مترجم: صادق رضازاده شفق
وقتی ما وارد عالم هدفها (یا آرمانها) میگردیم اختلافات بین ادیان جزئی میشود و مشتركات بارز. برای بشر فقط یك آرمان هست و آن عبارتست از اینكه خود را اساساً و كاملاً انسان سازد. گفتهاند: «كامل باشید». آدم تمام عیار، آدم تام: همان آدم مثالی (یا آرمانی) و آدم آسمانی است.
قدیس پولس گفت: «كمال شما در ذات خداست» اگر خود واقعی باطنی و علوی خود را بجوییم در واقع خدا را جستهایم. تقدیر انسان خودیابی، خودشناسی و خود برخورداری است.
هند از آغاز تاریخ خود جنگیان و رجال و دانشمندان و رهبران صنایع حتی شعرا و فلاسفه را كه با قول و عمل خود در جهان نفوذ داشتهاند، پرستش نكرد بلكه آن ارواح نادر و پاك را گروید كه بزرگی آنان در خودشان بوده نه در كارشان. آنان كه بر افكار و زندگانی آن سرزمین نقشی لایتناهی زدند و به نیروهای خوبی كه در كمون جهانست افزودند... آنان به جهانی كه مستغرق در قدرتجویی و عیاشی و مال و جا هست: حقیقت جهان نادیدنی و ندای حیات روحانی را اعلان میكنند. كفّ نفس و حكومت بر خویشتن، هوش عمیق و عجیب و ادب آلی و تواضع و لطف محضر و انسانیت سرشار كه آنانراست به ما اشعار میدارد كه طالع بشر در شناختن خود و از آن طریق پی بردن به حیات جهانی است كه خود جزء متمم آنست.
این آرمانست كه سرزمین دینی هند را، بیش از چهل قرن فراگرفته است. اگر ما بخواهیم روح یك دین را كه تطور مستمر روحانی طولانی داشته، دریابیم نمیتوانیم فقط یك بخش و یك مرحله آن را در نظر گیریم آنرا نه میتوان در ادوار قدیم و نه در تحولات متأخر جست. هر جریان تاریخی را فقط توسط مطالعه رشد كلی و در یافتن مقصود باطنی آن توان فهمید كه در هر مرحله در جهد ظهور است و هیچ وقت و در هیچ یك به منصهی ظهور كاملی نمیرسد. همین باطن است كه مراحل مختلف تاریخ آن را به هم پیوسته میدارد و در مبدأ و منتهای آن موجود است. آیا این باطن و معنی و هستهی روحانی دین هندو چیست؟ اگر به تمدن وادی سند كه باستان شناسان در این اواخر آن را برای ما كشف كردهاند توجه كنیم میبینیم میان بقایای دینی كه در (موهنجودارو) (1) پیدا شده نه تنها پیكرك های الهه مادر وجود دارد بلكه پیكر یك خدای مذكر هم هست كه در واقع رب النوع (شیوه) (2) است. بدیهیست بسیاری از خصوصیات هندوگری امروز از قدیمترین منابع ابتدایی سرچشمه میگیرد. (سیرجان مارشال) (3) میگوید خدایی كه سه چهره دارد روی تخت پستی با وضع مرسوم جوكی قرار گرفته كه پاها زیرش پاشنه به پاشنه تا شده در صورتی كه انگشت های ابهام به پایین برگشته و دستها بر زانوها كشیده است تختش جسم آهویی است و فیل و ببر و كرگدن و گاومیش دور او گرد آمدهاند. این پیكر (شیوه) كه جوكی بزرگ بوده از 325 سال پیش از میلاد (و شاید از آن هم قدیمتر) كه به قول باستان شناسان تاریخ تمدن وادی سند است، در آنجا برپا بوده و تمام آنان را كه گوش شنوا دارند چه سكنهی بومی سرزمین و چه مهاجمین خارجی كه غالباً میآیند و میروند صدا میزند كه بر خود حكومت كنند نه به دیگران.
كمال فقط با تسخیر نفس خود و شجاعت و ریاضت و وحدت و برادری قابل حصولست. در این ایام بسی در باب (جوكی) میشنویم كه حتی مغرب زمینیها از آن بحث میكنند معنی جوكی عمل و نتیجهی تعادل جهات مختلف فطرت ماست از جسم و جان و روح و آفاقی و انفسی و فردی و اجتماعی و متناهی و نامتناهی.
عبارتی در كتاب (بغه ود گینه) (4) میرساند كه این جهان مانند درختی است كه ریشهاش در آسمان و شاخههایش منبسط بر زمین است و موجود انسانی نیز ریشهاش در عالم نامرئی است گرچه زندگی او متعلق به جریان عالم مرئی است. با اینكه او طبق نظام اشیای مرئی و محسوس و قابل اندازهی زمانی و مكانی حركت میكند. با اینكه معروض توالی و تغییر و فساد و مرگ است در عین حال روحی است متعلق به عالم نامرئی و نامحسوس كه ما آن را به هیچ وجه نمیتوانیم دریابیم مگر اینكه به واسطهی كنایات و رموز مأخوذه از اشیای این عالم در آن باب فكر و ذكر كنیم. اگر ما تصور كنیم كه طبیعت ما با موج كوچك هستی ما كه عبارت از بیداری شعوری ما است محدود است از هستی حقیقی خود غفلت كردهایم. نسبت و ارتباط ما با یك عالم وسیعتر روحانی خودش را حتی در شعور بیدار ما به واسطهی هدفهای عقلانی و تمنیّات اخلاقی، و حسرت جمال و آرزوی كمال نشان میدهد.
در وراء نفس شاعر ما یك نفس نهانی موجود است كه بدون آن شعور سطحی ما نمیتوانست وجود داشته باشد یا كاری كند. وجدان یا شعور ما قسماً در ظهور و قسماً در خفاست. ما میتوانیم شعور بیدار خود را به واسطهی فراخواندن مراحلی از وجود نهان خویش توسعه دهیم. وظیفهی ماست كه متوجه وجود روحانی خود باشیم و خود را به غلط تنها عبارت از این تن و روان و زندگی ندانیم. هرچند ما با آنچه نسبت به ما مقارن و عملی است یعنی شعور به نفس محدود ماست آغاز میكنیم ولی میتوانیم آن را نیرومندتر سازیم بدین طریق كه آنچه از جهان مرئی و نامرئی و از عالم محیط و مافوق بدست میآوریم به آن بیفزاییم.
هدف انسانی اینست. تطور او یك حركت از خود برتری مداوم است تا اینكه به اصل بالاستعداد و غائی كه ظهورات زندگی آن را در كمون نگه میدارد یا به طور ناقص نشان میدهد واصل گردیم. ما با این عمل تفرّد خود را از بین نمیبریم بلكه آن را به یك صورت وجود كلی شاعر بالنفس متحول میسازیم كه مظهر ذات قدسی متعالست.
امر غریزی و عقلانی هر دو در شخصیت روحانی ثمربخش میگردند. جسم را تهذیب میكنند و با روح هم آهنگ میسازند و عقل را روشن میكنند و به سوی غایات سوق میدهند. تن و جان و غریزه و عقل خدمتگزاران ارادی روح هستند نه آمرین مستبد آن.
تنها تمایز انسان در برابر كلیهی سایر موجودات طبیعت در این است كه در عالم او فطرت مدام با عزم میكوشد از آنچه هست برتر شود و این سیر یك عمل خودكار یا غیر شاعر نیست بلكه نتیجه یك جهد فكری و روحی است. انسان یك نبات یا حیوان نیست بلكه یك موجود متفكر روحانیست كه قادر است فطرت خود را به عالیترین هدفها توجیه كند. او میكوشد میان اقسام مختلف طبیعت خود نظم و آهنگی بوجود آورد و از پی یك زندگی كامل بگردد و تا وقتی در سعی خود به یك تمامیت آلی حیات نرسیده همواره غمگین است. درون او همیشه یك جوشش فكری و معنوی است كششی است بین آنچه او هست و آنچه میخواهد بشود. بین ماده كه امكان زندگی است و روح كه او را به صورت وجود معنوی تعبیر میكند.
2
بحرانی كه در عصر حاضر در امور انسانی مشهود است. نتیجهی یك بحران عظیمی است كه در وجدان آدمی پدید گشته. وقفه ایست كه در تمامیت آلی حیات به وجود آمده. نهضتی است برای سهل انگاری امور روحانی و اعظام امور عقلانی. این نهضت از نفوذ یونانیانست كه سبب شد ذهن مغرب زمینی بسوی علم و موضوع تحرّی «حقیقت برای حقیقت» بگراید. تمدن یونانی یك محصول نفیس منطق بشر است و هرگز یكجانبه نبود. میراث یونانی است كه مغرب زمین را قادر به ساختن عالم نوین نمود كه زمین و دریا و هوا را به خدمتگزاری بشر وادار ساخت ولی با اینكه پیروزیهای علم زیاد است نقایص آن كم نیست. برخی از لطیفترین چیزهای حیات، كه دهاتی ناتمیز بیسواد كه بیشتر طبیعی زندگی میكرد و همه چیز را زنده میدید آن چیزها را داشت، از چنگش در رفته. درستست وضع دهاتیان رقت آور و پریشان بود ولی آنان امیدی در دلها و شرارهی شعری در زندگی و یك حس آسمانی در روابط بشری خود داشتند، نادان و خرافی بودند ولی به كلی متروك و گمگشته نبودند زندگیشان تهی از محتوی نبود. عواطف عمیق داشتند یك حس تقدیر و ارزش بخشی به چیزهای جزئی زندگی را دارا بودند، محبت، رفاقت همبستگی خانوادگی، یك عامل اسرار دوستی در نهاد آنان و یك ایمان به نادیده كه تسلی بخش آمال آنانست در آنان وجود داشت. كار عقل مردود شمردن اسرار و پایان دادن به آمال و عاری ساختن زندگی از آرزوهای رنگین و مبدل كردن بازی بزرگ حیات به یك نمایش بیهدف است كه گاهی خندهدار و اغلب فاجعهوار است. سنن قدیم كه پیروان خود را در سویهی خود تندرست و شاد بار میآورد به عنوان خرافات خشن مطرود شد. همه چیز را از حیات باطن و جان مسلوب ساختند و گفتند آنچه هست همین دنیاست و ما باید به آن اكتفا ورزیم.ولی دین را نمیتوان به این آسانیها مرخص نمود. اگر بنا باشد شخص حسی یا بیمی حاصل كند از اینكه حیات معنی ندارد و به جایی نمیرسد و اساساً وجود كسی لزومی ندارد و همه چیز بیهوده است، در این صورت او دیگر نمیتواند زندگی كند. بر فرض هم حیات بیهدف باشد انسان مجبور است لااقل از پی رؤیایی برود. اگر امید او قطع شود دیگر علاقهیی به زندگی نخواهد داشت. كار دین استفاده از همین احتیاج است زیرا مذهب ثبوتی مادی قانع كننده نیست و عطش جبلی بشر را كه نسبت به همدلی و همداستانی دارد خاموش نمیكند. خاصیت گذران بودن حیات انسان را وادار میسازد صمیمانه امیدوار باشد كه حیات با مرگ جسمانی به پایان نمیرسد و درست نیست كه رنج بیگناهان بیپاداش و تسلط گناهكاران بیكیفر بماند، ناچار حسابی در كار است. ادیان میكوشند این چنین احتیاج درونی بشر را ارضاء كنند و به او ایمانی و مسلكی و عقیده و امتی بدهند و روابط گسستهی میان او و عالم روحانی از طرفی و عالم بشری از طرف دیگر را ترمیم كنند. در صورتی كه پیامبران واضع ادیان اعلام میدارند كه یك جامعهی بشری هست و فرقی بین حبشی و قرشی و یونانی و غیریونانی نیست آنان كه دین را به معامله میگذاشتند مدعی شدند كه دین عمده دین و جامعهی آنهاست كه باید به زور به دیگران تحمیل شود وفاداری به گروه را به وفاداری به عالم بشری ترجیح دادند. این نوع وضع جنگجویانه در نظر عدهی زیادی از ملل تنها راه مطلوبست. در میان این گونه مذاهب كه طرفدار عقیده و تعصب و حمایت علایق محلی و منافع محدود و رسوم ابتدایی قدیمی است برگزیدن راه صحیح مقدور نیست. عقاید متأخرین متصنعتر و خطرناكتر است زیرا متكی به زمینه سازیهای عقلست كه روابط طبیعی بشری را واژگون میسازد.
اگر انسان را به حال خود بگذاریم یك نوع خویشاوندی با تمام جهان به خصوص با عالم جانداران و بالخاصه انسان احساس میكند. عاطفهی اجتماعی در انسان جبلی است حتی در این عالم مصنوعی كه عقل ما حدود و قیود عشیره و قوم و ملت را پیش كشیده باز در مواردی جنبهی انسانیت اصلی بشری جلوه میكند. وقتی زمین لرزهی در ژاپن، یا گرسنگی در هند، یا انفجار معدنی در انگلستان یا سقوط هواپیما در اقیانوس اتفاق میافتد دلهای ما به حال قربانیهای آن حوادث میسوزد. وقتی هم یك عمل قهرمانانه یا اثر نبوغی در علم و هنر مشاهده میشود احساس مباهات میكنیم و منتظر نمیشویم بدانیم آن قهرمانان یا نوابغ از چه دین و ملتی هستند. به صرافت طبع بزرگان جهان را احترام میگذاریم بدون اینكه بخواهیم بدانیم آیا امثال (رانجی) (5) یا (رابسون) (6) از قوم یا ملت ما هستند یا نیستند یك تماس با طبیعت ما را با تمام جهان خویشاوند میكند. حس همبستگی با تمام افراد انسانی در نهاد ما هست. ما اعضای جامعهی انسانیت هستیم.
وجدان عقلانی ماست كه در ما حس نفاق انگیز انفرادی را تقویت میكند و این پیش آمد غیرطبیعی را میكوشند با تدابیر ساختگی جلوگیری كنند تا انسان را به روابط اجتماعی بازآورند بدبختانه به جای اینكه رشته های نامرئی میان افراد آدمی و حس طبیعی وحدت انسانی را كه بدون تبعیض رنگ و نژاد در كار است تقویت كنند با آن گونه اهتمامات مردم را در اردوگاههای جداگانهی متخاصم نگه میدارند. ما را برای ستایش مبهم نژاد و ملیت تربیت میكنند. سیاستمداران و كشیشان به زور خدعه و سیاست بافی و دیانت ظاهری از شهوات عادی مبهم و طمع بهره برداری میكنند و قیود هولناك خون و نژاد و ملیت را به ما تحمیل میكنند و نفاق را در روح آدمی شدیدتر میسازند. مستبدین سیاسی و متحكمین دینی یگانگی عمیق افراد بشر و تمایلات و واكنشها و آمال و آرزوهای آنان را كه در هر زمان و مكان هست درك نمیكنند. بعضی ادیان با نشر اوهام مانند ترس دوزخ و ارتداد و دعوی اولویت غیرقابل اعتراض و حق انحصار روحانی و سیاسی مردمی را مست و مخمور خواب های نجات دهندگی میسازند. در آنها افكار غلط به وجود میآورند، كینههای كهنه را زنده نگه میدارند حس خودپسندی و تعقیب دیگران تولید میكنند، عاطفهی یگانگی جهانی را از بین میبرند و انسانیت را به تفرقه میاندازند و گروههای مغرور و حریص و تلخ و نابردبار ایجاد میكنند و دین با مداخله در سیاست به یك نوع مادیت تنزل مییابد.
ما عقیده داریم كه به طبیعت فایق آمدهایم زیرا علم مرزهای عالم مجهول را از ما دورتر برده ولی هنوز مانند سابق از فایق آمدن به طبیعت خودمان عاجزیم. مسائل سازمان خارجی ما چندان مستعجل نیست ولی تا زمانی كه شهوات طمع و خودكامی ما مغلوب نشده موفقیتهای خارجی ما فقط به مثابهی مصالح خواهد بود برای اجرای تمایلات وحشیانه درونی ما. در نتیجهی تربیت ممتد قرون سابقه بداوت در فطرت ما جا كرده و حاضر است در برابر تزاحم قوای خارجی به خاك بیفتد. مجذوب زور خشن میشود نه قانون اخلاقی یا هدف عالی. ما به آن تعظیم میكنیم زیرا بیم و طمع داریم و مستغرق شهوات خودكامانه و فكر نارسیم. فجایع جهان چه فردی و چه جمعی در اساس ناشی از اینست كه در چنگال شهوات مهلك آتشین درگیر هستیم كه از فشار آن به آسانی نتوان رست و آنها ما را با بیچارگی به سوی دمار میكشانند. حیات امروزه با وجود تمولهای مادی و پیشرفتهای علمی و قوای اخلاقی و دینی كه داریم نتوانسته است ما را خوشبخت سازد. اگر به عمق افكار مردم جهان پی بریم خواهیم دید میلیونها با خودشان و با مقاصدی كه در پی آن هستند ناراضیاند. نشاط و شعف زندگی را از دست دادهاند نه امیدی دارند كه آنان را الهام بخشد نه آرزویی كه به آن نایل آیند نه ایمانی كه با آن زندگی كنند. حواسشان پریشان و عملشان پراكنده و بیهوده است.
برای مثال ممكنست موضوعی را كه در این ایام تمام فكر و حواس ما را گرفتار كرده و عبارتست از اینكه آیا چه باید كرد تا جهان در صلح و انسانیت زیست كند مورد توجه قرار دهیم. همین مملكت بزرگ (یعنی انگلستان) در آن باب دودله است و قادر نیست میان سیاست زور و سیاست صلح، میان قراردادهای سری و منشور ملل متحد، میان هرج و مرج بین المللی و قانون و عدل بین المللی راهی و تصمیمی پیش بگیرد. همه ماها یقین داریم كه جنگ بیفایده و هولناكست و برای تمدن بشر نتایج وخیم دارد با این همه رو به سوی آن سوق میشویم زیرا تحت فشار ماشینی هستیم كه خود ساختهایم تو گویی عقل انسانی از ما زایل شده و اسیران قوای كور و پنهان و تدریجی و غیرقابل مقاومت هستیم كه همه چیز را از بین میبرد. وضع دنیای امروز شخص را به یاد داستان «طوفان» (جازف كانرد) (7) میاندازد و آن سرگذشت یك كشتی است كه سرنشینان یعنی یك عدهی كارگران چینی در شدت یك طوفان عظیم سر یك پول گمشده همدیگر را میكشند.
به همانطور ما هم مهیا هستیم به بهانهی افتخار و شرف ملی كه یك نوع بتهای بازاری موهوم است به انتحار دسته جمعی آدمی ارتكاب ورزیم ولی مهیا نیستیم فداكاری كنیم و ملل تابعه را آزادی دهیم و ملت پرستی را با نظارت بین المللی توأم سازیم و سرزمین های عقب مانده را مورد حمایت و حفاظت قرار دهیم. ملتها هم مانند افراد تنها برای تسخیر نیستند بلكه باید گذشت هم داشته باشند. ما امروز در آستانهی تغییرات عظیم و شاهد نزاع بین رشتههای افكار متضاد هستیم. چرا باید ملتهایی كه رهبری معنوی جهان را دارند هنوز هم در پی آرمانهای از اعتبار افتاده باشند؟
آیا لازمست اول جنگ كنیم و از دوزخ قتال بگذریم تا بتوانیم با آرامش و با روح منطق و مساوات دعاوی متباین ملل مختلف را فیصله بخشیم؟ صلحی كه در پایان جنگی انعقاد مییابد چون شهوات در آن حال در غلیانست ناچار غیرعادلانه و منشأ كینه و توهین نسبت به مغلوبست مانند پیمان (ورسای). تا جنگ وقوع نیافته و كارها از هم نپاشیده امكان دارد با نظر حق پروری نسبت به وضع كلی امور طرح صلح سازگاری را ریخت. نادر میشود جنگها به هدف هایی كه به خاطر آنها وقوع مییابند برسند ولی اگر هم برسند باز نتایج دیگر آنها به قدری بد است كه حتی فاتحین هم از اقدامات خود بهرهی بسیار كم برمیدارند. كاش ما واقعاً پریشانی و ویرانی، رنج و وحشتی را از این اسلحه كه داریم انبار میكنیم به وجود خواهند آورد در نظر مجسم سازیم!
آمار كه تخمینهایی را به ما میدهند غمهای قلب و فشارهای فكر بشر را پنهان میدارند. طوری نقل میكنند كه گویی با آب و خاك سروكار دارند نه خون و تن آدمی.
آیا عالم انسانی میخواهد خود را ورشكست اعلان كند و با فلاس تدبیر و عقل اعتراف نماید و آینده را تسلیم قضا و قدر یك جنگ هولناك سازد؟ آیا پس از عصر ما انتباه شكست عقل و برگشت به قرون ظلمانی و عود به وحشت را تصدیق میكنیم؟ ما در سطح امور هستیم و از تفكر میترسیم زیرا فكر ما در هم برهم و پریشانست ما گرفتار تناقضات هستیم از فطرت اصلی خود جدا شدهایم به حكم عوامل خودپرستی و تمایلات تفرقه جویی كه در ما هست از حس جهانی باطن خود منقطع شدهایم. (رودن) (8) مجسمهی عجیبی تحت عنوان «متفكر» به وجود آورده كه مثال شخصی است نشسته و سرش را به پایین انداخته و چشمانش به فضا خیره شده ابروانش در اثر فكر آویزان شده و چهرهاش در اثر رنج چین خوردگی و در نتیجهی تمركز فكر كشش پیدا نموده است این چهره به كجا نگاه میكند؟ به اعصار و عوالم پیاپی مینگرد و میبیند انسان در جوف زمان پیش میرود و جهد میكند نفس خود را از انقسام و دشواری و تنازع نجات دهد. آیا ما هیچ وقت ازین تنازع رها نخواهیم گشت؟ آیا باید مدام با آرزوی بلند و عمل پست پیش برویم؟ آیا طالع ما همیشگی اینست كه نفس منقسم و آیندهی مبهم داشته باشیم آرمانهای یك انسانیت نجیب در دل بپرورانیم و در عمل طوری رفتار كنیم كه عاقبت به وحشت عالمگیر برسیم؟ چرا، چرا نتوانیم شجاعت و فداكاری و بصیرت و مردانگی داشته باشیم كه امور خود را روی اصول مساوات و عدالت سامان بخشیم؟
صاحب نظران هندو و بودایی با اتفاق نظر خاص میگویند كه نادانی (اویدیا) (9) است كه باعث بدبختی ما و دانش (ویدیا) (10) و روشنی (بُدی) (11) است كه راه نجات ما است. اولی همان علم معلومات عقلانی است كه ما را خودآگاه و خودخواه میسازد. نگرانی های ما مرتبطست با عقلانیت ما كه بروز آن در سویهی انسانی ما موجب شكاف و نزاع در زندگی میشود شكست و انقسام در نظام عادی و طبیعی امور در زندگی انسانی مستقیماً اثر هوش یا عقل بشر است یعنی ازوشی است كه او خودش را با آن مشخص میسازد و از دیگران تفكیك میكند. اولاً یك آیندهی مبهمی را میاندیشد كه موجب بروز امیدها و بیمها در او میشود. باقی طبیعت با آرامش كامل ادامه مییابد ولی آدمی چاره پذیر نبودن مرگ را متوجه میشود و این توجه او را گرفتار ترس از مرگ میسازد. مدام در غم اینست كه راههایی برای غلبه بر مرگ و كسب خلود نفس پیدا كند. فریاد او اینست كه كدامین شخص میتواند مرا از این جسم فانی نجات دهد؟ با اینكه خودش زادهی تعامل كون است احساس دشمنی با آن میكند و طبیعت را كه خویش اوست نسبت به زندگی خودش خطرناك میبیند. یك بیم مستولی زندگی او را منحرف میكند، نظر او را مشوش میسازد، و نشاط او را خفه میكند. دوم آنكه وحدت سادهی انسان با جهان زنده و بیگناهی فطری و حس علاقه به نوع او مفقود شده است و یا معتقد به یك سازمان منطقی جامعه نیست. منافع خود را به منافع اجتماعی برتری میدهد. خودش را منفرد و مطلق و هدف نهایی میبیند و همهی دیگران را دشمن بالقوهی خود میپندارد یك روح متشبثّی میشود و در برابر جامعه وضع دفاع به خود میگیرد.
سوم آنكه علم به مرگ و علم به جدایی تولید تفرقهی درونی میكند و بشر به پراكندگی میافتد یعنی یك موجود منقسم و منقطع و گرفتار عذاب شبهه و بیم و محنت میگردد. هویّت او مخدوش، هستهی هستی او ساقط و سادگی او نابود میشود. دیگر نفس آزاد وجود ندارد پس پناه از خارج میجوید تا از ترس جمودآور و جدایی فرار كند. به طبیعت، به مجاورین، به همه چیز دست مییازد. از زندگی وحشت كرده به جمع مردم میخزد. عصبیّت حاضر نوع بشر كه ترس عامل مستولی وجدان آدمیست و ما دائماً در زینهاریم و از در افتادن با هم میهراسیم و زندگی همواره در حال دفاع است و انسان همبستگی خود را با انسان و با طبیعت از دست داده، وضعی است كه نام دیگریست از مرگ روحانی. در جهانی كه ما امروز زندگی میكنیم جهان بیم دائمی (بهایه) (12) و تجاوز (همسا) (13) و جنگ یا شایعهی جنگ و ترس از هر چیز است.
در هراسیم از اینكه زیر پایمان (مین) نتركد، و اسلحهی مخفی در زیر بوتهها آتش نكند، هوایی كه استنشاق میكنیم و غذایی كه میخوریم مسموم نباشد این نیست مگر زندگی جاهلانهی عادی كه شتاب آمیزتر و غامضتر و مبالغه دارتر گشته. آنچه فجیع است اینست كه متوجه نادانی خود نیستیم، هرچه بیمارتر بیحستر!
عقیدهای كه میگوید مسئلهی دین در انسان ذاتی است و از انقسام و اضطراب در نفس انسان حاصل میشود از عقاید معتبر است. به موجب افسانهی معروف انسان در تاریكترین زمان باستان با كشمكش درونی آغاز كرد و موضوع تناقض كه در عصر ما هست از همان سرچشمه میگیرد. در نتیجه اولین گناه آدمی روح نفاق شروع نمود. داستان هبوط نمودار زوال هم آهنگی و انتقال از وضع بدوی قدیم به انقسام و از حیات وحدت به جدایی خودكامانه است.
منظور از نجات آدمی همان تجدید تمامیت و وحدت ذات انسانی است. دین عبارتست از تسخیر ترس و از بین بردن حرمان و مرگ. ترسی كه لازمهی تفكر انسانست با هیچ تغییر در شرایط زندگی او قابل دفع نیست. این ترس از نوع ترس غریزی نیست كه با تقویت سایر غرایز از بین برده شود. ما نمیتوانیم با رجوع به زندگی غیرمنطقی حیوانی یا با اهتمام به ترك تعقل كه مصیبت ما از آنست ترس را طرد كنیم زیرا انسان قادر به ترك تفكر و منطق نیست. ما نمیتوانیم با التجاء به افسانه و اوهام تردیدهای خود را آرامش بخشیم. ممكنست نوعی آرامش روانی پیدا كنیم ولی به طور موقت. آزادی واقعی از ترس فقط از راه حكمت (اینانا) (14) میسور است كه ترس را مطرود میسازد. اگر خود ادیان مظهر ترس باشند امان و پناهی كه به ما ارزانی میدارند بسیار گران تمام میشود و نتیجه اختلال حیات انسانی است. احكام و تعالیم با این وضع یكدیگر را از بین میبرند و عبادات عبارت میشود از وسیله برای فدیهی نفس. ما با تقاضای وفاداری نسبت به هر یك از عقاید متخاصم كه خصومت آنها از قضاوتهای طرفگیرانه است مردم را به جان هم میاندازیم. اصول عالی دین كه متوجه به یگانگی جهانست و عقاید عادی و مراسم معمولی كه مستلزم تعصبهای كوتاه نظرانه است با هم سازش ندارند.
آنچه ما به آن احتیاج داریم یك دین آزادیست كه ایمان به وجود آورد نه ترس، صرافت نه رسمیت، زندگی پرنعمت نه ماشین مانند كردن روح به واسطهی تحكم و ماشینی كردن غایات به واسطه یكنواخت ساختن. اگر شخص بتواند با مبدأ جهانی حیات ارتباط پیدا كند از ترس فارغ میگردد. اگر ما بتوانیم مایهی نهانی روح را كه در زوایای ذات ما پنهانست كشف كنیم و طبق آن زندگی كنیم در آن صورت زندگی مشعل درخشانی میگردد پر از نور و سرور.
گفتهاند «كسی كه فیض برهمن را پی برد از چیزی نمیترسد» « كسی كه او را شناسد مرگ را پشت سر میگذارد. در این صورت روح دیگر تنها نیست و با جهان محیط یكیست و از یأس و تنافر رهایی مییابد و وارد یك محیط روحانی میگردد كه حیاتش معنی و غایت نوین پیدا میكند آزادی از ترس (آبهابه) (15) یك حال نفسانیست نه قبول یك عقیده یا اجرای یك رسم. تحت ارشاد چنین ایمانی است كه افراد نوع ما در نظر ما مهمتر از یك مشت مخلوقات زمان و مكان و اسیر ضرورت طبیعت حیوانی جلوه میكنند. دیندار شدن یعنی به واقعیت نفوس دیگر پی بردن. قانون محبت از طریق علم و اراده اطاعت نمیشود بلكه از آنست كه زندگی در ظهور كامل خود اصلاً روی محبت استوار است. در (اوپه نیشد) آمده كسی كه روان جهانی را پی برد تمام انسانها را متعلق به یك سیطرهی غایات میبیند ارواحی كه وحدت خود را دریابند ناچار سرانجام با یكدیگر هم متحد میشوند.
زندگی به شكل افراد خودكام انحراف از غایت آفرینش است. (اهیمسا) (16) یا حس همبستگی نسبت به تمام اشیاء كه حتی پستترین انواع حیات حیوانی را در آغوش رأفت خود میگیرد ثمرهی طبیعی زندگی روحانی (ابهایه) است.
نشانههای دین حقیقی (ابهایه) یا آزادی از ترس است كه خود را درهم آهنگی و تعادل و سازش كامل میان تن و روان و دستها و مغز و محبت ظاهر میسازد.
(آبهایه) و (اهمسا) یا بیداری و همدردی، آزادی و مهر، دو جنبهی نظری و عملی دین هستند. فرد آزاد هرگز رنج تناقض نمیكشد، مغلوب خشم و ملال نمیگردد حتی آنچه كه آن را غضب محقانّه میگویند بر او مستولی نمیشود. زیرا آنانكه با ما مخالفت میكنند برادران ما هستند كه برحسب اتفاق میان ما دوری افتاده و ممكنست آنان را با تفاهم و محبت جلب كرد. وقتی مردی مانند (گاندی) میگوید اگر حفظ مصالح وطن من مستلزم تجاوز و ناحقی باشد بگذار وطن من محو شود» مینمایاند كه او دیندارتر از آن متدینین است كه میگویند آدمكشی وظیفه دینی ماست. (17) آنان با نظر سیاسی صحبت میكنند نه دینی. در این دنیای ناقص ممكنست گاهی برای امنیت خود در برابر مهاجم به دفاع پردازیم ولی به هیچ بهانهای آدمكشی نمیتواند یك وظیفهی دینی محسوب شود ملتها و تمدنها جاودان هستند و آنها هم حیات و ممات دارند. ولی انسان باید برای ارزش جاودان خیر و حقیقت زندگی كند. انسان آزاد با چنان صدق و وفای عالی متصف است كه متعلق است به آزادی واقعی روحانی.
حیات خیر اعلاست و به هركسی امكان سعادت میدهد. هیچ نسلی مانند امروز این اندازه امكانات نداشته با این همه نعمتهای زمین به حكم بیماریهایی كه ما را گرفتار كرده برای ما نقمت شده و حسد و خصومت، غرور و هوسرانی، حماقت و خودپرستی بار آورده. انسان با این وضع نمیتواند ادامه زندگی دهد یا باید تغییر یابد یا نابود گردد. انسان در حالی كه هست آخرین جلوهی آفرینش نیست اگر نتواند خودش و مذهبش را با جهان جدید سازش دهد جای او را نوعی خواهد گرفت كه بیش از او بفهمد و كمتر از او دارای طبیعت خشن باشد. اگر آدمی آنچه را كه از او خواسته میشود نتواند به جای آورد مخلوق دیگری ظهور میكند كه بتواند.
ما نباید امید تغییر آرمانها و تجدید نظم زندگی را از دست بدهیم ما از فطرت وحشی و متجاوز نیستیم بلكه بسیار حساس و قابل تلقین هستیم. باید بكوشیم صفات فطری خود را حفظ كنیم و هوش خود را برای نگهداری آنها بكار بریم نه برای بیاثر كردن آنها. ما باید مدام حس واقعیت را حفظ و تجدید و خویشاوندی خود را با جهان و همبستگی اصلی نوع انسان را با هم تأیید نمایم. وقتی صاحبنظران هندو از ما میخواهند خود را از (مایا) (18) محافظت كنیم منظورشان اینست كه خود را از اسارت مزایای غیرحقیقی كه ما را گرفتار كردهاند رها سازیم.
آنان نمیخواهند ما حیات را وهمی تصور كنیم یا نسبت به پیشرفت جهان بیقید باشید بلكه از ما تقاضا دارند از وهمی كناره جوییم كه به گردن ما آویخته و ما را واداشته پی لذات جسمانی یا خودكامیهای بدنی بگردیم و آن را هدف خود قرار دهیم. كار دین تأیید تعلق باطنی ما نسبت به زندگی و همكاری فطری انسانی است كه ما را از طیف انفراد برگیرد و به واقعیت برساند. روح دین در پی رهایی از زحمات زندگی حاضر یا تهیهی مقام بهشتی در زندگی آینده نیست بلكه دعای او طبق (اوپه نیشد) اینست: «مرا از مجاز به حقیقت از تاریكی به روشنایی و از مرگ به جاودانی هدایت كن» رستاخیز برخواستن مردهها از قبور نیست بلكه عبارتست از انتقال از مرگ استغراق در نفس به زندگی و محبت بدون خودكامی و گذشتن از ظلمت تفرّد خودپرستانه به نور روان جهانی و از باطل به حق و از بردگی به آزادی ابدی. آفرینش «دردمندانه ناله و تقلا میكند» «تا از اسارت فساد نجات یابد و به آزادی و شكوه بندگان خدا برسد».
3
آیا چگونه ممكنست ما از عقیدهی فعلی دنیا با هرج و مرج انفرادی و تفسیر اقتصادی تاریخ و تعبیر مادی حیات كه دارد رها شویم؟این دنیای مادی فانی (مایا) وجدان ما را از مركزش خارج ساخته و لازمست آن مركز را به جای خود باز آوریم و بهتر و بیشتر ببینیم. راه رشد در اینست كه هر روز بیشتر تشخص خود را كم كنیم و نفس خود را با آنچه بزرگتر از نفس است متحد سازیم. دعا و عبادت و ذكر، همچنین فلسفه هنر و ادبیات جملگی برای اینست كه هستی باطنی ما را بیدار و تهذیب كند و آن را برای مواجهه با عالم قدسی مهیا سازد. ترتیب مراحل رسیدن به این هدف و حدود هر مرحله به روشنی معلوم نشده ولی به طور كلی ممكنست سه مرحله تعیین نمود: تهذّب، توجه و درك وحدت كه مرادفست با سه اصطلاح لاتینی: (راه تهذب) (راه تفكر) (راه وحدت) (19) این مراحل متوالی نیستند ولی از نظرهای مختلف ناشی شدهاند طریق سیر به كمال بیشتر سراشیب است تا پلكان. مرحلهی اول تأكید در طهارت اخلاقی است كه مقدمهی لازم برای كسب بصیرت روحانی است.
ذهن باید از تمام پلیدیها پاك گردد و مانند آئینه صیقلی شود تا حقیقت الهی در آن منعكس گردد. نه تنها تكالیف عادی مذهبی بلكه نذور و تعهدات مرتاضی مانند پرهیز و فقر همهاش مقدمه است برای رسیدن به زندگی مبرایّ اخلاقی، كسی كه تملكی ندارد از نگرانیهایی آزاد است اگر خود را وقف خدمت مرشدی كند، گرچه گاهی مرشدها سوءاستفاده كنند، از چون و چرای مسائل راحت است. اگر به اعمال مرتاضانه مباشرت كند منظور رام كردن طبیعت انسانی و تقویت اراده است البته نه برای راضی ساختن یك یزدان قهّار یا تقلید یك عمل گذشته. از لوازم اساسی حیات روحانی یكی هم فراغ از غم و غصه است. در كتاب «یوگاسوتره» (20) كه در این باب مرجع است این نوع ممارست اخلاقی تحت دو عنوان (یم) و (نیم) مطرح شده كه از وسایل هشتگانه (اَشتنگه) یوگا یا جوكی است.
موانع كمال معایب كلی مانند شهوترانی و بخل و پرخوری و حسد و تنبلی است كه باید برطرف گردد. سه مرحلهی دیگر در تربیت جوكی هست كه برای برگرداندن نفس از جهات جسمانیست و عبارتست از:
تن ورزی (آسانه) ورزش تنفس (پرانایامه) خلع حواس از اشیاء (پرتیاهارا) (21) اینها به حیات توجه باطنی یاری میكنند. وضع سازگار بدن و تنفس موزون آرامش به روان میبخشد. وقتی حواس خود را از اشیاء منصرف میكنیم ورزش روانی آغاز میكند. مردم كه گاهی به كوه یا دیر یا بیابان و غار میروند برای اینست نفس را از محیط معتاد دور سازند. این نوع كناره گیری از دنیا و عزلت گزینی ضرور نیست ولی كمكی است برای روحی كه ورزیده است زندگانی عادی یا محیط معمولی ایراث غفلت نمیكند. (پرتیاهارا) همانست كه معمولاً تجرّد گویند.
سه مرحله باقی دیگر عبارتند از تمركز یا توجه (دارانه)، ذكر (دیانه)، اتحاد (سمادی) (22). مطلب اینست كه فطرت واقعی بشر و استعداد ذاتی برای عوالم قدسی قابل زوال نیست. ما با خرق حجابات ظاهری میتوانیم به اعماق فطرت خود برسیم.
در عمق نفس خود شخص سرّ الهی مكنون است كه باید به آن واصل شد. تمام اشكال سطحی عارضی كه از خارج بر نفس به زور تحمیل شده فرع است و اصل روح است در باطن، كه عبارتست از اثبات مستمرّ یگانگی ما با تمام جهان. عمل وصال به روح به قول افلاطون عبارتست از عمل تذكر زیرا روح در باطن ما هست فقط درك و شناختن و بازیافتن آن لازمست. این عمل با یك درون نگری آرام یا مطالعهی باطن شروع میكند كه آغاز كوچكی از توجه روحانی است. با تكرار یك عبارت یا توجیه دقت به یك شیئی خارجی نظیر یك پیكر منظور ما طرد افكار متشتّت و تأمین جمعیت خاطر است. (دارانه) به معنی توجه و تمركز است و منظور اداره كردن اراده و دقت است. زنجیر كردن فكر كه معمولاً به یك میمون بیآرام تشبیه میشود به یك هدف كار سهلی نیست. افكار نامتناسب هجوم میآورد، امیال و نگرانیها مزاحم میشود. و تنها در سایه همت میتوانیم فكر خود را به یك هدف معطوف داریم. همین كه توجه ما كمتر پراكنده شد و تمركز در ذهن عمیقتر گشت و ذهن از پریشانی آزاد گشت وارد مرحلهی (دیانه) یا ذكر میگردیم. در این حال نفس از هرگونه افكار دیگر غیر از آنچه منظور است تخلیه میشود و آنچه مطلوبست نفس را فرا میگیرد. چون نفس فقط واجد واقعیّت آن چیز میگردد كه به سوی آن معطوفست و چیزهای دیگر را فراموش میكند در این صورت (اكاگرتا) (23) یا تمركز حاصل میشود پس از ظلمت فشارآور و روشنی بدست میآید.
با اینكه علم خارجی به آسانی اكتساب میشود، حقیقت باطنی تمركز مطلق فكر را به هدف خود لازم دارد از این راه در مرحله سوم یعنی حال (سمادی) یا اتحاد، تفرقهی وجدانی و انفصال نفس از وجود متعال و جدائی آفاقی از انفسی كه وضع معمولی انسانیت غیر متكاملست، از بین میرود. فرد تسلیم مطلوب خود شده در آن مستغرق میگردد. همان میگردد كه درمییابد، پس فرق بین شاهد و مشهود منتفی میشود. دیگر نفس ما جزئی را نه حس میكند و نه میفهمد و در آن حال تخلیه ملتفت میشود كه همه چیز را داراست. گویی یك لمعهی برق، یك شعلهی درخشان ناگهانی، یك تابش آنی و ازلی بر این حیات موقت میتابد. یك آرامش عجیب و آسایش بزرگ بر آن رومیآورد، شهود، شراره، علویترین آن اتحاد یا تحقق وجدانی، تمام هستی را با هدف كامل مشتعل میسازد. یقظهی آسمانی كه قرب حضور را درك میك ند سبب میشود كه نشاطی فوق لذت، علمی فوق منطق احساسی قویتر از خود زندگی، با آهنگ و صلح بیكران حاصل گردد، آنگاه كه این حال وقوع یابد جمود ما از بین میرود و «ما دوباره سیلان پیدا میكنیم» و «بیشتر از هر موقع دیگر دوام را در خود درك میكنیم» و از آن بخش كوچك كه عبارت از زندگی ما در این جهانست» فزونتر علم حاصل میكنیم (24) آن وقت كه ما حقیقت واقع را در قلب خود پیدا میكنیم هم مناعت احساس میكنیم هم حقارت. تذكر نور ازلی اثر مدام میكند و هر آن تازه میگردد. فلوطینوس (افلوطین) وصفی تابناك ازین حال میكند: «وقتی كه تجلی دست داد دویی از بین رفت و شاهد و مشهود یكی شدند. اگر شخص میتوانست حالی را كه در یگانگی با خدا داشت به یاد نگه دارد نقش الوهیت را در خویشتن میداشت. آنگاه با خدا یكی میشد و فرقی نمیدید چه نسبت به خود چه نسبت به دیگران. هیچ چیز در باطن او خشم یا میل برنمیانگیخت همچنین تعقل یا درك روحانی حتی توان گفت تشخص خودش را درنمییافت در استیلای یك حال خلسه آرمیده و تنها با خدا از یك سكون نامخدوش برخوردار میشد در حیطه فطرت اصلی خود به هیچ طرف تمایل نمیكرد. حتی به خویشتن هم برنمیگشت در یك حال ثبات كامل درمیآمد بلكه خود ثبات میگشت. شاید نبایست از تجلّی صحبت كنیم در واقع نوعی رؤیت و خلسه و صفا و ترك خویشتن و میل به قرب بلافصل و بقا و ارادهی قلبی میشد برای اتحاد با آنكه در مقام قدسی است.» (25)
بسط این قدرت كه به قول فلوطینوس همه دارند و معدودی از آن استفاده میكنند از افعال عادی ذهن خیلی متفاوت نیست و با یك تمركز تمام قلبی همهی آن افعال در وجود متعال قابل حصولست، همچنین یك قوهی اسرارآمیز نیست زیرا یك ترقی مداومیست از ادراك حسی به شهود وجود واقعی. منظور از مدارج مختلف هم این نیست كه مردم بتوانند حقیقت را پله به پله مانند روش استدلال منطقی بجویند بلكه به یك وضع ذهنی برسند كه در آن حقیقت خودش را الهام نمایند.
این عمل تحقق حیاتی الوهیت برای اشخاصی كه مجذوب لذایذ جسمانی و عشق به چیزهای مرئی هستند چندان سازگار نیست برای طبایعی كه بواسطه خودفریبی و خودسری معیوبند بسیار دشوار است راه سربالا به قلهی كوه را بپیمایند. نادانی در كانون نفس است و با آن هم طبیعت شده و باید در آتش علم بسوزد و نابود شود.
عقدههای ناخودآگاهی باید از بین برود شهوات و نقایص به اندازه قدمت حضرت آدم قدیم و با نفوس ما آمیخته است. اساس تمام آنها باید بنالد و بكوشد و بگذارد تا اینكه به حیات جاودان برسد. تسلیم كل لازمست. لازمهی بقا، فناست و لازمه حیات مرگست (26) عدم مالكیت و تمول ما باید مطلق باشد.
در (سمادی) یا حال خلسه با یك احساس قرب بلافصل با واقعیت نهایی و اتحاد جهات مختلف طبیعت خود را داریم و آن مقام ادراك محض است كه در آن هستی ما به وحدت مبذول میشود. هدف تربیت دینی اینست كه تسلیم به حقیقت خدایی یك عادت ثابت و یك وضع دائمی باشد نه یك حادثه گذران.
منظور جهد دینی خلسه یا هیجان نیست. حیات اتحاد و كمال نفسانی كه از تماس معنوی حاصل میشود باید ملكه پایدار نفس گردد.
روشهایی نظیر ذكر و عبادت كه از طرف ادیان اتخاذ شده برای ثبات جبلت ما و تهذیب منظم وجود ماست كه از نظر ادراك كامل و اندریافت حقیقت خدایی ضرورت دارد. قوای ما به حكم عادت منطبق شده به یك زندگانی چون و چرا اگر بنا باشد از آن قوا به نفع یك ذوق جهانی استفاده به عمل آید ناچار باید یك تغییر اساسی وقوع یابد.
اگر دین بتواند ما را روحانی كند، تناقضها و تردیدهای مامنحل میشود و خودمان را در سیر بزرگ زندگی مشاهده میكنیم. هیچ چیز انسانی نسبت به ما غریبه نیست ما دیگر اعضای یا آن این قوم نیستیم بلكه متعلق به عالم انسانی هستیم. وطن پرستی اولّی ما همانا محبت انسانیت است. ما اختلاف را كه لازمهی طبایع اشیاء است به نظر احترام مینگریم ولی در عین حال وحدتی را كه در وراء آنهاست نیز درك میكنیم. ما در عمق نفس خود یگانگی خود را با ابنای نوع و وحدت خود را با زندگی درمییابیم. وحدت كل زندگی كه فرض عقلانی علم است در نظر حكیم به مقام ایمان سوزان میرسد كه احساس میكند و به آنچه میداند كار میبندد. به واسطهی تملك نفس و تهذب در عمق احوال خود به مقام رضا میرسد كه عبارتست از آن آرامش روانی و صلح ریشهدار كه تنها اثر هیجان نیست بلكه حالیست كه هندو آن را (شانتی) (27) مینامد كه دارندهی آن را قادر میسازد به اینكه میگوید: «من جهان را فتح كردهام. » جهان هرچه هم بد باشد و هر فلاكت و ملال در آن هست باعث اضطراب او نمیگردد زیرا او دیده است كه امور در بنیان نیك است و نیرویی هست كه لاینقطع به شرّ غلبه میجوید و آن را مبدل به خیر میسازد. او از سائقهی مركزی عالم مطلع است كه در باطن خود او سوق میكند و او آن را درمییابد كه عبارتست از تحقق خدای در باطن وجدان و امكان تحقق امید به خدا. وی نیرویی را احساس میكند كه به واسطهی آن از منازعات میان شهوات و آرزوهای بشری معنی و زیبایی ایجاد میكند.
بخاطر قدسیّت فقر و نفی بلد را به آغوش باز میپذیرد و حاضر است زبان او را از بیخ بكنند ولی دروغ نگوید. مغرورانه و دور از مردم بر قلل جبال منزل نمیكند بلكه همت خود را وقف روحانی كردن جهان و رساندن آن به بلندترین سویه میكند. هیچكس و به خصوص او كه خود را كامل كرد نمیتواند راحت باشد در صورتی كه جهان برای یاری داد میزند. عمیقترین علاقهی او آسایش دیگرانست. او افراد نوع خود را با رقتی و عمقی دوست دارد كه به فكر دیگران نمیرسد. همانطور كه آفتاب گردان از روكردن به آفتاب باز نمیماند او هم از دوست داشتن انسان برنمیگردد. نجات عبارت از آن نیست كه انسان به یك سرزمین خوشی و راحتی بیكران برسد بلكه شخص ناجی جزو نیروی اصلی فطرت میشود و قوّت روح میگردد و با یك سرعت فوق العاده فعالیت میكند. تارك دنیا بودن او مستلزم فرار او از دنیای عمل نیست بلكه فقط از حسّ خودپرستی است. زندگی جاوید همینجا و همین حالا هم هست و عبارتست از حیات جهات جاودانی و نور باطنی و فهم و محبت ما یعنی هدفهایی كه ضایع نشدنی است.
نفس در عزلت مولد دین است. موسی در عزلت كوه سینا و بودا زیر درخت (بُدی) (28) مجذوب ذكر شدند عیسی كه در كنار نهر (اردن) مناجات میكرد، پولس كه تنها در بیابان گشت، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در كوه تنهای مكه، (فرانسیزاسیسی) در عبادتهای خود بر صخرههای ارتفاعات (الورنو) قوه و ایمان حقیقت الهی را دریافتند (29) كلیهی عظمت و تازگی و خلاقیّت دین در آرامش دعا و خلوت راز و نیاز از اعماق ناسنجیدنی روان برمیخیزد.
باز انتقاد نسبت به آرمان هندو متوجه میسازند كه گویا آن به اندازهی كافی اخلاقی نیست. پی بردن به این انتقاد كه واقعاً منظور از آن چیست مشكل است. چطور ممكنست آرمانی كه از ما میطلبد خود را كامل كنیم، و امر به جهاد بر ضد شهوات كه مانع رشد نفس است میكند و دستور جنگ با شهوت و غضب و خودخوری میدهد كاملاً اخلاقی نباشد قدرت درك حقیقت و جذب كردن و مجذوب شدن در آن اجر یك عمل سخت و مبرم تهذیب نفس را اشعار میدارد.
این را نیز نمیشود گفت كه یك شخص متدین به مؤثر بودن عمل انسانی و به قدرت رنج و فداكاری در راه نجات عالمیان عقیده ندارد. آنانكه پی میبرند به اینكه تمام نفوس متعلق به خدای تعالی هستند نمیتوانند از تقدیس جهان سرباز زنند. پیشروی بزرگ انسانیت به سوی مقصد اعلا و اقصای خدایی از طرف مقدسین سرمشق میگردد و رهبری میشود زیرا آنان پیشوایان طبیعی عالم انسانی هستند. دین در نظر آنان متواری شدن از واقعیت نیست. آنان هرگز از مسئولیتهای زندگی به یك عالم وهم و خیال نمیگریزند. آرمان هندو اینست كه انسان میتواند هدف جاودان خود را در همین عالم و در حال حاضر دریابد. سلطنت الهی در باطن ماست و لازم نیست برای رسیدن به آن منتظر یك آیندهی نامعینی یا علائم آسمانی باشیم.
درست است كه عمیقترین راز زندگی روحانی از نظر عامه مستور است و فقط در سایهی همت میتوان به آن رسید. این همت انفرادیست و پناه بردنست از طرف یگانه به سوی یگانه این هم درستست كه چون جهان ما را درمانده میسازد و به خویشتن برمیگردیم و در چاههای عمیق وجود روحانی خود غوطه ور میشویم آنگاه تازه نفس و پر از آرامش و راضی و مسرور مراجعت میكنیم.
از این لحاظ البته نمیتوان گفت كه حیات انفرادی میشود زیرا در حقیقت منظور فرار از انفراد است وقتی فرد كمال یافته برای جهانی جهد میكند در مسیریست كه تأثیرات ربّانی در آن جریان دارد و در این حال او فقط آلتی است (نمیته ماترم) و مطابق روحیهی این كلیات میگوید: منم و من نیستم (كرتارم اكرتارم) (30).
پیداست انتقاد عقاید هند و متوجهست به شكست سیاسی هند با وجود هدفهای بلند روحانی كه مدعی پیروی از آنست در حینی كه سپاهیان بیگانه از هند عبور میكردند رهبران هندی مشغول دعا بودند و ریشهی زندگی آنان انفراد و اعتزال و بهترین كار آنها تغذیه آهوان و راز و نیاز شبانه با ستارهها و معالجهی بیماران و تبلیغ كلام خدا بود.
مفاد این انتقاد كه قسماً قابل تصدیقست، اینست كه هند تا این اواخر مسلك ملت پرستی را نداشته. ما كشور خود را یك الههی ملی، دارای یك طالع تاریخی و پیام مقدس و دارای حق توسعه قرار ندادیم. ما در وطن هند (بهارماتا) (31) را پرستش نكردیم چنانچه دیگران كردند و به (بریتانیا) (لافرانس) (فاترلند) (32) ستایش نمودند. ما به مردم هند نگفتیم دشمن هند دشمن خداست و اگر دشمن گفت كه او هم خدا دارد خدای او را خدای باطل نشمردیم. رهبران ما از رهبری دسته بندی ها كه به مردم داد بزنند ما بهترین مردم دنیا و برگزیدهترین نژاد عالم هستیم تنفر داشتند. به علاوه بهتر است در نظر داشته باشیم كه تسخیر ممالك نتیجهی عمل كردن به فضائل دینی نیست. واقعاً جا دارد ابیات (ویلیام واتسن) (33) را به خاطر داشت كه گفت: برخی گویند با یاد خدا ما میتوانیم این سهم بزرگ امپراطوری خود را بهتر نگه داریم ولی من میترسم بگویم بسا ما فراموش كردیم و طالع به ما رو آورد.
خدا نكند امنیت و توسعهی ملتها را شیطان در بهای روح آنها به آنها داده باشد و گفته باشد «اگر تو بخاك بیفتی و به من سجده كنی همه این چیزها را به تو میدهم» و آن چیزها را به شكل دولت ملی به ما داده باشد. در هر صورت موفقیتهای خارجی و رعب انگیز حتی در بهترین شكلش توجه هندی را جلب نكرده.
با اینكه استقلال حق مشروع هر كشور است از طرف دیگر ملت پرستی متجاوزانه كه منجر به استعمارگری میگردد خشن و كوتاه بینانه است. وقتی چنان حالی بر ما مسلط شود بینایی ما را مختل میسازد. آرام از ما میگیرد. مقدسات ما را به هم میزند و فانی را بهتر از باقی جلوه میدهد. در بحران حالیه (34) بریتانیای كبیر به حكم منافع و مطامع امپراطوری نمیتواند مسائلی را روشن ببیند و شرافتمندانه عمل كند عالم ملل حاكمهی مستقل كه مفهوم اسرارانگیز داشته باشد در شرف انحلال است و بزودی مانند عالم ملوك الطوایفی فصلی از تاریخ گذشتهی بشر را تشكیل خواهد داد پس بهتر است بكوشیم انسان شویم.
با تمام این مراتب البته درست است كه هند نتوانست به هدفهای خود جنبهی سیاسی بدهد در این دیار با اینكه اهمیت ثروت و قدرت در جلوه دادن به روح از جهت نظر تأیید شد از جهت عمل واقعیت پیدا نكرد.
هند از بابت این غفلت صدمه دیده. با اینكه حتی در بیگانگانی كه به قصد تسخیر هند به آنجا آمدند اجرای تأثیر كرد ولی از لحاظ سیاسی ناكام شد. اكنون مردم هند در نتیجهی تماس با مغرب زمین دچار حرص ملت پرستی شده و برخی تصور میكنند اگر روش شدت عمل كه در تاریخ جهان به منظور نیل به آزادی سیاسی مشروع شمرده شده اتخاذ گردد با مقتضیات عدالت منافاتی نخواهد داشت. دلایلی كه در جهان برای محقق نشان دادن جنگاوری پیش میكشند مانند اینكه جنگ ملكات شهامت را نظیر صدق و امساك، شجاعت و همكاری، بهداشت و نیرومندی پرورش میدهد در هند مجهول نیست. ولی رهبری دینی هند كه رهبری سیاسی هم هست برای آزاد كردن هند از استیلای سیاسی روشی اتخاذ نموده كه با سنن مذهبی و سوابق ذهنی این سرزمین سازگاری دارد. این روش كه هنوز كاملاً به مقام عمل نیامده به قول (ویلیام جیمس) ما به ازاء اخلاقی جنگ خواهد گشت و محسنات جنگ را بدون فجایع آن معلوم میكند. گاندی واضع این روش در مقاله معروفی كه تحت عنوان «دین شمشیر» نوشته چنین گوید:
«من عقیده دارم اگر فقط یك امكان اختیار میان زبونی و زورآوری باشد البته باید زورآوری را اختیار كرد... من ترجیح میدهم هند برای دفاع از شرف خود دست به اسلحه ببرد تا اینكه در یك وضع زبونی قربانی بیچارهی بیشرافتی خودش گردد. ولی ایمان من اینست كه امساك از زورآوری بینهایت از زورآوری بهتر و بخشش از كیفر به مراتب مردانهتر است. »
امساك از زورآوری قانون نوع انسانی است و زورآوری قانون حیوانی است. در حیوان روح در حال خوابست و جز قدرت حیوانی ندارد ولی شرافت انسانی مستلزم اینست كه از قانون عالیتری پیروی كند تا روح را تقویت نماید (35) «رشی» ها كه قانون عدم زورآوری را كشف كرده نوابغی بودند بزرگتر از (نیوتن) (36) و جنگاورانی بودند رشیدتر از (ولینگتن) (37) با اینكه خودشان با استعمال اسلحه آشنا بودند بیفایده بودن آن را در عمل دیدند و به دنیای خسته و درمانده یاد دادند كه نجات بشر زورآوری نیست بلكه در خودداری از آنست خودداری از زوری كه بالقوه موجود است یك نوع رنج كشیدن عمدی است زیرا منظور از آن تسلیم شدن به ارادهی تبه كار نیست بلكه وقف تمام شخصیت بر ضد آنست. اگر به این قانون وجود خودمان كار بندیم برای یك فرد مقدور است كه تمام قدرت یك امپراطوری بیدادگر را كوچك شمارد و شرف و دین و روان خود را نجات دهد و مقدمه اضمحلال یا اصلاح امپراتوری را فراهم سازد... پس من هند را دعوت به یك زورآوری نمیكنم كه نتیجهی ضعف باشد بلكه من میخواهم امساك از زور را كاربندد و در عین حال به زور و قدرت خود اطمینان داشته باشد. من میخواهم هند بداند روحی دارد فناناپذیر كه میتواند بر هر نوع ضعف جسمانی پیروزی یابد و قدرت یك امپراطوری بزرگ را حقیر شمارد. » هند با تمام فقر و پریشانی و مصایب و اسارت همیشه مصداق مذهب روحی بوده است. گفتن اینكه علت شكست هند پیروی از امور روحانی است درست نیست. بلكه علت شكست از آنست كه به قدر كافی از آن پیروی نكرده و هنوز رهبر كامل قرار دادن روح را برای زندگی نیاموخته بلكه در این اواخر بین روح و زندگی فاصلهیی وجود آورده و فقط به یك نوع ائتلاف اكتفا نموده. بعضی از مقدسین ما علاقه دارند مخلوقاتی جداگانه باشند اینها از امور دنیوی فرار میكنند و دل به امور اخروی میبندند. اگر بنا باشد ما در شوق جستجوی خدا مصالح انسانی را فراموش كنیم ممكنست چند قهرمان بوجود آوریم ولی برای نوع خودخدمتی نمیتوانیم انجام دهیم معلومست كه امكان دارد افرادی در تربیت معنوی به مقام رفیعی برسند ولی ملتی به واسطهی یكجانبه ماندن رو به پستی برود. موفقیت در زندگی و قبول و تكمیل آن برای فرد دشوار و برای جمع دشوارتر است. برای یك شخص روحانی سازگار بودن با نظام اجتماعی هدف اساسی است.
غایت نهایت و معنای انسانیت عبارت از اینست كه ما در افكار خود از معرفت قدسی الهام گیریم و در اراده خود از مشیّت الهی نیرو ستانیم و عواطف خود را با توفیق آسمانی هم آهنگ سازیم و به نفس علوی راستی و خوبی و زیبایی كه آن را با نام خدا مینامیم برسیم، تمام هستی و زندگی خود را به مقام قدسی برسانیم. بری افراد برگزیده به اینچنین مقام و هم آهنگی واصل شدهاند. آنان عالیترین نمونههای انسانی هستند كه مراحل رفیع ممكنه را اشعار میدارند. آنان رهبران نژاد نو هستند. این اشخاص كه دارای خرد و نیروی حیاتی و هشیاری دائمی و همت خستگی ناپذیر اجتماعی هستند، اعضای گروههای مقید به نژاد یا سرزمین نیستند بلكه شهریان مدینه فاضلهاند كه هنوز به وجود نیامده و در كمون زمانست. آنچه در فرد وقوع یافته در نژاد هم امكان وقوع دارد. آنگاه كه تجلی خدا نه تنها در افراد معدود بلكه در تمام عالم انسانیت تحقق یافت خلقتی نوین و نژادی نوین از مرد و زن و نوع آدمی كه تغییر و نجات یافته و تجدید حیات كرده و عالمی كه از نو خلق شده به وجود میآید. اینست طالع جهان و هدف اعلای روحانی كه میتواند عمیقترین نیروهای خلاقه ما را برانگیزاند ما را از تعقل سرد برهاند و با ذوق سازنده ملهم كند و ما را اخلاقاً و معناً و روحاً در یك عالم همبستگی یگانه سازد.
پینوشتها:
1. Mohenjodaro
2. Siva
3. Sir John Marshall
4. Bhagavadgita
5. Ranji
6. Paul Rabeson آوازخوان معروف معاصر آمریكایی.
7. Joseph Conrad:Typhoon
8. Rodin
9. Avidyà
10. Vidia
11. Bodhi
12. Bhaya
13. Himsa
14. Inana
15. Abhaya
16. Ahimsa
17. اسقف لندن در وعظی كه در كلیسیای «وستمنستر» (28 نوامبر 1915) كرد چنین گفت: «كسی كه اصول را به راحت طلبی و اصل حیات را به زندگانی معمولی ترجیح میدهد مأمور جهاد است برای كشتن آلمانها، نه به منظور خود كشتن، بلكه به خاطر نجات عالم، برای كشتن خوبان و بدان حتی آنانكه نسبت به مجروحین، محبت كردهاند حتی برای كشتن دوستان. »
18. Maya
19. Via purgativa. via Contemp lativa,via unitiva
20. yoga sutra yama,Niama,Astanga
تعلیم نیم نفی است و عبارتست از بیآزاری، دروغ نگفتن، مال دیگران را نگرفتن، زناشوئی نكردن و مال نداشتن. نیم عبارتست از اثبات ملكات فاضله یعنی: پاكی، قناعت، پرهیز، مطالعه و عبادت.
21. Asana,pranyama,pratyahara
22. Dharana dhyana samadhi
23. Ekagrata
24. رجوع به كتاب Sparkenbroke تألیف Charles Morgan
25. از كتاب انه آد (Ennead) تألیف فلوطینوس (افلوطین- پلوتینوس) و آن مجموعهی 54 رسالهی اوست كه شاگردش فرفوریوس آنها را جمع و به شش بخش نه رسالهای تقسیم كرد و به همان مناسبت نام آن را (انه آد) نهاد كه به معنی بخشهای «نه گانه» یا «تاسوعات» میآید. كتاب تاسوعات در نشر عقاید عرفانی مغرب زمین سهم بزرگی داشته.
26. قدیس یوحنای صلیب گفت: «برای اكتساب وجود كل آرزو كن چیزی نباشی».
27. Santi
28. Bodhi
29. Alvrerno كومی در سلسلهی آپنین (ایتالیا) كه قدیس فرانسیس 4 روز در آنجا عزلت جست و به مناجات پرداخت.
30. Kartâram akartarâm,nimitamàtram
31. Bharamâta
32. Vaterlnd`la Freonce,Britannia
33. William Watson
34. منظور سال 1936 میلادی است.
35. Rishi
36. Newton
37. Wellin gton
راداكریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فكر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/ج