نویسنده: علی غفوری
در 480 ق. م سپاهیان ایرانی به فرمان خشایارشاه از سارد حرکت کرده و پس از عبور از هلسپونت، تراس و مقدونیه به حوالی تسالی رسید. نیروی دریایی ایران نیز علاوه بر جابه جایی نیروهای ایرانی در کنار آنها حرکت میکرد.
در این زمان یونان از چند دستگی رنج میبرد. این چنددستگی اگر چه به زیان مدافعان بود اما برای مهاجمان نیز توفیقی نداشت. چرا که یونانیان بینهایت متلون المزاج بوده و هر آیینه به سمت یک سردار، روی خوش نشان میدادند. در نهایت اکنون که آتن در خطر بود، یونانیان موقتاً دشمنی را کنار گذاشتند و سعی بر ممانعت از ورود ایران به یونان مرکزی گرفتند. سپاه ده هزار نفر یونانیان در تنگه ترموپیل موضع گرفته و سعی کردند مانع ورود ایرانیان به خاک اصلی یونان شوند اما برتری مطلق نیروهای ایران سبب شکست یونانیان و مرگ لئونیداس، شاه اسپارت، شد.
عبور سپاه ایران سبب شد آتن بلادفاع در برابر شاه ایران قرار گیرد و در نتیجه آتنیها شهر را ترک کرده و به اطراف عقب نشستند. آنگونه که منابع غربی و یونانی ذکر میکنند، ایرانیان آتن را ویران میکنند (البته این اقدام به تلافی به آتش کشیده شدن سارد بوده است.) اما نبرد هنوز تمام نشده بود. یونانیان در دریا با استفاده از نبوغ فرمانده یونانی، در تنگهای میان ساحل و جزیره سالامیس به نبرد با نیروی دریایی ایران پرداختند.
تنگی جا سبب شد ایران نتواند از برتری عددی خود استفاده کند و در نتیجه سالامین (یا سالامیس) محلی برای صدمه جدی نیروی دریایی ایران شد.
خشایارشا که در آن زمان وسیعترین امپراتوری تاریخ را در اختیار داشت، حاضر نبود برای فتح یونان بیش از این زمان صرف کند. از طرفی نیز اخباری که به او میرسید حکایت از اوضاع درهم ریخته یونان داشت. آتن تسخیر شده بود اما تراس، مقدونیه، اسپارت، تسالی، تب، پلوپونزی و قبایل دیگر یونانی کاملاً مطیع نشده بودند و برای شاهنشاه ایرانی مقدور نبود بابت ایالات کوچک یونانی کرانههای شرقی، جنوبی و مرکزی امپراتوری را چند سال بدون نظارت رها کند.
خروج شاه ایران از منطقه سبب شد یونانیان قوت قلب یابند. در بهار 479 قبل از میلاد، پلوپونزیها و اسپارتی به کمک آتنیها آمده و در دشت پلاته نیرویی را جمع کنند که به گفته مورخان غربی از جمله دولاندلن تا آن زمان سابقه نداشت.
سپاه 100 هزار نفری متحدشدهی یونان در جنگ پلاته به نیروهای پارسی به فرماندهی مرادنیوس حملهور شدند و علیرغم تحمل ضربات سنگین از کمانداران ایرانی در نهایت به دلیل برتری تجهیزات قلب سپاه ایران را در هم شکستند.
دروغهای یونانی
هرودوت دربارهی سپاه خشایارشا مبالغه زیاد کرده و برای آن که یونان را قوی نشان دهد برای سپاه ایران عظمتی فوق تصور قائل شده است. پیرنیا در پانوشت کتاب خود مینویسد: «هرودوت میگوید: دریاچهای با محیط 5/5 کیلومتر برای سیراب کردن (چهارپایان) کافی نبود و این دریاچه که پس از رود نس تس واقع بود، خشک شد!»حال آن که چنین دریاچهای احتمالاً باید 3 میلیون تن آب داشته باشد که برای سیراب کردن 300 میلیون رأس دام کافی بوده. یا آن که یونانیان دیگری، سپاههای ایرانی را بین 800 هزار تا 5 میلیون نفر تخمین زدند، حال آن که به خوبی واضح است، گردآوری سپاههای 200 هزار نفری نیز در دنیای قدیم تقریباً غیرممکن بوده و برخی مورخان جدید کاملاً تردید میکنند و حداکثر نیروهای ایران را 160 هزار نفر میدانند.
البته ممکن است مجموع نیروهای ارتش امپراتوری هخامنشیان حتا 400 یا 500 هزار نفر بوده باشد اما سخن بر سر تمرکز این تعداد نیرو در منطقهای به وسعت کمتر از یک درصد امپراتوری بزرگ ایران است.
چگونه میتوان پذیرفت ایران مرزهای عظیم شرقی، بینالنهرین آباد، مرزهای ناشناخته شمالی و مرکز پهناور شاهنشاهی را بدون حفاظت بگذارد و سپاه خود را به منطقه کوچک و کموسعت آتن بکشاند؟
البته نگارنده اذعان دارد از آن بضاعت علمی هم برخوردار نیست که تحقیق مفصلی پیرامون جنگهای ماراتن، سالامین، پلاته و ترموپیل انجام دهد اما به جرأت میتوان گفت نبردهای مذکور از نظر نظامی به آن درجه که 25 قرن درباره آنها تبلیغ شده، ارزش ندارند. چرا که اگر ملتی بتواند با 300 سرباز (!) در تنگه ترموپیل مانع حرکت قشون ایران شود و چند هزار ایرانی را از بین ببرد و یا در پلاته با 150 کشته، 260 هزار ایرانی را از پای درآورد (!) هرگز به سادگی به خاک اندک یونان قناعت نمیکند و مانند رُم 1000 سال به دنیا حکومت میکند و حداقل آسیای صغیر و بینالنهرین را از ایران میگیرد.
اما متأسفانه اکنون دروغهایی نظیر ماراتن، سالامیس و ترموپیل در کنار نبردهای دروغین اسکندر قرنهاست تحت عنوان تاریخ به داخل کتابها راه پیدا کرده اگرچه تمام نویسندگان غرب نیز آنها را نپذیرفتهاند. از آن جمله در کتابهای کالین مک ایودی، دولاندلن و ولبروک از این داستانها اثری نیست و یا آن که ناپلئون آنها را باور نمیکند.
پیرنیا به نقل از نیبور مینویسد: نیبور از بزرگی ارقام هرودوت (پدر تاریخ؟!) به این دلیل تعجب میکند که میگوید آیا او نمیدانسته این ارتش عظیم در تراکیه، مقدونی و یونان (از نظر تنگی جا و گرسنگی) تلف میشده است؟
پیرنیا این نیرو را 350 هزار نفر تخمین میزند.
روایت سرپرس سایکس از جنگهای دوم ایران و یونان
سرپرس سایکس با آن که از دانش نظامی قرن بیستم بهره برده اما به گونهای عجیب روایتهای هرودوت را از لشکرکشی ایران به یونان قبول و ذکر میکند ایران در هنگام عبور از هلسپونت حداقل از یک میلیون نیرو برخوردار بوده و میافزاید: ایرانیها پس از عبور از ترموپیل به نزدیکی آتن رسیدند.تا اینجا برای پارسیها بد پیش نیامده بود از سختترین معابر گذشته، ناوهای یونانی هم بعد از محاربه به عقب نشستند و راه یونان مرکزی بیمانع و منازع برای مهاجرین باز شد. سپس خشایارشا به فوسیس رفت و آن را به غارت داد و آنگاه قشون عظیم، متوجه اتیک شد.
آتنیان چون در ترموپیل امید موفقیت داشتند (تا آن زمان) آتن را تخلیه نکرده بودند اما پس از آن عجله کردند و در نهایت آتن به دست ایرانیان افتاد ...»
وی دربارهی جنگ سالامیس نیز مینویسد:
همین که طلیعه صبح ظاهر شد، یونانیها از کثرت دشمن واهمه کرده و ناوهای خود را به ساحل بردند اما غفلتاً به دشمن حملهور شدند ... جنگ در کمال سختی درگرفت و کثرت عده ناوهای ایرانی برای ایشان بیشتر ضرر بخشید، در این زمان شاه ایران درخواست صلح داد و اسپارتیان چون بیشتر ضرر بخشید، در این زمان شاه ایران درخواست صلح داد و اسپارتیان چون متوجه این امر شدند، سفیرانی به نزد آتنیان فرستادند و عهد و پیمان کردند و با این که تا آن وقت دولت اسپارت شرکت چندانی در کار نداشت و آتنیان صدمات کلی خورده بودند، تعهد سفر را قبول کردند و در جواب شاهنشاه گفتند تا خورشید در مدار آسمان خود باقیست ما با خشایار متحد نخواهیم شد. مردونیه چون متوجه شد آتنیان از سایر یونانیها جدا نمیشوند از تسالی متوجه جنوب شد و مجدداً ده ماه بعد از نوبت اول آتن را اشغال کرد و آتنیان دست تنها مانده و متحدان کمکی به ایشان کردند و خانوادههای خود را به سالامیس فرستادند و در آن جا محفوظ ماندند. در این موقع باز مردونیه با آتنیان و همچنین مردم ارگیوس مذاکره کردند اما ثمری نبخشید. از آن طرف اسپارتیان به استحکام تنگه کنت میپرداختند و عقل علیل ایشان به این که لزوم سرعت در عمل را احساس کنند، وافی نبود و در حقیقت به قدری در تقاعد خود مداومت کردند که نزدیک بود پیمانه حوصله و صبر آتنیان لبریز شود، بالاخره بعد از وفات کلئومبروتوس و جلوس پوزانیاس بنای فعالیت را گذاشتند و لشکر پلوپونس مأمور به حرکت شد و معجلاً به طرف شمال به ملاقات دشمن شتافت. مردونیه آن چه را از آتن باقی مانده بود، خراب کرد و به پئوتیه رفت. در آن جا متحدین به او کمک کردند و به علاوه این منطقه برای حرکات و گردش سواران نیز مناسبتر از دشت آتیک بود. لشکر یونان که سوار نبودند، دنبال رفتند و ابتدا در دامنههای کوه کی ته آن قرار گرفتند. چه در آنجا کمتر از جلگه در معرض حملات سواران پارسی بودند.
مردونیه برای خسته کردن یونانیها تمام سواران خود را در تحت ماسیس تیوس فرستاد و آنها به شیوه ایرانیها حملات پی در پی برده، تلفات زیاد وارد آوردند و بالاخره اسب ماسیس تیوس مجروح شده و او را به زمین انداخت. یونانیها فوراً شتافته و سردار افتاده را به قتل رساندند و هرچند سواران پارسی برای بردن نعش او حمله بسیار شدید بردند، موفق نشدند و با تلفات زیاد و با کمال افسردگی به اردوی خود مراجعت کردند.
جنگ پلاته در سال 749 قبل از میلاد
لشکر یونان از این پیشرفت خود مغرور شده و از نظر فراوانی تهیه آب نیز اطمینان پیدا کرده، از تحت حفاظت تلال درآمده موضعی اختیار کردند که یسار آن بر یکی از شعب رود آسپ تکیه داشت و یمین وی نزدیک چشمه گارگافی بود و اصل رود آسپ بین یونانیها و ایرانیها کشیده میشد. در این حال سواران ایرانی بهتر میتوانستند کار کنند. موقعیت جدید یونانیها دو معبری را که خطوط ارتباطیه آنها مابین آن دو معبر واقع میشد، حفظ نمیکرد و بنابراین قافلهای مرکب از پانصد حیوان بارکش با رانندگان و شاید همراهان آنها گرفتار پارسیها و قطعه قطعه شدند.مردونیه میل داشت با یک جنگ قطعی کار را تمام کند. البته شاید علت اشتیاق او به اتمام کار، تنگی خواربار بود. نقشه او این بود که سواران خویش را به کار انداخته، یونانیها را به دست و پا بیندازد. او تا اندازهای هم موفق شد. سوارانش که تیرانداز بودند و نمیتوانستند از نزدیک محاربه کنند با تیراندازی زوبین لشکریان یونانی را خسته و چشمه گارگافی را که مشرف تمام یونان بود، خراب و پر کردند. مطالبی که هرودوت نقل میکند بر مساعد بودن اوضاع برای پارسیها دلالت دارد. طوری که یونانیها مقام تعرض را رها کرده مصمم شدند شبانه عقب نشسته نزدیک پلاته موقعیت بهتری اختیار کنند. این امر مشکلترین اعمال جنگی بود و به خوشی صورت نگرفت. به این معنی که یکی از سرداران اسپارتی چندین ساعت از عقبنشینی امتناع ورزید و قلب لشکر که از دستههای کوچک تشکیل شده بود، از جناحین جدا شد. چون روز برآمد، قسمتهای عمدهی قشون اسپارتی و آتنی به قدری از هم فاصله داشتند که نمیتوانستند به یکدیگر معاونت کنند و اسپارتیها به دست دشمن نزدیکتر بودند و سایر متحدین به هیچوجه دیده نمیشوند.
مردونیه به قاعده باید فتح را مسلم دانسته باشد زیرا تقریباً دویست هزار تن ایرانی و پنجاه هزار تن یونانی داشت و در برابر او بیش از صد هزار تن یونانی نبود و آنها هم لااقل به سه دسته منقسم شده و نمیتوانستند به یکدیگر کمک کنند. پس به شوق تمام سواران را به حمله نسبت به اسپارتیان واداشت و سپاهیان جاوید را هم به دنبال ایشان انداخت. اسپارتیان که ساعت را نحس میدانستند تیرباران دشمن را تحمل کرده و دست در نیاوردند تا موقعی که معلوم شد نحوست گذشته است آنگاه با دشمن دست به گریبان شدند.
پارسیها شجاعت فوقالعادهای از خود نشان دادند، اما حربه و اسلحهشان کافی نبود و تمام مساعی آنها بیفایده ماند و عاقبت مردونیه رشید هم که بر سپاه جاوید فرماندهی میکرد کشته شد و هزاران تن از سپاهیان مذکور نیز در اطراف جنازه او به قتل رسیدند. کشته شدن سردار که غالباً در محاربات آسیایی اسباب پریشانی لشکر میشود در این موقع نیز همین اثر را بخشید و قشون پارس با اغتشاش تمام به اردوی خود بازگشت. ضمناً آتنیان که به مدد اسپارتیان میآمدند گرفتار لشکریان یونانی مردونیه شدند اما این جماعت به استثنای بیوتیها در امر محاربه اهتمامی نشان نداد و با عقبنشینی آنها، آتنیها برای یورش به اردوی ایرانی پیش رفتند. زیرا آنها مهندسین یونان محسوب میشدند و اسپارتیها منتظر ورود ایشان بودند.
کشتاری که در اردوی ایران واقع شد فوقالعاده بوده است. آسیاییهایی دلباخته چندان مقاومتی نکردند و از قراری که هرودوت نقل کرده فقط سه هزار نفر از ایشان جان به در بردند، لیکن یک دسته چهل هزار نفر به سرداری «ارته باز» که مخالف نظریات مردونیه بود و عقیده داشت باید صبر کرد و با تأنی پیش رفت، با نظم و ترتیب کامل عقبنشینی کردند و به هیچ وجه با یونانیها طرف نشدند، از این گذشته گمان نمیرود پیادگان یونانی توانسته باشند قوه مه سواره پارسی را گرفتار کنند. خلاصه شجاعت اسپارتیها فیروزی یونان را قطعی و کامل ساخت. لشکریان یونانی در میدان وسیع و اوضاع غیرمساعد گرفتار شده و فقط دو دسته از سه دسته حاضر بودند. آنها هم نمیتوانستند به یکدیگر قوه برسانند. اما با وجود کثرت عدد طرف مقابل و نواقصی که در کار خودشان بود نظام و اسلحه یونانی اسباب نصرت و ظفر کامل ایشان را فراهم آورد.
نتیجه نبردهای دوم
بیحاصلی نبردهای یونان سبب شد ایران هیچگاه نتواند وارد خاک اروپا شود. به عبارتی میتوان گفت سال 480 ق. م سالی بود که در آن حد نهایی شمال غربی متصرفات ایران برای طول تاریخ مشخص شد. شکست ایران در یونان دلایل متعددی داشت که مهمترین آن وجود مناطق تنگ و کمعرض جنوب اروپا (یونان)، نیاز به قوای بحری، کم اهمیتی خاک یونان در مقابل دردسر آن و در نهایت پیچیدگی اقوام یونانی تبار ساکن درمنطقه بود. به طوری که در نوشتههای مورخان غربی نیز حاکیست اقوام مذکور پیمان و قول خود را به سادگی میشکستند و در آخر آنچه را نباید از یاد برد، گزافهگویی برخی مورخان است که «این شکستها دموکراسی یونانی را نجات داد!» حال آن که هر آدم منصفی میتواند به سادگی به نگارنده حق دهد که این نکته را باور نکند چرا که دموکراسی یونان چیزی جز حکومت چند ده هزار نفر به صدها هزار برده، زن و مردم عادی نبوده و یونانیان به گفته خودشان همواره تخصص جالبی در کشتن سرداران و افراد موفقشان داشتهاند. تیموستوکل، پیتراتوس، ماراتوس و سقراط همه به دست هموطنانشان کشته شدند و یا آن که یونانیان هیچگاه با آرامش در کنار هم نبودهاند نبردهای طولانیاش و اسپارت گواهی بر این ادعا هستند.منبع مقاله :
غفوری، علی؛ (1386)، 100 جنگ بزرگ تاریخ، تهران: هیرمند، چاپ دوم