غزل

در عرصه شعر انقلاب، غزل را باید لنگرگاه و قیامت شعر نامید، چرا که سروده‌ها و سرایندگان آنها پس از عبور از حاشیة قالبهایی چون رباعی، دوبیتی، مثنوی و … بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچون قیامت که آرامشگاه همة تکاپو و کوششهاست. ۱ غزل، آرامشگاه و سرانجامِ عمدة حرکتهای شعری انقلاب به شمار می‌آید و اگر غزل در مفهوم گسترده‌اش ـ نه توجه به فرم و شکل خاص ـ دیده شود حضور غزل و روح غزل را در تمام سروده‌ها اعم از نیمایی و سپید تا قالبهای کلاسیک همچون مثنوی و رباعی و دوبیتی نیز می‌توان یافت.
دوشنبه، 14 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غزل
غزل
غزل

در عرصه شعر انقلاب، غزل را باید لنگرگاه و قیامت شعر نامید، چرا که سروده‌ها و سرایندگان آنها پس از عبور از حاشیة قالبهایی چون رباعی، دوبیتی، مثنوی و … بر ساحل غزل پهلو گرفتند و درست همچون قیامت که آرامشگاه همة تکاپو و کوششهاست. ۱ غزل، آرامشگاه و سرانجامِ عمدة حرکتهای شعری انقلاب به شمار می‌آید و اگر غزل در مفهوم گسترده‌اش ـ نه توجه به فرم و شکل خاص ـ دیده شود حضور غزل و روح غزل را در تمام سروده‌ها اعم از نیمایی و سپید تا قالبهای کلاسیک همچون مثنوی و رباعی و دوبیتی نیز می‌توان یافت.
اگر به تعریف غزل ـ رها از شکل و قالب‌ ـ اکتفا کنیم، باید گفت سروده‌های انقلاب در همین قلمروِ شفاف و آفتابی قدم می‌زنند و به دلیلی حضور فرهنگ ایمان، شهادت و عرفان، نبض تمام سروده‌ها‌ـ با اندکی تسامح‌ـ جز پژواک عشق و عرفان چیز دیگری نیست.
البته این تنها سرنوشت شعر انقلاب نیست که شعر کلاسیک فارسی نیز سرنوشتی چنین داشته است و غزل‌، فرجام خوش سلوک شعری ماست و اگر امکان آمارگیری دقیق در شعر شاعران ردة اول و دوم شعر فارسی بود، روشن می‌شد که حرف اول و آخر را غزل‌ زده است.
در آینده نیز می‌توان پیش‌بینی کرد که غزل همچنان میدان‌دار و یکه‌تاز عرصة شعر فارسی باشد، چرا که روح زندگی، عشق است و این حدیثِ شیرینِ مکرر را از هر زبان که می‌شنوی نامکرر است.
اگر بپذیریم که غزل اسیری رهاشده از بند قصیده است و آغاز قصاید و قصاید آغازین با تغزل درآمیخته بود و سرانجام در گسستنی میمون، غزل از قصیده جدا گردید و سپس رها و مستقل در هوایی تازه تنفس کرد، باید بپذیریم که نه تنها، سرانجامِ سرودنها به غزل می‌رسد که سرآغاز سرودن نیز غزل بوده است.
همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد،‌ به دلیل نظام‌نایافتگی تقسیم‌بندی شعر در ادب کلاسیک، تعریف غزل بر مبنای «شکل» نادرست و نارواست، چرا که نام همه قالبهای شعری، به استثنای غزل و قصیده، بر مبنای شکل است (مانند دوبیتی، مثنوی، مستزاد، ترجیع‌بند و …)؛ اما نامگذاری غزل و قصیده بر مبنای محتوا و درون‌مایه شعری است. از نظرگاه شکل، غزل، قصیده و حتی قطعه، تفاوت بارزی با هم ندارند (البته قطعه مصرع) و از نظر درون‌مایه همان مضامینی را که در غزل می‌یابیم در مثنوی، رباعی، دوبیتی و … نیز می‌توان یافت. پس می‌توان گفت روح غزل در تمام قالبهای شعر فارسی دمیده شده و به آنها حیات و جانی تازه بخشیده است.
اگر قرار باشد ویژگیهای عام را برای غزل برشماریم، چند ویژگی زیر از همه شاخص‌تر و برجسته‌ترند:

۱) آیینة عواطف و تأثیر و تأثرهای درونی

از احساسات سطحی و زودگذر، تا عواطف و احساسات ژرف و ریشه‌دار انسانی، همه و همه در آیینة غزل بازتاب و تجلی داشته‌اند. غزل، ترجمان عشقهای زودگذر و سطحی تا سوز و گدازهای عمیق عاشقانه و عارفانه بوده است.
این نکته گفتنی است که عشق در هیچ قالبی به اندازة غزل بیان و عرضه نشده است.
همه جلوه‌های احساسی و عاطفی انسان، همچون خشم و نفرت، سوگ و اندوه، غربت و تنهایی، حتی دردها و شکوه‌های اجتماعی و سیاسی، مجال غزل را مناسب‌ترین و فراخ‌ترین یافته و از آن بهره گرفته‌اند.

۲) لطافت و نرمی زبان، بیان و واژگان

غزل، جلوه‌گاه احساسات عارفانه و عاشقانه بوده و هست و عواطف شاعرانه، با عبور از صافی ذهن و ضمیر، زبان، بیان و واژگان نرم‌آهنگ و لطیف را همراه می‌آورند به همین دلیل، لحن غزل از دیرباز تا به امروز، عمدتاً نرم و ملایم است، از این‌رو، بسیاری از غزلها، در وزنهای نرم سروده شده‌اند. ۲ البته در عصر مشروطه، رویکرد شعرـ از جمله غزل‌ـ به مسائل اجتماعی و سیاسی، استفاده از واژگان و ترکیبات دیگر را باعث شد که اندکی خشونت چاشنی غزل گردید و در عصر انقلاب، به ویژه سالهای دفاع مقدس،‌ درآمیختن غزل و حماسه آهنگ دیگری به غزل بخشید که با فضای متعارف غزل، تفاوت داشت. ۳

۳) گسستگی در روساخت و پیوستگی در ژرف‌ساخت

شاید، تنوع و تحول «حال» شاعرانه و کشف و شهودها، که در حوزه هیچ شعری همچون غزل، بروز و ظهور ندارد، عامل «گسستگی ظاهری» غزل باشد. این است که در نخستین نگاه، ابیات غزل را مجموعه‌ای پریشان می‌یابیم یا ابیاتی که ظاهراً هر کدام سوز و سازی جداگانه دارند اما با اندکی تأمل و ژرف‌بینی، رشته‌ای پنهان در مجموعة غزل را می‌توان یافت که دست هر بیت را در دست دیگری می‌نهد و در «پیوندی» خجسته و فرخنده، ساختاری شکوهمند و شیرین را پی می‌ریزد. در غزلهای سبک هندی، این پیوستگی کم‌رنگ‌تر است. در بخشی از غزلهای شاعران بزرگ، گاه زبان روایی می‌توان یافت که خود به خود نوعی پیوستگی در مجموعة غزل را به همراه می‌آورد. مثلاً در غزلهایی همچون «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند» و «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»، پیوندی محسوس و ملموس به دلیل زبان روایی دیده می‌شود.
در سروده‌های عصر انقلاب و سالهای دفاع مقدس ویژگی روایی در غزل، بافتی یک‌دست و پیوندی آشکار میان ابیات ایجاد می‌کند و این حوزه به دلیل بسامد بالا، نوعی تفاوت با غزل گذشته را نمایان می‌سازد.

۴‌) بی‌پیرایگی و رهایی از تکلف

احساسات آنی و عواطف بی‌واسطه، تصنع را از کلام می‌گیرند. خاقانی شاعر تصویرها و توصیفهای پیچیده که گستره و تبحر علمی او همراه با توان شاعرانه، سروده‌هایش را دشوار و دیریاب ساخته است، در سروده‌هایی که سوز و تأثر درون را از مرگ فرزندش رشید‌الدین نشان می‌دهد، به دلیل بی‌تکلفی و بی‌واسطگی در بیان عواطف، زبان و بیانی روشن‌تر و شفا‌ف‌تر می‌یابد. غزل، جلوه‌گاه زلال درون شاعر است به همین دلیل به‌ندرت عرصة فضل‌فروشی،‌ تکلف و پیچیدگی شده است. این نکته را نباید با پیچیدگی و دشواری شعر و غزل شاعران سبک هندی، به ویژه بیدل، اشتباه گرفت، چرا که دشواری غزل بیدل، عمدتاً ویژگی زبانی اوست تا تکلفی شاعرانه از نوع آنچه که در قصیده دیده می‌شود.

۵‌) عرصه اجمال نه تفصیل

غزل هر چند عمیق‌ترین، بلندترین و اساسی‌ترین عواطف و دغدغه‌های انسانی را در خویش نمایانده است، اما به دلیل کوتاه بودن، فرصتی مناسب برای طرح ابعاد و زوایای گوناگون اندیشة انسانی نیست. در غزل کمتر می‌توان از تمثیل، حکایت و قصه مدد گرفت. همین امر باعث شده است که شاعران، قالبهای دیگرـ به‌ویژه مثنوی‌ـ را برای توضیح، بسط و طرح اندیشة خویش برگزینند.

۶‌) تأثیرگذاری و پایایی در ذهن و ضمیر

به دلیل محتوا و درون‌مایه‌ای که با احساسات عمیق و ماندگار انسان پیوند دارد و همچنین آهنگ و موسیقی لطیف، غزل بیش از دیگر سروده‌ها با حافظه‌ها گره می‌خورد. به همین دلیل حافظة مردمی و نیز حافظة خود شاعران با غزل بیش از دیگر قالبها انس و الفت دارد. تک‌بیتهای ماندگار در حافظة مردم جامعة ما که عمدتاً در فرهنگ رانندگان و جاده‌ها دیده می‌شود نیز برگرفته از غزلهاست.

کارکرد و گسترة غزل

هر چند روح غزل، «عشق» است و از دیرباز تا به امروز در هیچ قالبی به اندازه غزل، عشق و جلوه‌های آن چهره ننموده است، اما در گذر زمان، همچون دیگر قالبها، رنگ و بوی دیگر یافته و عرصة طرح همه موضوعات و مسائل انسانی شده است. عرفان، سیاست، آموزش، طرب، غم، عشق زمینی و آسمانی و همة اضلاع و ابعاد حیات در آیینه غزل خودنمایی کرده‌اند. حتی «عشق» گاه نرم و رام و گاه سرکش و آشوبگر، گاه رند و زیرک و زمانی صاف و صمیمی و ساده، به غزل سر زده است و در این میدان فراخ‌ سوز و ساز و ناز و نیاز آورده است.
حافظ که حافظه شعری ماست و پهلوان گذشته، هنوز و همیشه در عرصة غزل، گاه عاشقانه، گاه عارفانه و گاه ترکیبی از هر دو را آورده است و در آمیزه‌ای شگفت‌ همه را به شگفتی و حیرت کشانده است. گاه نیز با طنزی ویژه، قلندرانه و بی‌پروا، به نقد صوفیان متظاهر و زاهدان ریایی پرداخته است؛ شیوه‌ای که بعدها در غزل عصر مشروطه و بیداری ـ اما نه در افق والا و متعالی غزل حافظ‌ـ تصویری از جامعه آشفته و بیداد رفته بر شاعر و غیر شاعر را ترسیم کرد. اگر بگوییم غزل، فراگیرترین قالب و عرصه طرح اجمالی همه مسائل انسانی بوده است سخنی به گزاف نگفته‌ایم. همین است که غزل در خلوت و جلوت همدم مردم ما بوده و هست و هرگز کهنگی و فرسودگی در آن راه نیافته و امروز نیز بیش از همة قالبهای شعری مورد اقبال و استقبال است.

ویژگیهای غزل معاصر

به دشواری می‌توان در غزل معاصر، خصوصیتی را یافت که در غزل گذشته از آن نمونه و نشانه‌ای یافت نشود. تنها بسامد بالا و غلبة برخی ویژگیهاست که غزل معاصر را از غزل دیروز جدا می‌کند. برای تحلیل بهتر و دقیق‌تر غزل عصر انقلاب و به طور خاص غزل پایداری (دفاع مقدس)، بازیافت و تحلیل ویژگیهای غزل پیش از انقلاب بایسته و لازم است. از بارزترین خصوصیات غزل قبل از انقلاب ویژگیهای زیر را می‌توان برشمرد:

الف) ویژگیهای محتوایی و درونی

۱‌) غلبه عشق زمینی و سطحی

چندین دهه، غزل همچون عرصه‌های دیگر شعری مانند چهارپاره، نوسروده‌ها، مثنویها، رباعیها و عرصه‌های نثر به‌ویژه رمانها و نمایشنامه‌ها سرشار از فضاهای سطحی و حتی بیان عریان و بی‌پرده مسائل جنسی بود. در شعر برخی از شاعران تغزلی، بی‌پرده و بی‌پروا، زوایای پنهان عشقهای صوری بازنموده می‌شد. حتی برخی زنان شاعر نیز از بیان صریح احساسات جنسی پروا نداشتند.

۲) یأس و بدبینی شدید فلسفی و روحی

فضای بسته و خفقان‌آلود رژیم ستمشاهی، حاکمیت جو پلیسی، سرکوب حرکتهای سیاسی و مبارزاتی، زندان و شکنجه وحشتناک ساواک، بریدگی و یأس از مردم و در کنار آن، نفوذ و رسوخ فلسفة کافکا، آلبرکامو، سال بلو و … در میان نسل روشنفکر، سروده‌های قبل از انقلاب اسلامی را آکنده از یأس و بدبینی ساخته بود. بسامد بالای کلماتی چون اسیر، دیوار، زندان، زمستان و … گواه این‌گونه اندیشیدن است. جالب توجه است که بخشی از مجموعه‌های شعری این دوره، نامی بر پیشانی دارند که به روشنی نشان این تاریک‌بینی و بن‌بست‌انگاری است. شعر شاعران نوگرا در غزل معاصر هر چند قبل از انقلاب در برهه‌هایی به مبارزه دعوت می‌کنند، اما از یأس و بدبینی فلسفی و اجتماعی نیز خالی نیست.

۳) تحقیر، تمسخر و گاه توهین به ارزشها و نمادهای دینی و مذهبی

این ویژگی در داستانها نمود بیشتری دارد. داستان‌نویسانی چون صادق هدایت، سید محمدعلی جمالزاده، جلال آل احمد (در دوره‌های قبل از تحول و گاه پس از آن) و در شعر، عمده شاعران غیر مذهبی، با گرایشهای روشنفکرانه یا چپ ضد مذهبی (مانند مارکسیست)، جلوه‌ها و مظاهر مذهبی را به باد استهزا و تخطئه می‌گرفتند. سروده‌های کفرآلود، نه تنها در حوزه غزل که در دیگر حوزه‌هاـ به ویژه نوسروده‌هاـ نیز در این دوره چشم‌گیر و رایج است.
در سروده‌های مهدی اخوان‌ثالث، نادر نادرپور، احمد شاملو و نصرت رحمانی مصادیق بارزی از این‌گونه سرودن را می‌توان دید.

۴) مرگ‌ستایی و آرزوی مرگ

بازتاب طبیعی اندیشه پوچ‌انگاری در میان نویسندگان و شاعران پس از مشروطه را در هیئت خودکشی به روشنی می‌توان یافت. تقی رفعت و صادق هدایت دست به خودکشی زدند و چند تن از شاعران در زندان و بیرون از آن اقدام به خودکشی می‌کنند. مرگ‌ستایی، سایه بر سروده‌ها افکنده است و شاعر، مرگی زودرس را فریاد می‌زند و بر بخت بد خویش نفرین می‌فرستد که باید ناز اجل را کشید!
اگر این آرزوی مرگ را با آرزوی مرگ در عرفان و سپس در فرهنگ شهادت در اسلام مقایسه کنیم، تفاوت افق فکری و روحی شاعران این دوره را با عارفان شاعر در خواهیم یافت. گله از بخت و سرنوشت و بد گفتن به زمین و زمان، چاشنی سروده‌های مرگ‌ستاست که شرایط اجتماعی و سیاسی سهم مهمی در این نوع سرودن دارند.

۵) شکوه از زمانه و مردم

شاعران عصر مشروطه، معترض، تندخو، بدبین و حسا‌س‌اند. با کوچک‌ترین ناروایی اجتماعی پرخاش می‌کنند و گاه با کاستیها و ضعفهایی که در فرهنگ، اندیشه و رفتار مردم می‌بینند، بی‌پروا بدانان می‌تازند. این ویژگی را در سروده‌های شاعران دهة ۳۰ تا ۵۰ نیز می‌بینیم. جامعه آشوب‌زده و در فقر فرو رفته که به دلیل حاکمیت نظام استبدادی به بیداد تن سپرده و سرانجام آن را سرشار از چاپلوسی، ریاکاری با افقهای مبهم و مه‌آلود نموده است، شاعر را به عکس‌العمل وا می‌دارد. چهرة نخستین این فضا، یأس‌سرایی و نومیدی شاعر است اما چهره دیگر، تاختن به مردم، تحقیر مردم و ناسزا گفتن به مردم است.
در سالهای ۳۰ تا ۵۰ بیان نمادین و رمزگونه ـ به دلیل خفقان و اختناق ـ در شعر رشد کرد و در شعر شاعران همین نمادها، دامنگیر مردم نیز شد و شاعر، مردم را به مردگان بی‌تحرک، کرمهای خوکرده به لجنزار، تندیسهای خاموش، تن‌سپردگان به شب و … معرفی کرد.
درست در همین هنگامه است که نگاههای روشن و دورنگر، مردم را باور می‌کنند و توان پنهان در وجود مردم را که همچون آتشفشانی منتظر شراره‌افشانی و انقلاب است، می‌بینند و می‌یابند و از آن بهره می‌گیرند. در این میان، چهرة بینش‌مند و بزرگ عصر ماـ حضرت امام خمینی(ره)ـ بیش از دیگران با نگاه «مردم‌شناس» به تهییج، سامان‌دهی و حرکت این موج آماده و خروشان اندیشید و سرانجام نیز موفق شد بزرگ‌ترین انقلاب دینی روزگار ما را رقم زند.

ب) ویژگیهای ساختاری و بیرونی

از نظرگاه ساختار و قالب، حادثه چندانی را در غزل شاهد نیستیم؛ جز بهره‌گیری از وزنهای بلند و تجربه‌هایی در بهره‌گیری از واژه‌های نو و زیر و بم وزن برای القای بهتر مفهوم و درون‌مایه شعر، که جدا از این ویژگی چشمگیر و قابل اعتنا، ویژگیهای شاخص دیگری را در غزل این دوره نمی‌یابیم.

ویژگیهای غزل انقلاب و دفاع مقدس

هر چند سالهای آغازین انقلاب، غزل تا اندازه‌ای غریب و فراموش‌شده می‌ماند و از سروده‌های نیمایی، قصیده‌، رباعی و دوبیتی بیش از دیگر قالبها بهره گرفته می‌شود، اما در دهه شصت چندین جریان در غزل ایجاد می‌شود که هر کدام طیفی از شاعران را در پی خود می‌کشاند و تأثیراتی گذرا یا ژرف در جریان شعر این دوره بر جای می‌گذارد. ویژگیهای غزل این دوره عمدتاً عبارت‌اند از:

۱) درآمیختن «عرفان» و «حماسه» در غزل

فضای حماسه، فضای نبرد و ستیز و خون و مرگ است. در چنین فضایی صدایی جز چکاچک شمشیرها و صفیر تیرها و نعرة مردان جنگی را نباید شنید. اندوه نیزـ البته اندوهی حماسی‌ـ گاه پس از مرگ پهلوانان دیده می‌شود که به مقتضای فضای حماسه، رنگ و بوی تغزلی به خود نمی‌گیرد.
فضای غزل ـ برخلاف حماسه ـ فضایی نرم و غنایی است؛ فضای تأملهای درونی، سیر در انفس، ستایش زیباییها و عظمتهای درون و بیرون و به هر حال متفاوت با حماسه.
شرایط سالهای جنگ و تلفیق دو ویژگی لطافت روح و صلابت حرکات، در شعر نیز نمود پیدا کرد و غزل ظرف مناسبی شد تا این فرصت شکوهمند را به نمایش بگذارد. حق تقدم در این راه از آن نصرالله مردانی شاعر نام‌آشنای کازرونی است.
«مردانی» با بهره‌گیری از اسطوره‌های پهلوانی شاهنامه، مضامین حماسی عاشورا و ترکیب و تلفیق این دو و استفاده از واژگان درشتناک همراه با واژگان غزل، در القای فضا و فرهنگ جبهه کوشید و غزلی را رقم زد که در روزهای حادثه و حماسه نقشی بزرگ در پویایی و ترسیم جریان جنگ و دفاع مقدس داشت. سروده‌ مشهور:
از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران معرف این ویژگی غزل است. در غزل زیر تمام ویژگیهایی را که برشمردیم می‌توان دید. تصویرهای مکرر، نمادها و اسطوره‌ها مانند کاوه، منیژه، جادوگر، بیژن و … غزل را با حماسه درآمیخته است.
در این سروده، روح غزل با روح حماسه درآمیخته است و ترکیبهایی نو چون چریک باد، کاوه بهار، امیر ابر، منیژه جادوگر نسیم، یک کهکشان ستارة میخک و … به شعر حال و هوایی خاص بخشیده است.
می‌آید از دیار بهاران سپاه گل
بر سر نهاده دختر صحرا کلاه گل
با جنبش دلاور جنگل، چریک باد
در خون کشد به بیشة شب پادشاه گل
آرد دوباره رایت خونین به اهتزاز
بر گور لاله‌های جوان دادخواه گل
با بانگ پ‍ُرطنین ظفر، کاوة بهار
فرمان «داد» آورد از بارگاه گل
طبل نبرد می‌زند امشب امیر ابر
دارد سر ستیز مگر با سپاه گل
هم‌خوابه در حصار چمن با صبا شدن
در دادگاه حادثه باشد گناه گل
دریاب ای منیژه جادوگر نسیم
با سحر عشق بیژن شبنم ز چاه گل
یک کهکشان ستاره میخک شکفته است
در آسمان سبز به اطراف ماه گل
دست کریم ابر برافشانده بی‌شمار
الماسهای روشن باران به راه گل
بیدار مانده چشم من آن سوی شب هنوز
در انتظار آمدنت ای پگاه گل
نصرالله مردانی
در سالهای پس از دفاع مقدس نیز می‌توان سروده‌هایی از این دست یافت. هر چند فضای دیروزین نیست، اما آتش نهفته در خاکستر قلبها، بروز و ظهوری به رنگ و روشنی دیروز دارد. لعابی از حماسه با اندوهناکی غزل در هم آمیخته و تلفیق حماسه و غزل را باعث شده است:
هلا رهاشده در باد پیر تنهاگرد غریب‌وارة شبهای بی‌ستارة سرد
به شانه‌های ستبرت عقیق زخم که ماند
کدام حادثه‌ات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد
تو آن تناور سرسبز آن حکایت سرخ
تو این شکستة دلتنگ این ترانة زرد
سمند سرکشت آن سوی دشتهای غرور
تفنگ خالی‌ات آواز می‌دهد با درد
به یاد آر شکوه قبیله‌ات را باز
ببین شقاوت نامردمان چه با او کرد
به پای خیز و به یاد تمام یارانت
که نیستند ز خاک ستم بر آور گرد
سیروس اسدی

۲) رسوخ و سیطره فرهنگ شیعی

گذشته از مفاهیم اصول اسلامی چون: جهاد، شهادت، ایثار، هجرت، ایمان،‌ نیایش،‌ نماز و ... مفاهیم خاص فرهنگ شیعی به ویژه «عاشورا»، «کربلا»، «حضرت زهرا (س)» و عنصر مهم «انتظار»، در سروده‌های دفاع مقدس فراوان دیده می‌شود. سه موضوع اساسی عاشورا۴، انتظار و حضرت زهرا (س)، پشتوانه و درون‌مایة بسیاری از سروده‌هاست، که دلیل فراوانی کاربرد این مضامین، وفور این تعبیرات و رواج این فرهنگ در جبهه‌هاست. عاشورا و کربلا، آرمان و ایمان رزمندگان است و مفهوم شهادت و پاکبازی، بی‌تداعی کربلا و الگوهای عاشورا ممکن و میسر نیست. انتظار موعود، جریان‌ ساری و جاری در زمزمه‌ها و موضوع تابلونوشته‌ها و پیشانی‌بندهاست و نام مبارک حضرت زهرا (س)، نامی است که کلید و رمز پیروزیها و نام عملیاتهای بزرگ جبهه است.
اگر مجموعة غزلهای موعودیه، زهراییه و عاشورایی در دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد جمع‌آوری شود، خود چندین دفتر خواهد شد. در این سروده‌ها نگاه تازه به عاشورا، ۴ انتظار و مظلومیت زهرا (س)، ملموس و محسوس است.
نمونه‌ای از این سروده‌ها که موضوع دفاع مقدس (جبهه، شهادت، ایثار، صبوری و...) در آن دیده می‌شود، زاویه نگاه، نحوه برخورد و حضور و وفور سه مسئله محوری را نشان می‌دهد.
بیا وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بی‌تو بیاید بهار خواهم مرد
محسن حسن‌زاده لیله‌کوهی
جرس به وادی خورشید می‌کشاندمان
که این چنین لب چاووش نور خواندمان...
به چوب نیزه اگر سر برفت باکی نیست
که سعی عشق چنین سرخ می‌دواندمان
حسین اسرافیلی،
آه... ای همنشین این محفل، همنشینانتان کجا رفتند
از گلوی پرندگان سبز، بوی شعر و شعور می‌آید
بوی عطر نجیب آلاله، بوی سیب و شهادت و قرآن
بوی پرواز، بوی عاشورا، بوی عصر ظهور می‌آید
سید مرتضی کراماتی
روزی هزار مرتبه تا مرگ می‌رویم
روزی هزار مرتبه تکرار می‌شویم
فردا دوباره صبح می‌آید از این مسیر
چشم‌انتظار لحظه دیدار می‌شویم
سلمان هراتی/ غزل معاصر ایران/ ص ۳۰۰
آقاترین! سکوت مرا غرق نور کن
از سمت این خزان سترون عبور کن...
می‌ترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا! تو را قسم به شهیدان، ظهور کن
منیژه درتومیان/ شعر جوان/صص ۶۷ و ۶۸
وقتی به خواب شقایق، خون شهیدی ‌شتک زد
یک لاله در پشت این باغ، خود را به ‌سنگ محک زد
یک لاله‌ـ یعنی دل من‌ـ در خون خود، غوطه می‌خورد
وقتی که دست غریبی، سیلی به روی فدک زد!...
عبدالرحیم سعیدی‌راد
فرهنگ عاشورا ـ همان‌گونه که پیش‌تر گفته شدـ در تمام ابعاد و جلوه‌های خویش در شعر دفاع مقدس چهره می‌نماید. تموج حماسه، تبلور پیام، آهنگ سوگ، درد، معرفت، محبت و عشق که هر یک جلوه‌ای از منشور شکوهمند عاشورایند خود را در سروده‌ها می‌نمایانند. در غزلها و دیگر قالبهای شعری به شیوه گذشتگان، تنها به سوگ، اندوه و مصایب کربلا اشارت نمی‌شود. اشاره به اسوه‌های عاشورا، پاکبازی، ایمان، بصیرت و عشق‌بازی در آن هنگامة بی‌بدیل تاریخی تصویری بایسته‌تر از کربلا را به نمایش می‌گذارد و چون جامعه با عاشورا زندگی می‌کند و جبهه‌ها آیینة روشن کربلایند، شاعر عینیت کربلا را مرور می‌کند و خود، گاه در متن حادثه به ترسیم امروز جبهه‌های حماسه و خون و پیوند آن با دیروز کربلای حسینی می‌پردازد و وجوه مشترک آنها را در شعر توصیف می‌کند.

۳) درآمیختن غزل و قصیده

عمده غزلهایی که در آنها وصف شهید، شهادت، جبهه‌های نبرد، ایثار و پاکبازی مردم، صبوری مادران و خانواده‌های شهیدداده، آزادگان و ... است در حقیقت نوعی قصیده به شمار می‌آیند، چرا که شاعر از همان آغاز «قصد توصیف و ستایش» دارد. اما سیطره روح غزل بر سروده، شعر را میان غزل و قصیده قرار می‌دهد. همین است که در قرار دادن برخی از این سروده‌ها در مجموعة غزل یا قصیده دچار تردید می‌شویم. مثلاً در این سروده از خانم سپیده کاشانی، شعر به قصد ستایش و توصیف آغاز می‌شود اما بعد رنگ و بوی غزل می‌یابد:
برادر مبارزم، زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخة یقین، میوة انتظار را
بهار شد، بهار شد، وطن چو لاله‌زار شد
تا که شمارد این همه، لالة بی‌شمار را
به خون رقم زدند تا قصة روزگار من
بخوان، بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
هیمة عشق را شرر، از نفس دعا بزن
موج‌زنان برو برو، ببر به سر قرار را ...
این سروده‌ها هرگز یادآور توصیفهای دروغین و بی‌بنیادی نیست که شاعر خود باور نداشته باشد. شاعر در بهت و شگفتی، شاهد و ناظر عظمتهاست و گویی گریز و گزیری از ستودن ندارد.

۴) اعتراض و دلتنگی

شاعران انقلاب، رفاه‌زدگی، فرصت‌طلبی، بی‌تفاوتی و عافیت‌طلبی را در سروده‌های خویش به باد انتقاد می‌گیرند و نگرانی خویش را از کم‌رنگ شدن ارزشها یا فراموشی و دهن‌کجی نسبت به دستاوردهای خون مقدس شهیدان ابراز می‌دارند. اوج این نوع سرودن و اعتراض و دلتنگی در سالهای ۶۴ تا ۶۸ است و بعدها نیز به صورت ملایم و آرام با شیبی نرم ادامه می‌یابد. این نوع سرودن تقریباً در سالهای پایانی دهه هفتاد رو به افول می‌نهد. در سروده‌های سلمان هراتی، قیصر امین‌پور، حسن حسینی، علی‌رضا قزوه، سید ضیاءالدین شفیعی، محمدحسین جعفریان، عبدالجبار کاکایی و ... در قالبهای گوناگون شعری، این ویژگی را می‌توان یافت. نمونه‌های زیر گویای این دلتنگی و احساس شاعرانه‌اند:
دسته گلها دسته‌دسته می‌روند از یادها
شمع روشن کرده‌ای در رهگذار بادها؟
سخت گ‍ُم‌نامید اما، ای شقایق‌سیرتان
کیسه می‌دوزند با نام شما، شیادها!
علی‌رضا قزوه
امروز شاید باید از خون گلو خورد
نان شرف از سفره‌های آرزو خورد
بوی ریا پر کرده ذهن دستها را
ای کاش می‌شد جرعه‌ای بی‌رنگ و بو خورد...
شاید تمام حرفم این باشد جماعت
حق شما را کاخهای روبه‌رو خورد
سید ضیاءالدین شفیعی

۵‌) نگرانی و دلواپسی نسبت به خویش (خود متهم کردن)

نظارة شهیدانی که بر تخت روان دستها و با سوگ، سوز و صبوری بدرقه می‌شوند و حضور عاشقان و پاکبازان نوجوانی که در جبهه‌ها حماسه می‌آفرینند، شاعران را به درنگ در خویش می‌کشد، تا خود را با رزمندگان اندازه بگیرند و فاصله خود تا آنان را دریابند. در چنین شرایطی شعر، فریادی است که شاعر بر سر خویش می‌کشد. این خود متهم کردن در نوسروده‌ها نیز فراوان دیده می‌شود. سلمان هراتی، قیصر امین‌پور، علی‌رضا قزوه، محمدرضا عبدالملکیان، سید ضیاءالدین شفیعی، حسین اسرافیلی، ساعد باقری و بسیاری دیگر از شاعران در سروده‌های خویش این نهیب و فریاد را هماره بر سر خویش می‌کشند و اندوهناک و نگرانِ ماندن و رسوب خویش‌اند.
چه زنم لاف رفاقت، نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم‌دلی هیچ نشانی است مرا
گو بسوزد تنة خشک مرا غم، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا
ساعد باقری
در این بهار شکوفایی، کسی به فکر شکفتن نیست
دل من است که وامانده‌ست، دل من است که از من نیست
شکسته بال‌ترینم من، شکسته، خسته همینم من
همین که هیچ در او شوقی، به پر کشیدن و رفتن نیست
چه شد که در شب خاموشی، ز گردباد فراموشی
میان کوچة دلهامان، چراغ عاطفه روشن نیست
علیرضا قروه
ای کتیبة شکیب، مرد روز ناگریز
ای تمام لحظه‌هات شعرهای دلپذیر...
دست و پا جدا شدی، پر زدی، رها شدی
وای من، اسیر دل، وای این دل اسیر
ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
این بیان ارجمند شاعرانه، نشان ادراک عمیق شاعر و احساس زلال، صمیمی و دردمندانه اوست، که در مقاطعی خاص‌ ـ و شاخص از یادها و حادثه‌های دفاع مقدس‌ ـ نمود بیشتری دارد. حضور و وفور این نوع سرودن در موقعیتهای زیر چشمگیرتر بوده و هست:
۱) تشییع پیکر پاک شهیدان
۲) پیروزیهای غرورآفرین رزمندگان در جبهه‌ها
۳) بازگشت پیکر مفقودالاثرها
۴) بازگشت آزادگان به وطن پس از سالها اسارت و تحمل سختی
۵) تجلیل و تکریم بسیج و بسیجی‌ـ به ویژه در هفته بسیج و سالگرد دفاع مقدس
در مجموع، غزل دفاع مقدس، چه در سالهای دفاع مقدس و چه پس از آن قدرتمندترین، فراگیرترین و درخشان‌ترین بخش شعر دفاع مقدس و در یک نگاه کلی‌تر، شعر انقلاب اسلامی به شمار می‌آید. غزل در این دوران برخلاف دیگر قالبها که گاه با اقبال و گاه عدم اقبال مواجه شده‌اند یا مانند رباعی و دوبیتی که در دوره‌ای خاص درخشیده و پس رها شده‌اند در همه سالها، عرصه طبع‌آزمایی و قدرت‌نمایی شاعران بوده است.
هر چند، مجموعه‌هایی موفق از غزل انقلاب، توسط شاعران فراهم آمده است. ۵ اما به دلیل استواری، پختگی و درخشش این قالب، می‌توان سروده‌هایی برتر در این قالب را ارائه داد. لذا هیچ سروده‌ای همچون غزل، آیینه شعر انقلاب و دفاع مقدس نیست.

● نمونه‌های غزل دفاع مقدس

تو را صدا زدم
و داد زد بیا به سمت بادها
اگر نمانده‌ای در انجمادها
و بعد از آن همیشه اشکهای سرخ
که سبز شد به چشم گریه‌زادها
نشستم و فقط تو را صدا زدم
تو را، در ازدحام جیغ و دادها
همین که شد، تمام زخمهای من
به وسعت هجوم انتقادها
نگاه تا همیشه عاشقانه‌ام
اسیر شد به قاب عکس یادها
تو رفته‌ای و روشنایی دلت
هنوز مانده در مسیر بادها
محسن احمدی
بی‌بادبان
دلم رفت تا بیکران رو به دریا
به آن وسعت بی‌نشان رو به دریا
دلم رفت و رفتند دریادلانی
شبی کاروان کاروان رو به دریا
سرازیر شد جویباری ز چشمم
به دنبالت ای مهربان رو به دریا
تو آیینه‌ای، آفتابی‌ترینی
تو تصویری از آسمان رو به دریا
نمی‌یابم از آشنایان نشانی
که رفتند بی‌بادبان رو به دریا
محمدتقی احمدی
سرنوشت سبز
به خاطر می‌سپارم اسمتان را، اسمهای آسمانی را
زمین طاقت ندارد چرخش این چشمهای کهکشانی را
کجا بودید تا امروز؟ ای امروز و فردای شما آبی
که دارد سرنوشت سبزتان را، هجرت رنگین کمانی را
پلاکی بود و دیگر هیچ سهم انتظار چشمهای تو
چه می‌کردم نمی‌دیدم اگر این آفتاب ناگهانی را
بپرسید از همین تنها درخت بی ‌بر و برگم ـ دلم ـ تا باز
بگوید من چه کردم بی‌شما این روز و شبهای خزانی را
محمدرضا سنگری




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.