برگردان: حمیدرضا و آرزو افلاطونی
تفکر، بیش از اشکال عمل، دارای راهبرد و تاکتیک است. برای تفکر کاملاً محض دربارهی شهرها و یافتن جایی برای آن، یکی از چیزهای عمده، دانستن نوع مسئله شهرهاست، زیرا به همهی مسائل نمیتوان به یک روش اندیشید. راههایی که تفکر را سودمند میکند و در یافتن حقیقت یاری میرساند، به این که ترجیح میدهیم چگونه به موضوعی فکر کنیم، بستگی ندارد، بلکه به ماهیت ذاتی خود موضوع وابسته است.
در میان بسیاری از تغییرات انقلابی این قرن، شاید تغییرات روشهای ذهنیای که میتوانیم برای کندوکاو جهان به کار ببریم، از همه عمیقترند. منظور من مغزهای جدید مکانیکی نیست، بلکه روشهای تحلیل و اکتشافی است که از مغزهای انسانی به دست آمده است: راهبردهای جدید برای تفکر، اینها به طور عمده به عنوان روشهای علم، توسعه یافتهاند. اما بیداری ذهنی و جسارت فکری که آنها بروز میدهند به تدریج شروع به اثرگذاری بر انواع دیگر تحقیق نیز میکند. معماهایی که زمانی بدون توجیه بروز میکرد، بیشتر مستعد برخورد و وارسی شد. دیگر، ماهیت بعضی معماها آنگونه که زمانی به نظر میرسید، نیست.
برای درک و فهم این که تغییر و دگرگونی در راهبردهای تفکر چه ارتباطی به شهرها دارند، لازم است اندکی تاریخ تفکر علمی را بشناسیم. یکی از خلاصههای عالی و توضیحی این تاریخ، در مقالهای دربارهی علم و پیچیدگی است، که در گزارش سالانهی بنیاد راکفلر به سال 1958 درج شده است و آقای دکتر وارن ویور (1) به هنگام بازنشستگی به عنوان معاون بنیاد در علوم طبیعی و پزشکی، آن را نوشته است. من به طور مفصل از این مقاله نقل خواهم کرد، زیرا آنچه دکتر ویور میگوید ارتباط صریحی با فکر کردن دربارهی شهرها دارد. گفتههای او، به طور غیرمستقیم، درواقع جمع بندی تاریخ فکری برنامه ریزی شهری است.
دکتر ویور سه مرحلهی تکامل تاریخ اندیشهی علمی را فهرست میکند: 1- توانایی مواجهه با مسائل ساده؛ 2- توانایی مواجهه با مسائل پیچیدهی ناسازمند؛ (2) و 3- توانایی مواجهه با مسائل پیچیدهی سازمند. (3)
مسائل ساده، مسائلی هستند که دارای دو عاملاند که در رفتارشان مستقیم، با یکدیگر مرتبطند- دو متغیر - و دکتر ویور اشاره میکند که این مسائل ساده، اولین نوع از مسائلی است که علم یورش به آن را آموخت:
به سخن کلی، ممکن است بگویند که قرون هفدهم، هجدهم و نوزدهم دورانی را شکل دادند که علم فیزیک یاد گرفت چگونه مسائل دو متیغره را تحلیل کند. طی این سه قرن، علم، فنون تجربی و تحلیلی را برای حل مسائلی که یک کمیت، - مثل فشار گاز- اساساً به کمیت ثانوی - مثل، حجم گاز- وابسته میشود، توسعه داد. خصلت اصلی این مسائل در این حقیقت نهفته است که ... رفتار کمیت اول را میتوان تا درجه سودمندی، با صراحت از طریق توجه به وابستگی صرف آن به کمیت دوم و نادیده انگاشتن تاثیر کم سایر عوامل، توضیح داد.
این مسائل دو - متغیره اساساً از حیث ساخت سادهاند... و سادگی شرط ضروری پیشرفت در آن مرحله از تکامل علم است.
علاوه بر آن، پیشرفت گستردهای که در تئوریها و آزمایشات علوم فیزیکی بر پایه این خصلت اساساً ساده حاصل شد... نوعی علم دو متغیرهای بود که طی دورهای تا سال 1900 میلادی، پایهی تئوریهای نور، صدا، گرما، الکتریسیته... را بنیان نهاد و تلفن و رادیو، اتومبیل و هواپیما، عکاسی و تصویر متحرک، توربین و موتور دیزل و کارخانه مدرن نیروی برق آبی را برای ما به ارمغان آورد.
روش دوم تحلیل مسائل که از طریق علوم فیزیکی توسعه یافت، تا قبل از سال 1900 وجود نداشت.
[دکتر ویور این گونه ادامه میدهد] بعضی از اذهان خلاق، به جای مطالعهی مسائلی که با دو متغیر یا حداکثر سه یا چهار متغیر درگیر بود، به مسائلی پرداختند که تعداد متغیرهای آن بی نهایت بود. و میگفتند: «بگذارید روشهای تحلیلیای را بسط دهیم که بتواند با میلیاردها متغیر مواجه شود». به عبارت دیگر، دانشمندان علوم فیزیکی (که اغلب به همراه ریاضی دانها، پیشتازند) فنون قدرتمند تئوری احتمالات و مکانیک آماری را بسط دادند تا بتوانند آنچه که ما آن را مسائل پیچیده ناسازمند مینامیم، حل کنند.
ابتدا به منظور درک ویژگی ایده، تصویر سادهای را در نظر بگیرید. دینامیک کلاسیک قرن نوزدهم برای تحلیل و پیش بینی حرکت یک گوی بیلیارد، آنگونه که روی میز بیلیارد حرکت میکند، بسیار مناسب بود... و شخص میتوانست، با افزایش تعجب انگیز دشواری آن، حرکت دو یا حتی سه گوی روی میز بیلیارد را تحلیل کند. اما به محض آن که کسی بخواهد حرکت ده یا پانزده گوی را در آن واحد روی میز، تحلیل کند، مسئله غیرقابل حل میشود؛ نه به خاطر وجود اشکال تئوریک، بلکه دقیقاً به علت سختی، کار رویارویی در حالت تفصیلی خاصی با چنان متغیرهای فراوانی، غیرعملی میشود.
با این وجود، میز بیلیارد بسیار بزرگی را با میلیونها گوی تصور کنید که بر روی سطح میز حرکت میکنند... شگفتی بزرگ آنست که مسئله در این حالت سادهتر میشود: روشهای مکانیک آماری اینک قابل استفادهاند. مطمئن باشید هیچ کس نمیتواند مسیر تاریخ تفصیلی یک گوی خاص را دنبال کند. اما مسائل مهمی مانند این میتواند، با دقت مفید، پاسخ داشته باشد. به طور متوسط چند گوی در هر ثانیه به قطعهی معینی از نرده میخورد؟ به طور متوسط یک گوی قبل از آنکه گویهای دیگری به آن بخورند، تا کجا حرکت میکند؟... کلمهی «ناسازمند» برای میز بیلیارد بسیار بزرگ با گویهای فراوان [قابل اطلاق] است... . زیرا گویها در موقعیت و حرکاتشان، به شکل درهم و برهم توزیع میشوند... اما با وجود این رفتار درهم و برهم یا ناشناختهی همهی متغیرهای منفرد، به عنوان یک کل به این دلیل که دارای خصلتهای متوسط معین است، نظامی به سامان و قابل تحلیل است.
طیف بسیار گستردهای از تجربهها، زیر عنوان پیچیدگی ناسازمند جای میگیرند... این مفهوم با دقت کاملاً سودمند در تجربهی یک مرکز بزرگ تلفن به کار میرود، و متوسط تواتر مکالمات و احتمال تداخل تماسهای یک شماره را پیش بینی میکند... [با استفاده از این مفهوم] پایداری مالی یک شرکت اعتباری پر جنب و جوش امکان پذیر است... حرکت اتمهایی که ماده را شکل میدهد، هم چنین، حرکتهای ستارگانی که کیهان را شکل میدهند، همه زیر طیف این فنون جدید قرار میگیرند. قوانین اساسی وراثت با آن تحلیل میشود. قوانین ترمودینامیک که تمایل اصلی و گریز ناپذیر همهی نظامهای فیزیکی را توضیح میدهد، از ملاحظات آماری سرچشمه میگیرد. کل ساختار فیزیک مدرن... بر این مفاهیم آماری استوار است. در حقیقت، اینک معلوم شده است که مسئلهی کلی تأمین دلیل و راهی که دانش میتواند از آن به دست آید، به همین اندیشهها بستگی دارد... ما نیز به این تشخیص رسیدهایم که تئوری ارتباط و تئوری اطلاعات، مانند هم به ایدههای آماری اتکاء دارد. بنابراین مسلم است که ایدههای احتمالات برای خود تئوری دانش نیز واجد اهمیتی اساسیاند.
با این وجود، به هیچ وجه همهی مسائل قابل تحقیق با این روش تحلیل نمیشود. علوم زیستی، مانند زیست شناسی و پزشکی، همانطور که دکتر ویور اشاره میکند، نمیتوانستند با این روش تحلیل شوند. این علوم، شواهد فراوانی تهیه کردهاند؛ اما به طور کلی هنوز با آنچه دکتر ویور آن را مراحل اولیه اجرای تحلیل مینامند، مرتبط هستند؛ آنها با گردآوری، توصیف، طبقه بندی و مشاهده آثار به ظاهر مرتبط سرو کار دارند. در طی این مرحلهی آغازین، میان چیزهای بسیار مفیدی که فرا گرفته شده، یکی آن بود که علوم زیستی نه با مسائل ساده سروکار دارند و نه مسائل پیچیدهی ناسازمند؛ دکتر ویور میگوید که، آنها ذاتاً مبین نوع دیگری از مسئلهاند؛ نوعی مسئله که روشهای برخورد با آن تا همین اواخر، تا سال 1932، خیلی عقب مانده بود.
دکتر ویور این شکاف را چنین توصیف میکند:
شخص به بیش ساده سازی اغوا میشود و میگوید که روش شناسی علمی از افراط به تفریط رفته... و حوزهی عظیم میانی آن را بدون لمس رها کرده است. علاوه بر آن، اهمیت این حوزهی میانی به آن بستگی ندارد که تعداد متغیرهای درگیر، متوسط است- بزرگ در مقایسه با دو متغیره، اما کوچک در مقایسه با تعداد اتمهای مقدار کمی نمک -جدا از تعداد متغیرها، بیشترین اهمیت این حوزه آنست که این متغیرها دارای ارتباط درونیاند... این مسائل، در تقابل با شرایط ناسازمندی که آمار میتوانست بر آن غلبه کند، مبین ویژگی اساسی سازمان است. بنابراین ما به این گروه از مسایل با نام پیچیدگی سازمند رجوع خواهیم کرد.
چه چیزی موجب باز شدن گل علف خر (4) میشود؟ چرا آب نمک تشنگی را برطرف نمیکند؟ در چارچوب بیوشیمی چه توضیحی برای پیری وجود دارد؟... ژن چیست، و چگونه ترکیب اصلی ژنتیکی یک ارگانیسم زنده، فی نفسه در ویژگیهای رشد یافتهی بزرگسالان بروز میکند؟...
همهی این مسائل به یقین پیچیدهاند. اما مسائل پیچیدهی ناسازمند نیستند، تا روشهای آماری، کلید حل آنها باشد. همهی آنها مسائلیاند که با تعداد عوامل قابل شمارش، در یک کلیت ارگانیک مرتبط با هم، به طور همزمان با یکدیگر در گیرند.
در سال 1932، وقتی علوم زیستی دقیقاً در آستانه توسعه روشهای تحلیلی موثر برای حل پیچیدگی سازمند بود، دچار تردید شد. دکتر ویور به ما میگوید، که اگر علوم زیستی میتوانست در حال چنین مسائلی گامی اساسی بردارد، «ممکن بود فرصتهای بسط این فنون جدید را، فقط با کمک قیاس یاری بخشی در حوزههای وسیع علوم رفتاری و اجتماعی، داشته باشد».
یک چهارم قرن پس از آن، علوم زیستی به راستی پیشرفت عظیم و تابناکی کرد. این علوم با سرعت فوق العاده، از کمیت فوق العادهای که دانش تاکنون مخفی کرده بود، انباشته شد. در ضمن دستاوردهای گستردهای در تئوری و رویه - که برای حل سئوالهای جدید و برای نشان دادن این که تنها شروعی برای دانستن آنچه باید دانست، کافی است- به دست آوردهاند.اما این پیشرفت فقط به این علت ممکن گردیده است که علوم زیستی به عنوان مسائلی برخوردار از پیچیدگی سازمند شناخته میشدند و به طرقی که برای درک آن نوع مسئله مناسب است، پنداشته و مورد توجه قرار میگرفتند.
پیشرفت اخیر علوم زیستی حرفهای بسیار مهمی دربارهی سایر مسائل پیچیده سازمند به ما میگوید. به ما میگوید که این نوع مسائل نیز قابل تحلیلاند- اینکه به جای آن که آنها را آن گونه که دکتر ویور نوشت «به طریقی تاریک و دلهره آور، غیرمنطقی بپنداریم-، چیزی قابل فهم بدانیم.
حال اجازه دهید ببینیم این روش در مورد شهرها چه میکند.
شهرها مانند علوم زیستی پیچیده و سازمندند. آنها نشانگر «شرایطی هستند که نیم دو جین یا حتی چندین دو جین کمیت در آن، به طور همزمان و از راههای ظریف و متفاوت، دارای پیوند متقابلاند». شهرها، بازهم مانند علوم زیستی، نشاندهندهی یک مسئلهی پیچیده در مجموعهی سازمند نیستند، که اگر فهمیده میشد قادر به توضیح همه چیز بودیم، آنها را میتوان مثل علوم زیستی، به شکل مسائل مشابه یا قطعاتی که با یکدیگر مرتبطاند، مورد تحلیل قرار داد. متغیرها فراوانند، اما درهم و برهم و آشفته نیستند؛ «آنها در قالب یک کلیت ارگانیک به هم مرتبطاند».
دوباره مانند یک تصویر، مسائل یک پارک محلهای شهر را در نظر آورید. هر عامل منفردی دربارهی پارک، مانند یک مارماهی، لیز است؛ که میتواند بسته به اینکه عوامل دیگر چگونه بر آن عمل میکنند و او چگونه در مقابل آنها واکنش نشان میدهد، بالقوه به معنی بسیاری چیزها باشد. اینکه پارک تا چه اندازه استفاده میشود، تا حدی بستگی به طرح خود پارک دارد. اما حتی این تاثیر نسبی طرح پارک بر استفادهی از پارک، به نوبهی خود، به کسی که برای استفاده از پارک در اطراف آنست و زمان آن بستگی دارد. این نیز به نوبهی خود به کاربریهای شهر خارج از پارک، بستگی دارد. علاوه بر آن، تأثیر این کاربریها بر پارک، فقط تا حدی موضوعی مربوط به چگونگی تأثیر مستقلانه هر یک بر پارک است؛ [این موضوع] همچنین موضوعی مربوط به چگونگی تأثیر آنها بر پارک در پیوند با دیگر عوامل است، زیرا ترکیبهای معین، محرک درجهی تاثیر هر یک از اجزا است. به نوبهی خود، این کاربریهای شهری نزدیک پارک و ترکیبات آنها، هنوز به عوامل دیگری مانند آمیختگی سن ساختمانها، اندازهی بلوکهای مجاور، و مانند آن، از جمله حضور خود پارک، به عنوان کاربری مشترک و وحدت بخش در بستر آن، بستگی دارد. افزایش قابل ملاحظهی اندازهی پارک، یا هر تغییری در طرح آن به طریقی میتواند به جای ایجاد وحدت و آمیختگی میان آنها و همهی قطعات دیگر، کاربرها را از خیابان کنار آن جدا و متفرق کند. مجموعههای جدید موثر، در پارک و پیرامون آن، به بازی درمی آیند. این مسئله با مسئلهی سادهی نسبت فضای باز به نسبت جمعیت تفاوت زیادی دارد؛ امید به اینکه مسئلهی سادهای باشد یا تلاش برای تبدیل آن به مسئلهای سادهتر، فایدهای ندارد، زیرا در زندگی واقعی مسئلهی سادهتر وجود ندارد. مهم نیست که تلاش دارید چه کنید، یک پارک شهری مانند یک مسئلهی پیچیدهی سازمند عمل میکند، و آن چیزیست که هست. این حقیقت همهی بخشها، یا ویژگیهای دیگر شهرهاست. اگر روابط درونی عوامل فراوان آنها پیچیدهاند، در رابطه با راههایی که این عوامل برهمدیگر اثر میگذارند، هیچ چیز تصادفی غیرواقعی وجود ندارد.
علاوه بر آن، در بخشهایی از شهرها که از جهاتی خوب و در مواردی (اغلب) بدکار میکند، بدون در نظر گرفتن آن به عنوان مسئلهی پیچیدهی سازمند، حتی قادر به تحلیل محاسن و معایب، تشخیص مشکل یا بررسی دگرگونیهای مفید نیستیم. چند تصویر ساده شده را در نظر بگیرید؛ امکان دارد خیابانی برای نظارت بر کودکان و ایجاد یک زندگی عمومی عادی و ساده، به صورتی عالی عمل کند، اما عملکرد آن برای حل مسائل دیگر اسفناک باشد، زیرا در رابطه با بافتن خود به اجتماع بزرگتر، ناتوان بوده است؛ اجتماعی که به نوبهی خود به خاطر وجود مجموعه عوامل دیگر میتواند وجود داشته باشد یا نباشد. یا خیابانی ممکن است، فی نفسه، از مصالح فیزیکی عالی برای ایجاد تنوع و طرح فیزیکی قابل قبول برای غلبهی اتفاقی بر فضاهای عمومی برخوردار باشد، ولی به خاطر مجاورت آن با یک مرز مرده آن قدر خالی از زندگی باشد که حتی ساکنان آن ترسیده و آن را متروک کرده باشند. یا خیابانی ممکن است از کمترین امکان بنیادین برای عملی کردن شایستگیهای خود برخوردار نباشد، اما از حیث جغرافیایی چنان عالی به منطقهای کارا و سرزنده پیوند خورده باشد که شرایط، برای نگهداشت جاذبهی کاربری و کارایی کافی به آن، کافی باشد. ممکن است ما آرزومند تحلیل سادهتر همه منظوره، و راه حلهای سادهتر، جادویی و همه منظوره باشیم، اما امید نمیتواند این مسایل را به موضوعاتی سادهتر از مجموعهی سازمند بدل کند، مهم هم نیست که تا چه حد برای فرار از واقعیات ادارهی آن به مثابه چیزی متفاوت، تلاش کنید.
چرا شهرها، همهی این مدت، به عنوان مسئلهی پیچیدهی سازمند تشخیص، درک و بررسی نشده بودهاند؟ اگر عدهای که با علوم زیستی سروکار داشتند، قادر بودند مسایل دشوار خود را به مثابه مسئلهی پیچیدهی سازمند تعریف کنند، چرا عدهای که به طور حرفهای با شهرها سروکار داشتند، نتوانستند نوع مسئلهای را که [پیش رو] داشتند، تشخیص دهند؟
تاریخ اندیشهی مدرن دربارهی شهرها، متأسفانه با تاریخ اندیشهی مدرن دربارهی علوم زیستی تفاوت زیادی دارد. نظریه پردازان برنامه ریزی شهری متعارف مدرن به طور مکرر شهرها را با مسائل ساده و پیچیدهی ناسازمند اشتباه گرفته، تلاش کردهاند به همین ترتیب آن را تحلیل و با آن برخورد کنند. شکی در این نیست که این تقلید از علوم فیزیکی آگاهانه نبوده است.
احتمالاً، براساس فرضیاتی که پشت اکثر اندیشههاست، از مخزن عمومی مواج هاگهای فکری (5) که در آن دوران پخش شده بود، سرچشمه گرفتهاند. به هر حال، من فکر میکنم این استفادهی نابه جا میتوانست به راحتی اتفاق نیفتد و یقیناً آنگونه که بود، بدون بی توجهی عظیم به خود موضوع مطروحه - یعنی شهرها - نباید همیشگی و جاودانه میشد. این استفادههای نابه جا راه ما را سد میکنند؛ آنها را باید در زیر نور بیرون کشید و به عنوان راهبردهای غیرعملی اندیشه، شناسایی کرد و سپس دور انداخت.
سرآغاز این اندیشه در اواخر قرن نوزدهم در تئوری برنامه ریزی باغ شهر شکل گرفت. ابنزر هاوارد قضیهی برنامه ریزی شهر را بیشتر همچون دانشمند علوم فیزیکی قرن نوزدهم در قالب مسئلهی ساده دو - متغیره تحلیل میکند. دو متغیر اصلی در مفهوم برنامه ریزی باغ شهر، کمیت خانه سازی (یا جمعیت) و میزان شغل است. تصور میشود که این دو متغیر به سادگی و به طور مستقیم، در شکل یک نظام نسبتاً بسته، با یکدیگر مرتبطاند. خانه سازی به نوبه خود دارای متغیرهای فرعی بود که با آن در شکلی به یک اندازه مستقیم، ساده و متقابلاً مستقل مرتبطاند: زمینهای بازی، فضای باز، مدارس، مرکز تجمع، تدارکات و خدمات همسان. شهر به مثابه یک کل، بار دیگر، به عنوان یکی از دو متغیر، در رابطهی مستقیم، ساده و کمربند سبز - شهر تصور میشد. به عنوان نظامی از نظم، این همهی آن چیزی است که بود. و بر اساس این پایهی سادهی روابط دو - متغیره، کل تئوری شهرهای خودکفا (6) به مثابه ابزار باز توزیع جمعیتی شهرها و (بطور امیدبخش) دست یابی به برنامه ریزی منطقهای بوجود آمد.
هر آنچه از این طرح برای شهرکهای مجزا گفته شده باشد، چنین سیستمهای سادهای از مناسبات دو متغیره نمیتوانست در شهرهای بزرگ دیده شود و هرگز دیده نمیشود. چنین سیستمهایی را در شهرکها نیز، همین که در مدار یک متروپلیتن با کثرتی از انتخابها و پیچیدگیهای کاربری - متعامل محاصره شد، نمیتوان تشخیص داد. اما با وجود این حقیقت، تئوری برنامه ریزی مصرانه این سیستم دو - متغیره تفکر و تحلیلی را برای شهرهای بزرگ به کار گرفته است؛ و تا امروز برنامه ریزان و خانه سازان شهر اعتقاد دارند که وقتی تلاش میکنند محلات شهر - بزرگ را با انواع سیستمهای دو متغیره، با نسبتهای یک کاربری (مانند فضای باز) که مستقیم به طور ساده به نسبت چیز دیگری (مثل جمعیت) وابسته است، شکل و دوباره شکل دهند، صاحب قطعهی نفیس حقیقات درباره نوع مسئلهای که با آن سروکار دارند، هستند.
مطمئناً در حالیکه برنامه ریزان فرض میکردند که شهرها دارای مسائل کاملاً سادهای هستند، نظریه پردازان برنامه ریزی و برنامه ریزان قادر نبودند چشم خود را بر این حقیقت ببندند که شهرهای واقعی، آنگونه نیستند. اما آنها به روش سنتی متوجه این بودند که مسائل پیچیدهی سازمند همواره مورد بی اعتنایی (یا بی توجهی) بوده است. گویی این معماها به گفتهی دکتر ویور، «به طریقی نسبتاً تاریک و نگران کننده، غیرواقعی (7) بودند.»
در اواخر دهه 1920 در اروپا، و در دههی 1930 در آمریکا، تئوری برنامه ریزی شهری شروع به جذب اندیشههای جدید دربارهی تئوری احتمالات، که علم فیزیک آن را بسط داده بود، کرد. برنامه ریزان چنان آغاز به تقلید و کار بست این تحلیلها کردند که گویی شهرها خود مسئلهی پیچیده ناسازمندند، و صرفاً از طریق تحلیل آماری قابل درک، با کاربست ریاضیات احتمالات قابل پیش بینی، و با تبدیل آن به گروههای متوسط، قابل مدیریت میشوند.
این مفهوم از شهر به مثابه مجموعهای از کشوهای مجزای یک گنجه، در عمل، به خوبی با چشمانداز شهرتابناک لوکوربوزیه تناسب داشت، زیرا این چشمانداز نسخهی عمودی و متمرکزتر باغ شهر دو - متغیره است. اگرچه برخورد خود لوکوربوزیه به تحلیل آماری یک ژست بیشتر نبود، اما طرح او بر انتظام مجدد آماری یک نظام پیچیدهی ناسازمند متکی بود، که از نظر ریاضی قابل حل است. برجهای او در پارک، تجلیل هنری از قدرت آمار و پیروزی میانگین در ریاضیات بود.
فنون احتمالات جدید، و مفروضات مربوط به نوع مسئلهی آن که میبایست روش برنامه ریزی شهری را پی ریزی کند، جانشین اندیشهی بنیادین شهر دو متغیره اصلاح شده، نشد. بلکه در عوض، این ایدههای نو به آن اضافه شدند. نظامهای نظام دومتغیره هنوز هدف بودند. اما میتوانستند حتی «منطقیتر» از پیش، جدا از نظام موجود پیچیدهی ناسازمند مفروض، سازمان یابند. مختصر آن که، روشهای نوین احتمالات و آمار برای ما «صحت» بیشتر، چشم انداز وسیعتر، نگاه عمیقتر خدایان المپ و حل مسئلهی مفروض شهر را به ارمغان آورد.
با استفاده از فنون احتمالات، هدف قدیمی - مغازههای کاملاً مناسب» مرتبط با خانههای نزدیک یا جمعیت از پیش تعیین شده - ظاهراً امکان پذیر شده است؛ برای برنامه ریزی مراکز خرید همسان سازی شده، فنونی «علمی» رشد کرد؛ اگرچه در گذشته از سوی نظریه پردازان برنامه ریزی مانند اشتاین وبائر مشخص شده بود که مراکز خرید از پیش برنامه ریزی شده در شهرها باید انحصاری یا نیمه انحصاری باشند، در غیر این صورت آمار [قابلیت] پیش بینی نداشته و شهر با بی منطقی تیره و دلهره آوری عمل خواهد کرد.
با استفاده از این فنون، پرحسب گروههای درآمدی و اندازهی خانواده، تحلیل آماری تعداد انسانهایی که با اقدامات برنامه ریزی از محل زندگی خود ریشه کن شده بودند، با آمار احتمالی موجودی خانه سازی معمول امکان پذیر و تخمین صحیح فاصله [موجود]، فراهم شد. به این ترتیب، امکان جابه جایی بزرگ مقیاس شهروندان افزایش یافت. در شکل آماری، این شهروندان عناصر متشکلهی هیچ واحدی جز خانواده نیستند، و میتوان به طور هوشمندانه با آنها مانند دانههای شن، یا الکترونها یا گویهای بیلیارد رفتار کرد. هرچه تعداد انسانهای ریشه کن شده بیشتر باشد، برنامه ریزی آنها بر اساس متوسطهای ریاضی سادهتر خواهد بود. بر این اساس از نظر ذهنی در واقع هم ساده و معقول است که دربارهی پاکسازی همهی زاغهها و طبقه بندی مجدد مردم برای مدت ده سال و در نظر داشتن آن بعنوان یک شغل بیست ساله، فکر کنیم.
با کاربست نتایج منطقی این حکم که شهر، آن گونه که هست، یک مسئلهی پیچیدهی ناسازمند است، خانه سازان و برنامه ریزان به این اندیشه رسیدند - با قیافههای به ظاهر جدی - که تقریباً هر عیب خاصی را میتوان با باز کردن و بایگانی کردن یک قفسه پروندهی جدید، رفع کرد. به این ترتیب ما بیانیههای سیاسی مانند این را دریافت کردیم که: "قانون خانه سازی 1959 باید به نحوی... تکمیل شود که... برنامه خانه سازی برای خانوادههای با درآمد - متوسط را که درآمدشان برای پذیرش به خانه سازی عمومی بیش از حد بالاست، اما برای آنکه قادر باشند در بازار خصوصی سرپناه آبرومندی تهیه کنندهی بسیار کم است، دربرگیرد."
با استفاده از فنون آمار و احتمالات، همچنین امکان انجام مطالعات برنامه ریزی قوی و موثر برای شهرها فراهم شد. - بررسیهایی که با هیاهو منتشر میشوند، در عمل کسی آن را نمیخواند، و سپس بی سرو صدا به فراموشی سپرده میشود، چیزی بیش از تمرینهای معمولی فوت و فنهای (8) آماری برای نظامهای ناسازمند پیچیده نیستند. تدوین طرح جامع برای شهر آماری، و مردمی که آن را جدیتر میگیرند نیز محتمل شده است. زیرا همهی ما به عادت اعتقاد داریم که نقشهها و واقعیت الزاماً به هم مرتبطاند، یا اینکه اگر نیستند، میتوانیم با دگرگون کردن واقعیت آنها را مرتبط کنیم.
با استفاده از این فنون، نه تنها امکان تصور مردم، درآمدهای آنها، نحوهی هزینه کردن پولشان و خانههای آنها به عنوان مسائل اساسی پیچیدهی ناسازمند، ممکن شد بلکه هنگامی که طیف و متوسطها مشخص میشدند آنها را مستعد تبدیل شدن به مسائل ساده میکرد. همچنین امکان تصور ترافیک شهر، صنعت، پارکها، و حتی تسهیلات فرهنگی را هم چون اجزای پیچیدگی ناسازمند که قابل تبدیل به مسائل سادهاند، فراهم مینمود.علاوه بر آن، تأمل و تفکر دربارهی طرحهای «هماهنگ» برنامه ریزی شهری، که قلمروهای بزرگتری را دربرگیرد، خالی از مزیت فکری نبود. هر قدر قلمرو وسیعتر، و جمعیت بیشتر باشد، از نقطه نظر خدایان المپ، با سادگی و عقلانیت بیشتری میتوان آنها را به عنوان مسائل پیچیدهی ناسازمند، مورد توجه قرار دارد. عبارت کنایه آمیزی که میگوید: «یک منطقه عرصهای است بزرگتر از ناحیهای که برای مسائلش هیچ راهی نیافتهایم.»، در این چارچوب عبارتی کنایه آمیز نیست. جملهی ساده ایست دربارهی یک حقیقت اساسی در مورد پیچیدگی ناسازمند؛ این جمله بیشتر شبیه آنست که بگوییم یک شرکت بیمهی بزرگ نسبت به یک شرکت بیمهی کوچک در مقابل متوسط خطرات، آمادگی بهتری دارد.
به هر حال در شرایطی که برنامه ریزی شهر خود را، در کج فهمی عمیق نسبت به ماهیت مسئلهای که با آن سروکار دارد، به لجن میکشد، علوم زیستی، از این اشتباه سبکبار شده، با سرعت زیاد به جلو حرکت میکنند، و مفاهیمی را تدارک میبیند که برنامه ریزی شهری به آن نیاز دارد: همگام با تامین و تدارک راهبرد اصلی تشخیص مسئلهی پیچیدهی سازمند، این علوم نکات اساسی دربارهی تحلیل و حل این نوع مسئله را یافتهاند. این پیشرفتها، البته، از علوم زیستی به کل دانش رخنه کرده، به بخشی از ذخیرهی فکری دوران ما بدل گردیده است. این گونه است که تعداد رو به افزایشی از مردم، به تدریج به شهرها به عنوان مسائل پیچیدهی سازمند نگاه میکنند - ارگانیسمهایی مشحون از مناسبات ناآزموده، ولی آشکارا به طور پیچیده مرتبط به هم، و بی شک قابل فهم. این کتاب بیانهای از آن ایده است.
این نقطه نظر در میان خود برنامه ریزان، طراحان شهری، یا میان تجار و حقوقدانان که درسهای برنامه ریزیشان را میآموزند، طبعاً از آنچه نهادی شده و مدتهاست «کارشناسان» برنامه ریزی آن را پذیرفتهاند، رواج کمتری دارد. این نقطه نظری نیست که رواج قابل توجهی در مدارس برنامه ریزی داشته باشد (شاید کمتر از همه).
برنامه ریزی شهری، به عنوان یک زمینهی علمی، دچار رکود شده است. تلاشهای زیادی میکند، اما پیشرفتی ندارد. برنامههای امروزی، پیشرفت نامحسوسی را در مقایسه با برنامههای یک نسل پیش نشان میدهند. در حمل و نقل، چه محلی یا منطقهای، چیزی ارائه نشده است که سابقاً در سال 1938 در شهر فرنگ جنرال موتورز که در نمایشگاه جهانی نیویورک برگزار شد، و قبل از آن لوکوربوزیه، آن را ارائه نکرده و رایج نشده باشد. در بعضی جهات، مسیر حرکت کاملاً قهقرایی است. هیچ یک از تقلیدهای رنگ و رو رفته امروز مرکز راکفلر، به خوبی اصل آن، که یک ربع قرن پیش ساخته شد، نیست. حتی در چارچوب خود برنامه ریزی متعارف، پروژههای خانه سازی امروز، پیشرفتی ندارند و در مقایسه با دههی 1930 عموماً دچار پسرفتاند.
مادامی که برنامه ریزان و تجار، وام دهندگان و حقوق دانهایی که از برنامه ریزان آموختهاند، به فرضیاتی وفادارند که با مسئله در قالب علوم فیزیکی برخورد میکند. برنامه ریزی شهری محتملاً نمیتواند پیشرفت کند. البته در جا میزند. این برنامه ریزی فاقد اولین پیش نیاز برای یک اندیشه واحد عملی و پیشرونده است:
شناخت نوع مسئله در موضوع با نبود آن، کمترین فاصله را با بن بست داریم.
این که علوم زیستی و شهرها یک نوع مسئله دارند، به معنای آن نیست که مسائل آنها همانند است. سازمان پروتوپلاسم زنده و سازمان مردم زنده و فعالان اقتصادی نمیتوانند زیر یک میکروسکوپ واحد مطالعه شوند.
اگر چه میتوان گفت تاکتیکهای فهم هر دو، به این معنا که به جای دیدگاه غیرمسلح (9) و کمتر جزیی نگر مناسب برای دیدن مسایل ساده، یا دیدگاه تلسکوپی دورنگر مناسب برای دیدن مسایل پیچیدهی ناسازمند؛ به دید میکروسکوپی جزئی نگر وابسته است، با هم شباهت دارند.
در علوم زیستی، پیچیدگی سازمند از طریق شناخت یک عامل یا کمیت خاص - مثال آنزیم- و سپس پی بردن پیگیرانه به روابط پیچیدهی آن و ارتباط درونی آن با عوامل یا کمیتهای دیگر کنترل میشود. همهی این موارد در چارچوب رفتار (نه حضور محض) عوامل یا کمیتهای خاص دیگر (نه تعمیم یافتن)، مشاهده میشود. مطمئناً فنون تحلیلهای دو متغیره و پیچیدگی ناسازمند نیز استفاده میشوند، اما فقط به عنوان تاکتیک فرعی.
اصولاً، تاکتیکهای همسان فراوانی وجود دارد که باید از آنها برای فهم و کمک به فهم شهرها استفاده کرد. در مورد فهم و درک شهرها، من فکر میکنم مهمترین عادات اندیشه به قرار زیر است:
1- تفکر دربارهی فرایندها؛
2- حرکت استقرایی، از عنصر به کل، نه وارونهی آن؛
3- جست و جوی نشانههای «غیرمیانگین» درگیر کنندهی مقادیر بسیار کوچک، که راه مقادیر بزرگتر و «متوسطتر» در حال اقدام را نشان میدهد.
نکاتی را به عنوان دلیل میآورم.
چرا به فرایندها فکر کنیم؟ اشیای درون شهرها - چه آنها ساختمان، خیابان، پارکها، منطقهها، نشانهها و یا هرچیز دیگری باشند - میتوانند آثار به شدت متفاوتی داشته باشند که به شرایط کیفی و زمینههایی که آنها در آن قرار دارند بستگی دارد. بنابراین، برای نمونه تقریباً هیچ چیز سودمندی که قابل فهم یا قابل اجرا برای بهبود سکونتگاههای شهر باشد، اگر در قالب مجزایی مانند «خانه سازی» در نظر گرفته شود، وجود ندارد. سکونتگاههای شهری - چه بالفعل و چه بالقوه - خاص هستند و ساختمانهای اختصاصی همواره در فرایندهای خاص و متفاوت مانند زاغه زدایی، زاغه سازی، ایجاد تنوع و خود - ویرانگری تنوع (10) در گیرند.
این کتاب، شهرها و عناصر ترکیبی آنها را تقریباً در تمام موارد در شکل فرایندها مورد بحث قرار داده است، زیرا موضوع، این را دیکته میکند. برای شهرها، فرایندها امری ماهویاند. علاوه بر آن، کسی که یکبار دربارهی فرایندهای شهر اندیشیده باشد، در ادامه به آن میرسد که باید دربارهی سرعت این فرایندها بیندیشد، و این نیز ناشی از جوهرهی فرایند است.
فرایندهایی که در شهرها رخ میدهد، نه اسرارآمیزاند و نه فقط کارشناسان قادر به درک آن هستند. آنها را تقریباً همه میتوانند بفهمند. بسیاری از مردم عادی نیز آن را میفهمند؛ آنها به سادگی، این فرایندها را نام گذاری نکردهاند، یا آنها را با درک ترتیبات عادی علت و معلول در نظر نمیگیرند؛ اگر بخواهیم میتوانیم آنها را هدایت کنیم.
چرا منطق استقرایی؟ زیرا به جای این منطق، منطق احکام کلی در نهایت ما را به بیهودگی میکشاند - مانند مورد برنامه ریز بوستونی که میدانست (خلاف همه شواهد زندگی واقعی که او در اختیار داشت) نورث اِند باید یک زاغه باشد، زیرا احکام کلی که او را یک کارشناس میکند، چنین میگویند.
این یک دام آشکاراست، زیرا احکام کلی که در این بارهی نقطهی اتکا برنامه ریز بود، خود یاوه گویی است. به هر حال، منطق استقراء دقیقاً برای شناسایی، درک و کاربرد سازندهی نیروها و فرایندهایی که واقعاً با شهرها ارتباط دارند اهمیت دارد، و بنابراین یاوه نیستند. من این نیروها و فرایندها را به طور قابل ملاحظهای تعمیم دادهام، اما کسی نباید خود را با این فکر که؛ این احکام کلی میتوانند به طور معمول، برای توضیح جزییات در این یا آن مکان به کار روند، خود را گمراه سازد. فرایندهای شهر در زندگی واقعی، بیش از آن پیچیدهاند که عادی شوند و بیش از آن جزییاند که همچون تجرید به کار گرفته شوند. آنها همواره از کنشهای متقابل، میان پیوندهای بی همتای عناصر جزیی به دست میآیند، و جانشینی برای شناخت این عناصر جزیی فراوان وجود ندارد.
این نوع منطق استقراء، چیزیست که، باز هم، شهروندان علاقه مند و معمولی، و باز هم، آنهایی که منافعی غیر از برنامه ریزان دارند، میتوانند آن را به کار ببندند. برنامه ریزان تحصیل کرده و با انضباط، مانند برنامه ریز بوستونی که فقط درسهایش را خیلی خوب یاد گرفته بود، به روش قیاسی میاندیشند. شاید به خاطر این آموزش بد، بارها دیده شده است که برنامه ریزان از جهت ذهنی برای درک و مدنظر قرار دادن جزییات، کمتر از مردم عامی، آموزش ندیده تجهیز شدهاند، مردمی که به یک محله میچسبند، به استفاده از آن عادت دارند و در نتیجه به اندیشیدن دربارهی آن بشیوهی کلی یا تجریدی عادت ندارند.
چرا جست و جوی سرنخهای «غیرمتوسط» (11) مستلزم کمیتهای کوچک است؟ مطالعات جامع آماری، مطمئناً، گاهی میتوانند مجزا از سنجشهای مربوط به اندازهها، طیفها، متوسطها و میانههای این و آن، مفید باشند. بر پایهی گردآوری اطلاعات از یک زمان تا زمان دیگر، علم آمار میتواند دربارهی آنچه بر سر این ارقام آمده است بسیار سخن بگوید. اما این علم تقریباً هیچ چیزی در این باره که کمیتها چگونه در نظامهای پیچیده سازمند، کار میکنند، نمیگوید.
برای آموختن این موضوع که چیزها چگونه کار میکند، به نشانههای دقیق و اندکی نیاز داریم. برای نمونه، همهی مطالعات آماری انجام شده، نمیتواند به خوبی پنج خط کوتاه تایپ شده در آگهی روزنامه، دربارهی مسئلهی مرکز شهر و علت آن حرف بزند. این آگهی، که برای کتابفروشیهای زنجیرهای ماربورو (12) است، ساعات کار فروشگاههای پنج زنجیره را اعلام میکند. سه تا از آنها (یکی نزدیک تالار کارنگی (13) در مانهاتان، یکی نزدیک کتابخانهی عمومی و نه چندان دور از میدان تایمز، (14) یکی در گرینویچ ویلج (15)) تا نیمه شب باز میمانند. چهارمی، نزدیک خیابان پنجم و خیابان پنجاه و نهم، تا ساعت 10 شب باز است و پنجمی در مرکز شهر بروکلین، تا هشت شب باز میماند. در اینجا مدیریتی است که مغازهها را تا زمانی که مشتری وجود دارد، باز نگه میدارد. آگهی به ما میگوید که مرکز شهر بروکلین، بعد از ساعت هشت شب به شدت مرده است. کما این که در حقیقت اینطور هم هست. هیچ پیمایشی (و به طور یقین در زمان پیمایشهای آماری هیچ گونه پیش بینی مکانیکی و کوری برای آینده تصویر نمیشود؛ کاریست بیهوده که امروزه بارها و به دفعات از سوی «برنامه ریزی» مورد پذیرش واقع شده است) نمیتواند چنین چیز مرتبط با ترکیب و مرتبط با نیاز مرکز شهر بروکلین را، که سرنخ عملکرد آن مرکز شهر است، به این کوتاهی، ولی خاص و دقیقاً صحیح بگوید.
برای تولید "غیر متوسط "ها در شهرها، کمیتهای فراوان "متوسط "لازم است. اما همانگونه كه در بخش هفت، در بحث عوامل ایجاد تنوع اشاره شد، صرف حضور کمیتهای بزرگ - مانند مردم، کاربریها، سازهها، مشاغل، پارکها، خیابانها یا هر کمیت بزرگ دیگر-تولید تنوع شهر را چندان تضمین نمیکند. این کمیتها میتوانند به عنوان عوامل کم توان، در نظامهای کم - انرژی کار کنند و اگر بشود فقط خود را حفظ کنند. یا میتوانند در کنش متقابل یا نظامهای پر - انرژی محصولاتی «غیرمتوسط» تولید کنند.
«غیرمتوسط» میتواند فیزیکی باشد، مانند عناصر چشم گیر که عناصری کوچک در صحنههای بصری بزرگتر "متوسط "اند. آنها میتوانند اقتصادی باشد، مانند مغازههای ویژه یا فرهنگی باشند، مانند مورد یک مدرسه عجیب یا یک تئاتر نامعمول. آنها میتوانند اجتماعی باشند، مانند مورد شخصیتهای مردمی، مکانهای پرسه زنی، یا ساکنان یا استفاده کنندگانی که از نظر مالی، حرفهای، نژادی یا فرهنگی نامعمولاند.
کمیتهای «غیرمتوسط» که باید نسبتاً کوچک باشند، برای شهرهای معمولی ضروریست. اگرچه در قالبی که من از آنها در اینجا حرف میزنم، کمیتهای «غیرمتوسط» با همان اندازه، به عنوان ابزار تحلیلی، همانقدر مهم محسوب میشوند - مانند سرنخها، اغلب این کمیتها، گویای شیوهی رفتار یا شکستهای رفتاری کمیتهای بزرگ مختلف در پیوند با یکدیگر هستند، در یک قیاس ابتدایی، ممکن است به فکر ویتامینهای از نظر مقدار کم در نظامهای پرتوپلاسم، یا یافتن عناصر در میان گیاهان مرتعی بیفتیم. اینها برای عملکرد مناسب نظامهایی که خود یک قسمت از آن هستند، ضروریست؛ به هر حال، سودمنادی آنها در اینجا پایان نمییابد زیرا میتوانند در نظامهایی که خود قسمتی از کل هستند، به عنوان سرنخهای طبیعی آنچه اتفاق میافتد، به کار روند و میروند.
این آگاهی از نقش سرنخهای «غیرمتوسط» - یا آگاهی از فقدان آنها - باز هم، چیزی است که هر شهروندی میتواند به آن عمل کند. ساکنان شهر اغلب در واقع، کارشناسان غیررسمی مهمی در این موضوع هستند. مردم عادی در شهرها از این کمیتهای غیرمتوسط» آگاهیای دارند که کاملاً با اهمیت این کمیتهای نسبتاً کوچک هم آهنگ است. و باز هم، این برنامه ریزان هستند که زیانکارند. آنها کمیتهای «غیرمتوسط» را از سرناچاری به مثابه چیزی نسبتاً پیش پا افتاده در نظر میگیرند، زیرا از نظر آماری پیش پا افتادهاند. آنها آموزش دیدهاند تا چیزی راتقلیل دهند که از همه طبیعیتر است.
اینک باید کمی عمیقتر این باتلاق کج فهمیهای فکری مربوط به شهر را که اصلاح طلبان و برنامه ریزان سخت کیش خود را در آن مدفون کردهاند (و همینطور باقی ما را)، جست و جو کنیم. در شالودهی بی توجهی عمیق برنامه ریزان شهری به موضوعات مربوط به آنها، و در شالودهی این عقیده ساده لوحانه به بی منطقی «دلهره آور و تیره » یا آشوب شهرها، درک نادرست و ریشه دار از رابطه بین شهرها - در حقیقت رابطه انسانها - با باقی طبیعت قرار داد.
وجود انسانی همانقدر بخشی از طبیعت است، که خرسهای خاکستری یا زنبوران عسل، یا نهنگهای دریا یا ترکهی ذرت خوشهای، شهرهای انسانها، که محصول یک شکل از طبیعت هستند، همانقدر طبیعیاند که کلنیهای سگهای مرغزار یا محلهای استقرار صدفهای دریایی، ادگار اندرسن (16) گیاه شناس، که گاه و بیگاه با ظرافت و بذله گویی در مجلهی چشمانداز (17)، مطالبی درباره شهرها به عنوان شکلی از طبیعت مینویسد، اظهار میدارد: «انسان در بخش بزرگی از جهان بعنوان موجودی شهر - دوست پذیرفته شده است». او تاکید میکند: «مراقبت از طبیعت، در شهر نیز به همان راحتی روستاست. تنها کاری که باید کرد پذیرش انسان به مثابه بخشی از طبیعت است. به خاطر داشته باشید که به مثابه نوعی از هموساپینس (18) شما آن نوع را راهنمای موثری برای درک تاریخ طبیعی، نخواهید یافت".
در قرن هجدهم چیزی نادر ولی قابل فهم رخ داد. در آن موقع شهرهای اروپایی در میانجیگری بین خود و بسیاری از جنبههای سخت طبیعت، به خوبی عمل کرده بودند. بنابراین آنچه که سابق بر آن نادر بود، عموماً ممکن شد - احساساتیگری در برابر طبیعت یا به میزانی احساساتیگری در برابر رابطهای روستایی یا وحشیانه با طبیعت -. بازی ماری آنتوانت (19) در نقش دختر شیرفروش در یک سطح، بیان این احساساتیگری بود. اندیشهی خیالپردازانه «وحشی اصیل» ایدهای احمقانه تر، در سطحی دیگر بود. کما اینکه در این کشور رد ذهنی جفرسون نسبت به شهرهای صنعت گران و فن سالاران و رویای او دربارهی جمهوری آرمانی خرده مالکان روستایی آزاد، رویایی ترحم انگیز برای مردی خوب و بزرگ بود که زمینهایش به وسیلهی بردگان کشت میشد.در زندگی واقعی، وحشیان (و کشاورزان) گروههایی با حداقل آزادی هستند، - انسانهایی محدود به سنت، محکوم به نظام کاست، در زنجیر خرافات و کهنه پرستی و پر از بدگمانی و نگرانی از هر آنچه بیگانه است. در قرون وسطی میگفتند: «هوای شهر آزاد میکند». زمانی، به واقع هوای شهر، رعیت فراری را آزاد میکرد. هوای شهر هنوز هم فراریان شهرکهای شرکتی، (20) کشتزارها، مزارع صنعتی، مزارع مخروبه، ردیفهای میوه چینی مهاجران، دهکدههای معدنی و حومههای یک - طبقه را آزاد میکند.
به یمن میانجیگری شهرها، امکان فراگیر شدن توجه به «طبیعت» به عنوان چیزی بی خطر، شریف و منزه و بسط آن توجه به انسان طبیعی (چگونگی طبیعی بودن به انتخاب شماست)، فراهم شد. شهرها در تقابل با این همه خلوص، شرافت و بخشش خیالی، به مثابه اموری غیرخیالی همچون مکانهای بدخواهی و دشمنان - آشکار - طبیعت در نظر گرفته شدند. آنگاه که مردم به طبیعت آنچنان بنگرند که گویی سگ خوب بزرگ سنت برنارد (21) برای کودکان است، چه چیزی میتواند طبیعیتر از آرزوی آوردن این حیوان دست آموز احساساتی، به شهر باشد؛ آن چنان که شهر بتواند از طریق تداعی، شریف، پاک و بخشنده گردد؟
احساساتی شدن نسبت به طبیعت دارای خطراتی است. احساساتیترین ایدهها، اگر مورد بی حرمتی بی دلیل قرار گیرند، در ژرفا، ته میکشند. تصادفی نیست که ما آمریکاییها، احتمالاً قهرمان جهانی احساسات نسبت به طبیعت و در عین حال، حریصترین و مخربترین افراد بی نزاکت نسبت به مناطق روستایی و طبیعی خارج شهر هستیم.
عشق به طبیعت و احترام به آن، سبب این گرایش شیزوفرنی نیست؛ بلکه یک نیاز حسی تفقد آمیز به اسباب بازی، با شبح طبیعت بی جان، یکسان سازی شده و حومه نشین است - که به ظاهر در ناباوری محض به آن است که ما و شهرهایمان دقیقاً به واسطهی فضیلت بودنمان، بخش معقول طبیعت هستیم؛ و با آن به روشهای عمیقتر و گریز ناپذیرتر از چمن زنی، گرفتن حمام آفتاب و تعالی متفکرانه درگیریم. به همان بی رحمی و بی فکری که درختان در جنگلها ریشه کن میشوند، جویبارها و رودخانهها آلوده میگردند و هوا از دود گازوئیل انباشته میشود (محصول سالها تولید صنعتی از طبیعت)؛ اراضی درجه یک کشاورزی میراث جایگزین نشدنی ما (میراث نادر طبیعت در روی زمین)، قربانی بزرگراهها و پارکینگ سوپرمارکتها میشوند. این تلاش بزرگ ملی، نیازمند گرم گرفتن با طبیعتی داستان سرایی شده و گریختن از شهر غیر طبیعی است.
ریخت و پاش شبه حومه نشین و حومه نشین که به این ترتیب به راه انداختهایم فردا از طرف خود ساکنان آن مورد نفرت قرار میگیرند. این پراکنده سازیهای آبکی، به مثابه سکونتگاه، فاقد هر درجهی معقول از سرزندگی ذاتی، پرطاقت یا سودمندی هستند. تعدادی از آنها که به عنوان یک قاعده، شامل گرانترین آنها هست، جذابیت خود را بیش از یک نسل حفظ میکنند؛ اما پس از آن در چارچوب الگوی نواحی خاکستری، مسیر فرسودگی را آغاز میکنند. در حقیقت، مقدار زیادی از کمربندهای خاکستری امروز شهر، لکههای پراکندهی نزدیک به طبیعت دیروز بودند. برای مثال از مجموع ساختمانهای سی هزار هکتار نواحی مسکونی شمال نیوجرسی که در گذشته فرسوده یا دچار فرسودگی سریع شدهاند، نیمی از آنها کمتر از چهل سال عمر دارند؛ از امروز تا سی سال بعد، ما مسایل جدید فرسودگی و آفت زدگی را در سطوح زیادی بر روی هم تلنبار خواهیم کرد که مسایل کنونی کمربندهای خاکستری شهرهای بزرگ در مقایسهی با آن بسیار بی اهمیت خواهند بود. اگرچه خرابی، چیزی نیست که تصادفاً یا بدون اراده اتفاق بیفتد. این دقیقاً اتفاقی است که ما به عنوان یک جامعه خواستهایم.
در ظاهر پنداشته میشود طبیعتی که به عنوان آنتی تز شهرها، مورد محبت و توجه قرار گرفته است، از ترکیب علفزار، هوای پاک، و کمی چیزهای دیگر شکل میگیرد. محصول این بی احترامی مضحک، خرابی و انهدام طبیعتی است که چه رسماً و چه عموماً در شکل یک حیوان دست آموز، مورد مراقبت قرار میگیرد.
برای مثال، بالای رودخانه هودسن (22) در شمال شهر نیویورک، یک پارک ایالتی در کروتون پوینت (23) هست که برای پیک نیک، توپ بازی و تماشای هودسن مغرور (آلوده) استفاده میشود. در خود پوینت یک چیز عجیب زمین شناختی هست - یا بود: در امتداد کشیدگی ساحل، به طول حدود پنجاه یارد، جایی است که خاک رس آبی - خاکستری دارد که به صورت بلور خشک برهم انباشته شدهاند. عمل جریانهای رودخانه و نور خورشید در پیوند با هم، از آن محصولی صنعتی به شکل سنگهای رسی میسازند. اینها مجسمههای طبیعیای هستند که تقریباً به سختی سنگ، متراکم و پخته شدهاند و از تنوع عجیبی برخورداراند. [این مجسمهها] به طور هیجان انگیز، با مهارت در اشکالی از منحنی ساده گرفته تا ترکیبهایی خیال انگیزتر از شکوه و عظمت شرقی، شکل گرفتهاند. در تمام جهان سگهای رسی، فقط در چند جا کشف شده است.
نسلها دانشجویان زمین شناسی شهر نیویورک، همراه با کسانی که به پیک نیک میروند، کسانی که از بازی با توپ خسته شدهاند و همراه با کودکان شاد، در میان سگهای رسی گنجینهها یافتهاند و مطلوبشان را به خانه بردهاند. و همواره، رس، رودخانه و خورشید، به طور خستگی ناپذیری مجسمههای بیشتر و بیشتری ساختهاند که هیچ یک شبیه دیگری نیست.
در طول سالهای متمادی که توسط یک معلم زمین شناسی با سگهای رسی آشنا شدهام، گاه گاه برای جست و جوی گنجینه به میان آنها بازگشتهام. چند تابستان قبل، شوهرم و من، بچههایمان را به پوینت بردیم، تا شاید مجسمهای پیدا کنند و همچنین ببیند چگونه مجسمهها ساخته میشوند.
اما ما، یک فصل از اصلاح طلبان طبیعت عقب بودیم. شیب گل آلود رس که کشیدگی کوتاه ساحل بی همتا را شکل میداد، تخریب شده بود. در جای آن یک دیوار حائل روستایی و توسعه چمنزار پارک قرار گرفته بود (سطح پارک از نظر آماری افزایش یافته بود). در زیر حفاریهای چمنزار جدید، اینجا و آنجا- زیرا ما میتوانیم بی حرمتیهای انسانهای آینده و همچنین هر کسی دیگر را مورد بی حرمتی قرار دهیم- ما تکههای شکستهی سگهای رسی را یافتیم که به وسیلهی بولدوزرها له شده بودند، تا آخرین شواهد یک فرایند طبیعی که به خوبی جریان داشت، برای همیشه در اینجا متوقف شود.
چه کسی این حومه نشینی کسل کننده را به شگفتیهای بی زمان ترجیح میدهد؟ چه نوع مدیر پارکی اجازه میدهد چنین رفتار ویرانگرانهای با طبیعت شود؟ نوعی عقیدهی عمیقاً آشنا برای همه، آشکارا در اینجا در کار است: عقیدهای که در هر نظم موجود بسیار پیچیده و بی مانند، فقط بی نظمی میبیند؛ همان نوع عقیده که در زندگی خیابانهای شهر، فقط بی نظمی میبیند، و انگشتانش برای از بین بردن، همسان سازی و تبدیل آن به حومه، به خارش میافتد.
این دو پاسخ با هم ارتباط دارند: شهرها، آن گونه که مخلوقات شهر - دوست آنها را ساخته و استفاده میکنند، توسط چنین ساده اندیشانی مورد بی توجهی قرار دارند. زیرا آنها اشباح آرام شهرهای حومه نشین شده، نیستند. جوانب دیگر طبیعت نیز، به طور همانند مورد بی توجهیاند، زیرا اشباح آرام طبیعت حومه نشین شده، نیستند. احساساتیگری نسبت به طبیعت هر چه را که لمس کند، قلب ماهیت میکند.
شهرهای بزرگ و مناطق روستایی، به خوبی میتوانند با یکدیگر همراه شوند. شهرهای بزرگ نیازمند منطقهی روستایی واقعی نزدیک به خود است؛ و مناطق روستایی - از نقطه نظر انسانی - به شهرهای بزرگ، شهرهایی با همهی فرصتها و بهره وری گوناگونشان نیاز دارند، بدین سان موجود انسانی میتواند در موقعیتی قرار گیرد که قدر دان باقی دنیای طبیعی باشد،
نه موجب مصیبت آن.
انسان بودن به خودی خود دشوار است، و به این ترتیب همهی انواع سکونت (به جز شهرهای خیالی) دارای مسایلی هستند. شهرهای بزرگ دارای مشکلات فراوانی هستند، زیرا مردم زیادی در آن زندگی میکنند. اما شهرهای عادی طبیعی بدون عجر و ناتوانی، حتی با مشکلترین مسایل مبارزه میکنند. آنها بیش از آن که قربانیان بلا ارادهی زنجیرههای شرایط باشند، مخالف شرور طبیعت نیستند.
شهرهای طبیعی تواناییهای ذاتی حیرت آوری برای فهمیدن، ایجاد ارتباط، طرح ریزی و ابداع آنچه را که برای رویایی با مشکلاتشان به آن نیازمندند، دارند. شاید جالبترین نمونهی این توانایی، اثری است که شهرهای بزرگ بر روی بیماری داشتهاند. شهرها زمانی درماندهترین و تباه شدهترین قربانیان بیماری بودند؛ اما به پیروزمندان بزرگی بر علیه بیماری تبدیل شدند. همهی دم و دستگاههای جراحی، بهداشت، میکروبیولوژی، شیمی، ارتباطات از راه دور، سنجشهای بهداشت عمومی، بیمارستانهای آموزشی و پژوهشی، آمبولانسها و مانند آن، که مردم نه فقط برای شهرها، بلکه هم چنین برای خارج از آنها فراهم کردهاند، در پی مبارزه بی پایان بر علیه مرگ زودرس فراهم آمدهاند و اساساً محصول شهرهای بزرگ هستند. بدون شهرهای بزرگ [این پیشرفتها] غیرقابل تصور خواهند بود. ثروت اضافی، بهره وری، هم نشینی تنگاتنگ استعدادهایی که به جامعه اجازهی حمایت از چنین پیشرفتهایی را میدهد، خود محصول تشکیلات شهرهای ما، و خصوصاً شهرهای بزرگ و متراکم است.
جست و جوی راههای علاج بیماریهای جامعه در محیطهای روستایی کم - تحرک، یا ایالتهای دست نخورده و بی گناه؛ اگر چنین چیزی در اصل وجود داشته باشد؛ رویایی، اما اتلاف وقت است. آیا میتوان فرض کرد که در زندگی واقعی، پاسخ هر یک از سئوالات بزرگی که امروزه ما را نگران میکند، میتواند از دل سکونتگاههای متجانس بیرون آید؟
حقیقت این است که شهرهای ساکن و بی حرکت، تخم نابودی خود و تا اندازهای نابودی دیگران را در خود رشد میدهند. اما شهرهای زنده، متنوع و متراکم، با در بر داشتن تخمهای بازتولید خود، با انرژی کافی، بر مسایل و نیازهای خارج از خود فائق میآیند.
پینوشتها:
1 - Dr. Warren Weaver
2 - Disorganized Complexity
3 - Organized Complexity
4- معادل evening primerose گیاهی است از خانواده (onagraceae) اناگراسیا، افراشته، دوسالانه، که گلهای آن در هنگام شب باز میشود و در ایالات متحده آمریکا، اسراسر آمریکای شمالی، اروپا و آفریقا میروید. گیاه
علف خر (باطنی - 1389) دارای گلهای دارای اسید چرب است و بنظر میرسد اثر بسیار زیادی در درمان بیماریهایی مانند میگرن و دردهای شکم داشته باشد.-م
5 - Intellectual Spores
6 - Self- Contain
7- یک واقعهی آشوب گونه، آشفتگی منجمد شده و غیره
8- Mechanics
9 - Naked - Eye
10- زیرا به این ترتیب است که «خانه سازانی» که تخصص کمی در «کارشناسی» خانه سازی دارند، دچار پوچی بطالت هستند. چنین حرفهای فقط در صورتی معنادار است که فرض کنند، «خانه سازی»، دارای آثار و کیفیتهای مهم تعمیم یابنده است، که نیست.
11 - Unaverage
12 - Marbora
13- Carnegie Hall
14 -Times Square
15 - Greenwich Village
16 - Edgar Anderson
17 - Landscape
18 - Homo Sapiens
19 - Marie Antoinette
20 - Company Town
21 - St - Bernard
22 - Hudson River
23 - Croton Point
جیکوبز، جین؛ (1392)، مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی، ترجمهی دکتر حمیدرضا پارسی، آرزو افلاطونی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم