گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره)(1)

در این بخش از زبان فرزندان و شاگردان حضرت آیت الله انصاری همدانی، با زوایای مختلف زندگی ایشان بیشتر آشنا می شویم، افراد زیر در این گفتگوی دوستانه شرکت کرده اند: 1. فرزندان: - آقای حاج احمد انصاری همدانی - آقای دکترعلی انصاری همدانی - خانم فاطمه انصاری همدانی 2. شاگردان: - آیه الله سید مهدی دستغیب
پنجشنبه، 7 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره)(1)
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله العظمی  حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی( قدس‌سره) – (1)
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره)(1)

آیت‌الله العظمی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی
در این بخش از زبان فرزندان و شاگردان حضرت آیت الله انصاری همدانی، با زوایای مختلف زندگی ایشان بیشتر آشنا می شویم، افراد زیر در این گفتگوی دوستانه شرکت کرده اند:
1. فرزندان:
- آقای حاج احمد انصاری همدانی
- آقای دکترعلی انصاری همدانی
- خانم فاطمه انصاری همدانی
2. شاگردان:
- آیه الله سید مهدی دستغیب
- آیه الله علی محمد دستغیب
- آقای اسلامیه (داماد و شاگرد)
- آقای افراسیابی ( داماد و شاگرد)
- استاد کریم محمود حقیقی
و آقای علی محمود حقیقی که فقط محضر آقای نجابت(ره) را درک کرده اند.

زندگینامه

اگر ممکن است مقداری برای ما از دوران طفولیت حضرت آقای انصاری، و همچنین از پدر و مادر گرامیشان صحبت بفرمایید؟
خانم فاطمه انصاری:
مادر بزرگم که مادر پدرم باشد به ما گفته بود که پدر شما غیر از همه است. من وقتی ایشان را حامله بودم، خواب دیدم من رو بردند به آسمان و گفتند که خداوند یک پسری به تو می ده و تو هیچ جا غذا نخور؛ جاهایی که حلال و حرام آن مشخص نیست.
می گفت اصلاً از بچگی با همه فرق داشت. از مدرسه هم که می آمد عمامه سرش می گذاشت، یک عده از بچه ها پشت سرش نماز می خواندند. در 16-15 سالگی می گفت که یک آقایی بود مسخره بازی در می آورد و شوخی می کرد و پدر من محل نمی گذاشت، اصلا" سرش را هم بلند نمی کرد. خیلی حالات قشنگی داشتند.
حاج ملا فتحعلی پدر ایشان سه تا خانم و از هر کدام این خانم ها یک پسر و یک دختر داشتند که نام پسرهایشان جعفر، هدایت و محمد جواد بود.
عمه ما بتول انصاری که قبرشون در همون مقبره علی بن جعفره، ایشان، نود و خورده ای سال عمرکردند، دو سال از پدرم کوچکتر بودند.
عمو جان هدایت هم یک خواهر وبرادر بودند، مادر بزرگ من خانم سوم حاج ملا فتحعلی بوده، ایشان را خیلی دوست داشت. به خاطر این که متدین بوده، حتی عمو جان خودشان تعریف می کردند که ما به محمد جواد حسادت می کردیم.
مرحوم ملا فتحعلی مجتهد بود، عربی درس می دادند. یکبار درس را می گفتند، شیخ جواد یاد می گرفت ولی ما ها نه! خیلی حافظه عجیبی داشت. یک برادر بزرگتر از پدرم به نام آقا جعفر بود که محضر ازدواج و طلاق داشت. خانوادگی عالم بودند، به غیر از عمو هدایتمون که عطاری داشت ولی لباس اهل علم رو می پوشید.
حاج احمد انصاری:
مادر ایشان ماه رخسار السلطنه از بستگان ناصرالدین شاه بود که پدر بزرگمان از تهران مأموریت پیدا می کنه برای برنامه های مذهبی همدان، ناصرالدین شاه یکی از بستگان خودش رو به ایشان می دهند و می آیند همدان زندگی می کنند.

ازدواج و معیشت

1. آقا در چه سنی ازدواج کردند؟
حاج احمد انصاری:
عرض کنم در سال 1328 ازدواج کردند، یعنی 28 سالگی. که دو سال بعدش من متولد شدم. حاصل این ازدواج از همسر اولشان سه فرزند ذکور بود و دو فرزند اناث، که یکی از فرزندان ذکورشان در زمان حیات خودشان به رحمت خدا رفت.
همسرشان هم در سن 30 سالگی به یه ناراحتی مبتلا شد و از دنیا رفت. بعد ایشان عیال دوم اختیار کردند. که از این عیال دومشان هم سه فرزند داشتند. یکی از پسرانشان به نام حسین فوت کرده، مهندس حسین انصاری، خدا رحمتش کنه إن شاءالله.
2. معیشت و درآمد ایشان چه وضعیتی داشته، در صورت امکان توضیحاتی بفرمایید.
آقای افراسیابی:
از سهم امام استفاده نمی کردند. یک مقدار گوسفند و ... داشتند، داده بودند دست مال دارها. از همان درآمد جزئی که بدست می آوردند، استفاده می کردند. عرض کنم از لحاظ وضع معیشت جوری نبود که بریز و بپاش داشته باشند، نسبت به رفقای خود خیلی ندار بودند.
در عین حال بچه ها را کاملا" مواظب بودند که مبادا یه وقت کمبودی احساس کنند و این براشون عقده بشه.
آقای احمد انصاری:
با این که ایشان مجتهد بودند و مقلّد هم داشتند ، ولی وجوهات را اصلا" استفاده نمی کردند. خودشان یه سری معاملات ملکی و خرید و فروش فرش و اثاث و اینها داشت، اقتصادشون را از این طریق ها فراهم می کردند.
می فرمود که استفاده از وجوهات خیلی مشکله. معاملات ایشان به دست آقای سبزواری بود، مثلاً ملکی می خرید و می فروخت، ایشان دخالت می کرد و برای او هم یک پورسانتی در نظر می گرفت.
البته ایشان نمی گرفت، خیلی طبع بلندی داشت، خدا رحمتشان کند مرد بسیار بزرگواری بود. یک باغی را آقا آمدند بخرند که آن وقت در حدود 40-36 تومان بود. باغی با قیمت بسیار عالی، یه مرتبه متوقفش کردند فرمودند: مثل اینکه این باغ نصیب ما نمی شه! یه مقداری از کارها انجام شده بود که بعد سکته کردند اون معامله به هم خورد.

تحصیلات و اساتید

1. در مورد تحصیلات ایشان بفرمایید چطور شروع کردند؟ چه زمانی به اجتهاد رسیدند و از هم دوره ای های ایشان آیا کسی را به خاطر دارید؟
آقای سید علی دستغیب:
حضرت آیت الله محمد جواد انصاری یک مجتهد مسلم و دارای قدرت استنباط احکام از قران و سنت بود. لذا از زمان رضا خان پهلوی که تنها مجتهدین، مجاز به کسوت روحانیت بودند، نتوانستند این لباس را در ایشان ممنوع کنند.
به شهربانی تشریف بردند و فرمودند که من مجتهد هستم و اسفار را هم گذرانده ام و آماده برای هر نوع سؤال و جواب و امتحان شما هستم. بر عروه حاشیه داشتند و من یک دفعه از ایشان تقاضای عروه الوثقی را کردم و ایشان به آینده وعده دادند.
آقای انصاری وقتی برای تحصیل وارد قم شدند، در فکر بودند که خودشان را در ردیف مراجع قرار دهند، و واقعاً پشتکار و ذکاوت و فهم عجیبی داشتند. از شاگردان مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی بودند، هم درس مرحوم امام خمینی (ره) و آیت الله محمد رضا گلپایگانی (ره). و ظاهراً هم مباحثه آیت الله گلپایگانی بودند، و به خواست خدا شدند مرجع مراجع. یعنی در حقیقت دیگر بزرگان خودشان را محتاج به ایشان دیدند.
2. اساتید ایشان در دوران تحصیل چه کسانی بودند و آیا ایشان قبل از تحوّلشان تدریس داشتند؟
حاج احمد انصاری:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و قبل از آن، مرحوم آقای حاج سید علی آقا نجفی عرب بود. مشهور بود در همدان که ایشان دوره سطح را به پدرم تدریس می کردند، یک مقداری هم پیش حاج سید علی عرب فلسفه خواندند، اول به مقدار سطح می گفتند؛ بعد هم درس خارج.

روابط خانوادگی

1. مشی ایشان در رفتار خانوادگی چطور بود؟
آقای افراسیابی:
ایشان اخلاق به خصوصی داشتند خیلی متواضع و فروتن بودند، با اینکه از نظر جسمی خیلی ضعف داشتند مع ذالک هیچوقت کارشان را به عهده دیگری نمی گذاشتند. این را بگویم، اهل جمع بودند. عموماً ده، پانزده نفر مهمان داشتند، یا از کربلا یا از تهران یا از شیراز و یا قم، از تمام جاهایی که می آمدند، سه چهار پنج روز در هفته و یا یکی دو ماه می ماندند و بر خلاف بعضی آقایان که هم نوکر دارند و هم کلفت، ایشان هیچ یک را نداشت و تمام کارهای خانه بر عهده خود او و خانواده شان بود. حتی اگر کسی از شاگردان هنگام خرید همراهشان می رفت نمی گذاشتند حمل کند، اجازه نمی دادند مگر اینکه اصرار می کردند.
خیلی با صفا بودند، خیلی عادی، طوری که اگر کسی وارد می شد، حتی اگر دو نفر بودند، تشخیص داده نمی شد ایشان کدام است. اینقدر ایشان به اصطلاح متواضع و فروتن بودند.
هیچ وقت اجازه نمیدادند کارشان را شاگردان انجام دهند، همه کارها را خودشان انجام می دادند. جوری نبود که بیایند کمکشان کنند، تشخّص برای خودشان قائل نبودند، خیلی زندگی ساده و بی تجمل و بی تشریفاتی داشتند.
2. علاقه و محبت ایشان به خانواده و فرزندان چگونه بود؟
آقای افراسیابی:
تا این اندازه به خانواده و بچه هایشان علاقمند بودند که وقتی دخترشان (همسر بنده) به شیراز آمد، ایشان فرمود: « از موقعی که عذرا رفت شیراز، مثل این است که یک ور تنم رفته » آن قدر به بچه ها علاقه داشتند... نهایت محبت را به آن ها داشتند.
3. نحوه برخورد و رفتار کلی ایشان با توجه به مشغولیت های خاصی در منزل با اهل خانه چگونه بود؟
آقای احمد انصاری:
خیلی عالی بود مثلاً مادرشان خیلی از ایشان راضی بودند و همین طور با همسرشان خیلی با مهر و محبت بودند و نمی گذاشتند ایشان احساس کمبود کنند.
خانم فاطمه انصاری:
خیلی به فکر بودند، خدا إن شاء الله روحشان را شاد کند! مثلاً من دیده ام کسانی که مادر ندارند چقدر بچه ها در عذابند، ولی خدا می داند همین طور مرتب مواظب بودند که ما چی خوردیم؟ کجا خوابیدیم؟... ما که کوچک بودیم دیگه... از خدا خیلی زیاد می ترسید.
4. از رفتارشان و رابطه شان با والده گرامیشان اگر ممکن است شمه ای ذکر کنید تا چراغ روشنی برای ما و خوانندگان باشد.
آقای احمد انصاری:
بسیار عالی بود. مادرشان 4 سال بعد از ایشان مرحوم شد و خیلی از ایشان راضی بود، خیلی نسبت به مادرشان مهربان بودند و خیلی احترام می گذاشتند.
خانم فاطمه انصاری:
برای مادرشان خیلی احترام قائل بودند. مادر بزرگمان از ما نگه داری می کرد، می فرمود: ایشان را خدا نگه داشت، پدرم می فرمود ایشون عمرش بیشتر از منه، می مونه تا شما ها رو بزرگ کنه، یک روز به پدر گفت من رو اینطوری دفن کن! پدر گفتند که من قبل از شما می میرم...
ایشان خیلی به مادرشان احترام می گذاشتند و خیلی دستشان را می بوسیدند و می گفتند از ما راضی باشید.
می فرستادندشان زیارت ولی خود مادر بزرگم راضی نبود ما را تنها بگذارد و برود. به دلش می افتاد و می گفت: اینها رو من باید بزرگ کنم، این ها برای من زیارتند، اون وقت مرحوم پدر دعایش می کردند. ما می دیدیم که خیلی بیشتر از یک پسر بهشون احترام می گذارند.
با مادرشان شوخی می کردند، می گفتند: شیرتان را به من حلال کنید، شما یک من شیر به من دادیدها! بیایید دو من شیر ببرید! خیلی راضی بودند، خدا رحمتشان کند.
5. اگر بخواهیم از ایشان در رابطه با همسرشان رفتاری از ایشان داشته باشیم شما به چه نکاتی اشاره می فرمایید؟
آقای احمد انصاری:
خیلی با مهر و محبت بود، نمی گذاشت ایشان احساس کمبود کند و معمولاً در مجالسی که می رفتند ایشان را هم با خود می بردند. می آمدند و می گفتند اگر چیزی لازم داری بگو تا من تهیه کنم. می فرمودند مبادا یک وقت دلت بخواهد بیرون بروی و به من نگویی. من راضی نیستم، به من نگویید، راضی نیستم. هم این ها را می گفتند، هم با مهر و محبت رفتار می کردند.
6. در اداره خانواده نحوه بر خوردشان چگونه بود؟
آقای احمد انصاری:
خیلی خوب بود، یک مدیریت خیلی خوبی داشتند، بچه هاشون و همسرشون همه را جمع می کردند و آنها را در مشورتها شرکت می دادند. اگر جایی اشتباه می کردند، می گفتند: من می خواهم شما را رشد بدهم، این جا شما این اشتباه را کردید، ارشاد می کردند بچه ها را... بارها به بنده می فرمودند مواظب برنامه های زندگیت باش!
7. امور منزلشان را چه کسی انجام می داد؟ اصولاً در رابطه با کارهای منزل چگونه عمل می کردند؟
خانم فاطمه انصاری:
شب ها وضو می گرفتند، تا صبح نماز می خواندند یا این که مرتب ذکر می گفتند، با این حال صبح در کارهای خانه هم کمک می کردند، خیلی خوب. دارو و درمان ها را هم خودشان انجام می دادند، خیلی به فکر بودند.
آقای اسلامیه:
ایشان غالباً کارهای منزل را خودشان انجام می دادند، آقا زاده بزرگشان که در همدان نبود، بچه ها هم که کوچک بودند. البته علی آقا عصای دستشان بود و خیلی کمک می کرد. اون همه مهمون، اون همه کارها رو غالباً خودشان انجام می دادند، حتی این اواخر ما با رفقا تصمیم گرفتیم که صبح بریم خدمت آقا بگیم آقا! پول بده، هر چی می خوای بگو ما بریم بخریم، رفتیم در زدیم و خودشان آمدند دم در، شاید چند ماهی به فوتشان بود، در رو باز کردند، گفتیم آقا آمدیم برای این کار، رفت و آمدها بالاخره... فرمودند: موقعش نشده، موقعش که شد شما رو خبر می کنم. علاوه بر آن برای رسیدگی به محله های فقیر نشین هم زیاد می رفتند.

تربیت فرزندان

حضرت آقا در تربیت فرزندانشان چه شیوه ای داشتند؟ ایشان برای تربیت اجتماعی فرزندانشان چه کاری انجام می دادند؟ بعد از فوت همسر اولشان رفتارشان با بچه ها چگونه بود؟
آقای احمد انصاری:
خیلی خوب بود، چون همیشه شیرینی داشتند برایمان، رفتارشان پدرانه بود، مدیریت داشتند، نمی گذاشتند دیگران بر بچه ها تسلط پیدا کنند، خیلی به جزئیات و کلیات امور بچه ها میرسیدند، ولو اینکه همسر دوم داشتند، مراقب تمام جزئیات و کلیات امور بودند. ایشان خیلی مبادی آداب بودند، می فرمودند: هر چه هست اینها را از اطلاعات روز بهره مند کنید، و همین طور در زمینه تحصیلات.
خانم فاطمه انصاری:
خونمون خیلی شلوغ بود، علماء تشریف می آوردند، همه بودند... هیچ وقت ما تنها نبودیم، ولی با این حال ایشون وظیفه می دونستند که شبی ده دقیقه برای ما صحبت کنند، منزل ما بیرونی و اندرونی و خانه هم همیشه شلوغ بود، اما پدر باز می آمدند سراغ ما صحبت می کردند، میرفتند. خدا وکیلی برای این که خودشان خیلی اهل عمل بودند، حرف هایشان همیشه در گوش ما می ماند.

تحصیل فرزندان

نظر ایشون در مورد تحصیل فرزندانشان چه بود؟ و چه شرایطی را برای آن فراهم می آوردند؟
آقای احمد انصاری:
می فرمودند: از اطلاعات روز بهره مند شوید و به تحصیلات معمول آن زمان که دیپلم بود توصیه می کردند، در مورد تحصیل تا جایی که امکان داشت تشویق می کردند. هم در مورد دختران و هم پسران، برای دختران معلم می گرفتند می آمدند منزل درس می دادند، در بیرون نیز همه گونه تسهیلات را برای تحصیل بچه ها فراهم می کردند.
خانم فاطمه انصاری:
پسرها را می گذاشتند درس بخوانند طوری که بچه ها همه دکتر و مهندس هستند، ولی چون آن زمان محیط بد بود و برایشان خبرهایش را می آوردند و حتی با این که یک دخترعمو دارم که مدیر مدرسه هدف تهران بود و پدرشان هم عالم بود ولی باز برای ما در منزل معلم می گرفتند.

تربیت دینی فرزندان

برای علاقمند کردن فرزندان به احکام دینی آیا روشهای خاصی داشتند؟ و یا کلا" روش تربیتی مذهبی ایشون چگونه بود؟ به ویژه در شرایط سن بلوغ چگونه باعث انس قلب و روح نوجوانان با عبادت می شدند؟
خانم فاطمه انصاری:
به ما می گفتند: بابا، حالت رضا و تسلیم داشته باشید برای خودتان خیلی خوبه. و من الان دارم نتیجه اش رو می بینم. آخه ما اولاد نداریم. اما ایشون طوری ما رو تربیت کرده بودند که همه چیز حتی دوا درمانی که دیگران می روند دنبالش برای مریضی، برای خدا باشد.
ولی الحمدلله اصلا" تا به حال ناشکری نبوده، ایشون همه اش به ما می فرمودند: ناشکری نباشد، خدا هر چه برای شما خواسته خیلی خوبه. ما علمایی در فامیل داریم که آن زمان دخترهایشان یا در شأن خانواده نبودند ویا از ترس پدرشان رعایت می کردند.
ولی آن زمان ما از خود خدا می ترسیدیم چون خوب جوری به ما می گفتند، مرحوم پدر می نشستند و می گفتند که بابا حرفهایی که به شما می زنم زیاد نمی خواهم اذیتتان کنم و شما هم بد نمی بینید، شما هم باید سرمشق دیگران باشید، نه اینکه از دیگران چیزی را یاد بگیرید.
و من حالا می بینم که در همه بچه هاشون این حالت رضا و تسلیم دیده می شه، می گفتند: بابا من برای خودت می گویم. البته ما سن هایمان کم بود، ولی از اول تربیت ایشان طوری بود که ما از خدای خود می ترسیدیم، دیگرانی هم بودند در فامیل که عالم بودند. ولی بچه های دیگر فامیل این کارها را انجام نمی دادند. مثلا" می گفتند: دروغ اصلاً نگوییم، امّ الفساده، و بعد می گفتند: ظلم خیلی گناه داره حتما" چوب می خورید.
بعد هر وقت در خانه یک گرفتاری پیدا می کردیم و گریه می کردیم، می گفتند: بابا بین چه کار کرده اید؟ توبه کنید. می گفتند: شب ها که می خوابید فکر کنید ببینید که امروز چقدر معصیت کرده اید و چقدر کار خوب کرده اید؟
می فرمودند: خدا خیلی خوبه نترسید ولی شدید العقابه! می گفتند که باید ببینید چه کار کرده اید.
عمّه ای داشتیم که آبادان زندگی می کرد، چند تا بچه داشت که هم سن و سال ما بودند. این ها هر سال از آبادان میآمدند منزل ما، بعد طوری شده بود یک بار وقتی که آمدند غیر از ما بچه ها هیچ کس خانه نبود، قضیه ای برای دختر عمه ام و خودم اتفاق افتاده و حرفم شده بود با اون، اون ها مهمان ما بودند و من با اون قهر کردم،
با همون بچگی ام پیش خودم گفتم این رفته این طوری نشسته گناه داره، من بروم از دلش در بیارم تا خدا راضی باشه، حالا مرحوم پدرو مادربزرگم هیچ کدام نبودند که من باهاش آشتی کردم و دست انداختم گردنش و گفتم که زهرا خانم مرا ببخش، پدر که آمدند من رفتم در رو باز کردم، پدر گفتند: با هم آشتی کردید؟ من خیلی شرمنده شدم، بچه بودم خجالت کشیدم و هیچی نگفتم، می دونستم پدر می فهمه، بعد رفتم به مادربزرگم گفتم، ایشان گفتند: شما باید هر چی آقا می گویند گوش کنید تکرار نشه دیگه.
یا مثلاً کارهایی می شد و ما بعدش توبه می کردیم، آقا می گفتند: دروغ نگویید، غیبت نکنید، بعدش می فهمیدند و گاهی هم به روی ما نمی آوردند.
یا گاهی اوقات مثلاً چیزی هدیه می دادند، طلا می خریدند، می فرمودند، به واسطه فلان کار خوبی که کردی! تشویقمون می کردند و ما هم همه اش منتظر بودیم هر کاری می کنیم ایشان بفهمند.
مثلاً روزه قرضی می گرفتیم ماه رجب و شعبان، خدا رحمتشون کنه خودشون پا می شدند برای ما افطاری آماده می کردند. خیلی خوشحال می شدند ما روزه می گرفتیم، ما بچه بودیم، روزه که می گرفتیم، شب تا صبح ما را بیدار نگه می داشتند که روز بخوابیم و اذیت نشیم،
یک روزی به من گفتند: بابایی تو امروز نه سالت تموم شده، باید نمازت هیچ ترک نشه، مأمور که نمی خوای، خودت باید نمازت را بخونی، بعد هم که روزه می گرفتیم، میرفتند نون شیرمال می گرفتند، یک ذوقی می کردیم که حالا افطاری ما را پدرمان درست می کند، به هر طریقی ما را تشویق می کردند به روزه.
تازه که تکلیف شده بودیم، خیلی مواظبت می کردند که شب تا صبح را بیدار بمونیم، میوه بخوریم و این ها... چون مادر نداشتیم همه چی را هم تهیه می کردند، میوه را با سبد می گرفتند می گذاشتند وسط حیاط، می گفتند، بچه ها آن قدر بخورید تا سیر شوید، ولی هیچی را اسراف نمی کردند. مثلاً اگر گلابی را گاز می زدی، می گفتند تا آخر بخورید. خیلی دقیق بودند توی این کارها، یا مثلاً می گفتند خمس و زکات هیچ چیز را آدم نباید دیمی بده.
یک روز خیلی میوه از باغ خورده بودیم و دل درد شده بودیم، ماه رمضان هم بود، مادربزرگم هم خیلی مؤمن ومتّقی بود خدا بیامرز، از دل درد اینقدر داد و بیداد کردم که مرحوم پدر فهمید، خب حکیم هم بودند، رفتند نبات جوشونده آوردند، من هم روزه بودم، گذاشتند جلوم. گفتم بخورم؟ گفتند خودت می دونی، یعنی به من که تازه نه ساله شده بودم نگفتند بخور، می گفتند خودت می دانی.
من خیلی راضیم ازشون. خدا روحشان را شاد کنه، آره می ترسیدند ماها بهمون بد بگذره.
آقای احمد انصاری:
ایشان خیلی مقید بودند که فرائض مذهبی را خودشان به بچه ها تعلیم دهند، حتی بارها به بنده می فرمودند که نماز اول وقتت را از دست نده، گفتم برای چی؟ می فرمودند که:
چون نماز اول وقت هم اسقاط تکلیفه و هم فضیلت داره، گفتم فضیلتش چیه؟ گفتند: البته تو نباید برای فضیلتش بخونی، تو قصدت باید قربت باشه، ولی این هم در ضمن هست که تمام گرفتاری ها انسان را نماز اول وقت بر طرف می کنه، سعی کن نماز اول وقت بخونی، اگر فرصت می کنی نوافل هم بخون، اگر نمی توان نوافل را به موقع بخوانی همین طور که راه میری بخون، خیلی ایشون روی فرائض تأکید داشتند، به همه تعلیم می دادند و مواظب ماها بودند.
قرائت ما را می پرسیدند، یکی یکی ما ها را می نشاندند با ما صحبت می کردند و خودشان مراقبت می کردند اگر جایی اشتباه داشتیم به ما تذکر می دادند.
حتی بضی از مسائل که در سنین بلوغ لازم می شه انسان بدونه بطور ایما و اشاره بما می گفتند، می فرمودند: بدانید وقتی انسان به سن بلوغ رسید به همچین مسائلی برایش پیش می آید، تکلیف شما اینه... اینه...
منبع:کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
حکمت | صبر کن تا سر پل صراط! / استاد توکلی
music_note
حکمت | صبر کن تا سر پل صراط! / استاد توکلی
روش و آداب ختم سوره طلاق + متن و صوت
روش و آداب ختم سوره طلاق + متن و صوت
برپایی محفل روضه خانگی با قدمتی بیش از 159 ساله در قم
play_arrow
برپایی محفل روضه خانگی با قدمتی بیش از 159 ساله در قم
بیهوش شدن پارتکواندوکار مراکشی بر اثر ضربه
play_arrow
بیهوش شدن پارتکواندوکار مراکشی بر اثر ضربه
مردی از جنس مردم
play_arrow
مردی از جنس مردم
سیلی کشتی‌گیر روسی به حریفش در بازی‌های لیگ‌برتر
play_arrow
سیلی کشتی‌گیر روسی به حریفش در بازی‌های لیگ‌برتر
ویدیویی از خلاصه مراسم افتتاحیه بازیهای پارالمپیک ۲۰۲۴ پاریس
play_arrow
ویدیویی از خلاصه مراسم افتتاحیه بازیهای پارالمپیک ۲۰۲۴ پاریس
ماجرای هدیه ای که در حسینیه امام خمینی به اعضای دولت داده شد
play_arrow
ماجرای هدیه ای که در حسینیه امام خمینی به اعضای دولت داده شد
لحظه اهدای مدال پارالمپیک زهرا رحیمی توسط جکی چان
play_arrow
لحظه اهدای مدال پارالمپیک زهرا رحیمی توسط جکی چان
لحظه انفجار شدید در مسیر نظامیان صهیونیست
play_arrow
لحظه انفجار شدید در مسیر نظامیان صهیونیست
داستان عجیب سرنوشت سلطان شرکت هرمی گولدکوئست ایران
play_arrow
داستان عجیب سرنوشت سلطان شرکت هرمی گولدکوئست ایران
برخورد غیر قابل انتظار رهبر معظم انقلاب با تهیه‌کننده‌ای که موهای بسیار بلند داشت
play_arrow
برخورد غیر قابل انتظار رهبر معظم انقلاب با تهیه‌کننده‌ای که موهای بسیار بلند داشت
خنده‌های مجری تلویزیون از اکران فیلم «بچه زرنگ» در اسرائیل: رو دست خوردند!
play_arrow
خنده‌های مجری تلویزیون از اکران فیلم «بچه زرنگ» در اسرائیل: رو دست خوردند!
شیوه طبخ غذای محبوب افغانستانی‌ها؛ قابلی پلو
play_arrow
شیوه طبخ غذای محبوب افغانستانی‌ها؛ قابلی پلو
اعتراف شبکه ۱۴ اسرائیل به وحشت از حمله ایران
play_arrow
اعتراف شبکه ۱۴ اسرائیل به وحشت از حمله ایران