قابل شناسایی را چونان نماد هویت برجسته کند. این مرز و تفاوت مبتنی بر آن ممکن است دین، نژاد، قومیت و ملیت باشد. ایدئولوژیهای خاصگرا با تأکید بر این مقولههای فرهنگی، انسان امروزی را که در جستوجوی تفاوت است تا هویت خود را اثبات و نشان دهد، جذب میکند (1999:53 ,Silverman). از این لحاظ وعدهی ایدئولوژیهای مورد بحث برای چنین انسانی زدودن ابهام شکل گرفته حول تفاوت است.
نیاز به ابهامزدایی و حصول یقین در بازشناسی خودی و غیرخودی گاهی چنان شدید است که ستیزهای قومی بسیار مصیبتبار و وحشتناکی پدید میآورد. هنگامی که افراد متفاوتی فضاهای اجتماعی را اشغال و پیچیده میکنند، کنش خشونتبار به تنها ابزار یقین یافتن فرد از خویشتن مطلق خود تبدیل میشود و بدترین نوع یقین ( یقین مرگ محور) شکل میگیرد. ستیزهای قومی در آفریقای مرکزی در دهه هفتاد، شرق هندوستان در اوایل 1980 و اروپای مرکزی در اواخر 1980 و اوایل 1990 را میتوان نمونههایی از این گونه ایجاد تفاوت و یقین به شمار (Appadurai,1999: 321-22).
در موج جدید ملیگرایی و خاصگراییهای قومی نیز محوریت و جایگاه برجستهی تفاوت و هویت آشکار است. برخلاف جنبشهای ناسیونالیستی در سدهی نوزدهم و نیمهی نخست سدهی بیستم، این موج جدید با عامگرایی سرستیز دارد. جنبشهای ملیگرایانه پیشین از اندیشههای روشنگری متأثر بود، در چارچوب یک زمان جهانی قرار داشت و تلاشی بود علیه نوعی نابرابری و تبعیض، ولی ملیگرایی کنونی تفاوت مبنا و هویتمدار است و برای حفظ و مشروعسازی خود به جهانی شدن متوسل میشود نه به اصول و ارزشهای عام و جهانشمول. این ناسیونالیسم سیریناپذیر است، چرا که هویتجویی آن متوقف نمیشود و به همین دلیل کوچکترین تفاوتها همواره برجسته و تشدید میشود (Laidi, 1998: 59-60).
این تبدیل ناسیونالیسم عامگرای دیروز به ناسیونالیسم تفاوتمدار امروز به بهترین وجه در جامعهی هند نمود یافته است. هدف حزب کنگره و رهبران آن ایجاد یک ملت هند برای همهی اقوام و ادیان بود. در حالی که بر پایهی بنیادگرایی هندو، هندوستان میهن هندوها و سرزمین مقدس آنهاست و در آن سرزمین جایی برای مسیحیان و مسلمانان و یهودیان وجود ندارد. در واقع این تبدیل معنای اومانیستی و یونیورسال «همزیستی» به اصل «هرکس برای خود» بود که در ملیگرایی معاصر اهمیتی چشمگیر دارد (61-60 :1998 ,Laidi).
برخلاف دو ویژگی پیشین که با تأثیر فرایند جهانی شدن بر مکان و فضا مرتبط هستند، ویژگی چهارم خاصگرایی فرهنگی نتیجهی تأثیر جهانی شدن بر زمان است. تبدیل زمان کرونولوژیک به حال بیپایان، از بین رفتن تمایز میان گذشته و حال و آنچه همزمانی یا در لحظه بودن نامیده میشود، خاطره و تاریخ را محو و ناامنی و اضطرابی پایدار در افراد ایجاد میکند. برای افراد گرفتار آمده در چنین بحرانی، هویتسازی به واسطهی تاریخی خاصی اهمیت مضاعف پیدا میکند و احساس تداوم بدون یک گذشته مشترک بسیار دشوار میشود. از دیدگاه آنها مهمترین مجرای معناداری، گذشته مشترک یک اجتماع واقعی است (Guibernau, 1996:133).
بازسازی روایت تاریخی خاص و تأکید بر چنین روایتی- که ویژگی بخش همه خاصگراییهای فرهنگی به شمار میآید- به این تأثیر بحران آفرین جهانی شدن معطوف است. این تاریخ معمولاً تاریخ درخشان قوم، نژاد و امتی است که از گذشتهای بسیار دور در سرزمینی معین سکونت داشت و اصالت و برتری خود را همواره حفظ کرده است. انسانهایی که در دنیای کنونی خود، همزمانی و غیر تاریخی شدن را تجربه میکنند و میکوشند با توسل به چنین روایتهایی حافظهی تاریخی خود را فراخوانند و بر اضطراب و ناامنی ناشی از احساس عدم تداوم غلبه کنند (Castells, 1997: 66).
ایدئولوژیهای خاصگرا در پاسخ به نیازهای هویتی انسانهای دچار بحران هویت و معنا نه تنها گذشته را به حال پیوند میزنند، بر تداوم زمانی در آینده نیز تأکید میکنند. بر این اساس چشماندازی کاملاً روشن و امیدوارکننده از آینده ترسیم میشود و از برتری، پیروزی و بهروزی نهایی قوم، ملت، امت و نژادی خاص سخن به میان میآید. چنانکه در بخش دوم بیان شد، پاکسازی سرزمینی خاص از وجود بیگانگان و تعلق گریزناپذیر آن به صاحبان اصلیاش، جهانگیرشدن دینی خاص، بازیابی عظمت و برتری از دسترفتهی قوم یا ملتی معین و از این قبیل در همهی خاصگراییها کم و بیش مورد تأکید قرار گرفته و واقعیت یافتن حتمی آنها در آیندهای دور یا نزدیک ادعا شده است.
پنجمین ویژگی خاصگراییهای فرهنگی با تأثیر جهانی شدن بر فرهنگ پیوند مییابد. در جوامع سنتی، هویتسازی به واسطهی منابع و عناصر محدود و مطلق فرهنگی صورت میگرفت و به همین دلیل، یقین و قطعیتی بر نظام معنایی انسانها حاکم بود ولی با فروریزی مرزها و رها شدن فرهنگها از دایرهی تنگ مکان و سرزمینی معین، نسبیت فرهنگی فراگیری شکل میگیرد. به بیان دیگر فرهنگها در فضایی بسیار فراخ کنار هم قرار میگیرند و ساختگی و نسبی بودن آنها آشکار میشود. بنابراین دنیای پایدار و ممتازی که انسانها با این منابع و مصالح میساختند، فرو میریزد و نوعی بحران هویت و معنا پدید میآید.
همین تحول بحرانآفرین است که ویژگی پنجم خاصگرایی فرهنگی یا نسبیت ستیزی را شکل میدهد. در ایدئولوژیهای خاصگرا، نسبیت ستیزی پررنگ و برجستهای وجود دارد و انواع مطلقگرایی مورد تأکید قرار میگیرد. دفاع از سنت هم نمود دیگری از نسبیت ستیزی و مطلقگرایی است. در واقع یکی از ویژگیهای اصلی و حتی مهمترین ویژگی بنیادگرایی دفاع از سنت است که به شیوهی سنتی انجام میشود. در این چارچوب سنتها توجیه نمیشوند، بلکه همچون حقایقی مطلق قلمداد میشوند که باید به آنها ایمان آورد (1994:6,Giddens). انسانهای بحران زده میکوشند با توسل به سنتها، یقین و قطعیتی را که احساس میشود از دست میرود، بازیابند (1996:309 ,Hall).
ویژگی ششم خاصگرایی فرهنگی، نفی هرگونه آمیزش و اختلاط و تأکید بر خلوص و امر ناب است. فروریزی مرزها نه تنها فرهنگ و هویتها را نسبی میکند، بلکه این واقعیت را هم آشکار میکند که وجود فرهنگ خالص و ناب دیگر ناممکن است، چرا که فضاهای بسته فرهنگی- اجتماعی فرو ریختهاند. آگاهی از این واقعیت برای برخی انسانها بسیار اضطرابآور و ترسناک است و بنابراین به جستوجوی فرهنگ ثابت، ناب و پاک بر میخیزند (1999:51 ,Silverman). از این رو در ایدئولوژیهای خاصگرا از فرهنگ و هویت ناب دینی، قومی و نژادی سخن به میان میآید و احیای چنین خلوصی حتی با هزینه بسیار سنگین، رسالتی خطیر قلمداد میشود (Robins, 1991:25-27).
جماعتگرایی (2) ویژگی هفتم خاصگرایی فرهنگی است که به عنوان یک جنبش اجتماعی معاصر و یک فلسفهی سیاسی، واکنشی به فردگراییهای فزاینده در جهان معاصر به شمار میآید (1998:175 ,Brady) . این فردگرایی و فردمحوری تا حدود زیادی نتیجهی فرایند جهانی شدن است که با فروریختن فضاهای نسبتاً بسته اجتماعی- فرهنگی سنتی، امر اجتماعی را رها میکند و هویتسازی را بیش از پیش به مسئولیتی فردی تبدیل میکند. نه تنها دنیای اجتماعی فرد بسیار گسترش مییابد، بلکه مسئولیت او هم در برابر بازسازی خویشتن افزون میشود (Gibbins and Reimer, 1999:55).
ولی برخی افراد بارسنگین این آزادی و مسئولیت را بر نمیتابند و به گریز از آزادی میگرایند. آنها رهایی از این وضع دشوار و بحرانی را صرفاً در گرو پیوستن به جماعتی بسیار منسجم و بسته میدانند. این جماعتها با نهادهای جامعهی مدنی تفاوت دارند و نوعی کمونهای مقاومت هستند که از فضای خود و مکان خود در برابر منطق بیمکان فضای جریانها... دفاع ... و بر برتری ارزشهای خود در برابر انحلال تاریخ در زمان بیزمان ... تأکید میکنند (358 :1997 ,Castells). ایدئولوژیهای خاصگرا بازسازی چنین جماعتهاو فضاهای اجتماعی بسته را وعده میدهند.
مواردی که بیان کردیم مهمترین ویژگیهای انواع خاصگراییهای فرهنگی را تشکیل میدهند و در همهی ایدئولوژیهای خاصگرای پرشمار و گوناگون میتوان آن ویژگیها را شناسایی کرد. در پژوهش حاضر این ویژگیها از آن رو اهمیت دارند که رابطهی میان فرایند جهانی شدن و خاصگراییهای فرهنگی را به خوبی روشن میکنند. با تحلیل این ویژگی هامیتوان پی برد که خاصگرایی فرهنگی واکنشی به فرایند جهانی شدن است و جهانی شدن چگونه خاصگراییهای فرهنگی را تقویت میکند.
به بیان روشنتر، فرایند جهانی شدن با بازسازی فضا و زمان، هویتسازی سنتی را بسیار دشوار و حتی ناممکن میکند. بنابراین نوعی بحران هویت و معنا پدید میآید و بازسازی هویت گریزناپذیر میشود. در این شرایط بحرانی برخی افراد و گروه هامیکوشند با توسل به منابع و شرایط سنتی هویتسازی، خویشتن را بازسازی کند. ویژگیهای نامبرده دلالت بر این دارند که خاصگراییهای فرهنگی با نفی و رد تأثیر مخرب جهانی شدن بر هویتسازی سنتی و تأکید بر فراهم کردن شرایط و امکان این نوع هویتسازی، افراد دچار بحران هویت و معنا را جذب و بسیج میکنند.
پینوشتها:
1- high modernity
2- communitarianism
منبع مقاله :
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم
/ج