رحلت آرام حضرت ابراهيم (ع)
منبع: سایت اندیشه قم
روزي عزرائيل نزد ابراهيم آمد تا جان او را قبض كند، ابراهيم مرگ را دوست نداشت، عزرائيل متوجه خدا شد و عرض كرد: «ابراهيم، مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائيل وحي كرد: «ابراهيم را آزاد بگذار چرا كه دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.»
مدّتها از اين ماجرا گذشت، تا روزي ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتي را ديد كه آن چه ميخورد، نيروي هضم ندارد و آن غذا از دهان او بيرون ميآيد، ديدن اين منظرة سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهيم ادامة زندگي را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همين وقت به خانة خود بازگشت، ناگاه يك شخص بسيار نوراني را كه تا آن روز چنان شخص زيبايي را نديده بود، مشاهده كرد، پرسيد:
«تو كيستي؟»
او گفت: من فرشتة مرگ (عزرائيل) هستم.»
ابراهيم گفت: «سبحان الله! چه كسي است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بيعلاقه باشد، با اين كه داراي چنين جمالي دل آرا هستي.»
عزرائيل گفت: «اي خليل خدا! هرگاه خداوند خير و سعادت كسي را بخواهد مرا با اين صورت نزد او ميفرستد، و اگر شر و بدبختي او را بخواهد، مرا در چهرة ديگر نزد او بفرستد». آن گاه روح ابراهيم را قبض كرد.[1]
به اين ترتيب ابراهيم در سن 175 سالگي با كمال دلخوشي و شادابي، به سراي آخرت شتافت.
در روايت ديگر از امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ نقل شده فرمود: هنگامي كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب سلام او را داد و پرسيد:
«آيا براي قبض روح آمدهاي يا براي احوالپرسي؟»
عزرائيل: براي قبض روح آمدهام.
ابراهيم: آيا دوستي را ديدهاي كه دوستش را بميراند؟
عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد، ابراهيم چنين ميگويد، خداوند به او وحي نمود به ابراهيم بگو:
«هَلْ رَأيتَ حَبِيباً يكْرَهُ لِقاءَ حَبِيبِهِ، اِنَّ الْحَبِيبَ يحِبُّ لِقاءَ حَبِيبِهِ؛ آيا دوستي را ديدهاي كه از ديدار دوستش بيعلاقه باشد، همانا دوست، به ديدار دوستش علاقمند است».[2]
ابراهيم به لقاي خدا، اشتياق يافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در سن 175 سالگي به لقاء الله پيوست.
مدّتها از اين ماجرا گذشت، تا روزي ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتي را ديد كه آن چه ميخورد، نيروي هضم ندارد و آن غذا از دهان او بيرون ميآيد، ديدن اين منظرة سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهيم ادامة زندگي را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همين وقت به خانة خود بازگشت، ناگاه يك شخص بسيار نوراني را كه تا آن روز چنان شخص زيبايي را نديده بود، مشاهده كرد، پرسيد:
«تو كيستي؟»
او گفت: من فرشتة مرگ (عزرائيل) هستم.»
ابراهيم گفت: «سبحان الله! چه كسي است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بيعلاقه باشد، با اين كه داراي چنين جمالي دل آرا هستي.»
عزرائيل گفت: «اي خليل خدا! هرگاه خداوند خير و سعادت كسي را بخواهد مرا با اين صورت نزد او ميفرستد، و اگر شر و بدبختي او را بخواهد، مرا در چهرة ديگر نزد او بفرستد». آن گاه روح ابراهيم را قبض كرد.[1]
به اين ترتيب ابراهيم در سن 175 سالگي با كمال دلخوشي و شادابي، به سراي آخرت شتافت.
در روايت ديگر از امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ نقل شده فرمود: هنگامي كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب سلام او را داد و پرسيد:
«آيا براي قبض روح آمدهاي يا براي احوالپرسي؟»
عزرائيل: براي قبض روح آمدهام.
ابراهيم: آيا دوستي را ديدهاي كه دوستش را بميراند؟
عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد، ابراهيم چنين ميگويد، خداوند به او وحي نمود به ابراهيم بگو:
«هَلْ رَأيتَ حَبِيباً يكْرَهُ لِقاءَ حَبِيبِهِ، اِنَّ الْحَبِيبَ يحِبُّ لِقاءَ حَبِيبِهِ؛ آيا دوستي را ديدهاي كه از ديدار دوستش بيعلاقه باشد، همانا دوست، به ديدار دوستش علاقمند است».[2]
ابراهيم به لقاي خدا، اشتياق يافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در سن 175 سالگي به لقاء الله پيوست.
پی نوشت:
[1] . بحار، ج 12، ص 79.
[2] . امالي صدوق، ص 270؛ بحار، ج 12، ص 78.