پارادوكس جامعه مدنی(2)
نگاهی گذرا به كتابخانهها، آرشیوها و فصلنامههای علمی در رشتههای علوم سیاسی، جامعهشناسی، اقتصاد، ارتباطات و فلسفه به خوبی نشان میدهد كه چگونه واژه جامعه مدنی در موسسات فرهنگی و محافل دانشگاهی و علمی غرب، ترویج و توسعه پیدا كرد، روشنفكران و روزنامهنگاران و فرهنگیان كشورهای شرقی و همچنین مسلمان چگونه این جریان را به زودی و اغلب تقلیدی دنبال كردند.
از جنبه كمیت مطمئنا میتوان گفت كه آثار مربوط به جامعه مدنی یكی از بزرگترین گروه نوشتهها و مطالعات علوم اجتماعی غرب در دهه آخر قرن بیستم بوده است. در اینجا پیش از اینكه به تفصیل به نظریات غرب درباره جامعه مدنی بپردازیم، بهتر است اشارهای مختصر به رشد و پرورش این فكر در اروپا و امریكا داشته باشیم. جامعه مدنی یك تصور، یك فكر، یك عقیده و یك نظریه روشنفكرانه در غرب است كه ریشههایی در رنسانس اروپا و بیداری آن قاره دارد. جامعه مدنی، اروپای مدرن را از اروپای قرون وسطی جدا میكند، عالمیت غرب را با جهالت غرب، مدنیت غرب را با وحشیگری غرب و قانون غرب را با بیقانونی غرب فرق مینهد. جامعه مدنی یكی از روزنههای غرب در جستوجوی جامعه مطلوب است. جامعه مدنی، یك حكمت الهی برای ترقی در غرب است. تناقض آن، با تصور دیگر غرب درباره مركزیت حكومت، ایدئولوژی خردگرایی و معنای قدرت در ترقی و پیشرفت بشر بسیار واضح است. به عقیده نویسندگان غرب، اولین باغچه جامعه مدنی غرب با افكار رنسانس گل كرد؛ زمانی كه ماكیاولی(۲) و متفكران دیگر اروپا فرمول شهروندی، اطاعت از قدرت و معنای آن را از جوانب نظری و عملی طرح كردند. با نظرپردازیهایی كه درباره حكومت و دولت، به ویژه درخصوص قراردادهای اجتماعی، در قرن هفدهم در اروپا شروع شد، بحث درباره جامعه مدنی در آثار متفكرانی مانند توماس هابز(۳) و جان لاك(۴) تجلی بیشتری یافت. جامعه مدنی برای اندیشمندان آن دوره اروپا، نظمی بود كه نه تنها در مقابل نظم طبیعی، بلكه در رویارویی با وحشیگری، استبداد و روابط فئودالی قرار داشت. با انقلاب صنعتی و توسعه سرمایهداری، جامعه مدنی به جامعه سوداگری و بازرگانی تبدیل شد و نظریهپردازان روشنفكر اسكاتلندی سیر «بازار» و بخش اقتصادی و مالی در شكلگیری جامعه را مطرح كردند. بدین سان جامعه مدنی با آزادی، بهره و منفعت مترادف شد. آنچه این متفكران به آن توجه نكردند، تمایز جامعه مدنی از حكومت و دولت بود و این كار باید با نوشتههای هگل انجام میشد. بنابراین جامعه مدنی نه تنها خارج از حكومت و دولت قرار داشت، بلكه در رویارویی با دولت و حكومت بود.هگل، ابعاد اخلاقی جامعه مدنی را مورد مطالعه قرار داد.(۵) برای او، جامعه مدنی یك فضای كاملاً خودخواهانه، تماماً رقابتی و پر از عقدههای فردی و گروهی بود. از نظر او حكومت میتوانست از جامعه مدنی عبور كرده، یك جامعه اخلاقی متعالی خلق كند كه كاملاً تحت قانون باشد. ماركس، حرفهای هگل را گرفت و با پیچاندن آن، ادعا كرد جامعه مدنی یك جامعه «بورژوا» بیشتر نیست.(۶) در حالیكه اندیشمندان غرب در قرن هیجدهم و نوزدهم، مانند آدام فرگوسن، توماس پین، و الیكس دوتوكویل، جامعه مدنی را بستری برای مردمسالاری، دمكراسی و كثرتگرایی پلورالیسم دیدند كه با استبداد و تك فكریگری در مبارزه است. در غرب مفهوم جامعه مدنی مجددا در قرن بیستم با نوشتههای كسانی مثل آنتونیو گرامشی از ایتالیا زنده شد. گرامشی كه خود یك ماركسیست بود و افكارش درباره دمكراسی و پلورالیسم تا اندازهای مبهم بود، ادعا كرد كه رقابت بین جامعه مدنی و دولت و حكومت، بالاخره به افول هر دو خواهد انجامید.(۷) به مدت چندین دهه، به ویژه در دوره جنگ سرد میان دو اردوگاه كمونیسم و كاپیتالیسم، مفهوم جامعه مدنی به فراموشی سپرده شد و تاكید بر «جامعه دمكراسی كاپیتالیسم» و «جامعه دمكراتیك سوسیالیسم» بود.
با سقوط شوروی و اقمار آن و با بحران سیاسی و اقتصادی جامعه اروپای غربی و اتحادیه اروپا و امریكا، بار دیگر دغدغه جامعه مدنی بحث روز شد. فروپاشی شوروی و سقوط دولتهای كمونیست اروپای مركزی و شرقی و بحثی كه در میان نویسندگان و روشنفكران این مناطق درباره جامعه مدنی به مثابه یك چارچوب جدید برای رهایی از سلطهگراییهای دهههای قبل شروع شده بود، این فرصت را به امریكا و سیاستگذاران آن داد تا با استفاده از مدلولات جامعه مدنی، نفوذ خود را در جماهیر سابق تحت تسلط شوروی و به ویژه در اروپا مستحكم كنند و این، آغاز یك سلسله از فعالیتهای امریكا در این مناطق بود. دخالتهای غرب، به ویژه امریكا در امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بسیاری از كشورهای آسیایی، افریقایی و امریكای لاتین ـــ از جمله روسیه، اروپای مركزی و شرقی و جمهوریهای آسیای مركزی ــ همیشه با استفاده از شعارهای جامعه مدنی، دمكراسی و توسعه سیاسی یكی از مبهمترین ابزار لیبرالیسم نو یا تجددگرایی جدید و آزادیخواهی تازه بوده است. تسلط و استیلای قدرتهای غرب در این مناطق و دست اندازیهای چند دهه اخیر امریكا در كشورهایی مثل فیلیپین، شیلی، نیكاراگوئه، هائیتی، افریقای جنوبی و مناطقی مانند بالكان، خاورمیانه، خلیج فارس و آسیا ــ پسیفیك، این استراتژی جامعه مدنی كردن و دمكراسیسازی را به خوبی نشان میدهد. دخالت در نهضتهای استقلالطلبانه و ضد استعماری اصیل این كشورها و مناطق و كوشش در خلق چالشهای جدید آزادیخواهانه غربنما در میان نخبگان و طبقه مرفه و متوسط این كشورها، چیزی جز پیوند دادن این ممالك به بلوك و شبكه جهانشمولی اقتصادی و سیاسی جدید نیست. امریكا و اتحادیه اروپا موقعی از پشتیبانی استبداد و اقتدارگری فردی و خانوادگی در امریكای لاتین و آسیای شرقی و نژاد گرایی و پاكسازی نسلها در افریقا و اروپای مركزی دوری جستند كه نهضتهای آزادیخواهانه اصیل در این كشورها به منظور تدوین و تكمیل دمكراسی و مردمسالاری ویژه خود، نظام سرمایهداری و دمكراسی لیبرالیسم انحصاری جهانی را كه غرب در مركز آن قرار دارد، مورد تهدید قرار دادند. نگرانی غرب در این كشورها، تغییرات سیاسی و تعویض كابینه و دولتها و جابهجایی نخبگان حاكم بر نظام نیست. هراس اصلی غرب در این است كه مبادا نظام اجتماعی تغییر پیدا كند و با تغییر آن، تثبیت اجتماعی رنگ و روی خود را عوض كرده، به تزلزل بیفتد.
طبیعت جامعه مدنی به مثابه چرخ دمكراسی و مردمسالاری، با نظام اجتماعی جهانی و ملی ارتباط دارد. نظام اجتماعی و دیدگاه ما درباره جامعه و خود و دیگران درباره این دنیا و آخرت، سیستمهای اقتصادی و سیاسی را به وجود میآورد. نه تولید و تكثیر و توزیع و نه دولت و سیستم سیاسی، هیچكدام به تنهایی عامل اصلی جوامع بشری نیستند. شكافهای موجود اقتصادی در جهان و در سطح ملی و منطقهای با مفاهیم و معانی غرب در مورد جامعه، توسعه، ترقی، رفاه، مدنیت و آزادی، رابطه مستقیم دارند. گزارش دهه اخیر سازمان ملل متحد كه اداره برنامه توسعه این سازمان تحت عنوان «گزارش توسعه انسانی» منتشر كرده است، یك دورنما و تصویر از فقر در دریای ثروت است. برطبق این گزارش، ۸۳ درصد از ثروت دنیا میان كشورهای شمالی (امریكا و اروپا) كه فقط ۲۰ درصد جمعیت جهان را تشكیل میدهند، تمركز یافته است. این اقلیت شمال جهان كه دنیای غرب را تشكیل میدهد، ۸۳ درصد از تولیدات ملی دنیا، ۸۱ درصد از تجارت دنیا، ۹۵ درصد از بانكها و موسسات پولی و بازرگانی جهان، ۸۰ درصد از پسانداز دنیا و ۸۱ درصد از سرمایهگذاری داخلی و ۹۴ درصد از تحقیقات و توسعه جهانی را در دست دارند. این اقلیت غرب ۷۰ درصد انرژی دنیا، ۷۵ درصد فلزات دنیا، ۸۵ درصد جنگلهای دنیا، و ۶۰ درصد آذوقه و خوراك موجود در دنیا را مصرف میكند و این در حالی است كه ۲۰ درصد طبقه پایینترین دنیا، فقط مالك و صاحب ۴/۱ درصد از ثروت جهان هستند.مفاهیم كنونی بینالمللی كه آفریده قدرتهای غرب بوده است، به نام ملیگرایی، آزادی و استقلال ملی، حاكمیت ملی و حقوق بینالمللی، سرزمینهای آسیایی و افریقایی و امریكای لاتین و به ویژه دنیای اسلام را تكه تكه كرده و به تفرقه انداخته، در حالی كه خود از «ایالات متحده» و «اتحادیه اروپا» و جوامع جامعتر و بزرگتر صحبت میكنند، غرب گفتوگوی جامعه مدنی امروز را در محیطی تشویق و ترویج میكند كه این شكافهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در نظام جهانی استقرار یافته و خشونت و تجاوز جایگزین عدالت اجتماعی شده است. بسیاری از متفكران و اندیشمندان قرون نوزدهم و بیستم در غرب، نظریات مختلفی درباره نخبگان جامعه دادهاند؛ ولی بیشتر آنها در یك موضوع مشاركت دارند كه یك اقلیت كوچك توانسته است با روشهای مختلف مشروع و نامشروع اراده و خواستههای خود را بر دیگران ــ یعنی اكثریت جامعه ــ تحمیل كند.
امروز مفهوم جامعه مدنی وسیلهای شده است تا اقلیت كوچك جهانی ــ كه نخبگان دولتی و اقتصادی غرب در بالای این هرم قرار دارند ــ سیاستها و اهداف خود را به دست نخبگان آماده و تربیت شده یا شیفته غرب به اكثریت مردم و قشرهای پایین تحمیل و نظام اجتماعی را تثبیت كنند.نظام دولت ملی ممالك متحده امریكا ــ تنها امپراتوری عصر ماـــ به علت تحولات سیاسی و اجتماعی و اخلاقی داخلی و خارجی ممكن است رو به افول گذاشته و بدون شك بر اثر دگرگونیهای دو دهه اخیر ترك خورده و تزلزل پیدا كرده باشد؛ ولی سلطهگرایی و برتریطلبی امریكا در جایگاه تنها ابر قدرت، نه تنها آرامتر نشده، بلكه حتی تشدید یافته و تغییر اسم داده است. امپراتوری امریكا در حال حاضر كوشش دارد، نقش خود را در صحنه جهانی دوباره تعریف كند، ولی ما نباید این رهبری جهانی امریكا را در سلطهگرایی و برتریطلبی با نظام فراملی و فراملیتی كه در حال تكوین است، اشتباه كنیم؛ شكلگیری اجتماعی و اقتصادی جدیدی كه در سطح فراملی و جهانشمول نطفهگذاری شده، با طبقه نخبگان و مدیریت ویژه و ایدئولوژی مخصوص خود، جایگزین زیرساخت نظام ملی خواهد شد. ایدئولوژی «دمكراسی لیبرال» از قرن هفدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب، ابزاری بود كه در نتیجه مبارزه طبقه جدید سرمایهدار علیه دو گروه دیگر در جامعه به وجود آمد؛ یكی طبقه فئودال و آریستوكراس و ایدئولوژی آن بود و دیگری طبقات پایین و قشر عظیم جامعه كه هنوز به طرف سرمایهداری جدید صنعتی كشیده نشده بودند.
منبع:خبرگزاری فارس
از جنبه كمیت مطمئنا میتوان گفت كه آثار مربوط به جامعه مدنی یكی از بزرگترین گروه نوشتهها و مطالعات علوم اجتماعی غرب در دهه آخر قرن بیستم بوده است. در اینجا پیش از اینكه به تفصیل به نظریات غرب درباره جامعه مدنی بپردازیم، بهتر است اشارهای مختصر به رشد و پرورش این فكر در اروپا و امریكا داشته باشیم. جامعه مدنی یك تصور، یك فكر، یك عقیده و یك نظریه روشنفكرانه در غرب است كه ریشههایی در رنسانس اروپا و بیداری آن قاره دارد. جامعه مدنی، اروپای مدرن را از اروپای قرون وسطی جدا میكند، عالمیت غرب را با جهالت غرب، مدنیت غرب را با وحشیگری غرب و قانون غرب را با بیقانونی غرب فرق مینهد. جامعه مدنی یكی از روزنههای غرب در جستوجوی جامعه مطلوب است. جامعه مدنی، یك حكمت الهی برای ترقی در غرب است. تناقض آن، با تصور دیگر غرب درباره مركزیت حكومت، ایدئولوژی خردگرایی و معنای قدرت در ترقی و پیشرفت بشر بسیار واضح است. به عقیده نویسندگان غرب، اولین باغچه جامعه مدنی غرب با افكار رنسانس گل كرد؛ زمانی كه ماكیاولی(۲) و متفكران دیگر اروپا فرمول شهروندی، اطاعت از قدرت و معنای آن را از جوانب نظری و عملی طرح كردند. با نظرپردازیهایی كه درباره حكومت و دولت، به ویژه درخصوص قراردادهای اجتماعی، در قرن هفدهم در اروپا شروع شد، بحث درباره جامعه مدنی در آثار متفكرانی مانند توماس هابز(۳) و جان لاك(۴) تجلی بیشتری یافت. جامعه مدنی برای اندیشمندان آن دوره اروپا، نظمی بود كه نه تنها در مقابل نظم طبیعی، بلكه در رویارویی با وحشیگری، استبداد و روابط فئودالی قرار داشت. با انقلاب صنعتی و توسعه سرمایهداری، جامعه مدنی به جامعه سوداگری و بازرگانی تبدیل شد و نظریهپردازان روشنفكر اسكاتلندی سیر «بازار» و بخش اقتصادی و مالی در شكلگیری جامعه را مطرح كردند. بدین سان جامعه مدنی با آزادی، بهره و منفعت مترادف شد. آنچه این متفكران به آن توجه نكردند، تمایز جامعه مدنی از حكومت و دولت بود و این كار باید با نوشتههای هگل انجام میشد. بنابراین جامعه مدنی نه تنها خارج از حكومت و دولت قرار داشت، بلكه در رویارویی با دولت و حكومت بود.هگل، ابعاد اخلاقی جامعه مدنی را مورد مطالعه قرار داد.(۵) برای او، جامعه مدنی یك فضای كاملاً خودخواهانه، تماماً رقابتی و پر از عقدههای فردی و گروهی بود. از نظر او حكومت میتوانست از جامعه مدنی عبور كرده، یك جامعه اخلاقی متعالی خلق كند كه كاملاً تحت قانون باشد. ماركس، حرفهای هگل را گرفت و با پیچاندن آن، ادعا كرد جامعه مدنی یك جامعه «بورژوا» بیشتر نیست.(۶) در حالیكه اندیشمندان غرب در قرن هیجدهم و نوزدهم، مانند آدام فرگوسن، توماس پین، و الیكس دوتوكویل، جامعه مدنی را بستری برای مردمسالاری، دمكراسی و كثرتگرایی پلورالیسم دیدند كه با استبداد و تك فكریگری در مبارزه است. در غرب مفهوم جامعه مدنی مجددا در قرن بیستم با نوشتههای كسانی مثل آنتونیو گرامشی از ایتالیا زنده شد. گرامشی كه خود یك ماركسیست بود و افكارش درباره دمكراسی و پلورالیسم تا اندازهای مبهم بود، ادعا كرد كه رقابت بین جامعه مدنی و دولت و حكومت، بالاخره به افول هر دو خواهد انجامید.(۷) به مدت چندین دهه، به ویژه در دوره جنگ سرد میان دو اردوگاه كمونیسم و كاپیتالیسم، مفهوم جامعه مدنی به فراموشی سپرده شد و تاكید بر «جامعه دمكراسی كاپیتالیسم» و «جامعه دمكراتیك سوسیالیسم» بود.
با سقوط شوروی و اقمار آن و با بحران سیاسی و اقتصادی جامعه اروپای غربی و اتحادیه اروپا و امریكا، بار دیگر دغدغه جامعه مدنی بحث روز شد. فروپاشی شوروی و سقوط دولتهای كمونیست اروپای مركزی و شرقی و بحثی كه در میان نویسندگان و روشنفكران این مناطق درباره جامعه مدنی به مثابه یك چارچوب جدید برای رهایی از سلطهگراییهای دهههای قبل شروع شده بود، این فرصت را به امریكا و سیاستگذاران آن داد تا با استفاده از مدلولات جامعه مدنی، نفوذ خود را در جماهیر سابق تحت تسلط شوروی و به ویژه در اروپا مستحكم كنند و این، آغاز یك سلسله از فعالیتهای امریكا در این مناطق بود. دخالتهای غرب، به ویژه امریكا در امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بسیاری از كشورهای آسیایی، افریقایی و امریكای لاتین ـــ از جمله روسیه، اروپای مركزی و شرقی و جمهوریهای آسیای مركزی ــ همیشه با استفاده از شعارهای جامعه مدنی، دمكراسی و توسعه سیاسی یكی از مبهمترین ابزار لیبرالیسم نو یا تجددگرایی جدید و آزادیخواهی تازه بوده است. تسلط و استیلای قدرتهای غرب در این مناطق و دست اندازیهای چند دهه اخیر امریكا در كشورهایی مثل فیلیپین، شیلی، نیكاراگوئه، هائیتی، افریقای جنوبی و مناطقی مانند بالكان، خاورمیانه، خلیج فارس و آسیا ــ پسیفیك، این استراتژی جامعه مدنی كردن و دمكراسیسازی را به خوبی نشان میدهد. دخالت در نهضتهای استقلالطلبانه و ضد استعماری اصیل این كشورها و مناطق و كوشش در خلق چالشهای جدید آزادیخواهانه غربنما در میان نخبگان و طبقه مرفه و متوسط این كشورها، چیزی جز پیوند دادن این ممالك به بلوك و شبكه جهانشمولی اقتصادی و سیاسی جدید نیست. امریكا و اتحادیه اروپا موقعی از پشتیبانی استبداد و اقتدارگری فردی و خانوادگی در امریكای لاتین و آسیای شرقی و نژاد گرایی و پاكسازی نسلها در افریقا و اروپای مركزی دوری جستند كه نهضتهای آزادیخواهانه اصیل در این كشورها به منظور تدوین و تكمیل دمكراسی و مردمسالاری ویژه خود، نظام سرمایهداری و دمكراسی لیبرالیسم انحصاری جهانی را كه غرب در مركز آن قرار دارد، مورد تهدید قرار دادند. نگرانی غرب در این كشورها، تغییرات سیاسی و تعویض كابینه و دولتها و جابهجایی نخبگان حاكم بر نظام نیست. هراس اصلی غرب در این است كه مبادا نظام اجتماعی تغییر پیدا كند و با تغییر آن، تثبیت اجتماعی رنگ و روی خود را عوض كرده، به تزلزل بیفتد.
طبیعت جامعه مدنی به مثابه چرخ دمكراسی و مردمسالاری، با نظام اجتماعی جهانی و ملی ارتباط دارد. نظام اجتماعی و دیدگاه ما درباره جامعه و خود و دیگران درباره این دنیا و آخرت، سیستمهای اقتصادی و سیاسی را به وجود میآورد. نه تولید و تكثیر و توزیع و نه دولت و سیستم سیاسی، هیچكدام به تنهایی عامل اصلی جوامع بشری نیستند. شكافهای موجود اقتصادی در جهان و در سطح ملی و منطقهای با مفاهیم و معانی غرب در مورد جامعه، توسعه، ترقی، رفاه، مدنیت و آزادی، رابطه مستقیم دارند. گزارش دهه اخیر سازمان ملل متحد كه اداره برنامه توسعه این سازمان تحت عنوان «گزارش توسعه انسانی» منتشر كرده است، یك دورنما و تصویر از فقر در دریای ثروت است. برطبق این گزارش، ۸۳ درصد از ثروت دنیا میان كشورهای شمالی (امریكا و اروپا) كه فقط ۲۰ درصد جمعیت جهان را تشكیل میدهند، تمركز یافته است. این اقلیت شمال جهان كه دنیای غرب را تشكیل میدهد، ۸۳ درصد از تولیدات ملی دنیا، ۸۱ درصد از تجارت دنیا، ۹۵ درصد از بانكها و موسسات پولی و بازرگانی جهان، ۸۰ درصد از پسانداز دنیا و ۸۱ درصد از سرمایهگذاری داخلی و ۹۴ درصد از تحقیقات و توسعه جهانی را در دست دارند. این اقلیت غرب ۷۰ درصد انرژی دنیا، ۷۵ درصد فلزات دنیا، ۸۵ درصد جنگلهای دنیا، و ۶۰ درصد آذوقه و خوراك موجود در دنیا را مصرف میكند و این در حالی است كه ۲۰ درصد طبقه پایینترین دنیا، فقط مالك و صاحب ۴/۱ درصد از ثروت جهان هستند.مفاهیم كنونی بینالمللی كه آفریده قدرتهای غرب بوده است، به نام ملیگرایی، آزادی و استقلال ملی، حاكمیت ملی و حقوق بینالمللی، سرزمینهای آسیایی و افریقایی و امریكای لاتین و به ویژه دنیای اسلام را تكه تكه كرده و به تفرقه انداخته، در حالی كه خود از «ایالات متحده» و «اتحادیه اروپا» و جوامع جامعتر و بزرگتر صحبت میكنند، غرب گفتوگوی جامعه مدنی امروز را در محیطی تشویق و ترویج میكند كه این شكافهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در نظام جهانی استقرار یافته و خشونت و تجاوز جایگزین عدالت اجتماعی شده است. بسیاری از متفكران و اندیشمندان قرون نوزدهم و بیستم در غرب، نظریات مختلفی درباره نخبگان جامعه دادهاند؛ ولی بیشتر آنها در یك موضوع مشاركت دارند كه یك اقلیت كوچك توانسته است با روشهای مختلف مشروع و نامشروع اراده و خواستههای خود را بر دیگران ــ یعنی اكثریت جامعه ــ تحمیل كند.
امروز مفهوم جامعه مدنی وسیلهای شده است تا اقلیت كوچك جهانی ــ كه نخبگان دولتی و اقتصادی غرب در بالای این هرم قرار دارند ــ سیاستها و اهداف خود را به دست نخبگان آماده و تربیت شده یا شیفته غرب به اكثریت مردم و قشرهای پایین تحمیل و نظام اجتماعی را تثبیت كنند.نظام دولت ملی ممالك متحده امریكا ــ تنها امپراتوری عصر ماـــ به علت تحولات سیاسی و اجتماعی و اخلاقی داخلی و خارجی ممكن است رو به افول گذاشته و بدون شك بر اثر دگرگونیهای دو دهه اخیر ترك خورده و تزلزل پیدا كرده باشد؛ ولی سلطهگرایی و برتریطلبی امریكا در جایگاه تنها ابر قدرت، نه تنها آرامتر نشده، بلكه حتی تشدید یافته و تغییر اسم داده است. امپراتوری امریكا در حال حاضر كوشش دارد، نقش خود را در صحنه جهانی دوباره تعریف كند، ولی ما نباید این رهبری جهانی امریكا را در سلطهگرایی و برتریطلبی با نظام فراملی و فراملیتی كه در حال تكوین است، اشتباه كنیم؛ شكلگیری اجتماعی و اقتصادی جدیدی كه در سطح فراملی و جهانشمول نطفهگذاری شده، با طبقه نخبگان و مدیریت ویژه و ایدئولوژی مخصوص خود، جایگزین زیرساخت نظام ملی خواهد شد. ایدئولوژی «دمكراسی لیبرال» از قرن هفدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب، ابزاری بود كه در نتیجه مبارزه طبقه جدید سرمایهدار علیه دو گروه دیگر در جامعه به وجود آمد؛ یكی طبقه فئودال و آریستوكراس و ایدئولوژی آن بود و دیگری طبقات پایین و قشر عظیم جامعه كه هنوز به طرف سرمایهداری جدید صنعتی كشیده نشده بودند.
منبع:خبرگزاری فارس