نویسنده: دکتر علیرضا آقاحسینی (1)
تأملاتی پیرامون نسبت نقد، سیاست و تاریخ
متأسفانه امروزه نوعی نقد هراسی در جامعه ما در سطوح مختلف وجود دارد. اصولاً نوع مدیران و نخبگان ما نقد را نمیشناسند. به همین علت نیز این موضوع سریعاً استعداد تبدیل به مشاجره و دعواهای پرهزینه را داراست. افراد بدون اینکه با دامنه و اهداف نقد آشنا باشند، چه بسا نقد را با واژگونی نظام سیاسی جابه جا میگیرند و مدیران نیز آن را مسئلهای امنیتی تلقی مینمایند. پیامد این مواجهه چیزی فراتر از تحمیل هزینههای سوختهی انسانی و ظهور پوچانگاری نظام نخبگان برای یک دورهی کم و بیش طولانی نیست. در این مجال نمیخواهم در خصوص پیامدهای ویرانگر این تبادل مشاجرهآمیز بحث نمایم. میتوان نمونههای فراوانی از این وضع را در دهههای سی و چهل ه. ش. به ویژه متعاقب کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو در نقدهای مرحوم آل احمد، نجف دریابندری یا در اشعار فرخزاد نسبت به روشنفکرانی که گرفتار حلقههای الکل و تریاک شدند مشاهده کرد. این ویژگی هنوز هم ادامه دارد. ما نقد هراس و نقدگریز هستیم.بحران و نقد
اما نقد از لحاظ جهت با اهمیت است. «نقدِ اکنون» در پرتو بحرانهایی که ایجاد میشوند معنا مییابد. البته میتوان گذشته را نیز نقد کرد به شرط اینکه مرتبط با مسئله امروز ما باشد. نقد برای نقد واجد اهمیت نیست. باید دقت کرد که گفته شد که نقد برای نقد واجد اهمیت نیست. آری میتوان گفت که نقد برای نقد مهم است ولی با اهمیتتر، گشودن گرههای ساحت حضور جامعه است. میبایست، به تعبیر وتگنشتاینی، زبان به تعطیلات رفته باشد تا انسانها احساس کنند که میتوان آن را از تعطیلات به متن و بطن زندگانی بازگرداند. هرگاه در مناسبات روزمره ما در تعاملها و تبادلهای فکری دچار سوء فهم میشویم و همدیگر را نمیفهمیم، میتوان پای نقد را به میان روابط انسانی گشود. خصوصاً موقعی که نوعی تناقض در تبادلها خود را نشان میدهد. من میبینم، ولی خوب نمیبینم. من سرمیز ناهار همسر، دختر و پسرم را میبینم اما در همان حال آنها را نمیبینم. آنها هم همینطور.برای خوب دیدن و ورود به ساحت نقد، خوب فهمیدن نیز از اهمیت برخوردار است. کسی که خوب شرایط را فهم نمیکند نمیتواند پای محکمی در میدان دشوار نقد داشته باشد. از این موضوع نباید این فهم حاصل شود که مراد از «خوب دیدن و خوب فهمیدن» پرداختن به یک نگاه اثباتی است که طی آن افراد با نقادیهای مؤثر خود میداندار ایجاد مدینهی فاضله یا برپا نمودن یک نگاه تام و تمام ایدئولوژیک شوند. همانگونه که طرحها ریشه در نقدها و پیش نقدها (فهمها) دارند میتوان انتظار داشت که هرگونه اجماع نسبی بر سر یک طرح نیز میتواند در معرض پرسش قرار گیرد و راه را برای نقادیهای بعدی بگشاید. اصولاً در نگاه ویتگنشتاینی میتوان گفت همیشه همهی افراد در یک جامعه، خوب نمیبینند تا نتیجهی سخن فوق شکلگیری یک جامعهی تک صدایی و بسته شود. با این وصف، خوب دیدن و خوب فهمیدن به عنوان یک فرهنگ میتواند در خدمت فرهنگسازی مردم سالار قرار گیرد، به گونهایی که بداخلاقیهای تعارضآلود به نقدهراسی منجر نشود.
چه کسانی میتوانند نقد کنند؟
نکتهی دیگر از منظر جهت با اهمیت است و آن اینکه زاویهی دید نقد چیست؟ به عنوان نمونه نوع نگاه یک طلبهی فلسفه با نوع نگاه یک متکلم با نوع نگاه یک پدیدارشناس متفاوت است. مرحوم صدرای شیرازی با اسلوب خاص خود یک منتقد شرایط زمانه خود به حساب میآید. او در کسر الاصنام الجاهلیه موضوع نقد خود را شالودهشکنی بتهای سربرآورده جدید در عصر امپراطوری صفوی قرار میدهد و التبه او نیز تحمل نمیشود و به حاشیههای قم تبعید میشود. هایدگر نیز منتقد شرایط زمانه خود است. برخلاف مرحوم صدرای شیرازی او با نگاهی پدیدارشناختی- و نه با زاویهی از پیش تعیین شدهی دینی یا الهیاتی- به درک هستی و عدم میرسد. بنابراین، ممکن است فردی با رویکرد فقهی صرف به تحدید نقد برسد و نقد را نه کار هر کس و هر نخبهای بلکه اصالتاً آن را کار ویژهی «بندگان صالح واجد توان تشخیص» بداند. بنابراین از این جهت، اجماعی وجود ندارد که چه کسانی میتوانند نقد کنند.این نکته را نباید فراموش کرد که کشورهای جهان سوم از جمله ایران بین سنت و مدرنیته تقسیم شدهاند و تقریباً یک همزیستی تعارضآلود میان این دو بخش سنت و مدرنیته به چشم میخورد. در حالی که به شکل عام روشنگران و روشنفکران نقد را عمومی تلقی مینمایند، میتوان در میان سنتگرایان مسلمان کسانی- هرچند محدود اما با اقتدار- را یافت که روی خوش به نقد نشان ندهند. با همه این اوصاف نویسنده با مقام نقد و فرهنگسازی برای آن به منظور فرار از نقدهراسی موافق است بلکه آن را اخلاقی تلقی مینماید.
نقد و نگاه تاریخی
میتوان نقد را از منظر هستیشناسی نیز مورد توجه قرار داد. اگر فردی از زاویهی فلسفی معتقد باشد که جهان ثابت است و آن را به سان یک خیمه ارزیابی نماید، این نگاه، تغییر را نشانهی تباهی خواهد دید و بنابراین در نگاه کاسمالوژیک خود به نقد میدان نمیدهد. اما اگر کسی همانند مرحوم صدرای شیرازی جهان را جهنده ببیند یا همانند هایدگر عنصر زمان را در تحلیل هستی بکار گیرد نقد جان میگیرد. اینجاست که فرد فرزند زمانهی خود میشود و به وضوح تلاش میکند عمل و کنش سیاسی- اجتماعی خود را با روان جهندهی جهان تطبیق نماید. اینجا ظاهراً تناقض وجود دارد. از یک سو جهان جهنده است اما از سوی دیگر روان ما و ساختار آن به شکل غیرقابل گریزی متافیزیکی است. انسان نمیتواند موافق ضرباهنگ جهنده جهان از خودجهندگی، تحول و تغییر نشان دهد. اصولاً تطبیق مقام قبول جهندگی جهان و عمل بر اساس آن را میتوان ساحت «جنون» نامید. ذهن متافیزیکی بشر بر جهندگیها لگام میزند تا لحظهی «تصمیم» را با اهمیت سازد. اصولاً انسانها با دستیازی به تصمیم و انتخاب، از دست افسونگر جنون رهایی یافته، انسان میشوند. اما این تصمیمها دائمی و پایدار نیستند. دائمی نمودن تصمیمها و تثبیت معناهای ماندگار به خلاف منطق جهندهی جهانند و در هستهی خود نطفهی تصلبها و فروپاشیها را خواهند داشت. در پرتو شرایط تغیریابنده میتوان تصمیمهای جدید را میدان داد. به بیان دیگر، با پذیرش اینکه فهم شرایط، پیش شرط نقد است و نقد اصیل میدان را برای طراحی طرحها میگشاید میتوان عنوان کرد که طرحهای تثبیتشده فعلی میتوانند میدان کنشگری را برای فهمهای جدید و اصالتاً نقدهای نوین و مآلاً طرحهای پیرفتهتر بگشایند. شاید به همین جهت بوده است که مرحوم صدرای شیرازی در وصیت نامه خود معتقد است که سالک هیچگاه به مقام استغناء نمیرسد و طلب، زبان حال اوست و به همین علت است که سکون و سکوت هیچگاه گریبان جامعه را نمیفشرد.همانند موضوع طلب نزد صدرا، هایدگر نیز طلب را مورد توجه قرار میدهد. همواره در مکانیزم هستیشناسی او میتوان تعامل سازنده اثبات و نفی را با هم دید. بنابراین، در جست و جوی هستی، مفهوم هستی به مقام اثبات میرسد اما با تأملی جدید روشن میشود که همواره تفاوتی هستیشناختی جانمایهی جست و جوهای بشری است، بدین معنا که نارضایتی از طلب در وضع تصمیم تثبیت شده موجب اقبال به نقد، سلب، و نفی شده، راه را برای اثباتهای بعدی میگشاید. به تعبیری لاکانی همواره در پی تثبیتهای معنایی نوعی از نارضایتی راه را برای تکاپوهای بعدی میگشاید: این آن نیست! اینجاست که نقدها دائمی شده، بسترساز نظامسازیهای بعدی میشوند.
ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که چرا بسیاری از کشورهای در حال توسعه با نقد و مکانیزمهای ناآشنا هستند؟ ریشه این موضوع به شکلگیری متافیزیکهای فرضی بازمیگردد که عموم افراد در کشورهای در حال توسعه با انواع و اقسام مختلف آن درگیر هستند. تا آنجا که به اسلام، جهان اسلام و اندیشهی صدرا، خصوصاً وصیتنامهی او بازمیگردد، سالک همواره در جست و جوهای خستگیناپذیر خویش است. بنابراین، مقام گریزناپذیر متافیزیک وجود دارد اما همواره درک و تثبیت معنای آن در گروه استطاعت و توانمندی فاعلان کارگزار است.
نقد اصیل و نااصیل
از زاویهی هستیشناسی میتوان گفت که نقد با اوصاف فوق، اصولاً اخلاقی است و نقض و نفی آن غیرِ اخلاقی است. نباید از این نکته غفلت کرد که نقد اصیل را میتوان از نقد غیراصیل تفکیک کرد. نقد اصیل آن است که ناقد خود فهم درست و اصیل داشته باشد. این مهم به فرجام نمیرسد مگر اینکه در نگاهی هایدگری انسان به درک زمان، وقت و موقتی بودن خود نائل شود. وقتی انسان به اضلاع کرانههای وجودی خود میرسد کم کم پا را از دایرهی متافیزیک حضور بیرون میگذارد و معتقد میشود که او به عنوان ناقد هست، تا آنجا که او هر لحظه میمیرد. او از دل غیاب به حضور و از دل حضور رو به سوی مرگ دارد. اینجاست که دیگر «من میاندیشم پس هستم» جای خود را به «من هستم تا آنجا که غایب هستم» میدهد. مرگ دیگر متعلق به همسایه نیست بلکه مرگ آگاهیبخش سعه و کرانهی وجودی انسان میشود. به وضوح اگر نقد هراسی واقعیت دارد، فرهنگسازی و طراحی مدلهای نقد، صورت اخلاقی مییابد. این پیافکنی البته دشوار و زمانبر خواهد بود.انواع نقد
هنوز میتوان داستان پرحرف و حدیث نقد را از لحاظ نوع نیز تقسیمبندی کرد. نقد سیاستنامه نویسان که به قدرت میپیوندند با نقد طنزنویسان با نقد شاعران و با نقد نخبگان خارج از بلوک قدرت و ... متفاوت هستند. اندیشهی یک کاسه کردن این اصناف مضر و غیرِ سازنده است. اینان هر کدام در خاستگاه خود میمون و مبارکند، مشروط به اینکه تفکر اصیل در یک جامعه ساری و جاری گردد. اینکه تفکر اصیل چیست، عرض عریضی است که از حوصله این مقال کوتاه بیرون بیاید.در پایان این نکته شایسته تأکید است که اصولاً نباید از وجود نقدهای متعارض در فضای جامعه بیمناک شد. بیمناکی از انواع متعارض نقد یا تلاش برای یکسان سازی نقد، اصولاً نگاهی اثباتگرانه است که با گذشت زمان میدان را از حرکتهای انتقادی میستاند و جزمگرایی و جزمزدگی را جایگزین مینماید. میتوان در نگاهی فوکویی عنوان کرد که رسالت منتقدان این است که با وصول به ساحت گفتمان، نگاه پیروز نباید شکلی اثباتی و تأییدی از نظام گفتمانی نوین را پیگیری نماید، بلکه اینان در شرایط نوین شایسته است که نقد شرایط جدید را در دستور کار داشته باشند. با فرض حفظ نگاه انتقادی در برابر شرایط گفتمانی جدید فرقی نمیکند که در اصناف مختلف، روشنگران اوضاع و احوال پیش چشم خود را چگونه نقد مینمایند.
پینوشتها:
1- استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان.
منبع مقاله :ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394