مترجم: صادق رضازاده شفق
منظور از درمه اینست كه زندگانی طبیعی آدمی تحت مراقبت درآید بدون اینكه ملاحظات بیجا و مخل آزادی و تنوع و توسعه در آن به عمل آید. این امر دو جهت دارد: اجتماعی و انفرادی. یكی متوجهست به وظایف شخص از نظر موقع اجتماعی و چگونگی و اثر آن وظایف و دیگری متوجهست به وظایف شخص از نظر مراحل سن یعنی جوانی و دورهی رشد و پیری. این موضوع طبقات چهارگانه را میتوان از سه لحاظ مورد مطالعه قرار داد یعنی از لحاظ روحانی، و اخلاقی روانی، و عادی.
1-قدیمیترین بحث در باب این چهار صنف در كتاب (ریگ ویدا) به عمل آمده از آنها با تعبیر سر و بازوان و رانها و پاها یاد شده. این تصور شاعرانه اشاره است به اینكه جامعهی بشری جنبهی الیّت دارد. انسان تنها خودش نیست بلكه بالطبع با افراد نوع خودش مرتبط و همكار است. اساس اجتماعی بودن بشر از اینست كه عالم انسانی رو به توسعهی جهانی میرود. جامعه بشری چیز بیگانه تحمیلی نیست كه به آدمی فشار آورد و او هم عقلاً و عملاً با آن مخالف باشد. بین طالع جمع و فرد یك ارتباط قدیم موجود است جامعهی بشری مظهریست از غایت تكوینی كه از طرق دیگر هم چه مادی چه غیر مادی ظهور میكند.
بین افراد و مجموع كلیهی بشر گروههای كوچكتر معاون به وجود آمده كه غالباً به جای تعاون تولید موانع در راه وحدت عالم انسانی میكنند. مشكلات فاصله و سازمان و محدودیتهای فكر بشر همچنین اختلاف در اشكال زندگی سبب ایجاد این گروههای كوچكتر شده كه درواقع هدف آن رو به وحدت جهانی رفتن است. ولی در هر صورت وجود گروههای كوچكتر، بر فرض تحقق وحدت انسانی و باز محض تنوع و تمایلات مختلف در داخل مجموعه بشر ناگزیر است. خانواده، عشیره، قبیله، ملت، همگی مراحلی هستند كه در راه رسیدن به وحدت جهانی واقع شدهاند. پس فرد نه تنها متعلق به عالم انسانی است بلكه به یك طبقه یا كشور یا نژاد یا دین هم تعلق دارد. گروه كه در نیمه راه میان فرد و انسانیت قرار دارد فقط وجودش برای خودش نیست بلكه هم با فرد ارتباط دارد هم با مجموعهی انسانی و در استكمال متقابل آن دو مؤثر است.
اگر گروهی چه سیاسی چه دینی چه اقتصادی خود را مطلق و مستقل بالذات بداند و كلیهی خدمات و حیات فرد را منحصر به رشد و پیشرفت خود سازد البته دعوی حقی را میكند كه مالك آن نیست.
همانطور كه فرد حق ندارد خود را غایت وجود بداند و بخواهد فقط برای خویشتن زندگی كند همانطور هم گروه نمیتواند از فرد انقیاد مطلق مطالبه كند و حقوق فردی او را نادیده بگیرد. دو اصل باید در زندگی گروهی حكومت كند. یكی ترقی آزاد و بیمانع فرد است و دیگری رشد سالم جامعه، فرد و جامعه محتاج همند، انبساط سالم فرد شرط مهمه رشد جامعه است البته یك انبوه مورچه یا تراكم زنبور را نمیتوان نمونهای جامعهی بشری شمرد. همچنین اجتماعی كه بزور بوجود آید فایده ندارد و تولید هم آهنگی نمیكند. آدمی یك موجود انتزاعی نیست بلكه به حكم سجیّه و رفتار و عملش به یك گروه معینی در جامعه انتساب دارد. اگر فرض كنیم كه طبقات چهارگانهی جامعه نماینده نظام الهی یا ظهور روح است در آن صورت به نظر میرسد حكمت روحانی، نیروی اجرایی، استحصال فنی، خدمتگزاری خالصانه عوامل لایتغیر هر نوع نظام اجتماعی باشد. وظیفه بخردان هر جامعه است كه طرح ریزی كنند و زورمندان پشتیبانی نمایند و فنیّان به موقع اجرا گذارند و كار را بدست كارگران مخلص بسپارند. طبقات چهارگانه به نفع ترقی جهانی بنیانگذاری شده مخصوص هندوان نیست بلكه مربوط به تمام نوع بشر است كه هدف و طالع واحد دارد و طی هزارههای بیشمار تاریخ پی آن میگردد. غایت حقیقی كلیهی كوششهای بشری حفظ و جمع نسل بشر در حیطهی تطور و تكاملست و به حكم همین مقصود است كه رهبران هندو جامعههای ابتدایی و مهاجرین خارجی نظیر یونانیها وسگاما را به جامعهی هندو پذیرفت و خانوادههای دینی آنها را جزو برهمنان و جنگاوران آنها را در طبقه ی خشتریان (1) به شمار آورد.
2- فرد یك موجود اجتماعی است جامعه تنها وسیلهایست كه او میتواند توسط آن شخصیت خود را رشد و ارتقا بخشد. ناچار در جامعهی مركزی مطمئن لازمست تا او بتواند از آن یاری طلبد. آدمی به حكم فطرتش به یكی از چهار نوع متعلق میشود یا متتبع دانشمند است یا توانا و زورمند یا كارساز و هنرمند و یا كارگر. زمینهی تعیین این چهارگونگی، عوامل بارز فطرت فعالهی خود آدمی است.
آنان كه به طور بارز عقلانی هستند برهمن میشوند كه كارشان جستن و یافتن دانش و تلقین آن به دیگران و نشر و بسط آنست. مقصود آنها به خصوص دنبال هدفهای محسوس رفتن نیست. نشاط و شوق آنان در هنر و دانش یا فلسفه است و نمودار علایق بیشائبهی فكری هستند. البته ممكن است این نوع مردم در رشتهی خود از راه مستقیم خود منحرف گردند و كار خود را منحصر به كنجكاوی یا تفنن عقلانی كنند بدون توأم بودن با ارتقاء اخلاقی. فقط به یك نوع تخصص بگروند و از وسعت نظر و گشاده دلی باز مانند، تشنهی تازگی باشند، به تقلید مراسم نوین بگروند، و پی آرمانی بگردند كه تماسی با زندگانی عملی نداشته باشد. گفتهاند برهمن واقعی كسیست قانون كه عمیقاً حالات نفس را دریابد و از طریق وجدان عمل كند. از او انتظار میرود مظهر محبت و از خودگذشتگی باشد و ذوق و توفیق نفس را در احساس خدمت آزاد و برین و شجاعانه انسانی جوید كه در آن كینه و آزار و تعصب را راه نباشد. برهمنان رهبری اخلاقی میكنند كارشان الهام است نه الزام و با اداره عملی امور سروكاری ندارند و از شهوت زور و فشار احتیاجات آزادند. افلاطون تأكید میكند سلاطین باید از فلاسفه باشند. در تمثیل داستان غار كه آن حكیم آورده شخص خردمند كه به نور روز پناه برده نباید در آنجا توقف كند بلكه باید برگردد و دیگران را هم به سوی آن هدایت كند. چنانكه گوید «او را وامیداریم برگردد ولو بدینوسیله نسبت به او بیعدالتی كرده باشیم. » هندو معتقد است هر كس مستقیماً و عمیقاً به اعمال زور علاقه مند باشد نمیتواند كاملاً بیطرف بباشد. حكمداران در فكر دولتند و صاحبنظران در اندیشهی ارزشها. اگر بنا نیست جامعهی بشری را كوران راهنمایی كنند ناگزیر باید متفكرین و اهل مطالعه در رأس امور قرار گیرند. هر جامعه محتاج وجود طبقه ایست كه از احتیاجات مادی و رقابت در زندگی و مدیونیت آزاد باشد. آزادی اساس زندگانی عالی است و با فشار و زور و اكتساب امور ارجمند میسور نیست.
آنانكه در پی حقیقت هستند باید دارای صفات اصیل وارستگی از محیط تنگ پیرامون خود باشند. صفاتی كه نشانهی یك جویای حقیقت است عبارتست از شكیبائی شكست ناپذیر، اعراض از چیزهای بیمعنی و لذات بیمایه؛ تواضع بدون پستی، امید وافی، و شجاعت كافی. این صفات كه آنان را در حرفهی خودشان صالح میسازد بسا مانع موفقیت آنان در زندگی میشود و اگر حق آنها در جامعه مصون نشود ممكن است محكوم به تنهایی حتی نداری گردند. خود لیاقت آنان مانع از سازش آنان با چیزهائی كه عقیده ندارند میشود. در هر صورت وجود گروهی حقیقت جویان بیغرض كه مورد حمایت جامعه باشند و در آن نفوذ كنند و از تأثیر مخرب قدرت آزاد باشند، اساس نیروی ثبات و رشد اجتماعی است باید گفت كه تمدن بر امید و رؤیا استوار است.
اگر در آن روزگار بینظمی و بغرنج، وجود برهمنان لازم شمرده میشد امروز مسلماً بیشتر لازمست. زیرا یك جریان شدید عمومی در همهی جهان هست كه عبارتست از خلط و اشتباه منافع ملی با حقیقت.
روشنفكران امروز ما با استثنای كمی از رهبران سیاسی پیروی میكنند. میگویند وقتی (هه گل) حكیم آلمانی ناپلیونرا بر كمر اسب در رأس سپاهیانش نظاره كرد چنین گفت: «روان جهان را بر اسب دیدم»! این گونه متفكرین كه با هوسهای نژادی و طبقاتی و ملی به سطح احساسات بازاری تنزل میكنند در واقع به حرفهی خود خیانت میورزند. وقتی اجازه میدهند كه روحشان در تنگنای سیاست محدود شود و از اینكه یك هدف انسانی و فرهنگی برای جامعه تهیه نمایند كوتاه میآیند ناچار شكست میخورند. آنان كه به رسالت روحانی جامعه مبعوثند باید تمامیت روح خود را مانند مقدسترین دارایی نگه دارند، خود را كاملاً مالك باشند، و این حقیقت را آشكارا كنند كه كلیهی شهرها و كشورها و حكومتها فانی است و تنها روح آدمی جاودانست. «توكیدیدس» (2) جهانی را تصور میكند كه روزی در آن (آتن) وجود نخواهد داشت و (پلیبیوس) (3) فاتح (كارتاگو) در حال تفكر بر یك شهر حریق زده نشان میدهد و میگوید «شهر رم هم روزی چنان عاقبتی خواهد داشت. »
اكنون تصور میكنند برهمنان درآمدشان بدون استحقاق است و طبقهی مفتخور هستند. همان طور كه دولتها مدارس و موزهها و تالارهای نقاشی را تأمین بودجه میكنند باید یك چنین طبقهی مفتخور را هم تأمین بكنند. در جهان امروز مفتخواران آنان هستند كه ثروت موروث بدستشان افتاده با اینكه هرگز معلوم نیست كودكانی كه از والدین پولدار به دنیا آمدهاند در هوش و احساس بهتر از دیگران باشند. در سابق چینیها افرادی را از خانوادهها برای استحقاق دریافت حقوق آزاد، در نتیجهی امتحانات مسابقه انتخاب میكردهاند. ولی تربیت خاصی كه برای چنان طبقه لازمست نمیشود تا سخن امتحانات به تأخیر افتد و در این صورت باید افراد از تولد برگزیده شوند. این عمل را نمیتوان با قرعه انجام داد! هندوان عقیده داشتند تولد، در خانوادهای كه سنت طبقهی آزاد از شغل در آن وجود داشته، مجوّز برگزیده شدنست.
همانطور كه برهمنان مأمورند اصول علم تعیین ارزشها را وضع كنند، و باید طرح سازمان اجتماعی را بریزند و جهانیان را بر لزوم داشتن هدفهای عالی زندگی اقناع كنند، طبقهی (خشتریه) هم مأمور است برای وصول به چنان هدفی وسیله برانگیزد نه تنها در حماسههای باستانی بلكه داستان اسواران (راجپوت) مینمایاند كه امیران (خشتریه) دلاورانی بودند كه شهرتشان به فلك میرسید، مردانی كه ترس نمیشناختند و از هیچ مشكلی باك نداشتند و مرگ برایشان از شكست بهتر بود. صفت بارز آن مردان سلحشور تصمیم بهادرانه بود كه هیچ خطر و ترسی آنها را از عزم خود نمیتوانست برگرداند. تهوری قوی داشتند كه از هیچ ماجرا ملاحظه نمیكردند مالك یك بلندنظری بودند كه به پستی تن درنمیدادند و در برابر بیعدالتی و ظلم مبارزهی سخت ابراز میداشتند. آنان كه به قدرت پرستش كردند و طرفدار زور خشن شدند و خودكام و مستبد درآمدند از مروت و دلاوری طبقه (خشتریه) منحرف و فاسد گشتند. صفات اصولی (خشتریه) مانند صفات برهمنان برای كمال بشری ضرورت دارد. موضوع سیاست عالیترین مقولهی جهانی نیست. مملكت برای رفاه افراد آنست و محض رفع احتیاج جامعه به وجود میآید و قاضی عملیات خودش نمیتواند باشد. درستست حق احتیاج به زور دارد ولی حق و زور یكی نیست. مملكت مافوق اخلاق نیست. چون وجودش برای رفاه فرد است پس حق ندارد فرد را فدای خود كند ولی حق دارد برای عمل به وظایف خود شرایطی را وضع كند. پرستش مملكت كه امروز معمول شده، و آن را خلاق خیر و شر دانستن و حق آن را مافوق حقوق شمردن كه هر عمل گناه از لحاظ مصالح آن مجاز باشد، و قول اینكه اخلاق مربوط به مسائل شخصی است، این همه كاملاً برخلاف عقیدهی هندوست. (راما) به (لكشمانا) چنین گوید: «من برای حق اسلحه برداشتم. تسخیر تمام عالم برای من آسانست ولی اگر بنا به نادرستی و ناحقی باشد حكومت آسمانها را هم بدهند قبول نمیكنم. » مملكت وقتی مشروع است كه كارش مراقبت و حمایت و رشد كامل افراد انسان باشد. هدف اصلی آزادی و سعادت شخصی است و وجود هر حكومتی برای این مقصود است.
فرضیهی (هه گل) در باب اینكه هرچه موجود است صحیح است و اینكه مملكت سپاهی (پروس) مظهر روح بر این كرهی خاكی است در عمل انكار حكم اخلاق است. چنین عقیده واقع را با خوب اشتباه میكند و درست و نادرست را مترادف با توانا و ناتوان میسازد. آنچه به نظر او اهمیت دارد قوت است نه حق و حق خودش تعبیر دیگریست از قوت بیشتر. به حكم چنین نظر حكومت ولایت اخلاقی ندارد و نزاعهای بین طبقات و ملل فقط از راه قوت و غلبه فیصله مییابد. بعضی از این نظر تصور میكنند جامعهی ملل نوع دیگری از دستگاه زور است و جانشین جنگ نیست بلكه بهانهی جنگ مقدس است. اینكه جامعهی ملل كامیاب نشد نه از بابت این است كه مسلح نبود بلكه از آن حیث كه سلطهی اخلاقی نداشت. فقط یك تطبیق جدّی سنت دمكراسی به روابط میان ممالك و تنظیم آن روابط با آن روش است كه میتواند سلطهی لازم را به جامعهی مذكور نصیب سازد. وظیفه خطیر نسل حاضر ما عبارتست از اینكه در سازمان مادی تمدن عصر، دمكراسی واقعی را عملی سازیم و برای یك جامعه جهانی بكوشیم كه از نظر امكانات فرهنگی برای همهی انسانها به مراتب پرفیضتر و به مراتب برادرانهتر است.
طرح هندو استفاده از زور را فقط برای حفظ نظم و اجرای قانون مجاز میشمارد و نادراً كار به نابود ساختن حیات بشر میرسد. در یك جامعهی كامل بالطبع هر فرد از خودپرستی به كنار است و مهربانی پیشه دارد در این صورت حاجتی به حكومت و نیرو نخواهد بود ولی گویا چنان وضع كاملی به آدمیزاد جور نیاید و در حال ناقص موجود، دولت باید نسبت به افراد نافرمان اعمال زور كند.
احتیاج به قدرت خود دلیل نقص است. در اساس هرچه اندك صبغهی زور آزمایی داشته باشد، چنان كه در كتاب (مهابهاراته) هم آمده همان اندازه ناقص است. ممكنست ما احساس كنیم كه در استفاده از زور بر ضد فساد محق هستیم. این زورآوری دو عیب دارد یكی اینكه خطر این هست استفاده كننده از زور سوءاستفاده كند دیگر آنكه آنانكه زور علیه آنها به كار میرود البته كینه ورز میگردند. در عین اینكه نمیشود استعمال زور را در مسائل سیاسی از بین برد ولی حرص گناه آلوده، غرور، شهوت و طمع آدمی در فطرتش مؤثر است پسی لازمست از سوءاستعمال و افراط جلوگیری به عمل آید. در نظر گرفته شود كه یك مقام عالی وظیفهی محبت هست كه مافوق مقتضیات عدالت صرف و قضاوت عادیست. كمال مطلوب در این است كه طبق اصل عدم مقاومت برهمنی رفتار شود زیرا وسیلهی اصول به مقصود به اندازه خود مقصود مهمست. ولی در این جهان ناقص آنانكه مقاومت به كار نمیبرند و قناعت وجدانی خود را عمل میكنند مصونیت خود را فقط مدیون آنانی هستند كه با اصول آنان مخالفند. استعمال زور محدود به مواردیست كه چارهای از آن نیست و برای ایجاد محیطی است كه نسبت به رشد ارزشهای اخلاقی مساعد باشد نه برای اعمال است كه بسا موجب اختلال اجتماعی میگردد. اگر استعمال زور ضرورت پیدا كرد و اجتناب ناپذیر شد باز باید با روح اخلاقی وقوع یابد. البته بكار برندگان زور خود در علل استفاده از زور قضاوت نمیكنند. (خشتریه)ها فقط نگهبانان و مجریان قانونند و در جامعه نیروی اجرایی دارند كه حكم آن محدود بدورهی اجرای قوانین است حامیان آن قوانین برهمنان و بینایان هستند كه آن را از مداخلهی نیروی سیاسی و اقتصادی حراست میكنند.
عمل دولت محدود است به حمایت و دفاع قانون. مردم در اراده امور شخصی بر طبق رسوم و عادات جاری مجاز بودهاند. تا زندگی آنان به خللی برنمیخورد كاری به كار اولیای امور نداشتند. و اگر كارهای جامعه روبراه بود علاقه به اینكه زیر كدام بیرق هستند نشان نمیدادند. این روش كشور آنان را معروض مهاجمین خارجی قرار دارد. افتخار و مباهات حكمرانان از اجرای قوانین بود چنانكه وصف آن در اوپه نیشد (چاندوگیه) چنین آمده: «در حكومت من نه دزدی هست نه فقر، نه میخواره و نه بیخانمان نه نادان و نه مرد یا زن ناپرهیزكار».
چنانكه در همه جامعهها معمول بوده جنگاوری مخصوص طبقه جنگاوران بود و علت آن غالباً روی صداقت نسبت به حكمران بود تا افتخارات ملی و حتی موقع جنگ عشایر با هم غیر نظامیها كاری با آن نداشتند. (مكاستنس) یونانی مینویسد: اگر هندیها با هم به جنگ پردازند معمول نیست متعرض كشاورزان شوند. یك گروه میجنگد و گروه دیگر در همان نواحی مشغول شخم زمین یا خرمن یا پیراستن اشجار است. اصول اینگونه مسائل در زمانی وضع میشد كه به حكم مقررات سختی میان نظامیان حرفهای جنگ جریان داشت. ولی در زمان حاضر افراد غیرجنگی وجود ندارد و همه نفوس در جنگ شركت میكنند و باید با كمال دقت و بدون ملاحظه بجنگند و ممكنست میلیونها افراد بیگناه را بكشند یا از گرسنگی نابود سازند. در صورتی كه قتل عام بیملاحظه تودهها برای جامعه بشری خطرناكست و با هیچ نیروی تخیل نمیتوان آن را به نفع جامعه شمرد. البته قول آنانكه میگویند صلحجویی كامل تنها راه مبارزه با جنگ است و به وحدت كلیهی موجودات معتقدند بیاساس نیست. ولی صحبت سر اینست كه ما در یك جهان بیعیب زندگی نمیكنیم و آن در حال تكاملست.
طبقه سوم یعنی (وشیه)ها موضوع سوق زندگانی به تملك و خوش گذرانی و دادوستد را مبین میدارد. این موضوع از نظر عمل ظاهر نمودار سودجویی انسان است كه بازرگانی و صناعت دوست دارد. البته نوع مردم با وجود تمایل به استفاده از منابع طبیعی صفات انسانی و خیرخواهی هم دارد. هرچند افراد این طبقه در جستجوی ثروت و جمع مال گرفتارند ولی در عین حال انتظار بشر دوستی و خدمتگزاری هم از آنان توان داشت و اگر نظرشان فقط مادی باشد منفورند. وظیفهی آنان كمك به پیشرفت روحانی جامعه نیست ولی بدون همكاری آنان هم ترقی مقدور نیست زیرا آنان هوش عملی و هنر صنعتی دارند. این اشخاص انحرافات هم دارند كه در این عصر تجارت مشهود است. مثلاً كارخانه داران اسلحه سازی برای فروش محصول خود میان ملتها به تولید نزاع میكوشند. گزارشهای جامعهی ملل نشان میدهد چگونه بازرگانان اروپا و آسیا از فروش داروهایی كه جسم و روح آدمی را نابود میسازد میلیونها سود میبرند. در بعض ممالك به آنانكه چنان داروها را میخرند اجازه داده میشود آنها را زیر پوست مردم تزریق كنند. انسانها به هوس طلا افراد نوع خود را به پرتگاه نیستی و مستی و اعتیاد سوق میكنند. بازرگانی و صناعت كه خون زندگی نژاد انسانی است از استعمال صحیح منحرف شده و به مقاصد غلط تخصیص یافته. در نظر هندو ثروت امانتی است در دست دارندهی آن كه آن را به نفع جامعه به كار برد. در كتاب (بغه وته) آمده كه ما فقط به اندازه سد جوع حق داریم. جمع مال و قدرت به خرج جامعه یك جنایت اجتماعی است. كسی كه بیشتر از احتیاج خود میخواهد دزدیست كه مستحق كیفر است. نابود ساختن محصول اضافی فقط به بهانهی اینكه نمیتوانیم از فروش آن سود ببریم تجاوزیست به حق انسانیت.
چهارمین نوع طبیعت انسانی در فعالیت و خدمت ظهور میكند كار و كوشش اساس روابط بشریست. سه طبقه اولی را برگزیدهتر و بالاتر ازین طبقهی چهارم میشمارند و علتش اینست كه افراد این طبقه به حكم غریزه كار میكنند نه به حكم آرمان دانش و نیرو و خدمت متقابل. در صورتی كه جویای حكمت از همان جویایی ذوق میبرد و قهرمان یك عمل از افتخار آن حظ میكند، هنرپیشه و هنرمند از عشق هنر خود بهره مندند، یك كارگر سادهی پست هم احساس عزت نفس و شرافت كار خود را دارد. تمام طبقات در نظام اجتماعی مقام و ارزش اجتماعی دارند فقط طبقات پست معمولاً متوجه به طرح نظام اجتماعی و مقام خود در آن نیستند. آنان وظایف خود را برای تأمین حاجات ایفا میكنند و تا آن حاجات رفع شد بسا كه به یك زندگی عطالت و تنبلی میگروند سهم و شركت عمدهی آنها اطاعت غریزی و فعالیت ماشینی مانند است.
نباید تصور كرد كه صفات و خواص چهار طبقه با هم ارتباطی ندارد. حقیقت اینكه فردی را نمیتوان تصور كرد كه تمام آن خواص را نداشته باشد طبقات را میتوان به اختلاف مراتب از نظر حكمت یا قهرمانی یا پختگی و ناپختگی تعیین كرد ولی هیچكدام به تنهایی كامل نیست. یك برهمن اگر شجاعت اخلاقی و قهرمانی نداشته باشد و ذوق عملی برای تألیف حقایق عالیه با واقعیات زندگی و طبقات مختلف جامعه را دارا نباشد و از حس خدمت به انسانیت محروم باشد نمیتواند آزادانه به حق یاری كند. حتی مرد عمل با اینكه در پی كسب حكمت نیست، در باب مسیر اجتماع و هدفهای آن و روش تخصیص مساعی سهم دارد و وسایل برای رسیدن به آن هدفها را مالك است و نیروی خود را در خدمت به جامعه صرف میكند. تصوری از خیرات اجتماعی و برای استفاده از منابع طبیعی تهور و روح اقدام لازم را دارد و علاقمند است شرایط مادی زندگی به میزان محسوسی اصلاح گردد. حتی كارگر را نمیتوان فقط سخت جان جامعه دانست زیرا او نیز جزو نظام جامعه است و میكوشد توسط عمل خاص خود از روی اطلاع و شرافت و مهارت به جامعه خدمت كند. روحیه چهارگانه در هر فرد هست و رشد آن نمونهی شایستگی هر فرد است. زندگی انسانی موقعی حقیقت دارد كه در آن جستجوی حقیقت و مبارزه با نیروهای درونی و بیرونی و تطبیق عمل حقیقت به شرایط حیات و خدمت به جامعه باشد. هر فرد در عالم خود میكوشد حكیم، قهرمان، هنرپیشه و خدمتگزار باشد. ولی شرایط زندگی در داخل حدودی تخصص میخواهد. هیچكس قادر نیست در حیطهی زندگی یكتای خود در رشتههای متعدد به درجهی بلند برسد. درواقع یك نوع ترقی به حساب ترقی در نوع دیگر حصول مییابد. ما نمیتوانیم در یك محل هم معبد یونانی بسازیم و هم یك كلیسیای (گتی) (4) با اینكه هریك به تنهایی زیباست.
تقوای مرتاضی با اخلاق اجتماعی و خانوادگی سازش نمیكند. اگر زندگی راهبی را اختیار كنید دیگر نمیتوانید در همین حال یك سیاستمدار هم باشید. یك راهب منزوی از محبت انسانی بیخبر است. یك كوششكار اجتماعی قادر نیست نیروی خود را صرف پیشرفت علوم سازد. چیزی كه هست در هر رشته آغاز به كار كنیم راه بروی ما باز است كه در آن رشته رو به كمال نهیم فی الواقع هر كه عزم كند در آنچه وظیفه اوست میتواند به كمال برسد. در كتاب (بغه وگیته) میگوید «مردم تمام طبقات در صورتی كه وظایف خود را كاملاً اجرا كنند عالیترین فیض جاودان نصیب میبرند. » با اینكه از نظر روحانی هر نوع كار به كمال سوق میكند، یك نوع مراتب طبیعی مستند به درجهی رشد فرهنگی و اجتماعی هر فرد به وجود میآید. زندگانی به پلكانی ماند كه پلههای آن رو به بالا میرود و كسی تا به پایان آن نرسیده آرام ندارد. آنچه مهمست مرحلهی رسیده شده نیست بلكه خود حركت ارتقا مهمست. راه از نقطه توقف بهتر است. ذات مراتب بودن هم اضطراری نیست بلكه قانون فطرتست. چهار طبقه كه ذكر شد نمودار چهار مرحله رشد ما در مقام انسانیت است. هر انسانی با یك بار سنگین نادانی و عطالت آغاز میكند. مرحلهی اول او رنج و كوشش است كه از احتیاجات جسمانی و سائقهی حیات و نظام اجتماع حاصل میشود. (منو) (5) میگوید تمام مردم در آغاز (شودره) (6) به دنیا میآیند و به تدریج با رشد اخلاقی و روحانی به مقام برهمنی میرسند. وقتی ما به حكم غریزه به زندگی ثمربخش سوق میشویم از مرتبهی پست به مرتبهی بالاتر میرویم و زندگی فعال پیش میگیریم و در مرحلهی بالاتری، انسانی با نیروی اراده میگردیم. عالیترین همهی درجات برهمنی است كه نظام روحانی به زندگی خود میدهد. گرچه در هر انسانی از همهی این مراحل در درجات مختلف رشد موجود است ولی بعضی از آن در رابطهی روح با جسم تبارز میكند و زمینهی ترقی آیندهی او را تشكیل میدهد. آنچه ترقی میكند مقام و منصب خود را تغییر میدهد و به طبقهی دیگر انتقال مییابد. این ترقی متدرج است زیرا در طبیعت استعجال نیست. برای شخص فعال پیشگویی ارباب بصیرت هدف عالی است ولی طبقات پستتر ارزش آن را در نمییابند و توجه آنها بیشتر به سوی آدم عملی است. ما فقط مقام آنانی را میتوانیم دریابیم و تقدیر كنیم كه درست یك قدم از ما جلوتر باشند زیرا منظور دور ناپیداست هدف نظام اجتماع به وجود آوردن نوع مترقی آدمی و ترتیب راه رشد است. اگر كسی كه از فطرت طبقهی پایینتر است و میخواهد پیش از آنكه استعداد لازم را داشته باشد. متعهد وظایف طبقهی بالاتر گردد. در آن صورت نظام اجتماع به هم میخورد. برای یك برهمن، جنگ، گناهی است در صورتی كه برای (خشتریه) نیست، زیرا كار او جنگ است و در مقام ضرورت و بدون سوءنیت در راه خیر میجنگد. در كتاب (بغه ود گیته) از (آرجونه) درخواست شده كه طبق فطرت خود رفتار كند زیرا پیروی از فطرت دیگری خطرناكست. وی برای جنگ ساخته شده بود و اگر از میدان نبرد در میرفت برخلاف فطرت خود عمل میكرد. معمولاً، انسان از خواص روانی خود نمیتواند خارج شود. در نظام فعلی اجتماعی اشخاصی هستند كه جنگ را كار صحیحی میدانند و اشخاصی هم نمیدانند و هر دو به جای خود حق دارند البته این تقسیم جامعه به چهار طبقه با نظام وظیفه عمومی كه همه باید اسلحه بردارند مخالفست همچنین با حق رأی عمومی مخالفست كه حكومت را بین عامه تقسیم میكند. در مطالعهی مراتب فطری ممكنست یك شاخص مشترك اخلاقی تعیین كرد و آن اینست كه هر كه در مدارج اجتماعی برتر است مسئولیتش هم بیشتر است. مقتضی است ما تمایل خود را برای قضاوت دیگران از روی موازین خودمان، كمی تعدیل كنیم و تفاهم بیشتری به كار بریم و شغل خاص و مقام اجتماعی هر كس را در نظر گیریم.
در چنان جامعه ارتباط متقابل افراد با هم روی یك پیمان معین نبود بلكه روی یك روحیهی مقام اجتماعی مستقر میگشت. هركس در جامعه مقامی و وظایفی معین داشت. سازمان اجتماعی از هركسی متوقع عمل به وظایف بود و برای هر كس امكان اظهار ضمیر خود را میداد. در آن زمان روح رقابت وجود نداشت. مراقبت منظم ولو اجبار هم كند از رقابت كورانه كمتر مستبدانه است و در مناطق فرهنگی غیراقتصادی برای عدهی زیادی از افراد آزادی بیشتری تأمین میكند. مقررات به نفع آزادی بیشتر، غیر از اسیر كردن كامل افراد به دولت است.
حقیقت اینست كه این طرح چهارگانه مطابق اصول دمكراسی است:
اولاً به مساوات روحانی همهی مردم قایلست. در نهاد هر موجود انسانی نفسی را فرض میكند كه میتواند در راه خود رشد كند، خود را دریابد و زندگی خود را مظهر كمال وجود خود قرار دهد.
ثانیاً فردیت را حفظ میكند. فردیت با فرار از قیود بدست نمیآید بلكه با قبول داوطلبانه وظایی، حاصل میشود. نهایت اشتباهست اگر تصور كنیم فرد واقعی آنست كه گمراه و عاصی باشد.
ثالثاً آنكه معلوم میدارد هر نوع كار از نظر اجتماعی سودمند و از نظر اقتصادی به همه جهت مهم است.
رابعاً آنكه عدالت اجتماعی عبارت از یك طرح حقوقی نیست بلكه تهیهی امكاناتست. این درست نیست كه بگوییم دمكراسی همه كس را یكسان میخواهد جامعهی یك زمینه یا آلیّتی است كه در آن اعضای مختلف سهمهای مختلف دارند. كمال یك امر خاصی است و نمیتواند عمومی باشد. مساوات در فرصت و امكانات ممكنست نه در استعدادها. به موجب اصل مساوات مسلمست كه همهی مردم در درجه و كیفیت مختلفند فقط همه حق و فرصت مساوی دارند تا به موجب استعداد خود به فعالیت بشری كمك كنند.
جامعه باید طوری تشكیل شود كه به افراد امكان استفاده از نیروهای طبیعی خود ببخشد بدون اینكه دیگران در كار او مداخله كنند. خود (كارل ماركس) هم قبول ندارد كه همهی مردم مساوی به دنیا آمده و حق ذاتی در سهم مساوی بردن از محصولات جامعه داشته باشند. تأكید در مفهوم كلی مساوات غیر از اصلی است كه میگوید: از هر كسی به اندازهی استعدادش و به هر كسی به اندازهی احتیاجاتش. در این قول هرگز اهتمام به مساوی شمردن استعدادها یا یكنواخت ساختن احتیاجات نشده.
خامساً آنكه روح و حقیقت دمكراسی در واقع عبارتست از ملاحظه حال دیگران. آزادی افراد عبارتست از محدود كردن قدرت مطلق. هیچ یك از طبقات نمیتواند دعاوی بیحد داشته باشد، هم دولت و هم كلیسیا باید حد خود را نگه دارند و به دیگران كه در فكر و احساس فرق دارند، میدان دهند. (7)
قدرت روحانی و سیاسی و اقتصادی در هر جامعهی منظم، باید به طور شایسته انطباق به شرایط داده شود. دمكراسی را نباید با رقابتهای متقابل اشتباه كرد.
یكی از دانشمندان هند وظایف فرد و حقوق كشور را مورد بحث قرار داده. اولیای امور باید به قواعد اخلاقی عمل كنند ولی مردم هم مجبورند در برابر حمایتی كه از آن استفاده میكنند مالیات خود را بپردازند. در هند تنها شكل حكومت، حكومت فردی نبوده بلكه تشكیلات جمهوری را آشنا بودند. حتی در زمان (مگاستنسی) (8) حكومتهای ملی در هند وجود داشته، در نواحی كشور انجمنهای دهات تشكیل میشد كه حفظ صلح و انتظامات به دست هیئتی از بزرگان قوم سپرده میشد و اخذ مالیات و فیصله دادن به مرافعات و حفظ و اداره اقتصادیات مربوط به آنان بود. اتحادیههای بازرگانی نیز وجود داشت كه كارهای مشابه از قبیل حمایت منافع صنفی و تنظیم ساعات كار و مقدار مزد، انجام میدادند. روستایی كشاورزی میكرد و خود و خانوادهاش را اداره مینمود و كمی هم به صندوق عمومی میپرداخت. پیشه وران ابزار و البسه برای جامعه تهیه میكردند و در برابر آن غذا و مسكن تحصیل مینمودند. حتی پس از حكومت انگلیس این ترتیب در هند جاری بود چنانكه (سیرویلیام هنتر) (9) چنین گفت: «اتحادیههای بازرگانی در شهرها، و انجمنهای روستایی در دهستانها، با همكاری طبقات به یك نوع شركتهای بیمهی متقابل شبیهند كه نمیگذارند كسی از گرسنگی بمیرد. صنف و انجمنهای روستایی یا بازرگانی با رقابت هم جای قانون ناقص را میگیرند. »
خرید و فروش زمین به عنوان یك كالای دادوستد اولین بار در حكومت (وارن هیستنگس) (10) در هند معمول گشت. اقتصاد جدید هند توأم با مالكیت خصوصی زمین، و ظهور مالكین دائمی به نام زمیندار كه واسطهی بین زارع و دولت بودند و انفكاك صنعت از زراعت و استحصال وسیع در كارخانهها یك انقلاب اجتماعی به وجود آورد. تحت ادارهی حكومت مركزی بریتانی حكومتهای محلی و ادارههای مستقل روستایی از بین رفت.
در ادارهی روستاها و شهرها و صنوف و اتحادیههای بازرگانی و ایالات و تعاونها، اصل دمكراسی كه در محیط آن افراد هم فرمانروا هستند و هم فرمانبردار، جاریست. حتی در جزئیات امر مانند مقررات انتخابات و انقسام به واحدهای انتخابی، و آیین در باب مباحثات را از نظر دور نداشتند. اساساً دمكراسی یا حكومت نمایندگی با مزاح هندی سازگار بوده.
سادساً آنكه رغبت عمومی افراد تمام طبقات كه به اوج ترقی برسند از آن حیث است كه عقیده دارند در آن مرحلهی خوشی و سود و توانایی حاصل میگردد. هر فرد برای تحصیل چنان مقامی در نردبان اجتماع بالا میرود. ولی به حكم طرح هندو آنچه آدمی بالاتر میپوید زندگی بر او سختتر میشود. پس یك برهمن برای وصول به خوشی نباید بكوشد. اگر توجه كنیم به اینكه آنچه در نردبان اجتماع بالاتر برویم مسئولیت جمعی زیادتر و خوشی و رفاه كمتر میگردد در آن صورت با مقام و وضع خودمان بیشتر راضی و قانع میگردیم. آنان كه طالب جایگاه بلند هستند زندگی ساده و از خود گذشتن را ترجیح میدهند.
چنانكه گفته شد در محیط این طرح چهارگانه هر كسی در مسیر فطرت خود پیش میرود و به كمال ممكن و رشد درونی خود میرسد. فرد فقط یك قفسهی كوچك تن یا بنای سنگی یا آلت بیارادهی حیات جمعی نیست. آدمی جزو اشیاء یا ابزار ماشین نیست كه بتوان آن را مالك شد. موضوع مالكیت مرد نسبت به زن، پدر نسبت به فرزند، حكومت نسبت به اتباع باید منسوخ شود. كار فرد را باید از كیفیت ذاتی آن تعیین نمود. فرد با تحقق فطرت خود به نفع جامعه كمك میكند ولو قصد نداشته باشد. ما باید از گزافه گویی و اعظان برحذر باشیم كه میگویند ماهی گیران دریای عمیق جان خود را به خطر میاندازند تا ما بر سر سفرهی صبحانه و ناهار ماهی داشته باشیم. چنین خبری نیست. آنها به دریا میروند برای خود و خانوادهشان روزی تأمین كنند نه بخاطر صبحانه و چاشت ما. نهایت اینكه خوشبختانه این عمل آنها به درد ما هم میخورد.
قانون حقیقی كه از باطن شخص رشد میكند مانع آزادی نیست بلكه تعبیر خارجی و ظهور مرئی آنست. جامعهی انسانی واقعاً موقعی ترقی میكند كه قانون مظهر آزادی باشد و آنگاه به كمال میرسد كه انسان بفهمد كه از لحاظ روحانی او و سایر افراد بشر یكی هستند. قانون جامعه در حقیقت تعبیریست از فطرت باطنی آن. انسان واقعی با قانون انطباق میكند زیرا جور دیگر نمیتواند. وقتی كه (دَروَپدی) شوهر خود را از اینكه با اطاعت قانون خود را به زحمت انداخته، ملامت میكند مشارالیه در جواب میگوید عمل او به قانون از نظر انتظار اجر و پاداش نیست بلكه فكر و روحش متوجه قانونست. آدمی موقعی میتواند با زندگی و رشد خود به جهان یاری كند كه خود نسبت به خودش آزاد باشد و از آرمانها و فرصتهایی كه بر سر راه خود یابد استفاده كند و از آن استفاده به شرطی بهره مند میگردد كه آن سربار او نباشد بلكه به رشد او كمك كند. مشارالیه با گردآوری وسایل از افكار و زندگی افراد نوع و استفاده از آزمایشهای گذشته انسانی، فكر خود را توسعه میبخشد و جامعه را پیش میبرد. و با این نظر نظام اجتماع و ترقی تأمین میشود.
چون موضوع تولد اهمیت بیشتری پیدا كرد بتدریج طبقات انحطاط میكند و به طبقات موروثی تحول مییابد كه خواص آن از اینقرار است:
1-طبقه موروثی است و تغییرپذیر نیست.
2- هر فرد یك طبقه باید از همان طبقه زن بگیرد.
3-پذیرفتن خوراكی از طبقات دیگر شرایطی و حدودی دارد.
در این نظام طبقات موروثی شخصیت هر گروه ملحوظست. آنگاه كه خدایان غیربومی از طرف هندوان پذیرفته شدند روحانیان را هم به نظر برهمن مینگریستند چنانكه خانوادههای حاكمهی آن قبیله را هم ردیف (خشتریه) محسوب میداشتند و از این جهت شمارهی انبوهی انشعابات بوجود آمد. پس عقاید و اعمالی كه گروههای مختلف معمول داشتند مشروع شمرده شد و روابط بین گروههایی بر طبق آن قوانین و اعمال تنظیم یافت.
در دوره تصنیف سرودهای ویدا (یعنی 1500 تا 600 ق. م. ) طبقات وجود داشت ولی موروث نبود و ما از آن عصر اشارهای به قیود غذایی و زناشویی نداریم همچنین شغل و حرفه هم موروثی نبود. فقط فرقی مهم میان آریهای سفیدپوست و (داسیو) (11)های تیره پوست قائل بودند. در اوایل عهد بودا (600 تا 300 ق. م. ) این تبعیض نژادی متوقف گشت در كتابهای (یاتاكا) (12) از چهار طبقه نام برده شده و عالیترین آنها را (خشتریه) ذكر كرده. در آن زمان هر كسی زندگانی رهبر دیانتی پیش میگرفت برهمن شناخته میشد و قید زناشویی با نزدیكان وجود نداشت. به روایت یك (یاتاكا) خود بودا كه از طبقهی (خشتریه) بود با یك دختر دهاتی ازدواج كرد. زناشویی بین یك طبقه تشویق میشد ولی زناشویی با سایرین هرگز ممنوع نبود از طرف دیگر بسی نگذشت كه فعالیت اتحادیههای بازرگانی موروث گشت (مگاستنس) مینویسد هفت طبقه موروثی وجود و زناشویی بین انها ممنوع و شغل موروث بود گرچه فلاسفه از این قیود آزاد محسوب میشدند. نظر این مؤلف را باید با احتیاط پذیرفت. خود (چندره گوپته) (13) را از نژاد مخلوط دانستهاند ولی از روایت (مگاستنس) چنین مستفاد است كه ازدواج مختلط حتی تا قرن چهارم ق. م. حال استثنایی داشت ولی بعداً زیادتر معمول گشت. طبقهی موروثی در زمان (منو) (14) و (پورانه) (15)ها كه عهد سلاطین گپت باشد (330 تا 450ب. م) طبقات موروث معمولتر شد. مهاجمین بزرگ نظیر سگاها (یوانهها) (16)، پهلوه (17)ها و كوشانها (18) در آن زمان در ردیف هندوان پذیرفته شدند در (مودراراكشاسا) (19)آمده (چندر گوپته) معروص نیرویی شد كه تحت فرمان «حكمدار بزرگ قبایل بیگانه» بود و در سپاه او اعضای قبایل بیگانه وجود داشتند. به موجب روایت (یوان چوانگ) (20)كه از یك حكمدار تشنه به خون (هون) به نام (میهیرا گولا) بحث كرده هونها وحشیانی بودند از جلگههای آسیا. چون این قبایل داخل عالم هندو شدند تنافری شدید نسبت به زناشویی مختلط پیدا شد. در نتیجه زناشویی در داخل طبقه كه در عهد بودا تشویق میشد در زمان (مگاستنس) معمول گشت و از طرف (منو) قانون شد با مستثنیاتی كه به دقت تمام وضع نمودند.
رسم طبقات موروثی راهی بود كه هندوان در مقابل مسئله جامعهای كه در آن بایست نژادهای مختلف بدون اختلاط به هم زندگی كنند، پیدا كردند. اشكال پیدا كردن مأخذ روانی برای اختلافات سبب شد خود تولد را ملك قرار دهند. جامعه كه ماشین مانند است احتیاج به یك علامت یا میزان خارجی را احساس میكند. در یك جامعهی معمولی مرسوم تمایل بر اینست كه یك ترتیب ثابتی مستند به درجات و مراتب موجود باشد. و چون انواع جامعه قوام مییابد حفظ آنها به واسطه آموزش و پرورش و سنن گذشته ضرورت پیدا میكند و در نتیجه شكافهای موروث به وجود میآید.
با اینكه فقط چهار طبقه وجود دارد. طبقات موروث بیشمار است. طبقات قبیلهای، شغلی، مذهبی، ومردودین هست، در كتابهای (یاتكا) اشاره به نجسها هم شده. (فاهین) (21) سیاح چینی (405-411ب. م. ) وصف گروه (كاندالا) را میكند كه مجبور بودند از جامعه جدا زندگی كنند و موقع آمدن به شهر قبلاً با كوبیدن تخته نزدیك شدن خود را اطلاع دهند. معمولاً نجسها عبارت بودند از دورافتادهها از تمدن و آشنا نشده با دین هندو و آنانكه كارهایی انجام میدادند كه به نظر عامه كارهای پست محسوب میشد. در صنف بندی، نجسها طبقهی پنجم نداشتند.
اینكه به جای لیاقت و فضیلت تولد را عامل عمده شمردند سبب شد در تكامل اجتماعی، طبقهی موروث و جدایی پیدا شود. گفتند تولد اختلافات واقعی و دائمی را در وضع روحی مردم نشان میدهد كه آن اختلافات را با موازین معمولی و خشن مردم شناسان نتوان دریافت. عقیده تناسخ یا تولد ثانوی كه فطرت و مسیر زندگی انسان در نتیجهی زندگی سابقش تعیین میشود هم این نظر را تأكید نمود كه انسان به حكم تولد مختص یك اشتغال اجتماعی است كه فطری اوست ولی توجه نمیكنند كه موضوع نیاكان و والدین و تولد جسمانی همیشه نمایندهی فطرت فرد نمیتواند باشد. اگر تكالیف مربوط به طبقات به طور طبیعی و دلبخواه از باطن آنها سرچشمه میگیرد در آن صورت چنان تكالیفی مشتی تشریفات خواهد بود و از اصول اخلاق گروهی دور خواهد گشت و مثلاً پسر یك برهمن، برهمن خواهد بود ولو در او از برهمنی خبری نباشد. فرد به حكم طبیعت در جامعه به مقام خود نمیافتد بلكه با یك نیروی خارجی به آنجا میرسد و هر دستگاهی كه در آن یك نیروی كلی یا طبقه موروث یا مذهب، حرفه و مقام فرد را تعیین كند غیرطبیعی خواهد بود. و اگر افراد را به جای ارزش اجتماعی آنان، از روی حرفه و ثروت و نیرو بسنجند در آن صورت چون همهی نیرو و امتیاز میخواهند بالطبع نزاع برپا خواهد شد. در نظام طبقاتی عمده به وظیفه اجتماعی فرد اهمیت داده میوشد نه حقوق شخصی او و در نظام طبقات موروثی عمده تمایز مجاز هر كس منظور است. در نظام طبقاتی هر كه شجاعت قبول كوشش منظم و نیروی كف نفس از لذات، و استعداد رشد داشته باشد میتواند تا حداعلی ترقی كند. ولی در طبقه بندی موروثی چنان نیست زیرا مرد به توسعهی آزادانه استعداد خود مأذون نیست. در این دستگاه آنانكه به طبقهی موروثی برتر منسوبند میتوانند طبق وجدان و حس وظیفه شناسی خود عمل كنند ولی ضعیفتران كه تمایلات ضد اجتماعی هم دارند تحت فشار و تاوان جامعه هستند. فعلاً بدترین جهت نظام طبقه بندی موروثی عبارتست از وضع مجازاتهایی مختلف برای خلافكاران طبقات مختلف گرچه محض مراعات حقوق قانون گذاران میتوان انصاف داد نظرشان این بوده كه هرچه مقام یك طبقهی موروث بالاتر، همان اندازه مسئولیت آنها در شكستن قوانین اخلاقی بیشتر است.
ناسازگاری میان فطرت فرد و فعالیت موروثی را به واسطهی آموزش و پرورش و ممارست كمتر میكردند و به همین نظر است كه كتب مقدس تأكید میكند كه سجیّه و استعداد اساس حقیقی است و بدون آن مقام اجتماعی معنی ندارد.
آنگاه كه برهمنانی مقام خود را یك امتیاز سهل الوصول پنداشتند و به وظیفه شناسی كه همت و زحمت میخواهد تن در ندادند، اعتراض محیط آغاز كرد. اشخاص مانند (منو) برهمن واقعی را از برهمنی كه فقط از راه توارث كسب مقام میكرد تفكیك كردند و گفته شد كه سه صفت اصلی یك برهمن عبارتست از ریاضت و دانش و مزیت ارثی و اگر كسی شرط سوم را دارا باشد و دو شرط اول را حائز نباشد فقط برهمن موروث است نه برهمن واقعی (كاوشیكه) (22) كه از یك قصاب اكتساب معلومات نمود به او گفت: «به نظر من تو در همین مرحلهِ زندگی برهمن هستی. كسی كه مغرور است و مبتلا به عادات فاسد از یك (شودر) (23) بهتر نیست، و آن (شودر) كه از شهوات امساك كند و به اخلاق و حق علاقهی قلبی داشتند به نظر من برهمن است زیرا اساس برهمنی منش شخص است. » در كتاب اوپه نیشد (چاندوگه) آمده كه (ستیا كامه) پسر (جابالا) نزد (گوتمه) آمد و به او گفت: «سرور من، میخواهیم شاگرد تو باشم آیا اجازه میدهی؟ در جواب گفت: «تو از چه خانوادهای هستی؟» جواب داد «سرور من نمیدانم از چه خانواده هستم. از مادرم پرسیدم چنین گفت: «من آن ایام كه خدمتكاری میكردم تو را حامله شدم و نمیدانم تو از چه خانوادهای هستی. نام من جابالاست تو هم ستیاكامه هستی. » گفت: «فقط یك برهمن واقعی اینطور فاش سخن میگوید. دوست من برو كمی چوب جمع كن و به یار من تو را خواهم پذیرفت تو از راستی منحرف نشدی. » میدانیم حتی بعد از آنكه طبقه بندی موروثی معمول گشت باز پسر یك دختر برده كه نامش (كاوشا) بود به عنوان برهمن پذیرفته شد. غالباً برخی برای آنكه خشونت طبقه بندی موروث را كمتر جلوه دهند میگویند فرق گزاریها و تبعیضهای آن نسبی است. در كتاب رامایانا میگوید برهمنها فقط در مذهب جوكی موسوم به (كریته پوگه) (24) وجود داشت وگرنه تمام مردم از یك طبقه بودند. امروز نهضتهای خداپرستان متعدد برخاسته و بر ضد تبعیضهای طبقه بندی موروثی اعتراض میكنند ولی آن هنوز از بین نرفته (25) حتی مذاهب مسیحی به منظور تبلیغ و نشر عقاید خود با آن دستگاه كنار میآیند.
پاپ (گریگوریوس) پانزدهم حكمی صادر نمود و مقررات طبقات موروثی را از نظر كلیسیای مسیحی تصدیق كرد. ولی تأثیر كلی نفوذ غرب در شرق متوجه به آزادی از این رسم است. اساساً نهضت ملی در هند نتیجهی نفوذ افكار و آمال مغرب زمین در افكار هندی است. قضاوت دشمنانه بر ضد حكومت بریتانیا بر هند خود نتیجهی عقاید مبنی به عدالت و آزادی است كه قسم اعظم آن را خود انگلیسیها تلقین كردند. حكومت انگلستان در هند بیشتر متوجه به ادامه آن حكومت است تا به اصلاح جامعهی هندی (26)روش و سیاست آن همان است كه (جیمس كر) (27) رئیس كالج هندو در كلكته به سال 1865 چنین گفت: «شاید تردید شود در اینكه آیا وجود طبقه بندی موروثی به ادامه حكومت ما زیانبخش است یا نه. میشود گفت مفید هم هست به شرطی كه ما خود با احتیاط و بردباری عمل كنیم. روح طبقه بندی با وحدت ملی هند مغایرت دارد» تغییرات قانون گذاریها در حقیقت انشعابات جامعه و طبقات موروثی را تثبیت كرده و موازینی كه برای حق نمایندگی برخی صنوف مردم وضع شده ظاهراً به نام عدالت است ولی در واقع منظور عقب انداختن رشد یگانگی ملی است. نهضت اصلاح طلبی هندو معتقد است كه طبقه بندی موروثی كهنه شده و ادامهی آن فقط نتیجهی عطالت است. مخالفین طبقه بندی موروثی معمولاً كنار گذاشته میشوند و همین عمل سبب تأیید و تثبیت آنست. ولی آزادی فردی را هم نتوانستهاند كاملاً از بین ببرند. مقررات طبقه موروث در گذشته قابلیت انعطاف داشته و اصول اخلاقی منجمدی وجود نداشته. پس آنان كه اصطلاحات اساسی میخواهند ممكنست یك طبقه نوین بوجود آورند. درستست آن وقت مقررات و قوانین موجود بود ولی تغییر و اصلاح هم مجاز شمرده میشد.
در كتب شرایع هندو گوید كه مبادی (درمه)كتب مقدس و عمل افراد متقی و تصدیق وجدان روشن است. متون اصول را نشان میدهد و در حدود آن آزادی تفسیر و توجیه مجاز است و چون آن متون غالباً با هم تعارض دارند باید شخص وجدان و عقل خود را بكار اندازد. مردانی كه بصیرت اخلاقی و خلوص دارند میتوانند رسم معمول را كنار بگذارند و قانون معهود را تغییر دهند. (آپستامبه) گوید: «خیر و شر همه جا داد نمیزنند كه ما اینجاییم همچنین خدایان و فرشتگان و ارواح نمیگویند این خیر است و آن شر ولی خیر آنست كه آریاییها ستایش میكنند و شر آنست كه آنان سرزنش میكنند. » (28)
در كتاب اوپه نیشد (تایتریه) معلم در پایان سنوات تحصیل به شاگرد خود چنین دستور اخلاقی میدهد: «راستگو باش عمل خیر كن و قربانیهایی را كه مخصوص خدایان و ارواح است فراموش مكن، پدر و مادر را مقدس و رهبر روحانی و مهمان بدار، تنها كار نیك انجام ده لاغیر. اعمال خیر را توصیه كن لاغیر، آنچه میبخشی از روی ایمان و ملاطفت و تواضع و احترام و دوستی ببخش. »
شاگرد از كجا بداند خیر چیست؟ معمولاً عادت مرسوم راهنمای خوبیست ولی در مقام تردید به جوان توصیه شده عمل برهمنان را در چنان مواردی سرمشق اتخاذ كند كه «صلاحیت قضاوت دارند، قابل و مؤمنند و عاشق فضیلتند و تشدد بكار «نمیبرند» اگر علماء بین خود اختلاف داشته باشند شخص مكلفست به وجدان خود رجوع كند. مقررات برای آدمی است و هر وقت ضرورت پیدا كرد میتوان رسوم را كنار گذاشت ولی اخلاق را باید حفظ كرد. یكی از مقدسین اظهار كرده كه هر وقت بخواهد گوشت گاو میخورد و دیگری گرسنگی خود را با گوشت سگ كه آن را هم از دست یكی از طبقهی پست نجس گرفته بود رفع نمود. وی گفت: «یك مرد مقدس آنچه بخواهد میخورد و من كه گرسنهام هر نوع گوشت گیرم بیفتد میخورم» ایضاً چنین قاعدهای را تقریر كرد: «اگر كسی غذای ناپاك بخورد چندان مهم نیست به شرطی كه در آن باب دروغ نگوید» اولی موضوع رسم و عادتست ولی دومی موضوع اخلاق. البته وقتی قانون چهارگانه تثبیت شد آزادی فرد مخدوش گشت و تغییر در آن منوط به قانونگذاری جدید شد.
حقیقتی كه در اساس این دستگاه هست عبارتست از دریافتن عمل صحیح كه در واقع مظهر صحیح فطرت انسانی است. طبیعت به هر یكی از ما در زندگی مقصد و خط حركت تعیین میكند كه روی خاصیت فطری و فعل متجلی خود زندگی كنیم. هیچ جا نگفتند شخص باید حرفهی موروث را تعقیب كند و خصوصیت جبلی و استعداد خود را بكار نبرد. رسم طبقه بندی موروثی در واقع عبارتست از انحراف و فساد تشكیل طبقاتی جامعه. این رسم قبول ندارد كه فرد حق دارد آینده خود را تعیین كند و پی آنچه سودمند تشخیص میدهد بگردد. هر چند این رسم در آغاز هدف عالی داشته در ادواری از تاریخ سودمند بوده، و در بعضی موارد هنوز مفید است، ولی بطور كلی دیگر با اوضاع امروز سازش ندارد زیرا عقب ماندگی و عدم انعطاف آن مانع ترقیست. استحقار اجباری شمارهی بزرگی از بشر طبایع لطیف را كه حس عزت نفس دارند و ارزش حیات انسانی را احترام میگذارند میرنجاند و عاصی میكند. باید حق هر نفس انسانی برای سهیم بودن در میراث نوع خود تصدیق شود. طبقه بندی موروثی سبب اختلاف و فساد است و اگر در شكل حاضر ادامه یابد متمسكین به آن را زیان و ضعف خواهد رسانید.
پینوشتها:
1. Kshatriya
2. Tucyaides
3. Polybius مورخ یونانی قرن سوم ق. م.
4. گتی Gothique سبك معماری مخصوص.
5. Manu
6. Sudra
7. مؤلف محترم شاهدی از نطق استالین در كنگره هفدهم حزب كمونیست نقل میكند كه گفته هر كس مزد خود را نسبت به مقدار كار و متناسب با شایستگی و احتیاجاتش میبرد.
8. Megasthenes
9. Sir William Hunter
10. Warren Hastings
11. Dusiu
12. Yataka
13. Chandragupta
14. Manu
15. Purana
16. Yavana
17. Pahlava
18. Kushan
19. Mudraraksasa
20. Yuan Chuang
21. Fo Hien
22. Kausika
23. Sudra
24. Kritapuga
25. مؤلف محترم نام و عنوان نهضتها را ذكر كرده.
26. فراموش نشود كه این مطالب قبل از استقلال هند نوشته شده.
27. James Kerr
28. گویا منظور از آریاییها در این عبارت مردان اصیل باشد.
راداكریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فكر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/ج