عدالت و سياست

جستار گشايي دغدغه اي كه باعث مي شود ما انسان ها به بحث عدالت بينديشيم ، دغدغه « به زيستن » است . عدالت امري عمومي ، فرا تاريخي و انساني است ؛ يعني مربوط به مذهب خاص ، دين خاص ، و دوره تاريخي خاص نيست بلكه همواره در ميان همه اديان و مكاتب مطرح بوده و خواهد بود . عدالت امري تلقي مي شود كه در صورت رعايت آن زندگي ما بهتر از آنچه كه هست مي شود كه ما چگونه نظمي برقرار كنيم كه عادلانه باشد ؟ انسان موجودي است كه نمي تواند به تنهايي زندگي كند .
چهارشنبه، 30 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدالت و سياست
عدالت و سياست
عدالت و سياست

نويسنده: نجف لك زايي

جستار گشايي

دغدغه اي كه باعث مي شود ما انسان ها به بحث عدالت بينديشيم ، دغدغه « به زيستن » است . عدالت امري عمومي ، فرا تاريخي و انساني است ؛ يعني مربوط به مذهب خاص ، دين خاص ، و دوره تاريخي خاص نيست بلكه همواره در ميان همه اديان و مكاتب مطرح بوده و خواهد بود . عدالت امري تلقي مي شود كه در صورت رعايت آن زندگي ما بهتر از آنچه كه هست مي شود كه ما چگونه نظمي برقرار كنيم كه عادلانه باشد ؟ انسان موجودي است كه نمي تواند به تنهايي زندگي كند .
ارسطو مي گفت : اگر موجودي بتواند به تنهايي زندگي كند ، يا خداست يا دد است . انسان زندگي اش در تعامل با ديگران شكل مي گيرد و داراي اهدافي است كه لازمه دست يابي به آن ، برقراري نظم در جامعه مي باشد . نظم دو صفت عادلانه يا غيرعادلانه دارد . در هر جامعه اي نظم عادلانه نظمي است كه بيشترين خرسندي را براي افراد آن جامعه فراهم آورد و در مقابل ، اگر مردم جامعه از نظم موجود خرسند نباشند نشان دهنده اين است كه احتمالاَ در آن جامعه نظم عادلانه اي وجود ندارد . انسان هايي كه در سطح كلان در جامعه زندگي مي كنند بايد از نظم جامعه هم راضي باشند و هم خرسند . زيرا خرسندي يك انبساط خاطر به همراه دارد .
نظم عادلانه چيست ؟ يا نظمي كه حاصل آن به بيشترين خرسندي است ، چگونه نظمي است ؟ در پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد مفهوم عدالت و سپس محل نزاع در بحث عدالت مشخص شود . در علوم سياسي دو دسته مفاهيم داريم : مفاهيم كليدي و اصلي و مفاهيم ثانوي و فرعي . مفاهيم كليدي مفاهيم بنيادي و در عين حال اندك هستند ، قدرت ، عدالت و سعادت از مفاهيم كليدي اند . اگر بتوانيم با عدالت كنار بياييم و به آن آگاهي بيابيم ، بسياري از مفاهيم ثانوي همچون امنيت ، آزادي ، رفاه ، مشروعيت حكومت مطلوب ، استبداد و ديكتاتوري نيز روشن مي شود . سعادت در فلسفه سياسي اسلام با عدالت گره خورده است . . پاسخ ما به نظم عادلانه در گرو اين نكته است كه علت نابرابري و بي عدالتي را چه چيز بدانيم ؟ انسان نمي تواند به تنهايي زندگي كند و براي تداوم زندگي بايد داراي نظم باشد و در هر نظمي اين نابرابري وجود دارد ؛ در هر نظمي يكي دستور دهنده است و ديگري فرمان بر .
نظم ، بدون مقررات و قانون ايجاد نمي شود و در هر قانوني يك رشته دستورهاست ؛ لذا بحث عدالت به وجود مي آيد . پليس دستور مي دهد و رانند اطاعت مي كند ، حكومت دستور مي دهد و مردم اطاعت مي كنند . ما مرتب در حال اطاعت كردن و امر دادن هستيم . نظم ، فرادستي و فرودستي دارد ، و حكومت موظف است نظم را برقرار كند تا افراد به اهدافي كه براي خود تعريف كرده اند ، برسند .

عدالت در ليبراليسم و سوسياليسم

ليبراليسم كه مبتني بر آزادي و اصالت آزادي است ، معتقد است بايد از عدالت دست برداريم زيرا نمي توان نابرابري را از بين برد و از بين بردن نابرابري نابودي و حكومت و بي نظمي را در پي دارد . در انديشه هاي ماركسيستي و سوسياليستي كه اصالت با برابري و عدالت است ، در پايان تاريخ به نفي حكومت مي رسند و آن را شر مي دانند و مي گويند : حكومت ابزار دست ثروتمندان است ، لذا جامعه ايده آل جامعه اي است كه دولت ندارد ، آيا نظم دارد يا نه ؟ اگر نظم دارد ضامن اين نظم چيست ؟ آيا مي توان نظمي را تصور كرد كه در آن فرادستي و فرودستي نباشد ؟ در اين جا بحث فرادستي و فرودستي ارزشي نيست . همين كه يكي نظام باشد و ديگري اطاعت كند و اگر كسي تخلف كرد تنبيه شود ، مسأله حكومت به ميان مي آيد . از اين رو انديشه هايي كه روي برابري متمركز شدند ، در آخر چاره اي جز قول به نفي حكومت ندارند .
البته از گذشته تاكنون چنين نبوده است . چون خود ماركسيست ها حكومت تشكيل داده اند و معتقدند : در آينده تاريخ به عدالت خواهيم رسيد . ليبراليست ها نيز از همان اول معتقد بودند عدالت به معناي برابري امري غيرقابل تحقق و مخالف جامعه است ، اما اسلام به گونه اي ديگر به مسأله نگاه مي كند ؛ يعني در پايان تاريخ به عدالت خواهيم رسيد اما به فقدان دولت دچار نمي شويم ، زيرا حضرت مهدي ( عج ) وقتي كه ظهور مي كند ، باز دولت و حكومت تشكيل مي دهد . چرا پاسخ ها به مسأله عدالت متفاوت است ؟

پاسخ هاي متفاوت به مسأله عدالت

تفاوت پاسخ ها به مسأله عدالت به علت نابرابري و بي عدالتي بر مي گردد . در تفكر اسلامي اصل نابرابري پذيرفته مي شود و نابرابري داراي دو نوع عادلانه و ظالمانه است . نابرابري ، عادلانه است يعني بدون آن نظم برقرار نمي شود . اما نابرابري ظالمانه آن است كه وقتي فرد قدرت را در دست گرفت از آن سوء استفاده كرده ، فاصله اقتصادي ، سياسي و .. خود را با ديگران افزايش دهد .
در اين جا بحث از نابرابري هاي ظالمانه است اما چرا نابرابري در جامعه پيش مي آيد ؟ بسياري كمبود منابع با ارزش مثل ثروت ، قدرت ، شهرت و احياناً منزلت و شأن و جايگاه اجتماعي را علت نابرابري مي دانند . براي مثال در يك كشور براي منصب رياست جمهوري يك نفر مورد نياز است و ماهيت آن به گونه اي است كه در هر دوره بيش از يك نفر نمي تواند باشد يا تعداد محدودي مي توانند نماينده مجلس شوند اما متقاضي زياد است قدرت منبعي باارزش و كم است و همه آنها كه مي خواهند رئيس جمهور يا نماينده مجلس شوند نمي توانند به اين مقام برسند .
حال اين مطلب را مي توان دو گونه مطرح كرد : يكي اين كه كسي كه مي خواهد رئيس جمهور شود فقط مي تواند از يك نژاد و رنگ خاص باشد ؛ نظير نظام آپارتايد در آفريقاي جنوبي و ديگر اين كه شما كدام نابرابري را عادلانه مي دانيد و كدام يك را ظالمانه ؟ آيا نابرابري كه توجيهي براي آن وجود داشته باشد ، عادلانه است و در غير اين صورت ظالمانه ؟ وقتي در نظام آپارتايد فقط سفيد پوستان مي توانند مناصب حكومتي را عهده دار شوند ،چون براي آن توجيهي ندارند ، آن را نابرابري ظالمانه تلقي مي كنيم .
برخي از افراد ممكن است نابرابري هاي ظالمانه را عادلانه ببينند كه يكي از علل آن مي تواند ناآگاهي و جهل باشد : ممكن است گروه هايي اين نابرابري ظالمانه را بپذيرند و جاهايي هم ممكن است افراد نابرابري هاي عادلانه را ظالمانه بدانند ؛ عده اي نابرابري ها را اين گونه توجيه مي كنند كه چون ثروت كم است ، پس عده اي ثرتمند و عده اي ديگر فقير مي شوند كه در اين صورت ، نابرابري به وجود مي آيد يا اين كه اگر همه مشهور باشند شهرت بي معنا مي شود . منزلت و جايگاه نيز در جامعه كم است كه اين موجب نابرابري مي شود .
تئوري ماركسيستي مبتني بر همين كمبود منابع در حوزه ثروت است . عده اي چون هابز علت نابرابري را عوامل رواني مي دانند و مي گويند : چون انسان موجودي حريص ، قناعت پذير و متجاوز به حقوق ديگران است ، در نتيجه نابرابري به وجود مي آيد .
هابز مي گفت : انسان گرگ انسان است . متفكران از اين عامل رواني تفسيرهاي مختلفي ارائه داده اند . از آن جا كه حرص و آز و تجاوز گري در درون انسان هست پس بعدي كه انسان تحت تأثير آن به دنبال عدالت مي رود چيست ؟
برخي مثل ماكياول آن را چنين تفسير كرده اند كه آدم ضعيف به دنبال عدالت مي رود و آدم قوي بحث عدالت را مطرح نمي كند چون او حق و حقوق ديگران را هم غصب كرده است . پس مقوله هاي عدالت ، اخلاق و ... براي انسان هاي ضعيف است .

طبع انسان و نسبت آن با عدالت

از سوي ديگر ، اين حرص و آز و تجاوز طلبي در طبيعت انسان است . اما انسان غير از طبيعت فطرتي نيز دارد . فطرت انسان عدالت خواهي است . انسان ها در درون خود جدالي بين خود الهي با خود غريزي و طبيعت حيواني دارند . اگر در وجود انسان خود الهي مسلط گردد فرد عادل مي شود اما اگر بخش طبيعي از وجود انسان غالب گردد انسان موجودي حريص و تجاوز گر مي شود . استاد مطهري با استفاده از آيه شريف « نسو الله فانساهم انفسهم » اين ديدگاه را مطرح مي كند . در كتاب فطرت و انسان كامل ايشان آمده است : برخي مردم هستند كه خدا را فراموش مي كنند ؛ و سپس خودشان را فراموش مي كنند آخر چگونه مي شود يك انسان خود را فراموش كند . استاد مطهري پاسخ مي دهند كه انسان وقتي خود الهي را فراموش مي كند خود حيواني بر او غالب مي شود . پس يك تحليل هم اين است كه نابرابري ها ناشي از عامل رواني است . آن وقت اينها در عرصه حكومت نيز همان عامل رواني را مي آورند و مي گويند : انساني كه در رأس قدرت قرار مي گيرد ، اگر حرص و آز در او غلبه كند در سطح جامعه عدالت برقرار مي شود ؛ اما اگر در درون خود عدالت را برقرار كند در سطح جامعه عدالت برقرار مي شود ؛ گروه ديگري ريشه نابرابري ها را در عوامل حقوقي و قانوني مي دانند و نابرابري را مربوط به مقرراتي مي دانند كه در سطح جامعه هست .
پس اگر ما مي خواهيم به ريشه هاي بي عدالتي بپردازيم بايد قوانين ناعادلانه را شناسايي كنيم . به هر كدام از ديدگاه هاي فوق كه قائل باشيد در عرصه عدالت نظريه اي خاص ارائه مي دهيد . جواب اين سؤال كه راه حل برقراري عدالت چيست و نظم عادلانه چه نظمي مي باشد ، اگر عدالت نابرابري ظالمانه را كمبود منابع با ارزش بدانيد پاسخ ممكن است چند گونه باشد : يكي اين كه عدالت در صورتي تحقق پيدا مي كند كه توليد منابع زياد شود و هر كس هرچه قدر مي خواهد بردارد . در احاديث مهدويت داريم وقتي امام زمان ( عج ) ظهور مي كنند ، زمين تمام منابع خودش را در اختيار حضرت قرار مي دهد تاهركس هر چه قدر مي خواهد بردارد . پاسخ دوم : اين كه آنچه را كه هست ، به تساوي و به ميزان استحقاق بين افراد تقسيم كنيم . اما چه كسي استحقاق را تشخيص مي دهد و ملاك شما براي تشخيص استحقاق چيست ؟ عدل به چه معناست ؟ وضع شي ء در موضعش يعني چه ؟ عدل آن است كه هر چيزي در جاي خودش باشد ، اما چه كسي هر چيزي را مشخص مي كند ؟ ممكن است ماركسيست ها بگويند هر چيزي را كه داريم ، بايد مساوي تقسيم كنيم و هر چه فرد به اندازه توان كار كند و در قبال آن در حد نيازش مزد بگيرد . با اين كار معادله كار و پاداش به هم مي خورد . فردي كه مي داند به اندازه نيازش امكانات مي گيرد ،آيا به اندازه توان كار مي كند ؟ اين تفكر اسلامي پذيرفته نيست . در تفكر اسلامي هركس مسؤول اعمال دنيوي و اخروي خود است .
با توجه به آنچه گفته شد عدالت چيست ؟ ونظم عادلانه چه معيارهايي دارد ؟ در اين جا به بيان روش دست يابي به پاسخ مي پردازيم . در اين راستا سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه اين عدالت را با اين ابعاد و پيچيدگي ها چگونه مي توان مطالعه كرد ؟

بهترين روش مطالعه مسأله عدالت

بهترين روش مطالعه مسأله عدالت مطالعه بين رشته است بدين معنا كه اگر بعد حقوقي عدالت بررسي شود ، مي نمي توانيم بگوييم بي ربط است زيرا قانون مي تواند ظالمانه باشد . به همين ترتيب لازم است ابعاد سياسي ، اقتصادي ، روان شناختي ، جامعه شناختي ، ديني و ... مسأله عدالت نيز مورد توجه و بررسي قرار گيرد . به اين نكته بايد به لحاظ روشي توجه داشت . نكته دوم توجه به جايگاه دانش هايي است كه در آن جا مسائلي مثل عدالت را مطرح كنيم . اين دانش ها به شدت فرهنگي هستند .
بايد توجه داشت كه علوم به سه نوع مكانيكي ، ارگانيكي و فرهنگي تقسيم مي شوند . دانش هاي مكانيكي و ارگانيكي بين المللي هستند ولي دانش هاي فرهنگي ، بومي و محلي مي باشند . دانش هاي مكانيكي پديده هاي بي جان را مطالعه مي كنند . دانش هاي ارگانيكي موجود ، زنده و در حال رشد را مورد بحث قرار مي دهند . اما دانش هاي فرهنگي دانش هاي بومي هستند زيرا به مطالعه اعتباريات و توليدات معنايي مي پردازند . مثلاً وقتي مي گوييد اين تسبيح است به يك شي ء خاص اعتبار بخشيده ايد يا وقتي مي گوييد اين پرچم است به پارچه كه پديده اي مكانيكي است معنا بخشيده ايد . يا كاغذ كه پديده اي مكانيكي است و زماني كه به آن معناي مذهبي داده شود براي شما معنايي خاص دارد اما براي كس ديگر اين معنا را ندارد . در علوم انساني با دانش هاي فرهنگي روبرو هستيم . فردي چيزي را عدالت مي شمارد حال آنكه براي ديگري عدالت نيست .
بر اين اساس مكاتبي كه در حوزه عدالت شكل گرفته اند ، بسيار زياد مي باشند كه در اينجا به اهم آنها اشاره مي شود .

عدالت در مكاتب

نخست مكتب ذات گرايان : ذات گريان عدالت را داراي يك ذات مي دانند كه بايد به آن رسيد . افلاطون مشهورترين فردي است كه قائل به اين ديدگاه بود . به اعتقاد وي در علم مثل نمونه كامل هرچيز وجود دارد . اما مسأله اين است كه چه كسي مي تواند بفهمد در عالم مثل چه خبر است ؟ آن نمونه آرماني چيست ؟ افرادي كه از عالم مثل خبر دارند ، خيلي كم اند . اين افراد فيلسوفان هستند ايشان درباب حكومت مي گويند : بايد با فيلسوفان حاكم باشند يا حاكمان فيلسوف .
دوم – مكتب قراردادگرايان : قرارداد گرايان از روسو تا جان روالز كه فيلسوف عدالت ليبرالي است ، معتقد است عدالت آن چيزي است كه ما بر آن توافق مي كنيم . عدالت امري صد در صد توافقي است. ممكن است امري در جامعه براي گروهي عدالت محسوب شود و براي گروه ديگر عدالت نباشد . در اين ديدگاه با يك هرج و مرج رو به رو هستيم ؛ يعني در هر جامعه اي عدالت متفاوت است . قرارداد گرايان روي دموكراسي تأكيد كرده مي گويند براي اينكه ما به بهترين توافق برسيم و خرسندي در بيشترين حد تأمين گردد بايد آزادي وجود داشته باشد .
سوم – مكتب قدرت گرايان : عدالت ، اخلاق و ... همه ساخته دست ثروتمندان مقتدر براي چپاول فقراست . راه حل مقابله با بي عدالتي كسب قدرت است زيرا افراد ضعيف در اين تنازع بقا از بين مي روند .
چهارم – مكتب اخلاق گرايان : اخلاق گريان ، عدالت را احساس اخلاقي مي دانندو براي بحث عدالت ، گسترش اخلاق را توصيه مي كنند .
پنجم – مكتب اسلام : در مكتب اسلام در عدالت جاي گاهي رفيع دارد و پرداختن به آن مجالي مفصل مي طلبد .
منبع: روزنامه سياست روز




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.