اسلام در آمريكا
اسلام در آمريكا داراى تاريخ ديرينهاى نيست. براساس مطالبى كه جغرافىدانان عرب ذكر كردهاند، مسلمانان سياهپوست، پيش از كشف آمريكا توسط كريستفكلمب (1492 م) با عبور از اقيانوس اطلسقدم بر جهانى جديد گذاشتند. روايتهاى معتبرى مبنى بر انتقال برخى مسلمانان از امپراطورى آفريقاىغربى به آمريكا وجود دارد.
مىدانيم كه كاشفان اسپانيولى، همچون «كريستف كلمب» و «واسكو نونِزْ بالبوآ»، برخى از مسلمانان را كه به زور مسيحى شده بودند همراه خود داشتند. مشهورترين فرد مسلمانى كه مسيحى شده بود، «استفان» نام داشت. او همراه كشيش اسپانيولى ماركوس دِهنيا به فلوريدا، تگزاس و مناطقى از آريزونا سفر كرد و نهايتاً در سال 1539 از دنيا رفت. در قرن 16 يك مصرى به نام نصيرالدّين به آمريكا رفت. او بابدست آوردن دوستى قبيله «موهاوك» چند سالى را در بين آنها زندگى كرد. ليكن به دليل قتل يك زندستگير و اعدام شد.
تاريخ اصلى مسلمانى در آمريكا با قاچاق بردگان غرب آفريقا و انتقال آنها به آمريكا، در اثناء قرن 17تا 19، شروع مىشود. نسبت تعداد مسلمانان به كل بردگان مشخّص نيست، ليكن با توّجه به اسنادموجود مىتوان دانست كه تعداد آنان بالغ بر هزاران نفر بوده است. با مطالعه سندى كه مربوط به سال1717 مىباشد، دانسته مىشود بين بردگان كسانى بودهاند كه به خداوند ايمان داشته و گوشت خوكنمىخوردهاند. حتّى اسامى برخى از آن بردگان در سند مذكور آورده شده است. براى نمونه بردهاى، بهنام ايوب بنسليمان ديالو كه در سال 1731 از آفريقا ربوده شده بود، در ايالت جُرجيا، از سوى صاحبخود آزاد شده و به وطنش بازگشته است. همچنين برده ديگرى به نام «عُمَر بنِ سعيد» كه در سال 1807و در ايالت كاروليناى شمالى به فروش رسيده بود از دست صاحبش مىگريزد، امّا در كاروليناى جنوبى دستگير و زندانى مىشود و هنگامى كه استاندار براى بررسى نوشتههاى برده مذكور بر ديوار زندانمراجعه مىكند، به دستور او عُمَر آزاد مىشود. در اسناد موجود ذكر مىشود كه عمربن سعيد باقيماندهزندگى خود را تحت حمايت استاندار گذرانيده است. همچنين از نوشتهاى پانزده صفحهاى نيز كه شاملشرح حال او بوده است، ياد مىشود. اواسط قرن 19 در جزيره چاپلو كه متعلّق به ايالت جرجيا بود، تعداد زيادى مسلمان سياهپوست زندگى مىكردند. مشهورترين آنها، بلالى محمّد نام داشت. او توانستهبود ايمان دينى را به فرزندان خود منتقل نمايد. يكى از نوادگان او كه تا سال 1930 زنده بود، نمازخواندن مادرش را به ياد داشته و به مناسبتى، ذكرى از آن به ميان آورده است.
مشخّص نيست، سياهپوستانِ مسلمانى كه به آمريكا آورده مىشدند، تا چه ميزان موفّق به محافظتاز دين خود بودهاند. در موزه بنياد تاريخ ايالت جرجيا، لوحههايى منقّش به اسم جلاله و همچنينمصحفهايى متعلّق به دوران بردهدارى وجود دارد كه نشانگر آن است كه بردهها، از باورهاى دينى خودمدّتهاى مديد محافظت مىكردهاند. امّا اين مسلمانان بد طالع، حتّى پس از لغو بردهدارى، نيزنتوانستند گروههاى ثابت و ماندگارى تأسيس كنند. در تاريخى كه نمىدانيم چه زمانى است، اسلاميتدر ميان سياهان به عنوان يك دين از بين رفته است. ليكن خاطرههائى از آن دورانْ باقى مانده و زمينهاىشده است براى حركتهاى بوجود آمده در سالهاى بعد. برخى از اين حركتها، علىرغم دورىشاناز عقايد صحيح اسلامى، خود را مسلمان مىنامند؛ و از آنجا كه حداقل ظواهر اسلامى را در بين سياهانگسترش دادهاند، داراى اهميت مىباشند.
هرچند كتاب دينى اين گروه، قرآن مقدّس (Holy Koran) بوده، امّا اساساً كتاب اصلى آنها شاملاقتباساتى از قرآن، توسط «نوبل دْرو على» است. علىرغم ادّعاى نوبل دْرو على مبنى بر اقامتش درمراكش، بايد گفت او در مراكش يا جاى ديگر آموزش دينى نديده است. حركتى را كه او آغاز كرد بايد بهعنوان كوششى از سوى سياهان براى رهائى از سلطه سفيدپوستان ارزيابى نمود. نوبل دْرو على كهمىتوانست هزاران طرفدار براى خود بيابد، در سال 1929 (و يا 1930) وفات يافت. پس از او جانگيوِنْزْ اِل كه مدّعى بود حامل «روح دْرو على» است، رهبرى گروه را برعهده گرفت و پس از او نيز اين كاربر عهده فردى بهنام «عبدالله محمّد» گذاشته شد.
با ظهور حركت موسوم به ملّت اسلام (The Nation of Islam) گروه معبد علم مغربى ـ آمريكايىاهميت خود را در بعدى وسيع از دست داد. امّا به هر حال اين گروه تاكنون نيز توانسته است در برخى ازشهرهاى آمريكا به موجوديت خود ادامه دهد.
ملّت اسلام توسط والاس دى. فرد (با نام اسلامى والاس فرد محمّد) كه در سال 1930 به آمريكامهاجرت كرد، تأسيس شد. فرد ادّعا مىكرد كه پدرش اهل مكّه و مادرش اروپايى بوده است. اين امكاننيز وجود دارد كه وى ايرانى، ترك و يا هندى الاصل بوده باشد. درباره او شايعاتى هم وجود دارد. مىگويند احتمالاً بهائى، دروزى و يا قاديانى بوده باشد.
فرد كه در شهر ديترويت فعاليتهاى خود را شروع كرد، با هوادارى از تعاليم دْرو على توانستبسيارى از هواداران معبد علم مغربى ـ آمريكايى را به طرف خود جذب و برخى از عقايد گروه ملّتاسلام را به آنها القاء كند.
مهمترين عقايد مذكور عبارتند از:
ـ بيان تلخى زندگى سياهان آمريكا و احساسات پايمال شده آنها.
ـ اوّلين مادر سياهآمريكايى فردى به نام شهباز بوده است كه در عربستان و مصر زندگى مىكرده است.
ـ ريشه سفيدها، به تجربيات ژنتيك يك دانشمند، به روحى خبيث برمىگردد. آنها با حضرت موسىكه براى مدنى كردنشان از سوى خدا آمده بود، همكارى نكردند و در تمام جهان يك نظام ظالمانه بنانمودند.
ـ جهنّم همان آمريكا، و بهشت جهان اسلام است كه به پا خواهد خاست.
ـ قيامتِ مورد نظرِ قرآن پايان يافتن سلطه سفيدها است. «فرد» در ابتدا همچون گيوِنْزْ اِل ادعا كردحامل روح دْرو على است. بعدها نيز به ترتيب ادّعاى مهدويت، سپس نبوّت كرد؛ و بالاخره گفت كهخود خدا است (God in Person). او در سال 1934 به شكلى اسرارآميز ناپديد شد.
پس از فرد، عاليجاه (عليا) كه سه سال قبل در صف پيروان او قرار گرفته بود، جانشين او شد. محمّدكه نام اصلىاش عاليجاه پُول بود، در سال 1897 در ايالت جرجيا در خانواده كشاورزى فقير بهدنيا آمد. او در سال 1923 براى يافتن شغل به ديترويت رفت و هشت سال بعد با فرد آشنا شد. در سال 1921 بهشيكاگو سفر كرد و دومين معبد گروه ملّت اسلام را بنا نهاد. همين معبد بود كه پس از ناپديد شدن فردبصورت مركز حركت درآمد. او كه خود را پيامبرى مىدانست از سوى خدا و براى سياهان، معتقد بودراه نجات سياهان اين است كه يك يا چند ايالت را در آمريكا از دست شياطين سفيدپوست خارج سازدتا منطقه خاص سياهان را بوجود آورد.
گردانندگان حركت ملّت اسلام با اينكه همواره در معرض اذيت و آزار و فشارهاى پليس بودند، هيچگاه دست به خشونت نزدند. آنها خود را از ملّت آمريكا نمىدانستند، لذا در جنگهاى ويتنام و كُرهكه پس از جنگ جهانى دوم روى داد، مشاركتى ننمودند. عاليجاه محمّد كه با اعتقادات صحيح اسلامىكاملاً فاصله داشت، نتوانست سيستم عبادى منسجمى را به طرفدارانش ارائه دهد. او هنگام وعظ وسخنرانى از كتاب مقدّس قرآن مطالبى بيان مىداشت و آيات را بهطور عجيبى تأويل مىنمود. عاليجاهمحمّد مىدانست كه مسلمانان جهان علاقهاى به نظرات و آموزههاى او ندارند. او در سال 1959هنگامى كه قصد حج عمره را داشت، به كشورهاى تركيه، سوريه، اردن، سودان، حبشه و پاكستان همسفر كرد. در اين اثنا برخى از علماى مسلمان سعى كردند او را به سمت اسلام حقيقى راهنمايى كنند؛ ليكن نتيجهاى نگرفتند. در معابد ملّت اسلام فقط سوره فاتحه را، آن هم ترجمه آن را به زبان انگليسى، در حالت ايستاده يا نشسته مىخواندند و در ماه نوامبر هر سال، 30 روز روزه مىگرفتند. سياهان كههمواره تحت ظلم و ستم سفيدپوستان بودهاند، حول عاليجاه محمّد گرد آمدند. در شهرهاى بزرگآمريكا، بهويژه مناطق شرقى و مركزى، تعداد زيادى معبد متعلّق به ملّت اسلام تأسيس شد.
نقطه عطف حركت ملّت اسلام زمانى رُخ داد كه مالكم ايكس به اين حركت پيوست. مالكم ايكس در19 مه 1925 در «اوماها» به دنيا آمد. او خطيبى جسور، پرجاذبه و بسيار باهوش بود. در سالهاىكودكى، پدرش توسط كو كلاس كلنها كه سازمان سفيدپوستان ملّىگرا بود، كشته شد. مالكمايكس پساز جريانهاى متعدّد در سال 1952 به زندان افتاد. در مدّت كمى توانست اعتماد عاليجاه محمّد را كسبو به عنوان سخنگوى رسمى حركت در سراسر آمريكا سخنرانىهاى پرشور و آتشين ايراد كند. به دنبالاين سخنرانىها، سياهان دستهدسته به ملّت اسلام پيوستند. به تدريج حركت مذكور براى حاكميتسفيدها خطرى جدى شد. در اين جريانات، علاوه بر شخصيت و فعاليت گسترده مالكمايكس، مبارزاتآزادى خواهانه مسلمانان در آفريقا و جهان اسلام و بيدارى عمومى سياهان در آمريكا نيز تأثيرگذار بود.
عاليجاه محمّد كه از سال 1961 با مالكمايكس همكارى داشت، نهايتاً با وى دچار اختلاف گرديد. بااينكه مالكمايكس در تمام سخنرانىهايش به او بيش از خود احترام مىگذاشت، ليكن عاليجاه محمّد ازشهرت روزافزون مالكمايكس بيمناك شده بود. در همان ايام والاس يكى از پسران عاليجاه محمّد بهمالكمايكس اطلاع داد كه پدرش با منشى خود زنا كرده است. از آن پس اعتماد مالكمايكس نسبت بهرهبرِ حركت دچار تزلزل شد. او تصميم گرفت موضوع را به مسئولان ديگر جنبش اطلاع دهد. در سال1963 زمانى كه جان اف. كندى، رئيس جمهور آمريكا، با يك سوء قصد كشته شد، مالكم ايكسخوشحالى خود را ابراز نمود. اين وضعيت به عاليجاه محمّد امكان داد تا براى به سكوت كشاندنمالكم، او را از سمت سخنگويى بر كنار و اعلام نمايد كه گفتگو با وى در داخل سازمان ممنوع است. بهدنبال اين قضايا، مالكم ايكس در 8 مارس 1964 از ملّت اسلام جدا شد و اقدام به تأسيس جمعيتىكاملاً مستقل تحت عنوان مسجد مسلمانان در نيويورك (Muslim Mosque) نمود؛ و پس از آن نيز عازمحج گشت.
حج در زندگى مالكمايكس يك نقطه عطف بود. او پيش از آنكه از ملّت اسلام جدا شود، زمانى كه دردانشگاهها سخنرانى مىنمود، با مسلمانان خاورميانهاى آشنا شد و دانست كه ديدگاههاى عاليجاهمحمّد با اسلام حقيقى فاصله زيادى دارد. وى پس از جدا شدن از عاليجاه محمّد به سوى اسلام حقيقىو تفكّر آزاد متمايل گرديد. در حج نيز دانست كه مىتوان بين انسانهائى از قوميتهاى مختلف، زيرسايه اسلام، نوعى برادرى و مساوات بوجود آورد. بدين ترتيب او جهانبينى جديدى بدست آورده بود. مالكم وقتى به آمريكا بازگشت، نام «الحاج ملكالشهباز» را اختيار كرد. (البته او را تا پايان عمرش به هماننام سابق مىشناختند). وى شروع به تبليغ اين نكته نمود كه اسلام داراى نيرويى است كه مىتواند همهانسانها را متّحد كند. براى پيشبرد مؤثّرتر مبارزه سياهان، كه هميشه فكر او را به خود مشغول مىداشت، جمعيتّى به نام سازمان وحدت آفريقايى آمريكايي (Afro-American Unity Organization) تأسيس كرد. مالكمايكس كه براى گسترش اسلام در آمريكا از استعداد بالائى برخوردار بود، پيش از دستيابى بهاهداف مورد نظرش، در 21 فوريه 1965، هنگامى كه قرار بود در نيويورك سخنرانى كند، در مقابلديدگان 500 نفر به شهادت رسيد. چند سال پس از قتل او اعلام شد كه قاتلانش از پيروان ملّت اسلامبوده و به دستور FBI (پليس فدرال آمريكا) كار مىكردهاند.
پس از مرگ عاليجاه محمّد در سال 1975 پسرش والاس رهبرى سازمان را به عهده گرفت، و درآموزههاى رسمى سازمان تغييرات مهمّى ايجاد كرد. بر خدا بودن فرد، پيغمبر بودن عاليجاه محمّد وشيطان بودن سفيدها خط بطلان كشيده و در عبادتها تغييراتى حاصل شد. نام حركت به ترتيب بهبلالىها، جامعه اسلامى در جهان غرب (World Commurity of Islam) و بعدها هيئت تبليغى مسلمانانآمريكايي (American Muslim Mission) تغيير داده شد. يكى از دلايل اين تغييرات بىترديد اطلاع وآگاهى والاس محمّد از معارف حقيقى اسلامى بوده است. امّا نبايد عوامل اجتماعى و سياسى را نيزناديده گرفت. هنگامىكه عاليجاه محمّد در قيد حيات بود، ماهيت حركت در برخورد با طبقهاى خاصدر حال تغيير بود. در سالهاى 1930 كه عاليجاه محمّد شروع به تبليغ نظرات خود نمود؛ اكثر سياهانفقير بودند و محروم از خواندن و نوشتن. بهدنبال تحوّلات جامعه آمريكا در دهه 1960، لازم بود زبانراديكال و جدائىطلبانه نيز دستخوش تحوّل شود. والاس، برخلاف پدرش، شروع به انطباقسياستهايش با جامعه آمريكا نمود. دليل واضح اين موضوع تصوير پرچم آمريكا است كه در قسمتبالاى صفحه اوّل نشريه هفتگى بلالىها هميشه درج مىشد. سياستهاى خارجى حركت نيز تغييريافت.
والاس، در مقابل حمايتهاى عاليجاه محمّد از جريانهاى قومى راديكال در جهان اسلام، شروع بههمكارى با كشورهائى مانند مصر، عربستان و امارات متّحده عربى، كه معروف به پيروى از آمريكابودند، نمود. در نوامبر 1979 كه مسئولان سفارت آمريكا در تهران گروگان گرفته شدند، والاس شخصاً بهسفارت ايران در واشنگتن مراجعه كرد و خواهان آزادى گروگانها گرديد. به دنبال اين اقدامِ دوستانه وخيرخواهانه در مقابل دولت آمريكا، مقامات آمريكايى نيز به سازمان او اجازه دادند در ميان سياهانمحبوس در زندانها، آزادانه به فعاليت تبليغى بپردازد.
والاس براى جلوگيرى از پيدايش هرگونه حركت مخالفى در درون سازمان، گروه ثمره اسلام (Fruit ofIslam) را كه تا زمان پدرش مسئوليت نظم داخلى سازمان را برعهده داشت، منحلّ اعلام نمود. بيشترمسئولان قديمى ملّت اسلام نيز تحوّلات ايجاد شده توسط والاس را پذيرفتند. امّا امانوئل عبدالله ازفرزندان ديگر عاليجاه محمّد، رهبرى برادرش و تغييرات اعلام شده را نپذيرفت؛ و خود را جانشين پدرخواند. در بالتيمور و شيكاگو گروههائى هستند كه رهبرى او را قبول دارند، البته اين اختلاف داراىجوانب مالى نيز هست. زمانى كه ثروت عاليجاه محمّد در اختيار والاس، رهبر جديد سازمان قرار گرفت، امانوئل ادّعا كرد پولها به شخص پدرش تعلّق داشته است و نه به سازمان. لذا مىبايست بين 22 فرزندعاليجاه محمّد تقسيم شود. جان محمّد عموى والاس نيز به مخالفت با او پرداخت، و در سال 1978معبدى را در شهر ديترويت تأسيس كرد و ادّعا نمود كه به تعاليم محمّد صادق است.
يكى ديگر از افراد ناراضى عبدالحليم فراخان بود كه پس از عزل مالكم مسئوليت او را برعهده گرفتهبود. برخى از معابد كه به افكار عاليجاه محمّد وفادار مانده بودند، رهبرى فراخان را پذيرفته بودند. فراخان كه حركت خود را دعوت نهايى (The Final Call) مينامد، با والاس ارتباط اندكى دارد. در مراسمبزرگداشتى كه در 7 اكتبر 1986 به مناسبت هشتاد و نهمين سال تولد عاليجاه محمّد از سوى فراخان درشيكاگو برگزار شد، والاس نيز شركت نمود و فراخان را به آغوش كشيد. والاس كه فاقد يك شخصيتنيرومند است نتوانست حركتى را كه توسط پدرش رهبرى مىشد پيشرفت دهد.
حركت مذكور كه توسط فرد تأسيس شد و به ترتيب به دست عاليجاه محمّد و والاس محمّد رهبرىگرديد، به لحاظ تبليغ اسلام در ميان سياهان شناخته شدهترين گروه به شمار مىرود. در عين حال گروههاو جمعيتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه تعداد اعضايشان نسبت به ملّت اسلام ممكن است بيشترباشد، و برداشتهايشان نيز از اسلامِ حقيقى درستتر. يكى از اين گروهها در مسجدى در منطقهبروكلين نيويورك واقع است. اين مسجد توسط شيخ داود احمد فيصل تأسيس شد و تا امروز نيز بهفعاليت خود ادامه مىدهد.
شيخ داود كه در سال 1892 در جزيره گرانادا به دنيا آمد، به روايتى داراى اصالت عربى است. امّا بهنظر مىرسد از تبار مردم جزيرهاى باشد كه در آنجا بدنيا آمده است. او در سال 1924 به آمريكا آمد، ومسجد مذكور را بنا نهاد و جمعيتى به نام هيأت تبليغى اسلامى آمريكا (Islamic Mission of America) راتأسيس كرد. شيخ داود كه موجب هدايت هزاران آمريكايى شده بود، اعتماد و احترام بسيارى ازمسلمانان مهاجر در آمريكا را كسب نمود. شيخ كه با نگاشتن نامههائى براى عاليجاه محمّد سعى درتصحيح نظرات او داشت، در سال 1980 وفات يافت.
مبلّغان وابسته به شاخه احمديه فرقه قاديانيه، از سالهاى 1920 شروع به مسافرت از هندوستان بهآمريكا كردند. اوّلين مسجد احمديه، در سال 1921، توسّط دكتر مفتى محمّد صادق در آمريكا افتتاحشد. احمدىها بدون در نظر گرفتن تفاوتهاى قومى، عقايد خود را در ميان تمام آمريكائىها تبليغمىكردند. سياهان از آنها بيش از ديگران استقبال كردند. در سالهاى دهه 1950، برخى از چهرههاىمشهور موسيقى جاز مانند احمد جمال، يوسف لطيف، مككوى ترنر و ماكس روچ به سلك احمدىهادرآمدند. احمدىها كه خارج از جماعات خود نيز داراى نفوذ بودند، به اميد آنكه عاليجاه محمّد را همبه سوى خود جذب كنند، با حركت ملّت اسلام ارتباطاتى برقرار كردند. تنها ترجمه قرآنى كه از سوىپيروان ملّت اسلام مطالعه مىشود توسط مولانا محمّد على از شخصيتهاى احمديه، تهيه شده است. احمدىهاى آمريكا، در 1950، مركز خود را از شيكاگو به واشنگتن منتقل كردند. تعداد جماعتهاىآنها در سال 1982 به 26 گروه مىرسيد.
در 1930، در محله هارلم نيويورك، يك صوفى آمريكائى به نام عبدالحميد، شروع به دعوت مردمبه سوى اسلام كرد. او در سال 1937 وفات يافت؛ با اينكه توانست موجب هدايت سيصدتن آمريكائىشود، امّا در راهاندازى يك جماعت ماندگار موفق نبود. به همين ترتيب «جمعيت بينالمللى اسلامى» (International Islamic Socity) كه توسّط يكى از سياهان آمريكا به نام عبدالودود در 1983 در نيويوركتأسيس شده بود، نتوانست به كار خود ادامه دهد. ليكن مسجدى كه توسّط حاج ولى اكرم به سال 1931در كليولند تأسيس شد، موجوديت خود را تا امروز ادامه داده است.
يكى ديگر از جمعيتهائى كه هنوز به فعاليت خود ادامه مىدهد، «اخوّت اسلامى آمريكا» (MoslemBrotherhood of America) است كه در سال 1950 توسط حاج طالب داود تأسيس شد. اين جمعيت بامساجد مسلمانان كه توسّط مالكمايكس تأسيس شده بود، متّحد گرديد و گروه جديدى بهنام «اخوّتاسلامى» (Islamic Brotherhood) بوجود آمد. پس از مرگ حاجطالب داود، امام احمد توفيق كه مدّتى در دانشگاهالازهر تحصيل كرده بود، رياست اخوّت اسلامى را به عهده گرفت.
امام احمد توفيق با رهبر حركت دارالاسلام، امام يحيى عبدالكريم، ارتباطاتى برقرار كرد تا دو گروه رابه يكديگر پيوند دهد. ليكن پس از درگيرى مسلحانهاى كه در مسجد ياسينِ بروكلين بين اعضاى دو گروهرخ داد، از موضوع اتّحاد صرفنظر نمود.
مظفّرالدّين حامد يكى از شخصيتهاى احمديه كه تحصيلات خود را در آمريكا به پايان رسانيدهبود، پس از با دانشجويان پاكستانى در سال 1972 از فرقه قاديانيه جدا شد، و تشكيلات جديدىبهنام «حزب اسلامى آمريكاى شمالى» (Islamic Party of North America) تأسيس نمود و مسجدالامّهدر واشنگتن را مركز آن قرار داد. مظفّرالدّين به پاكستان سفر كرد و پس از ديدار با مولانا مودودى ازنظرات او جانبدارى نمود. او معتقد بود از طريق اتّحاد تمام مسلمانان، تحت پوشش يك حزب، مىتواندر آمريكا نظام اسلامى را برقرار كرد. حزب اسلامى، در اوايل كار خود، در شهرهاى بزرگِ شرقِ آمريكامانند واشنگتن، بالتيمور و فيلادلفيا هواداران قابل توجّهى يافت. امّا از اواخر سال 1970، به دليلاختلافات داخلى، مظفّرالدّين تصميم به ترك آمريكا گرفت كه با رفتن او تشكيلات وى نيز متلاشى شد.
در ميان گروههائى كه از خارج تأثير مىگرفتند، بايد حركت دارالاسلام را به عنوان مهمترين گروه نامبرد. اين گروه توسّط اعضاى «جماعت تبليغ پاكستان» كه در آمريكا بسر مىبردند، تأسيس شد. اوّلينمركز اين حركت مسجد شيخ داود احمدفيصل در بروكلين بود كه وعّاظ جماعتِ تبليغ در آن ساكنبودند. جماعتِ تبليغ اصرار داشت كسانى كه به تازگى مسلمان مىشدند، پوشش ظاهرى خود را طبقسنّتهاى پاكستان تغيير دهند. آنها همچنين در دورهاى، فعاليتهاى خود را بر مسلمانانپاكستانىالاصل متمركز كردند. به همين دلايل، فردى به نام يحيى عبدالكريم از جماعتِ تبليغ جدا شدو دارالاسلام را تأسيس نمود. مركز حركت جديد در «مسجدالمؤمنين» بروكلين بود. گروه مذكور درنيويورك، بالتيمور، شيكاگو، ديترويت و شهرهاى ديگر قريب 100 مسجد دارد. دارالاسلام كهراديكالترين حركت در ميان گروههاى اسلامى آمريكا بشمار مىرود، به سازماندهى اهميت زيادىميدهد. گروههائى كه حداقل داراى سه عضو مىباشند؛ اعضائى كه با يكديگر زندگى مىكنند، موظفنديك نفر را به عنوان امير از ميان خود برگزينند و يكى از اطاقهاى محل سكونت خود را نمازخانه كنند. دارالاسلام، كه ادّعا مىشود اعضاء و هوادارانش آموزش نظامى هم مىبينند، نظام حاكم بر آمريكا راكاملاً مردود مىداند و به اعضاء خود دستور داده است، ازدواج خود را به ادارات ثبتاحوال اطلاعندهند.
آنها سعى مىكنند تمام احاديث كتاب «مشكوهالمصابيحِ» خطيب تبريزى را به اجرا در آورند. ايناست كه عمامه به سر مىگذارند و همواره تسبيح و مسواك در دست دارند. اوقات بيكارى خود را درمسجد به خواندن قرآن كريم مىپردازند. يحيى عبدالكريم در سال 1983 (و يا 1984) به سلك پيروانيكى از شيوخ قادرى كه در پاكستان سكونت داشت، در آمد. لذا رهبرى حركت دارالاسلام را رها كرد. برخى از اعضاى حركت نيز همين مسير را در پيش گرفتند و براى تحصيل علوم دينى به پاكستان رفتند. برخى ديگر نيز با تماسهائى كه با مجاهدان افغانى برقرار كردند، به افغانستان رفتند و در جهاد شركتنمودند. دارالاسلام در حال حاضر توسّط يك هيئت 17 نفره به رياست «امام امين عبداللطيف» ادارهمىشود. جميلالامين (H. Rap Brown) از سياهپوستان ملّىگراى قديمى آمريكا نيز يكى از اعضاىهيئت مذكور است.
در حالىكه بعضى از گروههاى سياهپوست مسلمان توسّط افراد پاكستانى و هندوستانىالاصلرهبرى مىشوند، ادّعا مىشود جماعت «انصارالله» و يا «عبرانىهاى مسلمان نُبيه» (Nubian IslamicHebrew) ادامه حركتى است كه توسّط مهدى سودان تأسيس شده بود. «عيسى' عبدالله المهدى» رئيساين جماعت كه مدّعى است از سُلاله مهدى مىباشد، مدّتى را در سودان به سر مىبرد؛ امّا بين عقايدىكه در حال تبليغش مىباشد و نظرات مهدى سودان هيچ ارتباطى وجود ندارد. اعضاء انصارالله معتقدندتمام پيامبران و اساساً ملّت عرب از نژاد سياه مىباشند. به نظر آنها رهبرى جهان اسلام مىبايستبهدست «مهدى» كه از سودان برخاسته است و يا جانشين او صورت پذيرد. اوّلين عضوهاى اينجماعت از ميان نمايندگان اخير حركتِ «عبرانىهاى سياه» (Black Hebrews) برخاستهاند.
عبرانىهاى سياه معتقد بودند فرزندان حقيقى بنىاسرائيل آنها هستند و يهوديان جهان هيچ ارتباطىبا بنىاسرائيل ندارند. حركت عبرانىهاى سياه به تدريج رو به ضعف گذاشت، و برخى از اعضاء قديمىآن، پس از تحريم مواد مخدّر توسّط يحيى عبدالكريم و اصرار بعضى از اعضاء حركت دارالاسلام، بهانصارالله كه در استفاده از مواد مخدّر اشكالى نمىديدند، پيوستند.
مسلمانان حنفى را بايد به عنوان كسانى كه اخيراً از ملّت اسلام جدا شدهاند، ذكر كرد. اين جماعتعمل به فقه حنفى را قبول نداشتند. اعضاى آن پيش از خواندن نماز، غسل را واجب مىدانستند و درپايان نماز به جاى سلام، بسمالله مىگفتند. معلوم نيست چرا با چنين وضعى اين جماعت نام حنفى برخود گذاشتهاند.
بسكتباليستهاى معروفى مانند كريم عبدالجبّار، مهدى عبدالرّحمن (Walt Hazzard) و جمالويلكز از اين گروه هستند. اين گروه توسّط «حاماس عبدالخالص» كه نام اصلى او (Ernest McGee) مىباشد، تأسيس شد. حاماس كه در سال 1950 به حركت ملّت اسلام پيوست، هشت سال بعد دبيركلاين حركت شد. امّا در 1968 از ملّت اسلام جدا شد و در نيويورك، گروه جديدى را تأسيس كرد. دو سالبعد نيز در خانه بزرگى كه كريم عبدالجبّار خريده بود، ساكن شد. زمانى كه حاماس شروع به انتقادهاىگسترده از نظرات عاليجاه محمّد نمود، چند نفر از اعضاء ملّت اسلام به مركز حنفىها حمله كردند وهفت نفر را كه چهار نفر از آنها كودك بود، به قتل رسانيدند. چهار سال بعد، حاماس به همراهى تعدادىاز اعضاء حركت حنفى، به طور مسلحانه، كاخ شهردارى واشنگتن، مركز ملّت اسلام و مركز B'nai B'rith را كه يك سازمان صهيونيستى بود به اشغال خود در آوردند و 139 نفر را گروگان گرفتند. يكى ازخواستههاى آنان براى آزادى گروگانها اين بود كه از نمايش فيلم محمّد رسولالله در آمريكا جلوگيرىشود. خواسته ديگر آنان عقبنشينى اسرائيل از اراضى اشغالى بود. همچنين آنها درخواست كردندمالكمايكس و قاتل فرزندانشان را به آنها تسليم كنند و مركز اسلامى واشنگتن نيز از حمايتهاى خود ازوالاس محمّد خوددارى نمايد. با عدم پذيرش شرايط مذكور از سوى طرف مقابل، آنها مجبور شدندخود را تسليم كنند. حاماس محاكمه، به 41 سال زندان محكوم، و جماعتى كه او تأسيس كرده بود نيزپس از مدّت كوتاهى متلاشى شد.
سخن گفتن درباره آينده اسلام در ميان سياهان دشوار است. سياهان با اينكه با شور و شوق فراوانىعلاقهمند به اسلام هستند، به دليل اختلافات شخصى هيچگاه نتوانستند اتّحاد مؤثّرى برقرار نمايند. اطلاعات دينى خصوصاً فقهى آنها بسيار ضعيف است. هرچند برخى از سياهان در كشورهائى مانندعربستان سعودى، مصر، پاكستان و ايران در حال تحصيل هستند، امّا آنچه فرا مىگيرند عموماً انعكاسديدگاههاى حاكم بر همان كشورها است. بعيد است چنين افرادى بتوانند با توجّه به شرايط موجود درآمريكا، طبقه مناسبى از علما را بوجود آورند.
مىدانيم كه كاشفان اسپانيولى، همچون «كريستف كلمب» و «واسكو نونِزْ بالبوآ»، برخى از مسلمانان را كه به زور مسيحى شده بودند همراه خود داشتند. مشهورترين فرد مسلمانى كه مسيحى شده بود، «استفان» نام داشت. او همراه كشيش اسپانيولى ماركوس دِهنيا به فلوريدا، تگزاس و مناطقى از آريزونا سفر كرد و نهايتاً در سال 1539 از دنيا رفت. در قرن 16 يك مصرى به نام نصيرالدّين به آمريكا رفت. او بابدست آوردن دوستى قبيله «موهاوك» چند سالى را در بين آنها زندگى كرد. ليكن به دليل قتل يك زندستگير و اعدام شد.
تاريخ اصلى مسلمانى در آمريكا با قاچاق بردگان غرب آفريقا و انتقال آنها به آمريكا، در اثناء قرن 17تا 19، شروع مىشود. نسبت تعداد مسلمانان به كل بردگان مشخّص نيست، ليكن با توّجه به اسنادموجود مىتوان دانست كه تعداد آنان بالغ بر هزاران نفر بوده است. با مطالعه سندى كه مربوط به سال1717 مىباشد، دانسته مىشود بين بردگان كسانى بودهاند كه به خداوند ايمان داشته و گوشت خوكنمىخوردهاند. حتّى اسامى برخى از آن بردگان در سند مذكور آورده شده است. براى نمونه بردهاى، بهنام ايوب بنسليمان ديالو كه در سال 1731 از آفريقا ربوده شده بود، در ايالت جُرجيا، از سوى صاحبخود آزاد شده و به وطنش بازگشته است. همچنين برده ديگرى به نام «عُمَر بنِ سعيد» كه در سال 1807و در ايالت كاروليناى شمالى به فروش رسيده بود از دست صاحبش مىگريزد، امّا در كاروليناى جنوبى دستگير و زندانى مىشود و هنگامى كه استاندار براى بررسى نوشتههاى برده مذكور بر ديوار زندانمراجعه مىكند، به دستور او عُمَر آزاد مىشود. در اسناد موجود ذكر مىشود كه عمربن سعيد باقيماندهزندگى خود را تحت حمايت استاندار گذرانيده است. همچنين از نوشتهاى پانزده صفحهاى نيز كه شاملشرح حال او بوده است، ياد مىشود. اواسط قرن 19 در جزيره چاپلو كه متعلّق به ايالت جرجيا بود، تعداد زيادى مسلمان سياهپوست زندگى مىكردند. مشهورترين آنها، بلالى محمّد نام داشت. او توانستهبود ايمان دينى را به فرزندان خود منتقل نمايد. يكى از نوادگان او كه تا سال 1930 زنده بود، نمازخواندن مادرش را به ياد داشته و به مناسبتى، ذكرى از آن به ميان آورده است.
مشخّص نيست، سياهپوستانِ مسلمانى كه به آمريكا آورده مىشدند، تا چه ميزان موفّق به محافظتاز دين خود بودهاند. در موزه بنياد تاريخ ايالت جرجيا، لوحههايى منقّش به اسم جلاله و همچنينمصحفهايى متعلّق به دوران بردهدارى وجود دارد كه نشانگر آن است كه بردهها، از باورهاى دينى خودمدّتهاى مديد محافظت مىكردهاند. امّا اين مسلمانان بد طالع، حتّى پس از لغو بردهدارى، نيزنتوانستند گروههاى ثابت و ماندگارى تأسيس كنند. در تاريخى كه نمىدانيم چه زمانى است، اسلاميتدر ميان سياهان به عنوان يك دين از بين رفته است. ليكن خاطرههائى از آن دورانْ باقى مانده و زمينهاىشده است براى حركتهاى بوجود آمده در سالهاى بعد. برخى از اين حركتها، علىرغم دورىشاناز عقايد صحيح اسلامى، خود را مسلمان مىنامند؛ و از آنجا كه حداقل ظواهر اسلامى را در بين سياهانگسترش دادهاند، داراى اهميت مىباشند.
حركتهاى سياهپوستان مسلمان
هرچند كتاب دينى اين گروه، قرآن مقدّس (Holy Koran) بوده، امّا اساساً كتاب اصلى آنها شاملاقتباساتى از قرآن، توسط «نوبل دْرو على» است. علىرغم ادّعاى نوبل دْرو على مبنى بر اقامتش درمراكش، بايد گفت او در مراكش يا جاى ديگر آموزش دينى نديده است. حركتى را كه او آغاز كرد بايد بهعنوان كوششى از سوى سياهان براى رهائى از سلطه سفيدپوستان ارزيابى نمود. نوبل دْرو على كهمىتوانست هزاران طرفدار براى خود بيابد، در سال 1929 (و يا 1930) وفات يافت. پس از او جانگيوِنْزْ اِل كه مدّعى بود حامل «روح دْرو على» است، رهبرى گروه را برعهده گرفت و پس از او نيز اين كاربر عهده فردى بهنام «عبدالله محمّد» گذاشته شد.
با ظهور حركت موسوم به ملّت اسلام (The Nation of Islam) گروه معبد علم مغربى ـ آمريكايىاهميت خود را در بعدى وسيع از دست داد. امّا به هر حال اين گروه تاكنون نيز توانسته است در برخى ازشهرهاى آمريكا به موجوديت خود ادامه دهد.
ملّت اسلام توسط والاس دى. فرد (با نام اسلامى والاس فرد محمّد) كه در سال 1930 به آمريكامهاجرت كرد، تأسيس شد. فرد ادّعا مىكرد كه پدرش اهل مكّه و مادرش اروپايى بوده است. اين امكاننيز وجود دارد كه وى ايرانى، ترك و يا هندى الاصل بوده باشد. درباره او شايعاتى هم وجود دارد. مىگويند احتمالاً بهائى، دروزى و يا قاديانى بوده باشد.
فرد كه در شهر ديترويت فعاليتهاى خود را شروع كرد، با هوادارى از تعاليم دْرو على توانستبسيارى از هواداران معبد علم مغربى ـ آمريكايى را به طرف خود جذب و برخى از عقايد گروه ملّتاسلام را به آنها القاء كند.
مهمترين عقايد مذكور عبارتند از:
ـ بيان تلخى زندگى سياهان آمريكا و احساسات پايمال شده آنها.
ـ اوّلين مادر سياهآمريكايى فردى به نام شهباز بوده است كه در عربستان و مصر زندگى مىكرده است.
ـ ريشه سفيدها، به تجربيات ژنتيك يك دانشمند، به روحى خبيث برمىگردد. آنها با حضرت موسىكه براى مدنى كردنشان از سوى خدا آمده بود، همكارى نكردند و در تمام جهان يك نظام ظالمانه بنانمودند.
ـ جهنّم همان آمريكا، و بهشت جهان اسلام است كه به پا خواهد خاست.
ـ قيامتِ مورد نظرِ قرآن پايان يافتن سلطه سفيدها است. «فرد» در ابتدا همچون گيوِنْزْ اِل ادعا كردحامل روح دْرو على است. بعدها نيز به ترتيب ادّعاى مهدويت، سپس نبوّت كرد؛ و بالاخره گفت كهخود خدا است (God in Person). او در سال 1934 به شكلى اسرارآميز ناپديد شد.
پس از فرد، عاليجاه (عليا) كه سه سال قبل در صف پيروان او قرار گرفته بود، جانشين او شد. محمّدكه نام اصلىاش عاليجاه پُول بود، در سال 1897 در ايالت جرجيا در خانواده كشاورزى فقير بهدنيا آمد. او در سال 1923 براى يافتن شغل به ديترويت رفت و هشت سال بعد با فرد آشنا شد. در سال 1921 بهشيكاگو سفر كرد و دومين معبد گروه ملّت اسلام را بنا نهاد. همين معبد بود كه پس از ناپديد شدن فردبصورت مركز حركت درآمد. او كه خود را پيامبرى مىدانست از سوى خدا و براى سياهان، معتقد بودراه نجات سياهان اين است كه يك يا چند ايالت را در آمريكا از دست شياطين سفيدپوست خارج سازدتا منطقه خاص سياهان را بوجود آورد.
گردانندگان حركت ملّت اسلام با اينكه همواره در معرض اذيت و آزار و فشارهاى پليس بودند، هيچگاه دست به خشونت نزدند. آنها خود را از ملّت آمريكا نمىدانستند، لذا در جنگهاى ويتنام و كُرهكه پس از جنگ جهانى دوم روى داد، مشاركتى ننمودند. عاليجاه محمّد كه با اعتقادات صحيح اسلامىكاملاً فاصله داشت، نتوانست سيستم عبادى منسجمى را به طرفدارانش ارائه دهد. او هنگام وعظ وسخنرانى از كتاب مقدّس قرآن مطالبى بيان مىداشت و آيات را بهطور عجيبى تأويل مىنمود. عاليجاهمحمّد مىدانست كه مسلمانان جهان علاقهاى به نظرات و آموزههاى او ندارند. او در سال 1959هنگامى كه قصد حج عمره را داشت، به كشورهاى تركيه، سوريه، اردن، سودان، حبشه و پاكستان همسفر كرد. در اين اثنا برخى از علماى مسلمان سعى كردند او را به سمت اسلام حقيقى راهنمايى كنند؛ ليكن نتيجهاى نگرفتند. در معابد ملّت اسلام فقط سوره فاتحه را، آن هم ترجمه آن را به زبان انگليسى، در حالت ايستاده يا نشسته مىخواندند و در ماه نوامبر هر سال، 30 روز روزه مىگرفتند. سياهان كههمواره تحت ظلم و ستم سفيدپوستان بودهاند، حول عاليجاه محمّد گرد آمدند. در شهرهاى بزرگآمريكا، بهويژه مناطق شرقى و مركزى، تعداد زيادى معبد متعلّق به ملّت اسلام تأسيس شد.
نقطه عطف حركت ملّت اسلام زمانى رُخ داد كه مالكم ايكس به اين حركت پيوست. مالكم ايكس در19 مه 1925 در «اوماها» به دنيا آمد. او خطيبى جسور، پرجاذبه و بسيار باهوش بود. در سالهاىكودكى، پدرش توسط كو كلاس كلنها كه سازمان سفيدپوستان ملّىگرا بود، كشته شد. مالكمايكس پساز جريانهاى متعدّد در سال 1952 به زندان افتاد. در مدّت كمى توانست اعتماد عاليجاه محمّد را كسبو به عنوان سخنگوى رسمى حركت در سراسر آمريكا سخنرانىهاى پرشور و آتشين ايراد كند. به دنبالاين سخنرانىها، سياهان دستهدسته به ملّت اسلام پيوستند. به تدريج حركت مذكور براى حاكميتسفيدها خطرى جدى شد. در اين جريانات، علاوه بر شخصيت و فعاليت گسترده مالكمايكس، مبارزاتآزادى خواهانه مسلمانان در آفريقا و جهان اسلام و بيدارى عمومى سياهان در آمريكا نيز تأثيرگذار بود.
عاليجاه محمّد كه از سال 1961 با مالكمايكس همكارى داشت، نهايتاً با وى دچار اختلاف گرديد. بااينكه مالكمايكس در تمام سخنرانىهايش به او بيش از خود احترام مىگذاشت، ليكن عاليجاه محمّد ازشهرت روزافزون مالكمايكس بيمناك شده بود. در همان ايام والاس يكى از پسران عاليجاه محمّد بهمالكمايكس اطلاع داد كه پدرش با منشى خود زنا كرده است. از آن پس اعتماد مالكمايكس نسبت بهرهبرِ حركت دچار تزلزل شد. او تصميم گرفت موضوع را به مسئولان ديگر جنبش اطلاع دهد. در سال1963 زمانى كه جان اف. كندى، رئيس جمهور آمريكا، با يك سوء قصد كشته شد، مالكم ايكسخوشحالى خود را ابراز نمود. اين وضعيت به عاليجاه محمّد امكان داد تا براى به سكوت كشاندنمالكم، او را از سمت سخنگويى بر كنار و اعلام نمايد كه گفتگو با وى در داخل سازمان ممنوع است. بهدنبال اين قضايا، مالكم ايكس در 8 مارس 1964 از ملّت اسلام جدا شد و اقدام به تأسيس جمعيتىكاملاً مستقل تحت عنوان مسجد مسلمانان در نيويورك (Muslim Mosque) نمود؛ و پس از آن نيز عازمحج گشت.
حج در زندگى مالكمايكس يك نقطه عطف بود. او پيش از آنكه از ملّت اسلام جدا شود، زمانى كه دردانشگاهها سخنرانى مىنمود، با مسلمانان خاورميانهاى آشنا شد و دانست كه ديدگاههاى عاليجاهمحمّد با اسلام حقيقى فاصله زيادى دارد. وى پس از جدا شدن از عاليجاه محمّد به سوى اسلام حقيقىو تفكّر آزاد متمايل گرديد. در حج نيز دانست كه مىتوان بين انسانهائى از قوميتهاى مختلف، زيرسايه اسلام، نوعى برادرى و مساوات بوجود آورد. بدين ترتيب او جهانبينى جديدى بدست آورده بود. مالكم وقتى به آمريكا بازگشت، نام «الحاج ملكالشهباز» را اختيار كرد. (البته او را تا پايان عمرش به هماننام سابق مىشناختند). وى شروع به تبليغ اين نكته نمود كه اسلام داراى نيرويى است كه مىتواند همهانسانها را متّحد كند. براى پيشبرد مؤثّرتر مبارزه سياهان، كه هميشه فكر او را به خود مشغول مىداشت، جمعيتّى به نام سازمان وحدت آفريقايى آمريكايي (Afro-American Unity Organization) تأسيس كرد. مالكمايكس كه براى گسترش اسلام در آمريكا از استعداد بالائى برخوردار بود، پيش از دستيابى بهاهداف مورد نظرش، در 21 فوريه 1965، هنگامى كه قرار بود در نيويورك سخنرانى كند، در مقابلديدگان 500 نفر به شهادت رسيد. چند سال پس از قتل او اعلام شد كه قاتلانش از پيروان ملّت اسلامبوده و به دستور FBI (پليس فدرال آمريكا) كار مىكردهاند.
پس از مرگ عاليجاه محمّد در سال 1975 پسرش والاس رهبرى سازمان را به عهده گرفت، و درآموزههاى رسمى سازمان تغييرات مهمّى ايجاد كرد. بر خدا بودن فرد، پيغمبر بودن عاليجاه محمّد وشيطان بودن سفيدها خط بطلان كشيده و در عبادتها تغييراتى حاصل شد. نام حركت به ترتيب بهبلالىها، جامعه اسلامى در جهان غرب (World Commurity of Islam) و بعدها هيئت تبليغى مسلمانانآمريكايي (American Muslim Mission) تغيير داده شد. يكى از دلايل اين تغييرات بىترديد اطلاع وآگاهى والاس محمّد از معارف حقيقى اسلامى بوده است. امّا نبايد عوامل اجتماعى و سياسى را نيزناديده گرفت. هنگامىكه عاليجاه محمّد در قيد حيات بود، ماهيت حركت در برخورد با طبقهاى خاصدر حال تغيير بود. در سالهاى 1930 كه عاليجاه محمّد شروع به تبليغ نظرات خود نمود؛ اكثر سياهانفقير بودند و محروم از خواندن و نوشتن. بهدنبال تحوّلات جامعه آمريكا در دهه 1960، لازم بود زبانراديكال و جدائىطلبانه نيز دستخوش تحوّل شود. والاس، برخلاف پدرش، شروع به انطباقسياستهايش با جامعه آمريكا نمود. دليل واضح اين موضوع تصوير پرچم آمريكا است كه در قسمتبالاى صفحه اوّل نشريه هفتگى بلالىها هميشه درج مىشد. سياستهاى خارجى حركت نيز تغييريافت.
والاس، در مقابل حمايتهاى عاليجاه محمّد از جريانهاى قومى راديكال در جهان اسلام، شروع بههمكارى با كشورهائى مانند مصر، عربستان و امارات متّحده عربى، كه معروف به پيروى از آمريكابودند، نمود. در نوامبر 1979 كه مسئولان سفارت آمريكا در تهران گروگان گرفته شدند، والاس شخصاً بهسفارت ايران در واشنگتن مراجعه كرد و خواهان آزادى گروگانها گرديد. به دنبال اين اقدامِ دوستانه وخيرخواهانه در مقابل دولت آمريكا، مقامات آمريكايى نيز به سازمان او اجازه دادند در ميان سياهانمحبوس در زندانها، آزادانه به فعاليت تبليغى بپردازد.
والاس براى جلوگيرى از پيدايش هرگونه حركت مخالفى در درون سازمان، گروه ثمره اسلام (Fruit ofIslam) را كه تا زمان پدرش مسئوليت نظم داخلى سازمان را برعهده داشت، منحلّ اعلام نمود. بيشترمسئولان قديمى ملّت اسلام نيز تحوّلات ايجاد شده توسط والاس را پذيرفتند. امّا امانوئل عبدالله ازفرزندان ديگر عاليجاه محمّد، رهبرى برادرش و تغييرات اعلام شده را نپذيرفت؛ و خود را جانشين پدرخواند. در بالتيمور و شيكاگو گروههائى هستند كه رهبرى او را قبول دارند، البته اين اختلاف داراىجوانب مالى نيز هست. زمانى كه ثروت عاليجاه محمّد در اختيار والاس، رهبر جديد سازمان قرار گرفت، امانوئل ادّعا كرد پولها به شخص پدرش تعلّق داشته است و نه به سازمان. لذا مىبايست بين 22 فرزندعاليجاه محمّد تقسيم شود. جان محمّد عموى والاس نيز به مخالفت با او پرداخت، و در سال 1978معبدى را در شهر ديترويت تأسيس كرد و ادّعا نمود كه به تعاليم محمّد صادق است.
يكى ديگر از افراد ناراضى عبدالحليم فراخان بود كه پس از عزل مالكم مسئوليت او را برعهده گرفتهبود. برخى از معابد كه به افكار عاليجاه محمّد وفادار مانده بودند، رهبرى فراخان را پذيرفته بودند. فراخان كه حركت خود را دعوت نهايى (The Final Call) مينامد، با والاس ارتباط اندكى دارد. در مراسمبزرگداشتى كه در 7 اكتبر 1986 به مناسبت هشتاد و نهمين سال تولد عاليجاه محمّد از سوى فراخان درشيكاگو برگزار شد، والاس نيز شركت نمود و فراخان را به آغوش كشيد. والاس كه فاقد يك شخصيتنيرومند است نتوانست حركتى را كه توسط پدرش رهبرى مىشد پيشرفت دهد.
حركت مذكور كه توسط فرد تأسيس شد و به ترتيب به دست عاليجاه محمّد و والاس محمّد رهبرىگرديد، به لحاظ تبليغ اسلام در ميان سياهان شناخته شدهترين گروه به شمار مىرود. در عين حال گروههاو جمعيتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه تعداد اعضايشان نسبت به ملّت اسلام ممكن است بيشترباشد، و برداشتهايشان نيز از اسلامِ حقيقى درستتر. يكى از اين گروهها در مسجدى در منطقهبروكلين نيويورك واقع است. اين مسجد توسط شيخ داود احمد فيصل تأسيس شد و تا امروز نيز بهفعاليت خود ادامه مىدهد.
شيخ داود كه در سال 1892 در جزيره گرانادا به دنيا آمد، به روايتى داراى اصالت عربى است. امّا بهنظر مىرسد از تبار مردم جزيرهاى باشد كه در آنجا بدنيا آمده است. او در سال 1924 به آمريكا آمد، ومسجد مذكور را بنا نهاد و جمعيتى به نام هيأت تبليغى اسلامى آمريكا (Islamic Mission of America) راتأسيس كرد. شيخ داود كه موجب هدايت هزاران آمريكايى شده بود، اعتماد و احترام بسيارى ازمسلمانان مهاجر در آمريكا را كسب نمود. شيخ كه با نگاشتن نامههائى براى عاليجاه محمّد سعى درتصحيح نظرات او داشت، در سال 1980 وفات يافت.
مبلّغان وابسته به شاخه احمديه فرقه قاديانيه، از سالهاى 1920 شروع به مسافرت از هندوستان بهآمريكا كردند. اوّلين مسجد احمديه، در سال 1921، توسّط دكتر مفتى محمّد صادق در آمريكا افتتاحشد. احمدىها بدون در نظر گرفتن تفاوتهاى قومى، عقايد خود را در ميان تمام آمريكائىها تبليغمىكردند. سياهان از آنها بيش از ديگران استقبال كردند. در سالهاى دهه 1950، برخى از چهرههاىمشهور موسيقى جاز مانند احمد جمال، يوسف لطيف، مككوى ترنر و ماكس روچ به سلك احمدىهادرآمدند. احمدىها كه خارج از جماعات خود نيز داراى نفوذ بودند، به اميد آنكه عاليجاه محمّد را همبه سوى خود جذب كنند، با حركت ملّت اسلام ارتباطاتى برقرار كردند. تنها ترجمه قرآنى كه از سوىپيروان ملّت اسلام مطالعه مىشود توسط مولانا محمّد على از شخصيتهاى احمديه، تهيه شده است. احمدىهاى آمريكا، در 1950، مركز خود را از شيكاگو به واشنگتن منتقل كردند. تعداد جماعتهاىآنها در سال 1982 به 26 گروه مىرسيد.
در 1930، در محله هارلم نيويورك، يك صوفى آمريكائى به نام عبدالحميد، شروع به دعوت مردمبه سوى اسلام كرد. او در سال 1937 وفات يافت؛ با اينكه توانست موجب هدايت سيصدتن آمريكائىشود، امّا در راهاندازى يك جماعت ماندگار موفق نبود. به همين ترتيب «جمعيت بينالمللى اسلامى» (International Islamic Socity) كه توسّط يكى از سياهان آمريكا به نام عبدالودود در 1983 در نيويوركتأسيس شده بود، نتوانست به كار خود ادامه دهد. ليكن مسجدى كه توسّط حاج ولى اكرم به سال 1931در كليولند تأسيس شد، موجوديت خود را تا امروز ادامه داده است.
يكى ديگر از جمعيتهائى كه هنوز به فعاليت خود ادامه مىدهد، «اخوّت اسلامى آمريكا» (MoslemBrotherhood of America) است كه در سال 1950 توسط حاج طالب داود تأسيس شد. اين جمعيت بامساجد مسلمانان كه توسّط مالكمايكس تأسيس شده بود، متّحد گرديد و گروه جديدى بهنام «اخوّتاسلامى» (Islamic Brotherhood) بوجود آمد. پس از مرگ حاجطالب داود، امام احمد توفيق كه مدّتى در دانشگاهالازهر تحصيل كرده بود، رياست اخوّت اسلامى را به عهده گرفت.
امام احمد توفيق با رهبر حركت دارالاسلام، امام يحيى عبدالكريم، ارتباطاتى برقرار كرد تا دو گروه رابه يكديگر پيوند دهد. ليكن پس از درگيرى مسلحانهاى كه در مسجد ياسينِ بروكلين بين اعضاى دو گروهرخ داد، از موضوع اتّحاد صرفنظر نمود.
مظفّرالدّين حامد يكى از شخصيتهاى احمديه كه تحصيلات خود را در آمريكا به پايان رسانيدهبود، پس از با دانشجويان پاكستانى در سال 1972 از فرقه قاديانيه جدا شد، و تشكيلات جديدىبهنام «حزب اسلامى آمريكاى شمالى» (Islamic Party of North America) تأسيس نمود و مسجدالامّهدر واشنگتن را مركز آن قرار داد. مظفّرالدّين به پاكستان سفر كرد و پس از ديدار با مولانا مودودى ازنظرات او جانبدارى نمود. او معتقد بود از طريق اتّحاد تمام مسلمانان، تحت پوشش يك حزب، مىتواندر آمريكا نظام اسلامى را برقرار كرد. حزب اسلامى، در اوايل كار خود، در شهرهاى بزرگِ شرقِ آمريكامانند واشنگتن، بالتيمور و فيلادلفيا هواداران قابل توجّهى يافت. امّا از اواخر سال 1970، به دليلاختلافات داخلى، مظفّرالدّين تصميم به ترك آمريكا گرفت كه با رفتن او تشكيلات وى نيز متلاشى شد.
در ميان گروههائى كه از خارج تأثير مىگرفتند، بايد حركت دارالاسلام را به عنوان مهمترين گروه نامبرد. اين گروه توسّط اعضاى «جماعت تبليغ پاكستان» كه در آمريكا بسر مىبردند، تأسيس شد. اوّلينمركز اين حركت مسجد شيخ داود احمدفيصل در بروكلين بود كه وعّاظ جماعتِ تبليغ در آن ساكنبودند. جماعتِ تبليغ اصرار داشت كسانى كه به تازگى مسلمان مىشدند، پوشش ظاهرى خود را طبقسنّتهاى پاكستان تغيير دهند. آنها همچنين در دورهاى، فعاليتهاى خود را بر مسلمانانپاكستانىالاصل متمركز كردند. به همين دلايل، فردى به نام يحيى عبدالكريم از جماعتِ تبليغ جدا شدو دارالاسلام را تأسيس نمود. مركز حركت جديد در «مسجدالمؤمنين» بروكلين بود. گروه مذكور درنيويورك، بالتيمور، شيكاگو، ديترويت و شهرهاى ديگر قريب 100 مسجد دارد. دارالاسلام كهراديكالترين حركت در ميان گروههاى اسلامى آمريكا بشمار مىرود، به سازماندهى اهميت زيادىميدهد. گروههائى كه حداقل داراى سه عضو مىباشند؛ اعضائى كه با يكديگر زندگى مىكنند، موظفنديك نفر را به عنوان امير از ميان خود برگزينند و يكى از اطاقهاى محل سكونت خود را نمازخانه كنند. دارالاسلام، كه ادّعا مىشود اعضاء و هوادارانش آموزش نظامى هم مىبينند، نظام حاكم بر آمريكا راكاملاً مردود مىداند و به اعضاء خود دستور داده است، ازدواج خود را به ادارات ثبتاحوال اطلاعندهند.
آنها سعى مىكنند تمام احاديث كتاب «مشكوهالمصابيحِ» خطيب تبريزى را به اجرا در آورند. ايناست كه عمامه به سر مىگذارند و همواره تسبيح و مسواك در دست دارند. اوقات بيكارى خود را درمسجد به خواندن قرآن كريم مىپردازند. يحيى عبدالكريم در سال 1983 (و يا 1984) به سلك پيروانيكى از شيوخ قادرى كه در پاكستان سكونت داشت، در آمد. لذا رهبرى حركت دارالاسلام را رها كرد. برخى از اعضاى حركت نيز همين مسير را در پيش گرفتند و براى تحصيل علوم دينى به پاكستان رفتند. برخى ديگر نيز با تماسهائى كه با مجاهدان افغانى برقرار كردند، به افغانستان رفتند و در جهاد شركتنمودند. دارالاسلام در حال حاضر توسّط يك هيئت 17 نفره به رياست «امام امين عبداللطيف» ادارهمىشود. جميلالامين (H. Rap Brown) از سياهپوستان ملّىگراى قديمى آمريكا نيز يكى از اعضاىهيئت مذكور است.
در حالىكه بعضى از گروههاى سياهپوست مسلمان توسّط افراد پاكستانى و هندوستانىالاصلرهبرى مىشوند، ادّعا مىشود جماعت «انصارالله» و يا «عبرانىهاى مسلمان نُبيه» (Nubian IslamicHebrew) ادامه حركتى است كه توسّط مهدى سودان تأسيس شده بود. «عيسى' عبدالله المهدى» رئيساين جماعت كه مدّعى است از سُلاله مهدى مىباشد، مدّتى را در سودان به سر مىبرد؛ امّا بين عقايدىكه در حال تبليغش مىباشد و نظرات مهدى سودان هيچ ارتباطى وجود ندارد. اعضاء انصارالله معتقدندتمام پيامبران و اساساً ملّت عرب از نژاد سياه مىباشند. به نظر آنها رهبرى جهان اسلام مىبايستبهدست «مهدى» كه از سودان برخاسته است و يا جانشين او صورت پذيرد. اوّلين عضوهاى اينجماعت از ميان نمايندگان اخير حركتِ «عبرانىهاى سياه» (Black Hebrews) برخاستهاند.
عبرانىهاى سياه معتقد بودند فرزندان حقيقى بنىاسرائيل آنها هستند و يهوديان جهان هيچ ارتباطىبا بنىاسرائيل ندارند. حركت عبرانىهاى سياه به تدريج رو به ضعف گذاشت، و برخى از اعضاء قديمىآن، پس از تحريم مواد مخدّر توسّط يحيى عبدالكريم و اصرار بعضى از اعضاء حركت دارالاسلام، بهانصارالله كه در استفاده از مواد مخدّر اشكالى نمىديدند، پيوستند.
مسلمانان حنفى را بايد به عنوان كسانى كه اخيراً از ملّت اسلام جدا شدهاند، ذكر كرد. اين جماعتعمل به فقه حنفى را قبول نداشتند. اعضاى آن پيش از خواندن نماز، غسل را واجب مىدانستند و درپايان نماز به جاى سلام، بسمالله مىگفتند. معلوم نيست چرا با چنين وضعى اين جماعت نام حنفى برخود گذاشتهاند.
بسكتباليستهاى معروفى مانند كريم عبدالجبّار، مهدى عبدالرّحمن (Walt Hazzard) و جمالويلكز از اين گروه هستند. اين گروه توسّط «حاماس عبدالخالص» كه نام اصلى او (Ernest McGee) مىباشد، تأسيس شد. حاماس كه در سال 1950 به حركت ملّت اسلام پيوست، هشت سال بعد دبيركلاين حركت شد. امّا در 1968 از ملّت اسلام جدا شد و در نيويورك، گروه جديدى را تأسيس كرد. دو سالبعد نيز در خانه بزرگى كه كريم عبدالجبّار خريده بود، ساكن شد. زمانى كه حاماس شروع به انتقادهاىگسترده از نظرات عاليجاه محمّد نمود، چند نفر از اعضاء ملّت اسلام به مركز حنفىها حمله كردند وهفت نفر را كه چهار نفر از آنها كودك بود، به قتل رسانيدند. چهار سال بعد، حاماس به همراهى تعدادىاز اعضاء حركت حنفى، به طور مسلحانه، كاخ شهردارى واشنگتن، مركز ملّت اسلام و مركز B'nai B'rith را كه يك سازمان صهيونيستى بود به اشغال خود در آوردند و 139 نفر را گروگان گرفتند. يكى ازخواستههاى آنان براى آزادى گروگانها اين بود كه از نمايش فيلم محمّد رسولالله در آمريكا جلوگيرىشود. خواسته ديگر آنان عقبنشينى اسرائيل از اراضى اشغالى بود. همچنين آنها درخواست كردندمالكمايكس و قاتل فرزندانشان را به آنها تسليم كنند و مركز اسلامى واشنگتن نيز از حمايتهاى خود ازوالاس محمّد خوددارى نمايد. با عدم پذيرش شرايط مذكور از سوى طرف مقابل، آنها مجبور شدندخود را تسليم كنند. حاماس محاكمه، به 41 سال زندان محكوم، و جماعتى كه او تأسيس كرده بود نيزپس از مدّت كوتاهى متلاشى شد.
سخن گفتن درباره آينده اسلام در ميان سياهان دشوار است. سياهان با اينكه با شور و شوق فراوانىعلاقهمند به اسلام هستند، به دليل اختلافات شخصى هيچگاه نتوانستند اتّحاد مؤثّرى برقرار نمايند. اطلاعات دينى خصوصاً فقهى آنها بسيار ضعيف است. هرچند برخى از سياهان در كشورهائى مانندعربستان سعودى، مصر، پاكستان و ايران در حال تحصيل هستند، امّا آنچه فرا مىگيرند عموماً انعكاسديدگاههاى حاكم بر همان كشورها است. بعيد است چنين افرادى بتوانند با توجّه به شرايط موجود درآمريكا، طبقه مناسبى از علما را بوجود آورند.