دو غزل از فيض كاشانى

ألا يا أيّها المهدى، مدامَ الوصل ناوِلها كه در دوران هجرانت بسى افتاد مشكل‏ها صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد زسوز شعله ى شوقت چه تاب افتاد در دل‏ها چو نور مهر تو تابيد بر دل‏هاى...
پنجشنبه، 24 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو غزل از فيض كاشانى
دو غزل از فيض كاشانى
دو غزل از فيض كاشانى

ألا يا أيّها المهدى، مدامَ الوصل ناوِلها
كه در دوران هجرانت بسى افتاد مشكل‏ها
صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد
زسوز شعله ى شوقت چه تاب افتاد در دل‏ها
چو نور مهر تو تابيد بر دل‏هاى مشتاقان
زخود آهنگ حق كردند و بر بستند محمل‏ها
دل بى بهره از مِهرت، حقيقت را كجا يابد
حق از آيينه ى رويت، تجلّى كرد بر دل‏ها
به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبّان را
زتقوا داد زاد ره، زطاعت بست محمل‏ها
به حق سجاده تزيين كن، مَهِلْ محراب و منبر را
كه ديوان فلك صورت، از آن سازند محفل‏ها
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل
زغرقاب فراق خود رهى بنما به ساحل‏ها
اگر دانستمى كويت، به سر مى‏آمدم سويت
خوشا گر بودمى آگه، زراه و رسم منزل‏ها
چو بينى حجت حق را، به پايش جان فشان‏اى فيض
متى ما تَلق مَن تَهوى، دَعِ الدّنيا و أهمِلها
                             * * *
دل مى‏رود زدستم صاحب زمان خدا را
بيرون خرام از غيب، طاقت نماند ما را
اى كشتى ولايت، از غرق ده نجاتم
باشد كه باز بينم، ديدار آشنا را
اى صاحب هدايت، شكرانه ى ولايت
از خوان وصل بنواز، مهجور بينوا را
مست شراب شوقت، اين نغمه مى‏سرايد
هاتِ الصبوح حيّوا، يا أيّها السّكارا
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون
يك لحظه خدمت تو، بهتر زملك دارا
آن كو شناخت قَدْرَت، هرگز نگشت محتاج
اين كيمياى مهرت، سلطان كند گدا را
آيينه ى سكندر، كى چون دل تو باشد
با آفتاب تابان، نسبت كجا سها را
در كوى حضرت تو، فيض ار گذر ندارد
در بارگاه شاهان، ره نيست هر گدا را




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط