عصر روشنگرى (5)

روسو در جاى ديگر بين اراده كلى و اراده همگان فرق مى گذارد. اراده كلى تنها سود و بهره عمومى را كافى مى داند و خطاناپذير است اما دومى به بهره فردى نظر دارد و خطاپذير است و چيزى جز برآيند جمع اراده هاى جزئى نيست و اراده كلى را نمى توان به آسانى با بَرآيند اراده هاى جزئى كه به صورت بيش ترين آراء يا حتى همه آراء ابراز مى شود يكى دانست. از اين روى او وجود قانون گذار را ضرورى مى داند؛
سه‌شنبه، 29 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عصر روشنگرى (5)
عصر روشنگرى (5(
عصر روشنگرى (5)

نويسنده:مسلم نجفى
روسو در جاى ديگر بين اراده كلى و اراده همگان فرق مى گذارد. اراده كلى تنها سود و بهره عمومى را كافى مى داند و خطاناپذير است اما دومى به بهره فردى نظر دارد و خطاپذير است و چيزى جز برآيند جمع اراده هاى جزئى نيست و اراده كلى را نمى توان به آسانى با بَرآيند اراده هاى جزئى كه به صورت بيش ترين آراء يا حتى همه آراء ابراز مى شود يكى دانست. از اين روى او وجود قانون گذار را ضرورى مى داند؛ چه اين كه بيش تر مردم هميشه نمى دانند خير حقيقى شان در چيست و نياز به روشنگرى دارند تا اراده كلى به طور كامل جلوه كند. به خلاف فرق و ناسانى كه روسو در اين جا ميان اراده كلى و اراده همگان مى گذارد اين ناسازگارى باقى است كه قانون گذار به دليل در اَمان نبودن از اشتباه چگونه مى تواند با همه روشنگريهايى كه براى اراده همگان ارائه مى كند اراده كلى اشتباه ناپذير را بيان كرده تصويب برساند. به گفته كاپلستون:
(روسو ماهيت دقيق اراده كلى و رابطه دقيق آن را با اراده هاى جزئى در پرده اى از ابهام رها كرده است. كم تر قرينه اى است كه نشان دهد او در اين مسائل آن تفكر ممتدى را كه لازمه آنهاست به خرج داده است.)111
روسو حاكميت را از آنِ مردم مى داند و به باور او اين مردم هستند كه صاحب اراده كلى اند. مردم نمى توانند نماينده برگزينند بلكه وكيل يا فرستاده بر مى گزينند و آن وكيلان هيچ آهنگ و عزم قطعى نمى توانند داشته باشند بلكه هر قانون بايد پذيرش خود مردم باشد. آن كه قانون را مى نويسد كارش مشورتى و توضيحى است؛ يعنى مردم صاحب حاكميت را بايد روشن كنند تا بتوانند با تصورى روشن درباره اين كه همه چيز در واقع موافق خير و صلاح عمومى است عمل كنند.
روسو مخالف تشكيل احزاب و گروه ها در كشور است: (براى اين كه اراده كلى بتواند خود را بيان كند بايد هيچ جمعيت و حزبى در درون كشور نباشد و هر شهروند فقط انديشه هاى خود را بينديشد.)112
او به همين جهت از كليساى مسيحى ناراضى است زيرا به باور او سلطه آن بازدارنده به حقيقت پيوستن اراده كلى حاكم حقيقى يعنى مردم است. او مى گويد: قرارداد اجتماعى؛ يعنى هر قانونى كه دستاورد اراده كلى است از سوى خود مردم در خور شكستن است. اگر همه شهروندان جمع شوند و با هماهنگى اين قرارداد را بشكنند بدون شك به گونه مشروع شكسته مى شود. در مَثَلْ مردم مى توانند شكلِ حكومت و قوه مجريه را به دلخواه خود محدود كنند تغيير دهند يا پس بگيرند. به نظر او مردم در مجلسهاى ادوارى درباره دو پرسش مى توانند نظر بدهند و تعيين تكليف كنند: ([يكى اين كه] آيا مردم صاحب حاكميت ميل دارند كه شكلِ كنونى حكومت حفظ شود؟ ديگر اين كه آيا مردم ميل دارند كه اراده حكومت در دست افراد فعلى بماند؟)منظور روسو گويا گردهمايى مردم در كشورهاى كوچكى مانند: (كانتون) (Canton) هاى سوئيسى است كه كارى ممكن است. امّا اين را كه حكومت مأمور و ابزار دست مردم است در همه جا صادق مى داند.
به نظر او زمامداران خدمت گزاران مردم هستند نه ارباب آنها. اين انديشه دگرگونى مهمى است كه دستاورد بينش روشنگرى است. در حالى كه تا آن روز حكومت گران به عنوان خدايان يا اربابانى انگاشته مى شدند كه مردم بندگان و رعاياى آنان هستند و هيچ حقى در بر كنارى برگمارى و زير نظر داشتن و نظر دادن ندارند. روسو درباره شكل و نظام حكومتى نظر روشنى ندارد بلكه آن را بسته به چگونگى و حال و روز آن كشور و ملت مى داند. در همان حال براى كشورهاى كوچك نظام دموكراسى و براى كشورهاى ميانه نظامهاى اشرافى (اريتوكراسى) و براى كشورهاى بزرگ نظام سلطنتى را مناسب دانسته مى گويد همه ساختارها و دستگاه هاى حكومتى آمادگى و زمينه براى فساد دارند.
وى مهم ترين ويژگى حاكم را برترى عقل دانسته كه آن را به سود مردم به كارگيرد. به نظر او راه حفظ سلامت حكومت و دولتمردان زير نظرگرفتن اجراى قانون از سوى مردم جدايى قوه مجريه از قضائيه و به كارگيرى تدبيرهاى گوناگون قانونى است؛ اما در هر حال هر نظام حكومتى عمر محدودى دارد.
روسو در مقوله آزادى سخنان درخور توجهى دارد. او قرارداد اجتماعى را وسيله اى براى به چهارچوب در آوردن آزادى انسان و قانون مند شدن آن در جامعه مدنى مى داند. چون اراده كلى را اراده حقيقى هر انسان مى داند حتى آن جا كه شخصى بخواهد از اراده كلى و به تعبيرى از قانون مورد قبول مردم سربرتابد بايد او را وادار به پيروى كرد و اين وادار كردن به پيروى را (اجبار به آزاد بودن) مى انگارد. بعضى اين را ناسازگارگويى ديگرى در سخنان روسو دانسته و گفته اند: چگونه مى توان در يك كار (اجبارى) (آزادى) داشت. اما اين سخن او از اين رو درست است كه در زندگى اجتماعى نمى توان آزادى بى حدّ و مرز براى افراد باور داشت بلكه آزادى تا آن جا شايسته است كه سبب سلب آزادى ديگران و زيان به غير نگردد. اما بازشناسى محدود بودن آن به نظر او در اختيار اراده كلى است.

گفتار هشتم: انديشه هاى اقتصادى

اقتصاددانان عصر روشنگرى فرانسه را (فيزيوكراتها)(Physiocrats) يا (طبيعيّون) مى نامند. اين نامگذارى از اين روست كه الگوهاى اقتصادى خود را از قوانين طبيعى مى گرفتند.
اصطلاح (فيزيوكرات) را درباره آنان نخستين بار دوپون دو نمور (Dupont de Nemours1739/ ـ 1817) كه خود يكى از آنان بود به كار برد. از نظر آنان پيشرفت اقتصاد آن گاه به دست مى آيد كه قانونهاى اقتصادى بدون اين كه داراى حدّ باشند گذارده شوند. تا جايى كه ممكن است دولت كم تر در تكاپوهاى اقتصادى نقش آفرينى كند. دولت در اين زمينه سبب محدود شدن هماوردى و كوشش براى برترى صاحبان ثروتها و كنار رفتن آنان از صحنه مى شود. گويا همين نظريه است كه به نظام كاپيتاليستى كه در قرون بعدى بر اقتصاد جهان سلطه يافت انجاميد. اين سلطه همچنان ادامه دارد؛ سلطه اى كه جهان را به دو بخش: كَمينه (اقليت) ثروت مند و مِهينه (اكثريت) فقير تقسيم كرده است.
از معروف ترين چهره هاى فيزيوكرات فرانسوى مى توان از فرانسواكنه(1694 ـ 1774) وو آنّ روبرژاك تورگو(1727 ـ 1781) نام برد.
انديشه هاى اقتصادى دائرةالمعارف كم و بيش همان انديشه هاى اقتصادى طبقه ميانى اند كه بيش تر فيلسوفان در همان طبقه بوده اند.
اصحاب دائرةالمعارف در مقاله هاى خود سرمايه گذارى را براى انسان بايسته و حياتى شمرده و گروه ها واتحاديه ها را كه بازدارنده هماوردى آزادند محكوم ساخته اند. آنها از تكنولوژى صنعتى كه سيماى اقتصادى انگلستان و فرانسه را دگرگون مى ساخت با شور و علاقه بسيار بحث كرده اند.
ديدرو شخص اول دائرةالمعارف بر آن بود كه دائرةالمعارف را گنجينه تكنولوژى سازد.

پيروزى روشنگرى

سرانجام درگيرى ميان سنت و تجدّد (روشنگرى) به پيروزى روشنگرى انجاميد. فشارهاى روانى فراوان فيلسوفان عليه روحانيان و سنت گرايان سبب شد تا پارلمان پاريس به سال 1762 فرمان خارج شدن يسوعيان را از فرانسه در مدت هشت روز صادر كرد و دارايى آنان را به سود شاه مصادره كرد. شاه فرانسه (لويى) نيز سرانجام با اين حركت و عزم هماهنگى كرد. خارج شدن به سال 1767 به طور كامل اجرا شد. وقتى ولتر پيروزمندانه از فرنه رهسپار پاريس شد (1778) جنبشى كه او يكى از رهبرانش بود به شهر رسيده و بر انديشه اروپاييان چيره شده بود. سيماى جامعه فرانسه نيز به كل دگرگون شد و انديشه هاى فيلسوفان بر انديشه بيش تر نويسندگان و فرهيختگان چيرگى يافته بود.
دادستانى كل فرانسه گزارش داد(1770):
(فيلسوفان كوشيده اند با يك دست تخت شاهى را براندازند و با دست ديگر محرابها را زير و رو كنند. منظور آنها دگرگون كردن اعتقاد مردم به نهادهاى مدنى و دينى بوده است. اين انقلاب هر گاه بتوان آن را انقلاب خواند به تحقق پيوسته است. زهر شكاكيت تاريخها شعرها داستانها و حتى فرهنگها را آلوده كرده است. اين بيمارى همه گير تا كارگاه ها و كلبه ها نيز راه يافته است.)113
از نظر ويل دورانت اين گزارش مبالغه آميز است؛ زيرا توده هاى مردم فرانسه هنوز ايمان دينى قرون وسطايى را داروى دردهاى بسيار خود مى دانستند. دين اگر توان خويش را در مسائل سياسى ـ اجتماعى از كف داده بود اما همچنان در زمينه هاى فردى و اخلاقى مى توانست نقش اساسى خود يعنى آرامش بخشى را ايفا كند. از اين روى دئيسم يا دين طبيعى مورد نظر (فيلسوفان) بعد از مدتى هياهو رونق موقتى اش را از دست داد زيرا برابر اين مرام خدا ماشين جهان را به راه انداخته و به امان خود رها كرده بود؛ اين خدا توجهى به انسان نداشت شنونده دعا و قبله نيايش او نبود. شگفت نيست كه مرام چنين خداى بى عملى را كه تنها به فرضيه يا لقلقه زبانى بدل شده رها كنند.
دئيسم بيش از اندازه انتزاعى و اصالت عقلى بود كه بتواند پذيرفته سرشت و نهاد مردم عادى واقع شود.

گفتار نهم: مخالفان روشنگرى

افزون بر ناسازگاريهايى كه پادشاهان ارباب كليسا و شمارى از داعيه داران اصلاح دينى در برابر روشنگرى داشتند و پيش از اين كم و بيش به آنها پرداختيم انديشه وران نوانديش بزرگى كه هم روزگار با روشنگرى بودند و نيز نسل پس از روشنگرى به ناسازگارى با كاستيهاى فكرى فيلسوفان و تاراندن و دورافكندن زياده رويها و كُنديهاى آنان برخاستند.
ديويد هيوم(1711 ـ 1776) از نوادر در فلسفه انگلستان به شمار مى آيد با اين كه معاصر روشنگرى بود و گاهى او را از نقد گران اين جنبش دانسته اند اما مبانى فلسفى او ناسانيهاى بسيارى با فيلسوفان دارد و در واقع به ردّ پاره اى از باورها و عقيده هاى آنان پرداخته است.
او طرفدار اصالت تجربى علمى(Scientific Empricism) و لاادر ى گرى دينى (religious agnosticism) است. مانند لاك مى گفت: تنها معرفت اطمينان آور و آرام بخش بشرى آن است كه بر اثر پذيرهاى حسّى استوار باشد. انگاره ها همان به ياد سپرده شده هاى اين دريافتهاى حسى اند و اعتبارش را مى شود با گرفتن رد آنها يا يافته هاى حسّى كه سرچشمه آنهاست به دست آورد؛ از اين روى هر انگاره مفهومى كه ناشى از حواس نباشد بى معناست.
از نظر هيوم نظريه يا قانون علمى تنها خلاصه جمع و جورى از ديدنيهاى مفرد و مجزاست؛ از جمله مفهوم عليّت. مشهور است كه عليّت همراه ضرورى علت و معلول است. در حالى كه به نظر هيوم ما تنها پياپى بودن زمانى بارها بار را بين دو پديده مى بينيم نه اين كه يك همراهى ضرورى را ببينيم. اين پيوستگى تنها نفسانى يا درونى است. مفهوم علت يا معلول در خارج در خور برابر سازى بر چيزى نيست. در اين جا است كه برهان امكان و وجوب (علت اولى) و برهان اتقان صنعى كه شمارى از فيلسوفان نيز از آنها براى ثابت كردن وجود خدا بهره مى گرفتند با مبانى هيوم دچار شبهه مى شود. ما از معلولهاى همانن د پى به علتهاى همانند مى بريم ولى مانند و همسانى براى كل جهان در كار نيست تا بگوييم علت آن خداست. علم تنها با تواناييهاى محدود سر و كار دارد نه با سير آغاز و انجام و سرچشمه نظم و نظام طبيعت و ماهيت حوادث. به فرض برهان وجود علت اولى را بپذيريم آن علت چگونه علتى است؟اگر به فرض در جهان نظم هم باشد شايد آن نظم از درون طبيعت باشد نه از بيرون آن. تازه اين نظم و خير نسبى دست بالا گوياى ويژگيهاى مثبت نسبى در علت آن است نه اين كه علت اولى را صاحب ويژگيهاى مطلق و بى كران و انجام بدانيم. او با اين بيان قدرت عقل انسانى را كه روشنگرى به شدّت از آن دفاع مى كند به خطا نسبت مى دهد و نيز نتيجه مى گيرد كه با استقراء يعنى ديدنيهاى جزئى هيچ قانون كلى طبيعى به دست نمى آيد و ضرورت را ويژه پيوند نسبتهاى منطقى مى داند اما قضاياى وجودى امكانى اند؛ زيرا آنچه هست به دليل امكان آن مى تواند نباشد. به اين ترتيب است كه هيوم به شكاكيت و لاادرى گرى مى رسد. در همان حال در عمل شك را كنارگذاشت و به عقل سليم(Common Sense) و پسنديدها و پذيرفته هاى طبيعى چنگ زد؛ زيرا پاى بند به شكاكيت در عمل غير ممكن است و خودش مى گويد: من با همه اين حرفها هم اكنون برمى خيزم و پنجره اتاق را باز مى كنم؛ زيرا آن را علتى براى خنك شدن هوا مى دانم. به عبارت ديگر عقل عرف و احساس اخلاقى براى گذران زندگى به اندازه كافى قابل اعتماد است؛ گرچه معرفت موجه عقلانى را افاده نمى كند.
شكاكيت هيوم گرچه در شكستن جزميت نوين روشنگرى در اعتماد فراوان به عقل و علم مفيد واقع شد اما در جاى خود مورد نقد ديگران قرار گرفت كه در اين جا مجال پرداختن به آنها نيست. 114
ايمانوئل كانت(1724 ـ 1804) به قولى قدرت مند ترين فيلسوف آلمان است كه در نقد روشنگرى گفت: علم و عقل حدّ و مرزها فراوانى دارند؛ اما اين حدّ و مرزها جا را براى عقايد دينى باز مى كنند.
او مانند هيوم مى گفت: معرفت ما تنها از تجربه به دست مى آيد؛ اما ذهن تنها گيرنده آنچه حس مى شود و آشكار است نيست بلكه در آنها دخل و تصرف مى كند. مقوله هاى دوازده گانه انديشه انسان بر مواد خام حواس بار و برابرسازى مى شوند. اما اين مقوله ها از گونه يافته هاى فطرى و پيشينى و چيزهاى مستقل كه اصالت عقلى ها مى گويند نيستند بلكه قالبهاى ذهنى انسان هستند كه به تجربه نظم مى بخشند. در مثل زمان و مكان از جمله اين مقوله هاند كه ذهن چيزها را بدون آنها نمى تواند در لوح خود نگهدارد و بينگارد و علّيّت مقوله ديگرى است. اين كه (هر حادثه علتى دارد) گرچه دستاورد تجربه نيست اما از يقينها و بى گمانها و پيش انگاره هاى ضرورى انديشه ماست و همين طور يافته هايى مانند كل و جزء جوهر و عرض و… پس معرفت علمى محدود به تجربه درخور فهم و دريافت حسّى است كه كانت آن را قلمرو پديدار يا نمودها مى نامد؛ زيرا انسان تنها از راه عينك ذهن خود آنها را مى يابد و از اين روى به نفس الامر چيزها دست نمى يابد و جُستارهاى متافيزيك و برهانهاى عقلى مربوط به اثبات وجود خدا نيز بى فايده اند و ما را به جايى نمى رسانند و مفهوم علت تنها براى چيزهايى كه در يك پيوستگى و پيوستارى زمانى واقع هستند معنى دارد نه براى كل آن سلسله؛از اين روى راه هاى عادى يعنى عقل و تجربه از ثابت كردن وجود خدا ناتوانند همان گونه كه از انكار آن نيز ناتوانند. هيوم سرانجام به عقل عملى يا احساس الزام اخلاقى به گفته خودش راهى براى دين و باور به ماوراءالطبيعه باز كرد. او مى گفت: احساس درونى ما مى گويد: كارهاى ويژه اى وظيفه توست آنها را انجام بده. اين حاكى از آن است كه جهان يك نظام اخلاقى است. چنين جهانى با قانونهاى اخلاقى اش بايد ناشى از قانون گذارى باشد كه سرچشمه و خاستگاه آن قانونهاست كه نام آن را خدا مى گذاريم. ما به آنچه وظيفه ماست و بر عهده داريم عمل مى كنيم؛ زيرا سرانجام نيكى را در آن مى بينيم و سرانجام نيك در آن است كه خدايى باشد و آن خدا پاداش و كيفر انسانها را در حيات ديگرى بدهد و اين لازمه عدالت اوست. همچنين گردن نهادن به دستورهاى اخلاقى و عملى و يا عمل نكردن شمارى به آنها بيان گر وجود اختيار و آزادى در انسان است.
كانت مانند هيوم و ديگر اصالت تجربى ها به متافيزيك بدگمان است و وظيفه عقل نظرى را در محدوده تفسير پديده هاى آشكار مى داند و عقل عملى را مبناى دين قرار مى دهد. در حالى كه روشنگرى عقل نظرى را در همه قلمرو هاى طبيعت و ماوراء آن به كار مى گرفت و تنها روسو بود كه در اعتقاد به خدا با كانت هماننديهايى داشت. بنابراين كانت حوزه علم و دين را جدا كرد و درگيرى و كشمكش پردامنه علم و دين را در عصر روشنگرى به آشتى و آرامش كشانيد. ديگر لازم نبود دين براى دفاع از خود به رخنه هاى رو به كاهش توسط علم يا موارد نقض در نظم طبيعت بپردازد. نقش دين روشنگريهاى علمى نيست بلكه روشنگرى و ژرفابخشى حيات اخلاقى انسان و برآوردن آرامش براى اوست. از آن طرف علم حق ورود به جُستارهاى متافيزيك را ندارد اما آزادى كامل دارد در كشف بستگيهاى پديده هاى طبيعى و به كار گرفتن آن در خدمت خود. البته كانت در جاى خود از روشنگرى با روشنى تمام دفاع كرده است و شعار (جرأت دانستن داشته باش) را مهم ترين هدف روشنگرى مى داند. به نظر او در جنبش روشنگرى آنچه حياتى است اين نيست كه انسانها فكر خود را از هر نوع قيدى رها سازند بلكه اين نيز هست كه بتوانند عقل خويش را آزادانه و به گونه آشكار به كار اندازند و از حقوق بى قيد و شرط خود در گزارش دستاورد انديشه هاى خود با گفتار و نوشتار برخوردار باشند.
نهضت رومانتيك(Romantic Movement) كه آن را فرزند سركش و نافرمان روشنگرى دانسته اند از ديگر مخالفان روشنگرى است. پس از انقلاب فرانسه (1789) قدرت كليسا و سلطنت درهم شكست و فاصله ميان شعارهاى آزادى و برابرى و حقوق بشر روشنگرى با واقعيتهاى بيرونى روشن شد. حكومتِ وحشتِ پس از انقلاب و خونريزيها مسؤوليت را متوجه دانشمندان روشنگرى كرد و وقتى كه ناپلئون مهار انقلاب را به دست گرفت(1804) و تجاوز امپرياليسم فرانسه به نام صدور آزادى شروع شد زمينه واكنش گسترده اى عليه روشنگرى در سراسر اروپا آغاز شد كه مشهورترين برخوردها و خرده گيريها را رومانتيكها انجام دادند. نهضت رومانتيك جنبشى فراگير در ادبيات هنر فلسفه تاريخ و علم سياست بود كه در ميانه هاى قرن هيجده و آغازين سالهاى قرن نوزده در انگلستان فرانسه و بيش تر از همه در آلمان پديد آمد. اين نهضت واكنشى در برابر اصالت عقل و اصالت تجربه روشنگرى بود و تا حدودى مهم تر از انقلاب فرانسه. مهم ترين نمايندگانش شعرا بودند؛ مانند وردزورث كلريج بايرون شلى كيتس هوگو شيلر و مشهورتر از همه گوته. رومانتيستها مى گفتند: طبيعت آفرينش گر خودجوش بالنده و آكنده از جمال و برخوردار از حقيقت روحانى نهانى است و خداوند در طبيعت و دل انسانى حضور دارد.
رومانتيسم ادبى بر محدود بودن علم تأكيد مى كرد و حيات مهرورزانه و خيال انديشى( Imaginition) و شهود (Intuition)را به اندازه عقل داراى اهميت مى دانست.
رومانتيسم ادبى در رويارويى و ناسازگارى با جبرانگارى روشنگرى بر آزادى و آفرينش گرى انسان تاكيد كرد. در ناسازگارى با انتزاعى بودن اصول عقلى بر ملموس بودن تجربه انسان آن چنان كه زيست مى شود و در متن زندگى جريان مى يابد پاى فشرد.
در ناسازگارى با اصالت تجربه و اصالت تحويل دهه هاى قبل گفت: هر كل پيوسته و زنده وار بيش از مجموع اجزاى جداگانه آن است و بايد در عين همين يگانگى دگرگون شوندگى اش دريافته شود.
در ناسازگارى با اين انگاره كه تكنولوژى و عقل خوشبختى مى آورد فلاكت بشرى پس از انقلاب صنعتى را دليل بر ناتوانى علم و مهندسى اجتماعى اش دانست.
كولريج گفت: ايمان دستاورد دليل آورى عقل نيست بلكه از حق شناسى و تعهد و اراده او بر مى خيزد. انسان افزون بر عقل يا ذهن مهر و دلبستگى دل و جان دارد و در برابر رويدادهاى احساسى و هيجانى واكنش نشان مى دهد. رومانتيسم مانند روشنگرى به طبيعت توجه داشت اما آن را زنده سرشار از دوستى و حيات بخش انگاشت و شهود شاعرانه را يابنده جمال طبيعت دانست.
گوته شاعر بزرگ آلمان در نمايشنامه (فاوست) كه آن را در دو جلد به نظم كشيد به برداشتهاى سطحى و خشك و زياده روى در اعتماد به عقل و علم روشنگرى خرده گرفت.
او (فاوست)(Faust) را اين گونه به نگارش در مى آورد كه شخصى است برخوردار از گونه گون معارف علمى اما آنها را پوچ مى يابد و شادى حيات را در فرورفتن در نشاط و سرزندگى تجربى مى جويد.
درونمايه اين نمايش سير معنوى فاوست از آدمى با اطمينان آرام دانش پژوه و نقدگير به انسانى است كه در پى كشف معناى واقعى زندگى است.
اين معنى را گوته بدون آن كه مسيحى باشد به عنوان راهى به سوى خدا رسم كرده است.
فلسفه روشنگرى انتقادى و ضد كليسايى است. اين فلسفه ايمان را خرافه انگاشت و گنجايش دريافت محتواى دين و نيز دين مسيحيت را از دست داده بود.
فاوست با اين كه مسيحى نبود با نقد روشنگرى در پى به دست آوردن گنجايش فهم درونمايه دين ومعناى آن براى انسان بود. او نيازمند پاسخ گويى به مسائل دينى بود در حالى كه روشنگرى نسبت به آن خود را به بى خبرى مى زد.
از اين روى تنها ناقوسهاى عيد پاك توانايى دارند تا او را به زندگى باز گردانند. گوته كشمكش ميان اعتقاد و بى اعتقادى را مهم ترين و بلكه يگانه گزاره تاريخ جهان و انسان مى داند و بر اين باور است كه همه دورانهايى كه اعتقاد بر آنها غلبه دارد درخشان و اعتلاگر روحيه انسان هستند و ثمره ها و دستاورهاى آنها هم بيش تر است و حال آن كه دورانهاى اسير بى اعتقادى به زودى از ياد مى روند؛ زيرا كسى حاضر نيست توش و توان خود را در راه دانش بى ثمر به كار گيرد.
از نظر روشنگرى تنها يك تمدن كلى و جهانى وجود دارد؛ گرچه در هر زمان گروه ويژه اى نماينده و سرآمد آن است و پرچم روشنگرى و تمدن كنونى نيز فيلسوفان فرانسه هستند كه هدايت گر ديگر ملتهايند.
اما رومانتيستها گفتند: تمدنها گونه گونند و ناسان و يكى جايگزين ديگرى نمى شود؛ از اين روى هر كسى خود را در ميان قوم و تمدن ديگر بيگانه مى يابد. زبان حافظه تاريخى آداب و رسوم چگونگى احساس مشترك نياز ويژه انسانى است كه مانند خوراك و پوشاك مورد نياز طبيعى و اساسى است و از اين روست كه هر كسى بايد بسته به قوم و فرهنگى باشد و گرنه شكوفا نمى شود.
آلمانى تنها در آلمان و يهودى تنها در ارض موعود به راحتى و آرامش دست مى يابد.
شايد هدف و مراد رومانتيسها قوم پرستى تندروانه و گزاف كارانه نبود نسلهاى بعد اين آرمان رابه جاده و مسير گزاف كارانه وتندروانه كشاندند و از اين روى اين جهان بينى را مسؤول بروز جنبشهاى نژادپرستانه در قرن بيستم مى دانند.
يوهان گئورگ هامن (Hamman/ 1730 ـ 1788) نيز از برجسته ترين سخن پردازان عليه روشنگرى بود. او از شخصتيهاى اصلى و الهام بخش نهضت ادبى (سرگيجش و شور) 115 به شمار مى رود. اين نهضت بين سالهاى 1785 ـ 1765 در آلمان پديد آمد و واكنش عليه خرد مدارى روشنگرى بود و در برابر بر احساس طبيعى و حسّ آزادى شور و شوق انسانها تاكيد مى كرد.
هامن كه از رهبران اين حركت است مى گويد: (روشنگرى قرن ما تمامى اش ياوه سرايى و فضل فروشى نابالغانى است كه مى كوشند در عين نابالغى به خود مقام قيّم ديگران را ببخشند اما قيّمهايى كه خنجر صيد نيز در كف پنهان دارند؛ ماهتاب يخ زده سترونى است كه هيچ پرتوى از روشنايى بر فهمهاى تن آسا نمى افكند و هيچ گرمايى به اراده هاى جبون نمى بخشد.)116
او سپس به اشاره به كانت كه از دوستانش بود خرده مى گيرد كه چرا بى جهت اين همه از روشنگرى ستايش مى كند.
روسو كه خود از ناموران روشنگرى است در واقع ديدگاه هاى نوى ارائه كرد كه در برابر برداشتهاى چيره در روشنگرى بود؛ همچون: سرناسازگارى داشتن با تمدن و شهرنشينى ستايش از طبيعت اوليه و جامعه هاى بدوى و ناكام دانستن عقل و علم و تأكيد بر دريافت‌هاى وجدانى و اخلاقى. به همين خاطر است كه شمارى او را از مقتدايان جنبش رومانتيك مى دانند.
فررون كه پيش از اين با او آشنا شديم از مسيحيان سرسختى بود كه روشنگرى را (بيمارى و ديوانگى قرن) نام داده بود و با تمام توان عليه آن مبارزه كرد. به طور كلى اگر هيوم و كانت را از نقدگران روشنگرى به شمار آوريم اين عصر چهره قدرت مند و شاخص را در ميان خود سراغ ندارد. اصحاب دائرةالمعارف از معروف ترينهاى روشنگرى اند. دنى ديدرو كارگردان اصلى دائرةالمعارف است كه خود صدها مقاله از اين اثر 28 جلدى را نوشته و ديگر مقاله ها را اصلاح كرده و سامان داده است. با اين حال سطحى نگرى در مقوله و گزاره ها و اشتباه هاى فراوان و رونويسيها و واژه ها و جمله هاى بيجا از كاستيهاى مهم اين اثر بزرگ است.
ويل دورانت در اين باره مى نويسد: (اشتباهات بسيار شگرفى از نويسندگان دائرةالمعارف سر زده است. آنها نظر بسيار ساده اى درباره طبيعت آدمى داشتند. ارزيابى آنها از درستى خرد ساده انديشانه و خوش باورانه و فهمشان از ضعف آن بسيار مبهم بود… (فيلسوفان) عموماً و ديدرو خصوصاً فاقد شعور تاريخى بودند و به خويشتن رنج تحقيق نمى دادند تا دريابند معتقداتى كه با آنها به پيكار برخاسته اند چگونه پديد آمده اند و گذشته از ساخته هاى كاهنان و كشيشان كدام احتياجات بشرى به اين معتقدات هستى و دوام بخشيده است. آنان ناتوان تر از آن بودند كه خدمات دين را به نظم اجتماع سيرت انسان موسيقى و هنر و تلاشهاى پرثمر دين را در راه تخفيف آلام و مصائب انسان دريابند و ارج نهند. دشمنى آنها با دين بيش از آن بود كه بتوانند هنگام نوشتن از آن كه مستلزم بى طرفى است از كينه و غرض دورى جويند….)117
به قول اسپينوزا فيلسوف بزرگ هلندى قرن هفده: (لبخند مزن فغان مكن لعنت هم مكن بلكه بفهم.)
به ديگر سخن در بررسى هر انديشه و انديشه ورى بايد افزون بر دريافت كاستي‌ها توانايي‌ها و شايستگي‌هاى آن را نيز از نظر دور نداشت و تلاش ورزيد از مدار عدالت خارج نشد و در يك كلام نقد و گزينش را پيشه كرد.
روشنگرى مانند هر انديشه و دستاورد بشرى كاستيها و تواناييهاى ويژه خود را داشته است. در جمع بندى مى توان تواناييهاى آن را به ترتيب زير ياد كرد:
1. نهادينه كردن آزادى انديشه گفتار و دين. روشنگرى به جنبشى كه در عصر رنسانس و قرن هفده در اين راستا آغاز شده بود شتاب بخشيد و آن را به ثمر رسانيد.
2. رهايى باورهاى دينى از بند خرافه هاى قرون وسطايى كه كليساى كاتوليك گسترش دهنده آنها بود. اين نعمت از توجه به عقل و علم بشرى و كشفها و فرانماييهاى فراوان جنبش روشنگرى به دست آمد. اين جنبش سبب شد دينداران در همه اروپا و امروز در همه جهان نداى روشنگرى را شنيده و از واردشدن انديشه هاى نابخردانه و خرافى به حوزه امور دينى جلوگيرى كنند.
3. افزايش آموز شگاه ها كتابخانه ها دانشگاه ها و اصلاحات انسانى فراوانى كه در زمينه هاى قانون گذارى حكومت اقتصاد و… صورت گرفته است.

و امّا كاستي‌ها:

1. خوش بينى بيش از اندازه فيلسوفان به عقل و علم تا آن جا كه تنها راه خوشبختى را در گسترش آنها مى دانستند و ناچيز پنداشتن قدرتِ مِهرها دلبستگيها مهرورزيها و… در انسان.
2. توجه نكردن به نيازهاى احساسى و انسان دوستانه و مهرورزانه.
3. درك درست نداشتن از پيدايش اديان. و فهم درست نداشتن از انديشه هاى دينى و نسبت دادن كژيها و خرافه ها و سخنان نابخردانه به همه اديان به گونه مساوى.
4. مبارزه شديد با اديان وحيانى و توجه نكردن به نيازهاى اساسى بشر كه تنها دين قادر به برآوردن آنهاست.

سخن پايانى

اكنون ما در ايران اسلامى از نظر فرهنگى در حالت و چگونگى ويژه اى قرار داريم و با رويدادهاى كم پيشينه اى روبه روييم.
آنچه بيش از هر چيز توجه همگان را به خود جلب كرده گسترش كم مانند و كم پيشينه انديشه هاى غربيان در نسل كنونى ماست. در دهه اخير شاهد گرايشهاى فرهنگى گوناگونى چون: موراليسم(اخلاق گرايى) مدرنيسم پست مدرنيسم فمينيسم هندوئيسم عرفان امريكايى و… هستيم كه هر روزه قربانيان فراوانى بويژه از ميان جوانان گرفته و مى گيرد. بسيارى از جُستارهاى فرهنگى كشور ما در سالهاى پسين مانند ناسازگارى علم و دين پلوراليسم دينى آزادى خشونت تساهل و تسامح خودى و غير خودى غم و شادى و ناكارآيى دين در عرصه اجتماع و سياست و اخلاقى كردن دين و… دستاورد آشنايى انديشه وران كشور ما با انديشه هاى غربى و گاه شرقى است. در اين ميان بويژه عصر روشنگرى اروپا همان گونه كه تا كنون بررسى كرديم خاستگاه همه اين جُستارها بوده است. آنچه در اين جا بيش از همه اهميت دارد اين است كه در اين ميدان گسترده بايد با سلاح كارآمد استدلال و منطق به پژوهش در زمينه هاى ياد شده نشست و براى اين كار گام نخستين آشنايى با فرهنگ غرب است. حتى آنان كه برآنند با غرب به مبارزه رويارو و جدّى بپردازند چاره اى جز شناخت آن در ابتداى كار ندارند. افزون بر اين لازمه ديندارى مبارزه با غرب نيست بلكه اخلاق دينى حكم مى كند كه بايد در جايگاه (نقد و گزينش) نشست و از روى داد و انصاف به داورى پرداخت.
فرهنگ غربى مانند هر فرهنگى كاستي‌ها و تواناييهاى خود را دارد و نيك آن است كه كاستي‌هاى آن را شناخته و كنار بگذاريم و توانايي‌هاى آن را براى كامل كردن خود به كار گيريم. با اين كه نبايد (توطئه) را (توهّم) بدانيم اما غرب سياسى را بايد از غرب فرهنگى جدا كنيم و به دور از سياست زدگى با انديشه‌ها رو به رو شويم.
به ديگر سخن بايد با غرب سياسى كه به طور يقين در پى نابودى بنيادهاى دين و حكومت دينى ماست بدبينانه روبه رو شويم امّا در برابر غرب فرهنگى بيش از هر چيز از فن انديشه و گفت و گو مدد بگيريم.
در يك كلام دينداران بايد از بسته ذهنى و خشك انديشى دورى گزينند و روشنفكران نيز از كژراهه روى دگرديسى و حلّ شدن در فرهنگ بيگانه بپرهيزند و راه رهايى را در انديشه هاى ناب و پوياى اسلامى بجويند.

پی نوشت

1. اين معادل توسط مترجمانى همچون بهاءالدين خرمشاهى (علم و دين) اسماعيل سعادت (تاريخ فلسفه پلستون ج6) شيوا كاويانى (فلسفه روشنگري…) سهيل آذرى (تاريخ تمدن ج9) و شيروانلو (ضرورت هنر) به كار رفته است.
2. Encyclopedie ou Dictionnnaier raisonne des arts dt des metiers.
3. فلسفه روشن انديش ارسنت كاسيرر ترجمه نجف دريابندرى، خوارزمى تهران 1372.
4. فلسفه روشنگرى؛ بورژوازى مسيحى و روشنفكرى لوسين گلدمن ترجمه شيوا كاويانى، فكر روز 1375.
5. Lucien Goldman متوفاى 1970 فيلسوف فرانسوى و از مهم ترين انديشه وران معاصر است. وى استاد دانشگاه سوربن در فرانسه و نمونه كاملى از يك فيلسوف روشنگرى است.
6. The Autonomy of the Individual.
7. Contract.
8. Universality.
9. Toleration.
10. Freedom.
11. Property.
12. فلسفه روشنگرى؛ بورژوازى مسيحى و روشنگرى.
13. علل گرايش به مادّيگرى (مجموعه آثار) شهيد مرتضى مطهرى ج 1 صدرا.
14. همان.
15. تاريخ تمدن ج 18 به نقل از: علل گرايش به مادّيگرى.
16. تاريخ تمدن ج 18 به نقل از همان.
17. در سال 1572 در فرانسه در ضمن مراسم عروسى شاه نوار با خواهر شاه فرانسه(شارل نهم) بين ميهمانان و دعوت شدگان؛ پروتستانها و كاتوليكها درگيرى شد. شاه به تحريك مادرش دستور كشتار پروتستانها را صادر كرد. كاتوليكها حدود سى هزار پروتستان را در پاريس و ديگر شهرها به قتل رساندند. به اين ترتيب فاجعه اى رخداد كه كليسا آن را تاييد كد. اين رخداد به دليل همزمانى با روز عيد (سن بارتلمى) به اين نام معروف شده است (رويدادهاى مهم تاريخ حسام الدين امامى).
18. تاريخ تمدن آريل و ويل دورانت ترجمه سهيل آذرى ج 9 سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى 1369.
19. همان.
20. تاريخ فلسفه ويل دورانت ترجمه عباس زرياب خويى، علمى فرهنگى 1374.
21. تاريخ تمدن ج 9.
22.
23. فلسفه روشن انديشى.
24. همان.
25. همان.
26. استاد دانشگاه ليدن در رشته رياضى و ستاره شناسى.
27. علم و دين باربور ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، مركز نشر دانشگاهى 1374.
28. Robert Boyle (1627) ـ 1691 شيميدان انگليسى و از بنيانگذاران (انجمن سلطنتى بريتانيا).
29. Pierre simon de la Place پيرسيمون لاپلاس (1749 ـ 1827) دانشمند تجربى فرانسوى (رياضيدان منجم و فيزيكدان).
30. علم و دين.
31. Pierre lois moreau de Maupertuis.
32. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
33. Francois Marie Arouet.
34. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
35. همان.
36. همان.
37. متأسفانه ولتر هتاكى نسبت به اديان وحيانى پيامبران را تا جايى ادامه داد كه در نمايشنامه اى به نام (محمد) به ساحت مقدس پيامبر اسلام(ص) اهانت كرد و دروغهاى آشكار تاريخى را به آن حضرت نسبت داد تا آن جا كه ويل دورانت نيز آن را خلاف واقعيت تاريخى دانسته است.
اين نمايشنامه در سالهاى 2 ـ 1741 در صحنه تآتر پاريس اجرا شد و براى اجراى آن از روحانى بدانديش مسيحى كاردينال فلورى اجازه گرفت. اين اثر برجسته ترين اثر ادبى سال 1742 در پاريس شناخته شد. البته شمارى از روحانيان مسيحى آن را اهانت به مسيحيت نيز دانستند زيرا در آن تعصّب و جزم انديشى نكوهش شده بود؛ از اين روى با آن مخالفت كردند و اجراى نمايش آن پس از چهار شب متوقف شد.
او در اين نمايشنامه پيامبر اكرم(ص) را مردى هوشمند معرفى كرده كه آيين تازه اش را بر مردمى ساده لوح بار مى كند و با انگيزاندن احساسها و هيجانهاى دينى شن آنان را به جنگ مى فرستد و با دستور قتل (زبير) (شيخ مدافع مكّه) به دست پيرو متعصّب خود (سعيد) اين شهر را فتح مى كند.
مراد ولتر در اين جا انتقاد از بهره بردارى از دين براى رواسازى آدم كشى و انگيزاندن مردم به جنگ بوده است. (تاريخ تمدن ج 9).
38. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
39. همان.
40. همان.
41. تاريخ تمدن ج 9.
42. همان.
43. فلسفه روشن انديشى ارنست كاسيرر.
44. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
45. تاريخ تمدن ج 9.
46. فلسفه روشن انديشى.
47. تاريخ فلسفه ويل دورانت، همانند اين سخنان را ابوالعلاء معرّى در فرهنگ ما دارد؛ آن جا كه مى گويد:
افيقوا افيقوا يا غواة فانّم
دياناتكم مكر من القدماء
ارادو بها جمع الحطام وادركو
و ماتوا ودامت سنة اللئماء
در سال 1718 ولتر نيز نمايشنامه اى به نام (اوديب) را به صحنه آورد كه به خاطر استقبال فراوان مردم از آن 45 روز پياپى نمايش داده شد.
اين بيت در اين نمايشنامه اش آمده: حسن ظن عامه در حق كشيشان بيخود است/ علم اينها براساس جهل و نادانى ماست / جز به خود و جز به آنچه ديده اى باور مكن / منبر و معبود و الهامى جز اين دركار نيست.
48. فلسفه روشن انديشى.
49. (Hyda) در افسانه هاى يونان نام مارى است با هفت سر (در انگليس نُه سر) كه وقتى هركول (قهرمان افسانه اى) با آن مى جنگيده با قطع هر سرى از آن دو سر تازه مى روييده و سرانجام هركول با قطع يك جاى همه سرها به كشتن آن توفيق مى يابد.
50. علم و دين.
51. تاريخ فلسفه كاپلستون.
52. فلسفه روشن انديشى.
53. كاپلستون تاريخ فلسفه كاپلستون.
54. تاريخ تمدن ج 9.
55. همان.
56. همان.
57. در اين باره ر. ك: عدل الهى شهيد مطهرى صدرا.
58. فلسفه روشن انديشى.
59. در انجيل مرقس آمده كه عيسى پس از خارج شدن از بيت گرسنه شد آن گاه درخت انجيرى ديد چون به آن نزديك شد و جز برگ بر آن چيزى نيافت (هنوز موسم انجير نبود) درخت را نفرين كرد و درخت خشك شد. ر. ك: تاريخ تمدن ج136/9.
60. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
61. تاريخ تمدن ج 9.
62. همان.
63. همان.
64. روشن نگرى چيست. ارهاردبار 17/ ـ 19 (از مقاله اى از كانت كه به سال 1784 در يك مجله آلمانى منتشر شد).
65. همان.
66. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
67. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
68. اين ترجمه از آقاى خرمشاهى در كتاب (علم و دين) است. اما ترجمه آقاى دريابندرى از اين شعر پوپ چنين است:
(طبيعت با قوانين طبيعت / درون ظلمت شب داشت مسكن / خدا گفتا نيوتن باشد آنگاه / جهان از پاى تا سرگشت روشن.) فلسفه روشن انديشى.
وقتى نيوتن از دنيا رفت و ولتر در تشييع جنازه اش شركت كرد ديد مردم شكوه مندانه او را بزرگ مى دارند و به او احترام مى گذارند و حق او را پاس مى دارند از اين روى نوشت: چندى پيش عده اى از مردم برجسته درباره اين مسأله مبتذل بحث مى كردند كه آيا بزرگ ترين مردمان كيست؟ قيصر است يا اسكندر يا تيمور لنگ يا كرامول؟ يكى گفت: بزرگ ترين مردم بدون ترديد ايزاك نيوتن است و حق هم با او بود؛ زيرا او به قدرت و نيروهاى حقيقت بر افكار ما مسلط شد و احترام ما را به خود جلب كرد؛ نه مثل ديگران كه به زور مردم را مطيع و بنده خود ساختند.)
69. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
70. خداوندان انديشه سياسى و. ت. جونز ترجمه على رامى ج431/4 ـ 478 اميركبير ادموند برك دانشمند و نظريه پرداز انگليسى است كه بيش تر ديدگاه هايش در زمينه انديشه هاى سياسى است. او متولد ايرلند و تحصيل كرده دوبلين است. سال 1750 به لندن رفت و به كار حقوق پرداخت و بعد به ادبيات و نوشتن روى آورد. وارد پارلمان انگليس شد (1765) اما نه مال و منالى داشت و نه خانواده اى كه بتواند توسط آنها مقامى به دست آورد. او بيش از حد درستكار بود كه بتواند درجات ترقى را بپيمايد. او يك عضو مخالف نه تنها در پارلمان انگلستان بلكه براى روزگار خود بود.
71. فلسفه روشن انديشى.
72. همان.
73. همان.
74. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
75. تاريخ تمدن ج 9.
76. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
77. ويل دورانت در تاريخ فلسفه، شمار كشته ها را سى هزار نفر دانسته است.
78. تاريخ تمدن ج 9.
79. فلسفه روشن انديشى.
80. تاريخ تمدن ج 9.
81. علم و دين.
82. همان.
83. فلسفه روشن انديشى.
84. درباره راه حلّ مسأله شرور براى نمونه بنگريد به: كتاب (عدل الهى) از شهيد مرتضى مطهرى.
85. تاريخ تمدن ج 9.
86. فلسفه روشن انديشى.
87. همان.
88. عدل الهى شهيد مطهرى چاپ شده در مجموعه آثار ج 1، صدرا.
89. همان.
90. همان.
91. همان.
92. تاريخ تمدن ج 9.
93. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
94. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
95. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
96. فلسفه روشنگرى گلدمن.
97. تاريخ تمدن ج 9.
98. فرقه اى از پروتستانها كه مى گويند غسل تعميد بايد پس از بلوغ انجام شود.
99. گروهى بودند به رهبرى جرج فاكس انگليسى. اينها هنگام عبادت از هيجان مى لرزيدند.
100. Treatise on Tolerance.
101. فلسفه روشن انديشى.
102. تاريخ تمدن.
103. همان.
104. همان.
105. Charles de Secondat Baron de la Brede et de Montesquieu.
106. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
107. فلسفه روشنگرى گلدمن.
108. روشن نگرى چيست؟ ارهاد بار.
109. تاريخ فلسفه ويل دورانت.
110. تاريخ فلسفه كاپلستون ج 6.
111. همان.
112. همان.
113. تاريخ تمدن ج 9.
114. در اين باره بنگريد به نقدهايى كه در كليات فلسفه از ريچارد پاپكين علل گرايش به ماديگرى از شهيد مرتضى مطهرى و علم و دين از ايان باربور مطرح شده است.
115. Sturmund Drang. اين عبارت گاهى به (غوغا و تلاش) و (طوفان و فشار) نيز ترجمه شده است.
116. روشن نگرى چيست.
117. تاريخ تمدن ج 9





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط