یکی از مسائلی که در فلسفه اخلاق مطرح میشود این است که آیا خیر و شر اخلاقی اموری عینی و واقعی هستند؟ و یا اموری ذهنی و شخصی؟ این تعبیرات در اصطلاح فرنگیها معادل «ابجکتیو» و «سابجکتیو» است منظور از اینکه عینی هستند یعنی تابع لحاظ شخصی و یا سلیقه شخص نیستند. و منظور از اینکه شخصی یا ذهنی باشد این است که اخلاق خودش (خیر و شر اخلاقی) واقعیتی ندارد تابع نظر و سلیقه اشخاص است و لذا ممکن است چیزی به نظر کسانی خوب باشد و به نظر کسانی بد. نه اینکه بعضی در تشخیص، خطا میکنند. اصلاً واقعیتش همین است، مثل سلیقههای شخصی نسبت به رنگها و یا چیزهای دیگر است که یکی رنگ خاصی را میپسندد و دیگری رنگ دیگر را و نمیشود گفت این اشتباه میکند یا آن، بلکه اصلاً واقعیت پسند، تابع شخص است. اخلاق گو اینکه اینقدر متغیر نیست، ولی به هرحال کمابیش تابع سلیقههای مردم است و لذا ممکن است یک جامعهای چیزی را خوب و جامعه دیگری بد بدانند. منظور از کسانی که میگویند خیر و شر اخلاقی «سابجکتیو» هست همین است که تابع شخص قضاوت کننده است. تعبیر عربی آن غالباً در اینجا «ذاتی» است در مقابل «موضوعی». جواب این سئوال هم داده شد، وقتی ما گفتیم مفاهیم اخلاقی از رابطه بین فعل و نتیجهاش به دست میآید، اینها ملاک واقعی دارد گو اینکه خود مفهوم ما بازاء عینی ندارد، یعنی خود خیر، یک چیز عینی نیست و به اصطلاح، عروضش ذهنی است، ولی موصوف خارجی دارد. منشاء انتزاع خارجی دارد. تابع نظر ما نیست. همانطور که علیت یک شئی برای شئی دیگر یک واقعیت خارجی است، گو اینکه مفهومش یک مفهومی است که در ذهن ما عارض میشود همینطور خیر و شر اخلاقی هم منشاء واقعی دارد یعنی کار خوب واقعاً منشاء کمالی برای نفس میشود. این یک امر واقعی است. بله آنهائی که گرایشهای پوزیتویستی دارند و اخلاق را همان آداب اجتماعی تلقی میکنند و میگویند طبعاً اخلاق را هم تابع نظر مردم میدانند و تابع سلیقهها. ولی ما که منشاء واقعی برای آن قائلیم در اینجا میگوئیم اخلاق، امر عینی است. البته نباید اشتباه شود منظور از اینکه میگوئیم امر عینی است این نیست که نفس کار خوب مثلاً راست گفتن عینیت دارد. زیرا همه میدانند که عینیت دارد. یا منظور این نیست که حال یا ملکه نفسانی، عینیت دارد. اینهم تابع این است که عینی را چه جور معنی کنیم. اگر عینی را به اصطلاح خودمان در مقابل وجود ذهنی معنی کنیم، بله اینها هم عینیت دارد. ملکهی نفسانی، امری عینی است، ولی غربیها گاهی عینی را به ماورای اجسام اطلاق میکنند و آنچه را که مربوط به نفس و ذهن است را یکجا ذهنی مینامند. با این اصطلاح، البته ملکات و حالات نفسانی، ذهنی هستند. یعنی نفسانی هستند. این تعبیر غلطی است که کار میبرند و یا از آن ترجمه غلطی میکنند. ولی منظور این است که اینها قائم به نفس هستند. بحث سر اینها نیست که آیا ملکهی نفسانی واقعیت نفسانی دارد و یا فعل اخلاقی یک امر عینی است که در خارج تحقق مییابد یا نه، اینها جای بحثی نیست. بحث، سر مفهوم خیر و شر یا فضیلت و رذیلت است که آیا فضیلت خودش هم یک نوع عینیتی دارد یا آنچه عینیت دارد فرضاً همان احسانی است که کسی به دیگری میکند و یا آن ملکهای که در نفس تحقق دارد؟ آنچه خیر و فضیلت مینامیم آیا خود این مفهوم هم در خارج مصداقی دارد صرف نظر از مصداق موضوعش یا نه؟ طبق نظر ما فضیلت و رذیلت امر خارجی و عینی است بهمان معنی که علیت و سائر معقولات ثانویه فلسفی خارجی است یعنی عروض مفهوم ذهنی است، ولی اتصافش خارجی. و به هر حال، امر اعتباری محض و تابع نظر و سلیقه نیست، خودش واقعیت دارد.
از جمله مسائل دیگری که مطرح شد این بود که ملاک خیر و شر چیست؟ که این را تفصیلاً مورد بررسی قرار دادیم و این مسألهای است از مسائل اساسی فلسفه اخلاق و متن فلسفه اخلاق است.
در پیرامون این مسأله، مسائل دیگری طرح میشود که از جمله آنها تأثیر نیت در خیر و شر اخلاقی است که تا چه اندازه مؤثر است؟ تنها مکتب کانت است که روی نیت، تکیه میکند. دیگران روی نیت تکیهای ندارند و این از نقاط مثبت این مکتب است منتهی اصلاً نیت، روح خیر و شر اخلاقی است، ولی آنطور که کانت گفته فقط نیت اطاعت عقل نیست و یا نیت احترام قانون، بلکه بالاترین نیتها، نیت تقرب الی الله است.
یکی دیگر از مسائلی که درباره فلسفه اخلاق مطرح میشود این است که آیا احکام اخلاقی دائرمدار مسئولیت است و یکی از عناصر قضایای اخلاقی مسأله مسئولیت است یا نه؟ این مفهوم در فرهنگها و فرهنگ ما هم اخیراً شائع شده و جزء عناوین مدح آمیزی است که در عبارات به کار میرود. یک مفهوم اخلاقی تلقی میشود، ولی در جائی ندیدهایم که بحث کافی در این زمینه شده باشد که این مسئولیت چیست که همه میگویند مسئول! مسئول! شخص مسئولیتدار! احساس مسئولیت! این چه جورچیزی است؟ منشأش چیست؟ از کجا پیدا میشود؟ شاید اولین کسی که راجع به مسئولیت به عنوان عنصری از نظریه اخلاقی بحث کرده یا در ضمن بحثهایش اشاره کرده بازهم کانت باشد هرچند اصل آن، مفهوم جدیدی نیست. سوابق زیادی دارد. به عنوان یک مفهوم اخلاقی شاید ابتدائش در کلمات کانت باشد. و کمابیش طبیعی هم هست، چون نظریهی کانت در فلسفه اخلاق این است که عقل امر میکند و الزام می کند به انجام دادن فعل اخلاقی. پس یک الزامی در کار است برای انسانهائی که مخاطب این الزام هستند، حالا یا انسانیت به طور کلی و یا افراد انسان در مقابل عقل مسئولند. چون الزام میکند پس دیگران مسئولند و موظفند که این حکم عقل را اطاعت کنند. ولی این مفهوم، مخصوص مکتب کانت نیست. مکتبهای دیگری که بعد از کانت پیدا شدند بعضی آنها بیشتر روی این عنوان تکیه نموده و دربارهی آن بحث کردهاند، از آن جمله کسانی که قائل به اصالت اجتماع هستند، گروهی از جامعه شناسان در بحثهای اخلاقی، روی مسئولیت اجتماعی تکیه میکنند و میگویند: فرد در مقابل جامعه، مسئول است؛ کما اینکه اساس نظریه اخلاقیشان را هم خواست جامعه تشکیل میدهد. ملاک خیر و شر اخلاقی را خواست جامعه میدانند. پس طبعاً مسئولیت هم درباره جامعه خواهد بود. یا مکتبهائی که اساس اخلاق را وجدان اخلاقی میدانند که خود کانت هم کمابیش از این مکتب، متأثر است ولی عین این حرف را نمیزند. وجدان اخلاقی را بیشتر «روسو» تکیه میکند. بعد هم کسانی قائل شدهاند، قبل از او هم گفته بودند. ولی به هر حال امروز در فرهنگ ماهم این مسأله رواج دارد. روی وجدان اخلاقی خیلی تکیه میشود و به عنوان یک امر مقدسی یاد میشود. چنین کسانی هم که قائل به وجدان اخلاقی هستند برای انسان، مسئولیتی در مقابل وجدانش قائلند.
میتوانیم بگوئیم تقریباً کلیهی مکتبهائی که قوام حکم اخلاقی را به امر و الزام میدانند در نظریهشان به صورتی صحبت از مسئولیت میشود. تا پای امر و الزام در کار نیاید جائی برای مسئولیت هم باز نمیشود. چون منظور از مسئولیت این است که شخصی در مقابل یک نیروئی یا در مقابل شخص دیگری مورد بازخواست قرار گیرد. از او سئوال شود که چرا این کار را کردی و چرا نکردی؟ شخصی که در چنین مقامی قرار میگیرد ودیگری میتواند از او بازخواست کند «مسئول» است. مسئول وسائل متضایفند. مسئول، بدون سائل نمیشود. کسی که مورد بازخواست قرار میگیرد باید یک بازخواست کنندهای وجود داشته باشد، المتضائفان متکافئان. پس هرجا مسئولیتی هست سئوال کنندهای هم هست آن کسی که سئوال میکند باید سئوالش مسبوق به یک دستوری باشد. اول باید بگوید: بکن، بعد بگوید چرا نکردی. پس جائی مسئولیت فرض میشود که قبلا امر و الزام و تکلیفی وجود داشته باشد. اگر تکلیفی نبود، مسئولیت هم معنائی نداشت. این مفهوم بقدری رواج پیدا کرده که گاهی گفته میشود که درک مسئولیت یک درک بدیهی است و اصلاً برای مسائل جهان بینی و اثبات وجود خدا و معاد و سایر چیزها هم از همین مفهوم کمک میگیرند. میگویند انسان بالوجدان درک میکند که مسئول است آن وقت این را دنبال میکنند که این مسئولیت در مقابل چه کسی است؟ انسانهای دیگر که چنین صلاحیتی ندارند پس خدائی است فوق جهان که ما در مقابل او مسئولیم. گاهی از اینجور بحثها هم میکنند یعنی آن قدر مسئولیت را روشن و بدیهی تلقی میکنند که میتواند پایهی بحثهای حتی اعتقادی قرار بگیرد. پس جا دارد ما درباره این مفهوم هم یک بررسی کنیم ببینیم آیا واقعاً یک مفهوم اخلاقی است؟ و ارتباط با اخلاق دارد یا نه؟ و حقیقتش چیست. و آیا انسان، مسئولیتی در باره کسی، یا وجدانش یا عقلش یا جامعه یا خدا دارد یا نه؟ و اگردارد ارتباطی هم با اخلاق دارد یا ندارد؟
با توجه به تفسیری که ما برای مفاهیم اخلاقی کردیم که قوام اخلاقی به امر و الزام و تکلیف و اینها نیست. واقعیاتی خارجی است، بنابراین مسئولیت هم که تابع امر و تکلیف است نمیتواند جزو عناصر اخلاق قرار بگیرد. وقتی ما گفتیم کار خوب، یعنی آن رفتاری که انسان را به کمال نهائیش نزدیک میکند و طبعاً باید به انگیزهی آن کمال هم انجام گیرد طبق بحثهائی که کردیم. اگر کاری به این انگیزه انجام گرفت ولو فرض نشود که در اینجا امر و تکلیفی هست، از ناحیه آمری، انشائی هست، مفهوم اخلاقی جای خودش را دارد و خیر اخلاقی متوقف نیست بر اینکه یک امری فرض کنیم. وقتی فهمیدیم که این کار با نتیجهی مطلوب انسان، رابطه مثبت دارد و با کمال نهائی انسان این خوب است و یا رابطه منفی دارد، موجب انحطاط و تنزل انسان از مقام عالی خودش میشود این میشود بد یا شر اخلاقی. نباید این کار را کرد. این «نباید و باید» مفهومی است که انتزاع میشود از این رابطه. طبق این نظر، مفهوم مسئولیت هر چه منشاء آن باشد از مقومات اخلاقی نیست. برخلاف آنچه «کانت» تصور کرده. این با توجه به تبیینی که ما درباره اخلاق کردیم روشن است. ولی حالا ببینیم اصلاً این مسئولیت چیست؟ و آیا واقعاً انسان، مسئولیتی دارد؟ و اگر دارد منشاء آن چیست؟ و در مقابل چه کسانی مسئول است؟
گاهی در نوشتهها و گفتههائی که به عنوان مسائل اسلامی مطرح میشود میگویند: انسان، سه جور مسئولیت دارد:
1- مسئولیت در مقابل وجدان خودش.
2- مسئولیت در مقابل اجتماع.
3- مسئولیت در مقابل خدا. و تقریباً از مسلمات تلقی میشود.
بدون شک، انسان در مقابل خدا، مسئولیت دارد، اما معنای مسئولیت در مقابل خدا این است که ما وقتی معتقد شدیم که همه چیز از اوست و مال اوست و به سوی اوست. هیچکس از خودش استقلالی ندارد و از جمله انسان، نعمتهائی که در اختیار انسان قرار می گیرد مال خودش نیست و نعمتهائی که در بدنش هست یا در روحش هست و یا خارج از وجودش هست، قوای روحی مال خود ما نیست. کیفیات نفسانی مال خود ما نیست قوای بدنی مال ما نیست چشم و گوش و اندامها مال ما نیست. همه مال خداست. نعمتهائی که در خارج ازماهم هست همینطور است. خانه و زندگی، زن و فرزند و... مال ما نیست. مال خداست. له مافی السموات ومافی الارض. (1) آن وقت تصرفی که ما در اینها میکنیم چون تصرف در مال دیگری است. پس طبعاً در مقابل او که مالک حقیقی هست مسئولیم. یعنی او حق دارد از ما سئوال کند که شما چرا این کار را کردی؟ چرا در جسمت اینگونه تصرف کردی؟ و چرا قوای فکریت را دراین راه بکار گرفتی؟ چرا درباره برادر مؤمنت بدگمان بودی؟ چرا قوای روحی خود را در این راه بکار گرفتی؟ چون ذهن و روح و... مال اوست او حق دارد سئوال کند و همینطور نعمتهای خارجی. چرا فلان چیز را از بین بردی؟ و...
پس بدون شک با اعتقاد به وجود خدا و اینکه خدا مالک همه چیز است حتی وجود ما و تمام آنچه در وجود ما و متعلق به ماست مفهوم مسئولیت جای خودش را باز میکند. در قرآن هم هست، ولتسئلن یومئذ عن النعیم. (2) وقفوهم انهم مسئولون (3) و سئوال یکی از معتقدات قطعی مسلمانان است که در روز قیامت از مردم سئوال خواهد شد. پس مسئولیت انسان براساس این مبنای اعتقادی است.
اگر خدا برای کسانی حقوقی، مالکیتی قائل شده باشد در پرتو مالکیت خدا و مسئولیتی که در مقابل خدا هست برای آنها هم نوعی مسئولیت تطفلی حاصل میشود. وقتی خدا برای اولیائش حقی بر مردم قائل شد آنها حق دارند که در باره آن حق خود از مردم مطالبه کنند، پس ما در مقابل آنها هم مسئولیم، ولی در واقع این مسئولیت مال خداست. اصالتاً در مقابل خدا مسئولیم، ولی چون خدا برای کسانی حقی قائل شده در شعاع آن مسئولیت الهی، مسئولیتی هم در مقابل چنین اشخاصی خواهیم داشت. ولی این چیزی جدا از مسئولیت خدا نیست. فرع آن است مثلاً خدا وقتی برای مردم «ولی» قرار میدهد که او را اطاعت کنند ما در مقابل ولی خدا مسئول خواهیم بود، روایت است که لتسئلن یومئذ عن النعیم یعنی عن ولایتنا. این به همین دلیل است. و شاید بعد از مسئولیت خدا این بزرگترین مسئولیتی باشد که انسان دارد، ولی به هر حال، مسئولیتی است در شعاع مسئولیت خدا، مستقل از او نیست. چون خدا قرار داده ما در مقابل آنها هم مسئولیم. یا فرض کنید مسئولیت انسان در مقابل پدر و مادر چون خدا امر فرموده ما مسئولیم. اگر خدا قرار نداده بود مسئولیتی ابتداء تحقق نمییافت. پس به این معنی ما میتوانیم یک مسئولیتی بر اساس اعتقاد و مالکیت و ربوبیت مطلقه الهی درک کنیم و بپذیریم و بسیار هم مهم است. اساس رفتار انسان را همین مسئولیتش در مقابل خدا تشکیل میدهد.
اما مسئولیت در مقابل اجتماع. این در واقع یک گرایش غیر اسلامی است. چون اینها قائلند به اینکه اصالت با اجتماع است و افراد در پرتو اجتماع، وجود پیدا میکنند و زندگیشان در پرتو اجتماع اداره می شود این است که برای اجتماع سائلیتی قائلند و خودشان را در مقابل اجتماع، مسئول میدانند. بینش الهی با چنین بیان و تفسیری چندان سازگار نیست. اولاً اجتماع به آن معنائی که بعضی جامعه شناسان گفتهاند اصالت ندارد. انسانهائی دیگر هستند مثل هر فردی البته افراد جامعه نسبت به همدیگر حقوقی دارند، و این حقوق از خداست و برای انسانهائی هم قرار داده و ما هم در سایه حقی که خدا در جامعه برای هر فردی قرار داده مسئولیم، اما در واقع مسئول خدائیم نه جامعه، میتوان به این صورت تفسیر کرد که ما میدانیم که در اسلام حقوقی برای جامعه قرار داده شده و هر فردی، موظف است علاوه بر اینکه به مصالح خودش میاندیشد، به مصالح دیگران هم فکر کند. از این جهت، دیگران هم بر او حقی دارند و در مقابل اینها به این صورت مسئول است. یعنی وظائفی دارد که نسبت به دیگران باید انجام دهد. حقوقی خدا برای آنها بردمه او قرار داده. به این صورت میشود مسئولیت اجتماعی را معنی کرد، ولی اساساً مسئولیتی در کنار مسئولیت خدا بطور مستقل در بینش توحیدی وجود ندارد. همه مسئولیتها به یک مسئولیت برمیگردد و همه عالم، مال خداست و همه مسئولیتها هم فقط در مقابل اوست. مسئولیتهای دیگر در صورتی صحیح و قابل قبول است که در طول و شعاع مسئولیت خدا قرار بگیرد. و در حقیقت آنها موضوع و مورد مسئولیتند نه سائل. یعنی انسان در برابر خدا مسئول است در مورد جامعه. که چرا نسبت به جامعه فلان رفتاری کرد یا نکرد. سائل حقیقی خداست.
اما مسئولیت در مقابل وجدان. قبلاً در بررسی نظریه اخلاقی روسو و طرفدارانش به این مسأله اشاره کردیم که آنچه بنام وجدان نامیده میشود یک حقیقت مستقلی نیست. به وجدان دو نوع کار نسبت داده میشود: یک درکهائی نسبت داده میشود. گفته میشود وجداناً من درک میکنم که چنین است، وجدان من میگوید باید این کار را بکنی. درکهای واقعی (نظری) یا عملی. البته بیشتر آنچه به وجدان اخلاقی نسبت داده میشود درکهای عملی است و وجدان میگوید باید این کار را کرد. فلان کار را نباید کرد. این یک سلسله درکها. یکی دیگر از مشخصات وجدان اخلاقی این است که انسان را در مقابل کارهای بد سرزنش میکند. البته بیاناتی ادبیانه و خیلی شیرین هم گاهی مطرح میکنند که وجدان، محکمهای است که قاضی و مجری حکم در درون انسان است، خیانت نمیکند، چیزی برایش مجهول نیست اشتباه نمیکند، خیلی بیانات دلپذیر و شیرینی هم هست. در آنجا عرض کردیم که یک واقعیت مستقلی به نام وجدان نمیتوانیم اثبات کنیم. آنچه از قبیل ادراکات به وجدان نسبت داده میشود ادراکات عقل است. ما دو جور مُدرِک در خودمان سراغ نداریم یکی به نام عقل که میگوید باید فلان کار را بکنی و یکی به نام وجدان. آنچه درک میکنیم که باید کرد همان عقل است که حکم میکند که باید این کار را بکنی. یک مبدئی در وجود ما هست که این ادراکات از آن ناشی میشود و این را، عقل مینامیم. پس آن چه از قبیل ادراکات به وجدان نسبت داده میشود همان ادراکات عقلی است و موجودی مستقل دیگر به نام وجدان که مُدرِک آنها باشد نمیتوانیم اثبات کنیم. اما مسأله محاکمه و سرزنش و عذاب وجدانی و شکنجه روحی و... گو اینکه از نظر ادبی و شعری خیلی زیبا و دلنشین است ولی حقیقتش این است که برای این هم ما یک مبدء مستقلی در نفس نمیتوانیم اثبات کنیم. اگر ما کاری را بد ندانیم (به هر دلیلی) وجدان ما را مؤاخذه نمیکند. مؤاخذاتی که ما به وجدان نسبت میدهیم در مواردی است که کاری را بد بدانیم و مرتکب شویم. گفتیم درک بدی مال عقل است نه وجدان. پس عقل، باید درک کند که کاری خوب است یا بد و یا شرع باید تعیین کند و یا آنهائی که خوب و بد را تابع اجتماع میدانند باید اجتماع بگوید خوب است یا بد. بعد از اینکه پذیرفتم که یک چیزی خوب است یا بد (یا در اثر حکم عقل و یا در اثر حکم شرع و یا در اثر پذیرش اجتماعی بنابر قول تابعین اصالت اجتماع) اگر عمل نکنیم آنجا که خوب است و یا عمل کنیم آنجا بد است، یک ضرر معنوی به خودمان زدهایم. پذیرفتن اینکه آن کار، خوب است معنایش این است که انجامش برای ما فضیلتی است، یک کمالی و ارزشی برای ما میآفریند. ما میبایست واجد ارزشی شویم و حقش این بود که اینجا راست بگوئیم و یک ارزش انسانی پیدا کنیم و به تعبیر ما نفس ما به کمالی برسد، به خدا نزدیک شود. حال، احساس میکنیم که چیزی از دست ما رفته. یک چیزی را میبایست واجد شویم و نشدیم، مثل اینکه یک ثروتی آمده بود تا در خانه و از دست دادیم. حال اگر کسی متوجه شود که یک ثروت هنگفتی بنا بود به دستش برسد و در اثر غفلت از دست داده، ناراحت میشود. یا اینکه کار بدی را مرتکب شدیم یعنی ارزشی را از دست دادیم نقصی را به خودمان وارد کردیم، حتی اگر کسی ارزشهای اخلاقی را تابع اعتبارات اجتماعی بداند وقتی یک کار بدی کرد حس میکند که یک ارزشی را که میبایست واجد شود از دست داده است. نمیخواهم بگویم عیناً ارزش اجتماعی است که دائر مدار درک دیگران باشد نه این برای خودش یک ارزشی قائل شده که اگر این کار را میکرد واجد این ارزش میشد و حالا که نکرده واجد نشده. و یا اگر نمیکرد ارزشی را داشت که الآن آن را از دست داده. خسارتی به او وارد شده به همان اندازه که معتقد به اهمیت آن ارزش باشد، به همان اندازه ناراحت میشود. بستگی دارد به آن ایمانی که به آن ارزش داشته و مبدئی که آن ایمان را در او به وجود آورده است اگر اجتماعی است تابع اهمیتی است که اجتماع برای آن ارزش قائل است. اگر عقل بود بستگی دارد به اینکه این عقل تا چه اندازه بالغ بوده و خوبی این کار را ادراک کرده است؟ و لذا مردم در انجام کارهای بد، یکسان ناراحت نمیشوند، کسانی ممکن است بزرگترین جنایات را مرتکب شوند و ناراحت هم نشوند و کسانی ممکن است در آنچه همهی مردم بد میدانند کمی ناراحت شوند، ولی امور اختلافی را ناراحت نمیشوند. آنهائی که اعتقاد دینی قوی دارند در مخالفتهای شرع ناراحت میشوند. باز آنهم به حساب مراتب ایمان فرق میکند. پس یک قوه خاصی در همه انسانها باشد که دادگاهی دارد و محاکمهای میکند و... غیر همان ملکات نفسانی خود شخص، قابل اثبات نیست. کسی که ملکهی تقوی دارد، اگر چیزی که خلاف شرع باشد از او سر بزند نفس احساس میکند که آلوده شده و ناراحت میشود اما آنها که این ملکه تقوی را ندارند ده گناه هم میکنند ناراحت نمیشوند گاهی خوشحال هم هستند. چه بسا کسانی که با زحمات زیادی مقدمات گناهی را فراهم میکنند و خیلی خوشحالند که این وسیله برایشان فراهم شد. «واذا بشرت بهاخرجت الیها اسعی» وقتی نوید به من دادند که تو میتوانی این گناه را انجام دهی با تلاش رفتم سراغ آن. بله بعداً ممکن است که وقتی آن غریزه آرام گرفت انسان سرعقل آید و به همان اندازه که بدی آن کار را معتقد است و مرتبه ایمانش اقتضاء میکند، به همان اندازه ناراحت شود. اولیاء خدا از ترک اولی و از غفلت کوچکی خیلی ناراحت میشوند، حضرت داوود در اثر گفتن یک کلمهای که اولی بود که نگوید، چهل شبانه روز گریه کرد. این نیرو در امثال ما وجود ندارد. پس بستگی دارد به ایمان و مرتبه آن و ملکات نفسانی. که وقتی مرتکب شد احساس کند که چقدر ضرر کرده است.به عنوان تشبیه معقول به محسوس. اگر یک بچهای یک دانه برلیانی در دستش باشد و این را گم کند چقدر ناراحت میشود؟ به همان اندازهای که یک تکه بلور گم کند. چون فرقی بین آنها نمیبیند. ناراحت میشود از این که یک اسباب بازی را از دست داده اما یک کسی که قیمتش را میداند چقدر ناراحت میشود؟ به همان اندازه که قیمت آن را میداند آیا اینجا در درون انسان محکمهای تشکیل شده و آن بچه را یک اندازهای کتک زده و شخص ثروتمند را یک کتک بیشتر؟ نه این خاصیت روانی انسان است که هروقت احساس کرد که ضرری به او خورده به آن اندازه که معتقد است ضرر خورده ناراحت میشود. و یا نفعی از دستش رفته که میتوانست آن را واجد شود و نشده. پس یک دستگاه و یک نیروی مستقل و دادگاهی و شکنجه و... این حرفها نیست. اشخاصی هستند که وقتی ثروتشان را از دست دادهاند دیوانه شدهاند. میگویند اگر وجدان شکنجه کننده نیست پس چطور آن کسی که هیروشیما را بمباران کرد در اثر عذاب درونی دیوانه شد؟ خوب برای اینکه او درک کرده که ضرری کرده است. کسانی هم هستند که سرمایهشان را که از دست میدهند دیوانه میشوند. هیچ فرقی در این جهت بین کسی که سرمایهاش را از دست میدهد و دیوانه میشود، با کسیکه کار بدی میکند و دیوانه میشود، نیست. فرقش در این است که او چه اندازه ارزش برای آن قائل است و آن هم تابع درکش هست، بستگی دارد به عواملی که موجب درک او شده که چه بوده و چه اندازه در او یقین ایجاد کرده. خوب میبینیم صدام ملعون این همه دارد میکشد و هیچ ناراحت هم نمیشود، گو اینکه همه اینها خودش دیوانگی است؛ ولی چیزی که روان پزشکان آن را دیوانگی بگویند نیست. یزید، آن همه جنایت کرد و دیوانه هم نشد. پس اینطور نیست که یک نیروی مستقل خاصی در روح هرکسی باشد و موقع کار بد او را شکنجه دهد. این پشیمانی در اثر اعتقاد به اینکه خسارتی متوجه او شده و یا نفعی از دستش رفته برای او حاصل شده است. بنابراین، یک نیروی مستقلی به نام وجدان اخلاقی نمیتوانیم اثبات کنیم یا دست کم باید بگویم که بنده از کسانی هستم که وجدان اخلاقی ندارم.
طبعاً دیگر مسئولیت در مقابل وجدان هم معنی ندارد. وقتی خود وجدانی نبود مسئولیت وجدانی یعنی چه؟ معنایش همین است که ناراحت میشوم یعنی آدمیزاد طوری است که وقتی پذیرفته که چیزی خوب است و دارای ارزشی (مادی یا معنوی) است وقتی از دستش میرود ناراحت میشود. اما این چیزی بنام مسئولیت وسائل و محکمهای نیست.
پس نتیجه اینکه مفهوم مسئولیت در بینش توحیدی فقط در مقابل خدا اصالت دارد. ما یک مسئولیت واقعی بیشتر نداریم آنهم در مقابل خداست و این هم برخاسته از جهان بینی ماست نه مفهومی است اخلاقی. لازمهی بینش توحیدی و الهی چنین چیزی است. پس حقیقت مسئولیت در مقابل خداست، بقیهی مسئولیتها در شعاع مسئولیت خدا شکل میگیرد. استقلالی ندارد. و ربطی هم به مسئله اخلاق ندارد. بله به این معنی ربط دارد که اخلاق از آن جهتی که ارزشهائی است، کسیکه به این ارزشها معتقد است وقتی آنها را از دست میدهد ناراحت میشود کانه یک نیروی درونی او را وادار می کند که برود آنها را کسب کند و یا وقتی کسب نمیکند او را نکوهش میکند، اما کانه. نه انه.
دنباله مسأله مسئولیت مسأله مجازات مطرح میشود. وقتی تکلیف بود دنبال آن مسئولیت به وجود میآید شخص مکلف درمقابل تکلیف کننده، مسئول است؛ وقتی نکرد میگوید چرا؟ وقتی گفت چرا نکردی؟ بگوید دلم نخواست. اگر همین باشد، منشاء اثری نمیشود؛ مسئولیت وقتی مطرح میشود که دنبالش اثری بر آن مترتب شود؛ اگر بتواند جواب صحیح بدهد، یک اثری داشته باشد و اگر نتوانست اثر دیگری داشته باشد، یعنی دنبال مسئولیت باید کیفر و پاداش مطرح شود. البته این نظام، وقتی با بینش فلسفی دقت شود یك نظام اعتباری است. یعنی خود تکلیف، ایجاد یک امر اعتباری است. بعد هم که میگوید چرا نکردی این هم دنبال همین امر اعتباری است. چرا امری را که من کردم انجام ندادی. بعد هم که انجام نداده او حق دارد کیفری بر آن تعیین کند و در جهت مثبتش پاداشی مقرر سازد. خوب این هم اعتباری است مثل اینکه پدری به بچهاش میگوید: اگر امروز مشقت را بنویسی، فلان اسباب بازی را برایت میخرم و اگر ننویسی آن اسباب بازی راهم از تو میگیرم. تکلیفی است و جزائی و سئوالی. همه قراردادی است. یک رابطه تکوینی و حقیقی نیست. پس هرجا صحبت از امر و تکلیف و مسئولیت و... هست مفاهیمی است اعتباری. طبع این مفاهیم طبع قرارداد و وضع و تشریع و قانون است، ولی ممکن است که این قراردادها بر اساس یک واقعیتهایی باشد همانطور که در مورد امر اخلاقی گفتیم که حکایت از واقعیتی میکند. مسئولیتی هم که به دنبال چنین امری پدید میآید و نتیجهای که بر آن مترتب میشود، اینها هم امور واقعی است تنها یک اعتبار و صرف قرارداد نیست، یعنی همان تأثیر واقعی که در نفس انسان بخشیده و در عالم دیگری به صورت نعمتهای اخروی یا عذاب، ظهور پیدا میکند.
پس گو اینکه لسان تکلیف و مسئولیت و مجازات، لسان اعتبار است، اما مبتنی بر حقائق نفس الامری است، رابطه علیت و معلولیتی است که بین اینها وجود دارد. در آیات و روایات غالباً لسان همین لسان قراردادی است. جزیناهم (4). لهم اجرغیرممنون (5) و امثال اینها ولی در آیاتی هم اشاره هست که اینها واقعیاتی دارد که در بحث معارف هم اشاره کردهایم که ثواب و عقاب اخروی در واقع نتیجه اعمالی است که انسان انجام میدهد، منتهی طبق یک نظامی است که ما با آن آشنا نیستیم. رابطهای است بین دنیا و آخرت که اعمال این دنیا حقیقتاً آن نتائج را به دنبال خواهد داشت. بین اینها یک رابطه تکوینی است.
پس جزاء هم به این معنی قابل قبول است که تکالیف الهی ثواب و عقاب به همراه خواهد داشت.
پینوشت:
1. بقره / 253.
2. تکاثر / 8.
3. صافات / 23.
4. سبأ/ 17.
5. انشقاق/ 25.
مصباح، محمدتقی؛ (1393)، فلسفه اخلاق، تهران: اطلاعات، چاپ نهم