خصایص نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
اگر در رهبر يك سلسله صفات مثبت لازم است پيراستگى از يك رشته اوصاف منفى نيز دست كمى از لزوم صفات مثبت ندارد، مثلا آدمى كه تحمل انتقاد، و شنيدن عقيده مخالف را ندارد و در مشكلات فاقد شكيبايى لازم است و بر او روح «قبضه كردن مناصب و توقع اطاعت كور كورانه ديگران» حكم فرما است، رهبرى او زيانبار و فاجعهانگيز است چه بهتر به اصلاح خويش بپردازد، آنگاه درباره «قيادت» بينديشد.
نايابى اجتماع يك چنين اوصاف مثبت و منفى، سرانجام مسأله رهبرى را به صورت «كبريت احمر» درآورده و با مشكلاتى فراوان روبرو ساخته است و به خاطر همين پيچيدگى است كه بشر امروز در حل امور مربوط به رهبرى به تشكيل كنگرهها، سمينارها و شوراها و كنفرانسهاى ميهنى و بينالمللى دست زده و خواسته است از اين طريق گره رهبرى را بگشايد.
اگر مسأله رهبرى، امروز مورد توجه جهان غرب گرديده، از دير باز پيشوايان بزرگ اسلام، بحثهاى تكان دهندهاى پيرامون آن انجام دادهاند كه نمونههاى آن را در فرمان امام على (ع) به مالك و وصيت او به فرزندش امام حسن (ع)، و پيام فشردهاش به محمد بن ابى بكر مشاهده مىكنيم.
اگر در رهبرى اجتماعى با كلاف سر درگمى روبرو هستيم، و هر چه بيشتر سعى مىكنيم، شايستگان آن مقام را كمتر مىيابيم، در مسأله «قيادت الهى» كه در انسانهائى به نام پيامبر و رسول تجلى مىكند و مهندسى انسانها را در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى بر عهده مىگيرند، با مشكل دو چندان يا ده و صد چندانى روبرو مىباشيم، زيرا تحمل مسؤوليت عظيم الهى آنچنان امتيازات بزرگ و برجستگيهاى فزون از حد لازم دارد كه دارندگان آنها را از نظر قدرت به صورت عنقاى مغربى درآورده كه گاهى در ميان امت بزرگ فقط يك نفر شايسته آن مقام مىگردد و اگر تاريخ نبوت، پيامبران فزونى را معرفى مىكند، ولى پيامبران صاحب كتاب و بالاتر از آن صاحب شريعت بسيار كم بوده و خاتم آنان به يك فرد منحصر مىباشد.
صفات پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم
دشوارى رهبرى پيامبر خاتم: رهبرى پيامبر گرامى به خاطر جهانى بودن آن از يك طرف، و خاتم و آخرين سفير بودن او از طرف ديگر، با دشواريهاى فراوانى همراه بود، اقوامى كه هدايت آنها را بر عهده گرفته بود، از نظر فرهنگ و تمدن آگاهى و بينش ، اخلاق و انضباط، در يك سطح نبودند، خود اين اختلاف، امواجى از مشكلات را در طريق رهبرى او پديد آورده بود خداوند به خاطر پيروزى بر اين سختيها او را با استعدادى بس فراوان كه مظهر مجموعهاى از كمالات انسانى بود،آفريد و پس از چهل سال تربيت زير نظر بزرگترين فرشته از فرشتگان جهان1، او را براى رهبرى برگزيد.
در پرتو انديشههاى حكيمانه، و علاقه به هدف و دلسوزى بر امت، مشكلات را حل كرده و تمدنى را پىريزى كند كه براى آن تاكنون نظيرى ديده نشده است.
خدا در قرآن با بيانى زيبا به كمالات روحى و علل پيروزى او در معركه رهبرى اشاره مىنمايد چه بهتر در اين بحث با صفات برجسته اين شخصيت الهى آشنا شويم:
1- علاقه و دلسوزى به هدف
قرآن به علاقه قابل تحسين پيامبر بر هدايت مردم تصريح مىنمايد:
«فلعلك باخع نفسك على آثار هم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا» (كهف /6)
«شايد جان خود را به دنبال آنان آنگاه كه به رسالت تو ايمان نياورند از دست بدهى!»
اين جمله حاكى از نهايت علاقه يك طبيب اجتماعى است كه در راه مداواى بيمار خود تا آن حد مىكوشد كه در پرتگاه هلاك و نابودى قرار مىگيرد و در آيه ديگر مىفرمايد:
«ولا تحزن عليهم ولا تكن فى ضيق مما يمكرون» (نمل /70)
«برگستاخى كافران غم مخور، از مكرو حيله آنان بر خود فشار مده»
باز مىفرمايد: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون» (فاطر /80)
«جان خود را بر اثر شدت تأسف بر آنها از دست مده، خداوند از آنچه كه انجام مىدهند آگاه است».
«فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون» (يس /76)
«سخنان آنان تو را غمگين مسازد، ما از كارهاى پنهانى و آشكار آنان آگاهيم».
آيات در اين مورد كه حاكى از علاقه عميق و فزون از حد اين رهبرى آسمانى به هدايت امت خود است بيش از اينها است و ما براى فشرده گويى به همين اندازه اكتفاء مىكنيم.
2- مظهر خلق عظيم
«آلة الرياسة سعة الصدور 2: ابزار رهبرى، گشادگى روح و روان است».
پيامبر به تصريح قرآن از نظر نرمش و انعطاف، آنجا كه بايد رهبر از خود گذشت و نرمش نشان دهد در حد اعلاى اين شيوه اخلاقى بود، وحى الهى، يكى از علل پيروزى پيامبر را عطوفت و مهربانى او مىشمرد و مىفرمايد:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» (آل عمران /159)
«در پرتو رحمت الهى، در برابر تندى آنها، نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند، از آنان درگذر، و درباره آنان طلب آمرزش كن و در كارها مشورت بنما».
قرآن در يكى از سورههاى مكى، راه نفوذ در مردم و قيام به وظايف رهبرى را چنين بيان مىكند:
«ولا تستوى الحسنه و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولىّ حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم»(فصلت /34-35).
«هرگز بدى و نيكى يكسان نيست بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت، بسان دوستان گرم و صميمى شوند. به اين شيوه اخلاقى افرادى نائل مىشوند كه داراى صبر و برد بارى بوده و بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) داشته باشند.
علت تأثير اين شيوه اخلاقى از اين جهت است كه افراد بدكار در انتظار انتقام و كيفرند، آنگاه كه بر خلاف انتظارشان، بدى را با خوبى پاسخ شنيدند وجدان ملامت گر (نفس لوامه) آنان بيدار شده و از درون آنان را به باد انتقاد و سرزنش مىگيرد، در اين موقع است كه جاى عدواتها و كينههارا، كم كم مهر و محبت و صفا و خلوص مىگيرد.
طبيعى است رهبر موقع شناس از اين شيوه اخلاقى در موردى استفاده مىكند كه هنوز شخصيت انسانى آنان به كلى محو نشده و «نفس لوامه» آنان آسيب نديده باشد و گرنه بايد با آنان به صورت ديگر معامله كرد و به تعبير رسول گرامى (ص) «من الناس من لا يقيمهم الا السيف 3: برخى از مردم به اندازهاى لجوج و بدسگال هستند كه فقط زير ضربات خرد كننده شمشير، آدم مىشوند و دست از كردار زشت خود بر مىدارند».
قرآن شيوه رفتار پيامبر (ص) را با گروه كافر به نحو بس شايستهاى توصيف مىكند و آن را با لفظ «عظيم» كه در قرآن موضوعات بس محدودى با آن توصيف شده است، توصيف مىكند و مىفرمايد:
«و ان لك لاجراً غير ممنون و انك لعلى خُلُق عظيم فستبصر و يبصرون بايّكم المفتون» (قلم /3-6)
«تو برخويى بزرگ هستى به زودى مىبينى و مىبينند كه كداميك، مجنون است».
مراتب عطوفت و مهربانى رسول گرامى (ص) در فتح مكه به روشنى تجلى نمود، آنگاه كه بر مردم مكه كه ساليان درازى او را اذيت كرده ونبردهاى خونينى بر ضد او به راه انداخته بودند، دست يافت - در چنين شرايطى - روبهآنان كرد و گفت: «ماذا تقولون؟ و ماذا تظنون: چه مىگويد و چه درباره من مىانديشيد؟» مردم اسير و بهت زدن ناگهان به ياد جوانمردى وبزرگوارى و خلق عظيم و او افتادند و همگى گفتند: «لا نظنّ الا خيراً اخ كريم و ابن اخ كريم: جز نيكى درباره تو نمىانديشيم، تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانيم» در اين لحظه موجى از رحمت سراسر مردم مكه را فرا گرفت رو به همگان كرد و فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم و هو ارحم الراحمين. امروز سرزنشى بر شما نيست، خدا همگان را مىبخشد او بخشاينده است» سپس افزود و با اين كه رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانهام بيرون ساختيد ولى با اين همه، من بند بردگى از گردن شما باز مىكنم و اعلام مىكنم كه «اذهبوا و انتم الطلقاء: برويد! همه شما آزاد شده هستيد» 4.
خوى زيبا و عطوفت انسان دوستى پيامبر پيوسته زبانزد جهانيان در طول قرون بوده و سرايندگان اسلامى كه به مدح و ثناى او پرداختهاند، غالباً بر اين شيوه اخلاقى او تكيه كردهاند؛ ابو عبدالله شرف الدين بوصيرى متوفاى 694 كه از مشاهير شعراء و ادباى قرن هفتم است، در مدح حضرت صاحب رسالت قصيده معروفى به نام «قصيده برده» 5 دارد و در آن بر اين شيوه اخلاقى اشاره مىكند و مىگويد:
فاق النبيين فى خلق و فى خلق
ولم يدانوه فى علم ولا كرم
اكرم بخلق نبى وانه خلق
بالحسن مشتمل بالبشر متسم
«بر تمام پيامبران از نظر آفرينش و خوى برترى يافت و هيچ كدام در دانش و كرم به او نمىرسند چه زيبا آفرينشى و چه زيبا اخلاقى است كه با زيبايى آميخته و تبسمى بر لب دارد».
حقاً كه راست و درست گفتهاند: «حسنت جميع خصاله او با خصال بس زيبا آفريده شده است».
او با اخلاق زيبا و پسنديده خود تحقق بخش خطاب قرآنى است كه به او دستور مىدهد: كه: «و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين فان عصوك فقل انّى برىء مما تعملون (شعراء/215و216): بالهاى رحمت خود را بر مؤمنان فروآور، و اگر كافران به مخالفت با تو برخاستند، بگو من از كارهاى شما بيزارم».
3- صبر و بردبارى
انجام چنين رسالت خطيرى بدون يك روح مقاوم و صبور و شكيبا و بردبار، امكانپذير نيست از اين جهت در آيات متعددى او را به صبر و شكيبائى دعوت مىنمايد كه برخى را يادآور مىشويم:
در آغاز نزول وحى، و در سوره مدثر او را چنين مورد خطاب قرار مىدهد: «و لربك فاصبر (مدثر /7): براى خدا در طريق ابلاغ رسالت بردبار باش» بار ديگر، صبر واستقامت پيامبر مصمم را يادآور مىشود و مىگويد:
«فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم» (احقاف /35)
«بسان پيامبران اولوالعزم صبر بنما و درباره آنان، عجله مكن».
4- نيايش نيمه شب
گروهى براى رفع نياز و جلب سود و يا بيم از عذاب، به اين احساس «لبيك» مىگويند، در حالى كه گروه ديگرى كه از معرفت بيشترى برخوردارند، به خاطر درك كمال مطلق و «مهرى» كه به خدا مىورزند، به پرستش او مىپردازند، البته اختلاف در انگيزهها تأثيرى روى اصل قداست عمل نمىگذارد، بلكه همگان در پرتو اصل «ولكلّ درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون» * در پيشگاه خدا مأجور و مثاب و داراى پاداش بزرگ مىباشند.
در حديثى امام صادق (ع) نيايشگران را به سه گروه تقسيم مىكند و در اين مورد سخن بس جالبى دارند كه اينك يادآور مىشويم:
«قوم عبدوا الله خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا اللّه تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادة الاُجراء، و قوم عبدوا اللّه حبا له فتلك عبادة الأحرار و هى افضل العبادة» 6.
«گروهى بسان بردگان از ترس به نيايش مىپردازند و گروهى ديگر مانند مزد گيران به انگيزه پاداش، او را عبادت مىكنند در حالى كه گروه سوم، روى مهرى كه به او مىورزند به نيايش بر مىخيزند، و نيايش اين گروه بهترين پرستشها است».
كلمه «حُبّاً له» رمز شعور عميق و آگاهى ژرف از عظمت مربوب و كمال گسترده است و از اين جهت، در انسان، عشق و علاقه عظيمى به كانون كمال مىآفريند و در نتيجه از روى اخلاص و مهر، بدون چشمداشت پاداش، يا بيم از كيفر به عبادت بر مىخيزد، و در خضوع و خشوع خود، لذت مىبرد، لذتى كه ديگر «لذتها» را به دست فراموشى مىسپارد.
قرآن و نيايش پيامبر - عبادتهاى نيمه شب اولياى الهى كه همراه با اشك شوق و سوز دل است، معلول شناخت عظيمى است كه از خدا دارند، نتيجه شوق و عشق به كمال است كه در دل خود احساس مىنمايند و سرانجام عبادت با لذت شهود معبود، در كامشان شيرين شده و خواب لذيذ و بالش ناز، و فراش گرم به دست فراموشى سپرده مىشود و ساعاتى به راز و نيازبا او مىپردازند تا آنجا كه رسول گرامى برخى از اوقات گاهى دو سوم شب را، به عبادت برگزار مىكرد بنابراين چه بهتر با نيايش او آشنا شويم:
1- خدا در سوره أسراء به پيامبر دستور «تهجّد» مىدهد كه همان عبادت در نيمه شب است چنانكه مىفرمايد:«و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً» (اسراء /79)
«برخى از شب را برخيز! با قرآن و يا نماز به عبادت بپرداز، و اين يك برنامه اضافى است، شايد خدا تو را به مقام شايستهاى برگزيند».
2- خداوند در سوره مزمل به بيان كم و كيف عبادت در دل شب مىپردازد، وقت آن را شب، و مقدار آن را، بين دو سوم الى يك سوم شب اعلام مىدارد و فلسفه قيام و تهجد در شب را امرى مىداند كه در پيشبرد اهداف او كاملاً مؤثر است .
ما در اينجا اين بخش از آيات را يك جا مىآوريم تا روابط منطقى آيات كاملاً روشن گردد:
«يا ايّها المزّمل قم الليل الا قليلاً، نصفه او انقص منه قليلاً، اوزد عليه و رتل القران ترتيلاً، انا سنلقى عليك قولا ثقيلاً، ان ناشئة الليل هى اشدّ وطاً و اقوم قيلاً ان لك فى النهار سبحا طويلاً و اذكراسم ربك و تبتّل اليه تبتيلاً» (مزمل /1-8)
«اى جامه به خود پيچيده، شب را جز اندكى بپاخيز، نيمى از شب يا اندكى از آن كم كن يا بر آن بيفزا، قرآن را با ترتيل (با تأنى و آرام) بخوان، به همين زودى گفتار گران بر تو القاء مىكنيم ساعات و اوقات شب، مايه تأثير عميق و استوارى گفتار است. براى تو در روز، رفت و آمد طولانى است. نام پروردگار خود را به يادآر و به او توجه نما».
بياييد در مضامين اين آيات كمى دقت كنيم! خدا در آغاز رسالت پيامبر و آغاز نزول وحى - كه شأن نزول آيات حاكى از آن است - به پبامبرش دستور«عبادت در دل شب» را مىدهد، و او را از نظر كميت، ميان دو سوم و يا نصف و يا يك سوم شب، مخير مىسازد، تا برحسب شرائط و امكانات به يكى از سه صورت، به نيايش خدا بپردازد و اين قسمت با جملههاى «قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه» بيان شده است .
قيام در دل شب، نبايد با نماز گزاردن پايان پذيرد، بلكه بايد با تلاوت قرآن، آن هم به صورت «ترتيل» كه در آن به الفاظ و معانى كاملاً توجه مىشود، همراه گردد، اگر بنده حق با گزاردن نماز با خدا سخن مىگويد و ارتباط برقرار مىكند، خدا هم از طريق قرآن كه سخن او است با بنده خود سخن مىگويد و در نتيجه ارتباط برقرار مىگردد و اين مطلب با جمله «ورتّل القران ترتيلاً» بيان شده است .
در آيه بعد به راز اين تكليف (عبادت نيمه شب) اشاره شده است و آن اين كه به همين زودى، بارى گران و مسؤوليتى خطير كه تحمل و ابلاغ رسالت است بر تو القاء خواهد شد و براى انجام آن لازم است به خود سازى بپردازى و ارتباط مستمر با مبدأ قدرت برقرار كنى چنانكه مىفرمايد: «انّا سنلقى عليك قولا ثقيلاً».
آيه بعد، علت گزينش شب را براى تهجد بيان مىكند و آن اين كه مقدار تأثير عبادت به آرامش محيط و فراغت قلب بستگى دارد، از اين جهت، عبادت نيمه شب، از نظر تأثير، عميقتر، و از نظر گفتار، استوارتر است و در اين شرائط، گفتار از دل بر مىخيزد و با آن تطبيق مىكند در حالى كه روز فارغ از غوغا و سعى و تلاش و رفت و آمد نيست و با اين گرفتارى نه وقت كافى هست و نه فراغت قلب، چنانكه مىفرمايد: «انّ ناشة الليل هى اشدّ وطاً و اقوم قيلاً انّ لك فى النهار سبحا طويلاً».
انسان كامل به حكم اين كه يك موجود امكانى و از نظر قوا و نشاط روحى محدود است به هنگام انجام وظيفه، خصوصاً به وقت مقابله با جاهلان و افراد نادان، با يك نوع كم نشاطى و افسردگى روبرو مىگردد كه اگر افزايش يابد مايه دلسردى در انجام وظيفه مىشود، براى زدودن هر نوع زنگار دل، عبادت بهترين وسيله ارتباط با كانون قدرت و مركز كمال است كه به روح و روان، نيرو و نشاط بيشترى مىبخشد.
3- در سوره مزمل آياتى است كه حاكى از قيام پيامبر با گروهى از مؤمنان براى عبادت در شب مىباشد، چنانكه مىفرمايد: «ان ربّك يعلم انك تقوم ادنى من ثلُثَى اللّيل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذين معك» (مزمل /20)
«خداى تو مىداند كه تو با جمعى از افرادى كه با تو هستند نزديك به دو سوم و يا نصف و يك سوم شب را به عبادت مىگذارنى».
در حالى كه خدا عبادت در شب را براى رسول گرامى «نافله» مىداند ولى با اين حال، حضرتش به اندازهاى به آن امر قيام كرد كه قدمهاى او ورم كرد و آيه ذيل در اين مورد نازل گرديد:
«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى الاّ تذكرة لمن يخشى» (طه /2-3)
«قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى بلكه مايه يادآورى است براى كسانى كه از مخالفت خدا بترسند».
5- علم و آگاهى گسترده
«و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً» (نساء /113)
«كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را كه نمىدانستى به تو آموخت، و كرم خدا درباره تو بزرگ است».
دقت در جملههاى سه گانه اين آيه، ما را به وسعت علم او هدايت مىكند:
1- «و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة: خداوند كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد»، مقصود از كتاب، قرآن و منظور از حكمت، دانشهاى استوار است كه در هر دوره زندگى، سعادت آفرين مىباشد و نمونههايى از آن در گفتار لقمان حكيم آمده است ولى هرگز منحصر به آن نوع دستورها نيست، بلكه از آن گستردهتر است .
2- «و علمك ما لم تكن تعلم: آنچه را كه نمىدانستى، به تو آموخت»، علم و آگاهىاى كه در اين جمله آمده است،
به حكم قانون «تغاير معطوف و معطوف عليه» غير از كتاب و حكمت است كه در جمله پيش وارد شده است و در پايه عظمت آن همين بس كه در جمله سوم آن را چنين توصيف مىنمايد:
3- «و كان فضل الله عليك عظيماً: كرم و لطف خدا كه علم و آگاهى تو يكى از شاخههاى آن است، بزرگ است»، هيچ كرامتى بالاتر از علم و دانايى نيست و توصيف كرم به عظمت، به گونهاى مشعر و گواه بر عظمت علم اوست. علمى كه خدا او را عظيم توصيف مىكند، تكليف آن روشن است.
آدم نخستين، پيامبر الهى است كه به حكم آيه: «و علّم ادم الاسماء كلّها» (بقره /31) از اسرار هستى آگاه گشت، علمى را فرا گرفت كه فرشتگانرا از آن بهرهاى نبود و بدين جهت بر آنها برترى جست و مسجود آنان قرار گرفت و خاتم پيامبران به اتفاق روايات و امت اسلامى برترين، پيامبران و سرآمد آنها به شمار مىرود از اين جهت بايد از نظر كمالات نفسانى و ملاكات فضيلت و برترى، بالاتر از همه و از آدم ابوالبشر باشد.
«بريد» كه يكى از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) است نقل مىكند كه يكى از اين دو بزرگوار، بر وسعت علم و آگاهى پيامبر با آيه زير استدلال فرمود:
«و ما يعلم تاويله الا اللّه و الراسخون فى العلم (آل عمران /7): تأويل متشابه يا قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند».
امام چنين فرمود: «و رسول الله افضل الراسخين فى العلم قد علمه الله عزوجل جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله ليننزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله» 7
«پيامبر خدا برجستهترين راسخنان در علم است، خدا تنزيل و تأويل قرآن را به او آموخت و در شأن خدا نيست كه چيزى را بر او فرو بفرستد و او را از حقيقت آن آگاه نسازد».
علم امير مؤمنان (ع) و ديگر امامان معصوم پرتوى از علم نبوى است و مجموع احاديث صحيح و استوارى كه در اختيار داريم، همگى به او منتهى مىگردد و مطالعه اين بخش، گواه روشنى بر علم عظيم پيامبر خاتم است.
6- مايه مصونيت مردم از عذاب
ولى يكى از آثار وجود پيامبر اين است كه تا او در ميان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمىكند و به اين ويژگى در آيه زير تصريح شده است:
«و ما كان اللّه ليعذّبهم و انت فيهم و ما كان الله معذّبَهم و هم يستغفرون» (انفال /33)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمىكند تا تو در ميان آنان هستى همچنانكه عذاب نمىفرستد تا طلب آمرزش مىنمايند».
نخستين كسى كه چنين ويژگى را از قرآن استخراج نمود، امير مؤمنان على (ع) است وى در يكى از كلمات قصار خود مىفرمايد:
«كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونكم الاخر فتمسكوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم...» 8
«در روى زمين دو وسيله امنيت مؤثر وجود دارد: يكى برداشته شد، به ديگرى چنگ بزنيد، آنچه برداشته شد، پيامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مىفرمايد: شأن خدا نيست كه آنان را مجازات كند تإ؛ّّّ تو در ميان آنان هستى...»
7- شفيع روز جزا
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت اين كه به وساطت شخص براى نجات گنهكار شفاعت گفته مىشود، اين است كه مقام و موقعيت شفاعت كننده، و نيروى ثأثير او، با عوامل نجاتى كه در وجود شفاعت شونده هست (هر چند كم و اندك باشد) ضميمه (و جفت مىشوند) و هر دو به كمك هم، موجب خلاصى شخص گنهكار مىگردند.
معناى شفاعت اولياى خدا براى گنهكاران در ظاهر اين است كه عزيزان الهى، روى قرب و موقعيتى كه در پيشگاه خداوند دارند، مىتوانند براى مجرمها و گنهكاران وساطت كنند، و از خداوند بزرگ بخواهند كه از تفصير و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت كردن و پذيرفته شدن شفاعت آنان در گرو يك رشته شرائطى است كه برخى مربوط به شخص گنهكار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مىباشد.
به عبارت ديگر، شفاعت همان كمك كردن اولياى خدا است با اذن خدا، به افرادى كه در عين گنهكار بودن پيوند ايمانى خود را با خدا، و پيوند معنوى خويش را با اولياى خدا قطع نكردهاند.
و به يك معنا، شفاعت اين است كه يك موجود مادون - كه استعداد جهش و پيشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت يك امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر كمال روحى، بايد به حدى سقوط نكند كه نيروى جهش و تكامل را از دست بدهد، و امكان تبديل او به يك انسان پاك ازميان برود.
عقيده به شفاعت به اندازهاى در ميان مسلمانان رسوخ دارد كه هركجا برويم و از هر كه بپرسيم اين اعتقاد را از عقايد اسلامى خويش مىشمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هيچ گونه ترديدى نشان نمىدهد. همه مىبينيم كه در مواقع راز و نياز مسلمانها با خدا، و نيز در كنار قبر پيشوايان بزرگ اسلام، دلها و انديشههاى افراد گنهكار، بسوى شفيعان درگاه الهى كشيده مىشود و از آنان مىخواهند كه از پيشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گيرند.
يك چنين عقيده راسخ و پا برجايى، نمىتواند ساختگى و غير اصيل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى اين عقيده معلول ورود آن در قرآن مجيد و احاديث اسلامى است، زيرا معنى ندارد يك جمعيت يك ميليارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقيدهاى بروند كه هرگز در كتاب آسمانى و مدارك دينى آنها وارد نشده باشد.
البته بايد اعتراف كرد كه اين مسأله اصيل اسلامى بسان برخى ديگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پيرايههاى غلط همراه شده است و از همين رو، بر دانشمندان است كه مردم را در اين زمينه روشن سازند و مطالب اصيل اسلامى را از غير آن جدا نمايند.
مسأله شفاعت و كمك كردن موجود عالى به فرد پائين، غير از مسأله پارتى بازى و وسيله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر يك فرد نا اهل يا گروه غير وارد، اين اصل اسلامى را از محور صحيح آن منحرف كرده، و چهره آن را كريه ساختهاند، مربوط به انديشه صحيح اسلامى نيست .
البته برخى شايد چنين تصور كنند: روز رستاخيز شافعان راستين الهى، يزيدها و حجاجها و چنگيزها را زير بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنويت و نورانيت شافعان بهرهمند گرديده، و در كانون وجود آنان جهشى به سوى پاكى پيدا خواهد شد.
ولى آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند، زيرا شفاعت شافعان واقعى از آن كسانى است كه روح و روان آنان دارايى نيروى جهش به سوى كمال و پاكى باشد، ولى كسانى كه در سراسر وجود آنان نقطه قوت و كمالى پيدا نمىشود، هرگز نورانيت شافعان، وجود تاريك آنان را روشن نخواهد كرد.
بايد درباره شفاعت چنين بينديشيم: مردى را فرض كنيم كه پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاكى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاكان، جرقهاى در دل او روشن مىگردد، و انقلابى در او پديد مىآيد، و او را انسان ديگرى مىسازد. مشابه اين جريان را درباره انسانهاى اخروى بينديشيم، انسانهايى كه در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عين حال نيروى جهش به سوى كمال ازروان آنان به كلى رخت بر نبسته است، در اين موقع بر اثر برخورد با شخصيتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانيت انسانهاى نورانى، يك نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مىدهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى كمال در روح و روان آنان روشن مىگردد.
اين، تصوير نارسا و كمرنگى از حقيقت شفاعت اخروى است كه به وسيله شافعان راستين به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهيم، به حقيقت آن واقف نخواهيم شد.
بايد درباره شفاعت همانطور بينديشيم كه درباره توبه و ندامت مىانديشيم، جاى شك نيست كه توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرايطى كه گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در كانون وجود انسان روشن مىسازد، و هرگز كسى نگفته است كه تشريع توبه مايه جرأت تبهكاران مىگردد. همچنين نبايد موضوع اعتقاد به شفاعت را مايه جرات و وسيله گسترش گناه بينديشيم، بلكه بايد آن را روزنه اميدى به سوى بازگشت به طهارت و پاكى تلقى كنيم .
سازندگى و آثار تربيتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا كه در اين گفتار، حقيقت شفاعت را به طور فشرده بيان كرديم، شايسته است كه پيرامون آثار تربيتى و خصوصيات اين ايده مذهبى بحث كنيم:
امروز از ديد بسيارى از خوانندگان، اهميت و لزوم بحث پيرامون يك ايده مذهبى، در گروه آثار تربيتى و سازندگى آن است - لذا - اگر يك ايده مذهبى در اين مسير قرار نگيرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مىشمارند و احيانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمىدانيم.
روى اين لحاظ براى نشان دادن اهميت بحث و اين كه ايده «شفاعت» حتى روى مقياسى كه آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتيب دادهاند، از مسائل درجه يك مىباشد، بحث پيرامون آثار تربيتى و اصلاحى آن را بر ديگر بحثها مقدم داشته ابتدا در اين مورد به بحث و گفتگو مىپردازيم:
شفاعت مايه اميدوارى است: اعتقاد به شفاعت پديد آورنده اميد در دل گنهكاران، و مايه بازگشت آنان در نيمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقيقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گيرد، خواهيم ديد كه اعتقاد به شفاعت اولياى خدا، نه تنها مايه جرات و موجب سرسختى با خدا نمىباشد، بلكه سبب مىشود كه گروهى به اميد اين كه راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مىتوانند به وسيله اولياى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب كنند، از عصيان و سركشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها اين نقش را بر عهده دارد، بلكه پذيرش توبه، و در سطح وسيعتر، موضوع «انتظار فرج» و اميد به بهبود وضع آينده اجتماع، از عوامل سازندهاى است كه براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانىهاى بشر به انسان نيرو بخشيده و او را از محيط تيره و تار يأس و نوميدى، به فضاى روشن رجاء و اميدوارى وارد مىكند.
اعتقاد به شفاعت اولياء خدا (البته با شرايط خاصى) درباره گنهكاران سبب مىشود كه فرد گنهكار معتقد گردد كه وى از اين به بعد مىتواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال ديرينه وى طورى نيست كه براى او يك سرنوشت شوم قطعى و غير قابل تغيير ساخته باشد، بلكه او از همين حالا به كمك اولياى خدا و تصميم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مىتواند سرنوشت خود را عوض كند،و درهاى سعادت را به روى خود بازكند؛ ولى بر عكس، يأس و نوميدى و اين كه ديگر كارى از او و ديگران ساخته نيست، چراغ اميد را در شبستان عمر انسان ،خاموش مىسازد.
جوانى كه در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد كه كارهاى زشت پيشين او، آنچنان كاخ سعادت وى را ويران كرده كه ديگر قابل ترميم نيست،و براى او يك سرنوشت قطعى پديد آورده كه به هيچ وسيلهاى نمىتوان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خويش جلب نمود،و حتى توبه و پشيمانى ،و شفاعت و كمك خواهى از اولياى حق نمىتوانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنين اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمىكاهد، بلكه سبب مىشود كه پرونده زندگى وى روز به روز سياهتر، و بار گناه او سنگينتر شود. زيرا او با خود چنين فكر مىكند: اكنون كه راه باز گشت به روى من باز نيست، و از اين به بعد هر نوع قدم نيكى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، ديگر جهتى ندارد كه من در نيمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عكس اگر روزنه اميد را به روى خود باز ببيند و بداند كه از همين حالا مىتواند وضع خود را در آينده دگرگون سازد، در اين صورت كوشش مىكند كه گذشته را جبران كند و به وضع خود در آينده بهبود بخشد.
از اين گذشته همانطور كه مىدانيم: شفاعت اولياى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هيچ كس نمىتواند شفاعت نمايد، ناگفته پيدا است كه اذن خدا بى جهت و بى حكمت نخواهد بود، در اين صورت بايد گفت اذن خدا شامل حال كسانى مىشود كه براى عفو و اغماض، شايستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشتهاند، به مرحله پرده درى و طغيان نرسيده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعيف كردهاند، ولى به كلى آن را قطع نكردهاند. چنين افرادى كه پيوندهاى گوناگون خود را با حق و حقيت نگسستهاند، مشمول و شايسته شفاعت مىشوند.
نويد شفاعت با اين شرايط، خود هشدارى است به گنهكاران كه به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پيوندهاى خود را پاره نكنند، و پردهها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند كه در غير اين صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همين احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهكار به راه حق و تجديد نظر در برنامههاى غلط، موثر مىگردد، و در حقيقت روزنه اميدى براى پاك ساختن برنامه زندگى از نقاط تاريك محسوب مىشود.
تجربه نشان داده است كه اگر روزنه اميدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمايند كه اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجديد نظر كنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسيارى از آنها بيراهه، به راه باز مىگردند.
در قوانين جزائى و كيفرى ملتها، قانونى بنام «عفو زندانيان و مجرمان بزرگ و محكومان به حبسابد» وجود دارد، نكته آن اين است كه روزنه اميدى براى اين افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجديد نظر نمايند، و اگر اين روزنه نبود، علت نداشت كه در همان محيط، آرام بنشينند و دست به جنايت نزنند زيرا بالاتر از سياهى (زندان ابد) رنگى نيست .
شفاعت درباره افراد لايق و شايسته، جز روزنه اميد براى امكان تجديد حيات دينى و اخلاقى چيزى نيست، و مخصوص كسانى است كه روابط خود را با خدا و اولياى دين حفظ كردهاند، ولى كسى كه داراى اعمال نيك نبوده و از ايمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق اين دو طايفه را مىتوان با مثالى مجسم ساخت:
فرض كنيد سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز كوهى مىباشند، و گشودن آن دژ، در حفظ كشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزيده، وسايل لازم پيشروى وگشودن دژ را در اختيار آنان مىگذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مىنمايد.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو كه گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائين كوه مىمانند، هيچگاه مشمول حمايت او نمىگردند، اما آن گروه كه فداكارند و به سرعت از كوه بالا مىروند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و يا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس كوه براى آنها مشكل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها كمك كرده و از لغزشگاه عبورشان مىدهد.
اين نوع مراقبت و كمك، يك نوع شفاعت از آن افرادى است كه در مسير هدف گام بر مىدارند، و هيچ اشكالى ندارد كه فرمانده دلسوز پيش از صعود به كوه اين مطلب را اعلام كند و بگويد اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانيد، از كمكهاى بيدريغ من محروم نخواهيد ماند، و من با تمام قوا كوشش مىكنم كه شما را در اين هدف كمك كنم.
يك چنين اعلام قبلى، افراد را براى كار دلگرم كرده و نور اميد را در دل آنان پديد مىآورد و بر قدرت و پايدارى آنان مىافزايد، و در حقيقت يك نوع تربيت و وسيله تكامل است .
در اينجا بايد بگوييم كه: اعتقاد به شفاعت درصورتى مىتواند مؤثر و سازنده باشد كه دور از هر نوع عوام فريبى تفسير شود و حساب شفاعتى كه قرآن و حديث و يا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مىكند، از شفاعتى كه در اذهان برخى از دور افتادگان از تعاليم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زيرا گاهى تفسيرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درك حقيقت شفاعت باز مىدارد و ما را به ياد شعر شاعرى (حاجب) نام مىاندازد كه فكر مىكرد در روز رستاخيز دست على درباره شفاعت گنهكاران آنچنان باز است كه علاقهمندان وى به اطمينان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه كنند، ازاين جهت به افتخار امام قصيدهاى سرود كه نخستين بيت آن اين است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه كن
ولى همين شاعر، طبق گفته خويش - در عالم رؤيا امام را به خواب ديد و خشم حضرت را از سرودن چنين شعر خرافى حس كرد و امام خواستار آن شد كه قسمت دوم از شعر خود را عوض كند و چنين بگويد:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن
خواه اين جريان، حقيقت داشته باشد و يا افسانه و پندارى بيش نباشد، حقيقت همين است كه در اين داستان آمده است .
جوانان عزيز و علاقهمندان به مكتب پيامبر، بايد معارف دينى خود را از دانشمندان محقق و كتابهاى اصيل اسلامى بگيرند تا شفاعت حقيقى را از شفاعت تحريف يافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درويش معركه گير، يا داستانسراى حرفهاى، و يا نوشتههاى مبتذل كه به خامه افراد فاقد صلاحيت نوشته مىشود، اعتماد نكنند.
شفاعت پيامبر اسلام: اين بحث اجمالى، پيرامون واقعيت شفاعت، و آثار سازنده آن مىتواند پاسخگوى بسيارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نياز به طرح بحثهاى ديگرى دارد كه فعلاً مجال بازگوئى آنها نيست افرادى كه بخواهند با ديگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به كتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث» مراجعه بفرمايند.9
آنچه كه فعلاً موضوع اين نوشته ايجاد مىكند، بيان دلائل قرآنى «شفيع بودن پيامبر در روزرستاخيز» است و در اين مورد به دو آيه بسنده مىكنيم:
1- «و من الليل فتهجدبه نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً (اسراء /79): براى نماز نافله در برخى از شب برخيز تا خدا تو را براى مقام بس پسنديدهاى برانگيزد».
اكنون بايد ديد مقصود از مقام محمود چيست؟ مقامى كه هر كس پيامبر را بر آن مقام ببيند، به تحسين او مىپردازد؟
طبرسى مىگويد: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند كه مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مىگويند: پيامبر در روز رستاخيز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستايش) را به دست مىگيرد و همه پيامبران زير آن لواء گرد مىآيند و او نخستين كسى كه شفاعت مىكند و شفاعت او پذيرفته مىشود 10.
زمخشرى مىنويسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت كه مايه ستايش تمام اهل محشر مىگردد 11 روايات اسلامى در اين مورد اتفاق نظر دارند كه مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سيوطى در كتاب الدر المنثور و سيد هاشم بحرانى در تفسير برهان احاديثى را كه «مقام محمود» را به شفاعت تفسير مىكنند آوردهاند. 12
2- «وللاخرة خيرلك من الاولى ولسوف يعطيك ربك فترضى (الضحى /5-6): سراى ديگر براى تو از اين جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مىبخشد كه راضى شوى!»
از اين كه آيه نخست پيرامون روز رستاخيز سخن مىگويد، طبعاً زمان و كمال اين «عطاى رضايت آفرين» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا كه پيامبر رحمة للعالمين است، نمىتواند در چنين روزى از فكر امت بيرون آيد، و آنچه كه مىتواند رضايت او را تحصيل كند نجات گروههائى از امت است كه پيوند ايمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پيامبر نبريده باشند، و اين كار در پرتو شفاعت انجام مىگيرد.
روايات اسلامى نيز آيه را به شفاعت پيامبر تفسير كرده است و از ابن عباس نقل مىكنند كه او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضايت او در اين است كه امت خود را وارد بهشت سازد».
8- رؤؤف و مهربان
«لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم» (توبه /128).
«پيامبرى از خود شما به سويتان آمد، كه مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ايمان آوردن شما، حريص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (توبه /129)
«اگر از پيروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا كافى است بر او توكل كردهام و او صاحب عرش بزرگ است».
9- صاحب كوثر
«انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر: ما به تو خير كثر داديم (به شكرانه اين نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (يا قربان كن) بدخواه تو، عقيم است».
مفسران در معناى «كوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش يابد نمىتوان «نسل گسترده» او را از مصاديق و جزئيات آن ندانست زيرا ظاهر آيه اين است كه جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است كه پيامبر را عقيم و ابتر خوانده بود و لازمه چنين گفتارى اين است كه كوثر به گونهاى تفسير شود كه بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با اين نسيت كه بگوييم كه بر خلاف انديشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقيم نيستى بلكه داراى نسل گستردهاى هستى كه در جهان نمىتوان بر آن نظيرى يافت.
مفاد آيه يكى از اخبار غيبى قرآن است كه براى همگان ملموس و محسوس است، با اين كه فرزندان پيامبر در بسيارى از اعصار، به وسيله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و يا جمعى جام شهادت نوشيدهاند. 13
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غيبى قرآن را پيرامون گستردگى نسل رسول خدا كاملاً لمس كرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مىباشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد كوثر مىنويسد مقصود اين است كه خدا نسل پيامبر را در طول زمان حفظ مىكند آنگاه مىافزايد:
«فانظركم قتل من اهل البيت ثم العالم ممتلى منهم و لم يبق من بنى اميه فى الدنيا احد يعبأ به ثم انظركم فيهم فى الا كابر من العلماء كالباقر و الصادق و الكاظم و الرضا عليهم السلام و النفس الزكية و امثالهم 14.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بيت پيامبر كشته شدهاند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان اميه يك نفر كه قابل ذكر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر كه چه علماى بزرگى در ميان اهل بيت پيامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت كاظم ، حضرت رضا،و نفس زكية و مانند آنان».
وى اين سخن را در قرن ششم مىگويد و ما اكنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستيم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و تركيه و ايران، و غيره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مىباشيم و همگى مىگوييم: «صدق الله العلى العظيم؛ انا اعطينا الكوثر».
در اين جا تذكر نكتهاى مناسب است و آن اين كه در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبيين» وجود داشت كه مبرزترين آنان عهده دار آن مقام مىباشد؛ بدين صورت كه در هر نقطه و منطقهاى، «نقيبى» براى «طالبيين» معين مىشد و بارزترين آنان «نقيب النقبا» لقب مىگرفت و تاريخ از دو شخصيت بزرگ كه يكى امام معصوم و ديگرى فرزند او است نام مىبرد كه داراى چنين منصب گستردهاى بودند و اين دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شريف رضى در سال 380 در عصر بهاء الدوله.
كار نقيب، حفظ انساب و ضبط مواليد و وفيات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از كارهاى پست و دون شأن، جلوگيرى از ارتكاب گناه و غيره كه «ماوردى» در كتاب «احكام سلطانيه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است 15.
10- شاهد بر اعمال امت
«يا ايها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى الله باذنه و سراجاً منيراً(احزاب /45)
«اى پيامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بيم دهنده و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستاديم».
در اين آيه رسول گرامى با اوصاف پنجگانهاى توصيف شده كه هر كدام در خور بحث و گفتگو است:
1- شاهداً 2- مبشراً 3- منذراً 4- داعياً الى الله 5- سراجا منيراً.
توصيف پيامبر به عنوان «شاهد» در آيات ديگرى نيز وارد شده كه گاهى از نظر تعبير با آيه ياد شده يكسان است 17، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فكيف اذا جئنا من كل امّة بشهيد و جئنابك على هولاء شهيداً (نساء /41): حال آنان چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوريم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مىدهيم»
در اين آيه، پيامبر شاهد و گواه بر پيامبران پيشن است در حالى كه در آيات يادشده و در آيهاى كه هم اكنون يادآور مىشويم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مىباشد:
«و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبكم بما كنتم تعملون (توبه/ 105): بگو هر كارى مىخواهيد انجام دهيد به زودى خدا و رسول او و افراد با ايمان اعمال شما را مىبينند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشكار، باز گردانيده مىشويد، و شما از آنچه كه انجام دادهايد، گزارش مىدهد».
در اين آيه مؤمنون بسان خود پيامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شدهاند، مسلماً مقصود، همه افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى هستند كه از آنان به افراد معصوم تعبير مىآوريم .
حالا آگاهى پيامبر از اعمال امت چگونه انجام مىگيرد، مورد بحث ما نيست ولى مسلم است كه اعمال آنان بر او عرضه مىشود.
چه بهتر كه سخن خود را با سخن خدا - كه بيانگر صفات دهگانه از رسول خود مىباشد - به پايان برسانيم:
«الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التورية والانجيل يامرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم فالّذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پيامبرامى - درس نخوانده - پيروى مىكنند، كسى كه صفات او را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مىيابند. آنها را به خوبيها فرمان مىدهد و از بديها باز مىدارد پاكيزهها را بر آنها حلال مىشمرد و ناپاكيها را تحريم مىكند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش آنان) بر مىدارد، پس آنها كه به او ايمان آورده و او را احترام نموده و يارى نمودهاند و از نورى كه بر او فرود آمده پيروى كردهاند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پيامبر كه در اين آيه آمده است به صورت زير است:
1- الرسول :فرستاده شده 2- النبى: پيامبر 3- الامى: درس نخوانده 4- مكتو با عندهم فى التوراة و الانجيل: خصوصيات او در تورات و انجيل نوشته شده است 5- يأمرهم بالمعروف: به كارهاى نيك فرمان مىدهد. 6- و ينهيهم عن المنكر: از كارهاى بد باز مىدارد 7- و يحل لهم الطيبات: چيزهاى پاكيزه را براى آنان حلال مىشمرد 8- و يحرّم عليهم الخبائث: ناپاكيها را براى آنانه تحرير مىكند 9- ويضع عنهم اصرهم: بارها سنگين (تكاليف شاق مربوط به امت بنى اسرائيل) از دوش آنان بر مىدارد، 10- والاغلال التى كانت عليهم: عادت زشت و خرافات را كه به صورت غل و زنجير به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پايشان باز مىكند.
پىنوشت:
1- (نهج البلاغه، خطبه اشباح، خطبه 178 ط عبده).
2- غررالحكم، باب الف، ج 1، ص 44.
3- وسائل الشيعه، ج 1، كتاب جهاد.
4- مغازى واقدى، ج 3، ص 835 - بحارالانوار، ج 21، ص 107 - 132.
5- قصيده «برده» از سرودههاى بس معروف جهان است كه بر آن شروح زيادى نوشته شده است و شايسته هر انسان عربى دانى است كه آن را حفظ كند.
* - براى هر كدام نسبت به اعمال خود درجه و رتبهاى است، پروردگار تو غافل از كارهاى آنان نيست. سوره انعام، آيه 132.
6- اصول كافى، ج 3، ص 131، باب عبادت، ح 5.
7- بحار الانوار، ج 17، ص 130.
8- نهج البلاغه، بخش حكمت، شماره 85.
9- اين كتاب اثرآيت الله سبحانى است، مباحث دهگانهاى را پيرامون شفاعت مطرح كرده است و در سال 1354 منتشر شده است .
10- مجمع البيان، ج 3، ص 35.
11- كشاف، ج 3، ص 435.
12- الدرالمنثور، ج 4، ص 197 - برهان، ج 2، ص 438 - 440.
13- و به اعتراف مورخان منصف اگر پيامبر درباره خاندان خود، به جاى سفارش به مودت و محبت، بر خلاف آن، توصيه كرده بود، بيش از اين مورد بى مهرى قرار نمىگرفتند، و نيز تاريخ زندگى طالبيها، حسنيها و حسينيها و موسويها گواه روشن بر كشتار بى رحمانهاى كه درباره آنان انجام گرفته است، و كافى است در اين مورد به كتاب «متقاتل الطالبيين» تأليف ابوالفرج اصفهانى متوفاى 356 مراجعه فرمائيد ؛ در اين كتاب، حوادث دردناك و تلخ فرزندان ابوطالب كه در گوشه و كنار جهان اسلام و يا در ميدان مبارزه با طوغوتها زمان كشته شدهاند نگارش يافته است .
14- مفاتيح الغيب، ج 8، ص 498، ط مصر، 1308.
15- الاحكام السلطانيه، ص 82 - 86 علاقمندان به اين كتاب كه وظايف نقاب خاصه را از نقابت عامه جدا كرده است، مراجعه بفرمايند.
17- به سورها فتح آيه 8 و مزمل آيه 15 مراجعه شود.