سازگاری و کژسازگاری اجتماعی

چه کسی را می‌توان «سازگار شده»، «سازگار نشده» یا «کژسازگار» توصیف کرد؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا بفهمیم که این صفات را اعضای جامعه‌ای خاص به سایر اعضای همان جامعه نسبت می‌دهند. لذا معنای «سازگار
جمعه، 10 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
سازگاری و کژسازگاری اجتماعی

 سازگاری و کژسازگاری اجتماعی
 

 

نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی



 

سازگاری، ناسازگاری و کژسازگاری

چه کسی را می‌توان «سازگار شده»، «سازگار نشده» یا «کژسازگار» توصیف کرد؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا بفهمیم که این صفات را اعضای جامعه‌ای خاص به سایر اعضای همان جامعه نسبت می‌دهند. لذا معنای «سازگار شده» معنایی اجتماعی است و میزان سازگاری هر فرد با توجه به هنجارهای خاص جامعه‌ی مورد نظر سنجیده می‌شود. در جوامعی که چند همسری رواج دارد، مردی که چندین زن دارد امری عادی محسوب می‌شود. ما کسی را که در جامعه‌ی خودمان چندین زن داشته باشد کژسازگار می‌دانیم.
«شخص سازگار شده، کسی است که رفتار وی تا حدی معقول بوده، نیازهای خود وی و نیز توقّعات دیگران را برآورده کند. شخص سازگار نشده کسی است که نیازهایش هنوز برآورده نشده، اما سعی او برای ارضای آن نیازها باعث نشده که توقعات دیگران را جداً نقض کند. فرد کژ سازگار کسی است که می‌کوشد نیازهای خود را به صورتی برآورده کند که بشدت توقعات دیگران را نقض می‌کند.» هر کدام از این تعاریف بعداً به طور مفصل بررسی خواهد شد. در اینجا لازم است بگوییم که تفاوت این سه مقوله بیشتر از نظر میزان است تا ماهیت. سازگاری کامل اجتماعی عملاً غیرممکن است. همه‌ی ما قدری سازگار نشده و گاهی کژسازگار هستیم. اساساً سازگاری انسان شامل روبرو شدن با واقعیت و پذیرفتن آن است. اما واقعیت چیست؟ می‌توان سه نوع واقعیت را از هم متمایز ساخت: شخصی، اجتماعی و عینی.
1- «واقعیت شخصی شامل عقاید و افکاری است که هر فرد در مورد خود و سایر مردم دارد.» فرض کنید آقای گربر معتقد است که همسرش با مرد دیگری رابطه دارد. حرکات او را زیر نظر می‌گیرد و متقاعد می‌شود که ظن وی درست است. آن طور که او این وضع را تعریف می‌کند، همسر وی زانیه است. این واقعیت شخصی وی است، چه حقیقتاً چنین باشد و چه نباشد.
بدیهی است واقعیت شخصی هر فردی لزوماً برای فرد دیگر واقعیت شخصی نیست. زنی در شهر پورت نچیز ایالت تگزاس مطمئن بود که شبح مردی ریشو و موبلند را دیده و‌ هاله‌ای روی پرده‌ی در عقب خانه‌اش حک شده است. او اظهار می‌داشت که آن شبح عیسی مسیح [علیه السلام] بوده و ناگهان هزاران نفر از همه جای کشور برای دیدن این پدیده‌ی ادعایی به آنجا هجوم بردند. یکی از کشاورزان سفیدپوست مطمئن بود که تصاویر کودکی عیسی مسیح [علیه السلام] و نیز مریم باکره [علیها السلام]، سه مرد حکیم و فرشته‌ها را دیده است. چندین مرد سیاهپوست هیچ کدام از شخصیت‌های انجیل را ندیدند، اما کشیش مارتین لوتر کینگ، رابرت کِنِدی و جان اف. کندی را دیدند. آن زن خانه دار واقعیّت شخصی خاص خود را داشت، کشاورز سفیدپوست و مردان سیاهپوست نیز همچنین؛ هر کدام واقعیت شخصی متفاوتی داشتند.
2- «واقعیت اجتماعی افکار و عقایدی است که مردم به طور کلی در قضاوت درباره‌ی دیگران به کار می‌گیرند.» دوستان آقای گربر معتقدند که زن وی بکلی از هرگونه ظن زنا مبرّا است و قضاوت شوهر وی درباره‌ی او ناعادلانه است. این بخشی از واقعیت اجتماعی این موقعیت است.
3- «واقعیت عینی شامل حقایق قابل مشاهده و قابل تأیید درباره‌ی موقعیتی اجتماعی است.» واقعیت عینی درباره‌ی موقعیتهای اجتماعی ممکن است هرگز مشخص نگردد، مگر آنکه برخی از مردم که در آن موقعیت دخیل هستند، عمداً درصدد جستجوی حقیقت از طریق مشاهده‌ی دقیق برآیند. فرض کنیم یک کارآگاه خصوصی ماهها خانم گربر را تعقیب می‌کند و هرگز وی را در موقعیتی نامناسب نمی‌بیند. آدرسی که گاهی به آنجا میرود و شوهرش گمان می‌کند محل سکونت مردی است که قبل از ازدواج خانم گربر عاشق وی بوده، در واقع محل زندگی زنی از دوستان قدیمی خانم گربر است. این واقعیت عینی همان موقعیت است.
کارآگاه واقعیت عینی را به آقای گربر که دوستانش هم ظن او را درباره‌ی همسرش نادرست می‌دانند گزارش می‌دهد. با وجود «واقعیت عینی» (حقایق تأیید شده) و «واقعیت اجتماعی» (نظر دوستان) آقای گربر ممکن است باز هم متقاعد نشود. در این صورت، «واقعیت شخصی» وی در مورد موقعیت مورد نظر تغییری نمی‌کند. همان طور که جامعه شناسی آمریکایی، دابلیو. آی. توماس (W.I.Thomas) (1947 تا 1863) زمانی نوشت: «اگر افراد موقعیت‌ها را واقعی بدانند، این موقعیت‌ها پیامدهایی واقعی دارند.» لذا چون آقای گربر موقعیت مذکور را واقعی تعبیر کرده به صورتی رفتار خواهد کرد که پیامدهایی خاص خواهد داشت.
بنابراین، واقعیت عینی لزوماً پذیرفته و جزئی از واقعیت شخصی نخواهد شد و همیشه هم بخشی از واقعیت اجتماعی نمی‌شود. اگر اعتقاد ما به چیزی آن قدر که باید محکم باشد، آن چیز برای ما «حقیقت» است و شواهد واقعی خلاف آن اعتقاد ما را سست نخواهد کرد.
اگر واقعیت شخصی آقای گربر با واقعیت اجتماعی و عینی موقعیت موردنظر منطبق بود، او در ارتباط با این قضیه از لحاظ اجتماعی سازگار بود. اما چون مسأله مربوط به واقعیت اجتماعی می‌شود، واقعیت عینی عامل مهمی نیست. «صرف نظر از واقعیت عینی، سازگاری اجتماعی حاصل توازن میان واقعیت شخصی و اجتماعی است.» اگر خانم گربر مرتکب جرم زنا نبود، اما شوهر وی و دیگران معتقد بودند که او مجرم است، آقای گربر در آن وضعیت خاص از لحاظ اجتماعی سازگار بود. وقتی احساس فردی در خصوص واقعیت شخصی مطابقت زیادی با واقعیت اجتماعی مورد اعتقاد همتایان وی داشته باشد، وی با محیط اجتماعی به نحوی سازگار خواهد شد. وقتی همتایان فردی متوجه شوند که وی از پذیرفتن واقعیت، طبق تعریف خودشان، سر باز می‌زند، رفته رفته آن شخص را ناسازگار تلقی خواهند کرد. «سازگاری اجتماعی وقتی صورت می‌گیرد که فرد در مواجهه با واقعیت اجتماعی یک موقعیت، تا حدی در ارضای نیازهای شخصی به هماهنگی دست می‌یابد، و در ضمن توقعات دیگران را هم برآورده می‌کند.»
پیش‌تر فرد سازگار نشده را کسی تعریف کردیم که نیازهایش هنوز برآورده نشده، اما سعی او برای برآوردن آنها موجب نشده تا توقعات دیگران را به نحوی جدی نقض کند. فرض کنید «تام» که دانشجوست، به این نتیجه می‌رسد که تحصیلات عالی حوصله را سر می‌برد؛ آموزشگران مسائلی را که او مربوط به اوضاع جاری می‌داند مورد بحث قرار نمی‌دهند. بد نیست اصولاً ترک تحصیل کند. پدر و مادر اقوام و دوستان او که برایشان احترام قائل است، دلایل زیادی برای ضرورت ادامه تحصیل وی مطرح می‌کنند. اگر تام قضاوت آن افراد را نپذیرد، اما در عین حال برخلاف میل خود به تحصیلاتش ادامه دهد، ممکن است صرفاً «سازگار نشده» باشد، یعنی سازگار نشده با موقعیت مورد نظر.
اما فرض کنید تام ترک تحصیل کند، خانه را نیز ترک نماید، از یک شغل غیر تخصصی به شغل دیگری روی آورد و بارها به علت عدم صلاحیت از کار اخراج گردد. فرض کنید او که از مقامات جامعه‌ی خود رنجیده و با آنان دشمن شده بگوید: «خیلی خب! اگر آنها اینجوری فکر می‌کنند، بهشون نشون میدم، طوری که خودم میخوام می‌تونم موفق بشم!» تام اکنون به مرز میان کژسازگار و ناسازگاری نزدیک می‌شود. در مورد هر فرد، ممکن است آن مرز و آستانه دقیقاً مشخص نباشد، اما در مورد تام فرض می‌کنیم او دست به سرقتهای پی در پی می‌زند. اکنون دیگر وی را صرفاً ناسازگار تلقی نمی‌کنیم. او اکنون «کژ سازگار» است. روش او برای برآوردن نیازهایش توقعات اعضای جامعه‌اش را بشدت نقض می‌کند.
البته توقعات اعضای جامعه تغییر می‌کند و در نتیجه رفتاری که زمانی کژسازگارانه تلقی می‌شد ممکن است در زمانی دیگر کاملاً مناسب به نظر آید. مدافعان حق رأی زنان در انگلستان در زمان خود کژ سازگار محسوب می‌شدند؛ زیرا خواستار «حقوق زنان» بودند در حالی که اتفاق آراء در جامعه مبتنی بر این بود که زنان در آن موقع هم از حقوق حقه‌ی خود برخوردارند. امروزه، ما چنان نگرشی اتخاذ نمی‌کنیم؛ زیرا اکثر ما - دست کم به طور اصولی - قبول داریم که زنان و مردان از لحاظ اجتماعی و مدنی برابرند. بر همین اساس واقعیت را دوباره تعریف کرده و انتظارات اجتماعی‌مان را تغییر داده‌ایم.
دوباره باید تأکید کنیم که سازگاری، کژسازگاری و ناسازگاری شخصی را جامعه مشخص می‌کند. فرض کنید دانشجویی بی اختیار با استاد خود بلند صحبت و اظهار نظر می‌کند و دائماً حرف سایر دانشجویان را هنگام صحبت کردن قطع می‌کند. آیا این فرد کژسازگار است؟ این موضوع بستگی به تعریف اجتماعی موقعیت مورد نظر دارد. در آمریکا ما چنین دانشجویی را با چنین رفتاری در کلاس کژسازگار می‌دانیم. اگر این دانشجو در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که اظهار عقاید بی بند و بار در شرایطی خاص قابل مجازات بود، این رفتار تعریف اجتماعی متفاوتی می‌داشت.
آیا این دو دانشجو خود را سازگار با واقعیت اجتماعی می‌دانستند؟ ما پیش‌تر دریافتیم که فرد از طریق انعکاس قضاوتهای دیگران در همان فرهنگ خودش به نوعی آگاهی از خود دست می‌یابد. آن دانشجوی آمریکایی احتمالاً از اینکه «کژسازگار» محسوب می‌شود آگاه است: دانشجوی دیگر به احتمال قریب به یقین می‌داند که سازگار «تلقی می‌شود» بر همین منوال، دانشجویی آمریکایی ممکن است خود را کژسازگار تلقی کند و دانشجوی دیگر خود را سازگار بداند.
البته ممکن است شخصی از اینکه جامعه او را کژسازگار تلقی کرده آگاه نباشد و مطمئن و راضی باشد که بخوبی سازگار شده است. با وجود این، قضاوت خود شخص درباره‌ی موضوع برعقیده‌ی دیگران تأثیر نمی‌گذارد. در عوض، می‌توان گفت که آن شخص از واقعیت آن موقعیت اجتماعی «گریخته» است.
ممکن است اعضای یک گروه جامعه شخصی را کژسازگار تلقی کنند و اعضای گروه دیگری در همان جامعه وی را کاملاً سازگار شده بدانند. احتمال دارد شخص بانکداری را که به صف اعتصابیون پیوسته تا سرمایه داری را محکوم کند در محافل بانکداری ناسازگار تلقی کنند. هر چند سایر اعتصابیون ممکن است آن بانکدار را فردی بدانند که سرانجام «حقیقت را دریافته» - شخصی که از ندای وجدان خود پیروی می‌کند و با واقعیت اجتماعی بخوبی سازگاری یافته است.

آموختن سازگار شدن

شخص چگونه با واقعیت سازگار می‌شود؟ «سازگار شدن از راه معاشرت با سایر مردم آموخته می‌شود.» شخصی فرضی به نام خانم‌هانتر را در نظر بگیرید که تمایل شدیدی به نظارت و تسلط بر دیگران دارد. او برای ارضای این نیاز خود می‌کوشد در باشگاهی که عضو آن است رهبری دیکتاتورانه اعمال کند. او هر عقیده‌ی مخالف عقیده خود را تحقیر می‌کند، بی‌ادبانه افراد دیگر را به این طرف و آن طرف می‌فرستد و از عمل کردن به پیشنهاداتی که اعضای دیگر در مورد فعالیتهای باشگاه مطرح می‌کنند امتناع می‌نماید.
سایر اعضای باشگاه مایل نیستند با آنان این گونه رفتار شود و طرز رفتار و حالت آنان این احساس را نشان می‌دهد. آنان از دست او ناراحت هستند و با هر پیشنهادی که مطرح کند مخالفت و بدین ترتیب او را عصبانی می‌کنند.
اما با اینکه خانم‌ هانتر اصلاً قصد ندارد در مقابل سایرین کوتاه بیاید، نگرش خود را در قبال آنان تغییر می‌دهد؛ دست کم به طور ظاهری. او دیگر سعی نمی‌کند به محض ورود به اتاق بر همه چیز کاملاً مسلط بشود، بلکه می‌نشیند، به حرفهای دیگران گوش می‌دهد و فوراً عقیده‌ای مخالف عقیده‌ی دیگران را به تندی مطرح نمی‌کند.
بدین ترتیب خانم ‌هانتر به نوعی با واقعیت اجتماعی سازگار می‌گردد. اما این وضع نیاز مبرم وی را به تسلط بر دیگران ارضا نمی‌کند. به علاوه، او دارد ریاکاری می‌کند. نگرش او مبتنی بر تمایل ظاهری به گوش دادن به حرف دیگران تظاهر است. با وجود این، چون خود را واداشته تا برای تسلط بر دیگران به جای حرف زدن گوش کند، لذت خاصی در این کار می‌بیند. بتدریج درمی‌یابد که بسیاری از نظراتی که اعضای دیگر باشگاه مطرح می‌کنند، معقول و پذیرفتنی است. به مرور زمان او دیگر بر تحمیل عقاید و خواسته‌های خود بدون استثناء اصرار نمی‌ورزد؛ هم مشاوره می‌دهد و هم مشاوره می‌پذیرد؛ در برخی بحثها درستی حرف او ثابت می‌شود و در بحثهایی دیگر برعکس، نیازهای او تغییر می‌کند. میل به سلطه بر سایر اعضای باشگاه جای خود را به نیاز به مقبولیت از سوی آنان می‌دهد. او در جریان معاشرت با اعضای گروه آموخته است، طوری رفتار کند تا هم نیازهای خود و هم انتظارات این گروه خاص را برآورده کند.
این مثال بیانگر مشکل سازگاری انسان است: «هر فردی باید نیازهای فردی خود را ارضا کند و در عین حال در حدی معقول انتظارات دیگران را نیز برآورده سازد.»

واکنش به مشکلات ناشی از سازگاری

«مری» قصد دارد به دانشگاه برود و پزشک بشود. او به هدف خود می‌رسد. اعضای جامعه‌ی وی کاملاً با وی موافق‌اند؛ زیرا چنین رفتاری در چارچوب موازین پذیرفته شده‌ی رفتاری است.
«جیم» نیاز مبرمی در خود احساس می‌کند که از بازیکنان یکی از تیمهای بزرگ بیسبال شود. اگر او موفق شود به یکی از لیگ‌های بزرگ بیسبال وارد گردد، هیچ کس از افراد جامعه‌ی وی مخالفتی نخواهد داشت، اما او از استعداد لازم برخوردار نیست.
«پیت» آرزو دارد یک کلاهبردار معروف شود. اعضای جامعه‌ی وی مخالفت می‌کنند و بشدت وی را از ورود به کار در قلمرو جرم و جنایت منع می‌کنند.
مری می‌تواند در ارضای نیازهای خود به آسانی با واقعیت اجتماعی سازگار شود. «جیم» و «پیت»، هر چند به دلایل مختلف کار را مشکل‌تر می‌یابند و ممکن است از تلاش برای برآوردن نیازهای خود دلسرد شوند. «وقتی جلوی برآوردن نیازهای فردی گرفته شود، می‌گویند آن فرد سرخورده شده است.»
مردم چه واکنشی نسبت به موقعیت‌های دلسرد کننده‌ی اجتماعی نشان می‌دهند؟ چند احتمال در این مورد وجود دارد:
1- یک واکنش به سرخوردگی «پرخاشگری» است که عبارت است از «خصومت علیه دیگران.» کسانی که در موقعیت‌های سرخوردگی قرار می‌گیرند، اغلب با رفتار پرخاشگرانه احساسات خود را و در واقع دق دلی خود را خالی می‌کنند. برخی از دانشمندان علوم اجتماعی معتقدند که شورشی در محله‌های سیاهپوست نشین، زندانها و سایر محیط‌ها که مانع از ارضای نیازهای افراد می‌شود ممکن است تا حدی نتیجه‌ی فرایند مذکور باشد.
پرخاشگری لزوماً فیزیکی نیست. در یک فروشگاه بزرگ، مردی دست به سوی آخرین کراوات باقیمانده بر روی پیشخوان دراز می‌کند. مشتری دیگری بسرعت از کنار وی رد می‌شود و کراوات را برمی‌دارد. بازنده‌ی این نبرد با لحنی تند و صریح نظر خود را در مورد برنده به او می‌گوید. او از شکل شفاهی پرخاشگری استفاده کرده است.
2- نوعی سازگاری رایج دیگر با سرخوردگی «جبران» است که عبارت است از «جایگزینی نیازی جدید که می‌توان آن را به جای نیاز قبلی که قابل ارضا نیست برآورده کرد.» سوزان از دوران کودکی مایل بود بازیگر معروفی شود، اما تنها نقشهایی که پس از سالها تلاش توانسته به دست آورد، نقشهای جزئی در نمایشنامه‌های بی اهمیت بوده، که یا هیچ شهرتی در برنداشته یا شهرت اندکی برای او به ارمغان آورده است. او تصمیم می‌گیرد بازیگری را رها کند و به رمان نویسی روی آورد. او در این کار بسیار موفق است و شیوه جدید زندگی خود را رضایت بخش می‌یابد. او با جبران سرخوردگی با آن سازگار شده است.
3- سازگاری گاهی شکلی «گریز» به خود می‌گیرد که نوعی «عقب نشینی به معنی واقعی یا مجازی از موقعیتی مأیوس کننده است.» از همه اینها بالاتر، «پال» که مجری تبلیغات است مایل است رئیس شرکتی بشود که در آنجا کار می‌کند. او برنامه‌های تبلیغاتی زیادی اجرا کرده که برای شرکت بسیار سودآور بوده، اما بارها ترفیع او رد شده است. سرانجام سرخورده و مغموم به مشروبخواری شدید روی می‌آورد و پناه خود را در الکل می‌جوید. او با «گریختن»، به معنای مجازی آن، با موقعیت یأس آور خود سازگار شده است.
4- نوعی واکنش دیگر هم به سرخوردگی، «توجیه» است که شامل «یافتن دلیلی اجتماع پسند برای عدم توانایی در دستیابی به هدف خویش است.» فردی که توجیهی را به عنوان بهانه مطرح می‌کند، واقعاً معتقد است که آن بهانه حقیقت است.
«ماریا» متقاضی شغل حسابداری می‌شود. او در امتحان حسابداری شرکت می‌کند و به او اطلاع داده می‌شود که از مهارت لازم برای شغل مذکور برخوردار نیست. او به والدین خود می‌گوید علت عدم پذیرش وی این بوده که رئیس حسابداری آشکارا به دلیل تبار ایتالیایی وی علیه او تعصب به خرج داده است. اگر او واقعا معتقد باشد که واجد شرایط آن شغل بوده و صرفاً به دلیل تعصب رد شده، کار او توجیه تراشی است.
5- واکنش احتمالی دیگر به مشکل سازگاری، «گسستگی» است. گسستگی «فرآیندی است که طی آن ارزشهای نامتناسب در بخشهای جداگانه‌ی ذهن نگهداری می‌شود.» بدین ترتیب احتمال دارد فرد از عدم تناسب ارزشها آگاه نباشد.
«اِستَن» ماشینهای تایپ برقی می‌فروشد و هفته‌های متوالی در حال مسافرت است. هر چند او همسرش را که در خانه است خیلی دوست دارد، چندین بار با زنانی که در مسافرت ملاقات می‌کند رابطه داشته است. او به خود می‌گوید که نسبت به همسرش «واقعاً» خیانتکار نیست. با خود می‌گوید: «این کار ربطی به روابط زناشویی ما ندارد. فقط یکی از آن کارهایی است که پیش می‌آید.»
او با نیازهایی روبروست که بسیاری از مردم در فرهنگ ما آنها را متناقض می‌دانند؛ یعنی داشتن رابطه فقط با همسر خود و ارضای نیازهای مبرم جنسی با برقراری روابط خارج از روابط زناشویی هنگام مسافرت از شهری به شهر دیگر، اگر نیاز اول را برآورده کند، نیاز دوم را سرکوب کرده و برعکس؛ استن این مشکل را با «گسستگی» حل کرده است. او که از دو معیار متفاوت رفتاری پیروی می‌کند، آموخته است که هر بار از یکی تبعیت کند. این گونه بخش بندی رفتار متناقض خویش یک الگوی رفتاری را از الگوی دیگر جدا می‌کند.
6- فرد ممکن است با پذیرفتن وضعیتی یأس آور با آن سازگار شود. «پذیرش»، به معنای موردنظر ما در اینجا، «شامل آگاه شدن از موقعیتی یأس‌آور و انطباق رفتار با آن موقعیت تا حد امکان است.»
آیدا بر اثر انفجار در آزمایشگاه خود نابینا می‌شود. تا مدتی قبول نمی‌کند که دیگر بینایی‌اش را باز نمی‌یابد. وقتی پزشکان به وی می‌گویند برای همیشه نابینا خواهد بود، خشمگین می‌شود. مشاغل مناسب نابینایان را رد می‌کند. اما بالاخره، با واقعیت روبرو می‌شود، وضعیت خود و عواقب آن را می‌پذیرد و رفته رفته زندگی خود را با این شرایط انطباق می‌دهد. او اکنون دارد کاری را می‌کند که دیگران آن را سازگاری مطلوب اجتماعی می‌دانند. او واقعیت اجتماعی خود را «پذیرفته» و واقعیت شخصی وی اکنون با واقعیت‌های اجتماعی و عینی مطابقت دارد.
همه‌ی ما از این شش روش سازگاری با واقعیت اجتماعی استفاده می‌کنیم. هیچ کس منحصراً از یک شیوه استفاده نمی‌کند و ممکن است شخصی از دو یا چند روش در موقعیتی خاص استفاده نماید. برای مثال، استن که زندگی زناشویی خود را از زندگی جنسی خارج از زناشویی جدا کرد، برای پذیرش این جدایی از توجیه استفاده کرد.
خوشبختانه، بیشتر ما دیر یا زود موقعیت‌های مأیوس کننده‌ای را که کاری نمی‌توان درباره‌ی آنها کرد می‌پذیریم، زنی می‌پذیرد که دیگر آن نویسنده خلاقی که گمان می‌کرد قبلاً بوده نیست؛ از اعتصاب غذا در اتاق زیر شیروانی دست برمی دارد و به کتابفروشی می‌پردازد.
ما چرا باید واقعیت اجتماعی را بپذیریم؟ آیا ممکن نیست واقعیت شخصی فرد مزایای بیشتری برای او و احتمالاً برای جامعه به ارمغان آورد؟ جواب این سؤال مربوط به ارزشها و تعریف فرد از آن است. در هر عصر، هر فرهنگ و هر جامعه کسانی هستند که می‌شورند و از پذیرش نظر اکثریت در خصوص نحوه‌ی رفتار کردن سر باز می‌ز‌نند. آنان اغلب اصرار می‌ورزند، معیاری دارند که چنانچه پذیرفته و از آن پیروی گردد به نفع همه خواهد بود.
واقعیت این است که بسیاری از شورشیان افکاری عرضه کرده، آرمانهایی مطرح ساخته یا چیزهایی خلق کرده‌اند که به نفع جامعه بوده است؛ هرچند ممکن است جامعه ابتدا با آنها بشدت مخالفت کرده باشد. با وجود این تا زمانی که شورشیان نظری مغایر با نظر اکثریت اعضای جامعه دارند، مردم احتمالاً آنان را ناسازگار می‌دانند. اگر جامعه را متقاعد به پذیرش طرز فکر خود کنند یا اینکه جامعه شورشیان را همرنگ خود کند، واقعیت شخصی و اجتماعی به توازن می‌رسند و سازگاری اجتماعی محقق می‌شود.

عوامل کلی در سازگاری

بیشتر ما مایلیم با واقعیت اجتماعی سازگار شویم، هر چند برخی از ما دست به شورش می‌زنیم. اینکه سازگار می‌شویم یا نه و اینکه چگونه سازگار می‌شویم از چه عاملی متأثر است؟ سه عامل کلی در سازگاری انسان نقش بازی می‌کند: (1) شخصیت، (2) تعریف شخص از موقعیّت، (3) تعریف جامعه از رفتار مناسب در موقعیّتی خاص.
نقشی را که «شخصیّت» در این میان بازی می‌کند در نظر بگیرید. آیا فردی خاص نفرتی شدید از جوندگان دارد؟ یا آنها را دوست دارد؟ آیا نیاز دارد که در مواجهه با خطر خونسرد به نظر آید؟ یا آیا احتمالاً مایل است نقش شخص بی دفاعی را بازی کند که باید دیگران از وی حمایت نمایند؟ چنین جنبه‌هایی از شخصیت فرد تعیین کننده‌ی واکنش وی به موقعیتی خاص است. فرض کنید آموزگاری یک حیوان دست آموز به کلاس می‌آورد و آن را رها می‌کند. اگر به طرف شما بدود ممکن است از سر ذوق بخندید. اگر به طرف دانش آموزی دیگر برود ممکن است عصبی شود. شخصیت متفاوت شما دو نفر بر تفاوت در سازگاری‌تان با این موقعیّت تأثیر می‌گذارد.
عامل کلی دیگر در سازگاری عبارت است از «برداشت شخصی از موقعیّت.» موقعیّت فرضی مذکور را دوباره در نظر بگیرید. آیا به نظر شما آن حیوان دست آموز بی آزار است؟ آیا آموزگار با رها کردن حیوان در کلاس می‌خواهد دانش آموزان را بترساند؟ برداشت شخص از موقعیّت بر شیوه‌ی واکنش او به اوضاع آنی اثر می‌گذارد. در مورد این مثال ممکن است بگویید این موقعیّت بی ضرر است و آرام بنشینید و تحولات را نظاره کنید. یا اگر اتفاقاً از هر حیوان جوندهای بترسید، ممکن است هر آن از کلاس فرار کنید.
«تعریف اجتماعی» از رفتار درست در موقعیّتی خاص بر سازگاری فرد نیز اثر می‌گذارد. آیا آموزگاری که حیوان را در کلاس رها کرد، رفتار خود را درست می‌داند و اگر شما از کلاس بیرون بروید ناراحت می‌شوید؟ آیا بقیه دانش آموزان شما را احمق خواهند دانست؟ تعریف اجتماعی از رفتار درست در این موقعیّت انتظارات دیگران از شماست. درک شما از این انتظارات ممکن است شما را از تبعیت از تمایلات آنی‌تان منصرف کند؛ زیرا متوجه می‌شوید که چنان کاری منجر به واکنشهای نامطلوب همتایانتان خواهد شد.
از طرف دیگر، ممکن است تعاریف اجتماعی در رفتار اجتماعی شما تأثیری اندک یا هیچ تأثیری نداشته باشد. ممکن است ناراحتی آموزگار و سرزنشهای دوستانتان برای جبران ترس شما کافی نباشد. اگر شما این موقعیّت را خطرناک بدانید، ممکن است بی توجه به نظر سایرین از کلاس فرار کنید.

سازگاری موضوعی فردی است یا اجتماعی؟

چند تن از نویسندگان معروف چنین استدلال کرده‌اند که فرد نباید لزوماً با خواسته‌های جامعه سازگار شود، بلکه بهتر است جامعه تغییر کند تا نیازهای فرد را برطرف نماید. به عبارت دیگر استدلال این است، وقتی به نظر می‌رسد که شخص سازگار نیست، اغلب جامعه است نه فرد که ناسازگار یا «بیمار» است. این نظر در عنوان کتابی از میلتون.ال. بارون (Milton L.Barron) یعنی نوجوان در جامعه‌ی بزهکار مشخص است.
سی. رایت میلز (C. wright Mills) مشکلاتی را که خصوصی هستند و مسائلی را که عمومی هستند از هم متمایز می‌کند. وی می‌گوید: «مشکلات در چارچوب شخصیت فرد و در حوزه‌ی روابط نزدیک و بلافصل با دیگران رخ می‌دهد... جنبه‌ی خصوصی دارد.» مسائل، برعکس، با کل جامعه مرتبط است. «مساله موضوعی عمومی است: احساس می‌شود ارزشی عامه پسند به خطر افتاده است.»
در این خصوص، بیکاری را در نظر بگیرید. وقتی در شهری صد هزار نفری فقط یک نفر بیکار باشد، مشکل خود اوست، و برای حل آن احتمالاً شخصیت و مهارتها و فرصتهای در دسترس وی را مؤثر می‌دانیم. اما وقتی در کشوری با 50 میلیون کارمند، 15 میلیون نفر بیکار باشند یک مسأله است. در این صورت اصل ساختار فرصتها درهم شکسته است. هم بیان درست مشکل و هم تعداد راه حلهای احتمالی ما را ملزم می‌کند تا نهادهای اقتصادی و سیاسی جامعه را مسؤول بدانیم، نه فقط موقعیّت شخصی و شخصیت چند فرد را.
منظور «میلز» این است که هر چند افراد ممکن است از نظر مشکلات فردی خود سازگار نشده یا کژسازگار باشند، برخی از مشکلات فردی واقعاً منعکس کننده‌ی این واقعیت هستند که کل جامعه مسؤول مشکل است. (اثر مشکل بیکاری بر زندگی اشخاص در مطلب داخل کادر زیر به عنوان نمونه بیان شده است.)

برخورد با مشکل بیکاری: برداشتهای اجتماعی و سرخوردگی افراد
در سال 1975 میزان بیکاری در آمریکا به 8 درصد رسید. تعداد افراد بیکار به اندازه جمعیت شهری به بزرگی شیکاگو بود. در کشوری که شغل صرفاً راهی برای پول درآوردن نیست، بلکه راهی برای سامان بخشیدن به وقت، معاشرت با دیگران و دستیابی به مقبولیت اجتماعی نیز هست، «از دست دادن شغل به منزله‌ی از دست دادن یکی از عزیزان است» این گفته را یکی از مقامات اداره‌ی امور بیکاران ایالت کالیفرنیا اظهار داشته است. (تایم، 17 مارس 1975).
سازگاری افراد با بیکاری متأثر از طبقه‌ی اجتماعی و شغل افراد است. کارگران به دوره‌های بیکاری عادت دارند و در مقایسه با کارمندان کمتر احتمال دارد شخصاً اخراج شوند. صاحب صنایع هم می‌تواند آسانتر با بیکاری سازگار شود، زیرا بیشتر به خود متکی است. مدیر یک شرکت که هویّت خود را از جایگاهش در شرکت کسب کرده، در مقایسه با دو نفر دیگر کمتر مایل است شغلی را بپذیرد که موقعیّتش را تضعیف می‌کند یا از دست دادن منزلت خود را بپذیرد.
جان بنیامین یکی از همین قربانیان جا افتاده‌ی طبقه‌ی متوسط - بالای درآمدی است؛ سهامداری موفق که بیش از یک سال بیکار بوده است. او و خانواده‌اش به شیوه‌های مختلف کوشیده‌اند با بیکاری سازگار شوند. اول اینکه به سفری دو ماهه رفتند، گویا آن آزادی داوطلبانه بود نه اجباری، با گذشت زمان و کاهش فرصتهای آتی، صرفه جویی را پیشه خود ساختند. با دقت زیاد اقدام به خرید می‌کردند و جزئیات غرامت بیکاری و بُن غذا را مورد بررسی قرار دادند. (آنان استدلال می‌کردند که جان از چهارده سالگی کار کرده و آن مزایا را به دست خویش کسب کرده است.)
این زوج با امتناع از فروش خانه خود یا نقل مکان به محلی دیگر از گسستن از دنیایی که در گذشته به آن تعلق داشتند، سر باز می‌زدند. جان بنیامین هنوز پیشنهاد مشاغلی را که مطابق با مهارت یا شأن او نبود، رد می‌کرد. او و همسرش مایل بودند کارهای موقت را تا وقتی آن کارها کاردستی نباشد قبول کنند.
کم کم از فراغت تازه‌ی خود و نزدیک‌تر شدن روابط خانوادگی لذت می‌بردند. کارول بنیامین از اینکه در خانه بیشتر به او کمک می‌شود، راضی بود؛ جان هم فکر می‌کرد وقت گوش دادن به حرفهای همسر و فرزندان خود را دارد.
خانواده‌ی وی نمی‌توانست فشارهای اجتماعی را کاملاً نادیده بگیرد. روابط با عروس و دامادها تیره شد. وقتی از بن غذا در سوپر مارکت استفاده می‌کردند، احساس می‌کردند بقیه ناراضی هستند. در واقع احساس انزوا می‌کردند، گویی به «بیماری نادری» گرفتارند. با اینکه وضع را با این گفته توجیه می‌کردند که بیشتر مردم به آزادی و فراغت آنان حسادت می‌کنند، از افزایش دلتنگی بنیامین، تضعیف اعتماد به نفس وی، ترس از اینکه ممکن است اوضاع اقتصادی‌شان هرگز بهبود پیدا نکند و خیال اینکه به تنهایی به سوی غروب می‌رود نشانه‌ی فشار روحی او بود. سازگاری بنیامین نه فقط تابع شخصیت وی بلکه تابع جایگاه او در ساختار اجتماعی بود که براهمیت بیکار بودن برای شخص وی تأثیر می‌گذاشت. (منبع: مجله نیوزویک، 8 ژوئن، 1975، ص 79-86)

اریک فروم (Erich Fromm)، جامعه شناسی و متخصص روانکاوی به همان موضوع از دیدگاه فردی انسان گرا و معلم اخلاق حمله می‌کند. فروم از اصطلاح «سلامت روانی» عمدتاً برای اشاره به همان چیزی استفاده می‌کند که اصطلاح «سازگاری اجتماعی» مورد استفاده‌ی فرد جامعه شناس به آن اشاره می‌نماید. او می‌نویسد که سلامت روانی را نمی‌توان از لحاظ سازگاری فرد با جامعه درست تعریف کرد، بلکه:
«... باید براساس سازگاری جامعه با نیازهای انسان و نقش آن در تقویت یا تضعیف رشد سلامت روانی تعریف شود. اینکه فرد سالم باشد یا نه، اهمیت فردی عمده‌ای ندارد، بلکه بستگی به ساختار جامعه‌ی وی دارد. جامعه‌ی سالم توانایی انسان را برای دوست داشتن همنوعان خود، کار کردن خلاقانه، تقویت عقلانیت و واقع بینی و کسب نوعی خودآگاهی که بر تجربه توانایی‌های مولد خود او استوار است افزایش می‌دهد.»
به گفته‌ی «فروم» جامعه‌ی ناسالم برآوردن این نیازهای اساسی را برای شخص مشکل یا ناممکن می‌کند؛ نیازهایی که برای همه‌ی انسانها غریزی و مادرزاد است. فروم معتقد است که جامعه وقتی نتواند این نیازها را برآورده کند فاقد سلامت است. دنیای غرب جوامعی ایجاد کرده که در آنها فرد آلت دست است نه علت وجود جامعه. ما ثروت زیادی تولید کرده‌ایم و همزمان «توانسته‌ایم میلیونها نفر از شهروندانمان را در تشکیلاتی که «جنگ» می‌نامیم به کشتن بدهیم». ما در نظامی اقتصادی زندگی می‌کنیم که «در آن محصولی که خیلی خوب است فاجعه‌ی اقتصادی محسوب می‌شود و مقداری از بهره وری کشاورزی خود را محدود می‌کنیم تا «بازار را تثبیت کنیم» هر چند میلیونها نفر فاقد همان چیزی هستند که آن را محدود می‌کنیم و به آن نیاز مبرم دارند.» ساعات کار را کاهش داده‌ایم و در نتیجه اوقات فراغت‌مان زیادتر شده اما «نمی‌دانیم از این وقات فراغت جدید خود چگونه استفاده کنیم، می‌کوشیم تا وقتی را که صرفه جویی کرده‌ایم به هدر بدهیم و وقتی روزی دیگر تمام می‌شود خوشحال می‌شویم.» از نظر فروم جامعه «بیمار» است و اگر بخواهیم سلامت روانی و سازگاری اجتماعی اعضای جامعه بهبود یابد باید جامعه را تغییر دهیم.
با اینکه بیشتر حکم «فروم» در مورد جامعه ما به طور کلی به عنوان حقیقت پذیرفته شده، نظریه‌ی وی کاستی‌های چندی دارد. او ثابت نکرده که هر کسی با نیازهایی خاص به دنیا می‌آید که اساساً یکسان هستند. توصیف وی از ویژگی‌های جامعه‌ی سالم بسیار کلی و سست است. سرانجام اینکه او معیارهای معقول علمی برای تشخیص سلامت یا بیماری جوامع به دست نداده است. با توجه به توصیف نسبتاً مبهم او از جامعه سالم، بدیهی است که هرگز جامعه‌ای وجود نداشته که «کامل» یا بکلی سالم باشد.
البته منتقدان جامعه امروزی، از جمله فروم، درسهای خیلی مهمی به ما می‌آموزند. این درسها به ما گوشزد می‌کنند که انتقاد و ارزیابی اجتماعی نقشهایی مشروع و ضروری برای دانشمندان علوم اجتماعی است. ارزیابی‌های آنان از زندگی معاصر، جامعه شناسان سنتی‌تر را برمی‌انگیزد تا مشکلات وخیم اجتماعی را بررسی کنند و ارتباطهای متقابل واضحی میان آنچه «میلز» مشکلات خصوصی و مسائل عمومی خواند پیدا کنند. به عبارت دیگر، آنان اهمیت این حقیقت را دست کم می‌گیرند که «سازگاری» هم موضوعی فردی است و هم اجتماعی.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمه‌ی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.