خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)

در ميان مقامات اجتماعى، هيچ مقامى ارزشمندتر و در عين حال پيچيده‏تر از منصب رهبرى نيست و تا فردى داراى مجموعه‏اى از كمالات و سجاياى انسانى و محاسن اخلاقى نباشد، نمى‏تواند شايسته اين مقام گردد، و به ديگر سخن: رهبر بايد داراى توده‏اى از خوبيهاى متضاد باشد كه در هر مناسبتى از آنها بهره بگيرد مثلاً قاطعيت را با دور انديشى، درستى را با نرمى، شكوه را با درويشى، خوش بينى را با احتياط لازم، به هم آميزد، و با روانشناسى و موقع‏شناسى كامل در هر فرصتى ابزار مناسب آن را به كار گيرد.
سه‌شنبه، 8 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)

نويسنده: آيت الله سبحانى
در ميان مقامات اجتماعى، هيچ مقامى ارزشمندتر و در عين حال پيچيده‏تر از منصب رهبرى نيست و تا فردى داراى مجموعه‏اى از كمالات و سجاياى انسانى و محاسن اخلاقى نباشد، نمى‏تواند شايسته اين مقام گردد، و به ديگر سخن: رهبر بايد داراى توده‏اى از خوبيهاى متضاد باشد كه در هر مناسبتى از آنها بهره بگيرد مثلاً قاطعيت را با دور انديشى، درستى را با نرمى، شكوه را با درويشى، خوش بينى را با احتياط لازم، به هم آميزد، و با روانشناسى و موقع‏شناسى كامل در هر فرصتى ابزار مناسب آن را به كار گيرد.
اگر در رهبر يك سلسله صفات مثبت لازم است پيراستگى از يك رشته اوصاف منفى نيز دست كمى از لزوم صفات مثبت ندارد، مثلا آدمى كه تحمل انتقاد، و شنيدن عقيده مخالف را ندارد و در مشكلات فاقد شكيبايى لازم است و بر او روح «قبضه كردن مناصب و توقع اطاعت كور كورانه ديگران» حكم فرما است، رهبرى او زيانبار و فاجعه‏انگيز است چه بهتر به اصلاح خويش بپردازد، آنگاه درباره «قيادت» بينديشد.
نايابى اجتماع يك چنين اوصاف مثبت و منفى، سرانجام مسأله رهبرى را به صورت «كبريت احمر» درآورده و با مشكلاتى فراوان روبرو ساخته است و به خاطر همين پيچيدگى است كه بشر امروز در حل امور مربوط به رهبرى به تشكيل كنگره‏ها، سمينارها و شوراها و كنفرانسهاى ميهنى و بين‏المللى دست زده و خواسته است از اين طريق گره رهبرى را بگشايد.
اگر مسأله رهبرى، امروز مورد توجه جهان غرب گرديده، از دير باز پيشوايان بزرگ اسلام، بحثهاى تكان دهنده‏اى پيرامون آن انجام داده‏اند كه نمونه‏هاى آن را در فرمان امام على (ع) به مالك و وصيت او به فرزندش امام حسن (ع)، و پيام فشرده‏اش به محمد بن ابى بكر مشاهده مى‏كنيم.
اگر در رهبرى اجتماعى با كلاف سر درگمى روبرو هستيم، و هر چه بيشتر سعى مى‏كنيم، شايستگان آن مقام را كمتر مى‏يابيم، در مسأله «قيادت الهى» كه در انسانهائى به نام پيامبر و رسول تجلى مى‏كند و مهندسى انسانها را در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى بر عهده مى‏گيرند، با مشكل دو چندان يا ده و صد چندانى روبرو مى‏باشيم، زيرا تحمل مسؤوليت عظيم الهى آنچنان امتيازات بزرگ و برجستگيهاى فزون از حد لازم دارد كه دارندگان آنها را از نظر قدرت به صورت عنقاى مغربى درآورده كه گاهى در ميان امت بزرگ فقط يك نفر شايسته آن مقام مى‏گردد و اگر تاريخ نبوت، پيامبران فزونى را معرفى مى‏كند، ولى پيامبران صاحب كتاب و بالاتر از آن صاحب شريعت بسيار كم بوده و خاتم آنان به يك فرد منحصر مى‏باشد.
صفات پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم
دشوارى رهبرى پيامبر خاتم: رهبرى پيامبر گرامى به خاطر جهانى بودن آن از يك طرف، و خاتم و آخرين سفير بودن او از طرف ديگر، با دشواريهاى فراوانى همراه بود، اقوامى كه هدايت آنها را بر عهده گرفته بود، از نظر فرهنگ و تمدن آگاهى و بينش ، اخلاق و انضباط، در يك سطح نبودند، خود اين اختلاف، امواجى از مشكلات را در طريق رهبرى او پديد آورده بود خداوند به خاطر پيروزى بر اين سختيها او را با استعدادى بس فراوان كه مظهر مجموعه‏اى از كمالات انسانى بود،آفريد و پس از چهل سال تربيت زير نظر بزرگ‏ترين فرشته از فرشتگان جهان‏1، او را براى رهبرى برگزيد.
در پرتو انديشه‏هاى حكيمانه، و علاقه به هدف و دلسوزى بر امت، مشكلات را حل كرده و تمدنى را پى‏ريزى كند كه براى آن تاكنون نظيرى ديده نشده است.
خدا در قرآن با بيانى زيبا به كمالات روحى و علل پيروزى او در معركه رهبرى اشاره مى‏نمايد چه بهتر در اين بحث با صفات برجسته اين شخصيت الهى آشنا شويم:

1- علاقه و دلسوزى به هدف‏

علاقه به هدف، عامل خودكارى است كه مدير يك مجتمع بزرگ و يا كوچك را بر سعى و تلاش، و تفوق بر مشكلات وادار مى‏سازد، و غبار خستگى را از چهره جان او پاك مى‏كند و اگر مدير از درون، به كارى كه براى آن گمارده شده است، احساس علاقه نكند، چنين مديريتى فاجعه‏انگيز است .
قرآن به علاقه قابل تحسين پيامبر بر هدايت مردم تصريح مى‏نمايد:
«فلعلك باخع نفسك على آثار هم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا» (كهف /6)
«شايد جان خود را به دنبال آنان آنگاه كه به رسالت تو ايمان نياورند از دست بدهى!»
اين جمله حاكى از نهايت علاقه يك طبيب اجتماعى است كه در راه مداواى بيمار خود تا آن حد مى‏كوشد كه در پرتگاه هلاك و نابودى قرار مى‏گيرد و در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«ولا تحزن عليهم ولا تكن فى ضيق مما يمكرون» (نمل /70)
«برگستاخى كافران غم مخور، از مكرو حيله آنان بر خود فشار مده»
باز مى‏فرمايد: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون» (فاطر /80)
«جان خود را بر اثر شدت تأسف بر آنها از دست مده، خداوند از آنچه كه انجام مى‏دهند آگاه است».
«فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون» (يس /76)
«سخنان آنان تو را غمگين مسازد، ما از كارهاى پنهانى و آشكار آنان آگاهيم».
آيات در اين مورد كه حاكى از علاقه عميق و فزون از حد اين رهبرى آسمانى به هدايت امت خود است بيش از اينها است و ما براى فشرده گويى به همين اندازه اكتفاء مى‏كنيم.

2- مظهر خلق عظيم

خشونت و تند خويى و فقدان روح انعطاف و گذشت، رهبر را با مشكلات زياد و سرانجام با شكست روبرو مى‏سازد سرانجام مردم كه هنوز مزه تربيت و انضباط را نچشيده‏اند، از دور او پراكنده شده و صحنه يارى را ترك مى‏كنند؛ امير مؤمنان در يكى از سخنان كوتاه خود مى‏فرمايد:
«آلة الرياسة سعة الصدور 2: ابزار رهبرى، گشادگى روح و روان است».
پيامبر به تصريح قرآن از نظر نرمش و انعطاف، آنجا كه بايد رهبر از خود گذشت و نرمش نشان دهد در حد اعلاى اين شيوه اخلاقى بود، وحى الهى، يكى از علل پيروزى پيامبر را عطوفت و مهربانى او مى‏شمرد و مى‏فرمايد:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» (آل عمران /159)
«در پرتو رحمت الهى، در برابر تندى آنها، نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى‏شدند، از آنان درگذر، و درباره آنان طلب آمرزش كن و در كارها مشورت بنما».
قرآن در يكى از سوره‏هاى مكى، راه نفوذ در مردم و قيام به وظايف رهبرى را چنين بيان مى‏كند:
«ولا تستوى الحسنه و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولىّ حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم»(فصلت /34-35).
«هرگز بدى و نيكى يكسان نيست بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت، بسان دوستان گرم و صميمى شوند. به اين شيوه اخلاقى افرادى نائل مى‏شوند كه داراى صبر و برد بارى بوده و بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) داشته باشند.
علت تأثير اين شيوه اخلاقى از اين جهت است كه افراد بدكار در انتظار انتقام و كيفرند، آنگاه كه بر خلاف انتظارشان، بدى را با خوبى پاسخ شنيدند وجدان ملامت گر (نفس لوامه) آنان بيدار شده و از درون آنان را به باد انتقاد و سرزنش مى‏گيرد، در اين موقع است كه جاى عدواتها و كينه‏هارا، كم كم مهر و محبت و صفا و خلوص مى‏گيرد.
طبيعى است رهبر موقع شناس از اين شيوه اخلاقى در موردى استفاده مى‏كند كه هنوز شخصيت انسانى آنان به كلى محو نشده و «نفس لوامه» آنان آسيب نديده باشد و گرنه بايد با آنان به صورت ديگر معامله كرد و به تعبير رسول گرامى (ص) «من الناس من لا يقيمهم الا السيف 3: برخى از مردم به اندازه‏اى لجوج و بدسگال هستند كه فقط زير ضربات خرد كننده شمشير، آدم مى‏شوند و دست از كردار زشت خود بر مى‏دارند».
قرآن شيوه رفتار پيامبر (ص) را با گروه كافر به نحو بس شايسته‏اى توصيف مى‏كند و آن را با لفظ «عظيم» كه در قرآن موضوعات بس محدودى با آن توصيف شده است، توصيف مى‏كند و مى‏فرمايد:
«و ان لك لاجراً غير ممنون و انك لعلى خُلُق عظيم فستبصر و يبصرون بايّكم المفتون» (قلم /3-6)
«تو برخويى بزرگ هستى به زودى مى‏بينى و مى‏بينند كه كداميك، مجنون است».
مراتب عطوفت و مهربانى رسول گرامى (ص) در فتح مكه به روشنى تجلى نمود، آنگاه كه بر مردم مكه كه ساليان درازى او را اذيت كرده ونبردهاى خونينى بر ضد او به راه انداخته بودند، دست يافت - در چنين شرايطى - روبه‏آنان كرد و گفت: «ماذا تقولون؟ و ماذا تظنون: چه مى‏گويد و چه درباره من مى‏انديشيد؟» مردم اسير و بهت زدن ناگهان به ياد جوانمردى وبزرگوارى و خلق عظيم و او افتادند و همگى گفتند: «لا نظنّ الا خيراً اخ كريم و ابن اخ كريم: جز نيكى درباره تو نمى‏انديشيم، تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مى‏دانيم» در اين لحظه موجى از رحمت سراسر مردم مكه را فرا گرفت رو به همگان كرد و فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم و هو ارحم الراحمين. امروز سرزنشى بر شما نيست، خدا همگان را مى‏بخشد او بخشاينده است» سپس افزود و با اين كه رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانه‏ام بيرون ساختيد ولى با اين همه، من بند بردگى از گردن شما باز مى‏كنم و اعلام مى‏كنم كه «اذهبوا و انتم الطلقاء: برويد! همه شما آزاد شده هستيد» 4.
خوى زيبا و عطوفت انسان دوستى پيامبر پيوسته زبانزد جهانيان در طول قرون بوده و سرايندگان اسلامى كه به مدح و ثناى او پرداخته‏اند، غالباً بر اين شيوه اخلاقى او تكيه كرده‏اند؛ ابو عبدالله شرف الدين بوصيرى متوفاى 694 كه از مشاهير شعراء و ادباى قرن هفتم است، در مدح حضرت صاحب رسالت قصيده معروفى به نام «قصيده برده» 5 دارد و در آن بر اين شيوه اخلاقى اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
فاق النبيين فى خلق و فى خلق‏
ولم يدانوه فى علم ولا كرم
اكرم بخلق نبى وانه خلق‏
بالحسن مشتمل بالبشر متسم‏
«بر تمام پيامبران از نظر آفرينش و خوى برترى يافت و هيچ كدام در دانش و كرم به او نمى‏رسند چه زيبا آفرينشى و چه زيبا اخلاقى است كه با زيبايى آميخته و تبسمى بر لب دارد».
حقاً كه راست و درست گفته‏اند: «حسنت جميع خصاله او با خصال بس زيبا آفريده شده است».
او با اخلاق زيبا و پسنديده خود تحقق بخش خطاب قرآنى است كه به او دستور مى‏دهد: كه: «و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين فان عصوك فقل انّى برى‏ء مما تعملون (شعراء/215و216): بالهاى رحمت خود را بر مؤمنان فروآور، و اگر كافران به مخالفت با تو برخاستند، بگو من از كارهاى شما بيزارم».

3- صبر و بردبارى‏

خدا در آغاز بعثت او را از مسؤوليت سنگينى كه بر عهده گرفته است آگاه ساخت و فرمود: «انا سنلقى عليك قولا ثقيلاً (مزمل /5): ما گفتار سنگينى را بر تو وحى مى‏كنيم» اين قول سنگين، رسالت جهانى او است كه اداء آن بر او و عمل به آن نيز بر رهروانش سنگين مى‏باشد.
انجام چنين رسالت خطيرى بدون يك روح مقاوم و صبور و شكيبا و بردبار، امكان‏پذير نيست از اين جهت در آيات متعددى او را به صبر و شكيبائى دعوت مى‏نمايد كه برخى را يادآور مى‏شويم:
در آغاز نزول وحى، و در سوره مدثر او را چنين مورد خطاب قرار مى‏دهد: «و لربك فاصبر (مدثر /7): براى خدا در طريق ابلاغ رسالت بردبار باش» بار ديگر، صبر واستقامت پيامبر مصمم را يادآور مى‏شود و مى‏گويد:
«فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم» (احقاف /35)
«بسان پيامبران اولوالعزم صبر بنما و درباره آنان، عجله مكن».

4- نيايش نيمه شب‏

روح خضوع و حالت نيايش در انسان، رمز شعور و نشانه آگاهى او از وجود قدرت بزرگ و علم بى پايان در صفحه هستى، و تعلق ذاتش به آن مقام بزرگ است احساس وابستگى به وجود برتر، انسانها را به ابراز خشوع وإمى‏دارد و سرانجام خشوع در قالب «عبادت» تجلى مى‏كند ولى نيايشگران گروه واحدى نيستند كه آنها را گروهاى مختلفى تشكيل مى‏دهد.
گروهى براى رفع نياز و جلب سود و يا بيم از عذاب، به اين احساس «لبيك» مى‏گويند، در حالى كه گروه ديگرى كه از معرفت بيشترى برخوردارند، به خاطر درك كمال مطلق و «مهرى» كه به خدا مى‏ورزند، به پرستش او مى‏پردازند، البته اختلاف در انگيزه‏ها تأثيرى روى اصل قداست عمل نمى‏گذارد، بلكه همگان در پرتو اصل «ولكلّ درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون» * در پيشگاه خدا مأجور و مثاب و داراى پاداش بزرگ مى‏باشند.
در حديثى امام صادق (ع) نيايشگران را به سه گروه تقسيم مى‏كند و در اين مورد سخن بس جالبى دارند كه اينك يادآور مى‏شويم:
«قوم عبدوا الله خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا اللّه تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادة الاُجراء، و قوم عبدوا اللّه حبا له فتلك عبادة الأحرار و هى افضل العبادة» 6.
«گروهى بسان بردگان از ترس به نيايش مى‏پردازند و گروهى ديگر مانند مزد گيران به انگيزه پاداش، او را عبادت مى‏كنند در حالى كه گروه سوم، روى مهرى كه به او مى‏ورزند به نيايش بر مى‏خيزند، و نيايش اين گروه بهترين پرستشها است».
كلمه «حُبّاً له» رمز شعور عميق و آگاهى ژرف از عظمت مربوب و كمال گسترده است و از اين جهت، در انسان، عشق و علاقه عظيمى به كانون كمال مى‏آفريند و در نتيجه از روى اخلاص و مهر، بدون چشمداشت پاداش، يا بيم از كيفر به عبادت بر مى‏خيزد، و در خضوع و خشوع خود، لذت مى‏برد، لذتى كه ديگر «لذتها» را به دست فراموشى مى‏سپارد.
قرآن و نيايش پيامبر - عبادتهاى نيمه شب اولياى الهى كه همراه با اشك شوق و سوز دل است، معلول شناخت عظيمى است كه از خدا دارند، نتيجه شوق و عشق به كمال است كه در دل خود احساس مى‏نمايند و سرانجام عبادت با لذت شهود معبود، در كامشان شيرين شده و خواب لذيذ و بالش ناز، و فراش گرم به دست فراموشى سپرده مى‏شود و ساعاتى به راز و نيازبا او مى‏پردازند تا آنجا كه رسول گرامى برخى از اوقات گاهى دو سوم شب را، به عبادت برگزار مى‏كرد بنابراين چه بهتر با نيايش او آشنا شويم:
1- خدا در سوره أسراء به پيامبر دستور «تهجّد» مى‏دهد كه همان عبادت در نيمه شب است چنانكه مى‏فرمايد:«و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً» (اسراء /79)
«برخى از شب را برخيز! با قرآن و يا نماز به عبادت بپرداز، و اين يك برنامه اضافى است، شايد خدا تو را به مقام شايسته‏اى برگزيند».
2- خداوند در سوره مزمل به بيان كم و كيف عبادت در دل شب مى‏پردازد، وقت آن را شب، و مقدار آن را، بين دو سوم الى يك سوم شب اعلام مى‏دارد و فلسفه قيام و تهجد در شب را امرى مى‏داند كه در پيشبرد اهداف او كاملاً مؤثر است .
ما در اينجا اين بخش از آيات را يك جا مى‏آوريم تا روابط منطقى آيات كاملاً روشن گردد:
«يا ايّها المزّمل قم الليل الا قليلاً، نصفه او انقص منه قليلاً، اوزد عليه و رتل القران ترتيلاً، انا سنلقى عليك قولا ثقيلاً، ان ناشئة الليل هى اشدّ وطاً و اقوم قيلاً ان لك فى النهار سبحا طويلاً و اذكراسم ربك و تبتّل اليه تبتيلاً» (مزمل /1-8)
«اى جامه به خود پيچيده، شب را جز اندكى بپاخيز، نيمى از شب يا اندكى از آن كم كن يا بر آن بيفزا، قرآن را با ترتيل (با تأنى و آرام) بخوان، به همين زودى گفتار گران بر تو القاء مى‏كنيم ساعات و اوقات شب، مايه تأثير عميق و استوارى گفتار است. براى تو در روز، رفت و آمد طولانى است. نام پروردگار خود را به يادآر و به او توجه نما».
بياييد در مضامين اين آيات كمى دقت كنيم! خدا در آغاز رسالت پيامبر و آغاز نزول وحى - كه شأن نزول آيات حاكى از آن است - به پبامبرش دستور«عبادت در دل شب» را مى‏دهد، و او را از نظر كميت، ميان دو سوم و يا نصف و يا يك سوم شب، مخير مى‏سازد، تا برحسب شرائط و امكانات به يكى از سه صورت، به نيايش خدا بپردازد و اين قسمت با جمله‏هاى «قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه» بيان شده است .
قيام در دل شب، نبايد با نماز گزاردن پايان پذيرد، بلكه بايد با تلاوت قرآن، آن هم به صورت «ترتيل» كه در آن به الفاظ و معانى كاملاً توجه مى‏شود، همراه گردد، اگر بنده حق با گزاردن نماز با خدا سخن مى‏گويد و ارتباط برقرار مى‏كند، خدا هم از طريق قرآن كه سخن او است با بنده خود سخن مى‏گويد و در نتيجه ارتباط برقرار مى‏گردد و اين مطلب با جمله «ورتّل القران ترتيلاً» بيان شده است .
در آيه بعد به راز اين تكليف (عبادت نيمه شب) اشاره شده است و آن اين كه به همين زودى، بارى گران و مسؤوليتى خطير كه تحمل و ابلاغ رسالت است بر تو القاء خواهد شد و براى انجام آن لازم است به خود سازى بپردازى و ارتباط مستمر با مبدأ قدرت برقرار كنى چنانكه مى‏فرمايد: «انّا سنلقى عليك قولا ثقيلاً».
آيه بعد، علت گزينش شب را براى تهجد بيان مى‏كند و آن اين كه مقدار تأثير عبادت به آرامش محيط و فراغت قلب بستگى دارد، از اين جهت، عبادت نيمه شب، از نظر تأثير، عميق‏تر، و از نظر گفتار، استوارتر است و در اين شرائط، گفتار از دل بر مى‏خيزد و با آن تطبيق مى‏كند در حالى كه روز فارغ از غوغا و سعى و تلاش و رفت و آمد نيست و با اين گرفتارى نه وقت كافى هست و نه فراغت قلب، چنانكه مى‏فرمايد: «انّ ناشة الليل هى اشدّ وطاً و اقوم قيلاً انّ لك فى النهار سبحا طويلاً».
انسان كامل به حكم اين كه يك موجود امكانى و از نظر قوا و نشاط روحى محدود است به هنگام انجام وظيفه، خصوصاً به وقت مقابله با جاهلان و افراد نادان، با يك نوع كم نشاطى و افسردگى روبرو مى‏گردد كه اگر افزايش يابد مايه دلسردى در انجام وظيفه مى‏شود، براى زدودن هر نوع زنگار دل، عبادت بهترين وسيله ارتباط با كانون قدرت و مركز كمال است كه به روح و روان، نيرو و نشاط بيشترى مى‏بخشد.
3- در سوره مزمل آياتى است كه حاكى از قيام پيامبر با گروهى از مؤمنان براى عبادت در شب مى‏باشد، چنانكه مى‏فرمايد: «ان ربّك يعلم انك تقوم ادنى من ثلُثَى اللّيل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذين معك» (مزمل /20)
«خداى تو مى‏داند كه تو با جمعى از افرادى كه با تو هستند نزديك به دو سوم و يا نصف و يك سوم شب را به عبادت مى‏گذارنى».
در حالى كه خدا عبادت در شب را براى رسول گرامى «نافله» مى‏داند ولى با اين حال، حضرتش به اندازه‏اى به آن امر قيام كرد كه قدمهاى او ورم كرد و آيه ذيل در اين مورد نازل گرديد:
«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى الاّ تذكرة لمن يخشى» (طه /2-3)
«قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى بلكه مايه يادآورى است براى كسانى كه از مخالفت خدا بترسند».

5- علم و آگاهى گسترده

پيامبر گرامى داناترين و آگاهترين انسانى است كه گام بر پهنه گيتى نهاده است و قرآن علم و آگاهى او را چنين توصيف مى‏فرمايد:
«و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً» (نساء /113)
«كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را كه نمى‏دانستى به تو آموخت، و كرم خدا درباره تو بزرگ است».
دقت در جمله‏هاى سه گانه اين آيه، ما را به وسعت علم او هدايت مى‏كند:
1- «و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة: خداوند كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد»، مقصود از كتاب، قرآن و منظور از حكمت، دانشهاى استوار است كه در هر دوره زندگى، سعادت آفرين مى‏باشد و نمونه‏هايى از آن در گفتار لقمان حكيم آمده است ولى هرگز منحصر به آن نوع دستورها نيست، بلكه از آن گسترده‏تر است .
2- «و علمك ما لم تكن تعلم: آنچه را كه نمى‏دانستى، به تو آموخت»، علم و آگاهى‏اى كه در اين جمله آمده است،
به حكم قانون «تغاير معطوف و معطوف عليه» غير از كتاب و حكمت است كه در جمله پيش وارد شده است و در پايه عظمت آن همين بس كه در جمله سوم آن را چنين توصيف مى‏نمايد:
3- «و كان فضل الله عليك عظيماً: كرم و لطف خدا كه علم و آگاهى تو يكى از شاخه‏هاى آن است، بزرگ است»، هيچ كرامتى بالاتر از علم و دانايى نيست و توصيف كرم به عظمت، به گونه‏اى مشعر و گواه بر عظمت علم اوست. علمى كه خدا او را عظيم توصيف مى‏كند، تكليف آن روشن است.
آدم نخستين، پيامبر الهى است كه به حكم آيه: «و علّم ادم الاسماء كلّها» (بقره /31) از اسرار هستى آگاه گشت، علمى را فرا گرفت كه فرشتگانرا از آن بهره‏اى نبود و بدين جهت بر آنها برترى جست و مسجود آنان قرار گرفت و خاتم پيامبران به اتفاق روايات و امت اسلامى برترين، پيامبران و سرآمد آنها به شمار مى‏رود از اين جهت بايد از نظر كمالات نفسانى و ملاكات فضيلت و برترى، بالاتر از همه و از آدم ابوالبشر باشد.
«بريد» كه يكى از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) است نقل مى‏كند كه يكى از اين دو بزرگوار، بر وسعت علم و آگاهى پيامبر با آيه زير استدلال فرمود:
«و ما يعلم تاويله الا اللّه و الراسخون فى العلم (آل عمران /7): تأويل متشابه يا قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند».
امام چنين فرمود: «و رسول الله افضل الراسخين فى العلم قد علمه الله عزوجل جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله ليننزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله» 7
«پيامبر خدا برجسته‏ترين راسخنان در علم است، خدا تنزيل و تأويل قرآن را به او آموخت و در شأن خدا نيست كه چيزى را بر او فرو بفرستد و او را از حقيقت آن آگاه نسازد».
علم امير مؤمنان (ع) و ديگر امامان معصوم پرتوى از علم نبوى است و مجموع احاديث صحيح و استوارى كه در اختيار داريم، همگى به او منتهى مى‏گردد و مطالعه اين بخش، گواه روشنى بر علم عظيم پيامبر خاتم است.

6- مايه مصونيت مردم از عذاب

اعمال زشت انسان واكنشى در اين جهان و پى آمدى در سراى ديگر دارد، يكى از آثار گناه در جامعه نزول عذاب است كه در آيات قرآن و احاديث بر آن تصريح شده است و كافى است كه در اين مورد آيات مربوط به نابودى اقوام سركش را مطالعه نماييم.
ولى يكى از آثار وجود پيامبر اين است كه تا او در ميان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمى‏كند و به اين ويژگى در آيه زير تصريح شده است:
«و ما كان اللّه ليعذّبهم و انت فيهم و ما كان الله معذّبَهم و هم يستغفرون» (انفال /33)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمى‏كند تا تو در ميان آنان هستى همچنانكه عذاب نمى‏فرستد تا طلب آمرزش مى‏نمايند».
نخستين كسى كه چنين ويژگى را از قرآن استخراج نمود، امير مؤمنان على (ع) است وى در يكى از كلمات قصار خود مى‏فرمايد:
«كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونكم الاخر فتمسكوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم...» 8
«در روى زمين دو وسيله امنيت مؤثر وجود دارد: يكى برداشته شد، به ديگرى چنگ بزنيد، آنچه برداشته شد، پيامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مى‏فرمايد: شأن خدا نيست كه آنان را مجازات كند تإ؛ّّّ تو در ميان آنان هستى...»

7- شفيع روز جزا

همگى با واژه شفاعت آشنايى كامل داريم، هنگامى كه سخن از جرم و گناه، و محكوميت يك فرد به ميان مى‏آيد، و شخصى پا به ميان مى‏گذارد تا درباره فردى فعاليت و وساطت كند تا او را از مرگ و اعدام يا زندان و توقيف نجات بخشد، مى‏گوييم: فلانى در حق او «شفاعت» كرد.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت اين كه به وساطت شخص براى نجات گنهكار شفاعت گفته مى‏شود، اين است كه مقام و موقعيت شفاعت كننده، و نيروى ثأثير او، با عوامل نجاتى كه در وجود شفاعت شونده هست (هر چند كم و اندك باشد) ضميمه (و جفت مى‏شوند) و هر دو به كمك هم، موجب خلاصى شخص گنهكار مى‏گردند.
معناى شفاعت اولياى خدا براى گنهكاران در ظاهر اين است كه عزيزان الهى، روى قرب و موقعيتى كه در پيشگاه خداوند دارند، مى‏توانند براى مجرمها و گنهكاران وساطت كنند، و از خداوند بزرگ بخواهند كه از تفصير و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت كردن و پذيرفته شدن شفاعت آنان در گرو يك رشته شرائطى است كه برخى مربوط به شخص گنهكار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مى‏باشد.
به عبارت ديگر، شفاعت همان كمك كردن اولياى خدا است با اذن خدا، به افرادى كه در عين گنهكار بودن پيوند ايمانى خود را با خدا، و پيوند معنوى خويش را با اولياى خدا قطع نكرده‏اند.
و به يك معنا، شفاعت اين است كه يك موجود مادون - كه استعداد جهش و پيشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت يك امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر كمال روحى، بايد به حدى سقوط نكند كه نيروى جهش و تكامل را از دست بدهد، و امكان تبديل او به يك انسان پاك ازميان برود.
عقيده به شفاعت به اندازه‏اى در ميان مسلمانان رسوخ دارد كه هركجا برويم و از هر كه بپرسيم اين اعتقاد را از عقايد اسلامى خويش مى‏شمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هيچ گونه ترديدى نشان نمى‏دهد. همه مى‏بينيم كه در مواقع راز و نياز مسلمانها با خدا، و نيز در كنار قبر پيشوايان بزرگ اسلام، دلها و انديشه‏هاى افراد گنهكار، بسوى شفيعان درگاه الهى كشيده مى‏شود و از آنان مى‏خواهند كه از پيشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گيرند.
يك چنين عقيده راسخ و پا برجايى، نمى‏تواند ساختگى و غير اصيل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى اين عقيده معلول ورود آن در قرآن مجيد و احاديث اسلامى است، زيرا معنى ندارد يك جمعيت يك ميليارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقيده‏اى بروند كه هرگز در كتاب آسمانى و مدارك دينى آنها وارد نشده باشد.
البته بايد اعتراف كرد كه اين مسأله اصيل اسلامى بسان برخى ديگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پيرايه‏هاى غلط همراه شده است و از همين رو، بر دانشمندان است كه مردم را در اين زمينه روشن سازند و مطالب اصيل اسلامى را از غير آن جدا نمايند.
مسأله شفاعت و كمك كردن موجود عالى به فرد پائين، غير از مسأله پارتى بازى و وسيله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر يك فرد نا اهل يا گروه غير وارد، اين اصل اسلامى را از محور صحيح آن منحرف كرده، و چهره آن را كريه ساخته‏اند، مربوط به انديشه صحيح اسلامى نيست .
البته برخى شايد چنين تصور كنند: روز رستاخيز شافعان راستين الهى، يزيدها و حجاج‏ها و چنگيزها را زير بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنويت و نورانيت شافعان بهره‏مند گرديده، و در كانون وجود آنان جهشى به سوى پاكى پيدا خواهد شد.
ولى آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند، زيرا شفاعت شافعان واقعى از آن كسانى است كه روح و روان آنان دارايى نيروى جهش به سوى كمال و پاكى باشد، ولى كسانى كه در سراسر وجود آنان نقطه قوت و كمالى پيدا نمى‏شود، هرگز نورانيت شافعان، وجود تاريك آنان را روشن نخواهد كرد.
بايد درباره شفاعت چنين بينديشيم: مردى را فرض كنيم كه پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاكى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاكان، جرقه‏اى در دل او روشن مى‏گردد، و انقلابى در او پديد مى‏آيد، و او را انسان ديگرى مى‏سازد. مشابه اين جريان را درباره انسان‏هاى اخروى بينديشيم، انسان‏هايى كه در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عين حال نيروى جهش به سوى كمال ازروان آنان به كلى رخت بر نبسته است، در اين موقع بر اثر برخورد با شخصيتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانيت انسان‏هاى نورانى، يك نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مى‏دهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى كمال در روح و روان آنان روشن مى‏گردد.
اين، تصوير نارسا و كمرنگى از حقيقت شفاعت اخروى است كه به وسيله شافعان راستين به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهيم، به حقيقت آن واقف نخواهيم شد.
بايد درباره شفاعت همانطور بينديشيم كه درباره توبه و ندامت مى‏انديشيم، جاى شك نيست كه توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرايطى كه گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در كانون وجود انسان روشن مى‏سازد، و هرگز كسى نگفته است كه تشريع توبه مايه جرأت تبهكاران مى‏گردد. همچنين نبايد موضوع اعتقاد به شفاعت را مايه جرات و وسيله گسترش گناه بينديشيم، بلكه بايد آن را روزنه اميدى به سوى بازگشت به طهارت و پاكى تلقى كنيم .
سازندگى و آثار تربيتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا كه در اين گفتار، حقيقت شفاعت را به طور فشرده بيان كرديم، شايسته است كه پيرامون آثار تربيتى و خصوصيات اين ايده مذهبى بحث كنيم:
امروز از ديد بسيارى از خوانندگان، اهميت و لزوم بحث پيرامون يك ايده مذهبى، در گروه آثار تربيتى و سازندگى آن است - لذا - اگر يك ايده مذهبى در اين مسير قرار نگيرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مى‏شمارند و احيانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمى‏دانيم.
روى اين لحاظ براى نشان دادن اهميت بحث و اين كه ايده «شفاعت» حتى روى مقياسى كه آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتيب داده‏اند، از مسائل درجه يك مى‏باشد، بحث پيرامون آثار تربيتى و اصلاحى آن را بر ديگر بحثها مقدم داشته ابتدا در اين مورد به بحث و گفتگو مى‏پردازيم:
شفاعت مايه اميدوارى است: اعتقاد به شفاعت پديد آورنده اميد در دل گنهكاران، و مايه بازگشت آنان در نيمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقيقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گيرد، خواهيم ديد كه اعتقاد به شفاعت اولياى خدا، نه تنها مايه جرات و موجب سرسختى با خدا نمى‏باشد، بلكه سبب مى‏شود كه گروهى به اميد اين كه راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مى‏توانند به وسيله اولياى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب كنند، از عصيان و سركشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها اين نقش را بر عهده دارد، بلكه پذيرش توبه، و در سطح وسيعتر، موضوع «انتظار فرج» و اميد به بهبود وضع آينده اجتماع، از عوامل سازنده‏اى است كه براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانى‏هاى بشر به انسان نيرو بخشيده و او را از محيط تيره و تار يأس و نوميدى، به فضاى روشن رجاء و اميدوارى وارد مى‏كند.
اعتقاد به شفاعت اولياء خدا (البته با شرايط خاصى) درباره گنهكاران سبب مى‏شود كه فرد گنهكار معتقد گردد كه وى از اين به بعد مى‏تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال ديرينه وى طورى نيست كه براى او يك سرنوشت شوم قطعى و غير قابل تغيير ساخته باشد، بلكه او از همين حالا به كمك اولياى خدا و تصميم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مى‏تواند سرنوشت خود را عوض كند،و درهاى سعادت را به روى خود بازكند؛ ولى بر عكس، يأس و نوميدى و اين كه ديگر كارى از او و ديگران ساخته نيست، چراغ اميد را در شبستان عمر انسان ،خاموش مى‏سازد.
جوانى كه در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد كه كارهاى زشت پيشين او، آنچنان كاخ سعادت وى را ويران كرده كه ديگر قابل ترميم نيست،و براى او يك سرنوشت قطعى پديد آورده كه به هيچ وسيله‏اى نمى‏توان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خويش جلب نمود،و حتى توبه و پشيمانى ،و شفاعت و كمك خواهى از اولياى حق نمى‏توانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنين اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمى‏كاهد، بلكه سبب مى‏شود كه پرونده زندگى وى روز به روز سياه‏تر، و بار گناه او سنگين‏تر شود. زيرا او با خود چنين فكر مى‏كند: اكنون كه راه باز گشت به روى من باز نيست، و از اين به بعد هر نوع قدم نيكى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، ديگر جهتى ندارد كه من در نيمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عكس اگر روزنه اميد را به روى خود باز ببيند و بداند كه از همين حالا مى‏تواند وضع خود را در آينده دگرگون سازد، در اين صورت كوشش مى‏كند كه گذشته را جبران كند و به وضع خود در آينده بهبود بخشد.
از اين گذشته همانطور كه مى‏دانيم: شفاعت اولياى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هيچ كس نمى‏تواند شفاعت نمايد، ناگفته پيدا است كه اذن خدا بى جهت و بى حكمت نخواهد بود، در اين صورت بايد گفت اذن خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه براى عفو و اغماض، شايستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشته‏اند، به مرحله پرده درى و طغيان نرسيده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعيف كرده‏اند، ولى به كلى آن را قطع نكرده‏اند. چنين افرادى كه پيوندهاى گوناگون خود را با حق و حقيت نگسسته‏اند، مشمول و شايسته شفاعت مى‏شوند.
نويد شفاعت با اين شرايط، خود هشدارى است به گنهكاران كه به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پيوندهاى خود را پاره نكنند، و پرده‏ها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند كه در غير اين صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همين احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهكار به راه حق و تجديد نظر در برنامه‏هاى غلط، موثر مى‏گردد، و در حقيقت روزنه اميدى براى پاك ساختن برنامه زندگى از نقاط تاريك محسوب مى‏شود.
تجربه نشان داده است كه اگر روزنه اميدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمايند كه اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجديد نظر كنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسيارى از آنها بيراهه، به راه باز مى‏گردند.
در قوانين جزائى و كيفرى ملت‏ها، قانونى بنام «عفو زندانيان و مجرمان بزرگ و محكومان به حبس‏ابد» وجود دارد، نكته آن اين است كه روزنه اميدى براى اين افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجديد نظر نمايند، و اگر اين روزنه نبود، علت نداشت كه در همان محيط، آرام بنشينند و دست به جنايت نزنند زيرا بالاتر از سياهى (زندان ابد) رنگى نيست .
شفاعت درباره افراد لايق و شايسته، جز روزنه اميد براى امكان تجديد حيات دينى و اخلاقى چيزى نيست، و مخصوص كسانى است كه روابط خود را با خدا و اولياى دين حفظ كرده‏اند، ولى كسى كه داراى اعمال نيك نبوده و از ايمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق اين دو طايفه را مى‏توان با مثالى مجسم ساخت:
فرض كنيد سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز كوهى مى‏باشند، و گشودن آن دژ، در حفظ كشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزيده، وسايل لازم پيشروى وگشودن دژ را در اختيار آنان مى‏گذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مى‏نمايد.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو كه گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائين كوه مى‏مانند، هيچگاه مشمول حمايت او نمى‏گردند، اما آن گروه كه فداكارند و به سرعت از كوه بالا مى‏روند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و يا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس كوه براى آنها مشكل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها كمك كرده و از لغزشگاه عبورشان مى‏دهد.
اين نوع مراقبت و كمك، يك نوع شفاعت از آن افرادى است كه در مسير هدف گام بر مى‏دارند، و هيچ اشكالى ندارد كه فرمانده دلسوز پيش از صعود به كوه اين مطلب را اعلام كند و بگويد اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانيد، از كمكهاى بيدريغ من محروم نخواهيد ماند، و من با تمام قوا كوشش مى‏كنم كه شما را در اين هدف كمك كنم.
يك چنين اعلام قبلى، افراد را براى كار دلگرم كرده و نور اميد را در دل آنان پديد مى‏آورد و بر قدرت و پايدارى آنان مى‏افزايد، و در حقيقت يك نوع تربيت و وسيله تكامل است .
در اينجا بايد بگوييم كه: اعتقاد به شفاعت درصورتى مى‏تواند مؤثر و سازنده باشد كه دور از هر نوع عوام فريبى تفسير شود و حساب شفاعتى كه قرآن و حديث و يا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مى‏كند، از شفاعتى كه در اذهان برخى از دور افتادگان از تعاليم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زيرا گاهى تفسيرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درك حقيقت شفاعت باز مى‏دارد و ما را به ياد شعر شاعرى (حاجب) نام مى‏اندازد كه فكر مى‏كرد در روز رستاخيز دست على درباره شفاعت گنهكاران آنچنان باز است كه علاقه‏مندان وى به اطمينان شفاعتش هر چه بخواهند مى‏توانند گناه كنند، ازاين جهت به افتخار امام قصيده‏اى سرود كه نخستين بيت آن اين است:
حاجب اگر معامله حشر با على است‏
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه كن‏
ولى همين شاعر، طبق گفته خويش - در عالم رؤيا امام را به خواب ديد و خشم حضرت را از سرودن چنين شعر خرافى حس كرد و امام خواستار آن شد كه قسمت دوم از شعر خود را عوض كند و چنين بگويد:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن‏
خواه اين جريان، حقيقت داشته باشد و يا افسانه و پندارى بيش نباشد، حقيقت همين است كه در اين داستان آمده است .
جوانان عزيز و علاقه‏مندان به مكتب پيامبر، بايد معارف دينى خود را از دانشمندان محقق و كتابهاى اصيل اسلامى بگيرند تا شفاعت حقيقى را از شفاعت تحريف يافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درويش معركه گير، يا داستانسراى حرفه‏اى، و يا نوشته‏هاى مبتذل كه به خامه افراد فاقد صلاحيت نوشته مى‏شود، اعتماد نكنند.
شفاعت پيامبر اسلام: اين بحث اجمالى، پيرامون واقعيت شفاعت، و آثار سازنده آن مى‏تواند پاسخگوى بسيارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نياز به طرح بحثهاى ديگرى دارد كه فعلاً مجال بازگوئى آنها نيست افرادى كه بخواهند با ديگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به كتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث» مراجعه بفرمايند.9
آنچه كه فعلاً موضوع اين نوشته ايجاد مى‏كند، بيان دلائل قرآنى «شفيع بودن پيامبر در روزرستاخيز» است و در اين مورد به دو آيه بسنده مى‏كنيم:
1- «و من الليل فتهجدبه نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً (اسراء /79): براى نماز نافله در برخى از شب برخيز تا خدا تو را براى مقام بس پسنديده‏اى برانگيزد».
اكنون بايد ديد مقصود از مقام محمود چيست؟ مقامى كه هر كس پيامبر را بر آن مقام ببيند، به تحسين او مى‏پردازد؟
طبرسى مى‏گويد: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند كه مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مى‏گويند: پيامبر در روز رستاخيز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستايش) را به دست مى‏گيرد و همه پيامبران زير آن لواء گرد مى‏آيند و او نخستين كسى كه شفاعت مى‏كند و شفاعت او پذيرفته مى‏شود 10.
زمخشرى مى‏نويسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت كه مايه ستايش تمام اهل محشر مى‏گردد 11 روايات اسلامى در اين مورد اتفاق نظر دارند كه مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سيوطى در كتاب الدر المنثور و سيد هاشم بحرانى در تفسير برهان احاديثى را كه «مقام محمود» را به شفاعت تفسير مى‏كنند آورده‏اند. 12
2- «وللاخرة خيرلك من الاولى ولسوف يعطيك ربك فترضى (الضحى /5-6): سراى ديگر براى تو از اين جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مى‏بخشد كه راضى شوى!»
از اين كه آيه نخست پيرامون روز رستاخيز سخن مى‏گويد، طبعاً زمان و كمال اين «عطاى رضايت آفرين» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا كه پيامبر رحمة للعالمين است، نمى‏تواند در چنين روزى از فكر امت بيرون آيد، و آنچه كه مى‏تواند رضايت او را تحصيل كند نجات گروه‏هائى از امت است كه پيوند ايمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پيامبر نبريده باشند، و اين كار در پرتو شفاعت انجام مى‏گيرد.
روايات اسلامى نيز آيه را به شفاعت پيامبر تفسير كرده است و از ابن عباس نقل مى‏كنند كه او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضايت او در اين است كه امت خود را وارد بهشت سازد».

8- رؤؤف و مهربان

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبر، علاقه و رأفت و مهربانى او به جامعه با ايمان است قرآن در اين باره مى‏فرمايد:
«لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم» (توبه /128).
«پيامبرى از خود شما به سويتان آمد، كه مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ايمان آوردن شما، حريص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (توبه /129)
«اگر از پيروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا كافى است بر او توكل كرده‏ام و او صاحب عرش بزرگ است».

9- صاحب كوثر

دو فرزند ذكور پيامبر به نام قاسم و عبدالله درگذشتند دشمنان قسم خورده او مانند عاص بن وائل و غيره او را «عقيم» و «ابتر» ناميده‏ند؛ در اين مورد، قرآن او را با سوره خاصى كه در مكه نازل شده است مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر: ما به تو خير كثر داديم (به شكرانه اين نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (يا قربان كن) بدخواه تو، عقيم است».
مفسران در معناى «كوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش يابد نمى‏توان «نسل گسترده» او را از مصاديق و جزئيات آن ندانست زيرا ظاهر آيه اين است كه جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است كه پيامبر را عقيم و ابتر خوانده بود و لازمه چنين گفتارى اين است كه كوثر به گونه‏اى تفسير شود كه بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با اين نسيت كه بگوييم كه بر خلاف انديشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقيم نيستى بلكه داراى نسل گسترده‏اى هستى كه در جهان نمى‏توان بر آن نظيرى يافت.
مفاد آيه يكى از اخبار غيبى قرآن است كه براى همگان ملموس و محسوس است، با اين كه فرزندان پيامبر در بسيارى از اعصار، به وسيله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و يا جمعى جام شهادت نوشيده‏اند. 13
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غيبى قرآن را پيرامون گستردگى نسل رسول خدا كاملاً لمس كرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مى‏باشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد كوثر مى‏نويسد مقصود اين است كه خدا نسل پيامبر را در طول زمان حفظ مى‏كند آنگاه مى‏افزايد:
«فانظركم قتل من اهل البيت ثم العالم ممتلى منهم و لم يبق من بنى اميه فى الدنيا احد يعبأ به ثم انظركم فيهم فى الا كابر من العلماء كالباقر و الصادق و الكاظم و الرضا عليهم السلام و النفس الزكية و امثالهم 14.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بيت پيامبر كشته شده‏اند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان اميه يك نفر كه قابل ذكر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر كه چه علماى بزرگى در ميان اهل بيت پيامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت كاظم ، حضرت رضا،و نفس زكية و مانند آنان».
وى اين سخن را در قرن ششم مى‏گويد و ما اكنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستيم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و تركيه و ايران، و غيره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مى‏باشيم و همگى مى‏گوييم: «صدق الله العلى العظيم؛ انا اعطينا الكوثر».
در اين جا تذكر نكته‏اى مناسب است و آن اين كه در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبيين» وجود داشت كه مبرزترين آنان عهده دار آن مقام مى‏باشد؛ بدين صورت كه در هر نقطه و منطقه‏اى، «نقيبى» براى «طالبيين» معين مى‏شد و بارزترين آنان «نقيب النقبا» لقب مى‏گرفت و تاريخ از دو شخصيت بزرگ كه يكى امام معصوم و ديگرى فرزند او است نام مى‏برد كه داراى چنين منصب گسترده‏اى بودند و اين دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شريف رضى در سال 380 در عصر بهاء الدوله.
كار نقيب، حفظ انساب و ضبط مواليد و وفيات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از كارهاى پست و دون شأن، جلوگيرى از ارتكاب گناه و غيره كه «ماوردى» در كتاب «احكام سلطانيه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است 15.

10- شاهد بر اعمال امت

آخرين ويژه‏گى از نظر بازگوئى در اينجا 16، شهادت و گواه بودن او بر اعمال امت است، و اين مقام در آيات ياد شده وارد شده است:
«يا ايها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى الله باذنه و سراجاً منيراً(احزاب /45)
«اى پيامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بيم دهنده و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستاديم».
در اين آيه رسول گرامى با اوصاف پنجگانه‏اى توصيف شده كه هر كدام در خور بحث و گفتگو است:
1- شاهداً 2- مبشراً 3- منذراً 4- داعياً الى الله 5- سراجا منيراً.
توصيف پيامبر به عنوان «شاهد» در آيات ديگرى نيز وارد شده كه گاهى از نظر تعبير با آيه ياد شده يكسان است 17، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فكيف اذا جئنا من كل امّة بشهيد و جئنابك على هولاء شهيداً (نساء /41): حال آنان چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى‏آوريم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مى‏دهيم»
در اين آيه، پيامبر شاهد و گواه بر پيامبران پيشن است در حالى كه در آيات يادشده و در آيه‏اى كه هم اكنون يادآور مى‏شويم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مى‏باشد:
«و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبكم بما كنتم تعملون (توبه/ 105): بگو هر كارى مى‏خواهيد انجام دهيد به زودى خدا و رسول او و افراد با ايمان اعمال شما را مى‏بينند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشكار، باز گردانيده مى‏شويد، و شما از آنچه كه انجام داده‏ايد، گزارش مى‏دهد».
در اين آيه مؤمنون بسان خود پيامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شده‏اند، مسلماً مقصود، همه افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى هستند كه از آنان به افراد معصوم تعبير مى‏آوريم .
حالا آگاهى پيامبر از اعمال امت چگونه انجام مى‏گيرد، مورد بحث ما نيست ولى مسلم است كه اعمال آنان بر او عرضه مى‏شود.
چه بهتر كه سخن خود را با سخن خدا - كه بيانگر صفات دهگانه از رسول خود مى‏باشد - به پايان برسانيم:
«الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يامرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم فالّذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پيامبرامى - درس نخوانده - پيروى مى‏كنند، كسى كه صفات او را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى‏يابند. آنها را به خوبيها فرمان مى‏دهد و از بديها باز مى‏دارد پاكيزه‏ها را بر آنها حلال مى‏شمرد و ناپاكيها را تحريم مى‏كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش آنان) بر مى‏دارد، پس آنها كه به او ايمان آورده و او را احترام نموده و يارى نموده‏اند و از نورى كه بر او فرود آمده پيروى كرده‏اند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پيامبر كه در اين آيه آمده است به صورت زير است:
1- الرسول :فرستاده شده 2- النبى: پيامبر 3- الامى: درس نخوانده 4- مكتو با عندهم فى التوراة و الانجيل: خصوصيات او در تورات و انجيل نوشته شده است 5- يأمرهم بالمعروف: به كارهاى نيك فرمان مى‏دهد. 6- و ينهيهم عن المنكر: از كارهاى بد باز مى‏دارد 7- و يحل لهم الطيبات: چيزهاى پاكيزه را براى آنان حلال مى‏شمرد 8- و يحرّم عليهم الخبائث: ناپاكيها را براى آنانه تحرير مى‏كند 9- ويضع عنهم اصرهم: بارها سنگين (تكاليف شاق مربوط به امت بنى اسرائيل) از دوش آنان بر مى‏دارد، 10- والاغلال التى كانت عليهم: عادت زشت و خرافات را كه به صورت غل و زنجير به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پايشان باز مى‏كند.

پى‏نوشت:

1- (نهج البلاغه، خطبه اشباح، خطبه 178 ط عبده).
2- غررالحكم، باب الف، ج 1، ص 44.
3- وسائل الشيعه، ج 1، كتاب جهاد.
4- مغازى واقدى، ج 3، ص 835 - بحارالانوار، ج 21، ص 107 - 132.
5- قصيده «برده» از سروده‏هاى بس معروف جهان است كه بر آن شروح زيادى نوشته شده است و شايسته هر انسان عربى دانى است كه آن را حفظ كند.
* - براى هر كدام نسبت به اعمال خود درجه و رتبه‏اى است، پروردگار تو غافل از كارهاى آنان نيست. سوره انعام، آيه 132.
6- اصول كافى، ج 3، ص 131، باب عبادت، ح 5.
7- بحار الانوار، ج 17، ص 130.
8- نهج البلاغه، بخش حكمت، شماره 85.
9- اين كتاب اثرآيت الله سبحانى است، مباحث دهگانه‏اى را پيرامون شفاعت مطرح كرده است و در سال 1354 منتشر شده است .
10- مجمع البيان، ج 3، ص 35.
11- كشاف، ج 3، ص 435.
12- الدرالمنثور، ج 4، ص 197 - برهان، ج 2، ص 438 - 440.
13- و به اعتراف مورخان منصف اگر پيامبر درباره خاندان خود، به جاى سفارش به مودت و محبت، بر خلاف آن، توصيه كرده بود، بيش از اين مورد بى مهرى قرار نمى‏گرفتند، و نيز تاريخ زندگى طالبيها، حسنيها و حسينيها و موسويها گواه روشن بر كشتار بى رحمانه‏اى كه درباره آنان انجام گرفته است، و كافى است در اين مورد به كتاب «متقاتل الطالبيين» تأليف ابوالفرج اصفهانى متوفاى 356 مراجعه فرمائيد ؛ در اين كتاب، حوادث دردناك و تلخ فرزندان ابوطالب كه در گوشه و كنار جهان اسلام و يا در ميدان مبارزه با طوغوتها زمان كشته شده‏اند نگارش يافته است .
14- مفاتيح الغيب، ج 8، ص 498، ط مصر، 1308.
15- الاحكام السلطانيه، ص 82 - 86 علاقمندان به اين كتاب كه وظايف نقاب خاصه را از نقابت عامه جدا كرده است، مراجعه بفرمايند.
17- به سورها فتح آيه 8 و مزمل آيه 15 مراجعه شود.

منبع: تفسير منشور جاويد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط