دل نوشته(3)
سلام بر ...
سلام بر مولود نیمه شعبان!
سلام بر محبت زمین و زمان!
سلام بر قبلهگاه فرشتگان و سجدهگاه پاکان و صالحان!
سلام بر پادشاه خیمهنشین آفرینش و ناجی مضطرّ بشریّت، که خود، برای ظهورش لحظهشماری میکند و انتظار گشایش امر الهی را میکشد! سلام بر ناظر منتظر!
سلام بر غایت همیشه حاضر!
سلام بر خورشید شبشکن الهی! سلام بر ماه پردهنشین خلقت!
سلام بر پور بیابانگرد زهرا علیهاالسلام ! سلام بر وارث ذوالفقار حیدر علیهالسلام ، صبر تلخ حسن علیهالسلام و اقتدار مظلومانه حسین علیهالسلام ! سلام بر گوهر مستور کائنات!
سلام بر جنگاور خانهنشین فاطمه علیهاالسلام ! سلام بر «شمشیر از نیام کشیده حق»، که برای دادرسی دادخواهی مظلومان، لحظهشماری میکند! سلام بر «عادل مشهور عالم»! سلام بر «ماه شب چهارده»، که در کنج آسمان سیاه غفلت انسانها اسیر است. سلام بر فرماندهی که چهارده قرن برای تدارک سیصد و سیزده یار مخلص، صبر کرده است!
سلام بر «عزتبخش دوستان و خوارکننده دشمنان!
سلام بر «یادگار گذشتگان و به یادآورنده شرافت مخلصان!
سلام بر «بهار مردم و خرمی زمان» که سالیانی است، فصلهای خزانزده روزگار را برای ترجمه بهاری بهشتی و بهاری همیشگی، به صبوری نشسته است!
سلام بر صاحب شمشیر قدرت و شکافنده فرق اهل ظلم!
سلام بر «آورنده حق جدید»؛ حقی که معیار راستی بود، امّا پذیرفتنش برای دوستان نیز سخت است! سلام بر «منتظری که زمین و زمان، انتظار ظهورش را میکشد تا به آرامش حضورش تن در دهد» و از لرزههای سهمگین تکبر و نخوت بشری نجات یابد.
سلام بر «حجت دین خدا» که اسلام، درگذر بیوفایی دوست و دشمن، انتظار یاری او را سالیان سال است به دوش میکشد.
سلام بر تو «از زبان همه آسمانیان و زمینیان، تا زمانی که ستارگان بدرخشند و درختان به سبزی و خرمی میوه دهند و چرخ روزگار بچرخد».
ای حجت خدا! ای فرزند پاکی و نجابت! ای نجاتبخش بشریت! یا صاحبالزمان! «دلهامان از گرفتاریهای بزرگ به تنگ آمد و زمین، با همه پهناوری، تنگ شد و آسمان نیز رحمت را از ما دریغ نمود.
پروردگارا! اعتمادمان در سختی و آسانی به تو و نجوای شاکیان نیز به سوی توست. بر محمّد و آل او درود فرست و گشایشی در امر فرج مولایمان فرما؛ گشایشی سریعتر از نهادن پلکها بر هم یا گشودن چشمها و بلکه سریعتر از این! بفریادمان رس ای فریادرس! یا غیاث المستغیثین!»
ثانیههای سامرّا
صبح جمعه بود که شکفتی و گیتی، به طلوع غنچه سرخت لبریز از شور و شعور شد؛ صبح جمعه پانزدهم شعبان المعظّم، سال 255 هجری.
شهر سامرّا در سکوتی سرد و سنگین، ثانیهها را میشمرد. مِهِ سکوت بر پیکر شهر چیره و مردم، در خوابی عمیق، سخت پژمرده بودند.
نفخه فرحبخش و زندگیزای سحرگاهان، در کمینگاه کوهها، به امید نور، عزلت گزیده بود و در اعتکافی مبارک، عاشقانه تسبیح میگفت.
و ستارهها که به سینه آسمان، مدالوار چسبیده بودند، بر جمع ستارگان زمین که در خانه امام حسن عسگری علیهالسلام خوشه پروین شهره بودند به لبخندهای هزاره، غمزه میزدند،
«ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعیمِ الْجَنَّةِ»
خندان و بشارت ده به میلاد مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
آن شب، «حکیمه ـ عمه امام عسگری علیهالسلام ـ به اجابت پسر برادر آمده بود تا شاهد نورافشانی آخرین ستاره کهکشان امامت باشد.
و «نرجس» خاتونِ دو سرا آرام و بیصدا با رؤیای فرزند دلبندش، تنفس میکرد که ناگاه، ایجاد نوری را در پیکر شریف خویش احساس کرد.
لحظات بعد...
خورشید سیمین تن، از گریبان افق درخشید و چادر گل نشان شب را از سر روز انداخت و ماه که از فرط شرم، ناپیدا بود، موسیقی تطهیر مینواخت به میمنت تابش آفتاب زلالِ قائم آل محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم
یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا
«نام تو کناره سبزه جاری ای گل!
تو شهرت آفتاب داری ای گل!
تو رویش لالههای زخمی، یعنی تاریخ تولّد بهاری ای گل! »
و من هر صبح جمعه، به یاد صبح جمعه میلادت، اشکهایم را از مشکهایم ندبه میکنم و نثار مقدمت میسازم.
و هر صبح جمعه، به جاروب مژگان و گلاب اشک، بزرگراه حضورت را آب و جارو میکنم.
به امید صبح جمعهای که میآیی...
در نگاه قشنگ هاشمیاش...
هالهای از انوار سبز، آسمان را فرا میگیرد و نقطه نقطه کاینات، سر تواضع فرود میآورند.
پرده از چهره انتظار گرفته میشود.
چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد، نام جان! به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهر قربان را
رسید آنکه انتظار، به پایش پیر خواهد شد و شکوفههای عدالت، با یادش جوان! رسید آنکه بهار را جاودانی خواهد کرد و کویرها را از برکهها، سیراب! رسید آنکه ترنّم آهنگ «زبور» است و طور تجلّیِ «تورات»! رسید آنکه دم مسیحایی «اِنجیل» است و آیینه تماشایی «فرقان»! رسید آنکه نور «زهرایی»اش در دل و شور «مولایی»اش در بازوان ستبر نهفته و ذوالفقار عدالت، به قامت آسمانیاش مینازد!
رسید آنکه چکامههای مَدحش را لاهوتیان، با زیبایی تمام ترنّم میکنند:
بتشکن مثل حیدر کرّار علیهالسلام ، لطف دست خلیل علیهالسلام دارد او
در سپاهش که مرد میداناند، صف به صف جبرییل علیهالسلام دارد او
میکِشد ذوالفقار حیدر را، میزند ریشه ستمگر را
آفتاب است و در کفِ قدرت، قوّت بیبدیل دارد، او!
عشقِ حور و مَلَک، پَری، آدم؛ سُکر کوثر، نبیّ، ولیّ، خاتم
در نگاهِ قشنگ هاشمیاش، نشئه سلسبیل دارد، او
آیه آیه، نجابتِ دین است؛ سوره سوره، کرامت آیین است!
پور طه و فجر و یس است؛ ریشههای اصیل دارد او
دست هر غنچه عطر او دارد؛ هر سپیده به نام او زیباست
بسکه در قامت دلارایش؛ نکهتِ یا جَمیلْ دارد او!
با زیباترین تبسّم خلقت بر لب، از جا برمیخیزد و به وسعت تمام اندیشهها، به نیایش پروردگار «جلّ جلاله» میپردازد؛ خروشی تمام هستی را فرا میگیرد؛ اینک این «ولی اللّه اعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)» است که قنوت گرفته است...