نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
عوامل مؤثر بر سلامت اجتماعی
پژوهش های اجتماعی به صورت خرد و کلان در حوزه سلامت روانی و اجتماعی به صورت منصقه ای، ملی و بین المللی انجام یافته است، این امر اثبات می نماید که تحت تأثیر دامنه بسیاری از عوامل جمعیت شناختی، اجتماعی، روانی و فرهنگی می توان عوامل مؤثر بر سلامت اجتماعی را مورد تأمل و بررسی قرار داد. به نظر راسنفیلد یکسری از عوامل مؤثر بر سلامت اجتماعی و روانی شامل« پایگاه اجتماعی- اقتصادی(SES)، موقعیت تأهل، جنسیت، مهارت های ارتباطی، مذهب، سرمایه اجتماعی و.... می باشد.»1- پایگاه اقتصادی- اجتماعی
این مؤلفه رابطه روشن و صریحی با سلامت از جمله سلامت اجتماعی دارد. در واقع هرچه فقر اقتصادی و شرایط نامناسب وضعیت های درآمدی و طبقاتی افراد نامناسب تر باشند،پایگاه اجتماعی و اقتصادی افراد در نتیجهوخیم تر است،که این امر باعث می شود سبک زندگی افراد در تمام زمینه ها از جمله سلامت اجتماعی آنان به خطر افتد.موقعیت اقتصادی - اجتماعی رابطه روشنی با سلامت دارد كه در مواردی همچون نرخ مرگ و میر، دیابت، اسم و بیماری هایی از این دست در افرادی كه از حیث اجتماعی اقتصادی در سطح پایینی قرار دارند، نمود پیدا می كند. رفتارهای مربوط به سبك زندگی افرادی كه جزء گروه های سطح پایین اجتماعی اقتصادی به شمار می روند هم به گونه ایست كه ریسك سلامت را بالاتر می برد.
گراهام مطرح می كند كه سلامتی فرد به عنوان یك موضوع مهم نتیجه شرایط اقتصادی اجتماعی است. افرادی كه از لحاظ اقتصادی اجتماعی در شرایط بهتری قرار دارند، بدلیل توانایی و دسترسی بهتر در وضعیت مطلوبتری قرار می گیرند و در مقابل افرادی كه به طبقات پایین جامعه تعلق دارند، از سلامتی نامطلوب رنج می برند.به باور وی عواملی كه باعث می شود تغییرات در وضعیت اقتصادی اجتماعی افراد بر سلامتی (جسمی روانی، اجتماعی) تأثیر بگذارد در سه مقوله مادی، رفتاری و روانی اجتماعی قرارمی گیرند.
عوامل مادی: محیط فیزیكی، خانه، محله و محل كار به اضافه استانداردهای زندگی كه بوسیله درآمد تأمین می شوند.
عوامل رفتاری: عبارتند از عادات و رفتارهای روزمره مرتبط با سلامتی كه یك مسیر اقتصادی اجتماعی قوی را نشان می دهند. از قبیل استعمال دخانیات، مشروبات الكلی، فعالیت های اوقات فراغت و رژیم غذایی.
عوامل روانی بیشتر به برداشت های فرد از وضعیت اجتماعی و مقایسه خود با دیگران از لحاظ اقتصادی اجتماعی و مشاهده زندگی افراد در یك جامعه نابرابر اطلاق می شود.
عوامل مادی، رفتاری و روانی اجتماعی به همراه یكدیگر ظاهر می شوند. گروه های دارای پایگاه اقتصادی اجتماعی پایین بدلیل زندگی در محیط های فیزیكی نامطلوب و محله های پر جمعیت دچار وضعیت های خطرناك می شوند. هوث و ویلیامز نیز بیان می كنند كه افراد دارای پایگاه اقتصادی- اجتماعی و قومی- نژادی محروم جامعه، سطوح پایینی از انواع سلامت را به خود اختصاص می دهند. بر اساس نظریات ایشان، محرومیت های اقتصادی اجتماعی تثبیت شده در طول دوران زندگی به احتمال زیاد خطرات فراوانی برای سلامت اجتماعی ایجاد می كنند، لذا بررسی و شناخت دقیق پایگاه اقتصادی اجتماعی فرد در اول دوران زندگی برای فهم تفاوتی موجود در زمینه سلامت اجتماعی از اهمیت خاصی برخوردار است. بر همین اساس آن ها معتقدند چیزی كهSES را به عنوان تعیین كننده قدرتمند در سلامت افراد مطرح می كند عبارت است از اینكه پایگاه اقتصادی اجتماعی فرد تجارب فرد و همه عوامل اجتماعی روانی و محیطی مخاطره آمیز برای سلامت افراد در گذشته، حال و اینده تحت تأثیر قرار می دهد. افراد طبقه پایین عمدتاً در حاشیه ها و محله هایی زندگی می كنند كه محیط فیزیكی محله های آن در سطح نامطلوبی قرار دارد، علاوه بر این سطح سرمایه اجتماعی پایین است. وضعیت اقتصادی– اجتماعی بر سلامت انسان مؤثر شناخته شده است و برای اكثر مردم جهان وضعیت سلامت در درجه اول با میزان پیشرفت اقتصادی- اجتماعی یعنی درآمدسرانه، سطح آموزش، تغذیه، اشتغال، مسكن، نسبت سرباری، بعد خانواده، میزان افزایش جمعیت و... تعیین می شود.
پایگاه اقتصادی- اجتماعی یكی از مهمترین و كاربردی ترین متغیر های مستقل در تحلیل رفتارها، عقاید افراد و موقعیت آن ها در سلسله مراتب اجتماعی است. پایگاه مجموعه حقوق و تكالیفی است كه بیانگر موقعیت یك فرد در رابطه با دیگران است، اعم از اینكه این روابط افقی یا عمودی، مبتنی بر تساوی و یا سلسله مراتب و یا مرتبط با منافع اعتبار اجتماعی و افتخار باشد.
گلابی (1382) پایگاه اجتماعی را اینگونه تعریف می كند: «موقعیت ویژه ای كه فرد در جامعه پیدا می كند. به عبارت دیگر، پایگاه اجتماعی ارزش و امتیازی است كه جامعه به نقش افراد می دهد. هر كس در قضاوت درباره دیگران، موافق برداشت های خود، پایگاه اجتماعی دیگری را ارزش گذاری می کند.»
ماكس وبر پایگاه را یك امتیاز اجتماعی تعریف می كند كه در جامعه به برخی از موقعیت ها داده می شود و جامعه نیز از دسته هایی از سطوح و یا گروه هایی از پایگاه تشكیل می شود. از جمله شاخص هایی كه بر سلامت اجتماعی اثر می گذارد می توان به این موارد اشاره داشت: انتظار زندگی، درآمد اشخاص در مقابل هزینه های اساسی و خط فقر، گرانی و تورم، سلامت خانوادگی میزان تنش و طلاق، وضعیت كودكان و كودكان رانده شده، وضعیت و جایگاه اقتصادی - اجتماعی بانوان، وضعیت و جایگاه اقتصادی - اجتماعی جوانان، درصد بیكاری ناخواسته، اعتیاد، مدت زمان رسیدگی به جرائم، وضعیت مسكن، بوروكراسی و فساد، حوادث رانندگی و اتلاف وقت در ترافیك، بیمارستان، درصد افرادی كه نیاز به درمان دارند و می توانند درمان شوند، فضای سیاسی، نرخ خودكشی، وضعیت اقلیت ها و نظایر آن.
والتر ب.میلر بر شش مسأله مهم و اصلی مربوط به فرهنگ طبقات پایین انگشت می گذارد كه در حول موضوعات زیر مطرح می گردد: ناآرامی و اغتشاش، استقامت و پایداری، آراستگی شور و شوق، سرنوشت و تقدیر و آزادی عمل. وی در شرح خود از سه نوع متفاوت استراتژی بقاء طبقه پایین به مجموعه ای از موارد و اشاره دارد:
«یك سبك زندگی پراحساس كه ممكن است منجر به خرسندی بلاواسطه شود؛ یك استراتژی خشونت آمیز؛ و یك استراتژی حداقلی. او بیان می كند: «زمانی كه استراتژی پراحساس شكست بخورد یا زمانی كه در دسترس نباشد، وسوسه زیادی برای پذیرش یك استراتژی خشن وجود دارد كه براساس آن دیگران را مجبور می كنید تا آنچه بدان نیاز دارید به شما بدهند. سرانجام استراتژی حداقلی است كه درآن، اهداف به نحو فزاینده ای محدود به حداقل ضرورت برای تداوم بقا شده اند.»
رز و وو مطرح می كنند كه افراد تحصیلكرده در مقایسه با افراد كم سواد از لحاظ سلامت روحی و روانی در وضعیت بهتری قرار می گیرند و دلیل این كه چرا تحصیلات با سلامتی جسمی – روانی رابطه تنگاتنگی دارد را در سه مقوله مطرح می كنند:
شرایط اقتصادی و كاری
منابع روانی – اجتماعیسبك های زندگی سالم و بهداشتی
بر اساس مقوله اول افراد تحصیلكرده كمتر احتمال دارد كه بیكار بمانند و به احتمال زیاد در شغل های تمام وقت با درآمد بالا مشغول به كار می شوند. مبتنی بر مقوله دوم، افراد تحصیلكرده از منابع روانی– اجتماعی متعددی از قبیل احساس بالایی از خود كنترلی و حمایت اجتماعی و همچنین منابع اقتصادی بهره مند می شوند و نهایتاً بر اساس مقوله سوم، تحصیلكرده ها، سبك های زندگی سالم تر را در پیش می گیرند. به عبارت دیگر افراد تحصیلكرده در مقایسه با بقیه، در مصرف مشروبات الكلی افراط نمی كنند، كمتر سیگار می كشند و مراقبت های بهداشتی را رعایت می كنند و همه این موارد سطح سلامت جسمی و روانی فرد را ارتقاء می بخشند. از آنجایی كه افراد در اثر نظام قشربندی موجود در سطح جامعه از سطح تحصیلات متفاوتی برخوردار می شوند لذا نابرابری مبتنی بر سطح تحصیلات، افراد را به موقعیت های متفاوتی سوق می دهد كه از امتیازات، پاداش ها، فرصت ها و منابع متفاوتی برخوردار می شوند و همین تفاوت های موجود بر سطح سلامتی آن ها نیز تأثیر می گذارد. به عبارت دیگر موقعیت یك فرد در سلسله مراتب اجتماعی برای وی شرایط و ویژگی هایی را فراهم می كند كه می توانند سلامتی وی را تحت الشعاع خود قرار دهد. شرایطی كه در اثر تحصیلات بالا برای فرد از نقطه نظر اقتصادی، شغلی، منابع روانی و اجتماعی و سبك زندگی فراهم می شود، موجب بهبودی سلامتی فرد می گردد.
2- وضعیت تأهل
ازدواج و ترغیب به امر ازدواج در امر سلامت اجتماعی اثرگذار است.در واقع جامعه ای که بتواند با آموزش های دقیق و روش بینانه جوانان جامعه خود را به امر متاهل بودن رسمی آشنا نماید، می توان بیان کرد که تأهل و مسئله ازدواج دقیق،صحیح بر سلامت روانی و اجتماعی شهروندان اثر گذارد. متأهل بودن همواره امری مرتبط با سلامت و ارتقای سلامت اجتماعی بویژه برای مردان بوده است. لیلارد و وایت دریافتند كه ازدواج باعث كاهش رفتارهای پرخطر در مردان می شود. ازدواج همچنین مرتبط با افزایش سطح (البته نه بصورت مطلق) پایگاه اقتصادی اجتماعی است كه بر سلامت بویژه تأثیر گذار است. متاهل بودن فواید زیادی برای سلامتی اجتماعی دارد مثلاً فرد را همراه كسی می كند كه همسر اوست و این عالمی است كه برای سلامت اجتماعی مردان حائز اهمیت است. ازدواج در بحث سلامت اجتماعی اثرات زیادی دارد. تأهل برای افراد شرایطی را ایجاد می کند که فردضمن انتخاب دقیق و صحیح شریک زندگی خود، در لحظات اظطراب از یک حامی خوبی برخوردار بوده و از حمایت عاطفی و اخلاقی لازم برخوردار باشد. پس فایده دیگر ازدواج تأمین حمایت عاطفی و اخلاقی در لحظات اضطراب آفرین است. اما مجرد بودن هم فواید خاص خود را دارد.ماركس و لمبرت (1988) در یافتند كه اگر چه ازدواج به طور كلی سلامت اجتماعی و روانی مردان و زنان را افزایش می دهد اما افراد مجرد برخی جنبه های ویژه از سلامت را تجربه می كنند كه از همه مهم تر حس استقلال و رشد فردی بیشتر از افراد متأهل است.3- جنسیت
سلامت با توجه به جنسیت تفاوت هایی را پیدا می كند. مردان در مقایسه با زنان، بیشتر در معرض خطرات و ریسك های سلامت قرار دارند، ازآن رو كه جنسیت می تواند تا حد زیادی تعیین كننده میزان كنترل منابع اجتماعی – اقتصادی و شیوه رفتار با افراد در محیط اجتماعی شان باشد. زنان دوبرابر مردان افسردگی دو قطبی را تجربه می كنند و نیز از خشونت های خانوادگی، اضطراب روانی، خشونت جنسی، فشارهای مر بوط به سوگیری های جنسیتی و اجبار در ایفای نقش های چند گانه رنج می برند.مردان متأسفانه عمدتاً گرفتار اعتیاد به مواد مخدر، پرخاشگری و جامعه ستیزی می شوند و همچنین سه برابر احتمال دارد كه شخصیت ضد جامعه در آنان شكل گیرد و این در حالی است كه رایج ترین اختلال در میان زنان، اختلالات ترس است. مردان در مقایسه با زنان رفتار آسیب زننده تری دارند كه سلامت آنان را به خطر می اندازد.4- عوامل روانی و اجتماعی
در سطح جامعه با اتخاذ تدابیر جهت مند برای شهروندان اگر بتوانیم این گروه اجتماعی را در راستای تسلط بر محیط، هدفدار بودن زندگی شان، رشد فردی، استقلال و بهره مندی از روابط مثبت با دیگران برسانیم در واقع به ارتقاء سلامت اجتماعی از جمله دستیابی به امر خودشکوفایی اجتماعی کمک شایانی نموده ایم.اگر بتوانیم به هدفدار بودن زندگی افراد جامعه جهت دهی نمایم که متناسب با نیازها و شرایط روز جامعه در زندگی خود حرکت نمایند، و به پذیرش این مسئله که به زندگی خود در تمام عرصه های خصوصی و اجتماعی جهت دهند، و دارای عقاید معناداری درسطح زندگی خود باشند، توانسته ایم به بالندگی سلامت اجتماعی افراد کمک بسیاری نمائیم. بنابراین می توان گفت، در حالی كه تأثیر عوامل روانی اجتماعی بر سلامت از دیرباز موضوع مناقشه بوده است، اما این بار، در سال های اخیر اعتبار پیدا كرده است. كاسیوپو خاطر نشان می سازد كه بسیاری از مشكلات امروز در زمینه سلامت، مبناهایی متغیر از اضطراب، خشم و افسردگی گرفته تا احساس سرخوشی غیر واقعی ناشی از مصرف مواد مخدر است.سلامت روانی: سلامت روانی رسیدن فرد به این تصور است كه زندگی اش منسجم (آنتونوفسكی، 1987) و معنادار(ریف، 1989) است. ریف مدلی را برای سلامت روانی پیشنهاد می كند كه از 6 بعد پذیرش خود، تسلط بر محیط،هدفمند بودن زندگی، رشد فردی، استقلال و روابط مثبت با دیگران تشكیل می شود و نمایانگر چالش هایی است كه فرد در تلاش برای رسیدن به خود شكوفایی با آن ها روبرو می شود. ریف و كییز (1995) یك مفهوم سازی نظریه محور از سلامت روانی ارائه می دهند كه از كار نظریه پردازان اولیه الهام می گیرد. جنبه های سلامت روانی ریشه در مفهومی دارند كه ارسطو ارائه می دهد مبنی بر اینكه سعادت نهایی در موجودیت بشر حاصل سعادتی است كه محصول جانبی رسیدن به خود شكوفایی به شمار می رود. نظریه ریف و كییز همراستا با كار نظریه پردازانی همچون راجرز (1967) و ماسلو (1968) است كه عناصر مختلف سلامت روانی را مطرح و شرح دادند.
ربر معتقد است كه واژه خود شكوفایی نخستین بار توسط گلد اشتاین به عنوان یك نظریه پرداز ارگانیسمی، مطرح شد تا توصیفی برای انگیزه ذاتی انسان ها برای رشد كامل توان بالقوه شان باشد.گلد اشتاین معتقد بود كه خود شكوفایی انگیزه اولیه انسان است و تمام انگیزه های دیگر زیر مجموعه آن قرار می گیرند. ریف اقدام به بررسی متون علمی كرد كه كاركردهای روانی سطح بالاتری را مورد توجه قرار می دادند و تركیب آن ها به اجزای پایه ای اعتقادات رایج درباره رفاه روانی رسید. دیدگاه های نظری درباره كاركرد یك فرد بالغ كه مورد توجه ریف قرار گرفتند عبارتند از:خود شكوفایی كه ماسلو (1968) مطرح می كند،مفهوم بلوغ كه دیدگاه آلپورت است،دیدگاه فردیت كه یونگ مطرح می كند و مفهوم كاركرد كامل فرد بزرگسال كه راجر نظراتی درباره آن دارد(ریف، 1989). نظریه پردازان رشد در طول حیات مثل اریكسون (1959)، بوهلر و ماساریك (1968) و جاهودا (1958) نقدهایی درباره سلامت روانی مثبت داشتند كه آن ها را هم برای توصیف آنچه "سلامت روانی مناسب" خوانده می شود مورد بررسی قرار می دهیم. ریف با كنار هم قرار دادن این رویكردها، به درونمایه های مشتركی می رسد كه برای سلامت روانی مثبت نمونه هایی ذكر می كنند. این درونمایه ها شامل تحلیل های مثبت از خود فرد و دیگران، عقیده به معنادار بودن زندگی، داشتن روابط سالم با دیگران، ظرفیت مدیریت زندگی شخصی، خود شناسی و اگاهی از رشد دامنه دار فردی می شوند. ریف در واقع یك مقیاس برای سلامت روانی تعیین كرد (مقیاس PWB) همراه با ادغام الگوهای نظری چند گانه درباره كاركرد های مثبت روانی بود. مدل PWB چند بعدی به عنوان معرف ابعاد روان شناختی "شكوفایی چالشی" توصیف شده است. ریف و كییز هر یك از ابعاد مدل سلامت روانی خود را تعریف كرده اند: پذیرش خود: پذیرش خود عبارت از قابلیت شناسایی و پذیرش خصوصیات مثبت و منفی یك فرد است(ریف، 1989) و كسانی كه پذیرش خود را به خوبی انجام داده اند، نگرش و تصور مثبتی از خود دارند و هر دو جنبه شخصیت خود را می پذیرند و با گذشته خود مشكلی ندارند.
هدفمند بودن زندگی: بعد هدفمند بودن زندگی ریشه در این مفهوم دارد كه افرادی كه از نظر اجتماعی روانی بالغ هستند و زندگی هدفمندی دارند و اهداف مناسبی برای خود منظور می كنند و می توانند در هنگام نیاز جهت حركت زندگی خود را تغییر دهند (ریف، 1989). منظور از هدفمند بودن زندگی، پذیرش این مسئله است كه زندگی جهت و معنا دارد چراكه افراد اهدافی دارند كه می خواهند به آن ها برسند(ریف، 1989). كسی كه هدفی در زندگی دارد، زندگی را معنادار می بیند و عقایدی معنادار را در ذهن می پروراند و به شكل هدفمند زندگی می كند. پس اگر بتوان زندگی افراد را هدفمند نمود و آن ها را مجاب کرد که متناسب با نیازها و شرایط روز جامعه در زندگی خود حرکت کنند، توانسته ایم به بالندگی اجتماعی افراد کمک زیادی نماییم. رشد فردی: منظور از رشد فردی این است كه فرد در حال بهینه سازی توان بالقوه خود است(ریف،1989) و كسانی كه وضعیت مطلوبی در این بعد دارند به دنبال این هستند كه همیشه از روز پیش خود گامی به جلوتر بردارند. آن ها همیشه از فرصت های تازه استقبال می كنند و قبول دارند كه ارتقای فردی در گذر زمان رخ می دهد و خودشناسی بیشتر و تأثیرگذاری فردی همچنان درحال افزایش خواهند بود.
برقراری روابط مثبت با دیگران: این بعد به این دلیل مورد توجه ریف قرار گرفت كه بیشتر نظریه های مربوط به كاركرد مثبت یا بالغ بر ارزش ایجاد روابط گرم و قابل اعتماد تأكید می كنند. مثلاً قائلین به خود شكوفایی بر اهمیت همدردی قوی با دیگران اشاره كرده اند(ماسلو، 1968). همچنین نظریه اریكسون (1959) نقش بلوغ در رشد فردی را مورد تأكید قرار می دهد كه تا اندازه ای مبتنی بر نوع روابطی است كه فرد با دیگران دارد. بعد رشد فردی مبتنی بر این مفهوم است كه افراد بالغ و سالم، فرایند رشد دامنه دار توان بالقوه خود را پی می گیرند و رشدی درون فردی دارند(ریف، 1989). این بعد شامل برقراری روابط معنادار با دیگران می شود (ریف، 1989). كسی كه در این زمینه عملكرد خوبی دارد، همیشه نگران سلامت اجتماعی دیگران است و می تواند با آن ها احساس همدردی می كند و بده بستان های روابط انسانی را درك نماید (ریف و كییز، 1995).
تسلط بر محیط: بعد تسلط بر محیط مرتبط با افراد سالم و بالغ است كه قدرت انتخاب و یا خلق محیط مناسب برای شرایط روانی خود را دارند. ریف این عامل را مرتبط با نظریه های طول عمر می داند كه قابلیت افراد بالغ برای كنترل محیط شان را مهم تلقی می كند. به طور خلاصه منظور از تسلط بر محیط، برخورداری از ظرفیت و درك كافی برای مدیریت مؤثر زندگی است. این بعد شامل آمادگی در برابر چالش هایی است كه از طرف محیط به شكل روزمره در برابر فرد ایجاد می شوند. فردی كه در این زمینه عملكرد خوبی دارد احساس می كند بر محیط خود مسلط است، در زندگی مشاركت دارد، فعالانه تلاش می كند بر چالش ها غلبه می كند و در جهت شكل دهی به محیط برای تأمین زمینه های سلامت اجتماعی خود حركت می نماید(ریف و كییز، 1995). استقلال: قابلیت خود اتكایی، عدم وابستگی و توانایی نظم دهی شخصی به رفتار است.ریف این مفهوم را تا اندازه ای مبتنی بر نمونه هایی از افراد خود شكوفا كه به شكل مستقل عمل می كنند، مطرح می كند. منظور توانایی فرد برای زندگی طبق ارزش های و سنت های خود است حتی اگر این ارزش ها با ارزش های دیگران در تضاد قرار داشته باشند(ریف، 1989). فردی كه مستقل است خود مسیر را تعیین می كند، بر خودش كنترل دارد و تن به كنترل توسط ارزش های دیگران نمی دهد و طبق استانداردهای خود زندگی می كند(ریف و كییز، 1995). ریف مقیاس سلامت روانی خود را در ابتدا با تعاریف و توضیحاتی برای هر یك از شش بعد بر مبنای خصوصیات دو قطبی (امتیاز های بالا و پایین) شكل داد.
ریف و كییز با استفاده از یك نمونه معرف بزرگ، اقدام به ارزیابی مدل چندبعدی خود درباره سلامت روانی كردند و جنسیت و تفاوت های سنتی را در ابعاد پیشنهاد شده بررسی نمودند و رابطه ابعاد پیشنهادی را با سرخوردگی، رضایت از زندگی و سعادت سنجیدند. هر یك از 18 آیتم سلامت اجتماعی(سه آیتم برای هر مقیاس زیرمجموعه) تاحد زیادی با آخرین متغیری كه در قالب فرضیه ارائه شده بود مرتبط بودند. همبستگی درونی شش مقیاس ذكر شده در حد متوسط بود. ریف و كییز(1995) معتقد بودند درحالی كه ضریب های آلفا بین حد پایین تا متوسط بودند، آنچه باعث این امر شده بود استفاده از سه آیتم برای بازنمایی هر مقیاس بود در حالیكه تأكید بر بازنمایی مناسب «گستره» هر ساختار به جای «به حداكثر رساندن ثبات درونی» آن ها بود. یك مدل فاكتوری ویژه در این میان پیدا شد كه به بهترین شكل با مجموعه داده ها تناسب داشت و هر یك از شش مقیاس به آخرین ساختار سلامت اجتماعی روانی مرتبط می شود. اگر چه دریافتیم كه همبستگی میان پذیرش خود و تسلط بر محیط بالا بوده است اما آنچه نشان می دهد كه مناسب بودن یك مدل 5 فاكتوری با این دو مقیاس تركیب شده است و این حقیقت كه این عوامل به عنوان كاركرد سن تفاوت می كنند می تواند اثبات درستی مفهوم سازی 6 فاكتور باشد. در میان دامنه ا ی از تحقیقات این موضوع اثبات شد كه ابعاد هدفمند بودن زندگی و رشد فردی با افزایش سن كاهش می یابند در حالی كه ابعاد استقلال و تسلط بر محیط با افزایش سن افزایش پیدا خواهند كرد(ریف، 2004). بعد پذیرش خود در میان گروه های سنی مختلف تفاوت بارزی نمی كرد. نتایج حاصل از مطالعات گذشته برای رابطه میان بعد «برقراری روابط مثبت با دیگران» و سن با هم متفاوت بودند به طوری كه برخی از مطالعات هیچ تفاوتی را نشان نمی دادند و برخی دیگر نشانگر افزایش برقراری روابط مثبت همپای افزایش سن بودند. از آنجا كه این تحقیقات پیشین، ماهیتی فرابخش داشتند این موضوع روشن نشد كه آیا تفاوت های سنی در الگوهای مربوط به یافته ها می تواند انعكاسی ازگروه باشد یا خیر؟ مفهوم سازی سلامت روانی از نظرگاهی مثبت، اخیراً در نمونه ای بزرگ(شامل حدود 7000 نفر) مربوط به تحقیق Mildlife در ایالات متحده مورد تأیید قرار گرفت.
سلامت جسمانی(نشاط ذهنی): ماسلو(1968) خصوصیات انسانی كه نشانگر پیشرفت هستندرا معطوف به خود شكوفایی می داند كه عبارت است از «احساس شادی در زندگی، احساس خوشبختی، آرامش، لذت، مسئولیت پذیری، اطمینان به خود برای كنترل استرس ها، هیجانات و پشت سر گذاشتن مشكلات». نشاط ذهنی یك خصوصیت مهم است كه مرتبط با رسیدن به مرحله خود شكوفایی می باشد و بازتابی از سلامت جسمانی مثبت است و «رایان» و «فردریك» آن را این گونه تعریف كرده اند: « تجربه آگاهانه مبنی بر پرانرژی بودن و احساس سرزندگی». نظریه خودمختاری اشاره به این دارد كه نشاط ذهنی، پیامد میزان برآورده شدن نیاز فرد به استقلال، ارائه قابلیت هاو ایجاد پیوند است(دسی و رایان، 1991). نشاط ذهنی جزیی از سلامت اجتماعی كاركردگرایانه می باشد و نقشی مهم در كارایی بهینه فرد دارد(رایان و دسی،2001). نشاط ذهنی شامل احساس سرزندگی و پرانرژی بودن می شود. رایان و فردریك(1997) یك مقیاس نشاط ذهنی ارائه كردند (كه تفاوت های فردی را لحاظ می كرد) و از هفت آیتم تشكیل شده بود. گروه كاری مسائل روانی- اجتماعی كه زیرنظر«جان دی و كاترین مك آرتور» و شبكه پژوهش آن ها درباره موقعیت اجتماعی- اقتصادی و سلامت فعالیت می كرد(گامپ و پویج، 1999) اذعان داشتند كه این مقیاس از ثبات و اعتبار درونی مناسبی بهره مند است. اعتبار تحقیق در یك دوره زمانی 8 هفته ای قابل قبول گزارش شد. نشاط ذهنی كه در سطح تفاوت های فردی سنجیده شد، طبق این تحقیق رابطه مثبتی با اعتماد به نفس، خود اثباتگری (دانشگاه روچستر، 2004)، سلامت اجتماعی ذهنی، خودانگیزش و تأثیر مثبت داشت(گامپ و پویج، 1999) و روابط منفی آن با اضطراب و افسردگی، كنترل بیرونی و فشار روانی هم تأیید شد. به طور كلی منظور از نشاط و پرانرژی بودن، حالت یكسانی است كه در آن شور و انرژی عناصر حاضر هستند و در عوض نگرانی، خستگی، اضطراب و شكنندگی حضوری ندارند. اهمیت نشاط ذهنی برای سلامت اجتماعی موضوعی است كه در گذشته محققین تاحد زیادی آن را نادیده گرفته اند. این انتظار می رود كه افزودن این جزء به ساختار سلامت اجتماعی بتواند ما را قادر كند بررسی جامع تری از سلامت اجتماعی كاركردگرایانه و عوامل تأثیر گذار بر آن داشته باشیم.
5- مهارت های ارتباطی
یكی از جنبه های مهم رشد انسان، فرایند اجتماعی شدن اوست. بنابرایم از دیگر فرایندهای مؤثر بر سلامت اجتماعی که نقش بارزی هم در زندگی شهروندان جامعه دارد،بهره مندی از مهارت های ارتباطی و تعاملی است. انسان به عنوان موجودی اجتماعی، همواره ناگزیر است كه با دیگران روابط متقابل داشته باشد. از طریق رفتار متقابل اجتماعی است كه افرادشخصیت خود را می سازند و شیوه های زندگی جمعی و دانش، مهارت ها الگوهای رفتاری لازم را كسب می كنند. از طرفی به نظر می رسد كه برقراری و حفظ یك ارتباط سالم و مستمر نیز مستلزم داشتن مهارت های اجتماعی و ارتباطی بخصوصی است كه باید آن ها را مورد توجه و بررسی قرار داد. در متون پژوهشی مفهوم مهارت های ارتباطی به صورت های مختلفی، تعریف شده است. ماتسون(1990) معتقد است كه مهارت های ارتباطی رفتارهایی هستند كه رشد آن ها می تواند بر روابط بین افراد از یك سو و سلامت اجتماعی آنان و نیز عملكرد مفید و مؤثر در اجتماع از سوی دیگر، تأثیر داشته باشد. اشنایدر و همكاران (1985) نیز مهارت های ارتباطی را به عنوان وسیله ارتباط میان فرد و محیط، تعریف می كنند كه این وسیله برای شروع و ادامه یك ارتباط سازنده و سالم با همسالان، به عنوان بخش مهمی از سلامت، مورد استفاده واقع می شود. تیموتی آرندز بیان می كند كه بعضی افراد، مهارت های اجتماعی لازم را برای ایجاد، سازماندهی و حفظ یك رابطه انسانی ندارند. آن ها نمی دانند كه چگونه یك گفتگو را آغاز كنند، یا در كلاس دست خود را بالا ببرند و با صدای بلند سؤال بپرسند. در مجموع باید به این مسأله توجه داشت كه مهارت های اجتماعی و ارتباطی در زندگی روزانه به طور معمول، بیشترین ارتباط را با رفتارهای بین فردی از قبیل گفتگو با دیگران، كمك به اطرافیان و تشكر از دیگران و نظایر آن دارد. تحقیقات نشان داده است كه بسیاری از كودكانی كه در روابط اجتماعی، دارای مشكل هستند و یا توسط همسالان خود، مورد پذیرش واقع نمی شوند، در معرض ابتلاء به انواع ناهنجاری های رفتاری و عاطفی قرار دارند. ارتباطات بین فردی مثبت برای سلامت افراد ضروری است. ارتباطات منبع خشنودی است و می تواند به عزت نفس مثبت منجر شود. همچنین ارتباطات می تواند منبع اندوه ودرد باشد و می تواند احساس عزت نفس را منفی كند. احساس تنهایی، بی ارزشی و نا امیدی با احساسات منفی درباره خود تقویت می شود. اون هارجی مهارت های ارتباطی را مجموعه ای از رفتارهای هدفمند، به هم مرتبط و متناسب با وضعیت كه آموختنی بوده و تحت كنترل فرد می باشد، بیان می كند. اشنایدر و همكاران مهارت های ارتباطی را به عنوان وسیله ارتباط میان فرد و محیط تعریف می كنند و معتقدند كه این وسیله برای شروع و ادامه ارتباط سازنده و سالم با همسالان به عنوان بخش مهمی از سلامت روانی، مورد استفاده واقع می شود.سه سبك ارتباطی عبارتند از:
- سبك ارتباطی منفعلانه یا عدم ابراز وجود
- سبك ارتباطی جرأت مندانه یا ابراز وجود
- سبك ارتباطی پرخاشگرانه
بنابراین مهارت های ارتباطی از طریق رفتار متقابل اجتماعی است که افراد شخصیت خود را می سازند و شیوه های زندگی جمعی و دانش، مهارت الگوهای رفتاری لازم را کسب می کنند. از طرفی به نظر می رسد که برقراری و حفظ یک ارتباط سالم و مستمر نیز مستلزم داشتن مهارت های اجتماعی و ارتباطی بخصوصی است که باید آن ها را مورد توجه و بررسی قرار داد.
6- مذهب
نیاز انسان به دین قدمتی به عمر تاریخ دارد. زیرا بشر از همان آغاز زندگی خود به حامی مقتدر و تكیه گاهی نیرومند احساس نیاز می كرده است. موضوع دین مورد بحث محققان پیشگامی همچون جیمز (1929)، فروید (1907)، یونگ (1875- 1961) و دیگران بوده و پس از آن اندیشمندانی نظیر آلپورت (1967) به تبیین مذهب پرداخته اند. اثر نیایش همیشه مثبت است. دعا و نیایش علاوه بر اثر گذاری بر روح، بر روی کیفیت زندگی و کیفیت بدنی انسان هم اثر دارد بر اثر نیایش تعادل روحی برقرار می شود، احساس تنهایی، انزوا، ناتوانی و بی فایدگی تلاش ها از بین می رود و یا چهره خشن ظاهری خود را از دست می دهند. نیایش نه تنها روی حالات عاطفی بلكه بر كیفیات بدنی نیز تأثیر می گذارد و گاهی در مدتی كوتاه بیمار جسمی را بهبود می بخشد. از طریق مذهب و تقویت اعمال و رفتارهای اخلاقی در بین شهروندان جامعه می توان، همنوایی با گروه های اجتماعی جامعه را در افراد تقویت کرد،همچنین تقویت اخلاق حسنه در فعالیت ها و عملکردهایافراد جامعه باعث بهره مندی از تفسیر خوب و مثبت از رویدادها و دیگران خواهد شد، و این عامل می تواند نقش مؤثری در تقویت سلامت اجتماعی دارد. ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس آمریكایی می نویسد، ایمان بدون شك مؤثرترین درمان اضطراب است. كارل یونگ روانكاو می گوید، در طول 30 سال گذشته افراد زیادی از ملیت های مختلف جهان متمدن با من مشورت كردند و من صدها نفر از بیماران را درمان كردم، اما از میان بیمارانی كه در نیمه دوم عمر خود به سر می بردند حتی یك بیمار را نیز ندیدم كه اساساً مشكلش نیاز به یك گرایش مذهبی در زندگی نباشد و فرد فرد آن ها تنها وقتی كه به دین و دیدگاه های دینی باز گشته بودند به طور كامل درمان شده بودند. مطالعه و نظریه پردازی در زمینه های مختلف مذهبی، قدمتی بس طولانی دارد، اما مطالعه مذهب از دیدگاه روانشناختی از حدود تقریباً یكصد سال پیش آغاز شده است. پیدایش مطالعات روانشناسی مذهب با دو رشته روان تحلیلگری و روانشناسی فیزیولوژیك آغاز می شود. توسعه مطالعات دینی- مذهبی در حوزه روانشناسی علمی را می توان محصول مطالعات فروید و یونگ به عنوان روان تحلیلگر در این زمینه دانست كه هر یك دید متفاوتی نسبت به دین داشته اند. فروید در اغلب آثار خود، دین را پندار یا توهم تلقی می كند. در صورتیكه یونگ معتقد است كه همه پدیده ها از جمله رویاها و توهمات، واقعیت هستند و به اعتقاد او مفاهیم دینی بهترین توضیح درباره انسان است و روانشناسی تحقق پیدا نمی كرد مگر با دین. از همان زمان شروع ابتدایی ترین مطالعات در زمینه روانشناسی مذهب، روز به روز شاهد غنی تر شدن این مطالعات بوده و در دهه اخیر توجه بسیاری به این مقوله جلب گردیده و پژوهش های فراوانی انجام شده است. به طور كلی پژوهش های انجام شده در این قلمرو را می توان به دو گروه عمده تقسیم كرد : مطالعاتی كه به بررسی اثرات مذهب در شئون فردی و اجتماعی انسان پرداخته اند. مواردیكه در زمینه روش شناسی مطالعه باور و رفتارهای مذهبی صورت گرفته اند. برای تبیین واسطه ارتباط بین دین و سلامتی سه ساز و كار می توان تصور كرد؛ اول این كه مذهب فرد رابه مجموعه ای از ویژگی های شخصیتی فضیلت پرور ترغیب می كند كه بر سلامتی تأثیر می گذارد. دوم این كه، حمایت اجتماعی كه یك دین سازمان یافته به عمل می آورد بر سلامتی تأثیر می گذارد. و سوم این كه، دین فرد را آماده برخورد كارآمدتر با فشارها می كند.از دیدگاه روان شناسی، مذهب بعضاً یك فعالیت فكری و احساسی و یك عمل ارادی است. مذهب چیزی بیش از یك تجربه ذهنی صرف است و همواره اشاره به یك موضوع مورد پرسش و ایمان دارد. مذهب یك ماهیت اشتراكی است كه عقایدی را در بین مردم به صورت ساختارهای نهادی وابسته، عملیات اجرائی و واحدهای سیاسی سازمان می دهد. سیستم های عقیدتی درون فردی و بین فردی و سیستم های مذهبی همچنین می توانند تأثیر مخصوصی روی سیستم های تندرستی و حمایت ها و عقاید منحصر به فرد آن ها داشته باشد. تعداد بررسی های زیادی ارتباط مذهب با سلامت را نسبت به سیستم اعتقادات مذهبی در دو دهه گذشته آزمایش نموده اند. اكثر تحقیقات نشان دادند كه مذهب تأثیر سودمندی بر تندرستی داشته است. مشخص شده است كه مذهب گرایی درون زاد با بهداشت روانی مثبت، جایگاه مهار درونی، صفات انگیزشی ذاتی، جامعه گرایی، احساس بهزیستی، مسئولیت، كنترل خویشتن، توانایی تحمل، گرایش به برداشت و تفسیر خوب و مثبت رویدادها و كارآمدی عقلی و پیشرفت از طریق همنوایی در ارتباط است. به طور كلی مذهب موجب ایجاد معنا، امیدواری، احساس كنترل، سبك زندگی سالمتر، پذیرفته شدن از سوی دیگران و ایجاد حمایت اجتماعی می گردد. مطالعات جدید نشان داده شده است كه عقاید مذهبی قوی تر باعث ایجاد یك اثر مثبت روانی می شود كه در ارتقاء بهداشت روانی مؤثر است. همچنین اعتقادات مذهبی باعث افزایش سلامت افراد شده و رابطه مستقیمی بین مذهب و قدرت انطباق با محیط وجود دارد، از سوی دیگر یافته های گوناگونی در مورد ارتباط بین مذهب و طول مدت درمان اختلالات روانی گزارش شده است.
/ج