هر فرهنگی (1)، تعیین کنندهی سطح خاصی از توسعه است و هر یک از سطوح توسعه، کیفیت فرهنگ یک جامعه را تعیین میکند، زیرا بین حوزهی فرهنگ و دیگر حوزههای اقتصادی و اجتماعی روابط کنش و واکنش مستمری وجود دارد. بنابراین نباید تصور کرد که فرهنگ یک کشور لایتغیر است. بلکه فرهنگ در بستر زمان، هم عامل تغییر است و هم خود تغییر میکند. فرهنگ باید هم زمینه و هم جزیی از فرآیند توسعه، و هم هدف توسعه باید تلقی شود. کیفیت یک فرهنگ و محیط اجتماعی در تحرک، تشویق، حرکت، خلاقیت، شهامت، تدبیر، پشتکار و تلاش یک ملت، تأثیر بسزایی دارد. کیفیت نیروی انسانی و کار که در تحقق توسعه نقش محوری دارد، بستگی تام و تمامی به کیفیت فرهنگ و عوامل اجتماعی آن دارد. لازمه توسعه، اعتقاد به یک نظم عقلی و اجتماعی و دلبستگی به کار در همه زمینهها بویژه در فرهنگ عمومی مردم است.
مؤسسات اجتماعی، تجربیات شخصی، اصول فلسفی که از پدیدههای مختلف فرهنگ و محیط اجتماعی به شمار میروند در تشکیل شخصیت و چگونگی رفتار افراد در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی مؤثرند. در کشورهای توسعه یافته با وجود تفاوتهای فرهنگی، وجوه مشترکی بین مردم این جوامع دیده میشود. این ویژگیها در یک مدل رشد و توسعه، به عنوان متغیرهای پیش برنده قلمداد میشوند، الکس انیکلس (2) در میان شش ملت تحقیق کرده است و متغیرهای فوق را چنین برمیشمارد:
1- آمادگی مردم این جوامع برای قبول اندیشههای نو و آزمون شیوههای نو
2- آمادگی برای اظهار عقیده
3- احساس زمانی، که مردم را به حال و آینده بیش از گذشته علاقمند میسازد.
4- وقتشناسی، توجه بیشتر به طرحریزی، سازماندهی و کارآیی
5- تمایل نگرش جهان همانند چیزی قابل محاسبه
6- ایمان به علوم و تکنولوژی
7- ایمان به عدالت اجتماعی
توسعه به یک معنی، یعنی تغییر و تحول تکاملگونه. این توسعه در مراحل اولیه به مصالحی (فرهنگ ...) با محتوای پیشبرنده نیاز دارد و هم اینکه در مرحله بعدی با تحقق هر مرحله از توسعه، باید این مصالح را متکاملتر، عالیتر و غنیتر سازد. توسعه باید از نوآوریهای منابع مختلف بهره گیرد. این امری طبیعی و ضروری و در جریان تاریخ بشر پیوسته روی داده است. مرزهای ملی و فرهنگی نباید مانعی در راه نوآوریها ایجاد کنند اگرچه منابع خلاقیت درونی باید پیوسته استفاده و تشویق شود تا خوداتکایی را افزایش داده و از وابستگی به منابع بیرونی و بهای سنگین آن پرهیز شود. آنچه که خلاقیت درونی فرهنگ را ایجاد میکند باید به خوبی با مواد و عناصر فرهنگی درآمیزد تا زمینه پذیرش پیدا کند. غرور و اطمینانی که از پس فرآیند، پدیدار خواهد شد، امتیاز بزرگی برای توسعه محسوب میشود. (3)
برای حصول به اهداف توسعه، لازم است ارزشها و باورهای نو، به مقیاس وسیعتری وجود داشته باشد و یا فراهم شود. ارزشها و باورهایی که، بتوانند قیود و روابط خانوادگی بسته، تنبلی، قضا و قدری فکر کردن و زندگی کردن، رجحان فراغت بر کار، اسراف بر قناعت و ... را بگسلند و به جای آنها، روحیه پیشبرندگی را تقویت کنند قادر خواهند بود با تغییردادن و نو کردن ارزشها، باورها و انگیزهها به پیشرفت و توسعه برسند و یا آنکه برای مردم ایجاد فرصت نمود و یا انگیزههای آنها را تحریک کرد که به شیوههای نو و مطابق با زمانهی خود رفتار کنند و سپس در انتظار ماند تا دیدگاههای آنها تغییر کند. میتوان در این باره مثالی زد، ژاپنیها همیشه در اندیشه تفسیر مجدد گذشته خود به منظورِ تطبیقِ آن با کوشش توسعه و نوسازی بودهاند، در حالی که تا همین اواخر چینیها و رهبران آنان با ابداعاتی که ناقض سنتهای گذشته بود مخالفت میکردند. اگر سنتپرستی بخواهد با ابداع معارضه پیدا کند، در این صورت امر توسعه و نوسازی به مخاطره خواهد افتاد. ولی سنتهایی که همواره در معرض تجدیدنظر و اصلاح قرار میگیرند نه تنها در راه نوسازی مانعی ایجاد نمیکنند بلکه مشوق آن نیز میباشند. از این رو بسیاری از اقتصاددانان به محیط سرمایهگذاری (4) جهت توسعه، توجه کردهاند. از این رو محیط مساعد برای فعالیتهای اقتصادی مستلزم آن است که فرهنگ و روابط افراد با یکدیگر و تعهدات آنها نسبت به یکدیگر، مؤسسات، گروههای مختلف، به صورت قرارداد و مقررات و قانونمندیهای مشخص و معین باشد.
هر فرهنگی، زاینده یک نوع توسعه است و متقابلاً نیز هر توسعهای، پدیدآورنده یک فرهنگ است. در قرن حاضر، یکی از ویژگیهای جوامع توسعه نیافته، در عدم تعادل و عدم ارتباط متقابل و پویا بین فرهنگ سنتی و فرهنگ وارداتی و صنعتی است، که این عدم تعادل خود نیز یکی از موانع مهم توسعه محسوب میشود. در این جوامع، بسیاری از مردم از فرهنگ سنتی خود بریدهاند، در حالی که به فرهنگ صنعتی هم جذب نشدهاند و به عبارت دیگر یکشبه در مدرنیزم صنعتی غوطهور شدهاند که این خود یک فرهنگ غیرپویا را بر این جوامع حاکم کرده است، توسعه معلول وحدت فرهنگی است، در عین حالی که هر فرایند در توسعه بر موجبات وحدت فرهنگی را باعث میشود این وحدت فرهنگی با تنوع سلیقهها و عقاید سازگار بوده، در صورتی که با تشتت و تخاصم ناسازگار است.
تحول و توسعه نیاز به زمینههای مناسب دارد، اگر زمینه اجتماعی توسعه که سیستم ارزشهای فرهنگی، آن را اندازهگیری نکرده باشد، اگر سیستم آموزشی ضعیف باشد، اگر سیستم آموزش صنعتی وجود نداشته باشد، اگر سیستم آموزش عالی در سطح پایین باشد، اگر سیستم آموزش هیچ رابطهای با صنعت برقرار نکرده باشد، در این صورت زمینهی لازم برای صنعتی شدن و توسعه، وجود نخواهد داشت. به هر حال هر مرحله از رشد و توسعه اقتصادی نیازمند فرهنگ خاص خود است جامعهی صنعتی از یک فرهنگ و جامعه کشاورزی سنتی از فرهنگ خاص خود برخوردار میباشد. که هر دو با یکدیگر متفاوتند. از این رو نیازمند توسعه در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ آنهم به گونهای کاملاً متعادل و متوازن هستیم.
از دیرباز تاکنون در برخورد با فرهنگ سنتی جوامع و فرهنگ مدرن و صنعتی، دعوا و نزاعهای فراوانی برپا بوده است. تاکنون، در بیشتر الگوهای توسعه نقص اساسی این بوده که سنت و نوگرایی را دوگانه و معارض با یکدیگر میدانستند در حالی که این دو نه لزوماً با هم سازگارند و نه همیشه در منازعه، آنها میتوانند همزیستی داشته و متقابلاً با هم سازگار شوند. عدهای طرفدار حفظ سنن بومی جوامع و عدهای دیگر طرفدار تسلیم بیچون و چرا به فرهنگ صنعتی میباشند. میسرا اعتقاد دارد که نوسازی باید بر اساس سنت باشد، بدین معنی که نوسازی، چیزی جز تغییر یک پدیدهی قدیمی در پرتو پیشرفتی که جامعه در طول زمان به آن دست مییابد نیست. از این رو نوسازی یک فرآیند "شدن" است و در اثر تحولات محیط و از درون آن سرچشمه میگیرد. صورتبرداری، تقلید است نه نوسازی. تا چند صباحی جوّ غالب در کشورهای توسعه نیافته، ضدیت با "سنت" بود و غربی مترادف "نو" تلقی میشد. زمان آن فرا رسیده است که کشورهای در حال توسعه از تمجید هر آنچه که از غرب میرسد دست بردارند و با تکیه بر میراث، در به دست آوردن ترکیبی سعی داشته باشند که این ترکیب کشورهای توسعه نیافته را در برخورد با مسائل قرن بیستم یاری میکند. نسخهبرداری کورکورانه از غرب خطرناک است و تلاش در زندگی همانند قرون وسطی نه تنها بیثمر، بلکه فاجعهآمیز است. (5) باید در جامعه تصویر آرمانی خود از توسعه را محققانه و آگاهانه برگزید و با حذف موانع توسعه و پذیرش اصول، نبایست در طراحی و اجرای مدل توسعه، بیحجت و دلیل، هیچ کاری را شروع و هیچ چیز را انتخاب کرد.
فرهنگ مناسب و پویا، شرط اولیه برای تحقق توسعه است، و در فرآیند توسعه، فرهنگ نیز دچار تغییر و تحول است، از این رو فرهنگ و توسعه در بستر حرکت خود در یک رابطه تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند. وقتی فرصتها و انگیزهها در قلمرو فرهنگ پدیدار میشوند، دیدگاههای متناسب و مهمتر از آن کردار پدید خواهد آمد و آنگاه است که توسعه محقق میشود. وقتی توسعه نهادی شد، فرصت و انگیزهها را در قلمرو فرهنگ، فراهم میکند که این به نوبه خود فرآیند توسعه را عمیقتر و مستمر میسازد.
قبلاً از مشارکت و حضور مردم در صحنههای کارزار و جنگ توسعه نیافتگی و توسعه سخن گفته شد. قطعاً کمیت و کیفیت این مشارکت مردم که از آن بنام دمکراسی یاد میکنند، یکی از متغیرهای مهم پیروزی توسعه یافتگی بر توسعه نیافتگی است. در این بین یکی از لوازم "نهادینه کردن یا نهادینه شدن دمکراسی"، ارتقای فرهنگ عمومی جامعه، آنهم با مشخصه برخورداری از نگرش علمی به دور از پیشفرضهای اثبات نشده در حوزهی مسائل اجتماعی است، زیرا جوامعی که از نظر نگرش و فرهنگ عمومی به چنین مشخصهای نرسند، حکومتهای قانون و دمکراسی در آن پا نگرفته یا در صورت شکلگیری آن، از عمری کوتاه برخوردار خواهند بود.
جامعهی توسعه یافته، از یک فرهنگ پیشبرنده و به عبارتی حاکم بودن ضوابط به جای روابط برخوردار است، در حالی که جامعه توسعه نیافته از این خصلت فرهنگی بیبهره است. در این جوامع مسائل خویشاوندی، ملاحظات خانوادگی و گرایشهای طبقه، خانواده، قبیله، خاندان و امثال آن ایفای نقش میکنند، امّا در جامعه توسعه یافته ضوابطی چون تخصص لیاقت و شایستگی، مهارت نقش اول را به عهده دارند. در آن یکی همکاری و تشریک مساعی عمومی کمتر به منصه ظهور میرسد و غالب تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای فردی و یا گروهی است ولی در دیگری همواره موجبات حضور آحاد مردم فراهم میشود و تصمیمگیری جامعه از یک پشتوانهی عمومی برخوردار است.
در بعضی مواقع که فرهنگها پویا نبوده و ارزشها از نوعی گسیختگی برخوردار باشند. در فرآیند تغییر و تحول فرهنگ و توسعه، این فرهنگ است که تغییر میکند و این، توسعه است که جهت دهندهی اصلی است. بر پایهی تئوری "ناهماوایی شناخت" (6)، آلبرت هیرشمن میگوید وقتی میان کردار و ارزشهای مردم گسستگی وجود داشته باشد، غالباً ارزشها و باورها تغییر میکنند، وی در این رابطه میگوید: "وقتی مردم وادار به عمل در راهی گردیدند که موجبات سرعت رشد را فراهم سازند نتیجه آن میشود که ارزشها و کردارهای آنان تغییر کند. یعنی برای توسعه از یک طرف طالب هویت مستقل فرهنگی مستقیم که محیط ثباتآمیز را ارمغان آورد و از طرف دیگر تغییر و تحول پیشبرنده در فرهنگ را باید داشته باشیم که این مدل توسعه را دچار یک تضاد و پارادوکس میسازد. این تضاد باید بدینگونه حل شود که قالب فرهنگی جامعه باید ثباتبخش باشد، ضمن اینکه باید خودش نیز به تدریج متحول شود". (7)
میردال در این باره میگوید: "کشورهای توسعه نیافته، نباید میراثهای نظری دنیای غرب و توسعه یافتهها را به همان شکلی که بیان شده است بپذیرند، بلکه باید آنها را بازسازی کرده و با توجه به شرایط اقتصادی و اجتماعی و بر اساس هدفها و مشکلات خویش مورد بهرهبرداری قرار دهند". (8) برای توسعه، این مسئله که جامعه باید از یک هویت فرهنگی برخوردار باشد، اهمیت خاصی دارد. تحقق توسعه در یک جامعه بدون هویت فرهنگی محال است. جامعه بیفرهنگ ریشه ندارد و در هیچ فضا و خاکی نمیتواند رویش داشته باشد و به برگ و بار بنشیند.
نیروی انسانی در برنامههای توسعه هم مبدأ است، هم وسیله و هم هدف و مقصد توسعه، در این فرآیند، فقدان فرهنگ کار و تلاش و وجود موانع و محیط نامناسب و نامساعد برای جاری شدن این فرهنگ را میتوان عامل اساسی فقر و عقبافتادگی تلقی کرد. از این رو قبل از هر استراتژی توسعه، رفع موانع و ایجاد محیط مناسب رشد و تعالی انسان و فرهنگ کار باید طراحی و به مرحله اجرا درآید. انجام این مسئله، پیششرط توسعه است زیرا فرهنگ تحرک، فرهنگ جسارت علمی، فرهنگ خلاقیت، فرهنگ ریسکپذیری و استقبال از خطر از پیشنیازهای قطعی و الزامی توسعه است در حالی که رخوت، سستی و عدم تحرک و تلاش، مانع کلیدی توسعه است. ولایت علم و تفکر علمی باید به مثابه یک فرهنگ مطرح و از جایگاه اجتماعی لازم برخوردار باشد، تا بتوانند آثار نشردهندگی و پیشبرندهای را تحقق بخشند.
توسعه فکر و فرهنگ، باعث تولد و نبوغ سایر رشتههای پیشرفت در تولیدات مادی و مبادلاتی میشود. در آلمان قدرت تولیدی مادی نتیجه توسعه قبلی فکر و فرهنگ بوده است. بنیادهای فرهنگی در شکوفایی رشد عقل و خرد و حکومتهای آزاد و قدرتمند و در یک کلام کیفیت نیروی انسانی که در حال حاضر موتور توسعه ملل میباشند نقش اساسی و برتر به عهده دارد. کشوری که بنیاد فرهنگی آن در سطح کارآیی بالا بوده و آموزش و تعلیم و تربیت متخصصان، و رشد و آگاهی توده مردم، و بهداشت و شکوفایی استعدادها و همچنین در استفاده از امکانات بالقوه موفق باشد، مشکلی در راه توسعه خود ندارد، که این خود رشد و توسعه است (9). و با توجه به اینکه فرهنگ، توسعه را میسازد و توسعه فرهنگ را و به عبارت دیگر فرهنگ و توسعه در یک کنش و واکنش محکم و مستمر با یکدیگر عمل میکنند و فرهنگ با محتوای پیشبرنده، میتواند پیریز یک توسعه کارآمد باشد و متقابلاً تحقق یک توسعه توانمند، پیریز شالودههای فرهنگ غنی را فراهم میسازد، باید در طراحی یک مدل توسعه پایدار، ارتباط تنگاتنگ، متقابل و هم جهت فرهنگ و توسعه را همیشه مدنظر داشت.
پینوشتها:
1. فرهنگ در اصطلاح علمای جامعهشناسی و مردم شناسی به محیط خودساخته بشر اطلاق میگردد که از مجموعه علم و دانش اعتقادات مذهبی، سنن، عادت و رسوم هنر تشکیل شده و حاکم بر رفتار مردم آن جامعه است.
2. به مقاله الکس انیکلس، در کتاب نوسازی، چند گفتار در شناخت دینامیسم رشد، مایرون دینر، انتشارات حبیبی 1354 رجوع شود.
3. دیوب س. ک، ابعاد فرهنگی توسعه، ترجمه بهروز گرانپایه، نامه فرهنگ سال دوم، شماره 2 و 1.
4. منظور از محیط سرمایهگذاری همان نقش باورها، ارزش، نهادها، ... میباشد.
5. میسرا رامش ورپراساد، برداشتی نو از مسائل توسعه، ترجمه حمید فراهانیراد، گزیده مسائل اقتصادی- اجتماعی سازمان برنامه و بودجه، شماره 646، آذر 1364، ص 38-5.
6. Cognitive dissonance theory.
7. Hirshman. A: Obstacles to Development: A classification and Quasi vanishing Act, Economic Development and cultural change July 1965.
8. Myrdal G. Economc theory and under Developed Regions. New York: Pantheon 1967.
9. لیست فردریک، نظام ملی اقتصادی- سیاسی، ترجمه ناصر معتمدی، شرکت سهامی انتشار، 1370، ص 146.
ستاریفر، محمد؛ (1374)، درآمدی بر سرمایه و توسعه، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول