پارادوكس جامعه مدنی(1)
كشورهای اسلامی میتوانند مفهوم كاملا مترقی و اصیلی از جامعه مدنی را از منابع لایزال فرهنگ و تمدن خود اتخاذ كنند و از اینكه آفات اجتماعی غرب را همراه ایده «جامعه مدنی غرب» به درون خود نپذیرفتهاند، خشنود باشند. با مطالعه مقاله زیر كه به قلم حمید مولانا نگارش یافته است، چشماندازی از این بیمها و امیدها در افق دید شما قرار میگیرد.
در آیینهای و تاریخ تمدن ملل مشرق زمین، به ویژه در تمدن اسلامی، بنیادها و نمادهای اصیلی از مفهوم «جامعه مدنی» یافت میشود كه در خور تكریم و پاسداشت است؛ اما آن مفهومی از جامعه مدنی كه در دهههای اخیر بحث روز محافل فكری و سیاسی جهان شده و در حال تبدیل به یكی از پارامترهای فرایند جهانیسازی است، مفاهیمی از مناسبات شهروند و حكومت را احیا میكند كه از عهد رنسانس مشخصا توسط ماكیاول و پس از آن اصحاب دایرهٔالمعارفها، ظهور كرد و به تدریج دوران جدید غرب را از عهد بربریت و قرون وسطی جدا ساخت. اما در خود غرب هم جامعه مدنی نتوانسته است به عنوان موجودی مستقل از دولتمردان و ثروتمندان و نفوذها و فشارهای ناشی از ساختار گریزناپذیر حاكمیت سیاسی، تحقق یابد. امروزه حتی مساعدت و تعاون دولتهای غربی درخصوص سازمانها و تشكیلات غیرانتفاعی مدنی كاهش نیز داشته است كه نظریهپردازان اجتماعی آن را «بحران پلورالیسم، رفاه و تامین اجتماعی» مینامند. به هر حال هم بنیادها و نمادهای جامعه مدنی غرب با ویژگیهای فرهنگی ـــ اقلیمی كشورهای اسلامی ناهمگون است و هم آسیبهایی كه پایههای جامعه مدنی غرب را متزلزل ساخته، ناشی از خصیصههای سوداگرانه و زورمدارانه مختص لیبرال دمكراسی غرب است. كشورهای اسلامی میتوانند مفهوم كاملا مترقی و اصیلی از جامعه مدنی را از منابع لایزال فرهنگ و تمدن خود اتخاذ كنند و از اینكه آفات اجتماعی غرب را همراه ایده «جامعه مدنی غرب» به درون خود نپذیرفتهاند، خشنود باشند. با مطالعه مقاله زیر كه به قلم محققانه پروفسور مولانا نگارش یافته است، چشماندازی از این بیمها و امیدها در افق دید شما قرار میگیرد. یك دهه قبل، وقتی جنگ سرد میان دو قطب شوروی و امریكا به پایان رسید و امید «صلح مسالمتآمیز» صحنه بینالمللی را فرا گرفته بود، غربیها به ظهور «جامعه مدنی» و «جهانداری جدید» امیدوار شدند. امروز در ردیف سلسله بحرانهایی كه در این مدت نظام بینالمللی به خود دیده است ــ از جمله جنگ خلیج فارس و دخالت بیشتر امریكاییها در این ناحیه، نسلكشی در بوسنی و هرزگوین و كوزوو، كشتار فوقالعاده در جنگهای طایفه و قبیلهای در رواندا و سایر نقاط افریقا، تجاوز بیرحمانه به مردم مسلمان و امت اسلامی در فلسطین، چچن، كشمیر، سومالی و نقاط دیگر، و اختلاف و ترور چندین دهه در ایرلند شمالی میان دو گروه ملیگرای پروتستان و كاتولیك، همه و همه ــ آن خوشبینی اولیه را در غرب به یك بدبینی و ناامیدی تبدیل كرده است.
شعارهای ملی و بینالمللی برای ایجاد یك جو روابط همه جانبه و عناوینی مانند «پایان تاریخ»، «صلح و دمكراسی»، «نظام جدید بینالمللی»، «كشمكش و تصادم تمدنها» و همچنین «گفتوگوی تمدنها» نتوانستهاند، كوچكترین اثری در بهبود وضع كنونی جهانی داشته باشند. گفتمان درباره شكلبندی تازه برای دنیای جدید با موضوعهایی نظیر «دولتهای با قدرتتر»، «رهبران با اقتدارتر» و «سازمانهای جهانی مسلطتر» همراه شده است. كوشش برای خلاقیت قرن بیستویكم در جلد قرن بیستم و سازمانهای گذشته و زنگزده آن كه از سیستمهای ملّی و منطقهای قرن هیجدهم به میراث برده بود، در حقیقت سیر به سوی بینظمی است. در این ده سال كشورهای اروپای مركزی و شرقی، افریقای جنوبی و آسیای مركزی استقلال خود را ــ از نوع استثمار ــ جشن گرفتند، بدون اینكه بدانند دقیقا چگونه این مخالفت و شورش و قیام را به یك نظام مردمسالار و مستقل تبدیل كنند. صدای اصلاحطلبانی مانند واكسلاو هاول در اروپای شرقی و ماندلا در افریقای جنوبی مدتها در مطبوعات و رسانههای دنیا طنین افكند؛ ولی موفقیت این رهبران چیزی بالاتر از تلاش نیم قرن قبل رهبران دنیای سوم، مانند گاندی، نهرو، مصدق، ناصر، سوكارنو ــ كه علیه استعمار برخاستند، ولی به سازش با سیستم جهانی غرب عقیده داشتند ــ نبود.
اروپای مركزی و شرقی، آسیای مركزی، افریقای جنوبی و حتی روسیه موقعی وارد دنیای جدیدتر میشدند كه همه چیز از سازمانهای اقتصادی و سیاسی گرفته تا ایدئولوژی و جامعه مدنی را امریكا و متفقین فكری و نظامی آن در اروپا فراهم كرده بودند. این كشورها در همان وضع و حالتی بودند كه كم و بیش دنیای سومِ پس از جنگ دوم جهانی و مبارزات ضد استعماری ایجاد كرده بود. پس در اوضاع فعلی چه باید كرد؟ در غرب به ویژه در میان لیبرالها و محافظهكاران، اختلاف سلیقه بر سر قدرت، حجم و ظرفیت و وسعت دولت است. بسیاری از لیبرالها عقیده دارند دولت محدود بهترین دولت است و اگر وضع جامعه و نظام را در این موقعیت به حال خود گذارند، نه تنها رفاه عمومی فراهم خواهد شد بلكه صلح و مساوات نیز نصیب جامعه خواهد شد؛ ولی همین لیبرالها به خوبی دیدند كه چگونه در وضعیت ضعف یك دولت و حكومت مقتدر و پا بر جا، خونریزی و كشتار در بوسنی و هرزگوین، رواندا، لبنان، افغانستان و غیره بروز كرد و كسی به مجازات متجاوزان برنخاست. در مقابل این نظریه، عدهای از لیبرالها و محافظهكاران هستند كه از نظام دولت قوی كه متفكر غربی، توماس هابز، پیشنهاد كرده بود، پشتیبانی كنند و آن را بهترین راه برای مبارزه با «وضع طبیعت» ــ كه گروهها و اجتماعات معمولاً به دریدن یكدیگر مشغول هستند ــ بدانند.
در عین حال هیچ دلیلی وجود ندارد كه اگر موانع حكومتی از بین رود و دولتهایی با حداقل قدرت به وجود آیند، نظام سرمایهداری مدرن امروزی خواهد توانست از اختلافات و اغتشاشات در جوامع جلوگیری كند. در حقیقت بحث درباره انتخاب میان دولت مقتدر و بزرگ و دولت محدود و كوچك و این دو نوع نظام نیست، بلكه این درد و دواها در مورد كیفیت و نوع حكومت و دولت هم هست. به اصطلاح این كیفیت خود دولت و حكومت در غرب است كه مورد سوال ماست و نه اندازه و حدود و حجم و ظرفیت آن؛ به عبارت دیگر اگر ما به فراسوی الگوهای معمولی و متداول امروزی «ملّت ـــ دولت» و «جامعه» نیندیشیم، كیفیت جامعه مدنی مفروض را نیز نمیتوانیم تغییر دهیم و اصلاح كنیم. احیای فكر جامعه مدنی در دهه ۱۹۸۰ در اروپا و سپس در نقاط دیگر مبنی براین بود كه جامعه مدنی خواهد توانست خارج از منافع بازرگانی و بازاری سوداگران و خارج از فشار و نفوذ دولتمردان و حكمفرمایان وجود داشته باشد. چنین جامعه مدنی ایدهآلی شاید در یك اجتماع كوچك خیالی ممكن باشد، ولی در دنیایی كه جهانی شدن تولید و توزیع، كار و شغل، و رقابت و حسودی دولتها و حكومتها با یكدیگر بیش از هر موقع دیگر افزونی یافته است، غیرممكن به نظر میرسد. امروز استفاده و كاربرد واژه «جامعه مدنی» با معنای آن، در سه قرن پیش در اروپا و امریكا بسیار فرق دارد. وقتی متفكر و فیلسوف و اقتصاددان اسكاتلندی، آدام اسمیت، كه امروز در غرب به نام بنیانگذار و پدر اقتصاد كلاسیك معروف است، از بازار و تبادل كالا و پول صحبت كرد، كیفیت و حجم و اندازه بازار و اقتصاد و تجارت در قرن هیجدهم تفاوت فاحشی با وضع امروزی داشت؛ زیرا در زمان او این چنین شبكههای پیچیده تبادل پول و كالا و اطلاعات اصلاً وجود خارجی نداشت. مطالعه دقیق و عمیق اثر مشهور اسمیت(۱) «ثروت ملل» در حقیقت به جای سلسلهای از تئوریهای منظم اقتصادی خواننده را با یك سلسله گفتمانهای اخلاقی و ارتباطی مواجه میكند.
امید و اعتماد روشنفكران ماركسیستی و دست چپی اروپای مركزی و شرقی به جامعه مدنی كه حكایت از دلسردی و نارضایتی آنها از فروپاشیدگی نظامهای خود بود و جشن دولتمردان و روشنفكران محافظه كار غرب ــ مانند فرانسیس فوكویامای امریكایی كه «پایان تاریخ» را رهایی جامعه شوروی و اروپای مركزی و غربی از كمونیسم و مشاركت آنان را در اردوگاه لیبرالیسم میدید ــ بسیار سادهلوحانه و داستانی خوش باورانه بود. نوشتن قانون اساسی شاید كمتر از شش ماه طول بكشد، ولی تحكیم و استقرار یك نظام اقتصادی جدید كمتر از شش سال عملی نخواهد بود. در غرب، هم مدنیت و هم جامعه مدنی در قرن بیستم مورد حمله و تجاوز دو نوع فكر و سیاست قرار گرفت. حمله و هجوم اولی را زمامداران و احزاب مستبد سوسیالیست و كمونیست در این جوامع صورت دادند و تهاجم دومی را دولتهای محافظهكار افراطی مانند دولت مارگارت تاچر در بریتانیا و دولتهایی مانند ریچارد نیكسون و رونالد ریگان در امریكا كردند. احزاب سوسیالیست و كمونیست، سازمانهای مدنی موجود در غرب را برای تحصیل قدرت اجتماعی مانع میدیدند و نوع دومی جز به فرد و دولت به چیز دیگری اعتقاد نداشت. در هر دو سیستم مفهوم جامعه در درجه دوم گفتمان و سیاستگذاری، پس از مفهوم دولت، فرد و حزب قرار گرفت. به مدت دو قرن از اوائل قرن نوزدهم، اندیشه اجتماعی و سیاسی غرب توجهی به مفهوم و معنا و اولویت جامعه نكرد. دولت، بوروكراسی، احزاب، امپراتوری و اقتصاد، مقولات و موضوعات روز اندیشمندان بودند. با شناخت تدریجی افول جامعه از اواسط قرن بیستم، نظریهپردازان و متفكران غرب متوجه مفهوم جامعه شدند؛ ولی ورود این لغت به گفتمان دولتمردان، بازیگران سیاسی، سیاستگذاران و رهبران احزاب، به طور اجباری و موقعی آغاز شد كه مثلا در نظام ابر قدرت شوروی و اقمار «ملت ـــ دولت» آنها كه در حال سقوط بودند، روشنفكران، دولتمردان و سیاستگذاران غرب میبایست مفهوم و شعار جامعه مدنی را از زیر خاكستر اندیشههای غرب بیرون آورده، زنده میكردند.
منبع: خبرگزاری فارس
در آیینهای و تاریخ تمدن ملل مشرق زمین، به ویژه در تمدن اسلامی، بنیادها و نمادهای اصیلی از مفهوم «جامعه مدنی» یافت میشود كه در خور تكریم و پاسداشت است؛ اما آن مفهومی از جامعه مدنی كه در دهههای اخیر بحث روز محافل فكری و سیاسی جهان شده و در حال تبدیل به یكی از پارامترهای فرایند جهانیسازی است، مفاهیمی از مناسبات شهروند و حكومت را احیا میكند كه از عهد رنسانس مشخصا توسط ماكیاول و پس از آن اصحاب دایرهٔالمعارفها، ظهور كرد و به تدریج دوران جدید غرب را از عهد بربریت و قرون وسطی جدا ساخت. اما در خود غرب هم جامعه مدنی نتوانسته است به عنوان موجودی مستقل از دولتمردان و ثروتمندان و نفوذها و فشارهای ناشی از ساختار گریزناپذیر حاكمیت سیاسی، تحقق یابد. امروزه حتی مساعدت و تعاون دولتهای غربی درخصوص سازمانها و تشكیلات غیرانتفاعی مدنی كاهش نیز داشته است كه نظریهپردازان اجتماعی آن را «بحران پلورالیسم، رفاه و تامین اجتماعی» مینامند. به هر حال هم بنیادها و نمادهای جامعه مدنی غرب با ویژگیهای فرهنگی ـــ اقلیمی كشورهای اسلامی ناهمگون است و هم آسیبهایی كه پایههای جامعه مدنی غرب را متزلزل ساخته، ناشی از خصیصههای سوداگرانه و زورمدارانه مختص لیبرال دمكراسی غرب است. كشورهای اسلامی میتوانند مفهوم كاملا مترقی و اصیلی از جامعه مدنی را از منابع لایزال فرهنگ و تمدن خود اتخاذ كنند و از اینكه آفات اجتماعی غرب را همراه ایده «جامعه مدنی غرب» به درون خود نپذیرفتهاند، خشنود باشند. با مطالعه مقاله زیر كه به قلم محققانه پروفسور مولانا نگارش یافته است، چشماندازی از این بیمها و امیدها در افق دید شما قرار میگیرد. یك دهه قبل، وقتی جنگ سرد میان دو قطب شوروی و امریكا به پایان رسید و امید «صلح مسالمتآمیز» صحنه بینالمللی را فرا گرفته بود، غربیها به ظهور «جامعه مدنی» و «جهانداری جدید» امیدوار شدند. امروز در ردیف سلسله بحرانهایی كه در این مدت نظام بینالمللی به خود دیده است ــ از جمله جنگ خلیج فارس و دخالت بیشتر امریكاییها در این ناحیه، نسلكشی در بوسنی و هرزگوین و كوزوو، كشتار فوقالعاده در جنگهای طایفه و قبیلهای در رواندا و سایر نقاط افریقا، تجاوز بیرحمانه به مردم مسلمان و امت اسلامی در فلسطین، چچن، كشمیر، سومالی و نقاط دیگر، و اختلاف و ترور چندین دهه در ایرلند شمالی میان دو گروه ملیگرای پروتستان و كاتولیك، همه و همه ــ آن خوشبینی اولیه را در غرب به یك بدبینی و ناامیدی تبدیل كرده است.
شعارهای ملی و بینالمللی برای ایجاد یك جو روابط همه جانبه و عناوینی مانند «پایان تاریخ»، «صلح و دمكراسی»، «نظام جدید بینالمللی»، «كشمكش و تصادم تمدنها» و همچنین «گفتوگوی تمدنها» نتوانستهاند، كوچكترین اثری در بهبود وضع كنونی جهانی داشته باشند. گفتمان درباره شكلبندی تازه برای دنیای جدید با موضوعهایی نظیر «دولتهای با قدرتتر»، «رهبران با اقتدارتر» و «سازمانهای جهانی مسلطتر» همراه شده است. كوشش برای خلاقیت قرن بیستویكم در جلد قرن بیستم و سازمانهای گذشته و زنگزده آن كه از سیستمهای ملّی و منطقهای قرن هیجدهم به میراث برده بود، در حقیقت سیر به سوی بینظمی است. در این ده سال كشورهای اروپای مركزی و شرقی، افریقای جنوبی و آسیای مركزی استقلال خود را ــ از نوع استثمار ــ جشن گرفتند، بدون اینكه بدانند دقیقا چگونه این مخالفت و شورش و قیام را به یك نظام مردمسالار و مستقل تبدیل كنند. صدای اصلاحطلبانی مانند واكسلاو هاول در اروپای شرقی و ماندلا در افریقای جنوبی مدتها در مطبوعات و رسانههای دنیا طنین افكند؛ ولی موفقیت این رهبران چیزی بالاتر از تلاش نیم قرن قبل رهبران دنیای سوم، مانند گاندی، نهرو، مصدق، ناصر، سوكارنو ــ كه علیه استعمار برخاستند، ولی به سازش با سیستم جهانی غرب عقیده داشتند ــ نبود.
اروپای مركزی و شرقی، آسیای مركزی، افریقای جنوبی و حتی روسیه موقعی وارد دنیای جدیدتر میشدند كه همه چیز از سازمانهای اقتصادی و سیاسی گرفته تا ایدئولوژی و جامعه مدنی را امریكا و متفقین فكری و نظامی آن در اروپا فراهم كرده بودند. این كشورها در همان وضع و حالتی بودند كه كم و بیش دنیای سومِ پس از جنگ دوم جهانی و مبارزات ضد استعماری ایجاد كرده بود. پس در اوضاع فعلی چه باید كرد؟ در غرب به ویژه در میان لیبرالها و محافظهكاران، اختلاف سلیقه بر سر قدرت، حجم و ظرفیت و وسعت دولت است. بسیاری از لیبرالها عقیده دارند دولت محدود بهترین دولت است و اگر وضع جامعه و نظام را در این موقعیت به حال خود گذارند، نه تنها رفاه عمومی فراهم خواهد شد بلكه صلح و مساوات نیز نصیب جامعه خواهد شد؛ ولی همین لیبرالها به خوبی دیدند كه چگونه در وضعیت ضعف یك دولت و حكومت مقتدر و پا بر جا، خونریزی و كشتار در بوسنی و هرزگوین، رواندا، لبنان، افغانستان و غیره بروز كرد و كسی به مجازات متجاوزان برنخاست. در مقابل این نظریه، عدهای از لیبرالها و محافظهكاران هستند كه از نظام دولت قوی كه متفكر غربی، توماس هابز، پیشنهاد كرده بود، پشتیبانی كنند و آن را بهترین راه برای مبارزه با «وضع طبیعت» ــ كه گروهها و اجتماعات معمولاً به دریدن یكدیگر مشغول هستند ــ بدانند.
در عین حال هیچ دلیلی وجود ندارد كه اگر موانع حكومتی از بین رود و دولتهایی با حداقل قدرت به وجود آیند، نظام سرمایهداری مدرن امروزی خواهد توانست از اختلافات و اغتشاشات در جوامع جلوگیری كند. در حقیقت بحث درباره انتخاب میان دولت مقتدر و بزرگ و دولت محدود و كوچك و این دو نوع نظام نیست، بلكه این درد و دواها در مورد كیفیت و نوع حكومت و دولت هم هست. به اصطلاح این كیفیت خود دولت و حكومت در غرب است كه مورد سوال ماست و نه اندازه و حدود و حجم و ظرفیت آن؛ به عبارت دیگر اگر ما به فراسوی الگوهای معمولی و متداول امروزی «ملّت ـــ دولت» و «جامعه» نیندیشیم، كیفیت جامعه مدنی مفروض را نیز نمیتوانیم تغییر دهیم و اصلاح كنیم. احیای فكر جامعه مدنی در دهه ۱۹۸۰ در اروپا و سپس در نقاط دیگر مبنی براین بود كه جامعه مدنی خواهد توانست خارج از منافع بازرگانی و بازاری سوداگران و خارج از فشار و نفوذ دولتمردان و حكمفرمایان وجود داشته باشد. چنین جامعه مدنی ایدهآلی شاید در یك اجتماع كوچك خیالی ممكن باشد، ولی در دنیایی كه جهانی شدن تولید و توزیع، كار و شغل، و رقابت و حسودی دولتها و حكومتها با یكدیگر بیش از هر موقع دیگر افزونی یافته است، غیرممكن به نظر میرسد. امروز استفاده و كاربرد واژه «جامعه مدنی» با معنای آن، در سه قرن پیش در اروپا و امریكا بسیار فرق دارد. وقتی متفكر و فیلسوف و اقتصاددان اسكاتلندی، آدام اسمیت، كه امروز در غرب به نام بنیانگذار و پدر اقتصاد كلاسیك معروف است، از بازار و تبادل كالا و پول صحبت كرد، كیفیت و حجم و اندازه بازار و اقتصاد و تجارت در قرن هیجدهم تفاوت فاحشی با وضع امروزی داشت؛ زیرا در زمان او این چنین شبكههای پیچیده تبادل پول و كالا و اطلاعات اصلاً وجود خارجی نداشت. مطالعه دقیق و عمیق اثر مشهور اسمیت(۱) «ثروت ملل» در حقیقت به جای سلسلهای از تئوریهای منظم اقتصادی خواننده را با یك سلسله گفتمانهای اخلاقی و ارتباطی مواجه میكند.
امید و اعتماد روشنفكران ماركسیستی و دست چپی اروپای مركزی و شرقی به جامعه مدنی كه حكایت از دلسردی و نارضایتی آنها از فروپاشیدگی نظامهای خود بود و جشن دولتمردان و روشنفكران محافظه كار غرب ــ مانند فرانسیس فوكویامای امریكایی كه «پایان تاریخ» را رهایی جامعه شوروی و اروپای مركزی و غربی از كمونیسم و مشاركت آنان را در اردوگاه لیبرالیسم میدید ــ بسیار سادهلوحانه و داستانی خوش باورانه بود. نوشتن قانون اساسی شاید كمتر از شش ماه طول بكشد، ولی تحكیم و استقرار یك نظام اقتصادی جدید كمتر از شش سال عملی نخواهد بود. در غرب، هم مدنیت و هم جامعه مدنی در قرن بیستم مورد حمله و تجاوز دو نوع فكر و سیاست قرار گرفت. حمله و هجوم اولی را زمامداران و احزاب مستبد سوسیالیست و كمونیست در این جوامع صورت دادند و تهاجم دومی را دولتهای محافظهكار افراطی مانند دولت مارگارت تاچر در بریتانیا و دولتهایی مانند ریچارد نیكسون و رونالد ریگان در امریكا كردند. احزاب سوسیالیست و كمونیست، سازمانهای مدنی موجود در غرب را برای تحصیل قدرت اجتماعی مانع میدیدند و نوع دومی جز به فرد و دولت به چیز دیگری اعتقاد نداشت. در هر دو سیستم مفهوم جامعه در درجه دوم گفتمان و سیاستگذاری، پس از مفهوم دولت، فرد و حزب قرار گرفت. به مدت دو قرن از اوائل قرن نوزدهم، اندیشه اجتماعی و سیاسی غرب توجهی به مفهوم و معنا و اولویت جامعه نكرد. دولت، بوروكراسی، احزاب، امپراتوری و اقتصاد، مقولات و موضوعات روز اندیشمندان بودند. با شناخت تدریجی افول جامعه از اواسط قرن بیستم، نظریهپردازان و متفكران غرب متوجه مفهوم جامعه شدند؛ ولی ورود این لغت به گفتمان دولتمردان، بازیگران سیاسی، سیاستگذاران و رهبران احزاب، به طور اجباری و موقعی آغاز شد كه مثلا در نظام ابر قدرت شوروی و اقمار «ملت ـــ دولت» آنها كه در حال سقوط بودند، روشنفكران، دولتمردان و سیاستگذاران غرب میبایست مفهوم و شعار جامعه مدنی را از زیر خاكستر اندیشههای غرب بیرون آورده، زنده میكردند.
منبع: خبرگزاری فارس