برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
مفهوم نژاد
منظور ما از نژاد چیست؟ با سؤالات زیر خود را امتحان کنید:1) آیا نژاد اروپایی وجود دارد؟
2) آیا توان ساختن «تمدنهای بزرگ» عمدتاً در میان مردم نژاد سفید متمرکز است؟
3) آیا بینایی سرخپوستان آمریکا از سفیدپوستان قویتر است؟
4) آیا دانشمندان میتوانند فقط از روی نمونه خون کسی که خون میدهد منشأ نژادی او را تعیین کنند؟
5) آیا شرقیها طبیعتاً آرام و خونسردند؟
بعضی از مفاهیم روزمرهی نژادی ممکن است باعث دادن پاسخ مثبت به هر یک از سؤالات مذکور شود؛ اما بر اساس شواهد علمی، چنین پاسخی در همه موارد نادرست است.
واژهی نژاد در استعمال رایج به طبقات مختلف اشخاصی که جدا و متمایز از دیگران محسوب میشوند گفته میشود. «نژاد آلمانی» (یا نژاد ژرمن) زمانی بر سر زبانها بود. در این مورد نژاد را با ملیت اشتباه میگرفتند؛ آلمانیها آلمانی هستند، زیرا اعضای یک موجودیت خاص سیاسیاند. گاهی کسانی درباره «نژاد یهود» صحبت میکنند یا مطلب مینویسند. در این مورد نژاد را با گروه قومی که بعداً درباره آن بحث میکنیم اشتباه میگیرند. به تعبیر علمی نژاد یهود وجود ندارد: زمینه ژنتیکی یهودیان بسیار متنوع است و نماینده قرنها حرکت و تعامل و آمیزش با بسیاری از گروههاست.
از لحاظ فنی، نژاد مفهومی زیستی است نه جامعه شناختی، هر چند کاربردهای مردمی واژهی نژاد برای جامعه شناسان بسیار جالب توجه است. برخی صفات جسمی ارثی در میان برخی مردم یکسان است. بنابراین از لحاظ علمی «نژاد طبقهای از مردم با میراث ژنتیکی مشترک است». با وجود این، بسیاری از صفاتی که در نظریههای عمومی صفات «نژادی» محسوب میشود از راه فرهنگی منتقل میشوند نه از راه ژنتیکی. از این گذشته، نژاد «خالص» وجود ندارد، هر چند بخشهایی خاص از جمعیت جهان دارای تفاوتهای زیستی متمایز و مشهود هستند.
تحقیقات مداوم و فشرده شواهد چندانی مبنی بر تفاوت نژادها از لحاظ صفات غیر فیزیکی مانند توانایی بالقوه برای یادگیری رفتار انسانی یا کسب فرهنگهای پیچیده به دست نداده است. یک قرن تحقیقات، تفاوتهایی ذاتی در زمینه خلق و خو، انگیزه یا توانایی شناختی را آشکار نساخته است. بدیهی است که استعدادهای هنری، موسیقایی و مکانیکی به فرهنگ مربوط است نه به نژاد.
اما باید این نکته مهم را هم در نظر داشت، وقتی مردم معتقدند که خودشان - یا دیگران - «به طور طبیعی» دارای صفاتی چون توانایی ورزشی یا قدرت جسمی هستند، این اعتقادات میتواند پیامدهای رفتاری داشته باشد. شرایط فرهنگی و روانی اغلب باعث میشود مردم بر اساس شهرت نژادی خود زندگی کنند.
براساس برخی تفاوتهای فیزیکی مشهود، مردم شناسان فیزیکی گاهی سه طبقهی وسیع نژادی را برمیشمرند: «سیاه شکل»، «مغول شکل» و «قفقازی شکل» (هر چند گاهی از سایر طبقهها هم استفاده میشود.) برای مثال، ترکیب نژادی تقریبی جمعیت آمریکا در سال 1970، 87 درصد قفقازی ریخت، 12 درصد سیاه ریخت و یک درصد سایر طبقات نژادی بود و این طبقات را اداره آمار و سرشماری به نحوی مشخص تعریف نمیکند.
در واقع، صفات جسمی که به نژادی خاص نسبت داده میشود چندان مشهود نیست. برخلاف برخی اعتقادات مردمی، تفاوت آشکاری از لحاظ شکل و اندازه سر یا اندامهای تناسلی میان چندین نژاد وجود ندارد. منحصر به فرد بودن بوی بدن معیار نژاد نیست. تفاوتهای بوی بدن به عوامل زیست محیطی چون رژیم غذایی، تسهیلات و آداب آب تنی و حمام کردن، استعمال عطر، فعالیت شغلی و بیماری بستگی دارد. اندازه مغز نیز معیار نژادی محسوب نمیشود. پیگمهها تنها گروهی هستند که مغزشان از کوتولههای موجود در سایر جمعیتها همواره کوچکتر است - همان طور که به طور کلی استخوان بندی آنان کوچکتر است.
تا آنجا که به صفات غیرجسمی مربوط است، هرگز ثابت نشده که نژادی خاص از نظر هوش ذاتی از نژادی دیگر برتر باشد.
در خصوص بعضی صفات، تفاوتهایی نسبی در میان نژادها وجود دارد. قفقازی شکلها به طور کلی موی بدنشان بیشتر از اقوام سیاه ریخت و مغول ریخت است، هر چند در میان هرگروه از آنان تفاوتهای وسیعی دیده میشود. اقوام مغول ریخت معمولاً پوست پلک بالاییشان اپی کانتیک (epicanthic) است که باعث میشود چشمشان مایل به نظر آید، هر چند شکل خود چشم مانند شکل چشمان سایر گروههای نژادی است. به علاوه، پوست پلک چشم برخی از افرادی که مغول ریخت طبقه بندی نمیشوند نیز مانند مغول ریختهاست. صفت دیگر مربوط است به چهار گروه اصلی خونی – B,A,O و AB- که در میان همه نژادها یافت میشود، اما میزان توزیع آنها در هر نژاد متفاوت است.
هیچ آزمایش علمی نمونه خون نمیتواند مشخص کند که آیا دهنده خون سیاه ریخت است یا قفقازی ریخت یا مغول ریخت. بنابراین اعتقاد به خون سفیدپوستی یا سیاه پوستی یا شرقی جعلی است.
به طور خلاصه هر چند تمایزات نژادی در گذشته میان انسانها وجود داشته است، نژادهای امروز چنان با هم درآمیختهاند و با اعضای هم ازدواج و تولید مثل کردهاند که دیگر تفاوت متمایزکننده خاصی وجود ندارد. صفات آشکار متمایز کننده نژادهایی از دامهای شیرده، مانند گاو هولشتاین و جِرسی، بسیار مشهودتر از تفاوتهای میان طبقات نژادی بشر است. از نظر علمی امروز، شباهتهای میان طبقات نژادی بشر بسیار بیشتر از تفاوتها آشکار است.
یادداشتی تاریخی درباره نژادپرستی
نژادپرستی، یعنی اعتقاد به اینکه برخی از مردم با میراث ژنتیکی خاص به طور طبیعی از دیگران برتر هستند، ریشه باستانی دارد. برای مثال یونانیان باستان چنین اعتقادی داشتند. اما ریشههای تعصب و تبعیض امروزی علیه مردم «دیگر» را میتوان مربوط به زمانی دانست که کاوشگران و تاجران اروپایی شروع به ثبت مکتوب گزارش تماسهای خود با اقوام آفریقایی، آسیایی و آمریکای شمالی و جنوبی کردند - اروپاییان و کسانی که آنها را در سفرهای خود ملاقات میکردند گاهی همدیگر را موجودات غیربشری میانگاشتند. روان شناسان اجتماعی، لاپیر (Lapiere) و فرانزورت (Fransworth)، قطعهای را نقل میکنند که در آن اروپاییان قرن شانزدهم انسان شرقی را «موجودی عجیب و سحرآمیز که بی شک صفاتی انسانی دارد، اما به هیچ وجه واقعاً انسان نیست» توصیف کردهاند. این دو نویسنده از نامهای که ناظری چینی در همان قرن نوشته نقل قول میکنند. ناظر چینی درباره کشیشان یسوعی مینویسد:«وحشیترین روستاییان از اینها انسانتر هستند، هر چند این مردان اقیانوس... از بعضی جهات بسیار باهوشند، خیلی امکان دارد که قابل تربیت باشند و بتوان با صبر و حوصله آداب رفتار انسانی را به آنان یاد داد.»
اعتقاد استعمارگران مبنی بر اینکه بومیانی که دیدهاند غیربشری یا نیمه بشری هستند. زمینه اخلاقی استثمار، بردگی و حتی نابودی جمعیتهای بومی را فراهم کرد. هر چند بیشتر این اروپاییان تا حدی به آموزهی مسیحیت که براساس آن باید با دیگران چون برادر رفتار کرد پایبند بودند، برای آنکه از قید این اعتقادها رها شوند، بومیان را اصولاً انسان به حساب نمیآوردند. بنابراین آموزهی مسیحیت را ناسازگار با رواج بردگی نمیدانستند؛ در واقع خود کلیسای کاتولیک تا چندین قرن برده در اختیار داشت. بردگی سیاهان برای برخی از بردهداران اروپایی بیشتر از نگهداری اسب مشکل اخلاقی ایجاد نمیکرد. به دلایلی مشابه، سیاست نابودسازی که مهاجران اولیه آمریکا در حق گرگها اعمال میکردند رفته رفته در حق سرخپوستان آمریکا هم قابل اجرا گردید.
اما بتدریج این اعتقاد غالب که غیراروپاییان انسان نیستند، غیرقابل قبول گردید. این امر تا حدی ناشی از تلاشهای دانشمندان زیست شناسی همچون لینوس و داروین بود که شواهد متقاعد کنندهای در اثبات این نظریهی خود یافتند که اروپائیان، آفریقائیان، شرقیان و سرخ پوستان آمریکا همگی از یک گونه هستند.
اما تا آن موقع دیگر بسیاری از مهاجران اروپایی منافع سرشاری در ادامه استثمار غیر اروپاییان داشتند. به همین دلیل توجیه جدیدی برای شیوههای استثماری غالب ابداع شد که به این نظریه گرایش داشت که بردگی و استثمار اقوام مورد استثمار به رفاه آنان کمک میکند. غیراروپاییها دیگر از گونههای انسانی مستثنی نبودند و اکنون انسانهایی از گونههای نازلتر و ساده لوح و بی مسؤولیت تلقی میشدند که بدون نظارت پدرانه ناتوان از مراقبت از خود بودند. این فلسفه به طور تلویحی در سخنان رودیارد کیپلینگ (Rudyard Kipling) که غیراروپاییان را «سربار انسان سفیدپوست» میدانست مشهود است. چنین اعتقاداتی هنوز در آمریکا، آفریقای جنوبی و تعدادی از مستعمرات اروپا و مستعمرات سابق وجود دارد.
در خلال قرن بیستم، تحقیقات انسان شناسی و روانشناسی عقیده به برتری یا زیردستی نژادی را مورد سؤال قرار داده است. با ظهور هر نسل جدیدی، این شواهد علمی مقبولیت فزایندهای در جامعه آمریکا کسب میکند. این استدلال مطرح است که ما باید از روشهای غیرتبعیض آمیز به این دلیل حمایت کنیم که تفاوتهای نژادی (اگر هم وجود داشته باشد) دلایل مناسبی برای اعمال تبعیض نیست؛ نه به این دلیل که گروههای نژادی و قومی از نظر توانایی، هوشی و غیره برابر هستند. مساوات طلبی موضوعی مربوط به اخلاقیات اجتماعی است. اگر از نظر اخلاقی معتقد باشیم که برخی از گروهها مستحق امتیازاتی خاص هستد - عدالت برای همه، برابری در مقابل قانون، آزادی مذهبی و غیره - همین امتیازات باید شامل حال همه اعضای گروههای مختلف بشود؛ صرفنظر از تفاوتی که ممکن است با هم داشته باشند. یکی از موارد بسیار مورد توجه در دنیای امروز اسرائیل است. این کشور کوچک که بهشت یهودیان دنیاست، نه تنها شامل گروههای غالب و اقلیت یهودی و عرب است، بلکه میان خود یهودیان شکاف اجتماعی مهمی ایجاد کرده است:
«کشوری که بر اثر تعصبات ضدیهود ایجاد شد، اکنون مهمترین مشکل داخلیاش این است که تعداد انبوه مهاجران یهودی را از کشورهای عمدتاً عربی شمال آفریقا و آسیا که با عنوان «یهودیان شرقی» شناخته میشوند چگونه جذب کند. قیافه این یهودیان شرقی فرق میکند، لباسشان فرق میکند، شیوه عبادتشان فرق میکند و در قبال اهداف جامعهی در حال صنعتی شدن اسرائیل واکنشهای متفاوتی نشان میدهند.»
بسیاری از اسرائیلیهایی که خود را یهودی اروپایی میدانند خود را از یهودیان شرقی برتر محسوب میکنند. یهودیان اروپایی اغلب در مقابل همسایگی یهودیان شرقی یا خواستگاری آنان از دخترانشان خصومت نشان میدهند. لذا حتی درون گروههای قومی تبعیض، تعصب و نژادپرستی» وجود دارد.
تجربه سیاهپوستان در آمریکا
در مورد مشکل نژادی آمریکا، علل آن و چارههای آن عقاید متعددی وجود دارد.آلن تامپسون شهردار شهر جکسون در ایالت میسی سی پی در سال 1957 گفت:
«مشکل سیاهپوست بودن وجود ندارد. شهروندان رنگین پوست ما خوشبخت هستند و به شهر جکسون افتخار میکنند... در اینجا تنش نژادی وجود ندارد. همه با نظم و هماهنگی زندگی میکنیم.»
یکی از کلانتران سفیدپوست ایالت جرجیا در سال 1962 نظری مخالف نظر مذکور بیان داشت:
«ما دیگر از این قضیه ثبت نام رأی دهندگان خسته شدهایم... ما از شهروندان رنگین پوستان میخواهیم مانند یک صد سال گذشته رفتار کنند - آرام و شاد... میدانید... هیچ چیز مثل ترس آنها را آرام نمیکند.»
و نظر مخالف دو نظر مذکور این است که سیاهان واقعاً ناراضیاند - و حق هم دارند. مارتین لوتر کینگ (Dr. Martin Luther king Jr) نیز در اشاره به «آتش دیر سوز نارضایی که ادامه بی حرمتیها و نابرابریهایی که در حق سیاهان روا داشته میشود به آن دامن میزند» همین موضع را بیان میکند.
سه نظر غالب در این زمینه به این شرح است: (1) در آمریکا هیچ مشکل نژادی عملاً وجود ندارد. (2) به دلیل انتظارات بی جای سیاهان مشکل وجود دارد. (3) به دلیل رفتار ناعادلانهی سفیدپوستان مشکل وجود دارد. اما در پی شورشهای شهری اواسط دهه 1960، افزایش آگاهی عمومی درباره اوضاع زندگی در محلههای سیاهپوست نشین شهرها نظر (1) و (2) را بیش از پیش بی اعتبار کرد. امروزه معدودند افرادی که بخواهند وجود مشکلی را بکلی انکار کنند.
تجربه سیاهان آمریکا در بردگی گذشته خود، میراثی روستایی، مهاجرت نسبتاً اخیر به شهرها و بالاتر از همه رفتار عملاً بی رحمانه همه گروههای اقلیت و اکثریت دیگر آمریکا با آنان ریشه دارد. این تعصب عمیق و پا گرفته همیشه به صورت تبعیض سازمان یافته نیز اعمال شده است. موارد زیر را در نظر بگیرید:
1- در مقایسه با فارغ التحصیلان سفیدپوست، بدست آوردن شغل برای سیاهپوستان فارغ التحصیل بسیار مشکلتر است. تا همین اواخر بیشتر مشاغلی که در اختیار سیاهان بود، در خدمات آموزشی و دولتی بود. در حال حاضر این وضع در حال تغییر و حتی معکوس شدن است و یکی از علل آن برنامههای «اقدام مثبت» است. بسیاری از کارفرمایان سیاهان واجد شرایط را در سمتهایی که در دهههای گذشته از آنها محروم بودند استخدام میکنند.
2- اگر کارمندان سیاهپوست مهارتهای فنی (مانند نجاری، لوله کشی و امثال آن) کسب کنند، برای عضویت در اتحادیهها دچار مشکل میشوند؛ زیرا بیشتر اتحادیهها از گذشته سیاهان را از عضویت محروم کردهاند. در این مورد هم تغییراتی در حال رخ دادن است.
3- در بیشتر شهرهای شمال آمریکا اگر میزان بیکاری 8 درصد باشد، احتمالاً میزان بیکاری سیاهان سه برابر این میزان خواهد بود. در شهرهای محل صنایع سنگین - و سایر جاها - میزان بیکاری سیاهان در خلال رکود اقتصادی ممکن است به 50 درصد برسد.
4- به نقل از اداره آمار وزارت کار در سال 1972، تقریباً 5 درصد مردان سفیدپوست در مقایسه با 10 درصد مردان سیاهپوست بیکار بودند. این تفاوت 50 درصدی به معنای آن است که به نسبت باز هم تعداد بیکاران سیاهپوست دو برابر سفیدپوستان بیکار بوده است. هر چند سیاهان 12 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند، 31 درصد آنان در مرز خط فقر یا زیر آن قرار دارند، در حالی که فقط 9 درصد سفیدپوستان در زمره فقرا هستند. جای تعجب نیست که با توجه به این آمار، سیاهپوستان اکثریت افراد تحت پوشش خدمات رفاهی را در بیشتر مناطق شهری آمریکا تشکیل میدهند.
تا بعد از جنگ جهانی دوم سیاهپوستان آمریکا عمدتاً وضع موجود را - یعنی نظام نهادینه شده نژادپرستی که آنان را مدتهای مدید در پایین نردبان اقتصادی نگاه میداشت - منفعلانه میپذیرفتند. هرچند همیشه علیه این اوضاع غیرقابل تحمل اعتراضاتی صورت گرفته است؛ حتی در دوران بردگی، هیچ اعتراض و پیگیری در سطح ملی صورت نمیگرفت.
اما در دهه 1950 با تصمیم معروف دیوانعالی که جدایی نژادی را در مدارس خلاف قانون اساسی اعلام کرد و در پی آن سالها تحصن و رویاروییهای خشنتری نیز صورت گرفت، خودآگاهی بسیاری از سفیدپوستان و شاید بسیاری از سیاهان رو به تغییر گذاشت. دیگر نمیتوان در رادیو و تلویزیون ملی با شعاری علناً نژادپرستانه ظاهر شد. همچنین گنجاندن سیاهپوستان در برنامههای تلویزیونی و آگهیهای تلویزیونی و مطبوعاتی رایج گردیده است.
سالهاست که لیگهای دفاع از سیاهپوستان تشکیل شده است. بخصوص، انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان (NAACP)، که در سال 1910 تشکیل شد، دهها سال است که برای بهبود سرنوشت تمام سیاهپوستان کشور فعالیت میکند. اما با رشد نهضت حقوق مدنی در بیست سال گذشته، شکافهای جدی در رهبری نهضت سیاهان پدید آمده است. مبارزان جوان کم کم همقطاران سیاهپوست قدیمی خود را «عمو تام» لقب داده، با تصویری سازشکارانه و برده منشانه از آنان آنها را نمیپذیرند و روشهای مبتنی بر درگیری صریحتر را برای ایجاد برابری نژادی ترجیح میدهند. نهضتهای فرعی دیگری هم در گذشته جدایی نژادی را ترجیح دادهاند، ایدهای که دوباره در میان برخی از سیاهان محبوبیت یافته است (بررسی گزارش شده در کادر زیر حاوی اطلاعاتی در خصوص نگرشهای کنونی سیاهان در قبال سفید پوستان است).
سیاهان در واکنش به آزادی خواهی فزاینده سفیدپوستها میگویند: «به من نشان بده»
محققی که کار او نمونه گیری از نظرات دیگران (نظرسنجی) بوده میگوید: «آمریکاییها با تناقض روبرو هستند. در حالی که از خصومت سفیدپوستان علیه سیاهپوستان کاسته میشود، سیاهپوستان کم کم نسبت به سفیدپوستان مشکوکتر میشوند.»
مثلاً دیترویت را در نظر بگیرید. نگرش مردم آنجا همان نگرش مردم بسیاری از مناطق شمالی است و نشان میدهد که سفیدپوستان تمایل بیشتری به پذیرش همسایهی سیاهپوست دارند (46 درصد در سال 1958 نسبت به این موضوع نظر مثبت ابراز کردند و در سال 1971 این میزان 71 درصد بود). پذیرش اموزش و پرورش مختلط از 32 درصد در سال 1958 به 83 درصد در سال 1971 افزایش یافت. حتی مقبولیت ازدواج میان سیاهپوستان و سفیدپوستان از 32 درصد در سال 1968 به 49 درصد در سال 1971 افزایش یافت. این نگرشها منحصر به یک گروه از سفیدپوستان نبود: همه گروهها نسبت به سیاهان نگرشی آزادمنشانه نشان میدادند.
اما سیاهان این عقیده را نمیپذیرفتند. فقط در خلال سه سال (1968 تا 1971) تعداد سیاهانی که فکر میکردند سفیدپوستان خواستار وضع بهتری برای آنان هستند از 42 درصد به 28 درصد کاهش یافت، در صورتی که تعداد کسانی که گمان میکردند سفیدپوستان مایلند سیاهان را همچنان سرکوب کنند، از 28 درصد به 41 درصد افزایش یافت.
تعصب معکوس و بدگمانی توجیه قابل قبولی برای سوء ظن سیاهان نیست. فقط به این دلیل که نگرش سفیدپوستان بهبود یافته است، نمیتوان گفت تساهل کامل وجود دارد. مثلاً نیمی از همه سفیدپوستان هنوز «خیلی اهمیت میدادند» که یکی از خویشان نزدیکشان با رنگین پوستان ازدواج کند یا نه، در حالی که فقط 7 درصد سیاهان با ازدواج با سفیدپوستان مخالف بودند. هنوز یک اقلیت سازشناپذیر سفیدپوست وجود دارد که نظرات نژادپرستانهشان آزاداندیشانهتر نشده است؛ و حتی آنان که نگرششان ملایمتر شده است، اغلب تمایلی به حمایت از ایجاد تغییرات بنیادین برای بهبود وضع سیاهان ندارند. محققان به این نتیجه میرسند که در واقع با اینکه تعداد بیشتری از سفیدپوستان نظرات خالی از تعصب دارند، بسیاری از آنان حاضر نیستند برای تحقق آن نظرات ناراحتی زیادی تحمل کنند.» (البته هیچ کدام متعصبانی که مایل به تحمل زیان زیادی باشند نیستند).
خود سفیدپوستان فضای موجود را نژادپرستانهتر از آنچه واقعاً بود میدانستند. در سال 1971 از هر پنج سفیدپوست چهار نفر بازی کردن بچههای هر دو نژاد را با هم میپذیرفتند، اما فقط یک سوم آنان فکر میکردند که سفیدپوستان دیگر همین نظر را دارند. چون سفیدپوستان در مورد وجود تعصب اغراق میکردند، تعجبی ندارد که سیاهان نیز چنین میکردند. (منبع: مجله روان شناسی امروز، 1974، ص 88-82)
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول