فرهنگ نقد از نگاه امام خمینى (ره) (3)
ب . پارسایى در نقد
«حب الشىء یعمى و یصم.»41
دوستى چیزى، انسان را کور و کر مى کند.
و از سوى دیگر، دشمنى شخص با دیگرى نیز چنین است و چشم و گوش را از دیدن و شنیدن بود و هست و آنچه حقیقت دارد، باز مى دارد. دشمنى انسان با دیگرى، سبب مى شود که انسان همواره زشتیها را ببیند و زیباییها را نبیند و هر چه خوبى است و والایى، نادیده انگارد. اگر انسان نتواند با این خوى و ویژگى زشت مبارزه کند و آن را مهار کند، همواره در لبه پرتگاه خودستایى قرار مى گیرد. آدمى به خاطر علاقه اى که به خود دارد، اگر خصلت خودستایى را از خود دور نسازد، نقدهاى او نیز، در حقیقت نمودى و چهره اى از خودستاییهاى او به شمار مى رود و براى طرح خود و دیگران متوجه خود کردن، به نقد دیگران روى مى آورد. تنها کسانى از این آسیب و آفت در امانند که پیش از آن به خوى خودستانى و تهذیب و تزکیه نفس پرداخته باشند.
امام راحل، این مقوله مهم را در قالب واژه «مالکیت بر نفس» به تفسیر نشسته و از شرایط بنیادین و نخستین ناقدان، چیرگى آنان بر نفس و مالکیت بر آن شمرده است. روشن است کسى که مالک بر خود نیست، مانند پشه اى است در برابر باد، همیشه دستخوش اضطراب و مشکلات است و ثبات در فکر و تحلیل و نقد او به چشم نمى خورد. در برابر آن که مالک خویش است ناخدایى را مى ماند که کشتى حیات خود و دیگران را در اقیانوس روزگار با مهارت پیش مى برد و در برابر طوفانها لنگر مى افکند و سرنشینان را به ساحل نجات رهنمون مى گردد. قرآن مجید، هنگامى که از شخصیت موساى کلیم(علیه السّلام) و روش برخورد انتقادى وى با فرعون سخن مى گوید از زبان او چنین نقل مى کند:
«انى لا املک الاّ نفسى واخى.»42
من تنها مالک خود و برادرم هستم.
امام خمینى با الهام از این لطیفه و اشاره قرآنى، در بحث بیان بایستگیهاى ناقدان مى گوید:
«آنهایى که مى خواهند صحبت کنند… بنشینند و باخودشان فکر کنند، ببینند این زبان چماق است و مى خواهد بر سر یکدسته دیگر کوبیده شود، یا این که زبان زبان رحمت است و براى وحدت.
اگر چنانچه مالک نفس خودشان هستند و این امر مهم را، که مالکیت شخص بر نفس خودش است… و مى توانند ادعایى را که حضرت موسى پیغمبر بزرگ کرد، آنها هم بکنند که: «لا املک الاّ نفسى واخى» [سخن بگویند و انتقاد بکنند] امّا کسى که به این مقام نرسیده باید بگوید: «انى لااملک نفسى ولا اخى.»43
شخصى که قلم به دست مى گیرد و مسائل سیاسى و اجتماعى و فرهنگى را به بوته نقد مى نهد ، باید تقواى قلم و سخن داشته باشد و این تقوا پشتوانه اى محکم و استوار مى خواهد که نامش «مالکیت بر نفس» و زمامدارى خویشتن خویش است.
آن که خودش در اختیار خودش نیست و هواهاى نفسانى او را به هر جا که مى خواهد مى برد و مى کشد، چگونه مى تواند تضمین کند که آنچه مى گوید و مى نویسد از روى خیرخواهى و اصلاح امور است و نه براى مطرح کردن خود در سطح جامعه و مردم.
اگر تو امربه معروف و نهى از منکر
بر این طریق کنى بر تو اهل دل خندند
تو راست خانه پُر از مار و جامه پرکژدم
زروى خلق مگس رانى از تو نپسندند
ناقد خودساخته داراى سعه صدر و دریادل است، زود از میدان به در نمى رود به هنگام خشم، میزان و معیار از دست نمى دهد، حق پوشى و کتمان نمى کند و در هر فضایى که قرار گرفت به کاستیها و کمبودها و ناشایستگیها با عینک عدل و انصاف مى نگرد و میزان داوریش من حیوانى او نیست:
«در باطن ذات همه هست که آن که با من خوب است، خوب است و آن که با من بد است، بد. نه آن که به حسب حکم خدا خوب است و به حسب واقع خوب است. نخیر، آنى که با من خوب است آن میزان است… و آن که براى من نباشد، فاسد است.»44
ناقد مبتلاى به این درد نمى تواند نسخه شفابخش بپیچد و باید به او گفت: یک قدم بر خویشتن نِه و آن دگر در کوى دوست.
به دیگر سخن، اگر کسى به این انگیزه دست به قلم ببرد و لب به سخن بگشاید که گرهى از دشواریها را براى رضاى خدا و آسایش مردم باز کند و بازدارنده اى را از جلو راه آنان بردارد، این حرکت، حرکتى است خدا پسندانه و بخشى از جلوه هاى بندگى که «قضاء حوائج مؤمنان»45 و «اهتمام به امور مسلمانان»46 نام دارد. و اگر خداى ناخواسته براى مطرح کردن «من» و خود حیوانى و شیطانى باشد، هر چند ظاهرى آراسته و ادیبانه هم داشته باشد، انتقادى است ناسالم و زیانبار. و با همین معیار، مى توان «تشنگان قدرت» را از «شیفتگان خدمت» بازشناخت و نوشته ها و سخنرانیها را ارزیابى کرد و موضع گیریها را تشخیص داد.
در جامعه اى که «من» ها و «منیّت»ها حکومت مى کند، ناگزیر پدیده هاى زشتى، مانند: چاپلوسى، تظاهر، نفاق و… زمینه رشد مى یابند، در حالى که در حکومت الهى و دینى خشنودى خدا و اثبات حق و حقیقت ملاک و میزان است، نه چیز دیگر. از این روى در فضایى که حق، محور گفتن و نوشتن و عمل کردن افراد است، فضاى فرهنگى مورد اعتمادى بین دولت و مردم و مردم با مردم به وجود مى آید، تنشها و تشنجها کم تر میدان ظهور مى یابند و انتقادها شفاف تر و بى غلّ وغش بیان مى شوند.
على(علیه السّلام) به مالک اشتر مى فرماید:
«ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمرّ الحق لک…»47
برگزیده ترین وزیران و همکاران تو باید از کسانى باشد که سخن [و انتقاد] تلخ حق را به روشنى و با صداقت با تو در میان مى گذارد.
امام راحل بر اساس همین بینش و روش علوى، که حق محورى اساس همه چیز است، نه من محورى، مرز انتقاد سالم و ناسالم را مى شناساند و در یک نگاه کلى مى گوید:
«نظرى که نظر حب باشد به یک جریانى یا بغض باشد به یک جریانى، این نظر نمى تواند سالم باشد: «حب الشىء یعمى و یصم» بغض هم همین طور است، نور عقل را خاموش مى کند… این دو نظر را انسان مبتلا به آن هست. نظر بى طرف بسیار کم است. خود آدم هیچ وقت نمى تواند بى طرف باشد، لکن در نظر دادن حق را ببیند، حق تحت تأثیر حق واقع بشود… حق هر جا که هست باید دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذیرفت و لو بر خلاف نظر من هست.»48
کسى به دیده انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبى
وگر به چشم ارادت نگه کنى در دیو
فرشته است نماید به چشم کروبى
اگر حق خواهى و حق طلبى بر اساس تقواى الهى محور انتقاد ناقدان قرار گیرد، درگیریها و برخورد کم تر و آثار وحدت و همسویى بیش تر مى گردد. در فضایى که حق حاکم و محور است، همه احساس آرامش مى کنند. اگر نقدى هم نسبت به عملکرد آنان صورت بپذیرد، به جان و دل مى پذیرند. امّا اگر «من »ها و «منیّت»ها ملاک نقد و بررسى باشد و همتها در جهت حذف رقیب و قلع و قمع کسانى به کار رود که به هر دلیلى با دیگر سلیقه ها همخوانى و همسانى ندارند، در چنین فضایى نقدها نه تنها راه گشایى نخواهند داشت که هر نقدى، پاسخى نقد گونه و انتقامى به خود خواهد گرفت و التهاب و بحران و سردرگمى را در جامعه دو چندان خواهد کرد. امام راحل، انتقاد با انگیزه حق خواهى را سالم ترین انتقاد و بزرگ ترین عامل نجات و کمال مى شمرد و گوید:
«باید اشخاصى که مى خواهند صحبت کنند، ببینند که آیا حق را مى خواهند براى حق، بزرگ ترین چیزى که انسان اگر آن را داشته باشد، کمال بزرگ دارد این است که: حق را براى حق بخواهد. از حق خوشش بیاید براى این که حق است و از باطل متنفر باشد، براى این که باطل است.»49
اگر این زیرساخت در اندیشه و گفتار و رفتار مسلمانان شکل بگیرد و استوار گردد، انتقادها بستر مناسب خود را مى یابند و بهترین دوستان کسانى به شمار مى روند که در کنار بر شمردن زیباییها، توانها و شایستگیها و… کاستیها را هم گوشزد مى کنند و انتقادپذیرى امرى پسندیده مى شود و پذیرفته همگان.
«حق را اگر کسى براى حق بخواهد، اگر چنانچه در ضد خودش هم هست، آن را باید بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار کند و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد، باید مبغوض او باشد و فرار کند.»50
دست اندرکاران اداره نظام، اگر از دریچه حق جویى و حق خواهى، به پدیده ها و رخدادهاى سیاسى و اجتماعى ننگرند، آفتها و آسیبهاى فراوانى براى نظام و انقلاب به وجود مى آورند که به آسانى نمى شود با آنها در افتاد و از بدنه نظام زدودشان و پیامدهاى ناگوار آنها را مهار کرد. برداشتنها و گماردنهاى پى درپى، مدیریت نظام را دچار چالشى بزرگ خواهد کرد و برنامه ها و سیاستهاى کلى راه به جایى نخواهند برد. و اما اگر هدف ثابت کردن و استوار ساختن حق حاکمیت و قانون باشد، رقابتها و اختلاف سلیقه ها نیز در خدمت آفرینشها و ابتکارها قرار مى گیرد و همگان همسو با هم، به پیش خواهند رفت.
امام امت، بیم آن را داشت که مبادا روح منیّت و خودخواهى بر روح عبودیت و خیرخواهى و پارسایى، چیره شود و میزان همه چیز «مَن» بشود و حق در محاق فرو رود:
«هر کارى از من صادر بشود، چون من میزان هستم خوب است و هر کارى از رقیب من حاصل بشود بد است براى این که رقیب من است. هر چه هم خوب باشد کار خوب رقیب بد است و کار بد من خوب. این یک مسأله و یک بیمارى است در انسان که معالجه او را با زحمت مى شود کرد… انسان یک همچون موجودى است که حاضر است سرش را ببرد که رقیبش از بین برود…»51
شرایط زمان و مکان
از این روى، توجه به زمان و شناخت زمینه ها در طرح مسائل انتقادى نقشى کلیدى و سرنوشت ساز دارد.
امام راحل، این نکته را براساس روش اجتهادى که در همه مقوله هاى فقهى، سیاسى و اجتماعى داشت، همواره گوشزد مى کرد:
«ببیند که آیا این صحبت در سطح کشور یک تشنجى ایجاد مى کند… یا آرامش ایجاد مى کند؟ ببینید این روزنامه ها، این قلم، آرامش در این کشور «که الآن لازم است» ایجاد مى کند، یا تشنج ایجاد مى کند؟»52
توجه به زمان در نقد، در این فراز از سخنان امام، به روشنى پیداست.
امام نقّاد چیره دست، ناآرام و پراحساس بود. سراسر زندگى سیاسى او را نقدهاى ناب و آگاه کننده و هشیارى آفرین فرا گرفته است به رژیم ننگین پهلوى، آمریکایى جنایتکار، همیشه و همه حال، در زیر پتک انتقادهاى قوى و خردکننده او قرار داشتند. هر بى قانونى و افسارگسیختگى را، چه کوچک و چه بزرگ، بر نمى تابید و فریاد مى زد. امّا همین امام پرشور و پراحساس و نقّاد و سره از ناسره شناس چیره دست و قوى، وقتى جمهورى اسلامى پا مى گیرد، به اقیانوس آرامى مى ماند و با ضرب آهنگ انتقاد خود، پایه هاى آن را لرزان نمى کند، بلکه شبان و روزان به تواناسازى آن همت مى گمارد او ناقدِ زمان شناس بود. برابر زمان حرکت مى کرد. او با حکومت دینى، همان رفتار را نمى کرد که با حکومت شاه مى کرد.
آقاى فلسفى، از واعظان نقّاد سرشناس کشور، او که در رژیم گذشته گاه برفراز منبر و در مکانهاى عمومى، دولت وقت را استیضاح و انتقادهاى خود را با روشنى از زبان مردم و با تأیید آنان بیان مى کرد.53 پس از پیروزى انقلاب اسلامى در پاسخ کسانى که به او خرده مى گرفته اند: چرا در زمان جمهورى اسلامى شیوه انتقادى را پیش نمى گیرد، گفته است:
«من در زمان شاه انتقاد مى کردم، انتقاد من به ضرر شاه بود و به نفع رسول اکرم و خدا بود; اما الآن انتقاد نمى کنم براى این که انقلاب ما اسلامى است، اگر از سوء اعمال بعضى ها به نام دولت انتقاد کنم… آمریکا استفاده مى کند.»54
آقاى فلسفى، این مسأله را با امام راحل در میان مى گذارد، ایشان نیز بر مشى وى مُهر تأیید مى زند و مى گوید:
«بعضى از روزنامه ها، مطالبى خلاف واقع مى نوشتند و بد مى گفتند و من گفتم: بد نگویید، انتقاد کنید; اما حالا به شما مى گویم: انتقاد نکنید; چون حساب شما از آنها جداست. در حکومت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم برخى کارهاى ناشایست را افرادى مرتکب مى شدند که تک تک بد بود، ولى دولت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس اسلام بود. بنابراین، شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.»55
ویژگی هاى انتقاد سالم
در این بخش از نوشتار به ویژگیهاى انتقاد سالم از دیدگاه امام مى پردازیم به این امید که این معیارها و میزانها، همچون دستورالعملى سیاسى ـ اجتماعى در جامعه دینى مورد توجه قرار گیرد و مثل راه باشد و فضاى حاکم بر مطبوعات، سخنرانیها، اظهار نظرها و مناظره ها و براساس سخنان و سیره عملى امام شکل بگیرد.
روشن است که پى ریزى «حیات طیّبه» و استوارى «اخوّت دینى» در جامعه اسلامى، آن گاه میسّر و میسور است که همه به فکر اصلاح و ساماندهى امور باشیم و با انتقاد سالم و سازنده، راههاى عملى سودمند و گره گشا را پیش رو نهیم، تا این انقلاب و دستآوردهاى آن ماندگار بماند.
انتقاد نه انتقام
هدف از انتقاد، بر شمردن عیبها و کاستیها نیست; بلکه پیدا کردن راههاى درمان براى دردهاى موجود و رهایى از بحران و آشفتگى و نابسامانى است.
در انتقاد سالم، عالم محضر خداست و مردمان همه آفریده هاى او. کاستیها و ضعفها، با توجه به این بینش، به گونه اى مطرح مى شوند که ناسازگار با آن حضور نباشد. انتقام گرفتن خویى است حیوانى، در برابر انتقاد سالم.
«انتقاد غیر از انتقامجویى است. انتقاد صحیح، باید باشد. هرکس از هر کس مى تواند انتقاد صحیح بکند; اما اگر قلم که دستش گرفت انتقاد کند، براى انتقامجویى، این همان قلم شیطان است.»57
بنابراین، قلمى که همسو با خویهاى شیطانى است و از آن فریبندگى و وسوسه58، شبهه افکنى، ظاهر آرایى59، دعوت به فقر60 و فساد، فتنه گرى61، تشنج آفرینى و دشمن تراشى62 و مانند آن تراوش مى کند، انتقاد نیست، بلکه انتقام گرفتن از اسلام و مردم مسلمان و نظام اسلامى است.
اگر دیو کینه توزى به جاى مهرورزى و مهربانى بنشیند، پرده اى تار در پیش چشم آدمى مى کشد که بین او و حقیقت و واقعیت فرسنگها فاصله مى اندازد. و در نتیجه نگاه او نگاهى دشمنانه و حرکتهاى او هم حرکتهاى براندازى خواهد شد:
«یک وقت مخاصمه هست، این طرف مى خواهد او را بکوبد آن طرف مى خواهد او را بکوبد، این نه راه اسلام است نه مقصد اسلامى مى تواند داشته باشد… و یک وقت مباحثه است.»63
بحث و بررسى و گفت وگو، در فضاى برادرى و تفاهم، نه تنها مانعى ندارد، بلکه کارساز و رهگشا نیز هست. اگر بحثها به درگیرى و دشمنى کشیده شود و مچ گیرى و انتقامجویى رواج یابد، نه تنها مشکلى گشوده نخواهد شد، بلکه بر مشکلها افزوده خواهد شد. امام صادق(علیه السّلام) مى فرماید:
«ایاکم والمراء والخصومة فانّهما یمرضان القلوب على الأخوان و ینبت علیهما النفاق.»64
از بگومگوهاى بى حاصل و دشمنیها بپرهیزید; زیرا این دو مایه بیمارى دلها و زمینه ساز نفاق در میان مؤمنان است.
امام خمینى در شرح این حدیث نورانى مى نویسد:
«بیان آن که مراء و خصومت در مقال، قلب را مریض مى کند و انسان را به دوستان بدبین مى کند و نفاق در دل مى رویاند، آن است که پیش از این مذکور شد که اعمال ظاهریه را در باطن و دل آثارى است متناسب با آنها….»65
پرخاشگرى و پریدن به یکدیگر و به کار گرفتن عبارتها و تعبیرهاى نیش دار و کینه توزانه، بذر بدبینى و بدخواهى را درجامعه مى افشاند و نتیجه اى جز تشنج و سلب آرامش و آسایش به دنبال ندارد.
هیچ ملت و گروهى در سایه انتقام، به آقایى و سرورى نمى رسد.
«لا سؤدد مع الأنتقام.»66
بزرگوارى و آقایى از راه انتقام به دست نمى آید.
کسى که به بهانه انتقاد مى خواهد انتقام شخصى و یا گروهى خود را از دیگران بگیرد، داراى روحیه خود کم بینى و حقارت نفس گردیده است، شفاى خاطر خود را در تخریب دیگران مى بیند، از این روى، هیچ گاه نمى تواند گام اصلاحى بردارد و سخن مصلحانه و خیرخواهانه بر زبان و قلم خودجارى سازد.
این گونه کسان، نه تنها کاستى و منکرى را بر طرف نمى کنند که خود گرفتار کاستى و منکرند:
«مع الأسف بعضى از نویسندگان و گویندگان، به جاى انتقاد سالم و هدایت مفید، با انتقاد کینه توزانه مى خواهند افراد جامعه را به جمهورى اسلامى بدبین کنند. اینان به جاى انتقاد سازنده به فحاشى پرداخته و به جاى نهى از منکر، خود مرتکب منکر مى شوند.»67
ییک پارچگى جامعه در گرو انتقاد سالم و سازنده است. قلم و نوشته اى که انتقامجوست، این وحدت و یگانگى را شیطان گونه به «عداوت و بغضاء»68 دگر مى سازد و در عمل، قلم او قیچى را مانند است که پیوندها را مى گسلد و جامعه و ارزشهاى حاکم بر آن را مُثله و پاره پاره مى کند. امام رضا(علیه السّلام) به عبدالعظیم حسنى مى فرماید:
«… ولایشغلوا انفسهم بتمزیق بعضهم بعضاً…»69
[به دوستان ما بگویید]: مبادا به خود مشغول شوند و همدیگر را پاره پاره کنند!
امام بزرگوار این ادب را در باب انتقاد به ما آموخت که فضاى دشمنى و درگیرى را که فضاى جهنمیان است، از جامعه بزدائیم: «وانّ ذلک لحق تخاصم اهل النار»70 و فضاى بهشت و بهشتیان را در پیوندها و پیوستگیها و برخوردها و انتقادها، حاکم سازیم: «اخواناً على سرر متقابلین» 71 جالب این است که قرآن نیایش بهشتیان را این گونه ترسیم مى کند:
«… ولاتجعل فى قلوبنا غلاّ للذین آمنوا…»72
[پروردگارا] در دل ما غل و غش و کینه نسبت به مؤمنان قرار مده.
اگر بخواهیم بهشت اخلاقى اسلام را در پیوندهاى فردى و معاشرتهاى اجتماعى پى بریزیم، باید مواظب گفتار و نوشتار خود باشیم. در هر کجا و هر اداره اى که هستیم و مسؤولیتى که داریم، دیده بانى باشیم که عقبه نیروها را درست گرا بدهیم و خداى ناکرده با کینه ورزیها، روشهاى انتقامى، گلوله هاى آتشین را در جبهه خودى مصرف نکنیم. مقام معظم رهبرى مى گوید:
«امام مکرراً توصیه مى فرمودند که: در مجلس از تنازعات اجتناب شود، من هم این توصیه را مى کنم. مجلس باید آزاد باشد هر کسى نظر و رأى خود را ابراز کند; اما اظهار رأى غیر از خصومت و تنازع و درگیرى است… روحیه خصومت و تنازع را از بین ببرید و آن را به روحیه محبت تبدیل کنید، اگر چنانچه محبّت باشد، کارایى به حد کمال خواهد رسید.»73
پی نوشت ها :
41. «بحارالانوار»، علامه مجلسى، ج75/70; ج165/74 «با اندک اختلافى در تعبیر».
42. سوره «مائده»، آیه 25.
43. «صحیفه نور»، ج97/14.
44. «همان 244/.
45. «اصول کافى»، ج193/2.
46. همان163/.
47. «نهج البلاغه»، نامه 53/، ترجمه شهیدى328/.
48. «صحیفه نور»، ج237/14 .
49. همان/ 97 .
50. همان99/.
51. همان.
52. همان.
53. «خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى»، 230/، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
54. همان234/.
55. همان.
56. «بحارالانوار»، علامه مجلسى، ج194/75، مؤسسة الوفاء.
57. «صحیفه نور»، ج78/13.
58. سوره «ق»، آیه 16.
59.سوره «انفال»، آیه 48.
60. سوره «بقره»، آیه 268.
61. سوره «اعراف»، آیه 27.
62. سوره «مائده»، آیه 91.
63. «صحیفه نور»، ج29/19.
64. «اصول کافى»، ج300/2.
65. «تعلیم و تربیت»، از مجموعه تبیان، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
66. «فهرست غرر»396/.
67. «صحیفه نور»، ج62/14.
68. سوره «مائده»، آیه 91.
69. «بحارالانوار»، ج230/74.
70. سوره «ص»، آیه 64.
71. سوره «حجر»، آیه 47.
72. سوره «حشر»، آیه 10.
73. «حدیث ولایت»، مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج83/2، تهیه و تنظیم دفتر مقام معظم رهبرى.
/خ