مترجم: سید حسین حسینی
مایلم قبل از وارد شدن به معنایی گسترده که در برابر قدر دارد، به ارائهی معانی دیگری که قرآن در باب لفظ قضا آورده، بپردازم. بهترین کسی که به این معانی پرداخته راغب اصفهانی در مفردات است. میگوید: «قضا یعنی فرمان قاطعانه، چه قولی و چه عملی. و هر یک این دو به وجهِ الهی و بشری است. قول الهی مثل آیهی: وَ قَضی رَبُّکَ (1)؛ یعنی به آن فرمان داد و فرمود: وَقَضَینَا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْكِتَابِ (2). یعنی به آنها وحی قاطعانهای وحی نمودیم. فعل الهی مثل: وَاللَّهُ یقْضِی بِالْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا یَقْضُونَ بِشَیءٍ (3)؛ و آیهی: فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یوْمَینِ (4) که به آفرینش ابداعی و فراغت از آن اشاره دارد. و مثل آیهی: بَدیعُ السَّمواتِ والأرضُ (5). اما معنای هر دو مثل آیهی: وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِی بَینَهُمْ (6)؛ یعنی فیصله داده شد.
قول بشرى مثل، حاکم به فلان امر فرمان داد، چون حکم حاکم به گفتار است. فعل بشرى مثل آیهی: فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ (7)؛ و ثُمَّ لْیقْضُوا تَفَثَهُمْ (8)؛ اَیَّمَا الْأَجَلَینِ قَضَیتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَی (9)؛ فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِنْهَا وَطَرًا (10)؛ فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا (11). نمونههای آن در آیات فراوان است. از مرگ هم به قضا تعبیر شده است. گفته میشود: قَضی نَحبَهُ (مرگش فرا رسید)، گویی امر خاص دنیاییاش را فیصله داد. و معنای آیهی: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ (12)؛ یعنی گروهی از آنها مردند و گروهی منتظر مرگند. گفته شد، به معنای آن است که گروهی از آنها نذرش را ادا کردند، چون بر خود ملزم کردند که میدان را برای دشمنان خالی نکنند تا کشته شوند، و گروهی هم آمادهی برآوردن نذرشان هستند. اما معنای آیهی: ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ (13)؛ أجل نخست مدت زندگی و عمر است، و أجل دوم زمان رستاخیز. همچنین اشاره است به مرگ و در آیهی: یا لَیتَهَا كَانَتِ الْقَاضِیةَ (14)؛ و وَنَادَوْا یا مَالِكُ لِیقْضِ عَلَینَا رَبُّكَ (15)، کنایه از مرگ است؛ مثل آیهی: فَلَمَّا قَضَینَا عَلَیهِ الْمَوْتَ (16). قضا به معنای کامل ادا کردن هم میباشد؛ مثلاً میگویند: «قَضی دیُونَه»؛ یعنى وامش را کامل پرداخت. و یا آیهی: لَقُضِیَ إلَیهِم أجَلُهُم (17) به معنای آن است که از أجل آنها و مدت تعیین شده زندگی آنها فارغ شد.
صدوق در کتاب توحید روایت میکند که پیرمردی از علی (علیه السلام) پرسید: «... قضا و قدری که ما را سوق میدهد، چیست که ما از درهای پایین نمیرویم و از کوهی بالا نمیرویم مگر به واسطهی آن دو؟ حضرت فرمود: «فرمان و حکم از طرف خداوند است.» و سپس این آیه را تلاوت کردند: وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا (18)؛ یعنی پروردگار تو فرمان داد... اگر فرمان و حکم از جانب خداوند باشد که این قضاست، پس در جهت دوم، یعنی انسان آنها را اجرا میکند، که همان قَدَر است.
شخصی از امام صادق (علیه السلام) پرسید- بنا به روایت صدوق- : «فدایت گردم، دربارهی قضا و قدر چه میگویی؟ گفت: «می گویم خداوند بلندمرتبه وقتی همهی بندگان را در روز قیامت گرد آورد، از آنان آنچه را که از آنان پیمان گرفت، میپرسد، نه از آنچه که بر آنها حکم کرد.» آنچه که بر آنها حکم کرد همان قضای تکوینی است، یعنی آنها را آفرید آن گونه که هستند و آنها چارهای از آن ندارند. و آنچه از آنان پیمان گرفت، آن اموری است که خداوند برای آنها میپسندد، عمل کنند و از آنچه که نمیپسندد، دوری نمایند. این آن چیزی است که از آن سؤال خواهند شد و مورد محاسبه قرار خواهند گرفت. سخن محقق کتاب بر سخن امام صادق (علیه السلام) چنین است: «خداوند در روز قیامت از قضای تکوینی بندگان نمیپرسد، بلکه مورد سؤال در روز قیامت، اعمالشان از حیث موافقت و مخالفت حکم شرعی است که همان حلال و حرام است؛ این همان عهد و پیمان است.
پس از بیان این دو اثر ارزشمند و شرح و تعلیق بر آنها، اکنون ساده است که معنای دقیق قضا را از عبدالرزاق کاشانی در کتاب الرسالة فی القضاء و القدر بشنویم. میگوید: «قضا عبارت است از: ثبوت صورتهای همهی اشیاء در عالم عقلانی به وجه کلی.» طبعاً به این مطلب اشاره دارد که از حدِ زمان و مکان خارج است و در وجود جایی ندارد. به نظر او، «عالم روحانی با جوهر مجرد خود، جایگاه قضاست... و صورت کلی در عالم قضا، به خاطر نهایت صفا و به خاطر شدت نورانیت با وجود معلوم برودن آن، دیده نمیشود؛ مثل آیینهی روشن که چشم را از درک تصاویر موجود در آن به خاطر پرتوش، بازمیدارد.»
سخن را در این باب به درازا میکشاند و به گونهای توصیف میکند که گویی از توصیفی که ما میشناسیم خارج است. صورتها در آن همان نیروهای مجردند. یا آن گونه که میگوید: انواری چیره و مؤثر در نفوس و اجرام، به واسطهی تأثیر خداوند در آنهاست. و چیرگی آن که همان تأثیر در دیگری است، صورت صفت قاهریت خداوند و اثری از آثار قدرتش میباشد. چنان که نورانیت آن، عظمتی از عظمتهای ذات اوست. بدینترتیب، فرشتگان مقرب، و عالم آنها، عالم قدرت است. همان گونه که از آن صورتها و حقایق اشیاء، به افاضهی حق از آن افاضه میکنند، همچنین صفات و کمالات آن که نقص آن را جبران میسازد، از آن بهره میرساند. لذا عالم جبروت نامیده میشود؛ که به اعتبار آن است که در طلب کمالات آن، و توجه به آن هنگام فقدانش، و حفظ آن هنگام حصول تا آن جا که ممکن است، آن را جبران میکند؛ این همان صورت صفت جباریت خداوند است.
پیداست که آن حقایق و کمالات فیضان گرفته از آن، اگر در آن ثابت نباشند، فیضانش از آن نخواهد بود. بنابراین آن حقایق به اعیان خود و کمالات خود در آن نقش بستهاند، و به این اعتبار عقول نامیده میشوند. این نقش بستن همان صورت قضای الهی است که جایگاهش عالم جبروت است، که اُمُّ الکتاب نامیده میشود و در قرآن به آن اشاره شده است: یَمْحُوا اللَّهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (19). هر آنچه که از علوم حقه به ما میرسد و علوم دینی نامیده میشود، از آن جا جوشش میگیرد. چنان که فرموده است: وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ (20). شکی نیست که آن از وابستگی زمانی برتر و از تغییر حوادث روزگار منزه میباشد. قضا هم، چنین است.بعید نیست که ملاصدرا به این سخن هم نظری داشته است که در اسفار به رد آن و امثال آن میپردازد. میگوید: «قضا نزدشان عبارت است از: وجود صورتهای عقلانیِ همه موجودات، از حق تعالی، یکبارگی به طریق ابداع و بدون زمان فیضان مییابد، که به نظر آنها عالم و افعال خداوند ذاتشان با ذات او در تباین است. اما به نظر ما، صورتهای علمی و لازم ذات او، بدون جَعل و تأثیر و تأثرند و از اجزای عالم نیستند. چون حیثیت عدمی و امکانات واقعی ندارند. پس قضای ربانی همان صورت علم خداوند است که ذاتاً قدیم و به بقای خداوند باقی است.»
در حاشیهی اسفار شرحی عمیق و دقیق بر این سخن یافت میشود که ظاهراً از علامه طباطبایی است. گویی علاوه بر شرح، اضافاتی هم دارد. مهمترین سخن علامه این است که: «مصداق قضای او در هر موجود و معلولی همان وجوب خصوصیت وجودی اوست که بر علت تامّه قائم است، و علت تامه از حیات مبدئیت وی در ایجاب وجود، پس قضای هر معلولی همان علت تامه آن از حیث ایجاب آن برای خداوند؛ و قضای عام برای همهی عالم، همان علم فعلی و موجب اوست. لذا قضا به ذاتی خارجی (خارج از عالم) و فعالی (غیرخارجی) تقسیم میشود. بیشترین واژهی قضا در کتاب و سنت از نوع دوم است.» منظور از قضای فعلی، همان است که خارج از عالم است.
پس قضا همان علم خداوند به اشیاء قبل از تکوین آنهاست، و علم خداوند به آنها بعد از تکوین همان قَدَر است، ذات او منزه است از این که علمش در قبلی از ایجاد آنها با بعد از ایجاد متفاوت باشد. مسألهای که اکنون خود به خود طرح میشود این است که: آیا خداوند بندگانش را در افعال مختار آفریده یا مجبور؟ حدیث درست که در توحید و دیگر کتابها از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است، که حضرت فرمودند: «هیچ یک از شما ایمان نمیآورد، مگر این که به نیکی و بدی و تلخ و شیرینی قدر ایمان بیاورد.» چگونه میتوان از میان این دالانها بگذریم و از لغزش در امان باشیم؟
پیرمردی از عراق که این موضوع تمام فکرش را به خود مشغول کرده بود و راه حل و پاسخی برای آن نمییافت، اجازه میخواست تا نزد شهر دانش، علی (علیه السلام) بیاید. حضرت به او اجازه داد. آن مرد گفت: «به ما دربارهی خارج شدن از شام بگو، آیا به قضا و قدر الهی بوده است؟» حضرت فرمود: «آری، به خدا سوگند از تپهای بالا نمیروید و به درهای پایین نمیروید، مگر به قضا و قدر الهی.» پیرمرد گفت: «ای پیشوای مؤمنان! رنجم را نزد خدا حساب میکنم.» منظور وی این بود که اگر به خارج شدن و جهاد به قضا و قدر الهی مجبور بودیم، شایسته نیست که منتظر ثواب باشیم و ثواب در مقام امیدمان به خداوند باقی میماند، که به عمل ما به چشم فضل و رحمت بنگرد، و بر ما تفضل نماید در پاداش دادن. فرمود: «آرام ای پیرمرد! گویی تو به قضای حتمی و قدرِ لازم گمان بردهای؛ اگر چنین باشد ثواب و عقاب و امر و نهی باطل است و وعد و وعید بی معناست و سرزنشی بر گناهکار و ستایشی برای نیکوکار نیست؛ و تازه، نیکوکار به سرزنش نسبت به گناهکار شایستهتر است؛ و گناهکار به احسان نسبت به نیکوکار. این سخن بت پرستان، دشمنان خداوند و قدریّون و مجوس این امّت است. ای پیر! خداوند به اختیار تکلیف کرده و نهی نموده است؛ و بر اندک زیاد بخشیده است و از سر اجبار نافرمانی نمیشود و از سر اکراه هم اطاعت، و آسمانها و زمین را بیهوده نیافریده است. این گمان کسانی است که کافر شدند و جای کافران هم در آتش است.
در الطرائف آمده است که حجاج بن یوسف به حسن بصری و عمرو بن عبید و عامر شعبی نوشت که آنچه از قضا و قدر میدانند، بنویسند. حسن بصری به او نوشت؛ بهترین چیزی که به آن رسیدم آن است که از علی بن ابی طالب شنیدهام که گفت: «آیا میپنداری آن که تو را نهی میکند، تو را به مصیبت گرفتار میکند، و آن که تو را به مصیبت گرفتار کرد، تو را خوار میسازد و رفعت میبخشد؟ خداوند از این امور منزه است.» عمرو بن عبید نوشت؛ بهترین چیزی که دربارهی قضا و قدر شنیدم، سخن علی (علیه السلام) است که فرمود: «اگر دروغ در اصل محتوم بود، پس دروغگو در وقت قصاص مظلوم است.» و واصل بن عطاء نوشت؛ بهترین چیز دربارهی قضا و قدر سخن علی (علیه السلام) است که میگفت: «آیا تو را بر راه هدایت میکند و در تنگنا مؤاخذه؟» و عامر شعبی نوشت؛ بهترین چیز دربارهی قضا و قدر، سخن علی (علیه السلام) است که میگوید: «هرگاه از خدا طلب آمرزش کردی، از توست؛ و هرگاه او را ستودی، از اوست.» وقتی نوشتههای آنها به حجاج رسید و از آنها آگاه گشت، گفت: «آن را از چشمهای زلال برگرفتهاند.»
پینوشتها:
1- اسراء (17)، آیهی 23: پروردگار تو مقرر کرد.
2- اسراء (17)، آیهی 4: و در کتاب [آسمانیشان] به فرزندان اسرائیل خبر دادیم.
3- غافر (40)، آیهی 20: و خداست که به حق داوری میکند، و کسانی را که در برابر او میخوانند (عاجزند) و به چیزی داوری نمیکنند.
4- فصلت (41)، آیهی 12: پس آنها را (به صورت) هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت.
5- بقره (2)، آیهی 117: [خداوند] آفرینندهی آسمان و زمین است.
6- شوری (42): آیهی 14: اگر سخنی (دایر بر تأخیر عذاب) از جانب پروردگارت تا زمانی معین، پیشی نگرفته بود؛ قطعاً میانشان داوری شده بود.
7- بقره (2)، آیهی 200: و چون آداب ویژه حج خود را به جای آوردید.
8- حج (22)، آیهی 29: سپس باید آلودگی خود را بزدایید.
9- قصص (28)، آیهی 28: هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم، بر من تعدی [روا] نباشد.
10- احزاب (33)، آیهی 37: سپس چون زید از آن [زن] کام برگرفت و او را ترک گفت.
11- طه (20)، آیهی 72: پس هر حکمی میخواهی بکن که تنها در این زندگی دنیاست که تو حکم میرانی.
12- احزاب (33)، آیهی 23: برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در (همین) انتظارند.
13- انعام (6)، آیهی 2: آن گاه مدتی را [برای شما عمر] مقرر داشت و اجل حتمی نزد اوست.
14- حاقه (69)، آیهی 27: ای کاش آن [مرگ] کار را تمام میکرد.
15- زخرف (43)، آیهی 77: و فریاد کشند: ای مالک! [بگو] «پروردگارت جان ما را بستاند.»
16- سبأ (34)، آیهی 14: پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم.
17- یونس (10)، آیهی 11: قطعاً اجلشان فرا میرسید.
18- اسراء (17)، آیهی 23: و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.
19- رعد (13)، آیهی 39: خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات میکند، و اصل کتاب نزد اوست.
20- حجر (15)، آیهی 21: و هیچ چیز نیست مگر آن که گنجینههای آن نزد ماست.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم